صفحه 387 - سوره قصص آیات 14 تا 21 وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَىٰ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿١٤﴾ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَٰذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ ۖ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ ۖ قَالَ هَٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ ﴿١٥﴾ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿١٦﴾ قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ ﴿١٧﴾ فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ ۚ قَالَ لَهُ مُوسَىٰ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ ﴿١٨﴾ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَىٰ أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ ۖ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ ﴿١٩﴾ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَىٰ قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ﴿٢٠﴾ فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿٢١﴾ چون [موسی] به رشد عقلی و کمال جسمی رسید به او حکمت و دانش گسترده عطا کردیم، و نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم (١٤) [موسی] درحالیکه شهرنشینان [به سبب رفتن به خانههایشان از مسائل شهر] بیخبر بودند، وارد شهر شد، دو مرد را دید که با یکدیگر به شدت نزاع میکردند، یکی از افراد طایفهاش بنیاسرائیل و آن دیگر از دشمنانش، آن که از افراد طایفهاش بود بر ضد کسی که از دشمنانش قرار داشت از موسی درخواستِ یاری کرد، موسی بیدرنگ مُشتی [مُحکم] به آن دشمن زد و او را کشت، و گفت: این [جنگ بین اسرائیلی و فرعونی] از عمل شیطان است، مسلّماً او دشمنی آشکار و گمراهکننده است (١٥) گفت: پروردگارا! [از اینکه با کشتن این ستمگرِ کافر برای خود از سوی دستگاه فرعون ایجاد مشکل و زحمت کردم] بر خویش ستم روا داشتم، پس [آثار و تبعات این حادثه را] از من برطرف کن! خداوند [آثار آن حادثه را که انتقام فرعونیان و شکنجه و کشتن او بود] از وی دفع کرد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است (١٦) گفت: پروردگارا! به پاس آنچه [از توان عقلی و جسمی] که به من عطا کردی هرگز پشتیبان گنهپیشگان نخواهم بود (١٧) [موسی شب را] در آن شهر با حالت ترس و نگرانی از اوضاع به صبح رساند و در انتظار [پیامد حادثه] بود، به ناگاه دید آن که دیروز از او درخواست کمک کرده بود [دوباره] وی را به کمک میطلبد، موسی [که او را مردی آشوبطلب و نزاعکننده با مردم دید] به او گفت: همانا تو گمراهی آشکار هستی (١٨) هنگامی که خواست به کسی که هم دشمن خودش و هم دشمن آن شخص اسرائیلی بود حملۀ قهرآمیز کند [آن مرد اسرائیلی براساس برداشت اشتباه از کار موسی] فریاد برآورد: ای موسی! میخواهی مرا بکشی چنانکه دیروز یکنفر را کشتی؟ تو در این سرزمین فقط میخواهی یاغی و سرکش باشی، و قصد نداری از مصلحان به شمار آیی (١٩) مردی از دورترین [منطقۀ] شهر با حالتی شتابان آمد [و] گفت: ای موسی! سران [قوم فرعون] دربارۀ تو سرگرم مشورتند که نهایتاً تو را بکشند، بنابراین [از شهر] بیرون رو که من یقیناً از خیرخواهان تواَم (٢٠) پس موسی بیدرنگ ترسان و نگران درحالیکه [پیامد ناگواری را] انتظار میکشید از شهر بیرون رفت، [و در آن حال] گفت: پروردگارا! مرا از این گروه ستمکار رهاییبخش (٢١)