اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

90-05-04-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري-پرسش و پاسخ

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري

-پرسش و پاسخ

90-05-04
وضع ما در گردش دنيا چه فرقي مي کند زندگي يا مرگ بعد از ما چه فرقي مي کند، ماهيان روي خاک و ماهيان روي آب وقتي مردن ساحل دريا چه فرقي مي کند، سهم ما از خاک وقتي مستطيلي بيش نيست جاي ما اينجاست يا آنجاست چه فرقي مي کند، ياد شيرين تو بر من زندگي را تلخ کرد تلخ و شيرين جهان اما چه فرقي مي کند، فرصت امروز هم با وعده ي فردا گذشت بي وفا امروز با فردا چه فرقي مي کند.
سوال – آخر بندگي و دوست داشتن خدا اين است که عاشق خدا بشويم. چه فايده ؟ وقتي با کسي حرف مي زنيم و درد دل مي کنيم اما او جواب ما را نمي دهد. براي من سخت است که با کسي صحبت بکنم و او جواب من را ندهد. عشق هاي زميني هم لايق دل بستن نيستند. ما بايد چکار بکنيم ؟
پاسخ – من در استوديوي شيشه اي نشسته ام و فاصله ام با اتاق فرمان هم زياد نيست. و شيشه ها هم عايق دارد. ما اگر با ميکروفن صحبت نکنيم فردي که در اتاق فرمان نشسته اند صداي ما را نمي شنوند حتي اگر فرياد بزنيم. اشکال از آن فرد نيست که نمي شنود اشکال ازعايقي است که دور من است. چرا من فکر مي کنم که خدا نمي شوند ؟ چرا من نمي خواهم باور کنم که خودم دور خودم عايق درست کرده ام. ما مي خواهيم در ماه بندگي خدا وارد بشويم و در اين ماه مي خواهيم به ميهمان برويم. قد اقبل اليکم شهرالله ببرکت و رحمة و مغفرة. در اين يک هفته ي آخر ماه شعبان فکر کنيم که مانع ما در بندگي خدا چيست. چرا ما دائم خدا را متهم مي کنيم. فرض کنيد من ناشنوا هستم و با زبان ناشنوايي به شما سلام مي کنم، شما جواب سلام من را مي دهيد ولي من گوشم نمي شنود. شما با جوهر صدا جواب سلام من را مي دهيد ولي گوش من نمي شنود. چون شما بايد به مثل من جواب بدهيد. ايشان درست مي گويند که آخر بندگي عاشق شدن و حرف زدن با خداست. خدا به حضرت موسي مي گويد که دروغ مي گويند کساني که مي گويند: من را دوست دارند و در نيمه شب با من حرف نمي زنند. هرکس عاشق است مي خواهد در خلوت با معشوقش حرف بزند. هرکس که عاشق است بايد فرصت قشنگي براي نمازش بگذارد، براي نيمه شبش فرصت قشنگي بگذارد. چرا وقتي ما خودمان مانع داريم مي خواهيم بگوييم که مانع خداست. بنظر من بزرگترين موانع در خودمان است. ما هنوز نمي دانيم بزرگي خدا يعني چه. بخاطر همين بعضي وقتها بزرگي دنيا جلوي چشم ما را مي گيرد. از خودمان هنري نشان مي دهيم و بزرگي خودمان جلوي چشم خودمان را مي گيرد. بزرگي قدرت، ثروت و.. . جلوي چشم ما را مي گيرد. وقتي اين بزرگي ها جلوي چشم ما را مي گيرد بزرگي خدا را نمي بينيم، با اينها مشغول مي شويم و يک دفعه که گير مي کنيم ياد خدا مي افتيم. خدايي که ما اصلا بزرگي او را نديديم. من تا نفهمم که خدا کيست و چيست و چه اندازه اي است چه قدرت و چه رحمتي دارد، چطور مي خواهم خدا را متهم کنم که جواب من را نمي دهد ؟ وقتي من در نيمه شب با خدا صحبت مي کنم يعني خدا گوشي اش را برداشته است. همين که يک بزرگي به حرفهاي من گوش بدهد من کلي پُُز مي دهم ولي چرا به اين پُز نمي دهم ؟ در مورد دعا گفتيم که ارتباط با خدا اصل پيروزي، موفقيت و توفيق است. برآورده شدن حاجت در مرحله ي بعدي است. مثلا من توفيق پيدا کردم که نصف شب بلند بشوم و نماز بخوانم، خدا در بين بندگانش به من توفيق داد که بلند بشوم و نماز بخوانم. اگر رهبر انقلاب از بين يک عده نفر را ملاقات بکنند و اين ده نفر رهبر را ببينند و حتي خواسته هايشان راهم نگويند وقتي بيرون مي آيند پُز مي دهند که با نائب امام زمان (عج) ملاقات کرده اند. اينکه خدا به من اجازه داده که سر به سجده بگذارم و اسم او را ببرم براي من مهم است. ما اين را کوچک مي دانيم. وتي ما خدا را کوچک مي بينيم ارتباط با خدا را هم کوچک مي بينيم و حاجت خودم را بزرگ مي بينم وتا حاجت من را نداده به بزرگي خدا اعتقاد پيدا نمي کنم. بقول شعر شما که خوانديد که وقتي سهم ما از خاک يک مستطيل است اينجا و آنجا چه فرقي مي کند. مهم اين است که او من را بپسندد. مهم اين است که او با نظر رحمت به من نگاه کرده است. اگر با نظر رحمت به من نگاه نمي کرد من در گناه و معصيت افتاده بودم. اينکه نصف شب بلند شده ام و با اوحرف مي زنم و اجازه داده است که من يا الله بگويم، آيا خوداين عنايت نيست. خانواده اي را ديدم که پسرشان معلوليت کامل داشت. به آنها گفتم که شما شاکر هستيد ؟ آنها گفتند که ما واقعا شاکر هستيم. گفتند که اگر غير از اين بود معلوم نبود که اين يا الله گفتن در زندگي ما اين قدر مستمر باشد. مگر فرصت دنيا چقدراست؟ شيريني وتلخي آن چه فرقي مي کند ؟ روايت داريم که اگر ما کوچکي دنيا را باور کنيم، همين که خدا اجازه مي دهد با او صحبت کنيم به تمام دنيا مي ارزد. اگر اينها براي من بزرگ بشود من ديگر اين جوري گِله نمي کنم. من به اين عزيز مي گويم که کوچک و بزرگ را با هم قاطي نکن. بالاترين پاسخ خدا به تو اين است که گوشي تماس تو را برداشته است. اين زبان و اين کلمات براي اوست. همين ارتباطي را که شما داريد خوب است و ارزش دارد. يک فرد معلولي در کناري افتاده بود و حضرت موسي داشت از آنجا رد مي شد. موسي ديد که او کلمه اي بر زبان مي آورد. دقت کرد که طرف مي گويد: اي کسي که يک لحظه لطف خودت را از من قطع نکردي. موسي تعجب کرد که خدا به او نه مال، نه زيبايي و نه سلامتي داده است ولي چرا او اين قدر تشکر مي کند. معلول با سختي به موسي گفت که خدا همه چيز را از من گرفته ولي خودش را به من داده است. يعني او بزرگي خدا را حس مي کند. در دلش خدا را دارد ولي در دنيا هيچ چيزي ندارد. روايت داريم که دل حرم خداست. اگر اين جوان غرق در گناه بود و همين فرصت گفتن يا الله را هم نداشت خوب بود ؟ همينکه فرصت گفتن يا الله را به او داده اند، معلوم مي شود که به او تمام عالم را داده اند. اگر خودت را بعلاوه ي خدا بکني مي بيني که هيچ چيزي کم نداري. اگر خودت را منهاي خدا بکني مي بيني که هيچ چيزي نداري. متاع با اين با ارزشي مي ارزد که من در فقر و بيماري باشم و يا الله بگويم. بدانيم که ارزش اين خيلي بالاتر از چيزهاي مادي است که ما از خدا مي خواهيم. چون احتمالا آنچه که ما از خدا مي خواهيم به ما نمي دهد. خيلي شده که طرف از خدا پول خواسته و بعد که پولدار شده ديگر خدا را فراموش کرده و او را صدا نمي زند.
سوال – در زمان جنگ بين افرادي که بدون رضايت والدين شان به جنگ رفتند و شهيد شدند و آنهايي که بخاطر عدم رضايت آنها در خانه ماندند و تا آخر عمر حسرت به دل شدند، کدام شان درست ترانتخاب کردند ؟ نگوييد که هر دوي آنها انتخاب درست کردند. من چندوقت پيش بخاطر رضايت مادرم و حساسيتش به رسم هاي خانوادگي از ازدواج با کسي که از بسياري جهات هم عقيده ي من بود منصرف شدم. گذشته از اين موضوع در زندگي خيلي وقتها نمي توانم بين رضايت مادر و پدرم و عقايدم درست انتخاب کنم. راهنمايي بفرماييد.
پاسخ – در آيين نامه ي بندگي ما يکسري سلسله بندي در اطاعت داريم. چرا ما هميشه فکر مي کنيم که سر راه خوب و بد هستيم ؟ مومن بيشتر اوقات سر خوب و خوب تر است. خلق الموت والحياة ليبلوکم ايکم احسن. خوب ترين مراتب چيست ؟ سلسله مراتب ولايت را يک بار ديگر به عزيزان مي گوييم. ولايت خدا. بالاترين اطاعتي که از ما مي خواهد اطاعت از خداست. رتبه ي بعد اطاعت رسول خداست. رتبه ي بعد اطاعت ولي خداست. رتبه ي بعد اطاعت فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت است. رتبه ي بعد اطاعت پدر و مادر است. اطاعت پدر و مادر در حوزه ي خانواده با اطاعت ولي خدا در اين چهار مرتبه تعارض داشت قطعا اگر بگوييم که اطاعت از پدر خوب است، اطاعت از ولي خدا خوب تر است. پس قطعا کساني که تبعيت از امر امام کردند و به جبهه رفتند خوب ترين راانتخاب کردند و بخاطر همين ايشان حسرت مي خورند. در زمان جنگ امام فرمودند که رضايت پدرو مادر براي رفتن به جبهه شرط نيست ولي بهتراست که با رضايت آنها باشد. در بعضي مواقع رضايت پدر و مادر اصلا تکليف نيست. اخلاقي است مثل جبهه. براي خانم رضايت پدر و مادر برايش تکليف است. لذا بدون اذن پدر عقد دائم يا موقت او اشکال دارد. اما براي پسر رضايت پدر و مادر حکم تکليفي نيست حکم اخلاقي است. بهتراست که رضايت را داشته باشند. اگر پسر مي خواست با گزينه اي ازدواج کند که پدر و مادر موافق نبودند، حکم اولي نظر خود شخص است زيرا ازدواج در صورت ترس از افتادن در گناه بر او واجب است. حالا که ازدواج واجب شد، حکم پدر حکم اخلاقي مي شود. اگر بتواند به هر طريقي شده رضايت پدر را جلب بکند خيلي بهتر است ولي اگر آنها اصرار کردند او بايد حکم شرعي را انجام بدهد. در مورد دخترها چون در عقد اجازه ي ولي لازم است اين رضايت هم حکم تکليفي و هم حکم اخلاقي است. در آيين نامه ي بندگي ما اطاعت امر از خدا ملاک اول است. آنجايي که رضايت پدر و مادر حکم تکليف ماست، رضايت پدر و مادر حکم خدا مي شود و اجازه ي پدر و مادرهم حکم خدا مي شود. آنجايي که رضايت پدر و مادر اخلاقي است، اينکه دلشان را بدست بياوريم و ناراحت نشوند و تکليف ما نيست، در آنجا بايد به حکم الهي عمل کنيم. انشاء الله بر اساس اين قاعده عزيران بتوانند راه خودشان را پيدا کنند.
سوال - سوره ي کهف آيات 84 تا 97 را توضيح بدهيد.
پاسخ – در آيين نامه بندگي که ما بايد آنرا کامل قبول بکنيم نه اينکه به بعضي از آنها ايمان داشته باشيم و به بعضي از آنها کافر باشيم، همچنين استفاده ي گزينشي از اين آيين نامه نکنيم. از اول اين آيين نامه حرکت در راه بندگي را مي گويد نه اينکه بخشي از آن اينرا بگويد. من مي خواهم سه تا کلمه در اين آيين نامه بگويم. يکي اين که خدا براي هر جايگاهي که ما مي خواهيم برسيم يک فرمول و اسبابي گذاشته است. مثل اسباب عادي که در زندگي مان است. چرا ما به اسباب مادي اعتقاد پيدا کرده ايم ولي به اسباب معنوي کمتر ايمان پيدا کرد ايم ؟ براي رسيدن در جايگاهي در دانشگاه با يد تلاش بکنيم ودرس بخوانيم، اين سبب آن است. براي رسيدن به يک رتبه ورزشي يا هنري همهمين جور است. خدا براي رتبه ي بندگي هم اسباب گذاشته است. قبل از رسيدن ماه بندگي بياييم اسباب بندگي را پيدا بکنيم. ديگر اينکه وقتي معرفت پيدا کرديم با تمام توان حرکت بکنيم و ديگر اينکه در اين راه يکي از اسباب اميد است. ما نبايد بگوييم که خدايا هيچ ما و کرم تو. اگر ما مي خواهيم به مقام بندگي و اولياء اله، حزب الله، جندالله برسيم و مقام ليلة القدر و فاطمه ي زهرا و.. را درک بکنيم يک کاري بکنيم و اميد هم داشته باشيم. خدا آنقدر کرم و لطف دارد که مي گويد تو يک قدم بيا، من ده قدم مي آيم. ما نبايد همين يک قدم را هم دريغ کنيم. پس حواسمان به سبب باشد. خدا براي خدايي کردن آماده است و همچنين براي پذيرفتن بندگي ما هم آماده است. ما بايد برگه ي بندگي را امضاء کنيم.
سوال – من پسر نوزده ساله اي هستم که در خانواده ي طبقه پايين اجتماعي بدنيا آمده ام. ما سه تا خواهر دارم و تک پسر هستم. مادرم مي گويد که بعداز اولين خواهران دوقلويم مادرم نذر و نياز کرده که فرزند بعدي پسر باشد اما او هم دختر بود. بعد از آن مادرم به امام رضا (ع) رفت و از او يک پسر خواست که من به دنيا آمدم. من الان افسرده شده ام. در دانشگاه مشروط شده ام، تيپ و پول وعرضه هم ندارم و ضريب هوشي ام هم بالا نيست. بعضي وقتها آرزوي مرگ مي کنم و مي گويم که کاشکي من بدنيا نيامده بودم. اين چيزهايي که براي من پيش مي آيد بخاطر اين است که خدا نمي خواسته من بدنيا بيايم. و فقط بخاطر اصرار مادرم راضي شده است. گاهي خدا با اصرار بنده هايش به آنها چيزي را مي دهد که بعد بنده هايش مي فهمند که به نفع شان نبوده است و نبايد بيخودي التماس و دعا مي کردند. بنظر من داستان من هم اين جوري است. راهنمايي بفرماييد.
پاسخ – يک سوال ايشان اين است که آيا مي شود از خدا يک چيزي به زور خواست ؟ ما در روايت داريم که دعا بکنيد، تلاش هم بکنيد، اصرار بر دعا هم بکنيد ولي زورکي چيزي از خدا نخواهيد. علائم آن چيزهايي که به زور از خدا مي خواهيم گاهي ناقص بودن در اصل آن است. ايشان در اصل ناقص نيست. خانم و آقايي بچه دار نمي شدند. پزشک رفتند و دعا کردند ولي بچه دار نشدند. پيش بزرگي رفتند و او گفت که اين از شما نيست. آنها گفتند که ما بچه مي خواهيم و تحمل امتحان آنرا هم داريم. آنها بچه دار شدند و بچه از پا معلول بدنيا آمد. البته بچه گناهي نکرده است. آن بچه بر اساس دارايي هايش تکليفي دارد. در روز قيامت هيچ وقت از اين بچه تکليف پا را نمي خواهند. پدر و مادر هم بر اساس اين امتحان بايد تطهير بشوند، رشد بکنند و به نتايج برسند. اين عزيز ناقص بدنيا نيامده است. پس معلوم نيست که بگوييم خدا نمي خواسته يا زورکي است. مادر ايشان زودتر پسر مي خواسته ولي خدا به آنها ديرتر پسر داده است و بخاطر همين او را خيلي تحويل مي گيرند. گاهي اوقات با تلقين منفي به خودم، خودم را ضعيف مي کنم و مي گويم که چرا خدا من را خلق کرده است. ايشان شاکر باشد که خدا او را آفريده و خلق کرده است. ما به اختيار خودمان به دنيا نمي آييم و اين تقدير الهي بوده است. رفتن ما هم به اختيار ما نيست و فقط حد فاصله آمدن و رفتن در اختيار ماست. آيا عدم بهتر از وجود است ؟ اگر شما دست نمي داشتيد بهتر از آن بود که دست مي داشتيد ؟ هيچ انسان عاقلي نمي گويد که بهتر بود که دست نداشتيم. پس هميشه وجود بهتر ازعدم است. اگر خودم قدر وجود را ندانم و بگويم اي کاش نمي بودم، اثر وجودي ام کم مي شود. وجود اين جوان الان خالي شده است. بخاطر همين مي گويد که استعدادم کم شده است. مگر استعداد همه اش ذاتي است ؟ بله. بخشي از استعداد ذاتي است ولي ما انسانهايي را داريم که اول ضريب هوشي شان خيلي پايين بوده ولي تلاش زيادي کرده اند و نابغه شده اند. شما با تلقين منفي وجود خودت را خالي نکن. اينکه خدا به تو وجود را داده شاکر باش. خدايا ما از تو تشکر مي کنيم که ما را حيوان خلق نکردي. خدايا ما تشکر مي کنيم که ما را مسلمان خلق کردي، در اين زمان انقلاب خلق کردي. همه ي دارايي هايت را بشمار. شيطان تلاش مي کند که ما را از هر راهي نااميد از زندگي و تلاش کند. ايشان تلقين هاي مثبت داشته باشد و تلاش هم بکند. پدر و مادر هم به بچه نگويد که تو ناخواسته بودي زيرا اين جوان را خالي مي کند. و اگر اين حرف را زده اند استغفار بکنند. من موردي داشتم که طرف از نظر روحي به خودش ضربه زده بود که چرا خواهر و برادرش دارند از او جلو مي زنند و اينکه قد من کوتاه است و هوش من کمتر است. شما همين که هستي باش. آن چيزهايي که ما داريم قدرش را نمي دانيم و غصه ي آن چيزهايي را هم که نداريم مي خوريم. و آن چيزي را هم که داريم مي پوسد.
سوال – من چهارده سالم است و فکر مي کنم که بايد براي اولين بار روزه بگيرم اما از همين الان فکر مي کنم که در گرماي تابستان طاقتم کم باشد و مادرم مي گويد که بعدا قضاهايش را بگير. من را راهنمايي بفرماييد.
پاسخ - من به تمام دختر خانم و آقا پسرهايي که به سن تکليف رسيده اند دوست داشتند که آنها را قاطي بزرگترها حساب کنند. اولين وجودي که شما را جزو بزرگترها حساب کرده است خداست. خدا مي گويد که من در اين سن نه سالگي و پانزده سالگي از شما مثل پدرانتان تکليف مي خواهم. و شما را قاطي بزرگترها حساب کرده ام. از شما تکليف مي خواهم و اگر کوتاهي کنيد تنبيه مي شويد. اولين کسي که آنها را تکريم کرده و به آنها بهاء داده است خداست. اين سن يکي از علائم بلوغ است مخصوصا براي آقا پسرها که بروز احتلام و جنابت است. اگر پسري در سيزده سالگي در خواب جُنب بشود بايد روزه بگيرد و نبايد منتظر پانزده سالگي بشود. زيرا او بالغ و مکلف شده است. براي دختر خانم ها بيشتر سن ملاک است. پدرهابايد با پسرها رفيق بشوند و اين را از پسرشان بپرسند که چنين وضعيتي برايشان بوجود آمده است يا خير. من به اين مادر بزرگوار مي گويم که شما فتوا ندهيد که اين پسر روزه نگيرد. فتوا را بايد مرجع بدهيد. به صرف تشنگي يا گرسنگي نمي توان گفت که روزه نگيريم. حتي ضعف مجوز روزه خوردن نيست. اگر کسي توان روزه گرفتن نداشته باشد خدا به اندازه ي خودش از او تکليف مي خواهد. يک دختر در سن نه سالگي از نظر جسمي ظعف روزه گرفتن را ندارد. اولا چون تابستان است شب بيشتر بيدار باشند و خوب بخورند و روز را بيشتر استراحت بکنند. استراحت بيشتر و خوراک بيشتر مي ارزد که اين تکليف انجام بشود. اگر کسي دلش خيلي براي بچه اش مي سوزد مي خواهد روزي که بچه نمي تواند روزه بگيرد او را سورا ماشين بکنند و بيست و دو کيلو متر و نيم خارج از مرزشهر ببرند و او مسافر مي شود. در آنجا يک ليوان آب بخورد و بعد برگردانند. تا عذر شرعي داشته باشند که روزه را بخورند شوق انجام تکليف را از بچه هاي مان نگيريم. سحر بچه ها را بيدار کنيم که غذاي مقوي بخورند مثل عسل، خرما، آبليمو، خاکشير. روزها کمتر بيرون بروند.
سوال – من وقتي درس مي خوانم احساس خوبي ندارم و حس مي کنم که کارهاي مهمتري هم هست که بايد انجام بدهم. مثلا وقتي مي بينم پدر و مادرم براي بدست آوردن روزي هر دو بيرون از خانه کار مي کنند حس بدي به من دست مي دهد. من حس مي کنم که بايد به آنها کمک کنم و امام زمان (عج) از من راضي نيست. البته من به حرف پدر و مادرم گوش مي کنم و آنها دوست دارند که من درس بخوانم و همه ي امکانات را براي من فراهم مي کنند. راهنمايي بفرماييد.
پاسخ – ممکن است که ايشان خودشان از درس بدشان مي آيد که اين طور فکر مي کنند و ِالا ايشان وقتي هم که خواب هستند نمي تواند به پدر و مادرش کمک بکند. پس حالش از خوابيدن هم بهم نمي خورد و وقتي دارد تلويزيون نگاه مي کند نمي تواند به مادرش کمک بکند. پدر و مادري که بستر را براي درس خواندن اين بچه فراهم مي کنند اگر اين بچه درس بخواند آنها آرام مي شوند چون ثمره ي تلاش شان را مي بينند. ديگر اينکه ايشان يک جوري برنامه ريزي درسي بکند که بتواند در تابستان به پدر و مادرش کمک بکند. در فرصت هاي تعطيلي مي تواند کاري بکند که کمک خرج آنها بشود. و از درس هم فرار نکند.
امام جواد (ع) فرمودند: در دهه ي آخرماه شعبان اين دعا را زياد بخوانيد: خدايا اگر در ماه شعبان گذشته ما را نيامرزيدي در اين مدت باقي مانده از شعبان، ما را مورد عفو و رحمت خودت قرار بده که با طهارت و پاکي وارد ماه بندگي بشويم که بتوانيم استفاده ي بيشتري ببريم.


ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها