برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: راههاي تحکيم دوستي با پروردگار
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رفيعي
تاريخ پخش: 02-06-96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به روي ماه همهي بينندههاي خوب و نازنينمان. شنوندههاي بسيار گرانقدرمان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. پيشاپيش وعده داده بوديم که قرار است در پنجشنبههاي ماه ذي الحجه ميزبان جناب آقاي دکتر رفيعي عزيز باشيم. خيلي از دوستان ما هم ابراز خوشحالي کرده بودند از اين قرار است باز هم در برنامه سمت خدا در خدمت ايشان باشيم و از محضرشان استفاده کنيم. آقاي دکتر رفيعي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رفيعي: عرض سلام خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز دارم. آرزوي توفيق در اين باقيماندهي دهه ذي الحجه که خداوند به آن قسم ياد کرده است، «وَ الْفَجْرِ، وَ لَيالٍ عَشْر» (فجر/1و2) انشاءالله خداوند ما را هم در ثواب اعمال حج که اين روزها شروع ميشود، و همچنين زيارت اباعبدالله(ع) که در روز عرفه دارد شده است، ما را هم در اين ثواب شريک بگرداند. از جنابعالي و بينندگان که محبت کرديد و فرصتي در اختيار قرار داديد هم تشکر ميکنم.
شريعتي: روزهايي که در خدمت شما بوديم به برکت بيان شيواي شما و کلام نوراني ائمه(ع) روزهاي با برکتي بود. قرار است که در اين ايام در چه موردي بشنويم؟
حاج آقاي رفيعي: در اين چهار جلسه در ماه ذي الحجه که در خدمت شما هستم، يکي از مباحث مهمي که در روايات و آيات به آن اشاره شده و آثار زيادي هم بر آن مترتب هست، بحث محبت و دوستي است. من ميخواهم همين بحث را داشته باشم و بيشتر هم در محور محبت خدا و محبت اهلبيت و محبت مؤمنين و اولياي خدا، يعني شاخههايي که دارد، صحبت کنم. چون در دعا داريم که پيغمبر اسلام فرمود: «اللهم اني اسئلک حُبَّک» خدايا به من حبّ خودت را بده، «و حبَّ من يُحِبُّک» و محبت آنهايي که تو را دوست دارند. «و العمل الذي» يکي هم حُبّ آن عملي که مرا به محبت تو ميرساند. ظرفيت چهار برنامه طبيعتاً بيش از اين نخواهد بود که يک مقداري به اين بحث بپردازيم. امروز در مورد محبت و دوستي خدا شروع کنيم.
انسان يک موجودي است به طور طبيعي حبّ و بغض دارد. يک چيزهايي را دوست دارد و از يک چيزهايي هم بدش ميآيد. گاهي دليل خاصي هم ندارد. مثلاً شايد يک کسي از يک غذايي خوشش ميآيد و از يک غذايي بدش ميآيد. محبت و دوست داشتن عوامل و ريشههايش متفاوت است. يک محبت به خاطر حبّ ذات است. من چون خودم را دوست دارم، خانهام را هم دوست دارم چون درونش آرامش دارم. ماشينم را هم دوست دارم. حتي بچهام را هم دوست دارم چون از خودم هست. منشأ اين محبت حبّ ذاتي است. جانم را دوست دارم. دستم را دوست دارم. بخاطر خودم است و اشکالي هم ندارد که انسان خودش را دوست داشته باشد. هرکسي اول خودش را دوست دارد و بعد باقي افراد را. گاهي منشأ حُب منفعت است. يعني انسان از يک چيزي سود و نفع ميبرد و آن را دوست دارد. مثلاً يک شغلي دارد، يک کاري دارد، درآمدي برايش ايجاد ميکند، با آن درآمد زندگياش ميچرخد. لذا ميگويد: من اين شغل را دوست دارم براي اينکه زندگي مرا ميچرخاند و به مايحتاج من کمک ميکند. همچنين عوامل ديگر، گاهي ممکن است منشأ حُب لذت باشد، اما بحث ما در اين مورد نيست. بحث ما در مورد منشأ آن حُبي است که فضيلت است و کمال است. يعني من يک چيزي را دوست دارم بخاطر فضيلت و کمال و بخاطر آن جايگاه رفيع و بلندي که دارد. من خدا را دوست دارم، چون خدا خالق من است، چون آرامش به من ميدهد. چون در زندگي من آثار مثبتي دارد. ممکن هم است انسان کسي را که دوست دارد، نبيند. مثلاً يک عالمي را دوست دارد، هيچوقت او را نبيند. يک کسي در يک منطقهاي در زمان امام صادق(ع) بود که خيلي آقا را دوست داشت. يا الآن ما خيلي به امام زمان (ع) علاقه داريم. اما اين محبت آثاري در زندگي ما دارد. ولو من نتوانم خدمت آن آقا برسم و اين محبت را ابراز کنم. به همين جهت هم در روايت داريم «هَلِ الدِّينُ إِلا الْحُبُ وَ الْبُغْضُ» (تفسير فرات كوفي، ص 428) دين چيزي جز دوست داشتن و بغض نيست. بحث ما روي بغض نيست، که طبيعتاً شما از يک چيزهايي بدتان ميآيد، بخاطر همان عواملي که عرض کردم. يا به شما ضرر ميرساند. يا شما را رنجانده است. يا نقيصه است. فضل و کمال نيست. يا محبوبين شما را از شما گرفته است. شما بغض آل ابي سفيان داريد، بغل شمر و يزيد داريد، چون او محبوب شما امام حسين را به شهادت رسانده است. مکرر اين داستان را شنيدهايد.
شخصي خدمت پيغمبر آمد و سؤال کرد: قيامت چه وقت برپا ميشود؟ پيغمبر فرمودند: تو براي قيامت چه آماده کردي؟ گفت: هيچي، من يک آدم معمولي هستم. من کارهاي خير زيادي نکردم. ولي شما را خيلي دوست دارم. حضرت فرمودند: «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب» (علل الشرايع/ج1/ص139) هرکسي با آن چيزي که دوست دارد، محشور ميشود. با اين مقدمه من خدمت بينندگان عزيز عرض کنم، خدا ما را دوست دارد. ما هم بايد خدا را دوست داشته باشيم. با اين دوستي خدا که خدا را حکيم ميدانيم، عالم ميدانيم. «السّلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبّار، الشافي، الوافي، الکافي» در دعاي جوشن ميخوانيم. ما خدايي را دوست داريم که منشأ همه فضايل و خوبيهاست. اين خوبيها در دعاي جوشن کاملاً مشهود است. ستار العيوب هست. غفار الذنوب هست. ديروز يکي از دوستان ميگفت: آقاي رفيعي من خيلي وقتها فکر مشغول است، اگر خدا ستار العيوب نبود، چه ميشد؟ سنگ روي سنگ بند نميشد. من ميفهميدم اين ديروز چه کار کرد؟ اين چه کار کرد؟ واقعاً روابط از هم ميپاشيد. ستار العيوب بودن خدا چقدر مهم است. خدايي که مظهر جميل است. «يا من اظهر الجميل و ستر القبيح». ما وقتي ميگوييم: خدا را دوست داريم، اين محبت خدا را چگونه در زندگيمان ايجاد کنيم؟ جنابعالي بنده را دوست داريد. نه يک پيامک بزنيد، نه تماس بگيريد. نه دعوت کنيد، اين دوستي خشک و خالي است. فقط حرفش را ميزنيد. «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» (صف/2) من خيلي بچهام را دوست دارم. مريض ميشود او را دکتر ميبري؟ ناراحت ميشود، ناراحت ميشوي؟ خوشحال ميشود، تحصيلش برايت اهميت دارد؟ اين خيلي روشن است. محبت بروز ميخواهد، محبت ظهور ميخواهد. ظرفي ميخواهد خودش را در آن نشان بدهد. با توجه به اين من ده مورد را يادداشت کردم، در دهه ذي الحجه هم هستيم. «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَة» (بقره/196) در اين دهه انشاءالله اين در ذهن بينندگان بماند. چنانچه بخواهيم اين محبت خدا در دل ما ايجاد شود، اين محبت بيايد و ايجاد شود و افزايش پيدا کند، بايد خرج کنيم. اين موارد را فهرست وار عرض کنم و توضيحاتي هم بدهم.
1- معرفت؛ «من عرف الله أحبه» هر چيزي را انسان بشناسد، محبت برايش پيدا ميشود. ممکن است وسيلهاي دست من بدهند، من بلد نباشم استفاده کنم. اما وقتي بشناسم اين خيلي تسهيل کننده و کار راه انداز هست، اين مورد علاقه من ميشود. در همين ايام ذي الحجه حضرت موسي (ع) چهل روز ميقات رفت. اول ذي القعده تا سي ام. نمازش را عزيزان ميخوانند که دو رکعت حمد و «قل هو الله» و بعد هم اين آيه را بخوانند. «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً» (اعراف/142) سي روز، «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» بالاخره خدا امتحانهاي مختلفي از بندگانش ميگيرد. منتهي اينطور شد که ده روز موسي دير کند، ببيند آيا اينها پاي موسي ميايستند يا نه؟ 35 روز، تازه حضرت موسي جانشين داشت. «هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي» (اعراف/142) ميگفت: صبر کنيد. لابد يک چيزي شده است. درست است موسي گفت: من سر سي روز ميآيم اما بالاخره يک حکمتي دارد و حضرت هارون خيلي تلاش کرد. سر 35 روز سامري گوساله درست کرد. به مردم گفت: خدا همين است العياذ بالله! حضرت موسي اينکه گفته، بي خود گفته است. اگر قرار بود بيايد، ميآمد. دهها هزار نفر را گوساله پرست کرد. از جهل و ناداني مردم استفاده کرد.
رسول خدا از دنيا رفت، مردم مکه هم تازه مسلمان شده بودند. سهيل بن عمر آمد در دروازه خانه خدا، ورودي مسجد الحرام ايستاد. فرياد زد و گفت: پيغمبر مرده است، دين که نمرده است. اين را معرفت ميگويند. يعني ميفهمد که دين ربطي به شخص پيغمبر ندارد. حضرت موسي دير کرد، باشد. لابد حکمتي دارد. صبر ميکنيم. دهها هزار نفر را اين آقا «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ» (طه/85) وقتي حضرت موسي آمد، چقدر ناراحت شد. «وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفا» (اعراف/150) چقدر متعصب شد که اين حرکت صورت گرفت در همين ايام ذي الحجه! پس معرفت و شناخت.
محبت خدا در دل ما چطور ايجاد ميشود. 2- ياد نعمت، خدا به حضرت موسي فرمود: مرا نزد مردم محبوب کن. خدايا چه کنم؟ خطاب شد «اذكر لهم نعمائي» نعمتهاي مرا براي مردم بگو. اگر مردم نعمتها را بدانند، خود به خود علاقهمند ميشوند. ما در قرآن چقدر داريم «اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّه» (بقره/231) چقدر داريم «فَبِأَيِ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» (الرحمن/13) تکذيب نعمتها چقدر بد شمرده شده است. لذا ياد نعمت، نعمت را نميشود شمرد. امکانش هم نيست. همين نعمت سلامت که دعا ميکنيم انشاءالله همه مريضها شفا پيدا کنند. نعمت عقل، قرآن ميگويد: دو جور نعمت به شما داديم. آشکار و مخفي! نعمتهايي که نميبينيم. نعمت وجودمان، نعمت حياتمان، پس ياد نعمتها هم معرفت است. همين دعاي عرفه که عزيزان خواهند خواند. چقدر امام حسين نعمتها را ميگويد. «انت الذي» خدايا تو اين کار را کردي. ما امروز ميخواهيم ده راه بگوييم که انشاءالله خدا نزد ما محبوب باشد. اگر ما دوست داشته باشيم، آن طرف هم «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُم» (بقره/152) است.
3- سومين راه کسب محبت خدا اهميت به واجبات است. من مستحبات را هم تأکيد نميکنم. امام صادق فرمود: خدا ميفرمايد: «مَا تَحَبَّبَ إِلَيَ عَبْدِي بِأَحَبَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» (كافي،ج2،ص82) هيچ چيزي بنده را نزد من محبوب نميکند به اندازه واجباتي که انجام بدهد. اين نشان اهميت است. نشان تکريم است. خدايا من سر در نميآورم که چرا دو رکعت نماز را صبح گذاشتي، جوان خواب ناز است. الآن هم تا ديروقت بيدار هستند. تازه اوج خواب بايد بيدار شود و نماز بخواند. اين تقيد و اينکه صبح بيدار شوي نماز بخواني مهم است. بعضيها ميگويند: اين بشين و پاشو در سربازي براي چيست؟ همين يک حکمتي دارد. يا مثلاً در اوج گرماي تير هفده ساعت روزه بايد بگيري. ما متوجه حکمت خدا نميشويم اما ميدانيم آن کسي که اين را قرار داده عالم و طبيب بوده است. الآن پزشک به مريض ميگويد: اين دارو را بخور. اين چربي و قند را نخور. سر در نميآورد علتش چيست. اما ميداند چون طبيب است اعتماد ميکند. روايت داريم «يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَي وَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبِيب» (عده الداعي/ص37) ثمرهاي در اين نماز هست که ميگويد: بايد. يک اثر منفي در اين شراب هست که ميگويد: نبايد. اين مريضي که دارو را در سطل خالي ميکند. قرصها را دور ميريزد. دکتر هم بيرون رفت، چربي و قند بخورد. به نظر شما کلاه سر طبيب گذاشته است؟ کلاه سر خودش گذاشته است. به چه کسي ضرر ميزني؟ با چه کسي لجبازي ميکنيد؟ ممکن است اين مريض به هيچ وجه سر از اين قرص و پرهيز در نياورد. ما بايدها و نبايدها در دينمان اينطور است. مبنايش را بايد درست کنيم. وقتي ميدانيم او حکيم است، در اين هفده رکعت يک حکمتي است. وقتي ميدانيم او عليم است، او مهربان است. در اين هفده ساعت گرسنگي يک حکمتي است که ما نميدانيم. اين تسليم شدن و چشم گفتن به دل مينشيند.
4- روي آوردن به صفات الهي محبت ميآورد. «وجبت محبة الله عز و جل علي من أغضب فحلم» محبت خدا لازم ميشود بر کسي که عصباني ميشود اما حلم ميورزد و عصبانيتش را کنترل ميکند. اين صفت خداست. «يا حليما لا يعجل، يا من سبقت رحمته غضبه» اگر ما در زندگي سعي کرديم صفاتي که خدا دارد، قطرهاي را در زندگيمان پياده کرديم. نزد خدا محبوب ميشويم. مثلاً يکي از صفات ذات اقدس الهي عفو است. «خُذِ الْعَفْو» (اعراف/199) عفو الهي در زندگي ما نمود پيدا کرد. رحم الهي در زندگي ما نمود پيدا کرد. حلم الهي در زندگي ما نمود پيدا کرد.
5- چه کنيم محبت الهي سراغ ما بيايد و خدا ما را دوست داشته باشد و ما خدا را دوست داشته باشيم؟ «مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ الْمَوْتِ أَحَبَّهُ اللَّهُ» (كافي،ج2، ص 122) کسي که ياد مرگ کند، خدا دوستش دارد و محبت خدا در دلش ميآيد. چرا؟ خودش در قرآن ميفرمايد: بعضي ميگفتند: ما خدا را خيلي دوست داريم. ما اولياء خدا هستيم. در سوره جمعه ميفرمايد: «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/6) اگر کسي واقعاً خدا را دوست دارد، مرگ لقاء الله است و نبايد از مرگ بترسد. پس اين هم يک راه کسب محبت است. پس پنج مورد را گفتيم: اول معرفت، دوم ياد نعمت، سوم عبادت و واجبات، چهارم کنترل، پنجم ياد مرگ.
6- ششمين راه کسب محبت الهي پرهيز است آن چيزهايي است که خدا مبغوض ميدارد. مثلاً شما فرزندي داريد، ميگوييد: بابا اگر با فلاني قدم بزني، ديگر من دوستيام را کنار ميگذارم. خيلي دوستت دارم به شرط اينکه دروغ نگويي. به شرط اينکه خيانت نکني. امام صادق فرمودند: «طَلَبْتُ حُبَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَجَدْتُهُ فِي بُغْضِ أَهْل المَعاصي» (مستدرک/ج12/ص173) من به دنبال محبت خدا بودم، ديدم محبت خدا در بغض اهل معصيت است. يعني اگر کساني معصيت ميکنند و من ناراحت نشوم و برايم مهم نباشد، راحت سر سفرهشان بروم و با آنها حشر و نشر داشته باشم، اين محبت با اين جور در نميآيد. امام صادق(ع) سر يک سفرهاي دعوت شدند. ظاهراً منصور دوانقي مراسمي گرفته بود، امام را دعوت کرد. سر سفره شراب آوردند. آقا بلند شد. حب الله اقتضاء ميکند من اينجا حساسيت نشان بدهم. هرچه اصرار کرد فرمودند: نه، جايي که شراب باشد نمينشينيم! با کسي قدم ميزد، او به غلامش فحش داد. آقا فرمود: ديگر بين من و تو رابطهاي نيست. آخر سوره شعرا جملهاي هست که هم شعراي متعهد را معرفي ميکند و هم شعراي غير متعهد، وقتي ميخواهد شعراي غير متعهد را معرفي کند، ميفرمايد: اينها «فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُون» (شعرا/225) هر طرفي بشود ميروند. نبايد باري به هرجهت باشد. انسان مؤمن بايد موضع داشته باشد. اين جلسهاي که درونش شرابخواري است. در آن اختلاط و ابتذال است، محرم و نامحرم حريم را رعايت نميکنند، من شرکت نميکنم و از اين جلسه بيرون ميآيم. محبت الهي اقتضاء ميکند که انسان نسبت به محرمات و مبغوضات الهي حساسيت داشته باشد.
7- هفتمين راه محبت ياد خداست. «علامة حب الله حب ذكر الله» (جامعالاخبار، ص 128) علامت حبّ خدا، ياد خداست. شما که خدا را دوست داريد، چند بار در روز يا الله ميگوييد. چند بار در روز يا رب العالمين ميگوييد؟ امام حسين در دعاي عرفه ميگويد: «ربّ ربِ» اميرالمؤمنين در آخر دعاي کميل ميفرمايد: «يا ربّ يا ربّ» علامت محبت الهي ذکر خداست. هشت شب ديگر تا عيد قربان مانده است. چقدر خوب است انسان در زندگي مقيد به بعضي اذکار باشد و اين اذکار ادبيات گفتاري ما شود. کتابي در دار الحديث به نام «نهج الذکر» چاپ شده است. امام صادق فرمودند: من تعجب ميکنم از کساني که در زندگيشان ترسي آنها را ميگيرد و چرا نميگويند: «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد» (غافر/44) تعجب ميکنم از کساني که يک غمي در زندگيشان ميآيد. چرا نميگويند: «لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين». يا يک نعمت به زندگيشان ميآيد «ماشاء الله لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم» يک مصيبتي ميبينند چرا نميگويند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»؟ اينکه گفتم: ذکر در ادبيات زندگي ما بيايد اين است. داري ميروي جلويت ميپيچد. يک طرفه ميآيد، لا اله الا الله! نفس اين توجه خودش کمک کننده است. آن طرف هم شرمنده ميشود. يا نه يک جايي کار سنگيني ميخواهي انجام بدهي. «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» خيلي خوب است اگر در زندگي مردم باشد. وقتي غذا تمام ميشود «الحمدلله رب العالمين» وقتي شروع ميشود «بسم الله الرحمن الرحيم» چقدر خوب است ادبيات جامعه ما ادبيات ذکر شود. ادبيات ياد خدا شود. وقتي ديدن اولاد شما ميآيند، ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم! عيادت مريض ميآيند «يا من اسمه دواء و ذکره شفاء» يک نفر عطسه ميکند، عافيت باشد يا خدا شما را بيامرزد. اينها همه ذکر است. اگر اين ذکرها اتفاق بيافتد به مرور سبک زندگيها عوض ميشود. واژگان و ادبيات ما عوض ميشود. فرهنگ ما عوض ميشود. ادب ديني در زندگي ما ميآيد. وقتي ميگوييم: خسته نباشيد چقدر قشنگ است! حالا اگر در فرهنگ جامعه اين اتفاق افتاد. خانم نسبت به همسرش، مرد نسبت به زنش، خيلي خوب است. پس ذکر خدا هم محبت ميآورد.
8- در روايت دارد که يکي از عواملي که محبت خدا را ايجاد ميکند خدمت به مردم است. «أَحَبَ عِبَادِ اللَّهِ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي أَنْفَعُهُمْ لِعِبَادِهِ» (تحفالعقول، ص 49) رسول خدا فرمود: محبوبترين بندگان نزد خدا آنهايي هستند که نفعشان به مردم بيشتر است. ديروز يک همايشي براي کميته امداد بوديم، آقايان گفتند: در کميته امداد نزديک به هفتاد درصد از بودجه دولتي است و سي درصد مردمي است. من در همايش گفتم: که اين بايد برعکس باشد. يعني هفتاد درصد مردمي و سي درصد دولتي باشد. مردم در صحنه بيايند و مشارکت کنند. اين خيلي مهم است. اگر هرکسي وظيفه خودش را در جامعه ايفا کند. اميرالمؤمنين فرمود: «قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ» (نهج البلاغه، حكمت 372) دين به چهار چيز استوار است. 1- عالم علمش را ابراز کند. 2- جاهل تکبر نکند و برود ياد بگيرد. 3- غني مالش را ابراز کند و بخل نورزد. 4- فقير عفت خودش را حفظ کند و آبروي خودش را نريزد. دين حفظ ميشود. افرادي که دور ما هستند يا عالم هستند يا جاهل هستند. با غني هستند يا فقير هستند. اگر غني کمک کرد و فقير حفظ آبرو کرد، عالم ابراز کرد و جاهل تواضع کرد و ياد گرفت. آنوقت ادامه حديث ميگويد: «فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ» اگر عالم علمش را پوشاند، جاهل هم عارش شد که برود ياد بگيرد. غني هم بخل ورزيد، فقير هم آخرتش را به دنيا فروخت، دنيا وارونه ميشود. يعني ارزشها برعکس ميشود. پس خدمت به مردم هم محبت ميآورد.
9- در روايت دارد براي کسب محبت الهي عشق به کساني که خيلي خدا را دوست دارند، عشق به اولياي خدا و پيامبر و ائمه اطهار و مؤمنين و علما، محبت ميآورد. آيه شريفه «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم» (آلعمران/31) در واقع يکي از چيزهايي است که موجب اين محبت ميشود.
10- فرمود: حبّ گفتگوي با خدا، اينها غير از ذکر است. گفتگو با خدا دو جور است. يکوقت ما با خدا حرف ميزنيم و يکوقت خدا با ما حرف ميزند. ما بخواهيم با خدا حرف بزنيم دعا، خدا بخواهد با ما حرف بزند قرآن کريم. دهمين راه کسب محبت الهي اهميت به قرآن و دعاست. من خيلي تأسف ميکنم که بعضي از جوانها ما، ماه به ماه لاي قرآن را باز نميکنند. امام رضا روزي ده جزء قرآن ميخواندند. فرمود: اگر کسي روزي پنجاه آيه بعد از تعقيبات نماز صبح بخواند، ديگر از غافلين نيست. اين ده راه ساده کسب محبت الهي است. اگر اين محبت انجام شد، از آن طرف خداوند دهها و صدها برابر در زندگي ما الطاف و رحمتش را ايجاد ميکند.
شريعتي: خيلي ممنون از شما. خوشحاليم که در ماه ذي الحجه در خدمت آقاي دکتر رفيعي هستيم. امروز صفحه 56 قرآن کريم آيات 46 تا 52 سوره مبارکه آل عمران در سمت خداي امروز تلاوت مي شود. اين هفته برنامه ما منور و مزين به نام علامه مجلسي(ره) بود.
«وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ «46» قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون«47» وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيل«48» وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين«49» وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُون«50» إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيم«51» فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُون«52»
ترجمه: (آن فرزندى كه به تو بشارت داده شد) در گهواره، (به اعجاز) و در ميانسالى (به وحى) با مردم سخن مىگويد و از شايستگان است. (مريم) گفت: پروردگارا! چگونه براى من فرزندى باشد، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس نداشته است؟ خداوند فرمود: چنين است (كار) پروردگار، او هر چه را بخواهد مىآفريند. هرگاه اراده كارى كند، فقط به آن مىگويد: باش! پس (همان لحظه) موجود مىشود. و خداوند به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل را مىآموزد. و (عيسى را به) پيامبرى به سوى بنىاسرائيل (فرستاد تا بگويد) كه همانا من از سوى پروردگارتان براى شما نشانهاى آوردهام. من از گل براى شما (چيزى) به شكل پرنده مىسازم، پس در آن مىدمم، پس به اراده و اذن خداوند پرندهاى مىگردد. و همچنين با اذن خدا كور مادرزاد و مبتلايان به پيسى را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىكنم واز آنچه مىخوريد و آنچه در خانههايتان ذخيره مىكنيد به شما خبر مىدهم، براستى اگر ايمان داشته باشيد در اين معجزات براى شما نشانه و عبرتى است. (عيسى فرمود:) من تصديق كننده توراتى هستم كه پيشروى من است و (آمدهام) تا برخى از چيزهايى كه بر شما (به عنوان تنبيه) حرام شده بود برايتان حلال كنم. وازجانب پروردگارتان براى شما نشانهاى آورم. پس، از خداوند پروا و از من اطاعت كنيد. به راستى كه خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد كه اين راه مستقيم است. پس چون عيسى از آنان (بنىاسرائيل) احساس كفر كرد، گفت: كيانند ياران من (در حركت) به سوى خدا؟ حواريّون (كه شاگردان مخصوص او بودند) گفتند: ما ياوران (دين) خدا هستيم كه به خداوند ايمان آوردهايم و تو (اى عيسى!) گواهى ده كه ما تسليم (خدا) هستيم.
شريعتي: انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور قرآن کريم و مزين به نام و ياد اهلبيت(عليهم السلام) باشد. اين روزها، روزهاي پاياني است براي کساني که ميخواهند در طرح بزرگ زيارت اوليها شرکت کنند. امسال قرار گذاشتيم دلي را به پنجره فولاد امام رضا(ع) گره بزنيم. خيليها ابراز لطف و محبت کردند و گفتند: ما ميخواهيم سهيم و شريک شويم. عدد 8 را به 20000303 ارسال کنيد. دوستان ما شما را راهنمايي خواهند کرد. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي رفيعي: آيه شريفهاي که در اين صفحه قرائت شد «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ» خدا هم ربّ من (پيامبر) است و هم ربّ شماست. «فَاعْبُدُوهُ» پس او را عبادت کنيد. «هذا صِراطٌ مُسْتَقِيم» اين صراط مستقيم است که روزي ده بار در نماز ميگوييم. نکتهاي که هست اين است که چرا خدا را عبادت کنيم، چون ربّ ما است. رب يعني مربي و پرورش دهنده. مثل اينکه به کسي بگوييم: معلم را احترام کن. براي چه احترام کن؟ بخاطر علمش احترام کن. وقتي ميگوييم: معلم را احترام کن، اين علتش درونش نهفته است. اينجا ميگويد: رب را عبادت کن. چرا عبادت کنيم؟ چون رب هست و پروردگار ما است «الحمدلله رب العالمين».
اشاره کرديد که ثواب قرائت آيات را به روح علما هديه ميکنيد. علامه مجلسي پدر و پسر هستند. ملا محمد تقي پدر است و ملا محمد باقر پسر است. ملا محمد باقر صاحب بحارالانوار و صاحب دهها جلد کتاب هست. مرحوم مجلسي را جمعي از علما در دوران صفويه آمدند با ورود به دربار صفوي مخصوصاً شاه عباس از اين فضا استفاده کردند، هم خلق و خوي صفويان را تغيير دادند و کاري کردند که به گسترش اسلام کمک کنند و هم زمينهاي براي نشر آثار ايجاد کردند. ميبيند که مقام معظم رهبري هم گاهي که از تاريخ صفويه ياد ميکنند از اين بخش به نيکي ياد ميکنند که اينها کمک شاياني کردند. کارهايي که علماي ما مثل مرحوم مجلسي انجام دادند، کارهايي که شيخ حرّ عاملي که در مشهد دفن هستند انجام دادند، شيخ حرّ عاملي 36 هزار حديث در وسائل الشيعه دارند. اين احاديث بخشي اخلاقي است. حديث اخلاقي را هرکسي ميتواند بردارد و نگاه کند. شما نگاه کنيد «لا دين لمن لا عهد له» هرکسي عهدش را عمل نکند دين ندارد. «عليکم بصدق الحديث و اداء الامانة» اين کار همه است، بر شما باد به صداقت و امانتداري. اما يک بخشي از اين احاديث فقهي و تخصصي است و اينها گاهي بينش اخباري است که متعارض است. يعني بعضي سندش قوي و بعضي سندش ضعيف است. بعضي تعدادش بيشتر و بعضي تعدادش کمتر است. اين کار هرکسي نيست که برود يک روايت در بحار يا در کتابهايي مثل وسايل الشيعه پيدا کند و بگويد: ببين پس طبق اين حديث نبايد خمس داد. طبق اين حديث فلان تکليف برداشته ميشود.
مرحوم شيخ طوسي کتابي به نام «استبصار» دارد. اول کتاب ميگويد: ديدم بعضي به واسطه عدم درک تعارض اخبار از اسلام خارج شدند. لذا تصميم گرفتم يک کتاب بنويسم به نام استبصار و در اين کتاب تعارضات را حل کنم. پنج روايت نقل ميکند، مثلاً خمس واجب است. يکي نقل ميکند خمس واجب نيست. اين را توجيه ميکند ميگويد: تعدادش بيشتر است. اين در شرايط خاصي بوده است. بعد جمع ميکند و نتيجه گيري ميکند و يک کاسه ميکند. کار ايشان در استبصار يک کاسه کردن روايات است. ده روايت در مورد حکمي نقل ميکند. دو سه تا مخالفش را نقل ميکند و ميگويد: جمعش اين است. اين را دقت کنيد وقتي مثل مرحوم مجلسيها و بزرگان، رواياتي در کتابهايشان مثل بحار و اينها دارند، چنين نيست که شما بگردي و يک روايتي پيدا کردي، مثلاً در مذمت يک فرقه و گروهي، مثلاً ميگويد: فلان گروه خوب نيستند. اين روايت را بايد ديد در چه شرايطي بوده است. قرآني که در سوره نساء از مريم تعريف ميکند. آسيه را الگو قرار ميدهد. قرآني که مشورت دختر شعيب را نقل ميکند، اگر اين روايت با آيات قرآن تنافي دارد بايد ديد. قرآن مقدم است. شما نگوييد: اينها چرا صادر شده است؟ معلوم نيست اينها صادره از معصوم باشد. لذا ورود به عرصه روايات فقهي و اعتقادي کار هرکسي نيست. ثمره اين روايات در رساله آمده است. يعني مرجع تقليدي که چهل سال از عمرش را گذاشته و ثمرهاش را اينجا آورده است.
ما ده تا راه کسب محبت خدا را گفتيم. ميخواهند عزيزان خدا دوست شوند و خدا دوستشان داشته باشد، معرفت، ياد نعمت، بغض اهل معصيت، انجام واجبات، ذکر، خدمت به مردم، ياد مرگ و محبت به اهلبيت را گفتيم. اما يک نکته ديگر بگوييم. از کجا بفهميم خدا ما را دوست دارد؟ بعضي ميپرسند: از کجا بفهميم خدا توبه ما را قبول کرده است؟ همين قدر که گناه را تکرار نميکنيد و تا ياد گناه ميافتيد ناراحت هستيد، اين نشانه قبولي توبه است. شما يک معصيتي کردي، اگر حق الناس بوده پرداختي و اگر حق الله بوده ادا کردي. اگر غيبتي بوده، دروغي بوده، شراب خواري بوده، ديگر انجام نميدهي و تا يادش ميافتي بدنت ميلرزد. اين مُهر قبولي توبه است. اما اگر ميخواهيد ببينيد خدا چقدر شما را دوست دارد، «إِذَا أَحَبَ اللَّهُ عَبْدا» اگر خدا بندهاي را دوست داشته باشد، 1- «ألهمه حسن العبادة» (غررالحكم، ص 198) يک علامتش اين است که عبادتش را خوب انجام ميدهد. اگر ديديد کسي قشنگ نماز ميخواند. اهميت به الفاظش ميدهد، بدانيد اين کسي است که خدا دوستش دارد. به او ياد داده و در دلش انداخته از نماز کم نگذارد. اينهايي که از نماز کم ميگذارند بدانند محبوبيت الهي ندارند. صاحبخانهاي که شما را دوست دارد، ناهار شما را به موقع ميآورد. اما اگر بخواهد تو را بپيچاند دير ميآورد. کم ميآورد، نمک ندارد، نان ندارد.
2- «إذا أحب الله عبدا» اگر خدا بندهاي را دوست داشته باشد، «زينه بالسکينة و الحلم» يک علامتش اين است که اين آرامش دارد. حلم دارد، سکينه، وقار دارد. يک آدم عصباني و تند و بي در و پيکر نيست.
3- «إذا أحب الله سبحانه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما» (غررالحكم/ ح 67) قلب سليم دارد، کينه و حسادت در آن نيست. اگر کسي ميبيند در دلش کينه و حسادت نيست، بد کسي را نميخواهد، خلقش استوار است، معتدل است، به عبارت ديگر اخلاقش اخلاق محکمي است، بداند خدا دوستش دارد. پس اهميت به عبادت، آرامش و قلب سليم، خلق قويم اينها نشانههاي محبت الهي به بنده است.
شريعتي: خيلي از حضور شما استفاده کرديم.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين»