اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1402-11-14- حجت الاسلام حسینی قمی-سیری در نهج البلاغه امیرالمومنین علی علیه‌السلام ( خطبه ۳۵ )

شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خانم ها، آقایان به اولین روز هفته سمت خدا خیلی خوش آمدید. سلام می کنم خدمت عزیزان در هر کجا که هستید مخاطبان جان، مخاطبان عزیز شبکه سه، مخاطبان خوب شبکه افق، شنونده های رادیو معارف، هر کسی در هر کجا صدای ما را می-شنوند و تصویر ما را می بیند خیلی خوشحال هستیم که با هم هستیم و در کنار هم هستیم. و با احترام و با افتخار در محضر حاج آقای حسینی عزیز. سلام علیکم و رحمۀ الله.

موضوع برنامه: سیری در نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی علیه السلام (خطبه 35)

حجت الاسلام حسینی قمی: سلام علیکم و رحمۀ الله. عرض سلام و ارادت خالصانه دارم خدمت همه بینندگان عزیز در خدمت شما هستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. خطبه 35 نهج البلاغه الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِيل‏
شریعتی: می خواهیم همان حمدها را دنبال کنیم.
حجت الاسلام حسینی قمی: می خواستم حمدها را دنبال کنم ولی به همین حمد اول که رسیدم دیدم دلم نیامد از خطبه بگذرم. این خطبه یک داستانی دارد داستان آن را من مفصل می گویم. امیدوار هستم که برسیم و خطبه را هم توضیح بدهیم. این داستان در منابع دست اول تاریخی آمده است. ما کتابی به نام وقعه الصفین داریم. مال نصر بن مزاحم هست. وفات ایشان 212 هست. 1200 سال پیش. این کتاب جزء منابع بسیار بسیار دست اول و قدیمی هست. تاریخ صفین را مفصل نوشته است و همه کسانی هم که بعد از او تاریخ صفین را نقل کردند از این منبع نقل می کنند. چون این خطبه حضرت راجع به داستان قبل از، بعد از جنگ صفین هست حوادث جنگ صفین من داستان را کامل عرض می کنم. در لیله الحریر که در تاریخ ثبت هست، آن شب بسیار بسیار حساسی که امیرالمؤمنان (س) در یک قدمی پیروزی در نبرد خود با سپاه معاویه در منطقه صفین قرار گرفتند. وقتی حضرت به پیروزی نزدیک شدند یک سخنرانی کردند. فرمود أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ بَلَغَ بِكُمُ الْأَمْرُ وَ بِعَدُوِّكُمْ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ، خواهش می کنم عزیزان داستان را عنایت کنند. واقعاً از عبرت های تاریخ هست و اوج مظلومیت امیرالمؤمنین (س) در این داستان مشخص می شود. فرمود مردم دارید می بینید که ما در یک قدمی پیروزی هستیم. وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا آخِرُ نَفَسٍ، نفس آخر دشمن بیشتر باقی نماند. وقتی معاویه خبر شد که امیرالمؤمنان (س) این سخنرانی را کردند از آن طرف پیروزی های حضرت را در آن شب بسیار حساس معروف به لیله الحریر دید عمر و عاص را خواست. به عمر و عاص گفت  إِنَّمَا هِيَ اللَّيْلَةُ، ما همین یک شب فرصت داریم فردا دیگر شکست ما قطعی هست چه کنیم؟ عمر و عاص سه جمله به معاویه گفت. تحلیل جالبی هست که خود عمر و عاص از سپاه معاویه و لشکر امیر (س) دارد بیان می کند. گفت اولاً به شما بگویم إِنَّ رِجَالَكَ لَا يَقُومُونَ لِرِجَالِه‏ لشکر تو نمی توانند در مقابل لشکر امیرالمؤمنان (س) مقاومت کنند. آن روحیه ایمان و افتخار شهادتی که در سپاهیان امیرالمؤمنان بود یارانی مثل عمار یاسر و دیگران اینها قابل مقایسه نبودند. خودت هم لَسْتَ مِثْلَه‏، تو هم با امیرالمؤمنان (س) زمین تا آسمان تفاوت داری. أَنْتَ تُرِيدُ الْبَقَاءَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْفَنَاء امیرالمؤمنان برای شهادت به میدان آمده است، تا شهادت ایستاده است ولی تو همه اش مواظب هستی که جان تو سالم برگردد. در بروی. و سوم، تحلیل خیلی زیبایی هست. حالا عمر و عاص گفته است ولی تحلیل درستی هست. گفت أَهْلُ الْعِرَاقِ يَخَافُونَ مِنْكَ إِنْ ظَفِرْتَ بِهِم‏ عراقی ها مردانه می جنگند یاران امیرالمؤمنان (س) چون می دانند اگر احیاناً تو پیروز شوی پدرشان را در می آوری. تو همه را می کشی. لذا اینها سعی می کنند یک وقت تو پیروز نشوی اما أَهْلُ الشَّامِ لَا يَخَافُونَ عَلِيّا، لشکریان تو نگران نیستند اگر یک دفعه امیرالمؤمنان پیروز شود می دانند امیرالمؤمنان بعد از پیروزی هم با مردم چه برخورد منصفانه ای دارد. از سر مهر و محبت هست. جوانمرد میدان هست. گفت این 3 تا تفاوت هست. گفت حالا می گویی راه حل چیست؟ فردا صبح شاید دیگر شکست ما تمام، شکست ما قطعی هست. گفت من یک پیشنهادی می دهم به این لشکر بگو. اگر بپذیرند یا نپذیرند به هر حال در آنها اختلاف می افتد همین به نفع ما هست و این پیشنهاد را من برای امروز برای شما نگه داشته بودم. گفت چه پیشنهادی؟ گفت به آنها بگو برای چه با ما می جنگید؟ قرآن بین ما و شما حکم باشد. دستور بده قرآن را بالای نیزه ببرند به لشکریان امیرالمؤمنان (س) بگو برای چه ما با هم می جنگیم؟ آقا بیایید هر چه قرآن می گوید بین ما حکومت کند. خب این نقشه، نقشه حساب شده ای بود. عرض کردم سپاهیان معاویه در یک قدمی شکست بود و متأسفانه از آن طرف عده نادانی که در میان لشکریان امیرالمؤمنان (س) و بعضی ها منافق وقتی اینها قرآن ها را بالای نیزه کردند من خواهش می کنم عزیزان عنایت کنند ما داریم نهج البلاغه می خوانیم و تاریخ می گوییم ولی فقط هدف ما تاریخ نیست اگر فقط تاریخ هم بود ارزش داشت این تاریخ را ما کامل بشنویم ولی می خواهم درس های تاریخ را بگویم. عبرت های تاریخ. ببینید دو جبهه در میان لشکر امیرالمؤمنان (س) پیدا شد. یک عده شخصیت های بسیار بسیار مخلص، با عظمت، تصمیم امام، مثل همین عمار یاسرها، مثل مالک اشترها، مثل عمرو بن حمق خزایی ها، من یک جمله آن را بگویم. باور کنید باید در زندگی خود تابلو کنیم. مثلا عمرو بن حمق خزایی وقتی دیدی دو دستگی در میان لشکر پیدا شده است و بعضی ها می گویند حکمیت را بپذیریم و بعضی ها می گویند نپذیریم عمرو به حمق خزایی آمد به امیرالمؤمنان عرض کرد لَيْسَ لَنَا مَعَكَ رَأْي‏. کاش ما امروز در دینداری خود این جوری بودیم. در پیشگاه ولی خدا، حجت خدا، امام زمان خود، در احکام دین، لَيْسَ لَنَا مَعَكَ رَأْي. گفت ما آقا ما حرفی نداریم. اصلاً ما که هستیم تا شما هستید ما حرفی بزنیم. هر چه شما بفرمایید. همین عمرو بن حمق خوب هست من اشاره کنم در همین داستان صفین قبل از این حوادث یک وقتی امیرالمؤمنان (س) دیدند یاران خود به سپاهیان معاویه دشنام می دهند. حضرت فرمود من دوست ندارم. أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِين‏، در نهج البلاغه هست. همین عمرو بن حمق خزایی آمد یک جمله ای گفت. گفت آقا نَقْبَلُ عِظَتَكَ وَ نَتَأَدَّبُ بِأَدَبِك، گفت آقا ما را ادب کردید. ما ادب شدیم. موعظه کردید پذیرفتیم. هر چه شما بگویید.
شریعتی: حضرت یک وقت هایی می گفتند کاش صد تا مثل شما داشتم.
حجت الاسلام حسینی قمی: خیلی مهم هست. ببینید امروز آیا واقعاً ما در برابر احکام دین، در برابر فرمان ولی خدا، حجت خدا، امام زمان خود آقا تسلیم هستیم؟ بگوییم لَيْسَ لَنَا مَعَكَ رَأْي، هر چه شما بگویید. دیدید گاهی یک احکامی را که نمی پسندیم یک جور آن را توجیه می کنیم، از زیر آن فرار می کنیم می گوییم آقا این معلوم نیست درست باشد، بالاخره یک جور فرار می کنیم. حالا نمی خواهم وارد مثال شوم، از بحث خود عقب می مانیم. اگر برسم راجع به داستان عمرو بن حمق از واقعاً یاران مخلص امیرالمؤمنان (س)، حضرت اسم اعظم را یاد او داده است، دست او دست شفا بوده است، حالا یک داستان خیلی زیبایی هست در منابع قدیمی حالا اگر رسیدم عرض می کنم. حالا اول این را بگویم. به هر حال دو دسته شدند. وقتی لشکر معاویه با پیشنهاد عمر و عاص قرآن به نیزه کردند یک عده مثل عمرو بن حمق ها، مثل مالک اشترها، ایستادند گفتند اصلاً ما که هستیم هر چه شما می فرمایید. یک عده هم مثل اشعث بن قیس، منافق و دار و دسته خود. اینها آمدند گفتند نه آقا باید قبول کنید مگر نمی گویند کتاب خدا بین ما حکم باشد. حکمیت را تحمیل کردند. أَحَبَّ النَّاسُ الْبَقَاءَ وَ كَرِهُوا الْقِتَال‏. مردم دیگر آماده کشته شدن نیستند. می خواهند زنده بمانند. خسته شدیم این هم یک فرصتی هست جنگ را تمام کنیم. امیرالمؤمنان یک سخنرانی کردند. یک خطبه برای یاران خود خواندند. وقتی هم دو دستگی ایجاد شد باز هم عرض می کنم خطبه در منابع دست اول مثل همین وقعه الصفین نصر بن مزاحم مال 1200 سال پیش هست. حضرت فرمودند أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ اگر بنا باشد تسلیم قرآن باشیم من از همه بیشتر تسلیم قرآن هستم. ولی لَكِنَّ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ ابْنَ أَبِي مُعَيْطٍ وَ ابْنَ أَبِي سَرْحٍ وَ ابْنَ مَسْلَمَةَ لَيْسُوا بِأَصْحَابِ دِينٍ وَ لَا قُرْآن‏. معاویه و عمر و عاص نه قرآن می شناسند و نه دین دارند. إِنِّي أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُم، من اینها را بهتر از شما می شناسم. صَحِبْتُهُمْ صِغَاراً وَ رِجَالا، از سال های اول بچگی اینها را می شناختم بزرگی آنها را دیدم. فَكَانُوا شَرَّ صِغَارٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ، اینها کوچک بودند، جوان بودند، شر بودند، الان هم در این سن و سال شر هستند. همین خطبه را از امیرالمؤمنان خواندیم. نامه 16 نهج البلاغه که حضرت به معاویه می نویسد معاویه فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ. یادت رفته است در جنگ بدر تو در سپاه مشرکین بودی ما این طرف بودیم. من بودم، پدرت، جدت، دایی ات را من کشتم. ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي‏، آن شمشیر هنوز هم با من هست. من اینها را می شناسم. وَيْحَكُمْ إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، تسلیم قرآن بودن حرف حقی هست. ولی اینها نقشه دارند. إِنَّهُمْ مَا رَفَعُوهَا وَ إِنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا، فکر نکنید قرآن می شناسند و به قرآن می خواهند عمل کنند این مکر هست، حیله هست. لَكِنَّهَا الْخَدِيعَةُ وَ الْوَهْنُ وَ الْمَكِيدَةُ، این اوج مظلومیت امیرالمؤمنان هست. فرمود أَعِيرُونِي سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ سَاعَةً وَاحِدَةً، یک ساعت دیگر با من همراهی کنید یک ساعت، کار معاویه تمام بود و می دانید اگر این جنگ به نتیجه می رسید، اگر معاویه سرنگون می شد دیگر حکومت او در شام ادامه پیدا نمی کرد، بنی امیه حکومت نمی کرد اصلاً تاریخ اسلام یک تاریخ دیگری بود. فرمود أَعِيرُونِي یک ساعت، سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ بازو و جمجمه خود را به من عاریه بدهید. یک نامه دیگر هم حضرت در نهج البلاغه به محمد حنفیه دارد وقتی در میدان نبرد می رود می فرماید أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَك‏. وقتی به میدان نبرد می روی کاسه سر خود به خدا عاریه بده. یعنی به فکر این نباش که حالا بر می گردم، بر نمی گردم. خود و جان خود را به خدا واگذار کن. به او بسپار. یک ساعت. فقد بلغ الحقّ مقطعه و لم يبق إلّا ان يقطع دابر الذين ظلموا، دیگر داریم می رسیم به آن جایی که «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏» (انعام/45) با کمال تأسف یک جمع زیادی از لشکریان حضرت نه یکی، نه دو تا، نه ده تا، نه صد تا، نه هزار تا، هزاران نفر اصحاب نادان. ببینید این امام نشناسی این هست، وقتی امام را نشناسد، جایگاه امام را نداند، فرق تفکر عمرو بن حمق، مالک اشتر، عمارها، با اشعث بن قیس منافق و دیگران این جا ظاهر می شود. آدم هایی که در تاریخ در این کتابی که اشاره کردم می نویسد اسْوَدَّتْ جِبَاهُهُمْ مِنَ السُّجُودِ، سجده در پیشانی آنها اثر گذاشتها است، آمدند گفتند یا علی بابا امیرالمؤمنین هست، نگفتند یا امیرالمؤمنین، یا علی أَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى كِتَابِ اللَّه‏، حکمیت کتاب را بپذیر. و الا نپذیری چه؟ عین عبارت هست، آدم این جا باید خون گریه کند، وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ كَمَا قَتَلْنَا ابْنَ عَفَّان‏. اگر پیشنهاد عمر و عاص را نپذیری تو را می کشیم همان طور که عثمان را کشتیم. فَوَ اللَّهِ لَنَفْعَلَنَّهَا، به خدا قسم این کار را خواهیم کرد.
شریعتی: و چه کسانی با امیرالمؤمنین همراه بودند و حضرت هم ...
حجت الاسلام حسینی قمی: این یاران، حالا چون اشاره فرمودید من همین جا بگویم عزیزان نکته در پرانتز هست چون شما اشاره فرمودید من عرض می کنم. خیلی مهم هست. شاید این سؤال در ذهن مردم ... آقا چه طور این چه شیعه ای بود؟ امام صادق (س) وقتی مردم عراق خدمت ایشان می رفتند سال ها از شهادت امیرالمؤمنان گذشته بود، این در منابع دست اول ما هست، رجال کشی، صفحه اول و دوم آن هست. امام صادق (س) وقتی مردم از عراق خدمت حضرت می رفتند حضرت گله می کردند. می فرمود کان جدی امیرالمؤمنین عندکم بالعراق، جد من امیرالمؤمنین در کوفه در عراق بود. يُقَاتِلُ عَدُوَّهُ، با دشمنان خود می جنگید. وَ مَعَهُ أَصْحَابُهُ وَ مَا كَانَ فِيهِمْ خَمْسُونَ رَجُلًا يَعْرِفُونَهُ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ، 50 نفر نداشت که امام را به امامت بشناسند. ببینید این ده ها هزار نفر با حضرت بودند ولی نه آن شناختی که ما امروز راجع به امیرالمؤمنان (س) داریم، شیعه دارد. آن شناختی که ما داریم. امام شناسی که ما نه می گفتند یک خلیفه هست ردیف خلفای قبلی که آمده است این هم یکی. آقا این امیرالمؤمنانی هست که عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِي‏، آن شناخت را نداشتند. این امیرالمؤمنان غدیر هست. این امیرالمؤمنانی که نفس پیامبر هست، جان پیامبر هست، کلام او کلام پیامبر هست، وصی پیامبر هست نه می گفتند در ردیف بقیه این هم حالا چند وقت حکومت کند. لذا در حوادث محرم هم مکرر عرض کردیم نگویید آقا چه طور کوفه این طور دسته دسته می آمدند برابر سیدالشهداء (س). کدام کوفه؟ این شیعه به معنایی که امروز ما داریم می گوییم 50 تا. 50 تا نداشت. امام صادق فرمود. در منابع دست اول اول شیعه هست. امام صادق فرمود جد ما امیرالمؤمنین در عراق با دشمنان خود می جنگیدند 50 تا یار نداشتند.
شریعتی: برای همین حضرت گفت 100 تا مثل تو اگر من داشتم.
حجت الاسلام حسینی قمی: گفتند آقا یا پیشنهاد معاویه و عمر و عاص حکمیت را بپذیر و الا قتلناک، همان طور که عثمان را کشتیم تو را هم می کشیم. فَوَ اللَّهِ لَنَفْعَلَنَّهَا، به خدا قسم این کار را خواهیم کرد. حضرت به یکی از اصحاب خود به نام ابن هانی فرمودند که برو به مالک بگو برگردد. این آمد و مالک نپذیرفت. گفت آقا می دانید ما کجا هستیم؟ کار تمام شد، لشکر معاویه دارند فرار می کنند. همین که حضرت فرمود یک ساعت دیگر مهلت بدهید. برگشت گفت آقا مالک نمی پذیرد. همین ها که سر امیرالمؤمنان فریاد می زدند و حضرت را به یا علی صدا کردند نه یا امیرالمؤمنین، گفتند که وَ اللَّهِ مَا نَرَاك‏ به امام تهمت زدند. گفتند نه تو یواشکی به این گفتی برو به مالک بگو جنگ را تمام کن. نگفتی مالک دست از جنگ بردار. حضرت فرمود إِنَّمَا كَلَّمْتُهُ عَلَى رُءُوسِكُم‏، من جلوی چشم شما چیزی مخفی نداشتم. دیدید که من چه گفتم. گفتند نه باید این را بفرستی، دوباره بفرستی، مالک برگردد. حضرت به نماینده خود ابن هانی فرمودند که برو به مالک بگو فَإِنَّ الْفِتْنَةَ قَدْ وَقَعَت‏، فتنه کار خود را کرد، برگرد. مالک برگرد فتنه پیش آمد. دوباره آمد، مالک گفت چه داری می گویی. أَ لَا تَرَى إِلَى‏ الفتح، پیروزی را نمی بینی؟ إِلَى الَّذِي يَصْنَعُ اللَّه‏، خدا دارد پیروزی را در ... جنگ تمام هست. گفت من نمی دانم. أَ تُحِبُّ أَنَّكَ ظَفِرْتَ، مالک دوست داری تو این جا پیروز شوی ولی وقتی برگردی دیگر علی را نبینی. اینها امیرالمؤمنان (س) را می کشند. راضی هستی این جا پیروز باشی، پیروزی وقتی بدون امام تو باشد. با خون دل، با اشک چشم، حالا توصیف نمی شود کرد. حالی که مالک اشتر در بازگشت داشت. آمد یک درگیری هم بین او و همین منافقینی که دور حضرت بودند ... حضرت بین اینها را جدا کرد که دعوا نکنند. آقا یک سخنرانی دیگر کرد. فرمودند که إِنِّي كُنْتُ أَمْسِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُورا، من تا دیروز امیر بودم. امروز مأمور شدم. شما امیر هستید به من امر می کنید چه کار کنم. تحمیل حکمیت، پایان جنگ را تحمیل کردند این که آقا باید بپذیرید. وَ كُنْتُ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ مَنْهِيّا، من تا دیروز امر و نهی می کردم. امروز شما دارید امر و نهی می کنید. من باید حرف شما بپذیرم. معنی امیرالمؤمنین این هست؟ چه امیرالمؤمنینی هست که ادامه یک نبردی که یک ساعت تا پیروزی مانده است به لشکریان خود تفهیم کند؟ عرض کردم هم آدم های منافقی مثل اشعث بن قیس که حالا به پرونده او اشاره می کنم و هم یاران نادانی که تسلیم امام نبودند. امام شناس نبودند. آن اعتقادی که یاد من هست این تعبیر را وقتی بعضی از بزرگان می فرمودند امروز شناختی که ما نسبت به اهل بیت داریم این شناخت را حتی اصحاب خوب ائمه نداشتند. چرا؟ چون ما به برکت گذشت زمان و آن چه از دوازده امام به ما رسیده است، از رسول خدا به ما رسیده است، از حضرت زهرا به ما رسیده است، این مجموعه ما را به این امام شناسی رسانده است.     
شریعتی: و چه قدر اهل بیت خون دل خوردند.
حجت الاسلام حسینی قمی: تا به این جا برسد. یعنی امام رضا امام را در آن خطبه نورانی بیان کردند. امام هادی در آن جامعه کبیره بیان کردند. امام صادق (س) بیان کردند. ائمه در طول تاریخ. ما امروز باید خود را مدیون این یارانی که این مجموعه امام شناسی را به ما رساندند ... اینها امام شناس نبودند. حضرت فرمود من تا دیروز امیرالمؤمنین بودم الان شما امیر شدید. شما دستور می دهید. وَ قَدْ أَحْبَبْتُمْ الْبَقَاءَ، این خطبه یک جمله پایانی دارد. شما دیگر امروز نمی خواهید بجنگید. آقا چه فرمود؟ فرمود کاسه سر خود را به خدا عاریه بدهید. شما می خواهید خود را حفظ کنید. أَحْبَبْتُمْ الْبَقَاءَ، می خواهید یک جور شوید که سالم برگردید.
شریعتی: از این محرکه جان سالم به در ببرید.
حجت الاسلام حسینی قمی: نجات پیدا کنید. وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون‏. من که نمی توانستم شما را مجبور کنم. می دانید جهاد یک عبادت هست. یعنی مثل نماز. باید با قصد غربت، کسی آمادگی داشته باشد. من نمی توانم شما را مجبور کنم به میدان نبرد بروید. دیگر حضرت را مجبور کردند حکمیت را پذیرفت. خب آقا چه کسی حکم باشد، چه کسی نماینده باشد؟ من نکات بسیار ظریفی در این تاریخ هست کمتر گفته می شود به عجله عرض کنم. خب امیرالمؤمنان (س) نشستند، معاویه با آن مکر و حیله ای که دارد عمر و عاص را نماینده خود در حکمیت قرار داد. آقا به امیرالمؤمنان، همین جمعی که پایان جنگ را تحمیل کردند و حکمیت را تحمیل کردند گفتند آقا نماینده ما ابوموسی اشعری هست. حضرت فرمودند نمی پذیرم. ابوموسی فَارَقَنِي وَ خَذَّلَ النَّاسَ عَنِّي‏، او خط خود را از من جدا کرد. نگذاشت مردم به یاری من بیایند. هَرَبَ مِنِّي‏از من فرار کرد. من به او امان دادم دوباره برگشته است. یک آدمی که با من دشمن هست، از من فراری هست، نگذاشته است مردم با من همراهی کنند چه طور نماینده من باشد؟ من ابن عباس را پیشنهاد می کنم. أُوَلِّيه‏، نماینده من ابن عباس هست، حالا دیگر تحمیل کردید، نماینده من ابن عباس هست، چرا؟ فانّ امراً حضرت فرمود وقتی ابن عباس باشد عمر و عاص هر گره ای بزند او می تواند آن گره را باز کند. هر نقشه ای بریزد آن نقشه آن را ... آدم هوشیار، مفسر قرآن، هوشمند. گفتند نه. باز عبارت را بخوانم، نُرِيدُ إِلَّا رَجُلًا هُوَ مِنْكَ وَ مِنْ مُعَاوِيَةَ سَوَاءً، اف بر این یاران حضرت. گفتند ما کسی را می خواهیم که نگاه او به تو و معاویه یک جور باشد. ابن عباس تو را امام می داند. ابن عباس تو را امیرالمؤمنین، نه یک کسی نماینده تو باشد که همان نگاه که به معاویه دارد همان نگاه را به تو داشته باشد. یعنی مردم شما معاویه و امیرالمؤمنین (س) را تشخیص نمی دهید؟ کسی باید باشد که نگاه او به حضرت و معاویه یک جور باشد؟ این از سوزناک ترین خطبه های امیرالمؤمنین (س) هست.
شریعتی: و آن کلامی که منسوب به حضرت هست، انزل الدهر ثم انزلنی.
حجت الاسلام حسینی قمی: حالا تتمه همین را من بخوانم حضرت فرمود کار من به جایی رسید سرت نظيرا لابن هند و ابن النابغة. ابن هند یعنی چه کسی؟ معاویه، ابن النابغه کیست؟ عمر و عاص. من را ردیف معاویه و عمر و عاص حساب می کردند. این بالاترین مصیب هست. من گاهی در مجالس می گویم مصیبت ها اینها نیست که ما می خوانیم، مصیبت این هست. یعنی تمام نور را با تمام ظلمت مقایسه کنند بگویند آقا ... آن وقت چه کسانی؟ یاران خود حضرت. بگویند ما می خواهیم نماینده شما کسی باشد که نگاه او به تو و معاویه یکی باشد. نمی خواهیم فرق داشته باشد. حضرت فرمود اگر ابن عباس را نمی پذیرید پس مالک اشتر را بپذیرید. همین اشعث بن قیس گفت مالک. هَلْ سَعَّرَ الْأَرْضَ عَلَيْنَا إِلَّا الْأَشْتَرُ، همین مالک اشتر این آتش را برای ما به پا کرد. این جنگ را به این جا رساند. فرمانده لشکر تو هست. این احکامی که این بلا را ... حضرت فرمود چه بلایی؟ چه حکمی؟ مالک چه کار کرده است؟ گفت نگاه مالک این هست که بجنگیم. ما با زور او را برگرداندیم. نه ما مالک اشتر را نمی خواهیم. حضرت فرمود فقط ابوموسی می گویید؟ گفتند فقط ابوموسی. فرمود أَصْنَعُ مَا شِئْتُ. هر غلطی می خواهید بکنید. امام چه کند؟ امامی که فرمانده او در یک قدمی پیروزی هست و می گوید یک ساعت به من مهلت بدهید و با اشک چشم بر می گردد. دو بار پیام می رود حاضر نیست بر گردد. به او می گویند اگر پیروز شوید دیگر علی را نمی بینید. علی را می کشند این امام چه کند؟ نشستند یک پیش نویسی برای حکمیت نوشتند که نماینده عمر و عاص از یک طرف، ابوموسی اشعری از یک طرف. من می خواهم اوج مظلومیت را باز در این فراز بگویم. همه اینها را از همین کتاب وقعه الصفین هست منبع 1200 سال پیش می گویم. نوشتند هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مُعَاوِيَة این قراری هست بین امیرالمؤمنین علی و معاویه. باید امضاء می کردند. تازه پیش نویس حکمیت هست چون تقریباً یک سال مهلت گذاشتند. کار یک روز و دو روز نبود که یک جلسه تمام شود. خب امضاء کنید. حضرت امضاء کرد. پیش معاویه بردند گفتند تو هم امضاء کن. گفت چه را امضاء کنم، نامه را خواند. گفت در این نامه چه نوشتید. نوشتید علی امیرالمؤمنین، مگر من علی را امیرالمؤمنین می دانم؟ نه خیر برگردانید. بین علی و معاویه. علی امیرالمؤمنین نیست. وقتی نامه را برگرداندند عرض کردم شاید این اوج مظلومیت حضرت هست، فرمود که باشد، امیرالمؤمنین آن را بردارید. عیب ندارد. یک بار دیگر هم این تاریخ تکرار شده است، آقا فرمودند. فرمودند درست جنگ صلح حدیبیه هست، در صلح حدیبیه یک قراردادی نوشتند این طرف نوشتند مَا تَصَالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو. نماینده مشرکین سهیل بود. حضرت نوشتند مصالحه ای بین محمد رسول الله و سهیل. سهیل گفت یعنی چه؟ محمد رسول الله ما نداریم. دعوا سر همین هست. بنویس بین محمد و سهیل. حضرت فرمودند که عیبی ندارد. رسول خدا فرمود باشد. انی رسول الله من پیامبر هستم با این یک اسم که بردارم رسالت من از بین نمی رود. بگذار دل اینها خوش باشد. بنویسید بین محمد (ص) و سهیل. حضرت فرمودند آن نامه را آن روز من می نوشتم، من بودم نوشتم. و امروز هم عیب ندارد. آن روز رسول الله را برداشتید در صلح نامه بین مشرکین. الْيَوْمَ أَكْتُبُهُ إِلَى أَبْنَائِهِم‏. إِنَّ ذَلِكَ الْكِتَابَ أَنَا كَتَبْتُهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْمُشْرِكِينَ، آن روز ما بین خود و مشرکین این قرارداد را نوشتیم امروز هم بین ما و یک عده بچه های همان ها. بچه های این مشرکین امروز بین همان ها. آن طرف چه کسانی بودند؟ راست هم می گفت عین کلام هست. امیرالمؤمنان عین واقعیت تاریخی. چه کسانی آن طرف بودند. همین ابوسفیان بود، همین معاویه بود، فرمود یک روز بین ما و مشرکین آن قرار را نوشتیم محمد رسول الله را برداشتیم امروز هم بین ما و بچه های این مشرکین هست. امروز هم بردارید. باشد امیرالمؤمنین آن را بردارید. كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَتَبَهُ إِلَى آبَائِهِمْ شِبْها، عین همین داستان دارد تکرار می شود. عمر و عاص عصبانی شد. گفت آقا أَ تُشَبِّهُنَا بِالْكُفَّار، ما را دارید به مشرکین و کفار تشبیه می کنید. حضرت فرمود که يَا ابْنَ النَّابِغَةِ وَ مَتَى لَمْ تَكُنْ لِلْكَافِرِينَ وَلِيّاً، تو چه زمانی یاور کفار نبودی؟ تو چه زمانی دشمنان مسلمان ها نبودی؟ تو همیشه دشمن مسلمان ها بودی. همین آدم هست که داستان پدر او، داستان رفتن به حبشه را مکرر شنیدید. به هر حال این قسمت پایانی را عرض کنم که این بحث ناقص نماند. البته می دانید نظیر این قصه یک وقت دیگر هم برای امیرالمؤمنان (س) پیش آمد. جالب هست نگفتم امیرالمؤمنان (س) می فرماید عین همین داستان را قبلاً ما داشتیم. در همین ایام جنگ صفین یک جوانی خدمت امیرالمؤمنان آمد گفت آقا من تردید پیدا کردم. هنوز کار به حکمیت و آن روزهای سخت جنگ کشیده نشده بود. گفت آقا مردد شدم. شما برحق هستید یا سپاه معاویه؟ شما نماز می خوانید، آنها نماز می خوانند. شما قرآن، آنها هم قرآن. حضرت جواب نداد گفت برو از عمار یاسر بپرس. عمار یاسر پیرمرد 90 ساله، همه او را می شناسند، صحابی پیامبر بود، در همین جنگ صفین هم به شهادت رسید. پیامبر خیلی راجع به عمار سفارش کرده بود. پیش عمار آمد. به عمار گفت من چنین سؤالی از آقا پرسیدم فرمودند از شما بپرسم. عمار گفت جوان من را می شناسی؟ گفت آره عمار هستی. می دانی که من در تمام جنگ ها در رکاب ... گفت تو که نبودی؟ گفت نه ما جوان تازه وارد هستیم به قول امروزی ها نسل ردیف چندم. گفت جوان آن پرچم ها را می بینی؟ به پرچم های لشکر معاویه اشاره کرد. گفت پرچم ها را می بینی؟ گفت بله. گفت به خدا قسم همین پرچم ها روبه روی ما بود ما در بدر، در صفین با آنها می جنگیدیم هیچ چیز عوض نشده است. آن روز در رکاب رسول الله می جنگیدیم امیرالمؤمنان و رسول خدا، امروز هم می بینید در رکاب امیرالمؤمنان همان پرچم ها. همین معاویه، همین ها که آن جا می بینید. همین پرچم ها امروز مقابل ما هست. همین که عرض کردم خود حضرت در نامه 16 عزیزان ببینند. به معاویه می نویسد أنا قاتل جدک و أخاک و خالک ... شما در بدر در برابر ما، امروز هم در برابر ما هستید. به هر حال با این حادثه تلخ جنگ به پایان رسید که من نرسیدم ان شاءالله در جلسه بعد خطبه 35 را مفصل می خوانم.
شریعتی: امروز چون هم بازی فوتبال هست و هم دوستان می خواهند یک برنامه تحلیلی داشته باشند و فشردگی جدول پخش برنامه های شبکه سه ما باید خداحافظی کنیم کوتاه تر خدمت شما رسیدیم و امیدوار هستم که نکته هایی که حاج آقای حسینی گفتند که عبرت های تاریخ بود ان شاءالله برای همه ما مؤثر و سودمند باشد. صفحه 569 را امروز دوستان ما تلاوت می کنند آیات نورانی سوره مبارکه معارج به اتفاق بشنویم، فردا ان شاءالله با حضور حاج آقای صفایی خدمت شما خواهیم رسید. تا سلامی دوباره و دیداری دوباره خیلی از شما ممنون و متشکر هستم.
  صفحه569 قرآن کریم