اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

97-12-08-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر- شرح نکاتي ناب از آية الکرسي

معرفی برنامه

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – شرح نکاتي ناب از آية الکرسي

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: شرح نکاتي ناب از آية الکرسي

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر

تاريخ پخش: 08-12-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.

شاعرم مثل هميشه با قلم در مي‌زنم *** در بهشتم چون قلم در وصف مادر مي‌زنم

هر شب قدرم پر از تقدير صبحي روشن است *** تا دم از آن نام با قرآن برابر مي‌زنم

مؤمنم ايمان من از شوق تسبيحات توست *** من به ياد تو دم از الله اکبر مي‌زنم

تا شنيدم مادرم درياي پاکي مثل توست *** بيشتر دارم به اعماق دلم سر مي‌زنم

تا به دست آرم دلت را از نجف دُر مي‌خرم *** نقش دُر را مثل دل با نام حيدر مي‌زنم

من بهشتي هم که باشم قصر مي‌خواهم چه کار *** مي‌روم چادر کنار حوض کوثر مي‌زنم

«اللهم صل علي فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و سر المستودع فيها بعدد ما أحاط به علمک» سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، ايام ميلاد با سعادت حضرت زهرا بر شما مبارک باشد. تبريک ويژه به همه مادران و خانم‌هاي سرزمين‌مان داريم. انشاءالله همه ما زير سايه‌ي حضرت زهرا(س) باشيم. بعد از اختتاميه ختم قرآن کريم قرار گذاشتيم از ميلاد حضرت زهرا(س) تا ميلاد اميرالمؤمنين خدمت کارشناسان عزيزي باشيم که طي اين ده سال توفيق درک محضرشان را داشتيم. امروز با افتخار خدمت استاد عزيز حاج آقاي رنجبر هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. ايام بسيار خجسته و مبارک را تبريک مي‌گويم.

شريعتي: انشاءالله زير سايه اهل بيت(ع) همينطور ثابت قدم باشيد و زندگي شما سرشار از خير و برکت باشد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي رنجبر: ما دو جور آتش داريم، يک آتش هست که با يک فوت خاموش مي‌شود. يک آتش هست وقتي فوت مي‌کني نه تنها خاموش نمي‌شود بلکه شعله‌ور تر هم مي‌شود. آتش شمع اينطور است و به يک فوت بند است، فوت کني خاموش مي‌شود. اما آتش يک حبه زغال را فوت کني، شعله‌ور تر مي‌شود. چرا آتش شمع اينطور و آتش حبه زغال اينطور است؟ آتش شمع زباني است و سر زبانش است. آتش در دلش راه پيدا نکرده است. اما آتش حبه زغال در دل و جانش جاي گرفته است. دين، دينداري و ديانت دقيقاً وصف همين شعله آتش را دارد. تشبيه دين به آتش هم در معارف ما آمده است. در آخر الزمان حفظ دين مثل حفظ آتش کف دست مي‌ماند. اين تشبيه هم خيلي روان و رسا و روشن است چون حقيقتاً دين کار آتش را مي‌کند. کار آتش چيست؟ خامي‌ها را تبديل به پختگي مي‌کند. طعم مي‌دهد و رنگ مي‌دهد و عطر مي‌دهد. شما غذايي که پخته مي‌شود را نگاه کن، قبل از پخته شدن خام بود. همينطور آتش گرمابخش و حرارت بخش است، دين هم همينطور است، دين آدمي را معطر مي‌کند و پخته مي‌کند و گرما و حرارت مي‌بخشد. منتهي بعضي‌ها دين و ديانت، تنها بر سر زبانشان است. يعني مثال شمع را دارند. وجود نازنين سيدالشهداء فرمود: «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى‏ أَلْسِنَتِهِم‏» شما گاهي يک سيب مي‌خوري و با هسته سيب در دهانت بازي مي‌کني. عرب به اين چيزي که در دهان شماست و با زبان شما بازي مي‌شود مي‌گويد: لعق، مي‌گويد: بعضي دين لعق دهانشان است. فقط در دهانشان مي‌چرخد و بعد هم دور مي‌اندازند. يک اتفاق ناخوشايند که مي‌افتد نماز و زيارت را کنار مي‌گذارد، حجاب را کنار مي‌گذارد، به يک فوت بند است. اما بعضي نه، اين ديانت مثل يک حبه زغال است و آتشش در جانشان است. هرچه اتفاقات ناخوشتر و ناخوشايند‌تر است، اينها شعله‌ورتر است. لذا در وصف سيدالشهداء داريم که هرچه به ظهر عاشورا مي‌رسيد، افروخته‌تر مي‌شد. حافظ مي‌گفت:

از آن به دير مغانم بزرگ مي‌دارند *** که آتشي که نميرد هميشه در دل ماست

اين آتش دين سر زبان ما نيست و ما شمع نيستيم، ما حبه زغال هستيم که در دل و جان ما جا گرفته است. همان چيزي که قرآن سفارش مي‌کند و مي‌گويد: «آمنوا» ايمان بياوريد. باور کنيد، ايمان آور يعني آنچه بر سر زبان شما هست بياوريد در وجودتان. منتهي اين باور و ايمان، ميوه است. درخت خودش را دارد و هيچ ميوه‌اي بدون درخت نيست. تا درخت را نکاري از آن درخت برخوردار نمي‌شوي. ايمان ميوه است، درخت اين باور و ايمان معرفت است. امام فرمود: کانون اين معرفت قرآن است و قرآن کتاب معرفت است. کتابي هست که دقيقاً مي‌شود به دماوند تشبيه کرد، پرشکوه و عظيم، مثل دماوند قله‌اي دارد و قله‌ي قرآن يک آيه است که وجود امام صادق فرمود: «لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ ذِرْوَةً وَ ذِرْوَةُ الْقُرْآنِ‏ آيَةُ الْكُرْسِي‏» هرچيزي براي خود اوجي دارد، قله‌ي قرآن آيت الکرسي است. يکوقتي از پيامبر اسلام پرسيدند: عظيم‌ترين آيه‌اي که براي شما نازل شد، کدام آيه است. نفرمود: هر گلي عطر و بوي خودش را دارد. فرمود: «ان أعظم آية في القرآن‏ آية الكرسي‏» عظيم‌ترين آيه در قرآن کريم آيت الکرسي است و اميرالمؤمنين فرمود: اگر شما بدانيد در آيت الکرسي چه گنج‌هايي نهان و نهفته است، هرگز آن را ترک و رها نمي‌کنيد در هيچ حالي. پيامبر فرمود: اين آيت الکرسي پنجاه کلمه است که هر کلمه يک دريچه و پنجره‌اي برابر شما از رحمت خدا خواهد گشود. آيت الکرسي شناسنامه‌ي خداست و تنها آيه‌اي است که شانزده بار از خدا ياد شده است. قدري در اين مورد توضيح مي‌دهم.

آيت‌الکرسي، نامش هم زيباست. بالاخره خدا نام خودش را سلطان گذاشته است و هر سلطاني براي خودش تختي دارد، پايتختي دارد. تخت خدا کجاست؟ پايتخت خدا کجاست؟ اين آيه اين تخت و پايتخت را به تماشا مي‌گذارد لذا آيت الکرسي گفته مي‌شود. با اين کلمه هم شروع مي‌شود، الله، الله نام خداست اما خداي قرآن. چون ما دو تا خدا داريم. يک خدا، خداي قرآن است و يک خدا هم خداي اين شبکه‌هاي اجتماعي و مجازي است که يک خدايي است که خيلي هم هواخواه دارد. آنهايي که دنبال کننده هست از هر قماشي هستند. بعضي هستند متأسفانه خدا را با مردم همراه مي‌کنند به جاي اينکه مردم را با خدا همراه کنند. مي‌گويد: خدايي که عذاب و دوزخ داشته باشد قبول ندارم. خدا سراپا رحم و رحمت و رأفت است. لذا هواخواه هم زياد دارد. ولي خدا اسم خودش را الله گذاشته است. اين الله را بشکافيم آنوقت مي‌بينيم اين جنس آدم‌ها چقدر از خدا فاصله دارند. عرب وقتي که شما نسبت به چيزي سخت شگفت زده مي‌شوي و واله و حيران و مبهوت مي‌شوي، مي‌گويد: فلاني واله شد، حيران و سرگشته شد. اگر يک چيزي باشد که بتواند سخت شما را مبهوت و حيران و سرگشته خود کند، عرب اسم اين را اله مي‌گذارد، اله صيغه مبالغه است يعني آن وجودي که سخت ديگران را حيران خود مي‌کند. «اَلاِله» يعني همان کسي که ديگران را سخت حيران خود مي‌کند. مخفف مي‌شود الله، نام خودش را الله گذاشته است. يعني با چه تعبيري خودم را براي تو به تصوير بکشم؟ من الله هستم، همان چيزي که تو از هر زاويه و نقطه‌اي به آن نظر کني مي‌شوي مثل مولوي که گفت: مات اويم، مات اويم، مات او! اگر به قدرتش نگاه کني حيران مي‌شوي. چه قدرتي! از گِل گُل را آفريد. چه قدرتي! به آسمان نگاه کن خورشيد و ماه و ستاره‌ها را ببين، مي‌گويد: خورشيد و ماه و ستاره‌ها مي‌داني چه بوده که اين شده است؟ «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» (فصلت/11) ما از دود خورشيد ساختيم، ما از دود ستاره ساختيم، کهکشان ساختيم، آسمان ساختيم. آيتي بهتر از اين مي‌خواهي؟ واقعاً حيران و مبهوت مي‌کند. مثل دريا که هرچه پيشتر مي‌روي حيران‌تر و مبهوت‌تر مي‌شوي. هرچه نگاه مي‌کني دريا دريا آب مي‌بيني. اگر از منظر خلقت نگاه کنيم ديوانه مي‌شويم و حيران و سرگشته مي‌شويم. آفريده، از چه آفريده است؟ متفکران ملحد عالم مي‌گويند: اساساً خلقت محال است. معنا ندارد خالقي وجود داشته باشد. اينکه قرآن مي‌گويد: «الله خالق کل شي» شعر است! نمي‌شود، استدلال هم مي‌کنند و استدلالشان خيلي دقيق است. مي‌گويند: مگر شما نمي‌گوييد: «الله خالق کل شيء» خدا آفريدگار هر چيزي هست. ما از شما سؤال مي‌کنيم، اين آفريدگار که آسمان و ماه و خورشيد را آفريده، از چيزي آفريده؟ اگر از چيزي آفريده پس چيزي بوده است. آن چيز خالق نداشته ديگر، پس چه مي‌گوييد که «الله خالق کل شيء» پس يک چيزهايي هست. پس نمي‌تواني بگويي از چيزي، چون تا بگويي مي‌گويد پس خالقي نبوده است. يا بايد بگويي از هيچ آفريده است. مگر مي‌شود از هيچ چيزي ساخت؟ اين محال است.

وجود نازنين فاطمه زهرا 1400 سال پيش يک جمله گفت که دست اين ملحدان متفکرا را از پشت قفل کرد. گفت: «ابْتَدَعَ‏ الْأَشْيَاء» آفريد همه چيزها را، نگفت: «من شيء» از چيزي که بگويند: پس از چيزي آفريد. پس چيزي بود و آن چيز خالق ندارد. نگفت: «ابتدع الاشياء من لا شيء» بگويند از هيچ که محال است. شاهکار کرد، اين لا را جا به جا کرد. فرمود: «ابتدع‏ الأشياء لا من شي‏ء» آفريد نه از چيزي، يعني «بديع السماوات و الارض» شما کوه از طلا تصور کن. من از شما مي‌پرسم اين کوه را از چه ساختي؟ چيزي نبود. اراده کردي، خدا هم اراده کرد و گفت: «کن فيکون» قرآن وقتي که فاطمه زهرا را ياد مي‌کند، از او نام نمي‌برد. او را وصف مي‌کند. مي‌گويد: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَر» پيامبر ما به تو کوثر داديم. کوثر معناي لطيفي دارد، کوثر يعني چشمه، ما به تو چشمه داديم. حوض هيچ جوششي ندارد. فقط بايد بدهي و دريافت کننده است. يک سطل برداري تمام مي‌شود. مي‌گويد: ما به تو چشمه داديم، يعني چيزي که جوشش دارد. حوضي که شما مي‌سازيد، نجاست به آن برسد نجس مي‌شود ولي چشمه محال است نجس شود و آلوده شود. چشمه معصوم است و تمام آلودگي‌ها را پس مي‌زند. اين چشمه فقط کار خداست. همانطور که چشمه‌هاي طبيعي فقط کار خداست. بشر فقط مي‌تواند حوض و برکه‌اي را ايجاد کند، چشمه را نمي‌تواند. چشمه کار خداست. لذا مي‌گويد: ما به تو داديم«إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَر»، چه جوششي، «ابتدع الاشياء لا من شيء» لذا انسان وقتي نگاه مي‌کند که يک وجودي بيايد تمام اين کائنات را بيافريند اما بدون هيچ ماده و مايع و منبع و الگويي، انسان حيران نمي‌شود؟ لذا اسم خودش را الله مي‌گذارد.

از آن طرف دريا دريا رحمت است، رحمان، رحيم، رئوف، غفار، عطوف، از آن طرف هم «لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ‏ أَحَد» (فجر/25) وقتي عذاب مي‌کند هيچ جلادي در تاريخ اينطور عذاب نکرده است. خدا اين است لذا اسمش را الله گذاشته است. کسي که تو را خيلي حيران مي‌کند. اين همه رحمت، اين همه عذاب، با هم مي‌خواند و هم‌خواني دارد؟ درست مثل يک درخت است، يک درخت در فصل بهار چقدر منعطف و نرم است، همين درخت در فصل پاييز خشک است، خدا هم در فصل خودش، در موضع خودش عطوف و رحمان و رحيم است. منتقم است، «لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ‏ أَحَد» خدا اين است. مي‌گويد: «لا اله الا» شما هيچ وجودي پيدا نمي‌کني در عالم اله باشد، اينطور شما را سرگشته و مبهوت کند. يکي از بزرگان ادب هست که در ادبيات کتابي دارد، اينقدر اين کتاب خودش را فاخر و بالا مي‌ديد که هيچ اسمي نتوانست پيدا کند، اسمش را الکتاب گذاشت. يعني اگر کتابي در عالم ادب باشد همين است. خدا هم اسمش را «الحي» گذاشت، يعني اگر حي در عالم باشد، زنده‌اي در عالم باشد اوست. ديگران زنده هستند اما به او، يعني خدا زنده است و ديگران زنده به او. يعني زنده بودن، زندگي بودن و حيات را او به آنها کرامت کرد. اين چيزي که ما اسمش را حيات گذاشتيم اسباب بازي است. گفت: قاضي به دست پور خود شمشير چوبين مي‌دهد! جنگجوها براي بچه‌هايشان شمشير از چوب درست مي‌کنند و به دستشان مي‌دهند تا از همان دوران طفوليت تمرين کنند. با شمشير آشنا شوند. بعد که قد کشيدند آنوقت شمشيرهاي پولادين در کف اينها مي‌گذارند و اينها رقص شمشير مي‌کنند و چقدر تماشايي است.

حيات دو جور است. يک حيات داريم چوبين است، همين که ما داريم. يک حيات داريم حيات پولادين است. حيات پس از مرگ است. يعني حي بودن خدا آنجا فهميده مي‌شود. چون حيات آنجا فهميده مي‌شود و حيات اوست. من براي اينکه حيات پيش از مرگ و پس از مرگ را بتوانم براي شما خوب نقاشي کنم يک مثال بزنم. اين مثال هنرش اين است که مطلب را از بالا، پايين مي‌آورد و مخاطب را از پايين به بالا مي‌برد. مثل يک صندلي است که من زير پاي شما مي‌گذارم تا دست شما به ميوه برسد. مثال صندلي زير پاي آدم‌ها مي‌گذارد. جانوراني هستند اينها زير آب برکه مي‌لولند. ريز به اندازه سر سوزن هستند. گاهي بعضي از اينها مي‌آيند روي ساقه علفي که ريشه در همان برکه دارد و سر از برکه بيرون زده مي‌نشينند. آرام آرام بالا مي‌آيند و از سطح آب بيرون مي‌زنند. خورشيد شروع به تابيدن به اينها مي‌کند و اينها آرام آرام قد مي‌کشند و رنگ‌هاي بسيار زيبايي پيدا مي‌کنند. آرام آرام از هر طرف يک جفت بال پيدا مي‌کنند، بالهاي باريک و شفاف و بعد هم پرواز مي‌کنند، از اين باغچه به آن باغچه، از اين گل به آن گل، چه بود و چه شد؟ کجا بود و کجا هست؟ اين همان چيزي است که شما سنجاقک مي‌گوييد. سنجاقک همان جانوران ريز و سوزني بودند زير آب برکه لا به لاي لجن‌ها. آن روزي که بعضي از اينها روي ساقه علف نشستند و بالا رفتند و از سطح آب بيرون زدند، اينها شايد به خودشان گفتند: اي بيچاره‌ها، مردند و از بين رفتند. در حالي که اينها چه حياتي پيدا کردند. نه سنجاقک‌ها مي‌توانند زير آب بيايند و بگويند: حيات اين است نه اينکه شما داري. «تعالوا» بالا بياييد. نه اينها مي‌توانند از آنجا خبر بگيرند، فقط مي‌توانند بگويند: اي کاش اين قوم و خويش ما مي‌فهميدند ما کجا هستيم. قصه دنيا و آخرت دقيقاً قصه زير برکه است و بالاي برکه، قصه‌ي ما آدم‌ها که اينجا هستيم و آدم‌هايي که آنجا هستند قصه همان حشرات و سنجاقک‌هاست.

مرگ آن ساقه‌ي علف است و کارش انتقال است، از اين عالم به آن عالم منتقل مي‌کند. سيد الشهدا فرمود: مرگ يک پل است. يعني ساقه علف است و شما را فقط انتقال مي‌دهد. نترسيد، شما الآن حشرات ريزي هستيد در عالم لجن آلود و بعد سنجاقک مي‌شويد، چه عالم واسع و فراخناکي پيدا مي‌کنيد. چرا از مرگ مي‌ترسيد؟ اميرالمؤمنين مي‌فرمود: من اينقدر مرگ را دوست دارم که طفل سينه مادر را دوست دارد. حالا حيات کدام است؟ حيات سنجاقکي است يا حيات حشره‌اي است؟ حيات را انسان کجا تجربه مي‌کند؟ کجا فهم مي‌کند؟ آنجا فهم کنيد. حي بودن خدا هم آنجا مشخص مي‌شود. «الحي» من هستم که حيات بخش هستم ولي نه اين حيات، اين اسباب بازي است. لذا آيه قرآن را ببينيد «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» (عنکبوت/64) اين حيات و زندگي دنيا بازي است. يعني شمشير چوبين است «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» آخرت حيات است. لذا آنجا شما مي‌فهمي «الحي» يعني چه. «القيوم» ما يک قائم داريم و يک قيوم داريم. شما بچه‌ات را از زمين بلند مي‌کني، بچه مي‌ايستد، قائم است و شما قيوم هستي. ولش کني افتاده است. خدا مي‌گويد: من قيوم هستم، هرکسي در اين عالم قائم است، من سر پا کرده‌ام. رهايش کنم، افتاده است. رابطه ما با خدا رابطه بِنا و بنّا نيست، يک بنّا مي‌آيد بنا را بالا مي‌برد و بعد دستش را مي‌تکاند و مي‌رود. سالها بعد شايد يادش نيايد چنين بنايي را ساخته است. رابطه ما با خدا رابطه بنا و بنّا نيست. رابطه سايه و صاحب سايه است. سايه شما نسبت به شما، هرچه دارد از شماست. تمام هويتش به شما بسته است. آن به آن بنشيني مي‌نشيند، بلند شوي بلند مي‌شود، راه مي‌افتي، راه مي‌افتد. باشي هست و نباشي نيست. نسبت ما با خدا نسبت سايه و صاحب سايه است. تمام وجود ما نيازمند اوست.

خدا قيوم سر تا پاي وجود ماست، اگر چشم من شما را مي‌بيند، چشم شما مرا مي‌بيند، قيوم اين است. چشم سر پا است و مي‌بيند، قيومي دارد، يک آن نظرش را از چشم کسي بردارد نابينا مي‌شود. گوش شما قائم است و مي‌شنود، يک آن بردارد ناشنوا مي‌شوي. از حافظه کسي يک آن بردارد، نظرش را از حافظه برداشت، به هر دليلي، اگر سر تا پاي وجود کسي بردارد، شما اسمش را ميت مي‌گذاري. يعني درجا تمام اعتباراتش خواهد ريخت. لذا در تشييع جنازه‌ها نگاه کنيد. پروفسور و استاد دانشگاه است، نمي‌گويند: پروفسور را برداريد و اينجا بگذاريد. مي‌گويند: ميت را برداريد! تمام اعتبارات رفت. مي‌گويد: ولي ميت کجاست. نمي‌گويند: ولي پروفسور کجاست؟ چون نظرش را برداشت. چقدر اميدبخش است که زنده هستيم و نفس مي‌کشيم، اين يعني من هنوز به تو اميدوار هستم و هنوز نظرم را برنداشتم. حواست را جمع کن. تو آن به آن به من بسته هستي. کافي است يک آن نظرم را بردارم، کارت تمام است.

شريعتي: همينجاست که بعضي از علما درسي که دهها سال گفتند از خاطرشان مي‌رود، يک نماز ساده از خاطرشان مي‌رود. بعد مي‌گفتند: خدا خواست يادآوري کند که حواست باشد.

حاج آقاي رنجبر: يکي از بزرگان استان چاي دستش بود، نمي‌دانست با اين استکان چه کار کند! فقط دست گرفته بود نگاه مي‌کرد. نمي‌دانست اين چاي است و چاي براي نوشيدن است.

شريعتي: انشاءالله توجهات خداي متعال به سمت ما باشد و ما هم به سمت او حرکت کنيم. نکات خيلي خوبي را شنيديم. تلاوت آيات نوراني کلام وحي را بشنويم، تلاوت آياتي از سوره مبارکه انسان و سوره کوثر را خواهيم داشت.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، هَلْ‏ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً «1» إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً «2» إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً «3» إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً «4» إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً «5» عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً «6» يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً «7» وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً «8» إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً «9» إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً «10» فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً «11» وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً «12»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَرَ «1» فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ «2» إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ «3»

ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان‏، آيا بر انسان دوره‏اى از روزگار گذشت كه چيزى قابل ذكرى نبود؟ همانا ما انسان را از نطفه‏اى آميخته (از نطفه مرد و زن) آفريديم تا او را بيازماييم، پس او را شنوا و بينا گردانيديم. به راستى ما راه (حق) را به او نمايانديم، خواه شاكر (و پذيرا) باشد يا ناسپاس. همانا ما براى كفر پيشه‏گان زنجيرها و غل‏ها و آتشى برافروخته آماده ساخته‏ايم. همانا نيكان از پيمانه‏اى مى‏نوشند كه با كافور (گياهى خوشبو) آميخته شده است. چشمه‏اى كه بندگان خدا از آن مى‏نوشند و هر گونه بخواهند، آن را جارى مى‏سازند. آنان به نذر وفا مى‏كنند و از روزى كه شرش فراگير است مى‏ترسند. و غذاى خود را با آن كه دوستش دارند، به بينوا و يتيم و اسير مى‏دهند. (و مى‏گويند:) ما براى رضاى خدا به شما طعام مى‏دهيم و از شما پاداش و تشكّرى نمى‏خواهيم. همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مى‏ترسيم. پس خداوند آنان را از شرّ آن روز مصون دارد و آنان را با شادى و سُرورى بس بزرگ روبرو كند. و به سبب صبرى كه كردند، بهشتى بزرگ و پوششى از حرير پاداششان دهد.

به نام خداوند بخشنده مهربان‏، همانا ما به تو خير كثير عطا كرديم. پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى كن. همانا دشمن تو بى‏نسل و دم بريده است.

شريعتي: چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را به روح آسماني حضرت زهرا هديه کنيم و انشاءالله توجهات حضرت شامل حال همه ما شود. ادامه مباحث شما را مي‌شنويم.

حاج آقاي رنجبر: «لا تَأْخُذُهُ‏ سِنَةٌ وَ لا نَوْم‏» هر موجود زنده‌اي هم بيداري دارد و هم خواب، اين گياهان و گلها بيداري دارند، خواب هم دارند چون زنده هستند. منتهي بعضي گلها و گياهان روز بيدار هستند و شب خواب هستند. گل شيپوري صبح باز مي‌شود و شب جمع مي‌شود. گلهاي شب بو، شب باز است و صبح جمع است. اينها شب بيدار هستند و روز خواب هستند. حيوانات هم خواب و بيداري دارند. بعضي حيوانات روز بيدار و شب خواب هستند و بعضي بالعکس، اما غالب حيوان‌ها روز بيدار هستند و شب خواب هستند. خفاش شب بيدار است و روز خواب است. انسان هم خواب و بيداري دارد. بدون خواب و بيداري محال است. چون موجودات زنده چنين قصه‌اي دارند و چون گفت: «الحي» يکي از نام‌هاي من حي و زنده است، ممکن است شما بگويي: اين زنده هم مثل بقيه زنده‌ها خواب و بيداري دارد. پس خدا هم خواب دارد، پس خدا هم وقتي خواب رفت غافل مي‌شود. لذا بلافاصله مي‌گويد: «لا تَأْخُذُهُ‏ سِنَةٌ وَ لا نَوْم‏» اين زنده با آن زنده‌ها فرق دارد. من هميشه بيدار هستم «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون‏» (بقره/140) من هميشه بيدار هستم و خداي تو، خداي هميشه بيدار است. نه چرت دارد و نه خواب دارد. چرا؟ چون در عالم طبيعت اول چرت مي‌آيد و بعد خواب مي‌آيد.

«لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي‏ الْأَرْضِ» اين کليد آرامش است. از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و زمين است. يعني تو هم يکي از آن چيزها هستي، تو هم از آن من هستي. من مالک تو هستم. هر مالکي رشد ملکش را مي‌خواهد. شما يک مالک در عالم پيدا کن که رشد ملک خودش را نخواهد. يک باغبان مالک باغ و درختش است، اگر به درخت آب و کود مي‌دهد، رشدش را مي‌خواهد. اگر گاهي دست به قيچي مي‌شود، بي رحمانه قطع مي‌کند باز هم رشدش را مي‌خواهد. کسي از امام رضا پرسيد: جواد يعني چه؟ فرمود: تا به چه کسي نسبت بدهي؟ اگر به آدم‌ها نسبت بدهي يعني بخشنده، تا وقتي مي‌دهد جواد است و وقتي نمي‌دهد بخيل است. اما اگر به خدا نسبت بدهي «هو الجواد ان اعطي و هو الجواد ان منع» خدا بخشنده است، چه بدهد و چه ندهد. چه بدهد و چه بگيرد! دادنش بخشش است و گرفتن و ندادنش کجا بخشش است؟ نجارها ابزارشان اره و تيشه و چکش است، با اين ابزار مي‌شود به چوب چيزي داد؟ با اره قطعه قطعه مي‌کند، اما هرچه مي‌گيرد دارد به او شکل مي‌دهد. هويت و فرم و قيمت و کارآيي مي‌دهد. يعني گرفتن‌هايش هم دادن است. «يا من منعه عطا» اي خدايي که گرفتن‌هايت هم دادن است. وقتي هم مي‌گري داري مي‌دهي. پروين اعتصامي خيلي زيبا گفت:

به سوزني زره شکوه گفت پيرهني *** ببين ز جور تو ما را چه زخم‌ها به تن است

نگاه به ما کن، يک جايي از ما هست که جاي نيش و زخم تو نباشد. تو که ما را سوراخ سوراخ کردي. سوزن گفت: نديده زحمت سوزن کدام پيرهن است! يک پيراهن پيدا کن که بدون زخم ما سوزن‌ها پيراهن شده باشد. من که کاره‌اي نيستم، من ابزار دست خياط هستم. قبل از اينکه نزد خياط بروي گفته باشم،

هر آن قماش که از سوزني جفا نکشد *** عبس در آرزوي همنشيني بدن است

هر قماش و هر پارچه‌اي که حاضر نباشد زخم و نيش ما سوزن‌ها را تحمل کند، بيخود مي‌کند هوس و آرزوي پيراهن يوسف شدن را در سر داشته باشد. حالا قصه ما و خدا حقيقتاً قصه همان پارچه و خياط است. قصه ما و بلاها و مصيبت‌هايي که در زندگي ما اتفاق مي‌افتد، قصه پارچه و سوزن است.

شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.

حاج آقاي رنجبر: انشاءالله خدا عاقبت همه ما را بخير کند.

شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»


ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها