حجت الاسلام پناهیان: سلام علیکم، خدمت بینندگان خوب، سلام عرض میکنم هم سالگرد شهادت بزرگمردان ایران زمین را باید یادآوری کنیم، یادشان را گرامی بداریم، تسلیت بگوییم. هم بنابر روایتی فردا شب، شهادت امام رضا (علیه السّلام) شاید باشد، شهادت این امامی که همۀ ما ایرانیها، مدیون ایشان هستیم، تسلیت عرض میکنم به بینندگان خوب، به مؤمنینی که موفق میشوند به ویژه برای زیارت، التماس دعا میگوییم و پیشاپیش زیارت قبول، امیدوارم که در این لحظات، گفتگوی ما هم تحت عنایت امام رضا (علیه السّلام) بتواند مفید واقع شود.
ملایی: الهی آمین، إنشاءالله که جزء بهترین اعمال و عبادات ما نوشته شود. حاج آقای پناهیان مدتهاست حضرتعالی، ارتباط مفاهیم مختلف دینی را با مدیریت ذهن، برایمان تبیین میفرمایید. کما اینکه دو سه هفتۀ گذشته، اگر برگردیم بشنویم دوباره و یا ببینیم، مدیریت ذهن و بحث رضایت، مدیریت ذهن و بحث قناعت و مفاهیمی از این دست را مرور کردیم، گاهی سؤال جواب دادید و گاهی شبهه جواب دادید، آقا من اگر توکل دارم مثلاً به عنوان یک مفهوم دینی، پس چرا گاهی از اوقات حالم بد است؟ مدیریت ذهن آن جا میآید...
حجت الاسلام پناهیان:یا اتفاقهای بد میافتد...
ملایی: بله، یا اتفاقات بد میافتد یا مثلاً من راضی هستم ولی دلم میخواهد از آن طرف پیشرفت هم بکنم، این وسط مدیریت ذهن، چه کاره است؟ چطوری باشد و چطوری نباشد و بگذریم از این قصهها. امروز مفهوم جدیدی را مطرح میکنید و یا هم چنان بحثهای گذشته...
حجت الاسلام پناهیان:بله، بسم الله الرحمن الرحیم. امروز اگر اجازه دهید، یک شگفتانهای را از قرآن من تقدیم کنم. یعنی این شگفتانه، شگفتانۀ قرآن است...
ملایی: در باب مدیریت ذهن؟
حجت الاسلام پناهیان:در باب مدیریت ذهن، اساساً بدون اینکه بابی برای آن باز بکنیم، عجیبترین داستان قرآن است، ممکن است أحسن القصص نباشد، أحسن القصص را فرمودند قصۀ حضرت یوسف است. ولی عجیبترین قصه هست! ربط بین عجیبترین قصه با بحث ما چیست؟ باید بینندگان عزیز، یک چند دقیقهای صبر کنند من مقدمهای را عرض کنم، یکی از ویژگیهای مهم مؤمنین، صبر است و انسانها اساساً اگر صبور نباشند، حالا ربطی به ایمانشان هم ندارد، به جایی نخواهند رسید. برخی از مقامات علمی آمده، رشد تکنولوژی، رشد علمی و توسعه به طور کلی، برای جوامعی رخ میدهد که بردباریشان، سطحشان بالا باشد. حالا چطوری جامعه را ارزیابی میکنند که بردباریاش چقدر است، حتماً یک شاخصههایی وجود دارد که بررسی میکنند این جامعه، چقدر صبور است.
در نزد پروردگار عالم هم، صبر بسیار عزیز و گرامی داشته شده، بارها در قرآن، شاید هفت مرتبه در قرآن آمده است که بهشت را ما در ازای صبر شما، به شما میدهیم. ببینید همۀ خوبیها را جمع میکند، در یک کلمه! مثلاً میفرماید: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد، 24) زمان ورود به بهشت، این گونه به انسانها گفته میشود که سلام بر شما، به خاطر صبری که کردید، بفرمایید دیگر در این دار زیبا و جاودانه قرار بگیرید. یا در آیات مختلف قرآن، که میفرماید: بهشت را ما به خاطر صبرشان به آنها دادیم. ما تقریباً نداریم فضیلت دیگری را، که این گونه مطلق خدا با آن برخورد کرده باشد و بهشت را در ازای، آن فضیلت مطلق، به عنوان یک فضیلت کلان و حاکم، ذکر کرده باشد.
یا دربارۀ تقدیم صبر بارها در قرآن، بر صلاة... «اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» (بقره، 45) یا در موارد مختلف، این اتفاق افتاده در قرآن کریم. آمار عجیبی دارد، آمار صبر در قرآن و صبر خودش گاهی هم ارز قرار گرفته با کل حق و حق طلبی. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر، 3) مؤمنینی سعادتمند میشوند که یکدیگر را توصیه کنند به حق طلبی، به حق خواهی، به حق مداری و یکدیگر را سفارش میکنند به صبر. صبر یکی از موارد حق است ولی مستقل ؟؟؟ انقدر عظمت دارد خدا نمیخواهد قاطی شود با بقیۀ موارد حق طلبی.
پس اگر بخواهیم در مورد صبر، صحبت کنیم، بحث به درازا خواهد کشید، کما اینکه شما اشاره فرمودید، در بحثهای گذشته هم، ما در هر صفتی، یا در هر مفهومی نخواستیم زیاد متوقف شویم، بیشتر خواستیم ارتباطش را با مدیریت ذهن، بیان کنیم.
حالا برویم سراغ ربط صبر، با مدیریت ذهن...
ملایی: از مسیر آن قصه...
حجت الاسلام پناهیان:آن قصۀ بسیار عجیب قرآن، قصۀ موسی و خضر. قصۀ موسی و خضر ربطش به صبر چیست؟ اولاً من صریحاً عرض کنم، قصۀ موسی و خضر، انقدر قصۀ عجیبی است بنده هیچ وقت در یک جلسۀ عمومی، تمام این قصه را، با جزئیاتی که در قرآن آمده، نمیگویم. با جزئیاتی که در قرآن ذکر شده، نه اینکه برویم از حواشی آیات قرآن، روایات و نقلهای تاریخی را بخواهیم ذکر کنیم، اصلاً همان مضمونی که در قرآن آمده، انقدر عجیب هست بعضیها ممکن است ذهنشان شبههدار شود و اذیت شود ذهنشان، چون باید توضیحات مفصلی داد برای دفاع از این داستان واقعی قرآن. ولی اجمال آن را همۀ ما میدانیم که حضرت موسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه السلام، در مسیر مسافرتی، بعد از سیر و سلوکهایی، اتفاقهایی افتاد که رسیدند به یکی از بندگان خاص خدا، حضرت خضر. خداوند متعال میفرماید: اینها رسیدند به یک بندهای از بندگان ما، که ما به آن بندۀ خودمان، باصطلاح علم ویژه داده بودیم «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (کهف، 65) حضرت موسی و آن رفیقشان رسیدند به بندهای از بندگان ما، که رحمت ویژۀ ما، به آنها لطف ویژهای داشتیم و علم لدنی خاصی به آنها داده بودیم. یعنی هم موقعیت لطیف خاصی داشتند، فقط علم نبوده هم علم خاصی داشتهاند، این بندۀ بزرگ خدا که گفته میشود این بندۀ بزرگ خدا، همان حضرت خضر است.
داستان حضرت خضر و حضرت موسی این است که حضرت موسی به خدمت آقای خضر رسیدند و گفتند: میشود شما به ما یک مقدار تعلیم دهید مسائلی را؟ حضرت خضر فرمودند: نه، نمیشود. گفت: چرا نمیشود؟ فرمودند: به خاطر اینکه تو نمیتوانی صبر کنی. تحمّل این چیزهایی که من میخواهم به تو یاد بدهم نداری!
ملایی: «لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف، 67)
حجت الاسلام پناهیان: «قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً» تو نمیتوانی صبر کنی. حالا این صبر، ربطش به مدیریت ذهن چیست؟ آقای موسی علی نبینا و علی آله و علیهم السلام، حضرت موسی و حضرت خضر، آقای موسی فرمودند یا باید بگوییم عرضه داشتند، چون ظاهراً مقام حضرت خضر، بالاتر هست، در این داستان، لااقل ما این گونه میبینیم. گفتند: شما إنشاءالله مرا جزء صابرین تلقی خواهید کرد، ملاقات خواهید کرد؟ «قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً» (کهف، 69) من امر تو را معصیت نخواهم کرد، نافرمانی نمیکنم، تو هم إنشاءالله مرا صابر خواهی دید. ربطش به مدیریت ذهن، اینجا پیدا میشود. «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف، 70) میفرمایند: اگر میخواهی صبر کنی با من، به ذهنت یک سؤالی رسید، نپرس این سؤال را، تا من خودم برای تو توضیح دهم. میتوانی ذهنت را مدیریت کنی؟ یک سؤالی را نگه داری به این سؤال بگویی، جواب دارد صبر کن! دیدید مدیریت ذهن را؟
ملایی: بله، بله درست شد.
حجت الاسلام پناهیان: شما تا حالا نگاه کرده بودید به این داستان، به عنوان مدیریت ذهن؟
ملایی: نه.
حجت الاسلام پناهیان:از این زاویه آدم نگاه میکند واقعاً فوق العاده است در بحث مدیریت ذهن.
ملایی: به قول قدیمیها، دروغ چرا! نه! این گونه فکر نکرده بودیم، ولی الآن قشنگ نشست به ذهن و به جان.
حجت الاسلام پناهیان:مدیریت ذهن، یکی از آنها این است، سؤال به ذهنت میآید، نگهش دار، صبر کن روشن میشود، حکمتش معلوم میشود.
ملایی: اصلاً بحث سؤال نه حاج آقا، من یک مقدار تعمیمش بدهم، ببینید درست است یا نه؟ آقا اینکه میگویند: مثلاً قبل از اینکه حرفی بزنی، یک مقدار فکر کن...
حجت الاسلام پناهیان:اینکه بله، عمومی شده،
ملایی: یا سکوت کن، کم حرف بزن. همۀ اینها مدیریت ذهن است.
حجت الاسلام پناهیان:ما الآن این داستان... اینکه یک مسئلۀ عمومی است. بله، قبل از حرف زدن آدم یک مقداری فکر کند که چه میخواهد بگوید، برای چه میخواهد بگوید؟ زبان مرحوم قاضی را دیدند شاگردانشان یک قطعهاش سرخ بود، رنگش یک طوری بود، بالأخره یکی از آنها سؤال کرد که آقا زبان شما چرا این گونه است؟ فرمود: سالها مثل اینکه عددش هست در خاطراتی که ذکر کردند، هجده سال، بیست و خردهای سال، من یک زبانی روی زبانم میگذاشتم که هر زمانی بخواهم حرف بزنم، یک سنگی روی زبانم گذاشته بودم، هر زمانی که خواستم حرف بزنم نتوانم حرف بزنم که این یادم بیاندازد که من قبل از این حرف زدن، فکر کنم. این گونه کنترل میکردند رفتار خودشان را از طریق ذهن، این یک نوع مدیریت ذهن، در کنار کنترل رفتار هست که من الآن باید فکر کنم، این هم دستور، من الآن باید فکر کنم چه میخواهم بگویم، الآن باید فکر کنم چرا بگویم؟ این یعنی مدیریت ذهن، که شما دستور میدهید برای ذهن خودتان.
حالا اینجا حضرت خضر میفرماید: اگر سؤالی برای تو پیش آمد، از من سؤال نکن، صبر کن! ببینید بحث در حد ما نیست، حداقل در حد بنده نیست در حد پیامبران بزرگ الهی است، کلاس من نیست این بحثها، ولی خبر داشتن از آن کلاس بالا، بد نیست ما در رشتهای داریم درس میخوانیم که آن فارغ التحصیلهای فوقالعاده در مدارج بالای علمیاش، انبیاء الهی، در آن دورههای آموزشی ضمن خدمت، حالا یا هر چه بوده، به چه مقامی رسیدند و چه مشکلاتی داشتند؟
قبل از این یک عبارتی را حضرت خضر بیان میفرمایند، این داستان عجیبیاش این است که با این جزئیات، قرآن فرموده این داستان را، داستان مثلاً حکماء گفته باشند داستانی برای عبرت و نصیحت نیست، میفرماید: «وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» (کهف، 68) چگونه صبر کنی وقتی که تو احاطۀ خبری نداری؟ یعنی بیخبری انسان، انسان را بیصبر میکند، چرا این گونه شد؟ این کنترل ذهن، عالیترین مقام کنترل ذهن است که چرا نگویی، پس من نفهمم که مسئله چگونه است؟ چرا بفهم، منتهی قدرت مدیریت ذهنت را داشته باش و مثلاً وقتی برای تو سؤالی پیش آمد، به عمومات خودت، به مبانی خودت مراجعه کن. به تعبیری در روایات آمده به یقینیات خودت مراجعه کن، وقتی در موضوعی شک کردی، یک فکری هم خودت بکن.
آقا من از کسی، یک رفتاری دیدم. خودت ببین میتوانی توجیه کنی؟ شاید رفتارش به یک دلیلی موجه باشد، در دستورات دینی ما هست، شما باید مدیریت ذهن داشته باشید و به خودت بگویی که حتماً شاید دلیلی دارد. آقا دیدم مثلاً یک آقایی با یک خانمی دست داد، شاید محرمش است. باید ذهنت را مدیریت کنی، نگذار بدترین حالت در ذهنت بیاید. بعد فردا دیدی، اصلاً فهمیدی که طرف گناه کرده. دوباره ذهن خودت را مدیریت کن نگو این آدم گنهکاری است، به ذهنت برنامه بده بگو: خب از دیشب تا حالا بیست و چهار ساعت فرصت داشته، لابد استغفار کرده. نباید به عنوان گنهکار به او نگاه کنی. اینها همه مدیریت ذهن است.
دوستان بعضی به ما میگویند: آقا تو چقدر داری مدیریت ذهن را توسعه میدهی؟! میگویم: اگر یک موردش غلط و بیجا بود، شما بفرمایید. شما خودتان الآن به عنوان یک مجری و کارشناس محترم، داوری کنید ببینید که من الیکی به زور دارم میچسبانم به مدیریت ذهن؟ نه، مدیریت ذهن، یعنی برنامه بده برای فکر خودت. آقای خضر، به آقای موسی، میفرماید: تو چون احاطه نداری، خبر نداری نمیتوانی ذهنت را بیقراریاش را کنترل کنی، صبوری کنی، سؤال میکنی، سؤال نکن! نه اینکه سؤال نکن، میفرماید: میدانم سؤال برایت پیش میآید، صبر کن، من به تو میگویم.
ملایی: اگر نگفتم بپرس.
حجت الاسلام پناهیان:ببینید بحث علم و جهل نیست، بحث مدیریت ذهن است. زمان بده به ذهن خودت و شیطان چقدر از این عجلهای که ما میکنیم، در داوری، نسبت به دیگران، نسبت به خودمان، نسبت به خدا، در این فرصتها، چقدر ما را فریب میدهد؟ چقدر به ما لطمه میزند؟ چقدر ما را دچار خودخوری میکند؟ چقدر دچار رنجور شدن و رنجیدن میکند، ما حق نداریم خودمان را اذیت کنیم.
آن نصیحتی که بزرگان فرمودند: اهل معرفت، مرنج و مرنجان! مرنج، واقعاً حرف بزرگی است. چطور رنجاندن دیگران، اذیت کردن دیگران، ظلم است؟ خدا شاهد است کسی خودش را اذیت کند هم ظلم است، خدا ناراحت میشود. کسانی که اهل معنویت هستند حالا چون بحث، در سطح انبیاء الهی است، بحث امروز سطحش را بالا ببریم، بالاتر از حد خود بندۀ قائل کم ارزش، نسبت به این سطح از مباحث، اگر کسی اهل مراقبت باشد، میبیند وقتی رنجیده خاطر میشود، سیاه میشود دلش. نورانیت او از بین میرود، چرا؟ چون رنجیده. برای چه تو رنجیدی؟ جلسات قبل ما در مورد مرنج، به یک عبارت دیگری صحبت کردیم، چرا رنجیدی؟ چرا نتوانستی محاسبه کنی نزد خودت با حسن ظن به خدا، با راضی بودن به حکمت و مهربانی خدا، که حتماً به نفعت است، حتماً خدا شما را دوست داشته چرا ناراحت شدی؟ چرا رابطۀ خودت را با خدای خودت قطع میکنی؟ چرا صبر نمیکنی؟ و ما چون خبر نداریم، نمیتوانیم صبر کنیم، سؤالهای زیادی آمده بود در همین فاصله من خواندم در همین قسمت گذشته، میگفتند: ما از کجا بفهمیم که این اتفاقی که برایمان افتاده، به چه دلیل است؟ ما اشتباه کردیم؟ خدا دوستمان داشته؟ این همان صبری است که حضرت خضر، از حضرت موسی خواست. صبر کن! آرام باش، ذهنت را آرام کن! حتماً دلیلی وجود دارد.
ببینید این آرامش ذهن، این مدیریت ذهن، در چه حدی از ما میخواهند؟ در حدی که حضرت خضر، از حضرت موسی خواست و حضرت موسی، سه بار مردود شد.
ملایی: داریم میگوییم حضرت موسی!
حجت الاسلام پناهیان:حضرت موسی! درست است؟ ما هم طبیعی است. ولی بدانیم از ما این را میخواهند، موسی (علیه السّلام) هم شویم از ما میخواهند. یک خضری سر راه ما میرسد، اتفاقاتی سر راه ما رقم میخورد. خدا رحم کند آن زمانی که ما به امام زمانمان برسیم او که مقامش از خضر بالاتر است، ما که مقاممان از موسی، پایینتر است.
ملایی: آن وقت ما چه میشویم؟
حجت الاسلام پناهیان:میتوانیم صبر کنیم؟ این را نگه داریم؟ نشخوار ذهنی نکنیم؟
ملایی: وای چقدر سخت در ذهن میآید!
حجت الاسلام پناهیان:بله، چقدر عجیب است! آقای کمیل، دنبال امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بودند و داشتند میرفتند، صدای گریهای را شنیدند و متوقف شدند از زیبایی آن صدای مناجات، گفت: آقا! آقا فرمودند: چرا ایستادی؟ بروید. ما صدای مناجات را میشنویم، ظاهراً سحرگاهی بوده. آقا فرمود: حالا به تعبیر من، زبان من و لحن مرا ببینید، بیا برویم! آقای کمیل میگوید: من در ذهنم، در دلم، یک اتفاقی افتاد، آن اتفاق چه بود؟ چرا آقا بیاعتنایی کرد به این مناجات؟ شاید همین چرا را نباید آقای کمیل میگفتند. ببینید این مدیریت ذهن، انقدر از ما میخواهند! ما عضلاتمان برای مدیریت ذهن، چقدر باید قوی باشد؟ نگذاریم برود به سمت آن سؤال، بلافاصله شاید پیش خودشان میگفتند: که بله، آقا این موضوع را، این مناجات را به آن اعتناء نکردند، چه چیزهایی آقا میدانند! ببینید نباید اتفاق دیگری...
بعد در جنگ نهروان، حضرت یکی از کشتهها را به آقای کمیل نشان دادند فرمودند: این را میشناسی؟ این صاحب آن مناجات است. گفت: نه نمیشناسم! گفت: صاحب آن مناجاتی است که آن شب برایت سؤال شده بود، من چرا دارم بیاعتنایی میکنم؟
ملایی: الآن معنی آن لحن شما معلوم شد که بیا برویم!
حجت الاسلام پناهیان:بیا برویم، آن اتفاقی که در مدیریت ذهن آقای کمیل افتاد. آقای خضر، سه چهار تا کار انجام داد، چه چیزی را میخواست به حضرت خضر آموزش دهد؟ مثلاً رفتند کشتنی را سوراخ کردند، حالا من یک مقداری از روی قرآن بخوانم بعضی از... «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً» (کهف، 69) من إنشاءالله صبر خواهم کرد، این صبر در بلا نیست، صبر در مدیریت ذهن است.
ملایی: صبر در کنترل ذهن است، که من سؤال نکنم!
حجت الاسلام پناهیان: بله، سؤال به ذهنت خطور میکند، سؤال محترم است، من جواب میدهم، گفت: من خودم برای تو توضیح خواهم داد، خیلی عجیب است! «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ» سؤال نکن از من، «حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف، 70) تا من خودم برایت توضیح میدهم، نگفت: سؤال بد است، چرا سؤال میکنی؟ تابع مطلق باش، نفهم باش.
ملایی: به تو ربطی ندارد.
حجت الاسلام پناهیان:نه، گفت: صبر کن! من خودم برایت میگویم. شنیدهام شیوۀ علامۀ طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، این بوده که سؤالاتش را نمیپرسیده معمولاً تا خودش به جوابش برسد و این یک نکتۀ بسیار فرخنده است، خیلی قابل تأمل است. بعضی از بزرگان ما، به ما توصیه میکردند هر سؤالی را نپرسید و بعد این سؤال، وقتی که میماند، خیس میخورد با آن کار میکنیم، به یک جوابهای عمیقتری انسان میرسد. خوب است معلمها هم گاهی سؤالها را راحت جواب ندهند، بگذارند یک مقدار در ذهن، خیس بخورد، اصلاً خود سؤال رشد میکند. یا بگویند: خودت فکر کن، شاید جوابش را پیدا کردی. یکی از راههای سادهاش این است که بگویند دانش آموزان دیگر، این سؤال را جواب بدهند، ببینید جوشاندن این آب معرفت، در چشمۀ ذهن، خیلی ارزش دارد. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها» (کهف، 71) بعد آقای خضر، شروع کرد کشتی را سوراخ کردن، آقای موسی گفت: شما آدم محترمی هستید، ما الآن مسافر این کشتی هستیم. «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها» اصلاً این یادش رفته بود که نباید سؤال کند، مدیریت ذهن است اینجا، دارد درس اخلاق میدهد، دارد توصیه میکند! ببینید چقدر آدم به خاطر چیزهایی که میداند، به خاطر چیزهایی که میداند! بیاعتنایی میکند به چیزهایی که نمیداند. آقا من یک چیزی را میدانم، کشتی مردم را نباید سوراخ کرد، نباید کسی را غرق کرد، ولی آرام باش، صبر کن! خضر است دیگر یک چیزی هست که تو نمیدانی، این موضوع آموزش آقای خضر برای حضرت موسی است.
ملایی: این قشنگ مدیریت ذهن است، از مسیر صبر.
حجت الاسلام پناهیان:«لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً» قضاوت هم کرد، این چه کاری است؟ چه کار بدی شما دارید میکنید. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف، 72) من نگفتم تو نمیتوانی صبر کنی؟!
«قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ» (کهف، 73) ببخشید من فراموش کردم «وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْراً» با من سخت نگیر! من اشتباه کردم سؤال کردم. سؤال کردن خوب است در جای خودش، خوب سؤال کردن که اصلاً «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْمِ» (کنز الفوائد، ج 2، ص 189)
ولی بنا بود ذهن خودش را مدیریت کند، داوری نکند، این را پایین بیاوریم از آن سطح بسیار عالی خودش، در زندگیهای معمولی، داوری نکردن دربارۀ دیگران، چقدر مهم است. یک نفر یکی از اساتید مقطع دکترا، در کانادا با ایشان مواجه شدم خیلی آدم خوبی بود. گفتم: شما چرا ایران نمیآیید؟ الآن به دانش شما در ایران نیاز دارند، حدود شاید بیست سال قبل بود و ایشان علوم استراتژیک درس میداد. آن زمان این گونه مباحث، تازه در ایران رواج پیدا کرده بود، گفت: راستش سخت است در ایران زندگی کنم، گفتم: چرا؟ شما که... حتی بچههایشان نوحهخوان بودند، خودش دعای کمیل برگزار میکرد خانواده محجبه، خیلی آدمهای خوبی بودند، ببخشید که من صریح دارم این داستان را میگویم، ببخشید از کل ملت ایران دارم میگویم چون من ایران را دوست دارم و دوست ندارم کوچکترین حرفی زده شود. گفت: نمیدانم چرا، ولی اینجا راحتتر هستم، گفتم: حالا سعی کن فکر کنی چرا؟! یک استاد دانشگاه به خود آگاهی رسیده، گفت: راستش در ایران، از آدم داوری میشود، من اهل مسجد هستم، بروم حالا میگویند ببین مسجدی است، برای چه مسجد میرود؟ نروم میگویند: نیامد مسجد، چه شده؟ بالأخره اینجا کسی با کسی کار ندارد، مملکت بیدینی است خیلی سختم است بچههایم را در این شرایط بزرگ کردم، ولی کسی، کسی را داوری نمیکند! گفتم: شما که میدانید دین چه توصیهای کرده؟ گفت: نه تنها داوری نکن در مورد کسی، بلکه داوری خوب کن! بدی هم از او دیدی، توجیه خوب بکن و قطعاً هم به طور مطلق، دربارۀ دیگران داوری کن که آنها از من بهتر هستند. خیلی گل از گلش باز شد شکفته شد، گفت: همۀ مؤمنین این گونه هستند؟ گفتم: نه، همه این گونه نیستند، ولی شما بدانید ما اگر مسلمانی نمیکنیم، ولی مسلمانی کردن این است! و واقعش ما نباید بگذاریم انقدر داوری کنیم در حق یکدیگر، که آن وقت یک کسی آدم خوب، محیط غیر مذهبی را ترجیح بدهد به محیط مذهبی. و امام جماعتها در مساجد، خیلی مأموریت بزرگ و با عظمتی دارند که یاد بدهند به دیگران، داوری نکردن را. ما آمدیم مسجد، مسجدیهای عزیز، کسانی که مسجد نیامدند، میدانید که از ما بهتر هستند، این را جا بیاندازد! ما در مورد آنها داوری نمیکنیم. شاید دوست دارد مسجد بیاید و خدا گیرش انداخته که با تقاضا و تمنا و حسرت مسجد آمدن، دارد او را رشد میدهد، ولی ما معلوم نیست چه بسا با عجب مسجد آمدن، همه چیزمان را از دست بدهیم. بعد این گونه هر کسی در نگاه یک مسجدی، نگاه میکند در چشمهایش تواضع میبیند، عجب و غرور نمیبیند.
خیلی سخت است که آدم یک چیزهایی را بداند، بعد صبر کند داوری نکند. این داستان مقابل چشم ماست، اینجا میفرماید.
ملایی: بله، گزارش تاریخی هم نیست که شبهه کنیم بگوییم سند دارد، ندارد، قرآن کریم!
حجت الاسلام پناهیان: بله، قرآن کریم. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا» حالا این جاهایش را من نمیگویم، یک اتفاقی دوباره افتاد و اینجا یک دفعهای، باز حضرت موسی گفت: این بچه گناهی نداشت. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف، 75)
ملایی: این دومین بار است.
حجت الاسلام پناهیان: من نگفتم تو صبر نمیتوانی بکنی؟ ذهنت را نگه دار! مگر سؤال برایت پیش نیامد؟ من که گفتم به شما میگویم. اینجا صبر را ببینید چطوری استفاده میکند. «قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني» (کهف، 76) دیگر من سؤال نمیکنم، چشم! اگر باز هم سؤال کردم، با من...
ملایی: دیگر نگذار دنبالت بیایم...
حجت الاسلام پناهیان:نگذار همراهی بکنم. «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً» مثلاً عذرخواهی کردند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ» (کهف، 77) به روستایی آمدند از آنها تقاضای نان و غذا کردند، هیچ کسی نان و غذا نداد، آمدند رد شوند بروند، بعد آن جا ایشان گفت: بیا یک خانهای دارد خراب میشود بنایی کنیم، این دیوارش استوار شود. برگشت گفت: حالا میدانید آدم وقتی که گرسنه هم میشود، عصبیتر میشود گرسنه هم بود اعصابشان هم خرد شد، آقا ما پولش را میدهیم شاید مثلاً من دارم این حرف را میزنم، یک نان میخواهید به ما بدهید اینکه چیزی نیست ما در این بیابان رستوران از کجا برویم پیدا کنیم؟
ملایی: نان که ندادند هیچی، برایشان خانه هم داریم میسازیم.
حجت الاسلام پناهیان:بعد «قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» این باز شروع کرد به گفتن، خیلی حق طلبی موسی، بالا زده بود در هر سه مورد، حق طلبی است دیگر! درست است؟
ملایی: بله، این خودش نکتۀ مهمی است.
حجت الاسلام پناهیان: یک اوقاتی در لفافه، یک حق طلبی ما میآییم «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر، 3) حق طلب میشوی، صبرت کجاست؟ به اسم حق، ناشکیبایی نکن. بیصبری انسان بکند در طرفداری از حق، چهرۀ حق طلبی را هم مکروه میکنند برای مردم، مخدوش میکند. گفت: چون شما دارید اینجا بنایی میکنید، یک اجری میگرفتید که یک نانی به ما بدهند، با این اجر شما ما میتوانستیم شکممان را سیر کنیم، شاید یک چنین مقصودی داشتند. «قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ» (کهف، 78) خداحافظ! چوب خطت پر شد. بعد فرمودند: «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً» من حالا خبر میدهم به تو، چیزهایی که نتوانستی صبر کنی، ولی تو ذهنت را نتوانستی کنترل کنی، زبانت هم راه افتاد.
آدم ذهنش را نتواند کنترل کند، زبانش را هم نمیتواند کنترل کند، مدیریت و کنترل زبان، از کنترل ذهن آغاز میشود. اگر شما رفتارت را کنترل کردی ولی ذهنت را کنترل نکردی و آن آشوب قلبی آمد در آشوب ذهنی شما، همان رنجیدن میشود، همان بیقراری میشود، همان به هم ریختگی میشود، همان شک میشود.
یکی از روضههای بسیار با عظمتی که در تاریخ نقل شده به زبان خود امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)، شاید ما از این روضه، بالاتر نداریم. نمیخواهم روضه بخوانم، ولی این روضه است و یکی از سنگینترین روضههای تاریخ حیات اولیاء خداست.
معاویه نامهای نوشت به امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) من متن نامۀ او را، اگر چه امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) در نهج البلاغه هست، صریحاً فرمودند در جواب نامه، تو این را نوشتی! من نمیخواهم اینجا آن عبارتهای توهین آمیز معاویه را به کار بگیرم. که تو را به زور بردند برای بیعت! حالا آن عبارتی که زشت بود معاویه نوشته بود، علیهما علیه! بالأخره این عبارت را آورده بود. حضرت علی (علیه السّلام) فرمود: لقد ارت عن تدم فمدحت «لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ» تو خواستی مرا مذمتم کنی، اما مدح مرا کردی، چرا؟ «وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً» چه اشکالی دارد، مرد مظلوم باشد؟ تو از مظلومیت من حرف زدی، آن وقتی که داشتند مرا میکشیدند و میبردند! چه اشکالی دارد مرد مظلوم باشد، مثلاً من اضافه میکنم در راه خدا و ... میفرماید: مادامی که شک نکند به راه خودش. به راه خودش شک نکند، مدیریت ذهن است.
ملایی: درست است نشخوار ذهنی نداشته باشد.
حجت الاسلام پناهیان: بعد میآید این نشخوار ذهنی، تردید ایجاد میکند، حالا حضرت موسی بن عمران، آقای خضر، کنار دستش بود، اگر چنین حوادثی از جانب خدا، خدا که از خضر بالاتر است حکمتش از خضر بیشتر است و کارهایش پیچیدهتر است، بلاهایی که سر ما میآورد. خدایا به ما صبر بده، صبر در ذهنی که به تو شک نکنیم! ایمانمان را از دست ندهیم، تحت فشار قرار بگیریم، این صبر ذهنیمان را از دست ندهیم. شیطان بیشترین لحظهای که میآید انسان را تحت تأثیر قرار بدهد، لحظۀ جان دادن است. آن جا میآید به آدم شک میاندازد میگوید: به من ایمان بیاور، خدا چه هست؟ او نمیتواند کمکت کند، بعد در یک لحظه آدم مثلاً نعوذ بالله، برود شروع کند از شیطان کمک گرفتن، از خدا فاصله گرفتن، به خاطر آن فشاری که روی او هست. و خداوند متعال در قرآن میفرماید: من جوامع مؤمنین را تحت فشار قرار میدهم، میخواهم امتحان کنم، به حدی که مؤمنین و انبیاء الهی میگویند: «مَتى نَصْرُ اللَّهِ» (بقره، 214) این به نوعی کم آوردن هم میتواند محسوب شود، بعضیها میگویند: نه، کم آوردن نیست، دعا دارند میکنند که خدایا آن نصرت خودت را برای ما بفرست، ولی عبارت ظاهرش کم آوردن است پس کجاست نصرت خدا؟ اصلاً چرا میپرسی؟ من که به تو قول دادم، من که به خودم واجب کردم نصرت انبیاء و دوستانم را، وعدهاش را دادم ما تا شهادت شهید رئیسی، تا شهادت سید حسن نصرالله و دیگر شهدای با عظمت سال گذشته را میبینیم، باید در قلبمان چه بگوییم؟ وای خدا چه نصرتی میخواهد به ما بدهد؟! آقا حوادث بعدش هم که تلخ است وای خدا چه نصرت بیشتری میخواهد به ما بدهد؟! اصلاً چیز دیگری نباید به ذهن ما خطور بکند.
«مَتى نَصْرُ اللَّهِ» حتی شاید این سؤال، وقتی سؤال تردید آمیز باشد، سؤال خوبی نباشد یعنی قطعاً خوب نیست...
ملایی: وقتی با شک به صداقت خدا، در وعدهاش همراه است.
حجت الاسلام پناهیان: بله، یعنی یکی از چیزهایی که خیلی سخت است ایمان آوردن به آن، نه خداست، نه ایمان به نبوت است، نه ایمان به امامت است، شما یک امام از نزدیک ببینید میفهمی امام هستند ایشان، اینها سخت نیست. نه ایمان به معاد است آدم جاودانگی طلبی را دوست دارد نمیتواند قبول کند عالم انقدر پوچ و بیمعناست. ایمان به هیچ کدام از اینها سخت نیست، ایمان به قرآن سخت نیست، هر کسی میخواند الآن بعد از هزار و چهارصد سال میگویند: عجب متنی است! خاص این متن. ایمان آوردن به این چیزها سخت نیست اما ایمان آوردن به نصرت خدا، همیشه سخت است، سختتر از همۀ اینها است.
و بعد در مسیر ایمان آوردن به نصرت خدا، مدیریت ذهن، که آدم شک نکند، اصلاً به ذهنش خطور نکند، چه برسد بخواهد به زبان بیاورد. پس یکی از عالیترین سطوح مدیریت ذهن، این است که شما تردید به ذهن خودت راه ندهی، به حکمت خدا، به محبت خدا به خودت، انقدر بنشینی ذکر بگویی، تا تردیدها را برطرف کنی. انقدر بنشینی قرآن بخوانی، عبرت پیشینیان را مرور بکنی، یعنی تاریخ پیشینیان را نگاه بکنی و خیلی از مثلاً مبانی خودت را تکرار بکنی، دشمنان ما ضعیف هستند آنها کل تمدنشان تار عنکبوت است. مثلاً اخیراً من دیدم ترامپ آمده بود در منطقه و خب خیلی علنی هم میگفت: من از اینها انقدر پول گرفتم و اینها مستضعفینی بودند که در مقابل مستکبرین کرنش کردند. مستضعفین ثروتمند شما دیدید؟! ثروتمند است ولی ضعیف است در مقابل آن مستکبر زورگو، آن مستکبر زورگو، خودش هم میگوید: گاو شیرده و نمیدانم اصلاً برایش مهم نیست تحقیر کردن. ظاهراً آنها هم برایشان مهم نیست تحقیر شدن. بعد آدم اینها را میبیند باید چه کار کند؟ بعد وسط این فضا، میآید ملت ایران را تحقیر میکند! نه ما مظلوم هستیم، ما مقاوم هستیم، ما عزتمند هستیم، اگر کسی شک کرد، این در مدیریت ذهنش دچار اختلال است. ما که راهمان درست است!
یک روضۀ دیگر بخوانم، خیلی این روضهها زیباست! ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) داشتند حرکت میکردند بر مرکب انگار در عالم رؤیا، مشاهده کردند یا شنیدند این صدا را، که این کاروان میرود به دنبال آن مرگ سایه به سایه میرود. بیدار شدند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره، 156) علی اکبر نازنین و بزرگوار، کنارشان بودند. بابا آیۀ استرجاء تلاوت فرمودید؟! فرمودند: علی اکبرم، شنیدم که منادی میگفت: این کاروان مرگ سایه به سایه به دنبالش میرود. تو نظرت نسبت به مرگ چه هست در این راه؟ مدیریت ذهن حضرت علی اکبر را ببین! «أو لسنا علی الحق؟» آیا ما بر حق نیستیم؟ به مبانی مراجعه کردند. خب طبیعتاً دیدن قطعه قطعه شدن یک چنین پارۀ تنی، که مانند پیامبر است، خیلی سخت است برای ابا عبدالله (علیه السّلام)، نه به دلیل اینکه فرزندش است، آن جنبۀ عاطفی به جای خود، البته آن واقعاً کشنده است، عواطف اولیاء خدا صد برابر آدمهای معمولی است. ولی او فرمود: «أَشْبَهَ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً بِرَسُولِ اللَّهِ ص» (بحار الأنوار، ج 22، ص 275) مرگ را از چه زاویهای نگاه میکند؟
ملایی: حیف است این آدم...
حجت الاسلام پناهیان: حیف است واقعاً!
ملایی: فوق العاده است بحث جالبی بود و من برگردم به یک جایی از برنامه، یک سؤال پرسیدید تا حالا از زاویۀ مدیریت ذهن و رابطۀ مفهوم صبر با مدیریت ذهن، به قصۀ اعجب القصص بگوییم، حالا یک استخدام واژهای بکنیم، نگاه کرده بودید یا نه؟ من الآن میگویم: نه واقعاً، ولی الآن دیگر از حالا به بعد، هر چه بخوانم این قصه را، از این زاویه سعی میکنم که نگاه کنم. متشکرم از شما.
حجت الاسلام پناهیان:بله، بزرگوارید.
ملایی: بر میگردیم خدمت شما. سمت خدا از شبکۀ سه سیما، این لحظات همچنان تقدیم شما میشود، شمایی که بازپخش آن را از شبکههای دیگر هم میبینید، یک چند دقیقۀ دیگر، صبر بفرمایید و برنامه را همچنان در ادامه، همراهی بکنید.
سورۀ مبارکۀ فاطر، صفحۀ چهارصد و سی و هشت قرآن کریم، آیات سی و یک تا سی و هشت، از سورۀ فاطر را تلاوت میکنیم، میشنویم، زمزمه میکنیم و هر کسی در محضر مصحف شریف هست که خوش به سعادتتان که نورش هم به چشمانتان هست و ثوابش را تقدیم کنیم به همۀ شهدایمان، به ویژه شهدای خدمت، شهید رئیسی و همراهانشان. اللهم صلّ علی محمداً و آل محمد و عجّل فرجهم. صفحه438 قرآن کریم
اللهم صلّ علی محمداً و آل محمد و عجّل فرجهم. متشکرم از همراهیتان، تا این لحظه، یک چند دقیقهای زمان داریم، خدمت حاج آقای پناهیان باشیم، برای اینکه اگر نکتهای باقی مانده، دربارۀ بحث مدیریت ذهن و ارتباط مفهوم در واقع صبر، با مسئلۀ مدیریت ذهن.
حجت الاسلام پناهیان: بله، ما در این داستان عجیب قرآن دیدیم که حضرت موسی، یک حقهایی را میدید، حالا چه مرتبط به خودش، چه حقهایی را که مرتبط با خودش هم نباشد، در مورد جامعه است، اما کنارش صبر نتوانست بکند و نتوانست سؤال خودش را نگه دارد، نتوانست به سؤال خودش بگوید، شاید جوابی داشته باشد حضرت خضر، همین یک عبارت و ما هم نمیتوانیم معمولاً بگوییم شاید حکمتی داشته باشد خدا! آن وقت اینجا موجب بیصبری میشود، اگر بتوانیم ذهن خودمان را مدیریت کنیم، این بیصبری را کنترل کنیم، ببینید به کجا خواهیم رسید؟
من یکی دو عبارت هست از طوبای محبت، حاج آقای دولابی، هفتۀ گذشته هم یاد کردیم از ایشان، تکه کلامشان بود، چون این عبارتها را ما نمیتوانیم بگوییم، باید یک مردان بزرگانی، پیران طریقت باید بیایند این حرفها را به ما بزنند. میفرماید: از بلاها فرار نکن، سفارشی برای خودت است! گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده، یک بچۀ ناجوری، یک زن ناجوری، یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست، یک چیز ناجور به تو داده، با تو کار دارد. یا بر عکسش در امتحانها چیزهای ارزشمندی خوابیده، یا مثلاً میفرماید از مردم چیزی شنیدی، خوشحال بشو، ناراحت نشو این رنجهایی که به تو میرسانند، برای آخرتت خیلی خوب است.
یکی از بزرگان را ظاهراً علامه بحر العلوم را، کسی در عالم رؤیا دیده بود، که آقا شما آن جا بالأخره رفتید، به نتیجهای که رسیدید، حسرت چیزی را خوردید که اینجا اگر چه اتفاقی برایت میافتاد، آن جا مقامت بالاتر بود؟ ایشان فرموده بودند: آبرو اگر من بخاطر خدا داده بودم، اینجا وضعم خیلی بهتر بود، بیایم به خاطر خدا، آبرویم را بدهم، اینجا میفهمم این چقدر پاداش با عظمتی دارد. إنشاءالله خداوند متعال، ما را در بلاها، بلاهای تهمیدی دیگران، بلاهایی که ما باید کسب کنیم، خودمان... گر مرد رهی میان خون باید رفت! و در اتفاقهایی که برای جامعه میافتد، ما را صبور قرار بده، به این معنا که ذهنمان ایمانش را از دست ندهد، شک نکند! مبانمان را گم نکنیم یقینیاتمان را رها نکنیم و بتوانیم صبورانه با حکمت خدا، برخورد کنیم. إنشاءالله...
ملایی: الهی آمین. خیلی ممنونم حاج آقای پناهیان، سلامتی شما، آرزوی ماست و دیدار مجددتان اشتیاق ما.
حجت الاسلام پناهیان:مؤید باشید.
ملایی: عزیزان بیننده و شنونده، از شماها هم سپاسگذارم فردا تا پنجشنبه آقا نجم الدین شریعتی عزیز، اینجا به شایستگی میزبان شماست، به اتفاق حاج آقای ماندگاری فکر میکنم فردا و إنشاءالله عمری باشد شنبۀ آینده من به شما سلام خواهم کرد، امروز از امیرالمؤمنین نام برده شد، از آقا ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) هم ذکر شد و بیایید آخر برنامه، به عنوان حسن ختام، از دیگر شخصیت بزرگوار و بینظیر این جمع، یعنی امام حسن مجتبی (علیه السّلام) بگوییم در قالب صلوات بر آن حضرت.