اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

95-06-07-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 07- 06-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست *** دري دگر زدن انديشه‌ي تبه دانست
زمانه افسر رندي نداد جز به کسي *** که سرفرازي عالم در اين کُله دانست
بر آستانه ميخانه هرکه يافت رهي *** ز فيض جام مي اسرار خانقه دانست
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند *** رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
وراي طاعت ديوانگان ز ما مطلب *** که شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست
دلم ز نرگس ساقي امان نخواست به جان *** چرا که شيوه‌ي آن تُرک دل سيه دانست
حديث حافظ و ساغر که مي‌زند پنهان *** چه جاي محتسب و شحنه پادشه دانست

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي شما هموطنان عزيزم. خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي خوبمان که از طريق راديو قرآن صداي ما را مي‌شنوند. انشاءالله در اين روزهاي منور که مزين به نام امام رئوف، امام رضا(ع) هست بهترين‌ها نصيب شما شود و همه ما در پناه الطاف و عنايات حضرت باشيم. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار هستيم. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز.
شريعتي:
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست *** دري دگر زدن انديشه‌ي تبه دانست

حاج آقاي رنجبر: ميوه‌ها بدون آفتاب ممکن است يک فرم شيکي پيدا کنند. شکل شکيلي پيدا کنند. اما هيچگاه طعم و مزه‌ي خوش و لذيذي پيدا نمي‌کنند. اين آفتاب است که به ميوه طعم و مزه مي‌دهد. گفت: «جمله ثمر ز آفتاب پخته و شيرين شود» همه ميوه‌ها به وسيله آفتاب است که آن پختگي و رسيدگي لازم را پيدا مي‌کنند و شهد و شيرين مي‌شوند. يعني آفتاب است که آن را لذيذ مي‌کند. آدمي هم ميوه باغ عالم است. اين هم اگر بخواهد زندگي گوارايي داشته باشد، طعم و مزه‌اي داشته باشد، بدون آفتاب نمي‌شود. پيامبر فرمود: «أنا الشمس» من آفتاب هستم. يعني چطور اين آفتاب بالاي سر تو به ميوه‌ها طعم و مزه مي‌دهد. اگر نباشد ممکن است يک شکل زيبايي هم پيدا کند. به ظاهر تماشايي هم بشود. اما هيچگاه طعم و مزه ندارد. مي‌گويد: من هم آفتاب هستم. زندگي تو بدون من ممکن است يک زندگي به ظاهر مجلل و شکوهمندي باشد، هرکسي هم مي‌بيند هوس کند و يک سوتي هم بکشد. ولي وقتي واردش مي‌شوي مي‌بيني هيچ مزه و طعمي ندارد. همينطور اهل‌بيت من هم شمس هستند. «شموس الطالعه» اينها هم شمس هستند. اينها هم خورشيد هستند. يعني بدون من و اهل‌بيت من محال است زندگي شما مزه پيدا کند. طعمي پيدا کند.
اين آفتابي که بالاي سر ما هست به چه وسيله‌اي به ميوه‌ها طعم و مزه مي‌دهد؟ به وسيله نور خودش. پيامبر به چه وسيله‌اي به ما طعم و مزه مي‌دهد؟ به وسيله نور خودش، و نور خودش قرآن است. همانطور که گاهي وقت‌ها تعبير به نور معرفت مي‌کنيم، در زبان اهل معرفت مثل حافظ تعبير به باده و مي مي‌شود. طبيعتاً وقتي معارف قرآني را به باده و مي تشبيه کنيم، خود قرآن ميکده مي‌شود. خود قرآن ميخانه مي‌شود. پيامبر که رهنمون ما هست به اين ميکده و اهل‌بيت که راهنماي ما هستند، به اين ميخانه طبيعتاً به آنها هم کوي ميکده مي‌گوييم. خودشان هم اين تعبير را دارند. مي‌گويند: «نحن صراط» ما راه هستيم. يعني اگر مي‌خواهيد به اين معارف الهي که مثل باده مستي آور است دست پيدا کنيد، جز از راه ما اساساً امکان پذير نيست. پس ما در يک نگاه شاعرانه و عارفانه‌اي کوي ميکده مي‌شويم. من نمونه عرض کنم که اينها کوي اين ميکده يا صراط اين معارف هستند يعني چه؟ اساساً بدون اينها ما مي‌توانيم به اين معارف دست پيدا کنيم يا نه؟
همينطور که در عالم طبيعت اشياء را دو دسته مي‌کنيم. رسانا و نارسانا، مثلاً مي‌گوييم: فلزات رسانا هستند يعني چه؟ يعني مي‌توانند برق و انرژي و بار الکتريکي را انتقال و عبور بدهند. لذا شما هيچگاه دست به سيم برهنه نمي‌زني. چون رسانا است. بعضي چيزها نارسانا است. مثل چوب، لاستيک، نارسانا است. پاي کبوترها نارسانا است، چون عايق دارد. لذا روي سيم برق مي‌نشينند و هيچ اتفاقي هم برايشان نمي‌افتد. همينطور در عالم حقيقت و معنا هم رسانا و نارسانا داريم. تنبلي، سستي، رخوت، کسالت، اينها نارسانا هستند. يعني هيچگاه به وسيله اينها ما به تقديرات الهي نمي‌رسيم. يعني آنچه خدا براي ما مقدر کرده است، به آن دست پيدا نمي‌کنيم. پس اگر کسي در زندگي‌اش تنبلي و سستي کرد، گرفتار و مبتلا شد، حق ندارد بگويد: قسمت و روزي است. خدا خواسته است. ابدا! يک معتادي الآن در يک خرابه با يک سوزن استفاده شده، تزريق مي‌کند و بعد هم ايدز مي‌گيرد، بعد بگويد: قسمت بود. چه قسمتي؟ يعني خداي رحمان و رحيم يک چنين قسمتي براي تو در نظر گرفته است؟ بعد اسم خودش را رحمان و رحيم مي‌گذارد. شوخي مي‌کني. نه! «فَبِما كَسَبَتْ‏ أَيْدِيكُم‏» (شوري/30) اين تقدير را خودت رقم زدي. با تنبلي و سستي و کسالت خودت اينطور شدي. گفتم: با هرکسي ننشين، با هرکسي نشستي. گفت: سر هر سفره‌اي ننشين، نشستي.
از آن طرف يک چيزهايي هم رسانا هستند، سعي، کوشش، تلاش، همت، اعتماد، کار اينها رسانا است. يعني شما را مي‌رسانند به آنچه خدا براي شما مقدر کرده است. پس اگر کسي نهايت تلاش و کوشش خودش را کرد. هر اتفاقي برايش افتاد، آنوقت است مي‌تواند بگويد: تقدير من همين بود. قسمت من همين بود. تمام تلاش خودش را کرد. آنوقت هر اتفاقي که افتاد همان چيزي است که خدا براي تو رقم زده و هرچه باشد به خير و صلاح تو خواهد بود. اين کلام پيامبر است. اگر احساس مي‌کني کار مفيد و سودمند و نافع است، حريصانه و سرسخت انجام بده که به آن برسي. از خدا هم کمک بخواه، اظهار عجز و ناتواني هم نکن. نگو نمي‌شود و در توان من نيست. خدا کمک مي‌کند. در اين وسط يک اتفاقي افتاد که براي تو غير منتظره بود و تو اصلاً دنبال يک چنين اتفاقي نبودي. نگو: اگر اين کار را کرده بودم، اينطور نمي‌شد. اصلاً نبايد اين حرف را بزني. بگو: اين تقدير من بود. اين قسمت من بود. اين روزي من بود. خدا خواست. يعني تو مي‌تواني بگويي: خدا خواست. چرا؟ چون حريصانه و سرسختانه تلاش خودت را کردي. با تلاش هست که تقديرات و مقدرات الهي براي انسان روشن مي‌شود.
اين قرآني که ما اسمش را ميکده يا منبع معارف الهي گذاشتيم، يکي از معرفت‌هايي که به شما مي‌دهد اين است. مي‌گويد: خدا براي شما يک چيزهايي تقدير کرده است. مثلاً در شب قدر هم تقدير مي‌کند. همين، سر بسته و در بسته! حالا واقعاً هر اتفاقي که مي‌افتد همان تقدير است. اينجا ما نياز به يک راه داريم. يک صراط و کوي مثل پيامبر داريم که راه را به ما نشان بدهد. بگويد: آن تقديري که خدا مي‌گويد اين است. تلاشت را کردي، کوشش‌ات را کردي، شرط اين تقدير تلاش شماست. بدون کلام پيامبر محال است شما اين حقيقت الهي را درک و دريافت کنيد. پس اينها کوي ميکده مي‌شوند. اينها راه فهم اين آيات الهي هستند. يعني بدون ما شما با اين آيات الهي هيچگاه نمي‌توانيد ارتباط برقرار کنيد و آشنا شويد.
اين باغبان‌ها قيچي باغباني دارند. خيلي هم تيز و بُرنده است. نشستي کنار گلي داري تماشا مي‌کني. چقدر زيبا و جذاب است. يکوقت باغبان با يک قيچي که در دستش است شروع مي‌کند بي رحمانه اين ساقه‌ها و شاخه‌ها را مي‌چيند. مي‌گويي: حيف است، نکن. خيلي زيباست. گوشش به حرف شما بدهکار نيست. به ظاهر بي‌رحمانه است. اما در حقيقت رحمت است به اين گل. چون رشد گل در همين حرص کرده است. درست است در ظاهر کوتاهش مي‌کند. بلند شدن و قد کشيدن و قامت کشيدن اين گل به همين است. منتهي تو الآن را مي‌بيني و او چهار روز ديگر را مي‌بيند. او بهارش را مي‌بيند.
اين عالم هم باغ است. آدم‌ها هم گل هستند و خدا باغبان است. اين باغبان هم قيچي دارد. قيچي تند و تيزي هم دارد. بي رحمانه هم قيچي مي‌کند. يکوقتي يک منصبي را بي‌رحمانه از تو مي‌گيرد. زمين مي‌روي و آسمان مي‌روي و التماس مي‌کني عين خيالش نيست. چرا؟ چون رشد تو را دليل مي‌بيند. حالا شما نگاه کن اگر ما اين را بفهميم، غم‌هاي ما شادي نمي‌شود. غم‌هاي ما کجاست. وقتي چيزي را از دست مي‌دهيم، اين مي‌گويد: بابا اين چيزي که تو از دست مي‌دهي، من دارم تو را حرص مي‌کنم. رشد تو در همين است. چون من رب هستم. تربيت تو در همين است. لذا ببينيد غم‌ها ديگر شادي مي‌شوند. از آن طرف هم خيلي از شادي‌هاي ما غم مي‌شوند. يعني اصلاً ما نمي‌دانيم کجا بايد غمگين باشيم. کجا بايد شاد باشيم. يک روايت پيغمبر از قول خداوند دارد، مي‌فرمايد: بنده مؤمن من گاهي اندوهناک مي‌شود. غمگين و محزون مي‌شود. کي؟ وقتي چيزي از دنيا را از او مي‌گيرم. درآمدي دارد، ثروتي دارد، ماشين و امکاناتي دارد، اين ناراحت مي‌شود. در حالي که اين نزديک‌ترين حالت او به من است. درست است اين از آن ماشين دور شد، از آن درآمد دور شد، از آن پست دور شد. خودش خبر ندارد به من نزديک‌تر شده است. از آن طرف همين آدم شاد مي‌شود. کجا؟ وقتي سفره‌اي از اين دنيا برابر او پهن مي‌کنند و يک چيزي به او مي‌دهند. در حالي که همين باعث دور شدن او از من مي‌شود و خبر ندارد. يعني آدم‌ها يک جاهايي شاد مي‌شوند که بايد غمگين باشند. يک جاهايي غمگين مي‌شوند که بايد شاد باشند. ما نمي‌دانيم کجا بايد غمگين و شاد باشيم. ابن عباس مي‌گويد: وقتي اميرالمؤمنين يک نامه‌اي به من نوشت، تعبيرش اين است بعد از کلام پيامبر هيچ کلامي به اندازه اين کلام اميرالمؤمنين براي من سودمند و نافع نبود. مي‌گويد: جمله‌ي حضرت اين بود که «فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ‏ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ» (نهج‌البلاغه/نامه22) مي‌داني تو کجا بايد شاد باشي؟ وقتي که يک آخرتي را بدست آورده باشي. يعني گره‌اي باز کرده باشي. مشکلي را حل کرده باشي، آبرويي به کسي برگردانده باشي. وصلتي بين کساني ايجاد کرده باشي. آشتي بين کساني که قهر بودند، آنجا تو بايد شاد باشي. مي‌داني کجا بايد غمگين و ناراحت باشي؟ وقتي چيزي از آخرت از دست داده باشي. آبرويي ريخته باشي. کسي را سنگ روي يخ کرده باشي. بين دو نفر فاصله انداخته باشي.
اينها کوي ميکده هستند. اينها معارف قرآن است. خود اينها مي‌گويند: ما هرچه مي‌گوييم از قرآن است. کجاي قرآن نوشته است. ولي اينها کوي اين ميکده هستند. مي‌گويند: تنها به اين وسيله هست که شما مي‌توانيد به اين معارف راه پيدا کنيد. «نحن صراط» ما کوي هستيم. راه هستيم. ما هستيم که راه‌ را به شما نشان مي‌دهيم. با کلام و منطق خودمان. هرکسي برنامه ما را مي‌شنود شايد ميانشان نباشد کسي که غم و غصه‌اي نداشته باشد. هرکسي به نوعي غمي دارد. اينها مي‌گويند: ما راه هستيم. يعني ما کساني هستيم که مي‌توانيم راه رهايي از غم و غصه را پيش پاي شما بگذاريم. واقعاً هم با کلماتشان گذاشتند.
اينها مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد از غم و غصه نجات پيدا کنيد، چند کار بايد انجام بدهيد. قطعاً خلاصي پيدا مي‌کنيد. اولين کاري که بايد بکنيد «و التّنفيس عن‏ المَكروب‏» (نهج‌البلاغه/حکمت 24) يعني دل يک آدم نا شادي را شاد کنيد. هرکسي مي‌خواهد غم و غصه‌هايش از دلش دور شود، يک کار بکند. بگردد ببيند چه کسي مشکل دارد، مشکل او را حل کند. شادش کند. شما نگو: بابا من شاد نيستم که بخواهم کسي را شاد کنم. مي‌گويد: قرار نيست تو شاد باشي. قرار است تو شاد بشوي، و اگر بخواهي شاد شوي، راه شاد شدن، شاد کردن است.
يک لوله شش متري، سر و ته بسته است. شما بيايي در اقيانوس آرام بگذاري. هزار سال هم باشد يک قطره آب داخلش نمي‌شود. اما همين لوله وقتي بستر قرار مي‌گيرد و آب را از منبعي به منبع ديگر مي‌رساند، سرشار مي‌شود. پر مي‌شود. اينها مي‌گويند: مي‌خواهي شاد شوي؟ بايد بستر شادي را فراهم کني. بايد زمينه شادي را براي ديگران فراهم کني تا خودت هم شاد شوي. شاد کن تا شاد شوي. راهش اين است. مي‌خواهي غصه‌هايت برود، غصه‌اي را از دلي دور کن. اميرالمؤمنين تعبيري دارد، مي‌فرمايد: «مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً» هيچ کس نيست که دل کسي را شاد کند. نمي‌گويد: مؤمن يا غير مؤمن. قلب هرکسي، قلب يک معتاد را شاد کند. «إِلا وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً» مگر اينکه خداوند بلافاصله يک لطفي را براي او در نظر مي‌گيرد. ولي به او نمي‌دهد. «فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ» ولي به محض اينکه يک اتفاق ناگواري براي او پيش مي‌آيد، «جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ» مثل آبي که از بالاي تپه رها مي‌کنند، با شتاب مي‌آيد. آن لطف الهي که برايش ذخيره کرده بود، با شتاب به سمتش مي‌آيد. «حَتَّى يَطْرُدَهَا» تا آن غم و غصه و مشکل را از دامن زندگي‌اش دور کند. مثال قشنگي مي‌زند. مي‌گويد: «كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الابِلِ» (نهج‌البلاغه/حکمت257) چطور يک شتربان دارد گله شترش را مي‌برد، يک شتربان ديگر هم از مقابل گله شترش را مي‌آورد. يکي از شترهاي او در گله اين مي‌آيد. اين سريع جدايش مي‌کند. مي‌گويد: خداوند هم به محض ورود يک مشکل، بلافاصله آن مشکل و غم و غصه را دور مي‌کند. اينها کوي ميکده هستند. يعني راه را به شما نشان مي‌دهد. مي‌خواهي شاد بشوي، شاد کن. صدقه بده. «تدارکوا الهموم و الغموم بالصدقات» مي‌خواهي غم‌ها و غصه‌ها برود، صدقه بده. از کنار اين صندوق‌هاي کميته امداد رد مي‌شوي، دست به جيب شو. همين موجب مي‌شود غم و غصه از تو دور شود. يک جاي ديگر مي‌گويد: مي‌خواهي غم‌ها و غصه‌هايت رفع شود، متوسل شو. برو يک گوشه‌اي، يک خلوتي، به يکي از اين نازنينان و از اين اهل‌بيت متوسل شو. خود اين توسل غصه‌ي شما را دور مي‌کند. در روايت داريم «بکم يکشف الله الکرب» خدا به وسيله شما اندوه‌ها را برطرف مي‌کند. در زيارت جامعه مي‌خوانيم «و فرج عنا غمرات الکروب» غصه‌ها را خداوند به وسيله شما از دل ما دور مي‌کند.
يکي از راه‌هايي که مي‌گويند: اين گناه‌ها و غصه‌ها را از دل شما دور مي‌کند، استغفار است. چون به قول مولوي:
هرچه آيد بر تو از ظلمات و غم *** آن ز گستاخي و بي‌باکي است هم
مي‌داني چرا غمگين شدي؟ يکجا حرف خدا را زير پا گذاشتي. گستاخي و جسارت و بي‌ادبي کردي. حالا راهش همين است. بايد استغفار کني. گناه است که با خودش غم مي‌آورد. گناه است که با خودش غصه مي‌آورد. لذا مي‌گويند: يکي از راه‌هايش همين است. «مَنْ‏ كَثُرَتْ‏ هُمُومُهُ» هرکس غم و غصه‌هاي زياد است، «فَعَلَيْهِ بِالِاسْتِغْفَارِ»  (كافي/ج8/ص93) هرچه مي‌تواند استغفار کند. هرچه مي‌تواند به هر زباني از خدا معذرت خواهي کند. اين موجب مي‌شود اين غم و غصه دور شود.
يا يکي از چيزهايي که غصه‌ها را از دل شما دور مي‌کند ذکر است. برو يک خلوتي، يک گوشه‌اي، يک تسبيح بردار هرچه مي‌تواني بگو «لا حول و لا قوه الا بالله» امروز مي‌گويند: اسم‌ها و واژه‌ها و کلمات نيرو دارند. اين کلمات هم نيرو دارند. آنچنان نيرويي دارند که غم شما هرچه باشد، مي‌توانند از دل شما دور بکنند. «و من حزنه‏ أمر» هرکس به خاطر هر مسأله‌اي، مهم نيست چه باشد، محزون شده و دلش گرفته است. «فليقل لا حول و لا قوة إلا بالله‏» (بحارالأنوار/ج90/ ص 190) بايد بگويد: «لا حول و لا قوه الا بالله». يک گوشه برود و اين ذکر را با توجه بگويد. اين ذکر غم و غصه‌ها را از زندگي و فکر ما جارو مي‌کند.
امام رضا(ع) هم ذکري دارد که مي‌فرمايد: «رأيت ابي في المنام» خواب بودم، پدرم را خواب ديدم. بعد مي‌گويد: يادت باشد. ما خواب و بيداري‌مان يکي است. نگويي: خواب ديدي، خوابت خير باشد. مي‌گويد: خواب بودم، پدرم را خواب ديدم. پدرم به من فرمود: وقتي شدت و گرفتاري به سراغ تو مي‌آيد، هرچه مي‌تواني اين دو کلمه‌ را بر زبانت جاري کن. «يا رئوف يا رحيم» اين واژه را وقتي مي‌گوييم، درجا تأثير خودش را مي‌گذارد. يک گوشه‌اي آرام بنشين و بگو: يا رئوف، يا رحيم! مي‌گويد: خود اين باعث مي‌شود غم‌ها و غصه‌ها از دل شما دور شود. اينها راهکارهايي است که اينها براي زدودن غم‌ها و غصه‌ها مي‌دهند. لذا مي‌گويند: «نحن صراط» راه رسيدن به هر چيزي نزد ماست. مگر نمي‌خواهي شاد شوي؟ راهش را ما تعريف مي‌کنيم. حالا حافظ اينها را به کوي ميکده تعبير مي‌کند. مي‌گويد: به کوي ميکده! هر سالکي که ره دانست، سالک را کنار ميکده مي‌گذارد. گفت: «هرکسي را اصطلاحي داده‌اي» هرکسي براي خودش يک زباني دارد. اهل معرفت هم يک زباني دارند. سير و سلوک و سالک از کلماتي است که اهل معرفت به کار مي‌برند. وقتي حافظ سالک را کنار ميکده مي‌گذارد، مي‌گويد: از ميکده آب انگور نفهم. چون آنجا کسي که ميکده مي‌رود را که سالک نمي‌گويند. من دارم به تو کد مي‌دهم. «به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست» هرکسي که راه علي و آل علي را فهميد، «در دگر زدن انديشه تبه دانست» کلمه در را به کار مي‌برد. در همين زيارت جامعه ما خطاب به اهل بيت، خطاب باب و ابواب داريم. مي‌گويد: منظور من از اين کوي که گفتم، در است. حافظ واقعاً روي کلماتش تأمل دارد. بخاطر همين حافظ شد. کلماتش حساب شده و انتخاب شده است. برخاسته از کلام خدا و اولياي خداست. يک جايي دارد:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه *** چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
اين هفتاد و دو براي خودش نيست. اين کلام پيغمبر است. فرمود: «تفرقت امتي الي ثلاث سبعين فرقه» يکي حق است، هفتاد و دو تا باطل است. اين همين را برداشته مي‌گويد: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» وقتي مي‌گويد: هفتاد و دو حساب شده مي‌گويد. وقتي مي‌گويد: در، حساب شده مي‌گويد.
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست *** دري دگر زدن انديشه‌ي تبه دانست
مي‌گويد: کسي که سراغ اينها رفت، ديگر در هر خانه‌اي را نخواهد زد.
زمانه افسر رندي نداد جز به کسي *** که سرفرازي عالم در اين کُله دانست
خدا رحمتش کند. چقدر زيبا بيان کرده است. لا‌ابالي‌گري خيلي خوب است. لا‌ابالي يعني کسي که نسبت به قيد و بندهاي متعارف و معمول و باطل مردم هيچ اطلاعي ندارد. منتهي بي قيد و بند نسبت به رفتار متعارف و غير مشروع مردم. اين را لاابالي مي‌گوييم. لذا در روايت هم داريم «المؤمن لا يبالي» مؤمن لاابالي است. يعني اصلاً به اين قيد و بندها هيچ اهتمامي ندارد. همان معناي کلمه‌ي پروانه، چرا به پروانه، پروانه مي‌گويند؟ چون پروانه هيچ پروايي ندارد. از سوختن و از آتش و اينها پروا ندارد و کار خودش را مي کند. اينها هم پروانه‌هاي به معناي واقعي هستند. فرمودند: فقط رضاي خدا ملاک ماست. رضاي مردم ملاک نيست. ما نسبت به رضاي مردم هيچ قيد و بندي نداريم. جاي ديگر هم حافظ مي‌گويد:
مصلحت ديد من آن است که ياران همه کار *** بگذارند و سر طرّه‌ي ياري گيرند
فقط هواي يک نفر را داشته باشند. چون ما نمي‌توانيم مقيد به همه باشيم. حالا اين را حافظ به رندي تعبير مي‌کند. رندي در کلام حافظ يعني لاابالي بودن نسبت به قضاوت‌ها و باطن مردم. و اين رندي را تشبيه به تاج مي‌کند. مي‌گويد: هرکسي اين ويژگي را داشته باشد، تاجدار است. سلطان زمين و زمان است. سلطان واقعي اوست. زمانه افسر رندي و تاج اين رندي و لاابالي بودن نسبت به اين قيودات نداد، جز به کسي که سرفرازي عالم در اين کله دانست. گفت: اگر من بخواهم در اين عالم سرفراز باشم، بايد اين قيد و بندها را زير پا بگذارم. بايد اين تاج بر سرم باشد. بايد همان «المؤمن لا يبالي» باشم. براي من اهميتي نداشته باشد. کار خدا و نظر خدا و رضاي او بايد ملاک و معيار من باشد.
بر آستانه ميخانه هرکه يافت رهي *** ز فيض جام مي اسرار خانقه دانست
پس اهل‌بيت کوي ميکده شدند. حالا اينجا مي‌گويد: آستانه ميخانه، همان دري که پيامبر فرمود. همان دري که در زيارت جامعه مي‌خوانيم. اينها آستانه ميخانه است. مي‌گويد: هرکسي با اينها آشنا شد، آنوقت مي‌تواند از اين جام مي قرآن برخوردار شود. مي‌تواند با معارف الهي آشنا شود. فيض را کنار جام مي مي‌گذارد. آب انگور که فيضي ندارد. آب انگور که به شما اسراري نمي‌فهماند. پس آنچه به شما اسرار مي‌دهد مي معرفت است. آنچه براي شما فيض دارد معرفت است، آب انگور نيست! ديگر اين را به چه زباني بيان کنند؟ «ز فيض جام مي اسرار خانقه دانست» مي‌گويد: اگر تو با اهل‌بيت آشنا شوي، «اعرف‏ الحق‏ تعرف اهله‏» (أمالي مفيد/ص3) آنوقت مي‌فهمي که پشت اين خانقاه‌ها چه کثافت‌کاري‌ها و چه اتفاقاتي مي‌افتد. ظاهرش که مي‌بيني ذکر خداست. يا علي است، مي‌گويد: آنوقت واقف مي‌شوي که پشت اينها چه کثافت‌کاري‌هايي صورت مي‌گيرد. آنوقت اسرار اينها براي تو فاش مي‌شود. وقتي با معارف اهل‌بيت آشنا شدي، آنوقت طبق کلام امام صادق مي‌فهمي که کثيف‌ترين آدم‌ها همين‌ها هستند. آلوده‌ترين آدم‌ها همين‌ها هستند که به اسم خدا و ذکر خدا و اولياي خدا هزاران پلشتي و پليدي از خودشان نشان مي‌دهند.      
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند *** رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ساغرها، جام‌ها هفت خط داشت. پشت آن خط‌ها باده است. قرآن را به ساغر تشبيه مي‌کند. اين خطوط قرآن را تشبيه به خطوط ساغر مي‌کند. مي‌گويد: هرکسي اين خطوط را فهميد، درک کرد، يعني از باده قرآن سر کشيد و سرمست شد، «هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند، رموز جام جم» اين قرآن جام حم است. حقايق عالم را به انسان منعکس مي‌کند، آنوقت مي‌فهمد که بايد نقش راه شود. بايد خاک راه شود و خاکساري و افتادگي کند. يعني مي‌فهمد که اگر افتادگي کند، با اين رموز آشنا مي‌شود. «رموز جام جم از نقش خاک ره دانست» من بايد نقش خاک راه شود تا يک چيزي درک کنم. «افتادگي آموز اگر طالب فيضي»   
وراي طاعت ديوانگان ز ما مطلب *** که شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست
دو تا عقل داريم. يک عقل زميني است که چرتکه مي‌اندازد و حساب و کتاب مي‌کند. فلان روز جلوي تو احترام کردم، تو هم بايد جلوي من احترام کني. اين عقل‌هاي زميني و حسابگر و کاسب مذموم است. در شريعت دين اين عقل هيچ اهتمامي ندارد. يک عقل هم داريم قدسي است. آسماني است. آخرت انديش است. کسي که عقل زميني نداشته باشد، بي‌عقل است. کسي که بي‌عقل بود، ديوانه است. حافظ مي‌گويد: ما ديوانه هستيم! ما يک چنين عقلي در سر نداريم. طاعت ما هم طاعت ديوانه وار است. طاعتي است که در آن شما چنين عقلانيتي را نخواهي ديد. «که شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست» پير ما، پيامبر ما اين جنس عاقلي را گناه دانست. اين را معصيت مي‌داند.
حديث حافظ و ساغر که مي‌زند پنهان *** چه جاي محتسب و شحنه پادشه دانست
مي‌گويد: حکايت من حافظ و اينکه در پنهاني و خفا ساغر مي‌زنم و جام باده سرمي‌کشم، محتسب و پاسبان و پليس مي‌داند. پادشاه هم مي‌داند. يعني براي من هيچ اهميتي ندارد. همه مي‌دانند من اهل ساغر هستم. ولي ساغر من را نمي‌فهمند. براي من هم اهميتي ندارد که بفهمند يا نفهمند.
شريعتي: امروز صفحه 321 قرآن کريم آيات پاياني سوره مبارکه طه براي شما تلاوت مي‌شود. اين ايام، ايام سالگرد مرحوم حاج آقاي دولابي است. انشاءالله خداوند رحمتشان کند و انشاءالله همه ما بتوانيم حق مطلب را براي اين عزيزان به جا آوريم.
«قالَ‏ كَذلِكَ‏ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏ «126» وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏ «127» أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏ «128» وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى «129» فَاصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى‏ «130» وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ «131» وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏ «132» وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ «133» وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏ «134» قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى‏ «135»
ترجمه: (وخداوند در جواب خواهد) فرمود: همان گونه كه آيات ما به تو رسيد وتو آنها را فراموش كردى، امروز هم همانطور فراموش گرديده‏اى. ما اين گونه هر كس را كه افراط واسراف كند و به آيات پروردگارش ايمان نياورد جزا مى‏دهيم وقطعاً عذاب آخرت سخت‏تر وپايدارتر است. پس آيا مردمانى كه پيش از اين مورد قهر و هلاكت ما قرار گرفتند و (اينان امروز) در خانه‏هاى آنان رفت و آمد مى‏كنند، براى هوشيارى و هدايتشان كافى نيست؟! همانا در آن (حوادث) براى صاحبان عقل و انديشه نشانه‏ها و عبرت‏هاست. و اگر سنّت و تقدير پروردگارت و (ملاحظه‏ى) زمان مقرّر نبود، هر آينه عذاب الهى لازم مى‏آمد (و دامان آنان را نيز مى‏گرفت). پس بر آنچه مى‏گويند، شكيبا باش و پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن با ستايش پروردگارت (او را) تسبيح كن و (همچنين) برخى از اوقات شب و اطراف روز را تسبيح بگوى، باشد كه خشنود شوى. و هرگز به متاعى كه ما به گروهى از آنها داده‏ايم، چشم مدوز كه (اين) شكوفه و جلوه‏ى زندگى دنياست (و ما مى‏خواهيم) تا آنها را در آن بيازمائيم و (به يقين) روزىِ پروردگارت بهتر و پايدارتر است. وخانواده‏ات را به نماز فرمان ده و بر آن پايدار باش. ما از تو روزى نمى‏خواهيم، (بلكه) ما تو را روزى مى‏دهيم، و سرانجامِ (نيكو) براى (اهل) تقوا است. و (كافران) گفتند: چرا (پيامبر) از جانب پروردگارش معجزه و نشانه‏اى براى ما نمى‏آورد؟ آيا دليل و نشانه روشن در كتب قبلى برايشان نيامده (كه ايمان نياورند؟) واگر ما آنان را قبل از (آمدن پيامبر ونزول قرآن) با عذابى هلاك مى‏كرديم، مى‏گفتند: پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا ما از آيات تو پيروى كنيم، پيش از آنكه ذليل و خوار شويم. بگو: هر يك (از ماو شما) در انتظاريم، پس انتظار بكشيد كه به زودى خواهيد دانست ياران راه راست كيانند و چه كسى راه يافته است.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي رنجبر: شما از پارچ درون ليوان آب مي‌ريزيد. همزمان که مي‌ريزيد يک حباب‌هايي ته ليوان هست با شتاب بالا مي‌آيند. بالا مي‌آيند ولي بالا نمي‌مانند. از هم مي‌پاشند. چرا؟ چون درونشان هواست. هوا و هوس هم همينطور است. مثل هوايي است که در اين حباب است. حباب ممکن است با هوا بالا بيايد. ولي بالا نمي‌ماند. انسان هم ممکن است با هوا و هوس بالا بيايد و سر زبان‌ها بيافتد و ديده شود، ولي نمي‌ماند. قرآن مي‌گويد: عاقبت با هوا و هوس نيست. گفت:
من که به آرزوي گل در چمن هوس شدم *** برگ گلي نچيدم و زخمي خار و خس شدم
يعني انسان با هوا و هوس به گل مراد خودش که هيچ، به برگي از آن هم راه پيدا نمي‌کند. بلکه قرآن مي‌گويد: عاقبت از آن تقوا است. «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» يعني آنچه تو را به جايي مي‌رساند در عاقبت و فرجام کار همين تقواست. تقوا چيست؟ يک باغبان مي‌تواند در باغ خودش، در باغچه خودش هرچه دلش خواست بکارد. ولي نمي‌کارد. گل مي‌کارد. ياس و نرگس مي‌کارد. تقوا يعني همين، يعني شما هرکاري مي‌تواني بکني، ولي نکني. هرچيزي را مي‌تواني ببيني، نبيني. هرطور مي‌تواني فکر کني، نکني. هر طور مي‌تواني زندگي کني، نکني. به اين تقوا مي‌گويند. بعد قرآن مي‌گويد: کساني که اين تقوا را رعايت مي‌کنند، فرجام خوشي خواهند داشت. پس تقوا يعني پارسايي و نگهداري خود. تن به هر کاري ندادن. آنوقت کسي که پارسا شد، پرهيزگار مي‌شود. لازمه پارسايي، پرهيزگاري است. انسان بايد از خيلي چيزها پرهيز کند.
بعد از زيارت مخصوص امام رضا(ع) يک فرازي هست که آن را مي‌گويم و خيلي لطيف است. مي‌گويد: خدايا به ما نگاه کن. بعد مي‌گويد: چطور نگاهي. «وَ بِالنَّظْرَةِ الَّتِي نَظَرْتَ بِهَا إِلَى الْجِبَالِ فَتَشَامَخَتْ» خدايا همانطور به ما نگاه کن که به کوه‌ها نگاه کردي. تو به کوه‌ها نگاه کردي که قد کشيدند. «وَ إِلَى الْأَرَضِينَ فَتَسَطَّحَتْ» خدايا تو به زمين‌هاي هموار نگاه کردي، هموار شدند. «وَ إِلَى السَّمَاوَاتِ فَارْتَفَعَتْ» خدايا تو به آسمان‌ها نگاه کردي مرتفع شدند. اگر تو به ما نگاه نکني ما دره مي‌شويم. نگاه کني کوه مي‌شويم. اگر نگاه نکني زمين ناهموار مي‌شويم. نگاه کني صاف مي‌شويم. اگر تو به ما نگاه کني ما آسمان مي‌شويم. ما آسماني مي‌شويم. بيا به ما نگاه کن.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي رنجبر: انشاءالله خدا به ما نگاه کند تا ما مثل کوه‌ها قد بکشيم و مثل زمين‌هاي صاف صفايي پيدا کنيم. مثل آسمان‌ها، آسمان شويم.
شريعتي: بهترين‌ها نصيب شما شود. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها