اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

1401-02-06-حجت الاسلام کاشانی-دوران امامت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در عصر بنی امیه

شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم و به نستعین. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم».«اللهم انی اسئلک ایمان تباشر به قلبی» خانم‌ها و آقایان سلام و خیلی خوشحال هستیم که امروز در کنار شما هستیم به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید و طاعات و عبادات شما قبول. حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. ما در سیری که توفیق شد که محضر شما راجع به حضرت مجتبی(س) گفتگو کردیم با توجه به این‌که از شهادت امیرالمؤمنین شروع کردیم به دوره دهه پایانی حضرت رسیدیم که در یک شرایط بسیار مشکلی در آن روزگارانی که مردم از مقاومت شده بودند و از پایداری خسته شده بودند، شامیان و معاویه بعضی‌ها را با پول خریده بودند و بعضی‌ها را با تردید داشتن در ذهن آن‌ها و بعضی‌ها را با جریان‌های رسانه‌ای و بعضی‌ها به خاطر این‌که خبر نداشتند که امیرالمؤمنین چه کسی است و امام حسن چه کسی است، این‌ها دچار تردید بودند.

حضرت امیر(ص) در حال مهیا کردن سپاهی برای جنگ دومی با شام و معاویه بود که متأسفانه حضرت در نوزدهم ماه مبارک رمضان در سحر آن ضرب خوردند و ترور شدند و دو روز بعد به شهادت رسیدند. امام حسن(ص) وقتی آمد خیلی اوضاع سخت بود. بنده یک وقتی عرض کردم که شاید خداوند نمی خواست امیرالمؤمنین را به این امتحان دیگر مبتلا کند که حکومت را حضرت مجبور شود که در آن شرایطی که برای حضرت مجتبی توضیح دادیم به معاویه واگذار کند. این ابتلا برای امام حسن(ص) بود. حضرت در یک شرایطی که لشکر چند پاره است، طرفدار دارد، اشراف هستند و دین فروشان هستند و خوارج هستند و مرددین هستند، ارتباط نفوذی ها با شام و معاویه هست و عده ای که نسبت به ماجراهای جمل کینه از امیرالمؤمنین داشتند، هستند و اداره این ها خیلی مشکل است. حضرت ابتدای کار اقداماتی برای این کار کردند که این ها را همراه کنند و حقوق نظامیان را افزایش دادند و بعضی از خائنین را مجازات کردند و مردم هم پسندیدند و شاید همین شد که تا شش ماه هم طول کشید وگرنه زودتر از این حرف ها می پاشید. یعنی اوضاع خیلی از دست رفته شده بود. بعد حضرت مجتبی(ص) اوضاع را که دیدند که به سمت این رفته است که یک یک هنوز جنگی صورت نگرفته است، مردمی که تعلقات خود را تربیت نکردند یک یک دارند خود را می فروشند. عین این ماجرا را ما حوالی ده سال، بیست سال بعد، نوزده سال بعد داریم وقتی که جناب مسلم در کوفه بود شاید بیست هزار آدم دور و بر او بود و جلوی دارالحکومه رفتند و عبیدالله بن زیاد بود و در کاخ با سی نفر که بعضی جاها نوشتند، با دویست نفر قابل قیاس نبود. هیچ جنگی در کوفه سال شصت و یک و شصت صورت نگرفت. بیست هزار نفر آدم در کمتر از نیمروز مسلم تنها شد. تحلیل این خیلی مهم است که چه می شود که یک جامعه ای با بیست هزار نیروی مسلح در یک نیمروز یک نفر می شود و همان هایی که او را ترک کردند، جناب مسلم را ترک کردند و نوشتند که او به مسجد رفت و از مسجد بیرون آمد که نمی دید که همین جوری جسارت است که بگویم که پرسه می زد یعنی بی هدف حرکت می کرد. حیران حرکت می کرد و نمی دانست کجا باید برود و شهر کوفه را هم نمی شناخت. بعد چه کسی دارد تعریف می کند؟ اگر حکومتیان عبیدالله بن زیاد بودند که او را دستگیر می کردند کی گفته است که نمی دانست کجا برود؟ کتب تاریخی را نگاه کنید همان کسانی که جز تیم اصلی مسلم بودند. همان ها از او فاصله گرفته بودند که فرار کنند که با او کشته نشوند، همان ها به تماشای غربت او نشسته بودند که ببینند که کجا رفت و به خانه طوعه رفت و او را از دور می بینند. هم یک علقه ای به او دارند که نماینده امام است و هم می ترسند. این ماجرای علقه بسیار مسئله خطرناکی است. حالا موضوع ما امروز این نیست ولی در واقع دیدم که چون امروز می خواهیم در بحث امام حسن(ص) فرود بیاییم و بحث را جمع و جور کنیم به این بحث باید اشاره کنیم که گاهی ما جهل داریم یعنی من شخصیت شما را نمی شناسم و در خیابان شما را نمی شناسم و ادب شما و بزرگواری شما را و ممکن است که یک بی ادبی کنم و بعد دیگر بگویم که بله شما را فلان جا دیده بودم و بعد ادب می کنم یعنی جهل من باعث نقصان رفتار من شد و شما را که شناختم حل می شود. در شام یک نفر  جسارت به امام سجاد(ع) کرد چون خیال می کرد که یک عده شورشی در برابر حاکم مسلمان هستند و آن بنده خدا که در شام بود. یعنی یزید را مشروع می دید، امام سجاد را هم نعوذبالله شورشی می دید و بعد که آمد و توهین کرد و گفت که الحمدلله که خدا شما را مفتضح کرد و اسلام پیروز شد. حضرت فرمود که شیخ قرآن را خواندی؟ گفت بله که خواندم. بعد آیاتی راجع به اهل بیت خواند که «لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی» «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل بیت» این دو تا آیه را که خواند که  چه قدر فصیح حرف می زند، معمولاً اسیران جنگی غیر عرب بودند. شامیان فصاحت پسند هستند. فصاحت امام سجاد هم که آیات را خواند. پیرمرد عمامه خود را به زمین کوبید و شروع به گریه کردند کرد. یعنی جهل باعث بی ادبی شد. باز عرض کنم که پیش امام حسن(ع) آمد شروع به فحاشی کردن کرد و گفت که از شام به این جا آمدم که به عنوان یک مسلمان وظیفه اسلام را انجام بدهم. حضرت نگاه کردند که فرمودند که غریب به نظر می آیید. اگر در این شهر کسی را نداری، اصلاً نمی گذارم که جایی بروی، مهمان خود من هستی تا در این شهر هستی. اگر جلوی معاویه این فحش را می داد چه جوری با او برخورد می شد. امام حسن(ص) را یک عامل مخرب نعوذبالله می دانست و حالا نگاه می کند که این اخلاق هر چی در ذهن ما از پیغمبر هست در رفتار امام حسن هست، وا رفت. باز یکی دیگر می گفت که من بیزار از علی بن ابیطالب بودم و به مدینه آمدم و دیدم چه قدر دور و بر یک آقایی شلوغ است و زیباروی است. گفتند که او حسن بن علی است. گفت که این علی هم چه قدر شانس دارد، پسر او هم چه قدر طرفدار دارد. به جلو رفتم و من را تحویل گرفت و از اخلاق او که «الله اعلم حیث یجعل رسالت» خدا می داند که رسالت خود را به چه کسی بسپارد و امامت را به چه کسی بسپارد. این ها برای جهل است. آدمی که نمی داند آگاه کنی، تمام است، خواب است بیدار کنی، تمام است اما گاهی آدم ها می دانند ولی یک علقه ای، یک علاقه ای و یک نفرتی یعنی یک حبی و یا یک بغضی مانع به علم آن ها می شود که عمل کنند. این جا خیلی کار سخت است چون این جا با آگاه سازی کار درست نمی شود.
باز یک مثال در مورد عاشورا بزنم که به زمان پیغمبر هم عرض کنم که تا این نقطه ای از تحلیل ما تکمیل شود. یک نفر در دهه محرم به  امام حسین عرض کرد که اسم او حرصمه است که منابع بسیار شیعه و سنی نقل کردند که گفت یک چیزی به شما بگویم که شما بر حق هستید. حضرت فرمود چه طور؟ گفت من با پدر شما در صفین که بودم از این جا که برمی گشتیم به این سرزمین رسیدیم. پدر شما از اسب پیاده شد و با صورت خیس اشک خاک را بوئید و فرمود که این جا عشاقی زمین می افتند و بعد اشاره کرد که آن جا فرود می آیند و آن جا خیمه می زنند و این جا خون آن ها را می ریزند. یک دفعه در ذوق من خورد چرا؟ چون من حاکمان قبل از امیرالمؤمنین را هم دیده بودم و علم و علم الهی هم خبری نبود. گفتم چه ادعایی کرد. به خانه رسیدیم برگشتن به کوفه به خانم خود گفتم که این علی شما (معلوم است که خانم مؤمن تر است) یک ادعاهایی دارد که شبه علم غیب و فلان است. از آینده خبر می دهد. امیرالمؤمنین(ص) برای این که آگاه سازی کند که حضرت تأکید داشت که از آینده خبر بدهد و حتی این محاسن مبارک را خضاب نمی کرد که من می دانم که من به مرگ طبیعی از دنیا نمی روم و من شهید می شوم و پیغمبر اکرم به من وعده داده است و وعده پیامبر صادق است و می خواهم پیغمبر را تصدیق کنم و همین طور هم شد. خانم من به من گفت که درست صحبت کن که علی بن ابیطالب است وصی پیغمبر است و کذاف نمی گوید ولی به خرج من نرفت. امروز که به این جا رسیدیم به کربلا رسیدیم، انگار یک پتکی در سر من خورد که همین ها را من سال سی و هفت شنیدم. بیست و سه، چهار سال پیش که همین سرزمین بود و تصویر علی بن ابیطالب به جلوی چشم من آمد و شما برحق هستید. حضرت فرمود که پس تو می مانی؟ گفت نه. این یکی دیگر علم خاص دارد. حضرت فرمود چرا؟ حضرت گدایی محبت و یار نمی کند ولی باید معلوم شود. گفت دختر در کوفه دارم و تعلق دارم. تعلق یک چیز خطرناکی است که تا آدم به لحظه بزنگاه نرسد درک نمی کند که تعلق چیست. مثل دندان درد نیست. مثل تب و سردرد نیست که بروزی داشته باشد و مثل تاول و جوش نیست، آدم متوجه می شود که یک ایرادی دارم که این جوری بیرون زده است بروم خود را درست کنم. تعلق برای وقتی است که آدم گیر کرده است و به یک چیزی اهمیت می دهد، نمی داند لحظه بزنگاه این را به حق ترجیح می دهد یا نه. ما یک رفیقی سر کلاس داشتیم که این یک طوریش می شد که از این ها که بچه ها با او شوخی می کردند، کفش های خود را در می آورد و بچه ها هم اذیت می شدند. یک روزی برای این که به او درس عبرت بدهند که کفش های خود را در نیاورد بندهای کفش او را به هم بستند و به میز بستند و این هم همین جور در حال خوش بود. تا معلم او را صدا کرد که پای تخته بیا که او سریع پای خود را در کفش کرد، نمی دانست تعلق دارد و نمی دانست گیر است. آمد که بلند شود و پای خود را که بلند کرد پای او به میز گیر کرده بود و او را بسته بودند و به زمین خورد و همه خندیدند. تعلق این طوری است تا لحظه بزنگاه آرام هستیم و لحظه مواجه لحظه ای که می گویند که انتخاب کن که یکی از دو راه را باید بروی، می بیند که این طرف حق است ولی می بیند که او را به سمت دیگری می کشند که این خیلی مشکل است. روی همین تعلق معاویه سرمایه گذاری کرده است. تعلق به پول داری، ما در کربلا داریم که سیدالشهدا فرمود که چرا من هر چه می گویم، شما نمی فهمید. گفتند می فهمیم، اگر بگوییم می فهمیم حقوق ما را قطع می کنند. سالانه حقوق هنگفتی به این ها می دادند. حقوق ما را قطع می کنند پس مجبور هستیم که انه نمی فهمیم. حالا یاران حضرت مجتبی(ص) یعنی سپاه حضرت است که این ها تعلقاتی دارند که این ها بعد از پیغمبر بلافاصله توسط امیرالمؤمنین تربیت نشدند. بلکه تعلقات آن ها که یعنی نقاط سقوط این ها تقویت شد. قبیله گرایی در جامعه اسلامی تقویت شد بعد از پیغمبر به شدت تقویت شد. عرب و  عجم که ارزش عرب بیش تر از عجم است و عرب ادنانی از قحطانی بهتر است و همین ها بعداً دل علی را خون کرد. درجه بندی ایجاد کردند و نژادپرستی کردن البته نه به عنوان امروزی یعنی با نژاد آدم ها را رده بندی کردن، شایستگی را مقدم نکردن و این فامیل او است و این پسر او است و در دوران قبل از امیرالمؤمنین سیزده سال آخر که فقط فامیل ها بودند و با پول دادن و رشوه های سنگین خلاصه دل ها را ربودن. آدمی که تا دیروز یک زندگی ساده ای داشت زندگی می کرد و آن چنان استعدادی هم نداشت می دیدند که این توان دارد که یک پولی به این می دادند و مدل زندگی او عوض می شد. حقوق سالیانه او را تغییر می دادند و یا به او رشوه ای می دادند به عنوان پاداش و نه رشوه، بعد از مدتی این اگر تن نمی داد به رفتار آن ها که حقوق را به سر جای خود برمی گرداندند که او عادت کرده بود و قضا و قوله و قسط خود را بر اساس این درآمد جدید بسته بود و این گیر کرده بود. این مجبور بود که تن بدهد. بعدها بعضی از این  کسانی که در کربلا حاضر شدند مثل شمر و عمر سعد و امثال این ها، معاویه گفت که باید بروید شهادت بدهید که حجر بن عدی از دین خارج شده است و مهدور الدم است که شهادت دادند. این که بعضی ها می گویند که در کربلا، شمر قبلاً کجا بوده است و عمر سعد شیخ بوده است، بله تظاهر به این ها داشتند ولی این ها قبلاً گناهانی داشتند یعنی شهادت برای قتل یک عبد صالح خدا داده بودند و گناهان بزرگ کرده بودند چرا؟ چون گیر بودند. درآمد آن و تعلقات آن و جایگاه آن، یک مسجد به او داده بودند و در یک جایی رئیس شورا شده بود و این حرمت آن و این دم و دستگاه به هم می ریخت. مدیریت آن ها شیطانی بود و اتفاقاً وقتی تعلقات قوی می شود طرف می فهمد که غلط است. عمر سعد در کربلا اگر یقین نداشت که رفتار امام حسین درست است به جای این که به او شک کنند، شمر را بالای سر او بگذارند، خب همان روز اول می جنگید چرا تا شب عاشورا تعلق دارد که شمر را می فرستند که نکند تعلل کند و نکند او به امام حسین بپیوندند چرا؟ چون می داند که آن طرف چه کسی است ولی یک ری هم هست. یعنی گیر آن جایی است که در این انتخاب دوگانه یک طرف عقل و علم او می گوید که برو و یک طرف علقه او. لذا شما می بینید که در یاران امام حسن کسی شک نداشت که امام حسن سرور جوانان بهشت است و ربطی به معاویه نداشت. باز برای این که بحث یادآوری کنم در موضوع حکمیت که شک نبود که حق با امیرالمؤمنین است. منتهی خوارج دنبال این بودند که یعنی آن گروهی که بعداً خوارج شدند که یمنی تبار بودند دنبال این بودند که یک یمانی حاکم شود یعنی آن علقه باعث شد که آفتاب روز را نبینند نه فرض کنید که تشخیص ندهند، مشکل چه بود. حضرت یک جا فرمود که از جنگ خسته شدید، یعنی دیگر تعلق به این که یک خورده نفس بگیرید. از شهید دادن خسته شدید. از استقامت خسته شدید. یکی از ما رئیس شود. علی بن ابیطالب هست. حالا زمان امام حسن(ص) به مردمی که عادت کردند و رسماً با همین تعلقات اداره می کردند. معاویه به عمروعاص گفت که بیا با علی بجنگیم یک قصیده در مدح امیرالمؤمنین گفت که من به خاطر این که عمروعاص لایق مدح امیرالمؤمنین نیست هیچ وقت این را نمی خوانم و دوست ندارم که مدح امیرالمؤمنین از زبان او باشد. یعنی قیمت را بالا ببر، برای معاویه یک قصیده فرستاد که علی بن ابیطالب این است و پدر او این است و مادر او این است و خود او این است و همسر او این است. پدر خانم او این است. معاویه در این زمینه ها بلد بود. گفت خب چند؟ گفت مصر. گفت باشد. او برای عمروعاص. برای عبیدالله بن عباس که طبق یک نقلی در انصاب الاشراف خیلی بخشنده بود. علقه یک وقتی یعنی کندن و یک وقتی یعنی بخشیدن. این یک جور بند اسارت است درست است که ظاهراً من دارم می بخشم ولی در واقع دارم گدایی اعتبار می کنم.عبیدالله بن عباس دل او می خواست که کریم باشد مثلاً با داداش خود عبدالله بن عباس که او دانشمند مشهوری است یک زمین ارثی داشتند. عثمان بن حنیف معروف را ایشان در تقسیم زمین که کار سختی بود و وسط بیابان و این همه ابزار و بیاید تقسیم کند و یک جوری دانش بنیان طور بود که آمد که زمین را تقسیم کند گفت که عبدالله بن عباس گفت که یک دو متر باید مرز به آن ور ببرید. دو متر در زمین کشاورزی که چیزی نیست. عبیدالله گفت که همان کوچک را به من بدهید همه را هم آن روز ناهار از کباب شتر داد. این که بگویند که عبیدالله دست و دلباز است. این آدم هی باید پول خرج کند و تا یک حدی پول دارد. پول او تمام شد. حالا به او گفتند که به تو یک میلیون درهم می دهیم نیاز است که مردم به در خانه او بیایند و از او توقع دارند که ناهار بدهد و غذا بدهد و پول بدهد و این هم به خاطر خدا فقط نمی داده است که بالاخره در بعضی از نقل ها هست که این پول را که گرفت تا شام که نرسیده همه را خرج کرد. هر کسی می گفت که به به کریم بنی هاشم عبیدالله بن عباس که او هم کیسه کیسه می داد. تعلق باعث شد که عمروعاص به یک نحوی و عبیدالله بن عباس به یک  نحوری که امام دید که شرایط به گونه ای است که کار به خطر می افتد و برای این که فرصت تنفس ایجاد کند، برای این که جان شیعیان را حفظ کند و برای این که جسارت به امیرالمؤمنین را به عقب بیندازد. یک قراردادی حضرت بست و موفق هم بود و این آتش بس امضا شد. تا امام حسن زنده بود به صورت علنی به امام علی جسارت نمی شد و یاران امیرالمؤمنین تعقیب نمی شدند و شهید نمی شدند منتهی امام حسن(ص) که به مدینه رفت دید تبلیغات به سمتی رفته است که معنای اهل بیت را عوض کردند. شروع کردند به این که سادات همه اهل بیت هستند، در حالی که آن جا امام حسن و امام حسین اهل بیت پیغمبر بودند. به سمتی که کم کم جایگاه حسنین را از جامعه از بین ببرند لذا شما می بینید که از امام حسن و امام حسین(ع) مسئله فقهی تقریباً یکی در یک جایی ممکن است که یک چیزی پیدا کند، علم امام حسن و امام حسین که کمتر از امام صادق که نبود این نگاهی که او امام است را گرفته بودند. یعنی کسی مراجعه نمی کرد به خاطر این که عده ای با تتمیع و عده ای با تهدید و عده ای با مصداق غلط آدرس اشتباه را رفته بودند. امام حسن(ص) دید که عنوان اهل بیت دارد فراموش می شود یا به کسانی اطلاق می شود که این ها هیچ ربطی ندارند. این جا حضرت مجتبی(ص) سه تا راهبرد دارد که یکی را قبلاً گفتیم که یکی دفاع از امیرالمؤمنین است که گفتیم. آن را رها نمی کنیم و هر جا برسد بتواند از امیرالمؤمنین بیان می کند. دو تای دیگر چه هست؟ دو تای دیگر یک ـ مردم اهل بیت را فراموش نکنند، دو ـ دینداری امام حسن با دینداری معاویه و عمروعاص و دیگران است. در قسمت اول حضرت با این که دیگر حاکم نبود و درآمدی نداشت و درآمدهای بیست و پنج سال کار امیرالمؤمنین و بعضی از موقوفاتی که پیامبر به علی واگذار کرده بود این ها را مدیریت می کرد و توسعه می داد و به فقرا می بخشید. یک جوری که وقتی که از خانه می خواست بیرون بیاید کوچه پر می شد. همه دست گدایی دراز می کردند. جامعه ای که همه دنبال کندن هستند جامعه سقوط کرده است. اگر این ها ذره ای زیبایی شناسی داشتند باید دست به سوی شخصیت کریم اهل بیت دراز می کردند. حسن جان یک نگاه به ما بکن. یک سلام ما را جواب بدهی، ما تو را یک نگاه کنیم اما درهم و دینار او را می دیدند. امام حسن از شدت کرم و آقایی برای این که مردم بگویند که گرفتار هستند در خانه حسن بن علی بی توقع می بخشد. هر کسی هستی. دوستی، دشمنی این خانواده نه بلد نیستند بگویند. خود همین ترویج بود که امام حسن دنبال این بود که می دانست که عمر او این قدر باقی نمانده است و خبر دارد که معاویه او را خواهد کشت اما مسئله اهل بیت برای هدایت و آن حدیث ثقلین رسول خدا الی یوم القیامه است «انی تارکم فیکم الثقلین» باید این بماند. حالا چه کار کنیم؟ الان مردم گوش شنوا ندارند که از معارف بگویند. گرفتار که می شوند این جا چه طوری هم می بخشید؟ یک جوری هم می بخشید که عرب خصایص بدی و خصایص خوبی دارد. از خصایص خوب عرب این است که کرامت را خیلی خوب می پسندد. این ها حاکم نیستند ولی بخشش آن ها از حاکم ها بیش تر است بی توقع است. یکی از کارهایی که می کردند این است که شعر برای بزرگان می گفتند و آن ها هم یک چیزی بگویند. طرف یک کاغذی دست خود گرفت و پیش امام حسن آمد و آمد که شعر را شروع کند، حضرت فرمود صبر کن چه قدر داریم. گفت ده هزار تا داریم. گفت همه را بده. خیلی پول بود. یعنی حقوق بیست سال یک نفر بود. گفت بگذار شعر خود را حداقل بگویم. فرمود شعر بخوانی دیگر من توان پاسخ دادن ندارم. آبروی خود را وسط بگذاری، چیزی ندارم. بگذار من دو بیت شعر در مدح تو بخوانم و این همه پول به من بده. گفت که من توان این که آبروی کسی را بخرم ندارم. بی توقع به تو هدیه می دهم. امام حسن یک استری داشت که ... که گاهی یک کاملی را ببینیم که استر او را بپذیریم. مروان به رفیق خود گفت به پیش اما حسن برو و بگو که عجب استری، این را به تو می بخشد که به من بده. او هم گفت. حضرت پیاده شد و گفت که برای تو، برو به مروان بگو، خود تو هم می آمدی می دادم. یعنی دعوای ما با شما سر حکومت نبود، سر حق بود. حکومت را برای حق می خواستیم. ما دنبال این نبودیم که حاکم شویم و مثل شما بیت المال را بخوریم. ما آن را که داریم را هم داریم می بخشیم. آن چیزی که ارث پدر من هست وقف خاص کردیم که در راه خدا بدهیم. امام حسن(ص) کاری کرده بود که کرامت او ضرب المثل شد نه برای خود او که بگویند که این خانه اهل بیت که «الله اعلم حیث یجعل رسالته» جای آن همین جا است و چرا این ها با بقیه فرق می کنند، چرا کینه ندارند؟ اهل بیت هستند. یعنی حضرت عملاً مسئله  اهل بیت را که برای هدایت امت تا قیامت لازم است و داشت فراموش می شد را چراغ آن را دائم روش نگه داشت که هر چه قدر عزیزان ما از کریم امام حسن(ص) شنیدند هم برای طبع امام است که «سجیتکم الکرم، عادتکم الاحسان» نمی توانی کرم نکنی ولی کرم امام حسن دو ویژگی دارد، یک ـ خالصاً للوجه الله. برای همین است که می گوید که نفس امیرالمؤمنین و یک نفس امام حسن با کل عالم از اول خلقت تا آخر خلقت برابری نمی کند چون اعمال ما مثل کارنامه ما که واحد دارد این دست یک واحد و این دست چهار واحدی است. ضریب می خورد، اعمال ما ضریب ضدبدر اخلاص ما است و چون اخلاص امام حسن کامل است، دیگر نفس او با هیچ کسی قابل قیاس نیست. این کرم از جهت این که نعوذبالله دریوزگی محبت کند نبود. این چون اخلاص داشت و اتفاقاً بر دل ها می نشست چون جایی بیان نمی کرد. حضرت جایی از خود نمی آمد تعریف کند. خیلی از اوقات این ها مخفیانه بود. طرف در خانه حضرت آمد و حضرت داخل خانه رفت، تعجب کردند. بعد فقط دست راست او بیرون آمد و کیسه را داد. دو تا هم جواب داد. به او فرمود که خجل هستم از این که بیش از این ندارم. یعنی من از تو شرمنده هستم. من می روم و او خجل از من است. انگشتری که ملک سلیمان بهای اوست/ آنان به سائلی به خجالت عطا کنند. از طرفی گفتند که چرا بعد از آن بیرون نرفتی. فرمود نمی خواستم چشم در چشم شوم. او حالت انفعال نداشته باشد. لذا یک شاعر دیگری می گوید که هر جا می روی ... من می گویم آقای شریعتی یک میلیون دستی داری به من قرض بدهی، بعد شما آقایی کنی و بدهی، من خجالت می کشم. هر چه قدر شما بزرگواری کنی، من خجالت می کشم. می گویند که امام حسن یک جوری بخشید و یک جوری خوشحال می شد که انگار یک چیزی گرفته است. یک جوری با صورت بشاش و لبخند و از سر شوق می داد که طرف بر خلاف قبل خود خوشحال تر برمی گشت. این فقیر حس انفعال نداشت. این دهان به دهان می چرخید چون عرب می پسندید که او را یک نمونه استثنایی پیدا کردیم. شاهان چه طوری پول می دادند؟ کیسه را پرت می کردند. امام حسن با عذرخواهی می داد. بعد هم شما مگر حاکم هستید مگر بیت المال دست شما است؟ ارث پدری است و این ها زحماتی است که کشیدی و ملک شخصی شما است و کار کردی و توسعه دادی. تعریف می کردند. عبادت حیرت انگیز امام حسن که کمتر به آن پرداخته شده است. امام حسن(ص) بسیار عابد بود. برای این که مردم باید می دانستند که دینداری به دک و پز نیست، دینداری به عمامه بزرگ و محاسن بلند نیست. دینداری به ظاهرسازی نیست نه این که ما یک نفر را دیدیم که اگر ظاهر دیندارانه ای دارد زود بگوییم که ریاکار است، ما در این جا به کسی کاری نداریم ولی وقتی می خواهیم که کمال دینداری را نگاه کنیم کمال دینداری در ظاهر نیست. کمال دینداری در این است که این آدم اول چه قدر عبد است، اگر کسی عبد خدا باشد، عبد شیطان نیست پس ظالم نیست. «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» بنده من باشد ای شیطان تو بر او تسلط نداری، پس ظلم نمی کند پس مال مردم را نمی برد. طعنه به مردم نمی زند و دل مردم را نمی شکند. باید عبد باشد و کسی که عبد باشد باید اهل عبادت باشد. من خود از همه عالم وضعم خراب تر است ولی این را به عنوان هدیه عرض می کنم که از بینندگان هم می خواهم دعا کنند که درست شوم، اگر بنده ای رابطه او با خدا در حالات خصوصی خود رابطه خوبی نیست، بداند که بقیه دینداری او هنوز کار دارد که تا به کمال برسد. من باید هیئت رفتن و با اهل بیت و به فقرا کمک کردن من در عبادت شخصی فردی خصوصی که کسی نیست با خدا اثر بگذارد. عبد بشوم و او را بپرستم و غیر از او را نپرستم. اگر رابطه شخصی من با خدا اصلاح نشده است معلوم است که هنوز مقدمات من درست نیست. امام حسن(ص) عبادت او حیرت انگیز بود، پسر زهرا بود، پسر امیرالمؤمنین بود. آقا چنان با حالت خشوع پیاده به سمت که آن سه بار اموال شخصی خود را بخشید و اموال شخصی خود را که موقوفات بود و بخش مالی، آقا می خواست حج تشریف ببرد، بیش از بیست سفر پیاده. از مدینه تا مکه چهارصد، پانصد کیلومتر است. عزیزان ما اربعین سفر کردند، کم داریم آدم هایی که از نجف تا کربلا که هفتاد، هشتاد کیلومتر است کل مسیر در حضور باشند. ما آدم عادی هستیم. یک جایی می ایستد یک چیزی نوش جان می کند و یک جایی با رفیق خود شوخی می کند و یک جایی سینه می زنند و یک جایی روضه می خوانند و یک جایی قرآن می خوانند. امام حسن(ص) چنان با ادب و وقار و قدم های کوتاه و با حضور کامل می رفت که سواره ها که می رفتند شیعه امام حسن نبودند، یک سری می خواستند به حج بروند، به امام حسن می رسیدند می ایستادند و تماشا از هیبت او پیاده می شدند. روی آن ها نمی شد. سعد بن ابی وقاص مثلاً ادعا می کرد که صحابی پیامبر است و جز شورای شش نفر است. وقتی که داشت حرکت می کرد به امام حسن می رسید پیاده می شد و محو او بودند که در سیصد و چهل و پنج کیلومتری مکه این حال از کجا آمده است. حال موقتی برای دوره جو زدگی است یا جو مثبت منظور من این جا بار مثبت است یعنی می گویند که شب قدر است، من نگاه می کنم که من که اهل نماز شب نیستم، من که اهل عبادت نیستم، حالا خدا یک شب همه در خانه تو می آیند، ما هم می آییم. خیلی هم خوب است و خیلی هم اجر دارد و عزیزان ما از سه شب مهم عبور کردند. در روایت هست که امیرالمؤمنین به اندازه شب بیست و سوم اهمیت به شب عید فطر می داد اما بعضی ها را داریم که سیصد و شب و پنج روز سال را خسته که بخوابند، سحر بلند می شوند. خدا ما را از آن ها قرار بده. یعنی این دیگر حاصل یک زمان خاص و مکان خاص نیست. این دیگر تعالی روح است. سیصد کیلومتری مکه این حال عبادت از کجا آوردی. به کسی هم کار نداشت و داشت حرکت می کرد، نه تظاهر کند، همان لحظه اگر فقیر می آمد می بخشید نه این که به آن مقام ملکوتی کسی را جواب ندهد که کنار بروید ولی می فهمیدند که صورت خیس اشک بود و ذکر در لب بود و لا اله الا الله گویان بودند. این عبادت را می گفتند که دینداری این آقا یک چیز دیگر است و این ها اهل بیت هستند و این باعث شد که کار به جایی رسید که معاویه وقتی می خواست یزید را ولیعهد خود کند دید این قدر امام حسن(ص) محبوبیت مجددی پیدا کرده است کار از کار می گذرد، مجبور شد که حضرت را ترور کند.
شریعتی: صفحه 517 قرآن کریم را تلاوت خواهیم کرد.

حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. امام حسن(ع) با این رفتاری که داشت در معرفی امیرالمؤمنین و در آن کرامت مالی و در آن سجایای اخلاقی که کنار کرامت مالی بود و در آن عبادت حیرت انگیز که تا لحظه شهادت با امام بود، مردم یک تابلوی جدیدی از دینداری دیدند که با حکومت بنی امیه نمی ساخت و این زمینه ساز برای این شد که مکتب اهل بیت با یک تفاوتی در روش و اسطوره اعتقاد و احکام و اخلاق نمایش داده شود و نشان داده شود چون همه از سر صدق بود. متأسفانه به حضرت مجتبی بارها سم دادند و علم داشتند که اول جلسه عرض کردیم که امام حسن حبیب پیغمبر است و جان پیغمبر است و جگرگوشه پیغمبر است، می دانستند ولی سم دادند. خبر شهادت امام حسن که رسید طبق نقلی در شام، معاویه الله اکبر گفت. همان طور که در کربلا برای شهادت امام حسین الله اکبر گفتند. خواهر فاخته گفت که برای چه الله اکبر می گویی، گفت حسن کشته شد. گفت یاد تو نیست که حسن عشق پیغمبر است و محبوب پیغمبر است؟ گفت دیگر حکومت برای ما شد. این دو مسیر بود و این دو نگاه بود. وقتی که امام حسن(ص) را بار آخر مسموم کردند دیگر به آن خانم گفت که برو تا برادرهای من نیامدند و با یک حالی امام حسین که بالای سر او آمد، قبل از او جناده که نقل شده است که حال آقا را دیدند که گفتند که آقا به من چیزی بگو، گفتند که «یا جناده استعد لسفرک» جناده قیامت طولانی است، بی انتها است، از این دنیا چیزی توشه جمع کنید. تا لحظه آخر مشغول عبادت بود و امام حسین وارد شد که دید امام حسن گریه می کند. عرض کرد که یا برادر برای چه گریه می کنی؟ فرمود به دو دلیل یکی این که نمی دانم که خدا من را می پذیرد یا نه، خدا من را می بخشد یا نه، خدا اعمال من را قبول می کند یا نه. گریه امام حسین شدید شد. گفت با این همه زحمت، از پنج، شش سالگی که مادر تو را در راه ولایت از دست دادی و بعد پدر خود را و بعد این همه تلاش و این همه خدمات که کریم اعمال خود را نمی بیند. حسین جان دل من نگران تو است. تا حضرت شروع به گریه کردن کرد فرمود که من هر کاری کردم که نمی توانم داغ تو را تحمل کند و امام حسن(ص) عالم را ترک کرد در حالی که خیلی غربت بر او واقع شد. امیدواریم که حضرت مجتبی(ص) دعاگوی ما باشند. این چند جلسه که با بی لیاقتی و با کلام شکسته و با دانش نصفه نیمه سعی کردیم که به محضر حضرت ادب کنیم امیدواریم که هم امام حسن از ما بپذیرند و هم محبان امام حسن و بینندگان عزیز از ما قبول کنند.
شریعتی: دغدغه حاج آقا را هم بشنویم.
حجت الاسلام کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم. من قبل از این که وارد این بحث شوم، چون بحث امام حسن که تمام شد، امام حسن خود می دانست که سعی کردیم که به محبان امام حسن احترام بگذاریم و تلاش کردیم که بینندگان جان حرمت آن ها حفظ شود ولی معترف به این هستم که توان من و سواد من و دانش من و حلم و علم من اندک بود و امروز که عزیزان را می بینیم، برای یک وقت دیگری که یک ذره دست ما پر تر شود. «و انصر من نصر» خدایا هر کسی که علی را یاری می کند او را نصرت بفرما و هر کسی علی را خار و تنها می خواهد بگذارد ... ما با این دعای پیامبر ایمان داریم و یقین داریم که هر کسی هر جای عالم در کویر تنها باشد و بین مردم باشد و در جنگل باشد و در جنگ باشد و در بازار باشد، در دانشگاه باشد اگر قصد او این باشد که از امیرالمؤمنین یاری کند و خدا الحمدلله نخواسته است که ما از یک موجود پرخطای پر اشتباه گناهکار دفاع کنیم، دفاع از امیرالمؤمنین کاری ندارد، دفاع از امیرالمؤمنین دفاع از معصوم است و با برکت است و با اخلاق است و شجاع است و عابد است و آقا است و کریم است و کاری ندارد. بعضی از مذاهب و اقوام مجبور هستند که از آدم هایی دفاع کنند که قابل دفاع نیستند. خدا ان شاءالله عشق امیرالمؤمنین و بچه های او را در دل ما زیاد کند و برای زیاد کردن آن قدم برداشتن است. الان تا غدیر فرصت داریم فکر کنیم که چه کار می توانیم بکنیم که غدیر را به گوش دیگران برسانیم. فکر کنیم ببینیم که مسئولین عزیز چه کار می توانند بکنند که حکومت شیعه امروز ما کارآمدی آن ها بیش تر از قبل شود، کسانی که در دانشگاه هستند دانشگاه شیعیان ویژگی های آن ها چه هست. ما که آدم های عادی هست و ارگانی جایی و سازمانی جایی وابسته نیستیم چه کار کنیم که جایی ما را دیدن، این چون شیعه امیرالمؤمنین است نیت کنیم که اگر نیت کنیم که در رفتار خود و در رفتار با خانواده خود ... به خانواده شما باید خسته نباشید گفت و ان شاءالله امیرالمؤمنین اجر بدهد که هیچ سحری با شما نبودند و عزیزانی که متأهل هستند می دانند که این یک جهاد است و این جهاد فی سبیل الله را خدا از خانواده شما قبول کند. از خانواده هر کسی که در این سحرها هر وقتی برای مردم به عشق امیرالمؤمنین کار کردند قبول کنند. اگر ما به آن چیزی که از امیرالمؤمنین باور داریم و محبت داریم، قدری این را سعی کنیم که به دیگران با رفتار درست و با بیان درست منتقل کنیم این حب بیش تر می شود.