برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام والمسلمين پناهيان
-شيوه هاي انتقال مفاهيم ديني
90-08-25
سوال – در خصوص شيوه هاي انتقال مفاهيم ديني توضيح بفرماييد.
پاسخ – انتقال مفهوم به يک خردسالي که حدود سن هفت تا چهارده سال را دارد، بايد همراه با رفتار و عمل باشد. زماني که در سال اول ابتدايي مي خواهند عدد را به کودک ياد بدهند، دو عدد سيب نشان داده و مفهوم عدد دو را به او آموزش مي دهند. مفاهيم انتزاعي که در دين جود دارد بيشتر ضرورت دارد که با عمل منتقل شود. پس ما يک سياست و اصل کليدي را در انتقال مفاهيم ديني بايد در نظر داشته باشيم که همان استفاده از عمل است. اين تنها مربوط به گروه سني هفت تا چهارده سال نيست. پيامبر اکرم (ص) فرمودند که مفاهيم را بدون استفاده از زبان انتقال دهيد. افراد در سنين ميانسالي و کهنسالي هم نياز دارند که عملاً به آنها آموزش داده شود. پس راه انتقال مفاهيم ديني، که شامل باورها، اخلاقيات، معنويات و غيره هستند، از طريق عمل انسان است. البته بايد قبل از انتقال مفاهيم ديني، زندگي را به کودک معرفي کنيم. و در مقام معرفي زندگي بايد محدوديت هاي ذاتي زندگي را به بچه ها منتقل کنيم. به آنها بگوييم که نمي توانيم در دنيا هر چيزي را که دوست داريم بدست بياوريم. اين مسئله مفهوم مقامت در برابر هواي نفس است که مقدمه ي تقوا هم مي باشد. در روايت داريم که تا قبل از هفت سالگي ذکر لا اله الا الله و محمد رسول الله (ص) و وضو گرفتن را به کودک ياد بدهيد. تا قبل از هفت سالگي معمولاً بچه از تعليم و تربيت آزاد است. اگر مفهوم مقابله با هواي نفس براي بچه جا نيفتاد، در آينده نمي توانيد او را نماز خوان کنيد. براي اينکه اصل مقابله به بچه آموزش داده شود بايد از سن هفت سالگي محدوديت ها را به او معرفي کنيم. به او بگوييم که تو وارد وادي پذيرش محدوديت ها شده اي. در زندگي ها محدوديت هاي فراواني وجود دارد. البته شادي هايي هم است. مفهوم بعدي مفهومي است که در حيات ما کليدي بوده و هويت ما را مشخص مي کند. و بايد به بچه هاي خود آموزش دهيم. تعريف درست هويت، آثار رواني خوبي دارد. اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: خدا رحمت کند کسي را که بداند کيست. از کجا آمده و به کجا مي رود. و الان کجا قرار دارد. اينها هويت ساز هستند. ما بايد فعاليت کنيم تا بچه به هويت خود پي ببرد. البته بچه نيز به مرور تجربه مي کند. اين مفهوم که هويت ساز است، مفهوم عبوديت است. بچه بايد ياد بگيرد که عبد است و بايد اطاعت کند. بايد بچه ي خوبي باشد. بايد پرستش کرده و با هواي نفس خود مبارزه کند. اين عبد بودن و مفهوم عبوديت که رابطه ي او را با خدا مشخص مي کند، بايد در هفت تا چهارده سال به بچه آموزش داده شود. او قبلاً با خدا آشنا شده اما الان متوجه مي شود که رابطه ي او با خدا، رابطه ي عبوديت است.
سوال – ما مفهوم عبوديت را چگونه بايد به بچه منتقل کرده و از چه ادبياتي استفاده کنيم؟
پاسخ – پدر و مادر نقش ارباب را بازي مي کنند. و در هفت سال دوم زندگي بچه، نقش عبد بودن را به او منتقل مي کنند. اين است که در روايات مي فرمايد: بچه ي شما از هفت تا چهارده سال عبد شما است. و شما نقش خداي مهربان و رئوف را بازي مي کنيد. البته بچه بايد بداند که خود اين پدر و مادري که ارباب هستند، عبد نيز هستند. بچه هاي ما سرمايه هاي ما هستند.و هر روش ديگري را بجاي اين استفاده کنيم، حتماً نتيجه ي منفي خواهد داشت. مادر در خانه براي انتقال مفهوم عبد و اطاعت نقش کليدي دارد. او با اطاعت از پدر اين نقش را ايفا مي کند. البته پدرها نيز يک نقش کليدي دارند. آن هم اين است که به مادر محبت کرده و از اين طريق، محبت کردن را به بچه ها ياد مي دهند. البته اين کار را مادر هم مي تواند انجام دهد ولي اولويت با پدر است. اين پدر است که با محبت کردن به مادر، دخترو پسر خود را متعادل بار مي آورد. محبت کردن مادر، تأثير چنداني ندارد. در نمايشي که پدر و مادر براي تربيت فرزند در خانه اجرا مي کنند. بايد نشان داده شود که پدر با وجود اقتدار يک موجود با عاطفه است. مادر نيز با اطاعت خود اين اقتدار را تقويت مي کند. عاطفه در کنار اقتدار بيشتر به چشم مي آيد. اگر مادر اهل محبت باشد براي او فضيلت نيست. چون ذاتاً اينگونه آفريده شده است. اگر پدر محبت کند، باعث رشد بچه ها مي شود. نقش ويژه ي مادر نيز اطاعت است. اگر مادر اطاعت نکند، بچه اطاعت کردن از خدا را ياد نمي گيرد. اگر مادر اين نقش را ايفا نکند ولي بجاي آن بچه ها را به مراسم حفظ قرآن ببرد. بجاي يک چادر، سه چادر بر سرآنها بکند. نماز هاي نافله را به فرزندان خود بياموزد. در نهايت هيچ نتيجه اي نداشته و بچه ها خراب خواهند شد. چون کار اصلي انجام نشده است. بنابراين يکي از مفاهيمي که ما بايد به بچه هاي خود ياد بدهيم، مفهوم عبد بودن است. به آنها بگوييم که شما عبد خدا هستيد. موجود آزادي نيستيد که طبق ميل خود رفتار کنيد. عبد، صاحب و مالک و مولا دارد. بچه زماني که به دنيا مي آيد مادر و پدر را مي شناسد. از هفت سالگي نيز نوبت اين مي شود که بفهمد عبد است و مولايي دارد. پدر و مادر تا هفت سالگي براي بچه مولايي نمي کنند. بچه ريحانه بوده و آنها فقط به او آب داده اند. اما الان زماني است که بايد عبد بودن را از طريق پدر و مادر تجربه کند. پس قدم اول اين است که پدر و مادر ارباب شده و بچه عبد باشد. اينجا است که فرزند سالاري لطمه مي زند. پدر و مادر بايد ارباب منطقي و مهرباني باشند، اما باز هم ارباب باشند. اگر بچه از هفت تا چهارده سالگي ارباب باشد به خود او لطمه مي خورد. اگر مادر عاطفه ي زيادي داشته باشد. به حدي که اين عبد بودن مخدوش شود. مخصوصاً اگر از کودک در مقابل پدر دفاع کند. ارباب بودن پدر از بين مي رود. گاهي نيز پدر در مقابل مادر از بچه دفاع مي کند. در اين صورت نيز ساختارهاي ذهني کودک که بايد مفهوم عبوديت را دريافت کند مخدوش مي شود. پيامبرگرامي اسلام مي فرمايد: هفت سال دوم زندگي کودک زمان عبد بودن است و هفت سال بعدي نقش وزارت دارد. براي اينکه اين عبوديت از جانب پدر و مادر به صورت عملي منتقل شود، بايد بين خود رابطه ي عبد و مولايي برقرار کنند. نه اينکه به طور مطلق يکي عبد بوده و ديگري مولا باشد. ولي اين نمايش گاهي اوقات در خانه ديده شود. پدر و مادر بندگي خدا را مي کنند.
از طرف ديگر بين پدر و مادر رابطه ي عبد و مولايي وجود دارد. بويژه از جانب مادر نسبت به پدر. يعني مادر با شيريني و لبخند به کودک بگويد که چون پدر دستور داده ما اين کار را مي کنيم. اينجا است که اطاعت از خدا براي بچه جا مي افتد. به اين صورت ما عملاً مفاهيم را معرفي کرده ايم. درروايتي از پيامبر گرامي اسلام است که ايشان رابطه ي ما را با خدا به رابطه ي مادر با فرزند تشبيه مي کنند. وقتي در روايات گفته مي شود که امام مانند پدر و مادر است. ولايت پدر و مادر که در ذهن کودک وجود دارد، به ولايت خدا منتقل مي شود. خداوند متعال مي فرمايد: خلق خانواده ي من هستند. فطرت کودک و اصطلاحاتي که ما در دعا ها استفاده مي کنيم، عمليات انتقال را انجام مي دهد. در اين حال کودک متوجه مي شود که همانطور که از پدر خود اطاعت مي کند، بايد از خدا هم اطاعت کند. چون ارباب حقيقي خدا است. چقدر زيبا است که پدر و مادر از چهارده سالگي خود را کنار بکشند. يعني بگويند که ما ديگر ارباب تو نيستيم و تو با خدا روبرو هستي. ما فقط با تو همفکري کرده و به تو کمک مي کنيم. اين تو هستي که بايد از خدا اطاعت کني. ما نمي خواهيم که واسطه ي دائمي بين تو و خدا باشيم. ولي در بين هفت تا چهارده سالگي، پدر و مادر بايد مسئله ي اطاعت را جا بيندازند. يک تاکتيک خيلي مهم ديگر هم وجود دارد. اينکه پدر، اطاعت از مادر را توصيه کند و مادر نيز اطاعت از پدر را توصيه کند. مادر با احساسات مادرانه ي خود اين مسئله را انتقال مي دهد. پدر نيز با شيوه ي پدرانه ي خود اين مسئله را منتقل مي کند. پس دو تاکتيک براي انتقال مفهوم عبوديت وجود دارد. يکي اينکه مادر از پدر اطاعت کند. البته اين کار را با رضايتمندي انجام دهد نه با گله و دعوا. تاکتيک بعدي اين است که پدر و مادر، بچه را به اطاعت از يکديگر توصيه کنند. در ضمن خود پدر و مادر از خدا اطاعت کنند. اطاعت پدر و مادر از خدا در کارهاي روزمره مشخص نمي شود. در کارهايي مانند نماز خواندن، بچه مفهوم اطاعت را درک نمي کند. وقتي پدر و مادر مي خواهند کاري را انجام دهند ولي به جايي مي رسند که شرعاً ممنوع است. و از انجام آن کار منصرف مي شوند. بچه مفهوم اطاعت را لمس مي کند. مثلاً پدر و مادر مي خواهند غيبت کنند ولي چون حرام است از انجام آن منصرف مي شوند. در اين صورت عبوديت بيشتر به چشم مي خورد. بچه اطاعت را بيشتر لمس مي کند. متوجه مي شود که پدر و مادر از خدا اطاعت مي کنند. اگر پدر غيبت نکند و بگويد کلاً من غيبت کردن را دوست ندارم يعني خدا را حذف کند. اين هم اثر خوبي دارد اما مسئله ي عبوديت را نشان نمي دهد. بچه فکر مي کند که هر کسي هر کاري را دوست دارد انجام مي دهد و هر کاري را دوست ندارد انجام نمي دهد. يعني زيبايي مفهوم عبوديت را ندارد. ما در اين هفت سال بايد از حداقل شروع کرده و به حداکثر برسيم. يعني ابتدا با سهل گيري بيشتر و در آخر با سخت گيري بيشتر عمل کنيم. خوب است که با بچه هاي خود مسئله را در ميان بگذاريم. يعني بگوييم که الان تو سيزده سال داري، يک سال ديگر هم مناسبات ما به همين صورت است. اما بعد از چهارده سالگي من ديگر اصراري براي مديريت رفتار تو ندارم. اتفاقاً بچه ها به صورت فطري اطاعت کردن را دوست دارند. A بچه ها را تشويق کنيم تا در نبود ما نيز رفتار درست را انجام دهند. بچه بايد بداند که اگر در آينده گناه کرد. نبايد آن گناه را کوچک بشمارد. بلکه بداند که گناه چه موجود بزرگي را انجام داده است. در اين هفت سال مادر بايد به کودک خود ياد آوري کند که اگر حرف پدر را گوش نداد، نسبت به چه شخصيت بزرگي نافرماني کرده است. البته پدر و مادر هم بايد مراقب باشند که دستورات عجيب و غريب ندهند تا مسئله لوث نشود. يعني قيمت فرمان خود را بالا ببرند. همچنين آنها سعي کنند که از روي عصبانيت فرمانندهند. آنگونه نباشد که هرموقع عصباني بودند فرمان قاطع بدهند. اما هروقت که مهربان بودند روي حرف خود باقي نمانند. با اين کار بچه متوجه نمي شود که پدر ارباب است. بلکه فکر مي کند که پدر يک موجود خشمگين است.
سوال – لطفاً درخصوص آيات 12 تا 20 سوره ي مبارکه ي سجده توضيح بفرماييد.
پاسخ – يکي از آيات زيباي اين صفحه مي فرمايد: شما کسي را غير از خدا نداريد. خدايي که به اين عظمت عالم را آفريده است. يعني اين آيه يک پيوند صميمانه بين ما و خدايي که اين عالم را آفريده ايجاد مي کند. اين آيه جزو آيه هايي است که ما مي توانيم در رابطه با آن با بچه هاي خود صحبت کنيم. بگوييم که ما يک خداي بسيار بزرگ داريم که اين جهان را آفريده. اين خداي بزرگ پشتيبان و حامي تو است. و ما کسي را غير از او نداريم.
ما مي توانيم به تاکتيک هاي بالا مواردي را اضافه کنيم. پدر و مادرهاي محترم هم مي توانند مواردي را به طور ابتکاري بدست بياورند. يک تعبيري در يک روايت است که از کلمات منصوب به اميرالمومنين (ع) است. ايشان مي فرمايد: در اين هفت سال بچه خادم شما است. ما مي توانيم از اين تعبير استفاده کنيم. به اين صورت که پدر از فرزند بخواهد به مادر خود خدمت کند. مادر نيز از فرزند بخواهد که به پدر خدمت کند. اين خدمت کردن با اطاعت کردن متفاوت است و مي تواند مفهوم عبوديت را تقويت کند. ما وقتي که عبد يک مولايي باشيم، در ارتباط با مولاي خود دو جور رفتار مي کنيم. يکي اينکه فرمان هاي او را اطاعت مي کنيم. يکي اينکه به خود او مستقيماً خدمت مي کنيم. در لسان ادعيه داريم که ما به خداوند متعال مي گوييم ما به تو خدمت مي کنيم. البته خدا نياز ندارد که ما به او خدمت کنيم. ممکن است که پدر و مادر نياز داشته باشند که فرزند به آنها خدمت کند. اما اين تعبيرخدمت که در ادعيه بکار گرفته شده تقويت کننده ي عبد و مولايي است. مادر از بچه مي خواهد که کفش هاي پدر را واکس بزند. حتي مي تواند مادر در اينجا براي کفش هاي خود تعارف کرده و بگويد که لازم نيست کفش هاي من را واکس بزني. يا پدر بگويد که چرا کفش هاي من را واکس زدي، من خودم اين کار را مي کردم. يعني مي توان اين تعارفات را هم بکار برد. اما بايد اين اتفاق بيفتد، چون خدمت کردن به پدر و مادر اتفاق خوبي است. اين تعبير اميرالمومنين (ع) است که فرزند شما هفت سال ريحانه است، هفت سال خادم شما است و بعد از آن يا دشمن شما است و يا دوست شما است. يعني نتيجه ي تربيت مشخص مي شود. ما مي توانيم براي خدمت کردن يک برنامه ريزي داشته باشيم. بعد از اين سنين، هم دختر ها و پسرها دوست دارند که به پدر و مادر خود خدمت کنند. يکي ديگر از تاکتيک هايي که خوب است استفاده شود، رابطه اي است که پدر و مادر ها با پدر و مادر خود در مقابل بچه ها دارند. اين رابطه خيلي تعيين کننده است. درروايت داريم که وقتي شما با پدر خود بد برخورد کنيد، فرزند شما هم با شما بد برخورد خواهد کرد. و در اين صورت شما هم فرزند خوبي نخواهيد داشت. البته هميشه اينطور نيست که اگر فرزندي با پدر خود بد برخورد کرد. حتماً آن پدر نيز با پدر خود بد برخورد کرده است. اما يک حساب و کتاب هايي در اين زمينه وجود دارد. وقتي کودک ببيند که پدر و مادر به پدر و مادر خود احترام مي گذارند. بر سر آنها فرياد نزده، آنها را تمسخر نمي کند و. .. متوجه مي شود که پس حتماً رابطه ي فرزند با پدر و مادر بايد اينگونه باشد. وقتي که رابطه ي فرزند با پدر و مادر اينگونه تقويت شده و جا افتاد، کافي است که در سن چهارده سالگي يک معلم خوب در مدرسه وجود داشته باشد. در اين سن به نوجوان بگويد که شما ديگر از آغوش پدر و مادر بيرون آمده و درآغوش خدايي قرار مي گيريد که پدر و مادر حقيقي شما است.
واقعاً ربوبيت يک معناي کامل دارد. گاهي در منبر ها من از اين تعابير استفاده مي کنم. مي گويم که مادر خيلي به گردن ما حق دارد. خيلي اوقات نيمه شب ها به خاطر ما بيدار شده است. ولي نبايد فراموش کنيم که هر شب خدا تا صبح بالاي سر ما بيدار بوده و چشم از ما بر نمي دارد. اگر چشم از ما بردارد ما نابود شده و ديگر بيدار نمي شويم. ما معرفت خداوند متعال را از پدر و مادر آغاز مي کنيم. در اين چهارده سال پدر و مادر دو دوره را با بچه مي گذرانند. دوره اي که فقط به انسان محبت مي کنند. و دوره ي دوم که تقاضاهايي از انسان دارند. خداوند متعال نيز با انسان اينگونه رفتار مي کند. در دعاي عرفه مي بينيم که گويي ابا عبدالله الحسين (ع) با مادر خود مناجات مي کند. اينکه خدايا اين دقت ها و دلسوزي ها را در خلقت من بکار بردي. حتي يکي از موضوعات اين است که مادر مهربان به من عطا کردي. که اين دل اين مادر براي من بسوزد و من را نگهدارد. تو اين محبت را در دل مادر من قرار دادي که من را يک دقيقه بر روي زمين نگذاشته و نيازهاي من را برآورده کند.
سوال – چه تفاوتي ما بين مقوله ي عبوديت و خوب بودن وجود دارد ؟
پاسخ – ما يک اخلاقي داريم به نام سکولار. حتي الان معنويت سکولار نيز درست شده است. يک نوع خوب بودن هايي در عالم توصيه مي شود که فطري هم است. وجداناً همه عدالت و صداقت را مي پسندند. اما آن را بدون حضور خدا معنا مي کنند. يعني بدون اينکه در نظر بگيرند اين خصلت ها امر خدا است، بسوي آنها حرکت مي کنند. اما اينها يک نوع شعار بيشتر نيست. بشر در زندگي فردي و اجتماعي با اين شعارها سعادتمند نمي شود. تا زماني که ما خدا را در نظر نگيريم. و اخلاق را به مفهومي به نام تقوا تبديل نکنيم. بشر به سعادت نخواهدرسيد. اين همه حرف هاي خوب در عالم زده مي شود، پس چرا بشر رنگ سعادت را نمي بيند. چرا همه ي ما منتظر هستيم که ولي الله الاعظم آمده و حکومت الهي روي زمين برقرار شود تا همه آرامش پيدا کرده و سعادتمند شوند. چون بدون حضور خدا اخلاق نتيجه ندارد. خيلي از پدر و مادر ها در اين بحث هاي تمدن فکري وارد نمي شوند ولي دوست دارند که بچه ي آنها خوب باشد. زياد همفرقي نمي کند که فرزند آنها خداپرست باشد يا خير. فقط مي گويند که بچه ي ما معتاد نشود. درس خوان و مايه ي افتخار ما شود. با همسر خود خوب رفتار کرده و فرزندان خوبي تربيت کند. در حالي که نمي دانند با همه ي اين خصوصيات نيز بچه ي آنها به جايي نرسيده است. ما پرودگار را ملاقات مي کنيم. بنانيست که فقط از خدا پاداش بگيريم. خود خداوند پاداش ما است. بهشت هدف نيست. بلکه هدف ملاقات پرودگار عالم است. اتصال ما با خدا، خوب بودن حقيقي است. بقيه ي رفتارهاي خوب هم به اين خاطر است که ما را براي رسيدن به اين هدف کمک کند. بنابراين مراقب باشيم که فرزندان خود را تربيت سکولاري نکنيم. معمولاً بدون کمک خدا، خيلي از خوبي ها بدست نمي آيند. اگر هم بدست بيايند نتيجه نداشته و فراگير نمي شوند. به مرور زمان نيز از دست مي روند. پس ما ابتدا بايد بچه را به خدا متصل کنيم. همانطور که همه ي پدر و مادر هاي خوب نگران نماز فرزند خود هستند. گاهي مي گويند چون بچه ي من نماز نمي خواند، نسبت بهمسائل اخلاقي او هم نگران هستم. ما همانطور که شيريني قبول شدن در کنکور و درس خواندن را به بچه ي خود مي آموزيم، بايد اتصال با خدا را به او آموزش دهيم. بايد به بچه بگوييم که همه چيز از بين مي رود و ما مي مانيم و خدا. بايد عظمت خدا را به فرزند خود بازگو کنيم. بگوييم که خدا مي فرمايد که اي بنده ي من که فهميدي غير از من هيچکسي را در عالم نداري، من خدا هم غير از تو کسي را در عالم ندارم. به اين ترتيب چقدر ارتباط شيرين مي شود.