اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

حجت الاسلام بهشتی -قهرمانان توحید(فضه خاتون)

معرفی برنامه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

قهرمانان توحید رسید به یک خدمتکار خانه، چه پیام خوشی این بانو به ما داده که قهرمان شدن دست یافتنی‌ست. چه بسا آدمهای عادی که ما امیدی نداریم به اینکه قله ها را فتح کنند از ما پیشی بگیرند انسان یه قابلیتی داره زن باشه یا مرد فقیر باشه یا غنی شهری باشه روستایی می تواند قله ها را فتح کند.

 قصه از اینجا شروع میشه که پیامبر عزیز ما صلی الله علیه و آله و سلم مهاجرت کردن به مدینه چند صباحی که گذشت امیرمومنان علی علیه السلام به خواستگاری دختر پیامبر آمد.  فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر پولدارترین زن عرب است. اما یه آیین جدیدی آمده با سبک زندگی جدیدی ارزش ها تغییر کرده یک ازدواج خیلی ساده ولی شیرین شکل گرفت.

 خانه فاطمه زهرا خانه ساده وسایل خانه خیلی کم خیلی ساده زندگی مشترک امیر مومنان و فاطمه زهرا سلام خدا بر اونها باد آغاز شد خب دوران سخت اسلام آواز یک انقلاب بزرگ در ابعاد جهانی است.  شخصیت اول انقلاب پیامبر دومین نفر علی بن ابیطالب در جنگ‌ها در مسافرت‌ها در برنامه ریزی در گردآوری اطلاعات علی علیه‌السلام که دستیار پیامبره، نتیجه این میشه که امیر مومنان کم فرصت میکنه به خانه رسیدگی کنه خداوند هم پی در پی به اونها بچه میده. امام حسن امام حسین زینب ام کلثوم محسن کی ۱۰ سال پنج فرزند یه وقتی کسی فرزند داره پول هم داره. امیرمومنان فرصت نمی‌کرد کار بکنه تمام در خدمت انقلاب بود و فاطمه زهرا سلام الله علیها قناعت میکرد صبوری میکرد زندگی امیر مومنان و فاطمه زهرا سلام الله علیها که آغاز شد با راهنمایی ها و هدایت های پیامبر شروع شد تا اینکه امیرالمومنان دیدن خانمشون خیلی در زحمت خیلی در زحمتند.  

گفتند خدمت پیامبر برسیم از پیامبر خدمتکاری تقاضا کنیم چی بره زن و شوهر هر دو خجالت میکشند. حدیث داریم خجالت دو جوره حیا و عقل و حیام بعضی از خجالت ها ریشه در عقل داره یک جا هست اون خجالت ها فاطمه زهرا سلام الله علیها به خانه پدر آمد تا مطرح کنه تقاضایی یه خدمتکار کنه روش نشد بیان کنه این دفعه دو نفری آمدن پیغمبر فرمود علی جان فاطمه جان ۴۰۰ نفر در مسجد بدون غذا بدون لباس من درگیر اونها هستم. نمیتونم به شما خدمتکار بدم عزیزانم فاطمه جان هر وقت خیلی کار برات سخت شد ۳۴ بار بگو الله اکبر ۳۳ بار بگو الحمدلله ۳۳ بار بگو سبحان الله یه وقتی ما از کسی کمک مالی میخواد او به ما یه دعایی یه نمازی یاد میده با خلق تنگ برمیگرده. اما فاطمه زهرا امیر مومنان با دل شاد میدونستند وعده های پیامبر درسته گفتم ما برای دنیا رفته بودیم پیامبر یه پاداشی از آخرت یه ثوابی از آخرت به ما داد دل خوش بودم به همون تسبیحات صدگانه با نخ پشمی حضرت فاطمه زهرا یه تسبیح صد دانه‌ای درست کرد تسبیح می‌گفت تا قصه احد پیش آمد این دفعه از تربت حمزه سیدالشهدای تسبیحی درست کرده بود

 روزگاری گذشت این آیه نازل شد سوره اسرا آیه ۲۸ و اما تعرضن ابتغاء رحمت من ربک ترجوها فقل لهم قولا میسورا ای پیامبر به خاطر لطفی که از جانب خدا امید داری از پاسخ مثبت به مراجعه کنندگان اعراض نکن با نرمی سخن بگو امید بده اینجا بود که به فرمان خدا پیامبر تصمیم گرفت به فاطمه زهرا و امیر مومنان خدمتکاری بدهد خب الان هم مرسومه در خانه ها خدمتکارا میان کار می‌کنن ساعتی روزانه ماهانه اما رفتار صاحبخانه با خدمتکاران چگونه است به چه جنبه های از زندگی اونها توجه دارند این خیلی مهمه ماموریت مهم ما انسان سازی است معاشرت با انسان ها گزارشات تاریخی را بخوانیم اول این رو بگیم که در آغاز زندگی فاطمه زهرا و امیر مومنان روزی پیامبر به دیدنشون آمد عروس و داماد تقاضا کردند پدر جون یه راهنمایی بفرمایید شما تجربه دارید شما پیامبر ما هستید برای زندگی راهنمایی بفرمایید

پیامبر فرمود عزیزانم کارهای داخل خانه با فاطمه کارهای بیرون خانه با علی و چقدر فاصله زهرا خوشحال شد که کارهای بیرون بر عهده او نیست با نامحرمان تماس نداشته باشه این برنامه پیامبر امام صادق علیه السلام فرمودند امیرالمومنین جدم امیرالمؤمنین پیوسته اینگونه بود یهطتب یعنی هیزم جمع میکرد و یستقی از قنات های آب آب میورد وکنس جارو میزد و کانت فاطمه جده ما فاطمه تو جو را آرد میکرد و تو خمیر درست میکرد و نان میپخت پس تقسیم کار کار کارهای داخل خانه با بانو کارهای بیرون خانه با آقا روزگاری گذشت مجدداً یه روزی پیامبر وارد خانه دامادش شد دید هر دو کار میکن طبق تقسیم بندی مرد کاراشو گرون کرده الان باید استراحت باشه چرا کار میکنه پیغمبر پرسید کدامتان خسته‌ترید؟ عزیزان من آقایان خانم‌ها کار در خانه افتخاره فرار نکنیم ازش تن بدین شانه‌هامون رو بیاریم زیر بار کار خانه هر کسی یه ظرف آبی رو جابجا بکنه این حسنات براش نوشته میشه امیر مومنان سهمشو انجام داده الان در کار داخل خانه هم به خانمش کمک میکنه پیغمبر پرسید کدامتان خسته‌ترید امیرمومنان عرض کرد یا رسول الله دخترتو خسته تر است. پیغمبر به جای دخترش نشست اون پیامبری که چقدر رسالت دشوار بر عهده اوست کار خانه را افتخار میداند کار جزئی نه کار بی ارزش نه ارزشمنده، پیامبر نشسته به جای دخترش کار میکنه و نشست شروع کرد با دامادش سخن گفتن یا علی یه ثوابیست خدا فقط به چند نفر میده یکی نبی یکی صدیق یکی شهید یک کسی که تو خونه کار بکنه کار کردن در خانه محصولش تربیت انسان هاییست بزرگ، که اونها هم می‌آموزند که از عمرشون باید استفاده بکنن و کار بکنن

خب گذشت تا اینکه پیامبر دخترش را صدا زد خیلی این خاطرات زیباست این فیض خاتون ما رو هی می‌برد به داخل خانه فاطمه زهرا و امیرمومنان گشایشی پیش آمده بود رسول خدا دخترش را صدا زد فرمود: ای فاطمه این خدمتکار برای تو باشد مواظب او باش با او مدارا کن من دیدم که او اهل نماز است خدمتکار به خانه ما میاد چرا بی توجه هستیم نماز میخونه نماز نمی‌خونه یه بی نماز به خانه ما بیاد بی برکتی رو میاره یه با نماز بیاد برکت رو میاره فاطمه جان ما مسلمان هستیم با بقیه اقوام فرق داریم با خدمتکار باید با نرمی با مدارا با تکریم رسول خدا پی در پی درباره فضه به حضرت زهرا سفارش میفرمود.

 وقتی حضرت زهرا این سفارشات مکرر را شنید عرض کرد پدر جان من اینطوری برنامه ریزی کردم روز کارها رو من انجام بدم فضه استراحت کنه یه روز فضه انجام بده من استراحت کنم. این دفعه فضه شد یکی از اعضای خانواده امیرمومنان در یه جایی امیر مومنان مثل اینکه پیامبر سلمان را از اهل بیت میدانست امیر مومنان سجده را از خاندان خودش حساب کرد دعا کرد پروردگارا بارک فیضتنا ما برکت بده او را مبارک قرار بده. او راعضو خانواده خودشون حساب میکند همین که فاطمه زهرا این رو به پدر عرض کرد عکس های پیغمبر جاری شد فرمود خدا میداند که رسالت خود را در چه خانواده ای قرار دهد.

 این قصه رو هم خود فضه تعریف کرده یه روز که روز استراحت من بود حسین در گوشه‌ای از گرسنگی گریه می‌کرد و حضرت زهرا سلام الله علیها جو آرد میکرد در حالی که دستانش مجروح بود امیرمومنان فرمود اونقدر فاطمه در خانه من کار کرد که بدنش آسیب دیده بود و به این کار کردن افتخار می‌کرد شانه اش آسیب دیده بود لحظه‌ای بعد فضه می‌گوید سلمان در زد و بانو حجاب کرد و به سجده فرمود به سلمان بگو وارد شود او از ما اهل بیت است. سلمان وارد شد این منظره دلخراش را دید که حضرت زهرا با دست های مجروح داره آرد درست میکنه بچه اش هم داره گریه میکنه بعد سلمان فارسی گفت شما فضه دارید خدمتکار دارید فاطمه زهرا فرمودند آخه امروز روز استراحت اونه  امروز نوبت منه. سلمان گفت خب من کمک میکنم بچه را آرام کنم یا جو آرد کنم فرمودند من برای آرام کردن بچه مناسب تر هستم سلمان رفت سراغ آرد درست کردن بعد وقت نماز رسید صدای اذان از مسجد بلند شد سلمان به مسجد آمد

فاطمه زهرا سلام الله علیها یه قرآن خوندنی در خانه خودش باب کرده فقط خوندن نه همراه با مفاهیم همراه با معانی که در پایان برنامه امروز یه نمونه ش رو بیان خواهیم کرد او فقط نمیخواد از این خدمتکار کار بکشه او برای رشد او برنامه داره او برای کمال این خدمتکار او بنده خدا هست جرمش نداریست!

 خب اونم باید از زندگی لذت ببره اون معنویت باید داشته باشه کی باید براش فکر بکنه صاحب کار یه خاطره معمولا خدمتکارها یکی از وظایفشون نگهداری بچه هاست یه روزی بچه ها نیستند امام حسن نیست امام حسین نیست! کوتاهی از خدمتکار دیگه آمد پیش فاطمه زهرا سلام الله علیها خبر رو بیان کرد حضرت فاطمه مادره، اقیانوسی از مهر شروع کرد گریستن بچه‌هام بچه‌هام هی از خدا کمک میخواد  فضه نزد پیامبر آمد و عرض کرد یا رسول الله حسن و حسین از خانه بیرون برنگشتند.

 الان بانویم داره گریه میکنه پیامبر برخاست و پیش دخترش آمد و فرمود فاطمه جان گریه نکن سوگند به آن خدایی که جانم به دست اوست خداوند نسبت به بچه ها از تو مهربان تر است. پیدا میشن بعد دست هاش را به دعا بلند کرد عرضه داشت پروردگارا اون دو پسر فرزندان من و نور دیدگان من و میوه های قلب منند. تو میدانی آنها کجا هستند ای خدای لطیف هر کجا هستند به ما لطف کن و اونها را حفاظت کن هنوز دعای پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل نشانی بچه ها رو که کنار درختی یا صخره ای خوابشون برده بود آورد و پیامبر آمد به سراغ اون نشانی بچه ها رو بغل کرد در آغوش گرفت، اصحاب هم جمع شدند بعد پیامبر این مطالب رو فرمود به اصحاب آیا میخواهید بهترین افراد از نظر پدربزرگ و مادربزرگ را به شما معرفی کنم؟ فرمود حسن و حسین پدربزرگشان پیامبر مادربزرگشان خدیجه اولین بانوی مسلمان میخواید بهترین شخص از نظر پدر و مادر رو به شما معرفی کنم؟ حسن و حسین پدرشان علی مادرشان فاطمه میخوید بهترین شخص از نظر دایی و خاله را به شما معرفی کنم؟ حسن و حسین داییشون قاسم خالشون زینب میخوید بهترین شخص از نظر عمه و عمو براتون نام ببرم؟ حسن و حسین شروع کرد پیامبر فضائل این دو تا طفل را بیان عموی اونها جعفر طیار که صاحب دو بال است و در بهشت پرواز می‌کند عمه اونها ام هانی که ایمان او نزد خدا مقبول است .بعد پیغمبر این دعا رو کرد خدایا هر کس این دو بچه را دوست دارد در بهشت باشد و هر کس دشمن دارد در آتش

یه قصه دیگر آیات قرآن بعضی از آیات یا بعضی از مجموعه های آیه ای شان نزول دارن یعنی یه قصه ای رخ داده به دنبال اون قصه آیه ها نازل شدن از این جنس بیش از ۳۰۰ مورد در قرآن داریم اون قصه ها در قرآن نیست در تفسیر و در تاریخه. دونستن اون قصه ها ما را در فهم آیات کمک میکنه ندونیم هم آیه مسیر خودش را داره یکی از اون قصه ها در مبارکه الطا یا سوره دهر یا سوره انسان سه تا اسم داره این سوره حداقل سه تا اسم داره قصه اش هم خیلی از شما بلدید یه بار دیگه بشنوید. به فضه مربوط میشه امام حسن و امام حسین کوچولو مریض شده بودم پدربزرگ به عیادت نوه ها آمد احوال اونها را پرسید پیامبر علیرغم نمی‌ گرفتاری های زیادی دارد از خانواده غافل نیست پیشنهاد شد که برای شفای بچه ها نذری صورت بگیرد خب ما همه میدانیم که کسی مریض میشه باید بره دکتر موسی بن عمران مریض شده بود از خدا شفا خواست خداوند فرمود برو دکتر. دکتر چیکار میکنه؟ دوا میده . خدا چیکار میکنه؟ شفا میده . برای شفای بچه ها بنا شد یه نذری صورت بگیره مومنان علی علیه السلام فرمودند من نذر روزه میکنم بچه ها خوب شدن سه روز روزه می‌گیرم فاطمه زهرا و خود امام حسن و خود امام حسین و فض خدمتکار اون خونه اونا هم گفتن ما هم نذر میکنیم چقدر خوبه در خانه همفکری باشه همرنگی باشه ارزش ها همگانی باشه بچه ها دیر نگذشت شکاف پیدا کردن خب ما وقتی نذر میکنیم زمان که مشخص نکردیم هر وقت به نظرمون عمل بکنیم. درسته ولی اگه زودتر عمل بکنیم نشانه تعهد ماست عمیق مومنان خیلی زود تصمیم گرفت نظری را که کرده عمل کند قرآن کریم اینگونه گزارش میده این خانواده وفا کردند به نزدشون روزی که گرفتم روزهای گرم عربستان روزهایی هم بوده که در خانه امیرالمومنان غذای چندانی نبوده یه غذای خیلی ساده مثلاً نان و آب روز اول که به پایان می‌رسید لحظات افطار در زدن مثلاً امام حسن امام حسین اومدن درو باز کردن پدر جون میگه من مسکین هستم مسکین یعنی درد در بیچاره فقیر یعنی کسی درآمدش کمه مسکین درآمد نداره. بیچاره بهترین ترجمه برای مسکین است. بیچاره گفت من مسکین هستم امیرمومنان فرمود من نانم را به مسکین میدم و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین و فضه اونام همین کار کردن و اون شب بی غذا با آب افطار کردم روز دوم فرا رسید خداوند هم وقتی بخواد امتحان انسان‌ها رو سر بزنگاه مشتریا رو می‌فرسته وقت افطار صدای در آمد عزیزانم ببینید پشت در کیه گفت من یتیم هستم نشانی این خانه رو به من دادن گفتن این خانه به یتیمان رسیدگی می‌کند. امیر مومنان فرمود من نانم را به یتیم میدم امام حسن امام حسین و فضه هر چهارتایی افطاری‌هاشون رو به یتیم دادند. برای روز سوم اسیر یعنی غیرمسلمون.  یعنی لازم بود این آدمای گرسنه غذایی که خودشون احتیاج دارن بدن به یه غیرس اینا اهل بیت به ما یاد میده توی این جمع یه خدمتکارم هست یعنی حدود ۲۰ آیه که از آسمان نازل شده در فضیلت یه جمعی که توشون یه خدمتکار هم هست این قهرمان و یط طعام علی فبهی مسکین و یتیم و اسرا علیرغم اینکه دوست داشتن نیاز داشتن اون غذا را یا خدا را دوست داشتم غذاشون رو دادن به مسکین دادن به یتیم دادن به اسیر . بعدهم از این مهمتر گفتن که ما در برابر این کمکی که میکنیم هیچ توقعی نداریم لا نرید منکم جزاء ولا شکورا ای مسکین ای یتیم ای اسیر تشکر ما نمی‌خوایم پاداش نمی‌خواهیم

إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا  فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا  وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًا

ما یه دغدغه‌ای داریم نسبت به یه روز سختی که در پیش داریم جهان آخرت این باشه توشه آخرت ما. خدا هم خطر اون روز را از اونها برطرف کرد و سرورا این افتخار فطرت در این جمعی که آیات براشون نازل شده

خب فاطمه زهرا سلام الله علیها عمر کوتاهی داشت دیری نپایید که اون حوادث تلخ پایان عمرش رسید و اهل بیت داغدار شدن و فاطمه زهرا روز به روز نحیف میشد و تا به شهادتش ختم شد وصیت کرد یا علی مرا شب غسل بده، شب کفن کن، شب نماز بگذار، شب به خاک بسپار... خیلی غم انگیز بوده پیغمبر فرمود کسی از دنیا میره تو روز تشییع بشه کسی از دنیا میره با شکوه پرجمعیت باشه اما میوه پیامبر در دل شب و یه جمع کم شاید ده نفر هم نبودند خیلی غریبانه یکی از اون ۱۰ نفر فضه هست فضه اجازه داشت که اون مراسم باشد و پس از شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها در خانه امیرمومنان همچنان خدمت می‌کرد تا حضرت برای او همسری انتخاب کرد از آن همسر هم بچه دار شد و بعد از مدتی اون همسر از دنیا رفت همسر دیگری انتخاب کرد از اون هم بچه دار شد. سال‌ها گذشت ولی همچنان مسلمون‌ها این نام رو می شناسند فض خادم زهرای مرضیه

بزرگان ما در کتاب های مختلف این داستانی رو که من برای شما نقل بکنم نقل کردن علامه مجلسی و دیگران نقل کردن گفتند که یک بار در سفر حج فضه خاتون از قافله جا ماند مردی می‌گوید او را دیدم پرسیدم تو کیستی او گفت فقل سلام فسوف تعلمون به جای اینکه خودش رو معرفی بکنه یه آیه قرآن خوند! عزیزان من قرآن خوندن خوبه قرآن فهمیدن خوبه از همه مهمتر اینکه آیه ها بیاد تو زندگی ما تو خونه با قرآن با هم حرف بزنیم از قرآن الهام بگیریم تو بازار تو دانشگاه تو مدرسه این آیه‌های نور رو بلبل متناسب با حادثه‌ای که پیش میاد ازش پرسیده خودت رو معرفی کن میگه اول سلام کن پیغمبر فرمود اول سلام بعد کلام سلام دادم گفتم اینجا چه می‌کنی گفت من یهد الله فلامضل له کسی را که خدا هدایت کنه او گمراه نمیشه. اون مرد میگه گفتم گریه هستی یا انسان دید یه چیز غریبی است هرچی میپرسه با قرآن جواب میشنوه جنی هستی یا انسان گفت یا بنی آدم خذوزینتکم نه من از بنی آدم هستم گفتم از کجا آمدی گفت ینادون من مکان بعید با این آیه به من فرمود که از یه شهر و منطقه دوری آمده گفتم کجا میروی فهمیدم که عازم حج گفتم از چه زمانی گم شدی گفت و لقد خلقناسماوات والارض فی سته ایام با این کلمه به من فرمود شش روزه گم شده گفتم گرسنه ای غذا میخوای گفت و ما جعلناکم جسدا لایاکلون الطعام یعنی قرآن را با مفاهیم در حافظه داره فهمیدم گرسنشه به اون غذا دادم و گفتم دنبالم بیا گفت لایکلف الله نفسا الا وسعها خداوند به اندازه توان از هر کسی مسئولیت میخواد گفتم خیلی خوب پشت من سوار شو روی مرکب من گفت لو کان فیهما آله الا الله لفسدتا یه زن نامحرم با یه مرد مثلا رو موتور که الان متاسفانه مرسوم شده این فساد داره این آیه را برای من خوند منم پیاده شدم او رو سوار کردم تا سوار شد این آیه قرآن رو خوند سبحان الذی صخرلنا هذا ستایش خدا را که این مرکب را برای ما مهیا کرد به قافله رسیده گفتم در قافله خانم کسی رو داری دیدم هی آیه قرآن میخونه این آیات رو خوند یادآور انا جعلناک فی الارض خلیفه و ما محمد الا رسول یا یحیی کتاب یا موسی انی انا الله من این چهار تا صدا زدم اون چهار تا آیه قرآن خوند منم تو کاروان قافله صدا زدم داوود محمد یحیی موسی دیدم چهار تا جوان آمدن پرسیدم این جوانان با تو نسبتی دارند خانم؟ این آیه را خواند المال و البنون زینت الحیات الدنیا فهمیدم اینا بچه هاش هستند.  سپس به چهار جوان گفت یا ابت استاجره با این آیه به بچه هاش گفت پول این آقا رو بدید این من رو توی جاده پیدا کرده برای شما آورده مزدش رو بدید بچه ها هم یه پولی به من دادن دوباره مادر گفت والله  یضاعفبیشتر این اندازه کمه یعنی با آیه قرآن زندگی رو شیرین میکنه خب این قصه را که تعریف کردیم می‌خوام یه نقدی بزنیم از هزار و چند صد سال پیش به روزگار خودمون در روزگار ما خیلی از شما یادتون هست یه پسر بچه چهار پنج ساله درخشید چند دهه قبل محمد حسین طباطبایی پنج سالش بود حافظ کل قرآن خب داریم دخترها و پسرهایی که در این سنین قرآن را حفظ میکن و کار خیلی سختی هم هست اما مسلط به مفاهیم این خیلی مهمه

از اینجا تا پایان برنامه را گزارش حاج آقای قرائتی رو برای شما بخوانم من از رو میخوانم اینها نوشته های حاج آقای قرائتی است درباره این پسر پنج ساله چرا باید برای شما میخوانم عزیزان من آقایان خانم ها دوست دارم از این جنس کار رو تو خونه هامون به نسبتی که می‌توانیم آیه ها را بیاریم به گفتگوها، تو مهمانی ها با همون شیرینی یه کار شیرین یا تلخ انجام میشه به آیه قرآن مستند کنیم. خانه ها را رنگ قرآن بزنیم بخونم برای شما حاج آقای قرائتی میفرماید:

 برای اولین بار در سال ۱۳۷۷ در مراسم حج او را دیدم این پسر پنج ساله را در آن سال بسیار خشک درخشید غوغایی به پا کرد سید محمد حسین پنج ساله او کاری که کرد مردم گروه گروه برای زیارتش به بعثه مقام معظم رهبری در مکه میمند یک بار ایشان را به جلسه‌ای بردند که در اون تعدادی از شاهزادگان سعودی گروهی از علمای مکه جمعی از اساتید دانشگاه و تعدادی از حافظان و مفسران قرآن حضور داشتند این کودک پنج ساله برنامه های قرآنی خود را اجرا کرد همه را مبهوت ساخت هر چه به او میگفتیم با آیات قرآن پاسخ میداد.

حافظ قرآن بود اما این کودک کار بسیار مهمتری را که انجام میداد حرف زدن با قرآن بود هیچ راه جلسه ای را که در مکه مکرمه برگزار شد فراموش نمی‌کنم در آن جلسه به یاد ماندنی سید محمد حسین طباطبایی به سوال های که از او شد جز با قرآن پاسخ نمی‌داد. من گوشه های از اون جلسه رو برای شما بیان میکنم.  وقتی او را دیدم گفتم سلام علیکم او جواب داد سلام قولا من رب رحیم برای ورود به اتاق تعارف کردید شما بفرمایید شما بفرمایید گفت ادخلوها بسلام آمنین با امنیت وارد شود پیراهن عربی در تن داشت یک کسی از او پرسید لباس عربی رو بیشتر دوست داری یا ایرانی رو گفت و لباس تقوا ذالک خیر لباس پاکی بهتر است یکی از مسئولان گفت چون با قرآن حرف میزنی شما را به مکه آوردیم یه سفر عمره هم شما را می آوریم آیا چیز دیگری هم از ما میخوای گفت ما اسئلکم علیه من اجر نه من نمیخوام. میتونست این رو به زبان فارسی با یه آیه قرآن حرف میزنه چقدر شیرین چقدر دلربا گفتم آقا زاده چگونه این همه مورد لطف قرار گرفتیم گفت ذالکما من ما علمنی ربی این رو خدا به من لطف کرده به من آموخته گفتم آیا بچه میتونه امام باشه مثل امام جواد مثل امام زمان در کودکی به امامت رسیدم جواب داد یوتی الحکمه من یشاء خدا حکمت را به بچه پنج ساله داره جواب میده ها.

گفتم من شما رو دوست دارم گفت سننظر اصدقت ام کنت من الکذبین باید صبر کنیم ببینیم راست میگی یا دروغ تو دل داستان حضرت سلیمانه. گفتم از بس که شیرینی می‌خوام تو رو بخورمت گفت ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه گفتم منزل ما میای گفت حتی یعظ بابام اگه اجازه بده گفتم پدرت به تو کتک هم زده قالو بلا قالو بلا پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت رو گفت و بالوالدین احسانا یکی از علما عمدا یه آیه قرآن را غلط خواند او گفت ان هذا الا اختلاف این بافتنیه یعنی میتونست بگه شما آیه رو غلط کن همین جواب رو از دل یه آیه قرآن درآورده مجددا دیگری آیه را اشتباه خواند گفت یریدون ان یبدلو کلام الله میخوان کلام خدا را عوض کنند! ازش پرسیدم بازی رو دوست دارید این آیه را خواند ولا تنس نصیبک من الدنیا بهره تو از دنیا به او گفتم حاضری فرزند من باشی گفت والد و ما ولد آیا غذای دیگری میل داری گفت لن نصبر علی طعام واحد قصه بنی اسرائیل را اشاره کرد. یک کسی درباره ازدواج سوال کرد من گفتم این پسر پنج ساله که از ازدواج سر در نمیاره گفت ففهمناها سلیمان خداوند به سلیمان کودک معارفی را تفهیم کرد گفتم مرا گیج کردی گفت وترنا الناس سکارا مردم را در قیامت مست میبینی پدرش گفت این چه حرفی بود به حاجی آقا زدی گفت و ما قلت لهم الا ما عمللتنی هرچه خدا به من گفته بود من اون رو گفتم از سخنان عیسی بن مریم.

 پرسیدم آیا درس خوانده‌ای؟ گفت با کنت تدری ما الکتاب ولاایمان از این پسر پنج ساله پرسیدیم مخالفان ما چه سرنوشتی پیدا میکنند؟ گفت وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ظالمان به زودی خواهند دید چه گرفتاری هایی براشون پیش میاد. آیا امام زمان تشریف میارن؟ جائ الحق و زهق الباطل. کربلا رو دوست داری گفت احبت حب الخیر . تلویزیون یه فیلمی رو گذاشت که غیر مفید بود محمد حسین به تلویزیون نگاه کرد این آیه رو خوند: والذینهم عن الغو معرضون همه خندیدند.  گفت:  اتضحکون ولاتبکون؟ میخندید وگریه نمی‌کنید؟  گفتیم از بس سوال کردیم شما را خسته کردیم گفت ولا یمسنا فیها نسق راجع به فرشته ها که فرشته ها گفتن ما از تسبیح و تقدیس خدا خسته نمیشیم. من گفتم من آمدم مکه سوغاتی بخرم یا نه محمد حسین گفت احل الله البیع خدا خرید و فروش را حلال کرده و ربا را حروم کرده بعد این آیه را خواند و سوغاتی بردارید توشه بردارید  اذهبوا فخیر زاد التقوا بهترین سوغات تقواست یکی از قاریان محترم که حافظ قرآن هم بود از او پرسید فلان آیه کجای قرآنه او گفت در سوره اعراف قاری گفت نه در سوره قصص کودک اصرار کرد سوره اعراف گشتند دیدن کودک درست میگه گفتم میخواهیم از خدمت شما مرخص شویم گفت اذهب انت و اخوک بآیاتی ولا تنیا فی ذکری فرمان خدا به موسی و هارون است که بروید تو با برادرت برو در ذکر من یاد من سستی نکنید گفتم بر ما منت گذاشتی به سوالات ما پاسخ دادی گفت و لقد مننا علیک یه بار دیدم این قصه پیش میاد گفتیم معذرت می‌خواهیم گفت لاعتذرالیوم نه عذرخواهی لازم نیست گفتیم دعایی بفرمایید این دعا را خواندم ربناغفر لنا وخوان الذین سبق بامان پروردگارا ما و برادران ایمانی که قبل از ما بوده اند را بیامرز گفتیم حافظ گفت والله خیر حافظا و هو ارحمراحمین نوار ضبط صوت تمام شد گفت کلمه ربک یعنی مثل نقل و نبات این آیه ها همراه با مفهوم به زبانش جاری میشه همچنین شنیدم در جلسه ای که با مسئولان سعودی داشته به تمام سوالات حضار به زیبایی جواب داده شاهزاده های سعودی براش اسباب بازی گران قیمت خریده بودند آورده بودند. ضمن تقدیم هدایا به او گفتند دوست داری این اسباب بازی ها رو جواب داده بود که فما آتانی الله خیر مما اتاکم بل انتم بهدیتکم تفرحون چیزی که خدا به من داده از چیزی که شما برای من آوردید بهتر است شما دل خو.ش به این هدایا هستید پدرش گفت اینها شاهزادگان سعودی هستند پاسخ داد ان الملوک اذا دخلوا قریتاً افسدوها پادشاهان وارد سرزمین می شوند اونجا را خراب میکنند. برای او یه لیوان قهوه آوردند باقی مانده قهوه او را وزیر کشور سعودی به نیت تبرک و شفا خورد در اون جلسه بعضی گفته بودند این یک معجزه است یکی از علمای یمن گفته بود این مهدی علیه السلامه در پایان جلسه دیدن سید محمد حسین گریه میکنه شاهزادگان سعودی پرسیدن چرا گریه میکنه گفتند دلتنگ مادرش شده گفتن خب بذارید بره پیش مادرش، گفتند مادرش ایرانه شاهزاده سعودی گفت خب اجازه میدیم مادرش بیاد. گفتند فرودگاه بسته شده و مادرش به اتفاق ۱۲۰ زائر اونجا موندن دستور داد همه ۱۲۰ زائر رو به احترام این طفل پنج ساله قرآنی به عربستان بیارن آیه های زندگی ما زیاد دیدیم تو خیابون ها این کلمه رو تو سال‌های گذشته واقعاً برای آوردن قرآن به متن زندگی برنامه ریزی کنیم خدا نگهدار شما

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها