اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1402-01-06-حجت الاسلام قرائتی -کاتی پیرامون خاطرات و تجربیات حجت الاسلام قرائتی مورخ:


آقای شریعتی: حاج آقا سلامٌ علیکم و رحمة الله من چقدر خوشحالم که آمدم خدمت شما بعد مدت‌ها دیدار تازه کردیم شنیده بودم کسالت دارید گقتیم برسیم خدمتتان هم عیادتی کنیم هم حالتان را بپرسیم هم این که مثل همیشه از محضر شما بهره‌مند شویم بهترین الحمدلله انشالله سال جدید برای شما پر خیر و برکت باشد برای شما حاج خانم خانواده محترمتان و امیدوارم ما را هم دعا کنید انشاالله انشاالله اینجایی که دوستان می‌بینند فضای کتابخانه حاج آقا قرائتی هست که سال‌ها در اینجا تفسیر گفتند یک دوره‌ی کامل شما اینجا تفسیر گفتید چند سال طول کشید که یک دور تفسیر بگویید یک دور قرآن گفتند و ضبط شد خیلی پس خانه پر برکتی باید باشد و منور حاج آقا قرائتی در زندگی افراد معمولاٌ کسانی هستند که خدا سر راهشان قرار می‌دهد و آنها خیلی در تعیین مسیر زندگی مؤثر هستند چه کسانی در زندگی شما نقش مؤثری داشتند که شما امروز حاج آقا قرائتی اینجا بایستد و خیلی‌ها از محضر پرفیض شما بهره‌مند شوند.
حجت الاسلام قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم سلامٌ علیکم و رحمة الله یک آیه داریم در قرآن می‌گوید «ثمَّ السبیلَ یَسَره» یعنی خداوند تاب‌ها را باز می‌کند «فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ» خدا کارهایتان تاب دارد خداوند تاب‌هایش را باز می‌کند گاهی خدا تاب‌ها را باز می‌کند گاهی خدا به کارهایتان پیچ می‌دهد «فسنيسره للعسری» مثل حمامی که کف صابون رفته است بلند می‌شود و می‌افتد بلند می‌شود و می‌افتد هر چقدر بلند شوی نمی‌توانی لیز می‌خوری خداوند به هر کسی یک نعمت‌هایی داده است نعمت‌هایی هم خدا به من داده است اولین نعمتی که همه ما متوجه آن می‌شویم نعمت مادر و پدر است اگر همه زن‌های کره زمین در یک دیگ بجوشانند مادر از آن در نمی‌آید و اگر همه مردهای زمین را در یک دیگ بجوشانند پدر از آن در نمی‌آید مثل مادر است مادرم مربوط به این است که با خانواده شیر به شیر باشد مشهور باشد و پولدار باشد من مادرم یتیم بود چند تا خواهر برادر هفت هشت تا خواهر و برادر یتیم بودند پدرش مرد یک بچه فقیر یتیم خدا اراده کرد این مادر من باشد بعضی‌ها وقتی می‌خواهند ازدواج کنند داماد فلانی است برادر خانم فلانی است عمویش فلانی است دنبال القاب می‌گردند کار به زن ندارند دنبال ازداج نیستند و گاهی هم که همسر پیدا می‌شود می‌گوید این به ما نمی‌خورد برای این که من ماشینم چنین است او ماشینش چنان است یعنی انگار ماشین‌ها با هم ازدواج می‌کنند مسئله نعمت پدر و مادر نعمت مهمی است سعی کنیم باادب با اینها حرف بزنیم بعداً که از بین بروند غصه می‌خوریم والدین نعمت مهمی است.
آقای شریعتی: می‌شود از اینجا رد نشویم مادرتان چکار کردند یعنی شما برمی‌گردید یاد مادرتان می‌افتید خدا رحمتشان کند انشاالله چه ویژگی در شخصیت ایشان بوده است که در شخصیت شما تأثیر گذاشته است.
حجت الاسلام قرائتی: خیلی به اهل بیت علاقه داشت به هر مشکلی می‌گفت بروید در محله فلانی هست بگویید بیاید یک روضه بخواند یعنی اعتقاد عمیقی داشت من یک وقتی دیسک سیاتیک گرفتم حدود چهل روز افتادم در جوانی در قم مادرم گفت چه شده است گفتم چنان است گفت یک کسی بگو بیاید یک توسلی پیدا کند وقتی آوردمش شروع کرد توسل کردند و اینها مادرم به این آقا روضه خوان گفت صبر کن یک قطره از این اشکت را بده به من اشک را از این روضه خوان گرفت مالید به کمر من این آدم‌ها نیست الان یا مثلاً پدرم که ماه رمضان‌ها یک شب افطاری می‌دادیم بعد از نماز مغرب می‌گفتیم آقایان بفرمایید شام یک سال بنا نداشتیم افطاری عمومی بدهیم بنا بود به هفت هشت نفر افطاری بدهیم ولی وقتی گفتیم آقایان بفرمایید همه مسجدی‌ها فرمودند آمدم در خانه غذا هشت نفر جمعیت هشتاد نفر چه کنم شنیده بودم سوره‌ی لایلاف قریش غذا را برکت می‌دهد می‌گفت ما هفت تا سوره لایلاف قریش پشت در خواندیم و می‌لرزیدیم از خجالت یک مدتی شد گفتند حاج آقا بیایید ببرید هیچ کسی نخورده است آقا راستش را بخواهید من امسال به فکر افطاری عمومی نبودم ولی شما عمومی تشخیص دادید حالا همین که هست بخورید قسم خوردند دانه دانه که سیر شدیم هشت تا غذا آوردیم هشتاد نفر بودند همه هم قسم خوردند که سیر شدیم این «یؤمنونَ بالغیب» یعنی ما باید بدانیم یک دستی پشت پرده است این هنر ما نیست پدر من با این که بازاری بود و نسبتاً تاجر بود قبل از غروب می‌رفت محله‌یمان خانه تا بازار فاصله داشت و یک ریال دو ریال در جیبش می‌گذاشت می‌رفت در مسجد مخروبه آنجا می‌نشست می‌گفت هر بچه‌ای بیاید نمازش را بخواند دو ریال به او می‌دهم پول‌ها را می‌گذاشت در نعلبکی بچه‌ها یکی یکی می‌آمدند نماز می‌خواندند دو ریالی می‌گرفتند می‌رفتند و من سر قبر پدرم رفتم دیدم یک کسی گریه می‌کند گفتم چه چیزی است گفت پدرت با یک ریال دو ریال نماز من را درست کردند اصلاً دعاها را ما از آن غافلیم بابای من تا حدود چهل و پنج سالگی بچه دار نشد خیلی ناراحت بود بالاخره یک مقدار فرش دست بافت کاشان قدیم داشت و با ماشین رفت مکه هواپیما نبود گفت خدایا ابراهیم صد ساله از تو بچه خواسته است من چهل و پنج سالم شده است بچه دار نمی‌شوم تو را به حق کی و کی به من بچه بده و گفت بچه من هم می‌خواهم مبلغ دین شود برگشت سیزده تا بچه پیدا کرد از یک مادر یازده تا ماندند یکی فوت شد یکی سقط شد ما هم شدیم طلبه یعنی هر چی من دارم از آن یک ریال دو ریالی بابام به بچه فقیرها می‌داد برای نماز غروب که می‌شد از بازار کاشان می‌رفت در محله فقیرها آنجا در مسجد می‌نشست برای نماز بچه‌ها مثلاً محرم‌ها ایشان روضه می‌خواند شب اول محرم می‌رفت استکان و نعلبکی می‌خرید می‌برد به مسجد می‌گفت اینها وقف نیست برای خانه خریدم منتهی می‌خواهم اولین چایی که در آن خورده شده باشد چایی امام حسین باشد یک چنین اعتقادهایی داشتند فرشم یک وقت می‌خواست بخرد چند تا فرش ماشینی خرید برد مسجد گفت این فرش‌ها وقف نیست من می‌خواهم اولین عبادت ببرم خانه روی این فرش‌ها عبادت شود یعنی یک محاسباتی داشتند.
آقای شریعتی: تقید قدیمی‌ها به حلال حرام بیشتر نبود؟
حجت الاسلام قرائتی: خیلی بیشتر بود خیلی بیشتر بود متأسفانه الان لقمه حلال کمیاب شده است نمی‌گویم نایاب شده است ولی کمیاب شده است.
آقای شریعتی: و پدر شما خیلی حساس بودند از تقید پدر به حلال و حرام خاطره‌ای دارید؟
حجت الاسلام قرائتی: بله بابای ما خدا همه اموات را بیامرزد و شما هم که نگا می‌کنید سلامتی به شما بدهد ایشان یک مدتی از اواخر عمرش بیمار شد و بیماری‌ او طول کشید و سخت شد من طلبه جوان بودم و پدرم کاشان پیرمرد بازاری بود یک روز گفتم نکند بابای ما بدهکار مردم باشد چون نخ وزنش وقتی نم دارد سنگین‌تر است مثل برنج وقتی خشک است سبک است نکند یک زمانی ابریشم این نخ‌ها فروخته این نم داشته آب داشته است رفتم از کاشان به احدی هم نگفتم کاشان و قم یک ساعت راه است سوار شدم و رفتم خانه آیت الله راستی گفتم پدر من در حال جون کندن است و آخر عمرش است بد جون می‌کند من ناراحتم نکند بدهکار حق الناس بعد هم رفتیم توسل جمکران بعد رفتیم کاشان تا وارد کاشان شدم پدر من یک کلمه هم سواد نداشت گفت محسن گفتم بله گفت رفتی قم گفتم بله من به کسی نگفته بودم به احدی نگفته بودم گفت رفتی خانه آیت الله راستی گفتم بله گفت رفتی گفتی بابام ابریشم فروخته نم داشته گفتم چی می‌گویی گفت خوابیده بودم خواب دیدم بابات یک چوب دست گرفته به تو می‌زند می‌گوید محسن آبروی من را پیش آقای راستی ریخته گفته ابریشم‌هایی که فروخته نم داشته است و من یک پولی می‌دهم برای رد مظالم که اگر بدهکارم بدهم من کی ابریشم آب دار به مردم فروختم من کی نان حرام آوردم می‌گفت چوب دست گرفته بود می‌زد می‌گفت تا از خواب بیدار شدم دیدم تو از قم آمدی یعنی یک خبرهایی است.
آقای شریعتی: شاید حکایتی که نقل کردید خیلی‌ها منتقل شوند به عظمت پدرتان و قطعاً هم همین طور است ولی این کاری که شما کردید و آمدید قم و این دغدغه خیلی ارزشمند است.
حجت الاسلام قرائتی: حالا دیگر این پدر طوری شده که نمی‌دانیم حلالش کدام است حرامش کدام است امام سجاد در مناجات می‌گوید. «وَ مِنْ أَیْدِی الْخُصَمَاءِ غَدا مَنْ یُخَلِّصُنِی،» روز قیامت که طلبکارها دور من جمع شوند کی می‌خواهد نجاتم بدهد همین آب گلی که می‌ریزید سر مردم حق الناس است گاز می‌دهید آب لجن می‌ریزد به مردم حق الناس است بوق بیجا حق الناس است در خانه را می‌زند داخل ماشین نشسته بوق می‌زند چند نفر را از خواب بیدار می‌کند حال ندارد پیاده شود در بزند این حق الناس است معلم کم درس بدهد مدیر و مدرسه و مربی کم درس بدهد خود بنده می‌روم منبر می‌توانم چهار تا حدیث بخوانم سه تا حدیث می‌خوانم کم می‌گذارم خدا برای کم فروش‌ها گفته است «ویلٌ للمطففین» مطففین یعنی کم فروش بعد از ویلٌ للمطففین می‌گوید که «إنَّ کتابَ الفجار» آنهایی که کم فروشی می‌کنند فاجر هستند فاسق هستند بعد می‌گوید «ویلٌ یومئذٍ للمکذبین»اینها کافر هستند یعنی لقمه حرام آدم را فاجر می‌کند فاجر آدم را کافر می‌کند کافرم دیگر چه می‌شود یک مقدار باید در درآمدها مواظب باشیم نمی‌دانم من خودم یک اخلاقی دارم واقعاً از خودم هم شرمنده هستم.
آقای شریعتی: از آن افراد تأثیر گذار پدر مادر دیگر چه کسانی بودند؟
حجت الاسلام قرائتی: خداوند به من هدیه کرد شخصی به نام آقای حسین مشرقی طلبه‌ای بود این با ما رفیق شد ده سال از من سنش بالاتر بود از چهارده سالگی در دست ایشان بودیم تا بیست و چهار سالگی ده سال از این طلبه حرام که ندیدم مکروه هم ندیدم مکروه از آن ندیدم در این ده سال ایشان هم مدرس من بودند در اول کار بعد هم شاگردی من شدند اخیراً دیدید که آخوند در زمستان‌ها آب یخ می‌زد آب داغ می‌کرد لباس‌های من را می‌شست هم معلم بود هم مربی بود هم خدمت می‌کرد این نفر دوم بود که ده سال آدم عمر حساسش را با یک چنین آدمی بگذراند.
آقای شریعتی: در قید حیات ایشان هستند؟
حجت الاسلام قرائتی: نخیر مرحوم شدند خانمش هم مرحوم شدند خدا همه‌ی آنها را بیامرزد یک آدم‌هایی دیدیم واقعاً صبور مخلص عزیز وقتی یخچال پیدا شد قبل از انقلاب ما گفتیم یک یخچال بخریم بعد من گفتم تو نامردی که داخل خانه‌ات یخچال باشد خانه آیت الله فلان که استادت هست یخچال نداشته باشد تو اگر مردی برو اول برای او بخر حالا منم مرد نیستم این به ذهنم آمد رفتم در خانه آقا گفتم شما خانمت از بین رفت ولی درس طلبه‌ها را تعطیل نکردید می‌خواهم ارزش شما را می‌خواهم قدردانی کنم دلم می‌خواهد اول یخچال برای شما بخرم بعداً برای خودم گفت ما تا دیروز یخچال نداشتیم دیروز یک کسی برای ما یخچال آورد بنابراین برو یخچال برای خودت بخر نوش جانت از کسانی که اثر گذاشتند آیت الله عظمی مکارم بودند ایشان هم یک کار قشنگی کرد گفت حوزه قم تعطیلی زیاد دارد گفت بیاییم از تعطیلات کم کنیم خودمان یک بحث ویژه داشته باشیم گفتم یعنی چی گفت چهارشنبه بعد از نماز مغرب حوزه تعطیل است پنجشنبه صبح هم حوزه تعطیل است یک ساعت و نیم شب یک ساعت و نیم صبح دو تا یک ساعت و نیم از تعطیلات کم کنیم یک تفسیر بریزیم ده تا طلبه بودیم پنج تا از اینها از دنیا رفتند خدا رحمتشان کند و تفسیر نمونه از آن تعطیلات است سه ساعت کم کردیم یک دور تفسیر نمونه نوشتیم به ده‌ها زبان ترجمه شده است و میلیون‌ها چاپ شده است.
آقای شریعتی: از ازدواجتان برایمان می‌گویید؟
حجت الاسلام قرائتی: ازدواجمان مثل بقیه مهریه خیلی ساده بود حاج خانم ما با ما راه آمد خیلی وقت‌ها بود که ایشان را تنها در قم می‌گذاشتم می‌رفتم برای تبلیغ با دو سه تا دختر تنها غریب در قم به هر حال اگر کار ما ثواب داشته باشد حتماً همسر ما شریک است.
آقای شریعتی: با سختی زندگیتان را شروع کردید یا این که نه پدرتان بازاری بود؟
حجت الاسلام قرائتی: سختی ما اسمش را نمی‌شود گذاشت سختی سختی من این بود که به جای خوشه انگور دانه انگور می‌خریدم من که باید دانه دانه کنم بخورم حالا دانه دانه می‌خرم کلی هم ارزان‌تر است مثلاً آخرین درجه فقر ما بود.
آقای شریعتی: یک خاطره در حرم امام رضا گفتید که رفتم آنجا نانوایی حالا بگویید؟
حجت الاسلام قرائتی: این را مردم شنیدند با حاج خانم که تازه عروس شده بود با هم رفتیم مشهد بنا بود برای ما پول بفرستند نشد بفرستند حالا یا تقصیر یا قصور می‌خواستیم تابستان را در مشهد بمانیم آنجا ماندیم یک شب آمدیم خانه خانمم گفت برو یک نان بگیر بیاور آن زمان یک تومان بود یک تومان هم نداشتم گفتیم حالا برویم نسیه می‌کنیم رفتیم در صف نانوایی ایستادیم گفتیم حالا اگر ایشان بگوید قبولت ندارم چی چون برای علامه جعفری این کار پیش آمد رفتم گفتم یک نیم کیلو برنج بده پولش را فردا می‌آورم گفت تو که فردا پولش را می‌دهی فردا هم پلو بخور لازم نیست می‌گفت برنج را در گونی ریخت یادم افتاد حالا اگر آقای قرائتی پول نداری نان نخور فکر کردم چکار کنم گفتم بروم خانه یک چیزی بردارم بفروشیم رفتیم خانواده یک سجاده داشت آن را تا کردیم زیر عبا آن را یک تومان بفروشم یک نان بخرم خانواده‌ام گفتند کجا می‌بری گفتم نفهمند گفتم می‌گذارم در طاقچه فکر کردم چه کنم یک تومان پول می‌خواهم گفتیم برویم در حرم برای اینها که سواد ندارند زیارت نامه بخوانم رفتیم در رواق‌های امام رضا گفتم آقا زیارت نامه بخوانم گفت نه آمدیم در صحن انقلاب آمدیم یک تسبیح چوبی داشتم گفتم اگر این را یک تومان بخرد نان ما تأمین است به یک نفر گفتم می‌شود این تسبیح را از من بخرید گرفت گفت دو ریال گفتم یک تومان گفت نخیر دو ریال بیشتر نمی‌خرم تسبیح را گذاشتم در جیبم گفتیم یا امام رضا به احترام شما در خانه فقرا غذا می‌دهند من فقیر نیستم امشب شکمم سیر بوده است ولی امشب یک نان می‌خواهم انجا می‌ایستم یک کسی بیاید به ما پول بدهد مدتی ایستادیم دیدیم هیچ کس نیامد گفتم یا امام رضا نانواها می‌بندند اگر بناست کمک کنی یکم زودتر نانوا می‌بندند لحظاتی شد و نشده یک آقایی دوازده سال امام جمعه یک منطقه بود از فضلا قم بود گفت آقای قرائتی چند روز پیش دیدمت گفتی من می‌خواهم بمانم ما فردا ظهر می‌رویم پول زیادی داریم می‌خواهی پول به شما بدهیم وقتی آمدی قم پس بگیریم گفتم دست شما درد نکند پول را گرفتم نان را گرفتم آن شب هم ما گرسنگی نخوردیم.
آقای شریعتی: از حرم امام رضا خاطرات خوشی دارید شما سال‌ها آنجا الحمدلله مشرف بودید زیر سایه حضرت.
حجت الاسلام قرائتی: حالا این زیارت‌ها غصه نخورید چند دفعه آمدید مشهد مدینه بودم یک کسی گفت آقای قرائتی شما چند دفعه آمدید مدینه گفتم لامپ سوخته را هزار بار هم که سرپیچ بزنی روشن نمی‌شود لامپ سوخته اگر لامپ برق داشته باشد و سالم باشد با اولین توسل جور می‌شود هر چی هم توسل کنی وقتی لامپ سوخته باشد لامپ سوخته است.
آقای شریعتی: خوب طبیعتاً اساتید زیادی سر راه شما قرار گرفته‌اند و الحمدلله شما هم از نورشان بهره‌مند شدید از انسان‌های عادی یک وقت‌هایی در مسیر زندگیمان یک کسی راننده تاکسی است یک کسی یک فروشنده است یک دوستی یک همسفری است آدم یکدفعه یک جرقه‌ای ایجاد می‌شود مسیر زندگیش عوض می‌شود یا یک چیزی یاد می‌گیرد از این خاطره‌ها از این جنس خاطره‌ها دارید شما؟
حجت الاسلام قرائتی: بله من در همین سرداب ایام کرونا دو سه سال که از خانه بیرون نیامدیم چند هزار فیلم پر کردم خاطرات الان چند هزار خاطره دارم حالا یکی هم الان بگویم من رئیس نهضت سواد آموزی و نماینده امام بودم تهران نشسته بودم یک کسی به من گفت برو همدان برای بازدید حالا قبل و بعدش چی بود نمی‌دانم ولی به من القا شد به ذهنم آمد خدا به ذهنم انداخت بلند شدیم رفتیم همدان و شهید آیت الله مدنی شهید محراب آنجا بود بعد از آیت الله مدنی آیت الله موسوی نشستیم بود یک پیرمرد حدود شصت هفتاد ساله گفت شما قرائتی تلویزیونی هستید گفتم بله گفت بلند شو برویم خانه‌ی من امشب باید شام منزل ما برویم آن زمان هم ترور بود پاسدار بود امام جمعه و دژبان هم بود گفتیم ما همه دور هم جمع هستیم گفت غذا برای همه‌ی شما هست هر چی چانه زدیم گفت آقا ما پدر دو تا شهیدم دعوت می‌کنم شام بیا خانه‌ی ما قبول کن این آقا از این طرف همدان ما را برد آن طرف همدان در یک خانه کوچک شاید پنجاه متری اتاق پر شده بود امام جمعه بود و بنده هم بودم زمان آیت الله موسوی پدر دو شهید داشت حرف می‌زد صاحبخانه یک پیرمردی دوید آمد در اتاق به سرعت در اتاق آمد بغل من نشست گفت حرف‌هایتان را قطع کنید من پیام دارم این کیست گفت من یک پسر بیشتر ندارم بچه‌هایم همه دخترند یک پسر داشتم معلم بود یک ته ریشی هم داشت تو مسجد سر کوپن بحثش شده است یک کسی آب دهانش را پرت کرد در صورت این معلم بچه‌ها خواستند انقلابی برخورد کنند گقت نه این آب دهانش ترشح شد «و الکاظمین الغیظ» ببخشیدش چه پسر خوبی داشتم این پسر من رفت جبهه شهید شد پسری که معلم بود و ریش داشت شهید شد آن آقایی که تف انداخته بود پشیمان بود گفت من آب دهان پرتاب کردم در صورت شهید آمده است از من عذر خواهی کند من هم بخشیدمش الحمدلله چه پسری خوبی بود چند مرتبه این را تکرار کرد خاموش شد مرد ما در اتاق نشسته بودیم امام جمعه ده بیست نفر مرد ما آن شب تا صبح خوابمان نبرد الان مقایسه می‌کنم کسی آب دهان به ریش تو بیاندازد تحمل می‌کنی دیدم نه من که مرد این کار نیستم آن شب تا صبح خوابم نبرد کل قصه را گفتیم بعد گفتیم چطور شد یک بار دیگر می‌گویم اینهایی که پاره شده است دوخته شود یکی این که چطور شد از تهران به فکر همدان افتادم چطور شد بروم خانه آیت الله موسوی بعد از آیت الله مدنی این پدر دو شهید کی بود که ما را قلاب کرد برد محله خودش این پدریک شهید کی بود که با دویدن آمد حرف‌ها را قیچی کرد پیام خودش را داد یواش می‌آمد صبر می‌کردم نوبتش شود تمام شده بود ما آن شب کلافه شدیم قصه را در تلویزیون گفتیم یک کسی آمد گفت که من شرکتی دارم فلان صنعت ماجرای معلم همدانی که تو به من گفتید خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم که ببینید مردم پول دادند جان دادند تف به ریش گرفتند من از اول انقلاب هیچ کاری برای اسلام نکردم تمام اموالم را بدهم به نهضت سواد آموزی گفتم شما خمس و زکات دادید گفت نه گفتم اینها واجب است وقف مستحب است اول خمست را بده گفت هر دو را می‌دهم خمست را بده بعد ببینیم اگر لازم بود وقف نهضت کن این آمد گفت خمسم را می‌دهم ما خمس را که گرفتیم دفتر یکی از مراجع معمولاً دفتر مراجع وقتی خمس بردی یک چیزی هم به او آقا می‌دهند که مثل کامیون دارها که می‌روند هندوانه بار کنند دو تا هم به خود راننده می‌دهند یک پولی را به ما برگرداندند من گفتم فقیر نیستم نیازی هم ندارم گفت یک جا خرج کن که مصلحت بدانید ماجرا گذشت و اوایل انقلاب بود یک آقای طباطبایی نامی بودند از ایران وعراق رفته بود برزیل بچه اسلامی‌ها را دعوت کرده بود ذبح اسلامی یک کتابخانه یک نمازخانه بچه مسلمان‌ها را دور هم جمع کرده بود ایشان برای بلیط پول می‌خواست از ایران برود برزیل مستقیم یا غیر مستقیم نمی‌دانم من این پول را دادم به ایشان گفتم خرج دین کن حالا شما هم هجرت می‌کنید ایشان به دانشجوها گفته بود به اساتید به شاگردها بگویید هر که سؤالی راجع به اسلام دارد من جواب می‌دهم ایام جنگ هم بود نیم کیلو طلا جمع شد برای جبهه از همان برزیل یکی از جلسات استاد دانشگاهی بود نیامد گفتند چرا نیامده است گفتند مریض شده است این عالم ایرانی که هجرت کرده بود به برزیل گفت می‌رویم عیادتش تا استاد دانشگاه دید عالم ایرانی آمده است بالای سرش بلند شد نشست به احترام استاد گفت اسلام را قبول دارم گفت چه کنم گفت أشهد اَن لا اله الا الله و اشهد ان محمدً رسول الله اللهم صل علی محمد و آل محمد یک استاد دانشگاه مسلمان شد مرد من گفتم خدا چه می‌کند چه فیلمی امشب نشان ما می‌دهد از قرائتی تهران بلند شو برو همدان پدر دو شهید ما را با قلاب ما را ببرد آن طرف همدان پدر یک شهید دیگر وسط حرف بدود حرف ما را قیچی کند پیامت را بده که می‌میری دوید حرف‌ها را قیچی کرد پیام داد و مرد من این را متحول شدم در من اثر گذاشت در تلویزیون گفتم آن صاحب صنعت آمد گفت آقا من اموالم را می‌دهم از این مالش چمدانی برد هواپیما کسی شد که استاد دانشگاهی در برزیل مسلمان شود.
آقای شریعتی: خیلی خوب خدا انشاالله به شما سلامتی بدهد ما زیاد یادتان می‌کنیم هم در سمت خدا آقایان کارشناس یک وقتی سر سفره نور شما الحمدلله متنعم هستیم و انشاالله خداوند به جسمتان سلامتی بدهد به عمرتان برکت دهد من را هم دعا کنید و همین طور مخاطبان را و ما هم دعاگوی شما هستیم اگر نکته‌ای باقی مانده است در سال جدید ماه مبارک رمضان
حجت الاسلام قرائتی: خدا نعمت‌ها را می‌گیرد فرصت‌ها کم است یعنی من گاهی وقت‌ها برادرم شهید شد در رختخواب خوابید آمدندعیادتش گفت دیروز برای شما امام بودم امروز برای شما عبرتم فکر نکنید اگر امروز در تلویزیون پروردید گاهی اسمش را آدم فراموش می‌کند.
آیت الله سعد سید رضا من از او شنیدم می‌گفت امام خمینی گفته یک بار خدا حافظه را از من گرفت یادم رفت اسم من روح الله خمینی است گفت یک ربع فکر کردم اسمم را به یاد بیاورم هر که هر نعمت دارد ماشین عزت قشنگی زیبایی ثروت هر چی دارید فکر نکنید همیشه است در یک لحظه می‌گیرد از امام صادق پرسیدند بعضی از مرده ‌چشم‌هایشان باز است بعضی بسته چرا فرمود آن که باز هست فرصت نکرده است ببندد آن که بسته است فرصت نکرده است باز کند هر کسی هر نعمتی دارد دو دستی بگیرد حمدم که ‌می‌گویید برای نعمت خودتان نگویید بگویید برای هر سفر خیر الحمدلله برای هر مریض شفا بده برای هر مشکل حل کن همه را دعا کنید خدا مشکل من را حل کن دختر من را جهاز بده پسر من از سربازی معاف شود از من برویم سراغ ما از من بروید سراغ ما.
آقای شریعتی: آقا خیلی ممنون و مچکرم امروز هم در کنار شما گذشت در محضر حاج آقا قرائتی عزیز نازنین و دوست داشتنی یک دعای از ته دل بکنید و مخاطبانمان هم از ته دل آمین بگویند.
حجت الاسلام قرائتی: یک دعا نمی‌توانم بکنم ولی یک دعای مفصل می‌کنم پس اگر می‌خواهید دعایتان مستجاب شود ده مرتبه یا رب بگویید بسم الله الرحمن الرحیم یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یاربِّ یارب اللهم صل علی محمد و آل محمد خدایا ایمان کامل بدن سالم عقل قوی علم مفید عمر بابرکت رزق حلال نیت خالص ذریه طیبه عزت دنیا و آخرت حسن عاقبت به همه مرحمت کن از الان تا ابد قلب امام زمان را از ما خشنود بفرما.از پلیس راه‌ها تشکر می‌کنیم از هلال احمر تشکر می‌کنیم از مسئولین راه و جاده تشکر می‌کنیم بالاخره خیلی‌ها زحمت می‌کشند تا این جاده‌ها و این سفرها امن شود یک ترمزی کنیم یک تشکری کنیم احیاناً اگر آجیلی و میوه‌ای دستت هست پلیس هم دعوت کن تعارف کن یک مقداری با مهر و محبت با هم رفتار کنیم.
آقای شریعتی: انشاالله خیلی ممنون و مچکر از شما خیلی ممنونم که امروز هم با این سمت خدا همراه ما بودید و تا سلامی دوباره
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی
«اللهم صلی علی محمدٍ و آل محمد اللهم صلی علی محمدٍ و آل محمد اللهم صلی علی محمدٍ و آل محمد أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه255قرآن کریم