حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله. عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه بینندگان و شنوندگان عزیزمون. زنده باشین انشاءالله. حال شریف خوبه؟ سلامت باشین! الحمدلله!
ملایی: ما منتظریم ببینیم که بعد از یکی دو جلسه که مقدمهوار بود، در واقع شاید برای ورود به بحث، دوباره به سیره تربیتی انبیا... گفتید یه هفته انس فرمودید، هفته دیگر جایگاه انبیا در قرآن که فرمودید حدوداً یک سوم آیات قرآن، حدود ۲۰۰۰ تا درباره انبیا الهی است. حالا این برنامه،
حجت الاسلام عابدینی: دعای سلامتی امام زمان رو انشاءالله شروع میکنیم با این نگاه و نیت که سلامتی امام زمانمون، سلامتی امتشه و سلامتی امتش، سلامتی نائبش رو هم به دنبال داره. لذا با این توجه، به خدمت امام زمان عرض سلام و ادب داریم و دعای سلامتیش را از خدای سبحان انشاءالله میخوایم. بسم الله الرحمن الرحیماللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعة و فی کل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم انشاءالله. خب، حاج آقا، بحثهایی که تا به حال داشتیم، الحمدلله مرتبط با قرآن و متخذ از قرآن بود. الحمدلله. سعی میکنیم انشاءالله همونجوری که به ما فرمودند که در فتنهها وقتی که رو به شما میارن، «علیكم بالقرآن»، به سوی قرآن برید و از قرآن استفاده کنید تا بتونید سربلند از اون فتنه خارج بشید. انشاءالله سعی میکنیم انسمون رو با قرآن، در ضمن سیره انبیا، بیشتر از گذشته قرار بدیم. ما تاکنون از حضرت آدم سلام الله علیه شروع کردیم و بعد دنبالش به حضرت ادریس رسیدیم. البته در ضمن حضرت آدم، حضرت شیث و هابیل رو هم قصهشون رو بیان کردیم.
اما مستقلاً بعد به حضرت ادریس پرداختیم که روز وفات، رحلت آدم سلام الله علیه با روز تولد حضرت ادریس یک روز بود که اینم خیلی خودش نکته زیبایی در جای خودش. به دنبال حضرت ادریس، به محضر حضرت نوح رسیدیم و با سلام بر نوح و اذن از حضرت نوح علیه السلام، ما قصه وجودی حضرت رو بیان کردیم. به دنبال حضرت نوح سلام الله علیه، محضر حضرت هود و صالح رسیدیم که در محضر حضرت هود و حضرت صالح علیهم السلام وارد شدیم و با سلام بر اونها و اذن از اونها، آنچه که در قرآن نسبت به اینها وارد شده بود رو در محضرش قرار گرفتیم.
بعد از اون، خدمت حضرت ابراهیم سلام الله علیه قرار گرفتیم که حضرت ابراهیم یه ویژگی خاصی داره، یه لطافت و محبتی در درون انسان، به عنوان نبی فطرت، به عنوان رسول فطرت، به عنوان فطرت قرآنی که بیان میکند که در قرآن هم: «واقم وجهک لدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها». که این دین ابراهیم، دین فطرت بود و لذا مظهر فطرت میشه ابراهیم خلیل. یک انس ویژهای که حتی وقتی دارد در روز قیامت، پیغمبر اکرم که برمیخیزند و بحث میشوند، اولین کسی که بحث میشود پیغمبر است، بعد دارد که حضرات معصومین، امیر مؤمنان جهت راست پیغمبر قرار میگیره با حضرات معصومین و ابراهیم خلیل سمت چپ پیغمبر اکرم، اولین کسی است که بعد از اینها برمیخیزه و انبیا بعدی از جانب ابراهیم به پیغمبر متصل میشوند. این هم خیلی زیباست که یک اتصال ویژهای ابراهیم خلیل در نظام فطرت با پیغمبر اکرم دارد که باید یه محبت ویژهای تو وجودمون باشد.
بعد از ابراهیم خلیل سلام الله علیه، ما به حضرت لوط پرداختیم که در زمان ابراهیم بود و از طرف حضرت ابراهیم به عنوان رسول ابراهیم در چند وادی قرار گرفت که بعد اون عذاب قوم لوط که نپذیرفتند. بعد هم به خدمت حضرت ذوالقرنین رسیدیم. اینها رو فقط میخوام یادآور بشم که این انبیا با باید ذکر و اسم اینها هم که در قرآن آمده، برای ما شیرین باشه، ذکرشون برای ما لطیف باشه و ما رو منتقل کنه به حضرات معصومین علیهم السلام با یک، به اصطلاح، لطافت و شیرینی اینها رو ذکر بکنیم.
بعد از ذوالقرنین سلام الله علیه، ما دو سه تا از انبیا دیگر رو مطرح کردیم که از جمله اونها حضرت شعیب بود و یا مثلاً حضرت یوسف سلام الله علیه رسیدیم که یه نگاه تفصیلی، نزدیک ۱۲۰ جلسه ما در محضر حضرت یوسف سلام الله علیه بودیم که خیلی قصه حضرت یوسف عظیم و جالب بود.
بعد از حضرت یوسف سلام الله علیه، به محضر حضرت موسی علیه السلام رسیدیم که حضرت موسی نزدیک ۱۷۰ جلسه که خیلی میشه، نزدیک شاید سه سال و خوردهای در محضر حضرت موسی سلام الله علی نبینا و آله و علیه السلام بودیم که جریان حضرت موسی علیه السلام نزدیکترین جریانی بوده که به امت ختمی مرتبط میشه.
تعبیر روایات ما این است که هر آنچه که در بنیاسرائیل اتفاق افتاده، حتماً در امت ختمی تکرار خواهد شد. یعنی روایت متعدد وارد شده، هر آنچه که در اونجا اتفاق افتاده، در امت ختمی تکرار خواهد شد.
لذا قصه موسی علیه السلام و قصص مرتبط با او، قصص آخرالزمانی حتماً تکرار خواهد شد و کسی که مطلع باشد و بداند وظیفهاش در قبال ابتلائات چیست، اون وقت میتونه تصمیم درست رو بگیره و در جهت درست تاریخ بایسته، نه در جهت غلط . که اونجا ابتلا براش جدید نباشد، بلکه مسلط بر ابتلا باشد. این هم نکتهای بوده که در مورد حضرت موسی علیه السلام و محوریت این نبی بزرگوار که در ضمن حضرت موسی علیه السلام، ما به حضرت هارون مفصلاً در چندین جلسه اختصاصاً پرداختیم و همچنین به حضرت خضر سلام الله علیه و اون قصه موسی و خضر رو در جلسات مکرری، متعددی، اون قصه رو از قرآن کریم بهرههای بسیاری بردیم که یکی از عجایب قرآن کریم، جریان موسی و خضر علیهم السلام است که خوب همه اینها الحمدلله یک توفیقی بود که خدای سبحان داد در محضر قرآن کریم و این انبیا بزرگ و نورانی باشیم.
خب، بعد از اون، ما قصص انبیا ادامه داره در قرآن کریم. چون ترتیبی که ما داریم میایم، سعی کردیم که ترتیب تاریخی رو رعایت بکنیم. وارد آیاتی میشیم که در قرآن کریم به عنوان نگاه قرآنی، این تعبیر آمده: «بسم الله الرحمن الرحیم، ألم تر إلى الملأ من بنیإسرائیل من بعد موسی». چون در قرآن کریم آمده «من بعد موسی»، ما به همین جهت وارد این قصه میشیم که من بعد موسی، یعنی بعد از موسی علیه السلام، این قصه ذکر میشه.
یه نکته مهم این است که ما در انتهای فصل حضرت موسی علیه السلام که خود حضرت موسی علیه السلام ثمره دوران سنگین و سختی بود که حدود ۳۰۰ سال بعد از یوسف که یک سلطه و سیطره برای بنی ایجاد شد و یوسف صدیق سلام الله علیه، عزیز مصر شد و اینها رو از کنعان به مصر آورد، خانواده رو که حدود شاید هفتاد و خوردهای، هشتاد و خوردهای نفر بودن، اینها رو که آورد، بعد اونجا زاد و ولد کردند و سلطه پیدا کردن، اما با رفتن یوسف سلام الله علیه، خود یوسف به اینها بشارت داد، یعنی بشارت که بیان کرد به این عنوان که شما با اختلافاتی که پیدا میکنید و مشکلات، چون خیلی بنیاسرائیل بهانهگیریشون همیشه زیاد بوده و تخلفاتشون بینظیر بوده که جریان حضرت موسی مفصل اونجا بیان کردیم که اونجا عرض کردیم که ابتلائات بنیاسرائیل و جریان حضرت موسی علیه السلام، حضرت موسی علیه السلام آنقدر که ۴۰ سال در دوران رسالتش در مقابل فرعون، اون ۴۰ سالی که تو دوران مقابله بود، اونقدر که اونجا اذیت شد، هیچگاه در حقیقت این قابل قیاس با اذیتی که از خود بنیاسرائیل تو ۴۰ سال سوم از بنیاسرائیل کشید نبود، خیلی شدید بود. به اصطلاح، اون اذیتی که از خود بنیاسرائیل دید، یعنی فرعون نتونست موسی علیه السلام رو اینقدر آزار بده که بنیاسرائیل آزار دادند.
ملایی: یعنی به عبارت دیگه، انقدر که قوم خودش اذیتش کردن، دشمن مستقیمش نکرد
حجت الاسلام عابدینی: بله، بعد از یوسف علیه السلام، همین مسئله قبل از جریان آمدن موسی تکرار شده بود. به طوری که بعد از یوسف، این عزت رو که خدا برای اینها ایجاد کرده بود به واسطه وجود نورانی حضرت یوسف علیه السلام و وجود مبارک حضرت یعقوب سلام الله علیه، پدر یوسف سلام الله علیه که اینها آمدند و در مستقر شدند در مصر که یعقوب سلام الله علیه با بچههاشون، یوسف دعوت کرد، آمدند و همون خواب یوسف تعبیر شد که به اصطلاح که در خواب دید که ۱۱ ستاره و شمس و قمر، سجده به اصطلاح یوسف، تعبیر شد که ۱۱ برادر و در حقیقت یعقوب سلام الله علیه و اون کسی که به عنوان خاله حالا حضرت یوسف یا مادر مثلاً من محسوب میشد، سجده کردند بر یوسف که اون تعبیر قرآنی خیلی زیباست که حالا وجه سجده و اینا رو اونجا بیان کردیم مفصل که الان نمیخوایم وارد بشیم.
اینجا تعبیرش رو که حضرت یعقوب به یوسف گفت: اگر این خواب رو برای کسی نگفتی، نگو، چون میدونست که برادر خوب میفهمند یعنی چی عزت یوسفی رو و ولایت یوسفی. ولایت یوسفی، لذا تعبیر این بود که گریههای یعقوب سلام الله علیه بر یوسف، گریه بر ولی خودش بود، چون اون تعبیر سجده، انیرایتم لی ساجدین که یعقوب سجده کند، اونجا نشون میده یه ولایتی در کار میاد.
یکی از بحثهای مهم و زیباست که تو جای خودش، جای خودش، اون بحث خیلی دقیق دیده بشه. لذا گریه بر فرزند و فقدان نبود که از نبی سازگار نبود که بر فرزندش اینجور بیتابی کند، بلکه اون حال غربت و دوری از ولی بود که اون رو اینجور در حقیقت بیتاب میکرد که به اصطلاح فهو کظیم حزن که این چشم سفید شد به خاطر حزن از خلاصه دوری و فقدان ولیاش بود که این خیلی حالا زیبایی اون آیاتی که، یعنی إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ اونجا شمس خود یعقوب بوده، یعنی یعقوب پدر که شمس از قمر، اون کسی که عنوان خاله یا مادر محسوب میشه و ۱۱ به اصطلاح ستاره هم برادران ۱۱گانه بودند که اینها سجده کردند.
ملایی: گریه یعقوب بر مسجود خودش بود، تنها بر فرزندش...
حجت الاسلام عابدینی: اما بعد از یوسف سلام الله علیه، اینها، میخوام جریان بنیاسرائیل امروز رو تطبیق کنیم با اون جریانات اون روز. با اینکه بنیاسرائیل بینشون انبیا گرامی و بزرگ بودند و خدای سبحان لطف کرده بود به اینها که انبیایی رو از درون اینها، انبیای زیادی رو، اما غالب بنیاسرائیل همیشه در حقیقت آزاردهنده و اذیتکننده انبیا بودند. به طوری که نقل است که ۷۰ نبی رو از صبح تا ظهر میکشتند و بعد خیلی تعبیر سنگینیه، ۷۰ نبی رو که اینها حالا یا زندان کرده بودند، اسیر کرده بودند، گرفته بودند تحت حصار داشتند، یه دفعه اینها رو میکشتند و بعد میرفتن سر کارهاشون، انگار نه انگار که نبی کشتند.
یعنی تعبیر قرآن این است که قوم نبیکش، یعنی تعبیر به بنیاسرائیل به عنوان قوم نبیکش معرفی میکند. که امروز کودککش و مظلومکش اینها هستند. اینو همیشه تو طول تاریخ از یاد داشتن. لذا عزت یوسفی رو برنتافتن، با اینکه این نعمت عظیمی برشون بود. بعد از اون، یوسف بهشون در وقت مرگ به اینها گفت، اخبار کرد که بعد از من، مبتلا به ذلت میشید و مبتلا به ذلت شدید و استضعاف میشید که بعد از اون، دوباره بعضی از نسل سابقی که بودند، چون فرعونیان، تمام افراد بزرگشون، اصطلاح قوم در مقابل یوسف بودن، تسلیم شده بودند به یوسف اونجا و پذیرفته بودند یوسف رو به عنوان عزیز مصر. در دوران عزت یوسفی، اینها خلاصه هیچ تخطی نداشتند، اما بعد از یوسف، دوباره اون ناسازگاری با بنیاسرائیل که عمدهاش هم از رفتار خود اینها نشأت میگرفت، از رفتار بنیاسرائیل، یعنی چون قدردان اون نعمت نبودن، به طوری که هر سبطشون، اسباط ۱۲گانه، یعنی ۱۲ فرزند یعقوب سلام الله علیه که این ۱۲ که یوسف، بنیامین و ۱۰ فرزند دیگه، این ۱۲ سبط و شاخه تعریف میشدند، اینها با هم هیچ سازگاری نداشتند. دائماً در حقیقت اینها با هم اختلاف داشتند و دشمن هم از این اختلاف کمال استفاده رو میکرد و دید اینها درونشون ناسازگارند، انسجام واحدی ندارند، به سرعت تونست بر اینها غلبه بکنه و اینها رو به استضعاف بکشونه، به طوری که شدن بردههای اون دوره.
خیلی عجیب! ۳۰۰ سال در اوج ذلت زندگی کردند بنیاسرائیل بعد از یوسف. ۳۰۰ سال و وعدهای که به اینها داده شده بود، این بود که بعد از جریان، قائمی قیام خواهد کرد که اون وعده به قیام قائمی که موسی کلیم... بود
که خب مفصل این بحثش رو در جریان حضرت موسی علیه السلام داشتیم که چطور شد تا موسی آمد و ۴۰۰ سالی که یوسف فرموده بود، تبدیل شد به ۳۰۰ سال، چطور این تخفیف ایجاد شد و اینها تا اینکه موسی علیه السلام قیام کرد. بعد از اینکه موسی علیه السلام با اون شرایط سخت که در رود، ما در این رو گذاشت و فرزندان رو سر میبریدند و دخترها رو زنده، با اون سرنوشت عجیب که به دست او، به اصطلاح خود فرعون زمان خودشون در دامان عاصیه که مؤمن عظیمی است که در قرآن کریم به عنوان مثل برای اهل ایمان ذکر میشه. که دو زن رو به عنوان مثل برای اهل ایمان، تعبیر خیلی زیبایی است که: «ضرب الله مثلاً» که در قرآن آمده، در سوره تحریم، اگر اشتباه نکنم باشد، بله، که دو تا زن رو به عنوان امتین، به عنوان مثل برای کفر، زن حضرت لوط و زن حضرت نوح رو به عنوان دو مثل کفار کل تاریخ و دو مثل برای اهل ایمان، یکی زن فرعون، امراه فرعون که عاصیه است که به عنوان مثل برای کل اهل ایمان و همچنین مریم سلام الله علیه به عنوان دومین خانمی که مثل برای... که اینها با همون نگاهی که در جلسه گذشته عرض کردیم، این دو بانوی بزرگ، دو شأن از وجود مبارک فاطمه سلام الله علیها میشن که ظهور حضرت رو در بعضی از جنبهها اینها نشان دادند. خیلی زیباست که حالا، الان فرصت اون گفتگو نیست. داریم، به اصطلاح عبور کانال میزنیم تا برسیم به مطلبمون.
خب، بعد از این جریان که موسی علیه السلام، بعد از رسالتش، یعنی بعد از اون که اون قتل قبطی رو انجام داد و فرار کرد، ده سال در مدین پیش شعیب بود و ازدواج کرد و بعد آمد، رسول شد در کوه تور، به اصطلاح رسالت و حدود سن، به اصطلاح ۴۰ سال بعدی، چون حدود ۳۰ سالگی بود که فرار کرد، سال پیش شعیب و شد ۴۰ سال اول زندگی موسی علیه السلام. بعد که به رسالت برانگیخته شد، ۴۰ سال دوم زندگی موسی آغاز شد از رسالت که این ۴۰ سال دوم، دورانی بود که با جریان فرعون دست و پنجه نرم میکرد، بنیاسرائیل رو عزت داد، بنیاسرائیل رو جمع کرد، بنیاسرائیل رو آماده کرد، تونستن یه هستههای مقاومت جدی شکل بدن، مجبور شد فرعون یه سری کوتاه آمدنها رو نسبت به شدتهای بر بنیاسرائیل پیش بگیره. خوب، خیلی حالا بحث جالبی داره، تا ۴۰ سال این تحمل موسی که در مقابل فرعون ۴۰ سال زندگی کردند و تونست این قوم رو حفظ کنه و شکل بده که بعد از دریا عبور کردند و از سرزمین مصر خارج شدند و آمدند به سمت مثلاً بیتالمقدس و این سمت تا حرکت کردن به این سمتها. بعد از عبور از دریا که یک معجزه عظیمی شکل گرفت جلوی چشم اینهایی که ۳۰۰ سال برده شده بودند،استخف قومه.. آنچنان اینها رو خفیف کرده بود که اطاعتش میکردند، یعنی اطاعت بردهوار. بعد از این جریان، اینها خلاصه چیکار کردن؟ دیدن که بدون اینکه خونی از دماغشون بیاد، تمام لشکریان عظیم فرعون با تمام قدرتمندیشون غرق شدند، دستی نداشتند، اینها حتی دستی بلند نکردند که اینها کاری بکنند، فقط ناظر بودند. اما تا از دریا عبور کردند و اینها غرق شدند و بسیاری از زینتهای اینها برای اینها ماند، اون موقع میگه رسیدن به یه جایی که دیدن یه قومی گوسالهپرستند، تا این رو دیدند، چند روز نیست که از دریا عبور کردن و اون معجزه ۳۰۰ ساله خفت برای اینها تمام شده، بدون اینکه اینها قدمی بردارند، به موسی گفتند: «اجعل لنا إلهاً کما لهم آلهة»، آله ما از این خدا میخوایم،
ملایی: یه دونه از اینا برامون بیار، یعنی خدای محسوسه که گوسفند باشه، گوساله باشه.
حجت الاسلام عابدینی: خیلی عجیبه که موسی درد عظیمی تو وجودش ایجاد شد. خیلی سنگینه، یه کسی ۴۰ سال با این قوم وقت بگذاره، غیر از اون ۳۰ سال قبلش و اون ۱۰ سال دیگش که ۸۰ سال در حقیقت چه جور تحمل کرده تا اینا رو رشد بده، اما بعد با دیدن اولین گوساله، اینها حالشون اینجور بشه.
خب، اینم گذشت تا اینکه موسی به کوه تور رفت و در کوه تور که رفت، ۳۰ روزش و با نام موسی: «ثلاثین لیلة»، شد «أتممناه به بعشر ». این ده شب که اضافه شد، اینها دوباره با توطئه سامری گوسالهپرست شدند. این گوسالهپرستی، وقتی موسی علیه السلام برگشت، براش خیلی عجیب بود که روی این قومی که این همه... میخوام جریان بنیاسرائیل رو و اینکه امروز میبینیم که چقدر اینها دنیاگرایی توشون قویست، تعلق به دنیا توشون قویست، بهانهگیری توشون قویست، چاپلوسی، دروغگویی، بیعتشکنی، بیعتشکنی جزو، در حقیقت، مهمترین چیزهایی است که امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی که مروان، بعد از جنگ جمل اومد بیعت بکنه، امام حسن واسطه شد که مروان برگرده، حضرت فرمود: بیعت این فایده نداره، دست او دست یهودی است، دست یهودی بیعت نداره، بیعتشکنه، لذا با این بیعت فایده نداره. یعنی یهود و این صهیونیست، بیعتشکنی اساس وجودشونه.
خب، موسی علیه السلام اونجا وقتی برگشت و اون جریانات مفصلی که توبه اونها به شکل شکل گرفت، تا بالاخره دوباره اینها به موسی برگشتند و وقتی رسیدن به اون جریان، اون بیتالمقدس و بنا شد وارد بشن، اینا گفتند که: «إنّا هاهنا قاعدون»، ما اینجا نشستیم، تو با، به اصطلاح، ربّت برید بجنگید، وقتی فتح کردید، ما بعد میایم، ما حال جنگیدن با اینها نداریم، اینا اقوام، به اصطلاح، قوی هستن، ما نمیتونیم بجنگیم. خیلی برای موسی که گفت: «خدایا من غیر از خودم و برادرم کسی رو مالک نیستم» و اینها هیچ حرف گوش نمیکنند، این بنیاسرائیل است که موسی تربیت هم کرده بودها، رسولشون بوده. بنیاسرائیل کافر نیستند، اینها بنیاسرائیل مؤمناند که اینجور بودند. یه موقع نگن اینا بنیاسرائیل کافر شاید بوده، نه، اینا بنیاسرائیل مؤمن به موسی بودند که اینجور اذیت کردن موسی رو.
ملایی: بنیاسرائیل مؤمن، معجزهدیده،
حجت الاسلام عابدینی: مبتلا شدن به ۴۰ سال تیغ و سرگردانی. بله، که اینها ۴۰ سال در زمین، صبح حرکت میکردند یا شب حرکت میکردند، حالا دو نقل هستش، بعد وقت بعدیش میرسه سر جای اولشون، چون تخلف کردن از دستور موسی که وقتی بهشون گفت وارد این شهر بشید، گفتن: ما میشینیم، تو با خدا برید بجنگید. خدا میگه عقاب این شد که ۴٠ سال، ۴٠ سال سر، تمام کسانی که تخلف کرده بودن، تمام اون کسانی که سن تکلیف بودند و اون حجت تمام شده، اینا از دنیا رفتن، هیچ کدوم از اونها باقی نماندند.
بعد از جریان موسی علیه السلام که در سال آخر موسی، من تند تند دارم میگم، چون میخوام یه سیر زیباییست این برای جریانشناسی امروز بنیاسرائیل، آدم بشناسه که با کیا طرف هستند، سابقهشون چی بوده، چه خطاباتی قرآن در عتاب با اینها دارد که در عین که قوم برگزیده آمده، قوم برگزیده به لحاظ انبیا، نه به لحاظ عمومشون، یعنی اینکه قوم برگزیده آمده برای بنیاسرائیل به لحاظ انبیا بزرگی که توشون هست، نه به لحاظ مردم بهانهگیر، به اصطلاح، اینجور خلاصه اذیتکننده که دل رسول الهی رو در اون دوران خون کردن، از بس که آزار دادند
اینها بعد از اون جریان، شاید سال سی و هشتم یا نهم تیر هستش که موسی علیه السلام، در تورات هم این نقل شده مفصل، همین توراتهای امروز هم هست، یه خطابه مفصلی، منشوری رو بیان میکند که در اون منشور میاد سابقه ۴٠ سال گذشته رو که اینها ازشون گذشته، از وقتی که با فرعون بودند و چه جور بودند و بعد از دریا عبور کردند و بعد تو دوران، یعنی ۴٠ سال گذشته رو، کمالاتی رو که خدا، تفضلات خدا، یادآورشون میشه که اینها یاد اون، به اصطلاح، تفضلات الهی بیفتن، دلشون نرم بشه و بعد پیشبینی آینده رو براشون میکنه که چه وظایفی به عهده دارند، شبیه بیانیه که گام دومی که آقا فرمودند که خیلی زیباست که این دو تا، خیلی ۴٠ سال گذشته و آینده که در پیش هست، منطبق بر اون گذشته که بوده. اونجا بعد موسی علیه السلام سفارشات رو میکنه و این مأموریت رو به یوشع ابن نون میسپارد که یوشع تحقق اون آرزوهای موسی رو و اون پیشبینیهای موسی علیه السلام رو، یوشع محقق میکند.
بعد از اون و بعد از اینکه از دنیا میرود، دوباره اینها، البته تو دوران یوشع هم چند قیام علیه یوشع انجام شد که خودش یه جای مفصلی میخواد که به خاطر، مثلاً، مسائل، خلاصه که بخوایم بگیم، از اون عبور میکنیم. دوباره مبتلای به یه ذلت شدیدی میشن بنیاسرائیل، با اینکه بیتالمقدس و اونا رو فتح کرده بودند و تونسته بودند اون ظلمی که در اونجا، ظالمان بودند و دستورنبی این بودش که باید اون ظالمان رو از اونجا، به اصطلاح، اخراج بکنند، ظلم رو بردارند، مردم اونجا از دست این ظالمان راحت بشن و اینها هم در کنار مردمی که در اونجا تحت ستم بودند، بتونن در اونجا، به اصطلاح، آرام بگیرند و زندگی بکنند.
اما متأسفانه وقتی که حاکم شدند، خود اینها شدن ظالم و ظلم کردند و این ظلمشون باعث شد دچار، در حقیقت، ویرانی شن و اونجا، در حقیقت، از دستشون خارج بشه و به یه ذلت شدیدی دوباره بعد از یوشع مبتلا بشن و این حدود ۳۰۰ سال، دوباره طول کشید، بلکه گاهی نقل شده بیش از ۳۰۰ سال، اینا همه قبل از میلاد مسیح است، دوران بعد از موسی علیه السلام است، قبل از میلاد مسیح است که تو این دوران سخت ۳۰۰ ساله، یازده وصی الهی اینها داشتند بعد از موسی که یکیش یوشع بود و بعد از یوشع همینجور ادامه داشت
امیرمؤمنان خودش رو تشبیه به یوشع میکنه، میگه: نسبت من با پیغمبر مثل نسبت یوشع است با پیغمبر، چنانچه در بعضی از نقلها و جاهای دیگه، تعبیر به هارون میکند که حدیث هم هست که: «یا علی، أنت منی بمنزلة هارون من موسی»، نبی بعدی
ملایی: تشبیه حضرت به دوران یوشع ابن نون، به خود یوشع به عنوان وصی. متوجه هستم به چه جهتی، به این جهت که بعد از دوران پیغمبر رو، این میشناخت،
حجت الاسلام عابدینی: وصی بود که یوشع خیلی زندگیش عجیبه، از جوانی تو دامان یوسف بزرگ شده، خیلی زیباست. خب، اون رجل و غلامی هم که همراه موسی بود و با خضر ملاقات داشتند، اونم خود یوشع بوده دیگه که اونجا همراه بوده. وقتی که خطاب پیغمبر اکرم فرمود: «یا علی، إنک تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلا أنک لست بنبی»، تو هر چی که من میبینم، میبینی، تو هر چی که من میشنوم، میشنوی، ولی تو نبی نیستی که حالا این، اونجا داره که یوشع نسبتش با موسی همچین منزلتی بود از جوانیاش که طالب بن یوفنا و یوشع ابن نون، این دو جوان، دو جوان از ابتدا تو دوران ۴٠ ساله مبارزه با فرعون، مبارزه با اون ۴٠ ساله دوم زندگی حضرت موسی، جزو کسانی بودند که یار غار دائمی پیغمبر بودند، هر جا، یعنی هر جا توطئه بود علیه پیغمبر، این مقاوم ایستاده بودند جلو، هر جا میخواستند علیه پیغمبر، اینا خودشون سپر میکردند، یعنی یوشع از اون کسانی بود که دائماً برای موسی کلیم بود، دائماً حتی توطئههایی رو که میخواستند علیه پیغمبر، پیغمبر موسی انجام بدن، یوشع بود که خنثی میکرد و یه باور عظیمی داشت که حالا جریانات خیلی زیبایی داره که مجبوریم عبور بکنیم.
تا میرسه به جریان اینکه وقتی یوشع از دنیا رفت، اینا مبتلای به ذلت شدیدی شدند که بعد از یوشع که حدود ۳۰۰ سال، تو این دوران ۳۰۰ ساله، ۱۱ وصی دیگه آمدند که آخرین وصی که آمده بود که انبیا بودند، اینها انبیا تو خفا، اینها رو گاهی جمع میکردن تو بیابانهای اطراف که اون حاکمان مطلع نشن و برای اینها امید نسبت به آینده که قیامی و فرجی و ظهوری و قائمی در پیش است، میدادند که این جریان ادامه داشت تا زمانی که شدت فتنه علیه اینها به اینجا رسید که جالوت که سلطه پیدا کرده بود و جالوت که سلطه پیدا کرده بود بر اینها، به طوری کرده بود که اینها رو از دیارشون اخراج کرده بود، زن و بچه اینها رو و خانههای اینها رو و زمینهای اینها رو، همه رو گرفته بود. این حالا تو قرآن هم هست و اینها رو از شهر و دیارشون خارج کرد.
اونوقت اینجاست که قرآن کریم، این آیات، حالا ببینید با این فرازی که عرض کردم و این: «ألم تر إلى الملأ من بنیإسرائیل من بعد موسی، إذ قالوا لنبی لهم»، اینها آمدن پیش نبیشون. نبی چی بود؟ مخفی بود و لذا نبی اینها رو میگه انبیا مستخفیین، چون ما از دوران بعد از آدم سلام الله علیه که قابیل، هابیل رو کشت و بعد خدا هیبتالله و شیث رو به آدم داد، از همون دوران، قابیل تهدید کرد بعد از وفات آدم، شیث رو که اگر بخواهی اظهاری داشته باشی، تو مثل برادرت میکشم و لذا انبیا بعد از آدم مستخفی بودند، یعنی پنهان بودند، آشکار نبودند، علنی نبودند، در خفا زندگی میکردند، خفا ارتباط برقرار میکردند تا دوران ادریس، انبیا مستخفی بودند که ادریس، نبی آشکار شد، اونم دورانش مستخفی بود...
بعد تو قصهاش گفتیم که بعد، آشکار... همین مسئله تو دوران بعد از موسی علیه السلام و بعد از یوشع شکل گرفت که وقتی ظالمان مسلط شدند، انبیا دیگه آشکار نبودند وگرنه دستگیر میشدند و کشته میشدند. لذا اوصیا یوشع، بعد از یوشع، مخفی بودند. این نبیشون هم، اما بنیاسرائیل، اون کسانی که میشناختند، لذا هر از گاهی میاومدن پیش اینا، میگفتن: ما دیگه ، بیتاب شدیم از این ذلت و از این خفت، لذا بیاید ما رو یه جایی قرار گفتگوی خود، به ما، به اصطلاح، دل بدید، یه خورده ما رو امیدوار بکنید. خب، اینا ارتباط داشتند تا اینجا میرسه که این وقتی که آمدن پیش این نبی در خفا، گفتن: ما دیگه خیلی سخت شده، «إذ قالوا لنبی لهم، ابعث لنا ملكاً»، ما دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم... برای ما یه فرماندهی قرار بده، چون بعد از جریان یوسف سلام الله علیه، مرسوم شده بود اینجور که مثل پادشاهان از نسل یوسف بودند و انبیا از نسل لاوی. بله، لذا این سیره شده بود، به همین نسبت ادامه پیدا کرده بود. بعد از موسی هم همینجور بود که اینها انبیا از نسل لاوی قرار گرفتند.
لذا اومدن پیش این نبی که از نسل لاوی بود، گفتن: یه فرماندهی که از نسل کی باشد؟ از نسل یوسف باشد، برای ما قرار بده، ما رو فرماندهی کنه، میخوایم بریم بجنگیم، دیگه آماده جنگ شدیم، دیگه خسته شدیم، خسته شدیم از این ذلت و از این خفتی که برای ما پیش آمده، «ابعث لنا ملكاً». خیلی کلمه زیبایی است، یعنی یک کسی که اهل انگیزه دادن، «اجعل» نگفت، یعنی ما آمادهایم، یکی بیاد و ما هم آمادهایم بریم، نه، «ابعث لنا»، اون مبعوث بشه تا ما رو مبعوث کنه، به ما هم انگیزه بده. این هم خودش جالبه که کلمه «ابعث لنا» که از این جالبه، خیلی جالبه که نگفتم قرار بدیم، آمادهایم، نه، یعنی یکی بیاد، اول به ما انگیزه بده، ما رو برانگیزونه و بعد، خلاصه، و بعدم میدونستند که باید اون فرمانده منسوب از قبل خدا باشد، اگر میگفتن خودمون میشینیم، یکی رو انتخاب میکنیم، این رو میدونستن که اگر میخوان حرکت پیروزمندانه باشه، باید حتماً باید از جانب خدا منصوب باشد.
لذا، «ابعث لنا ملكاً»، تو از جانب خدا که نبی هستی، برای ما یه فرمانده قرار بده که نقاط، این حالا نکاتی داره که بعداً انشاءالله بعضیش، «نقاتل فی سبیل الله»، ما میخوایم بجنگیم در راه خدا، نه در راه زمینمون، نه در راه... که این معلوم میشه که ببین، من یه خدمت مقام معظم رهبری، یه بار یه جلسه گفتگویی رو از قرآن نقل کردند که قالوهای قرآن خیلی زیباست، **«قالو»**های قرآن که میگه: «إذ قالوا»، مثلاً اینجا، «لنبی لهم»، این **«قالوا»**ها همه نیستند، عدهای هستند که جلودارند، گاهی این عده جلودار اشقیا هستند، گاهی این عده جلودار، به اصطلاح، اهل تقوا هستند. لذا حضور پررنگ اهل تقوا، اگر به موقع جلوداری بکنند، بقیه مردم دنبالشون حرکت میکنند، اگر اشقیا جلوداری بکنند، بقیه مردم تبعیت اونها می کنند... لذا حضور پررنگ ضروریست.
اینجا هم که میفرماید: «قالوا»، گفتن یه عدهای از اینایی که تعبیر خود: «ألم تر إلى الملأ من بنیإسرائیل»، «ملأ» یعنی اونایی که اشراف و برگزیدگان و چشمپرکنند، دیده میشوند «ملا» کسی که تو چشم دیده میشه، «ملأ» یعنی که دیده میشه، پر میکنه چشم رو، دیده، خواص، اینها، منتها کدوم خواص بودند؟ ببینید، از نوع الفاظ برمیاد که اینا خواص خوبی بودند، یعنی اهل فهم بودند، از جمله آمدن میگن: «ابعث لنا»، یعنی تو از جانب خدا برای ما کسی رو قرار بده، اجازه دارن، نکته مثبت. اینم نگاه، بعدم: «نقاتل فی سبیل الله»، ما نمیخواهیم نقاطل بجنگیم تا مالمون رو به دست بیاریم، بجنگیم تا زن و فرزندمون رو نجات بدیم، اینجوری نمیگن، میگن: «نقاتل فی سبیل الله»، چقدر زیباست.
ملایی: واقعاً چقدر قشنگه این نگاه که برای خدا میخوان بجنگن! حالا نبیشون چی جواب داد؟
حجت الاسلام عابدینی: بعد اذ قال، اون نبی به اینها گفت «کتب علیکم القتال، الا تقاتلوا»، میشناخت بنیاسرائیل رو، خوب میشناخت، گفت: اگر فرمانده من معین، پای کار وایمیستید یا بعد میگید: نه، چرا جنگ؟ خودتون اومدید، میگید: میخوایم بجنگیم، ما جنگ سختهها، نگید ما میخوایم عزتمون، در مقابل کشته شدن، اون عزت رو میخوایم، حتی اگر کشته بشیم، سختی بکشیم، عزت، این ذلت خیلی ذلته.
خب، الان متأسفانه ببینید بعضی از امتها چه جور ذلت رو پذیرفتند و آدم حسرت میخوره که کشورهای مسلمان چه جور در مقابل اسرائیلی که چند میلیون نفر هستند، درسته، پشتیبان داره، اما اگر این امتهای مسلمان حقیقتاً کنار هم میایستادند و نشون میدادند که قهرشون و غضبشون بالا آمده، غیرتشون رو نشون میدادند، عزتشون رو نشون میدادند، کجا جرت میکردند وقتی قطر رو بمباران میکنه، تمام میشه مسئله،
ملایی: یعنی دیگه اینقدر شما ذلیل هستید که هر چی بخوام ازتون میگیرم و بهتون حمله میکنم، حمله میکنه و تمام میشه.
خیلی خلاصه، یه کنفرانس تشکیل میدن، آخرشم نه محکومیت جدی، نه اقدامی، این ذلت دیگه. کدام کشور مثل ایران اینجور مندانه در مقابل حمله بکنه؟ این خیلی عزته.
این نگاه رو اینها، در حقیقت، براشون نهادینه بود، این ذلت و بنیاسرائیل که لذا این نبیشون بهشون میگه که: اگر من این کارو کردم، اولین سوالشون اینه که: شما حاضرید وایستید پاش؟ «ان کتب علیکم القتال»، بله، اینجا بله نگید، خلاصه، برای چی این: «کتب علیکم القتال، لا تقاتلوا». قالوا اینها که بالاخره ظاهراً صلحا بودند و: «مالنا نقاتل فی سبیل الله»، چرا نجنگیم؟ اونم نقاط فی سبیل الله، تعبیر خیلی تعبیر زیبایی است، فقط: «أخرجنا من دیارنا»، ما رو از دیارمان بیرون کردند و «ابناءنا»، فرزندانمون رو گرفتن، به ما ندادن. بعد در تعبیر روایت داره: زن و بچهش رو گرفته، اینا رو بیرون کرده بودند، تنهایی از شهرشون هم اخراج کرده بودند.
«فلما کتب علیهم القتال»، تا براشون قتال نوشته شد، هنوز فرمانده، خدا اجازه داد بهشون که اینها قتال داشته در مقابل دشمنان، میگه: تا این آمد، اینها چیکار کردن؟ «تولوا إلا قلیلاً منهم»، اکثراً، در حقیقت، بریدن، گفتند: جنگ، جنگ، چرا آخه؟ یعنی عزت رو فدای، در حقیقت، چی کردن؟ ذلت رو قبول کردند، با اینکه همه این بلا سرشون بیاد، «تولوا إلا قلیلاً منهم». والله علیم بالظالمین و قال لهم نبی، بعد از این مرحله که قتال قرار داده شد، اون موقع خدای سبحان برای این یه شخص فرمانده قرار داد که این فرمانده رو که قرار داد: «ان الله قد بعث لکم طالوت ملكاً»، شاید این تعبیر در قرآن کمنظیره که در کنار یک نبی، خدا یک، به اصطلاح، فرمانده قرار میده برای امتی در اونجا، مطابق اون چیزی که اینا داشتن که جمع بین نبوت و، به اصطلاح، این فرماندهی نشده. حالا اینم نقص اونها بودهها، حالا یه بحثی دار
ملایی: وفضلنا بعضهم علی بعض
حجت الاسلام عابدینی: حالا یه بحثی داره که بعضاً خواستن، یه عدهای استفاده بکنن که حتماً باید تو امت ختمی هم نبوت از حاکمیت جدا باشد، لذا خواستن این رو دلیل بیارن برای بعضی از کاراشون که این دلیل محکومه، چون خدا یوسف رو هم ملک قرار داد، هم نبی قرار داد، موسی رو هم ملک قرار داد، سلیمان رو، داوود رو هم ملک قرار داد و هم نبی قرار داد و رسول قرار که حالا این بحثش، الان نمیخواهیم بکنیم، ولی میخوام بگم بعضیها خواستن از این سوءاستفاده بکنند، در اینجا که پس باید، به اصطلاح، فرمانده و حاکم غیر از نبی باشد، این دو خاندان از هم جدا. بعد میفرماید: «و قال لهم نبیهم، ان الله قد بعث لکم طالوت ملكاً». تو بعضی از روایات، امیرالمؤمنین خودششون روهم به طالوت تشبیه کرده، اینم خلاصه زیباست. «قالوا: أنى یکون له الملک علینا»، دوباره بهانهگیری، تازه اونهایی که قتال قبول کردند، بهانهگیریشون چی بود؟ اینکه پولدار نیست، اینکه نه از خاندان یوسفه، نه از خاندان لاویه، چون از خاندان بنیامین بود. بله، طالوت از خاندان بنیامین. چرا ایشون؟ چرا این؟ چرا پولدار نیست؟ چرا یه آدم ساده، اینو آوردید؟ باید از اشرافی، فرمانده قرار بدید تا ما... نگاهشون یه نگاه مادی و نگاه دنیاییست. این نگاه دنیایی و مادی، اینها رو قرآن تخطئه میکنه. «قالوا» اینها چی گفتن؟ باز این «قالوا» کیا هستند؟ همون عدهای، عدهای که بهانهگیرند، نه در مقابل اونا که اومدن، اینها، در حقیقت، بهانهگیرا هستند. «قالوا: أنى یکون له الملک علینا»، این حق حکومت، این بر ما ندارد. تو ادامه، همین عدهای که بهانه گرفتند، گفتند که: «أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک»، اگه ما میگیم یه فرمانده قرار بده، نه اینکه هر کی رو دلت میخواد قرار بدی، ما رو قرار بده، ما میگیم فرمانده تو قرار بده، اما نه هرکی رو که شما میپسندید، اونی که ماییم، یعنی منیتهاشون و این، همین، به اصطلاح، نگاههای که، یعنی حکم خدا رو تابع نیستند!
اگر خدا میگه صدقه بدید به فقرا، میگن: پس معلوم میشه خدا فقیره، «ان الله فقیر و نحن أغنیاء»، به خدا، به ما محتاجه، یعنی به جای اینکه احساس بکنند خدا میخواد اینا رو رشد بده، دل بکنند از دنیا، اینقدر به دنیا چسبیدن که امر انفاق که میاد، اینا میگن که معلومه خدا نداره، اما میخواد بگیره
ببینید چه نگاهی دارند اینها، دائماً این نگاه بهانهگیری اینها ادامه داره که تو این نگاه که اینها تو مسئله ملک، میخواستن خودشون باشن، نه کس دیگری، نه از خاندان دیگری، میخواستند تأیید خدا رو برای خودشون بگیرن که یه بهانهای باشه برای سلطه بیشتر، اما خدا وقتی طالوت رو قرار داد، به اینها برخورد که ما را باید اینجا، در حقیقت، قرار میدادیم، نه کسی دیگر رو، یعنی خدا تابع ما باشد، نه ما تابع خدا.
اینا دائماً این اخلاقشونه. خدا عرض کردیم که جریان اینا که داره نقل میکند، نه به عنوان تاریخ دارد نقل میکند، به عنوان چی داره نقل میکنه؟ به عنوان امروز داره نقل میکنه، لذا تمام این جریانات امروز در اینها محقق است که دارن میگن که: «نحن أحق بالملک»، ما سزاوارتریم، «و لم یؤت سعة من المال»، اینکه پول نداره که نگاه دنیایی. خب، حالا انشاءالله اینجا رو به عنوان فصل آخری قرار میدیم که جواب خدا نسبت به اینها که نگاه الهی چگونه، روایت الهی با روایت شیطانی اینها که اینها نگاه شیطانی، نگاه دنیایی است و نگاه الهی، اون روایتی است که خدا میخواد انسان رو به اون کمالشون برسونه انشاءالله.
ملایی: بسیار خوب، خیلی خوب بود! اگر میشد ادامه میدادیم، حالا حالاها، همین جلسات طولانیتر هم میبود و داشتیم لذت میبردیم، ولی رسانه است، باید یک نقطه موقت بگذاریم. سلامتی شما، آرزوی سلامت باشید، بزرگوار.
حجت الاسلام عابدینی: خدا به همه مؤمنان و همه، همه مسلمانها، به همه انسانها انشاءالله خدا سلامت الهی، آمین، به حق قرآن کریم.
اما با یه نکتهای پایان برنامهمون، حسن ختام و شیرینی برنامه، تلاوت قرآن باشه و اون نکته اینکه دوشنبه، اگر قم مشرف هستید، به قول قدیم، آب دستتونه، بذارین زمین، بیاین حرم حضرت معصومه علیه السلام، ضرر نمیکنید، تو همون دور و بر، ساعت ۱ بعد از ظهر، انشاءالله اختتامیه این دوره از تلاوت قرآن کریم، یعنی یه ختم قرآن دیگه با شما مردم، انشاءالله میخواد اونجا شیرینیش کام همهمون رو بگیره. اختتامیه تلاوت قرآنمون، دوشنبه، همین پسفردا، انشاءالله حرم حضرت معصوم علیه السلام، با حضور جمعی از کارشناسان محترم برنامه و البته خدمتتون هستند، گروه برنامه شریعتی و رفقا، حرم حضرت معصوم علیه السلام، ببینیمتون انشاءالله. و اما صفحه ۵۹۷ قرآن کریم که تلاوت میشه، از جزء ۳۰ ام قرآن کریم، با یه صلوات هم خداحافظی کنم، هم با هم قرآن بخوانیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،
صفحه597 قران کریم