اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

95-05-24-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 24- 05-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
مريض آمده اما شفا نمي‌خواهد *** قسم به جان شما، جز شما نمي‌خواهد
براي پيش تو بودن، بهانه‌اي کافيست *** بهشت لطف کريمان بها نمي‌خواهد
دليل ناله ما يک نگاه محبوب است *** وگرنه درد غلامان دوا نمي‌خواهد
فقير آمدم و دل شکسته پرسيدم *** مگر که شاه خراسان گدا نمي‌خواهد
همين قدر که غباري بر آستان باشد *** رواست حاجت عاشق، دعا نمي‌خواهد
ببين به گوشه صحنت پناه آوردم *** مگر کبوتر آواره جا نمي‌خواهد
تو آشناي کدامي، کدام رهگذري *** در اين جهان غريب آشنا نمي‌خواهد
نگفته است حيا کرده شاعرت آقا *** نگفته‌ات نه اينکه عبا نمي‌خواهد

شريعتي: از ميان تمام سالنامه‌هاي قمري و ميلادي، تقويم دل و من اين سرزمين تا ابد شمسي است. وقتي نام کوچک تو خورشيد است. السلام عليک يا شمس الشموس. از مشهد مقدس به شما سلام مي‌دهيم. سلام مي‌کنم به همه‌ي شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي خوبمان. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار هستيم. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز. ميلاد خجسته را تبريک مي‌گويم.
شريعتي: اگر در اين عالم يک نقطه امني وجود داشته باشد، همين‌جاست.
خيمه در کوي رضا زن، که در اين امن آباد *** کسي آواز پر پير قضا نشناسد
اگر در اين عالم نقطه‌اي باشد که در آن نقطه انسان به يک شکوه و جاه و جمالي راه پيدا کند، اينجاست. خوشا به حال کساني که خاکسار اين آستان هستند. آنها هستند که بوي محبت الهي به مشامشان مي‌رسد. وگرنه امکان ندارد، گفت:
تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد *** هرکه خاک ره ميخانه به رخساره نرفت
آرزو مي‌کنيم خداوند انشاءالله هرساله اين توفيق را نصيب ما و همه بکند. از علي بن موسي الرضا مي‌خواهيم انشاءالله زيارتش را نصيب همه ما بکند.

شريعتي: امروز هم شرح غزل حافظ را خواهيم داشت.
اي آفتاب آينه دار جمال تو *** مشک سياه مجمره گردان خال تو
صحن سراي ديده بجستم ولي چه سود *** کاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو
در اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن *** يا رب مباد تا به قيامت زوال تو
برخاست بوي گل ز در آشتي درآي *** اي نوبهار ما رخ فرخنده بال تو
تا آسمان  ز حلقه به گوشان ما شود *** کو عشوه‌اي ز ابروي همچون هلال تو
اين نقطه سياه که آمد مدار نور *** عکسيست در حديقه بينش ز خال تو
حافظ در اين کمند سر سرکشان بسيست *** سوداي کج مپز که نباشد مجال تو
حاج آقاي رنجبر: هستند زير آسمان کساني که دليل ارتباط و اتصالي که به حق دارند و مظهر صفات حق شدند، حق خبير است و از همه جا با خبر است. اينها انسان‌هاي خبيري هستند. از خيلي چيزها خبر دارند. خدا رحمت کند يکي از اولياي خدا در همين صحن آزادي آرميده و مدفون است. مرحوم شيخ جعفر مجتهدي از اولياي خدا بود. مدعي بود حافظ شيعه است. مي‌گفت: اجازه ندارم بگويم کدام غزل در وصف چه چيزي است. اما بعدها انگشت تأکيد گذاشت، من جمله همين غزل را. بدون ترديد اين غزل را حافظ در وصف وجود نازنين علي بن موسي الرضا گفته است.
در گذشته آينه داري و آينه گرداني يک رسم بود. يک حرفه و شغل بود. بيشتر هم غلامان به عهده داشتند. غلامان پادشاهان يک آينه دستشان بود و برابر پادشاه ميگرفتند و پادشاه خودش را در آينه مي‌ديد. به اينها آينه دار يا آينه گردان مي‌گفتند. السلطان علي بن موسي الرضا، اين سلطان هم غلاماني دارد. ميان غلامان او آينه گرداني هستند. آينه داراني هستند که اينطور خدمت مي‌کنند. يکي از اين آينه دارها آفتاب است. ‌مي‌بيني خورشيد روشن است. مي‌داني چرا روشن است؟ چون آينه وجود خودش را در برابر علي بن موسي الرضا گرفته است. اين نور جمال علي بن موسي الرضا است که در آن انعکاس دارد و تابش پيدا کرده است. شمس الشموس يعني خورشيد خورشيدها، يعني اگر خورشيدها نور و تابشي دارند، بالاخره يک چشمه‌اي دارند. از آنجا اقتباس مي‌کنند و اين خورشيد همه خورشيدهاست. من جمله اين خورشيدي که بالاي سر ماست. در حقيقت به آن فرازي اشاره مي‌کند که يکوقتي هم شرحش کرديم. اصول الکرم، کرم يعني خوبي، يعني هر خوبي در عالم به ما مي‌رسد از رهگذر همين نازنينان است.
از رهگذر خاک سر کوي شما بود *** هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد
شما هر ميوه‌اي که از درخت مي‌چيني، اين ميوه ريشه در ريشه‌هايش دارد. اما ريشه‌هايي که در دل خاک مدفون است و ديده نمي‌شود. ولي اين ميوه‌ها ريشه در آنجا دارد. اهل‌ بيت همان ريشه‌ها هستند. هر موهبت و نعمتي که شما بدست مي‌آوريد و دريافت مي‌کنيد از يمن اينهاست. خود اين آفتاب هم طبيعتاً همينطور است. بالاخره يک نعمتي دارد. به نام روشنايي و نور و ضياء. اين را از کجا آورده است؟ از اين خورشيد آورده است؟ هرکسي هرچه دارد، از اين خورشيد دارد. البته اگر محروم است، اين محروميت ريشه در خودش دارد. مثل کودکي که در زير درخت سيب قرار دارد، اين درخت شاخه‌هايش غرق سيب است. اينکه اين بچه قدش نمي‌رسد بردارد، مشکل خودش است. آن چيزي که قد ما را کوتاه مي‌کند، دست ما را کوتاه مي‌کند گناه است. معصيت است. اين است که ما محروم هستيم. گناه مايه محروميت است. يک برادري وجود نازنين علي بن موسي الرضا دارد. همانطور که در عالم طبيعت، شما دو زنبور مي‌بيني، هردو مي نشينند لب يک چشمه آب مي‌خورند. ولي يکي از همان آب زهر مي‌سازد. يکي از همان آب عسل ميسازد. در عالم حقيقت هم همينطور است.
گاهي وقت‌ها دو نفر برادر هستند. از يک پدر هستند. از يک مادر هستند. ولي يک کسي علي بن موسي الرضا شمس الشموس مي‌شود. چشمه نور مي‌شود. يکي هم زيد برادر علي بن موسي الرضا مي‌شود. که به او زيد النار مي‌گفتند. زيدي که آتش مي‌بارد. يک وقتي مأمون همين زيد را نزد امام رضا فرستاد. حضرت وقتي او را ديد گفت: تو چه فکر مي‌کني؟ فکر مي‌کني چون فرزند موسي بن جعفر هستي، فرزند فاطمه زهرا هستي؟ هرکار دلت خواست انجام مي‌دهي و به بهشت مي‌روي. تو مي‌داني چطور فکر مي‌کني؟ اگر قرار باشد تو با اين معاصي و گناهان به بهشت بروي، پدرت موسي بن جعفر هم با طاعات و عباداتش به بهشت برود، تو نزد خدا عزيزتر هستي. تو نزد خدا محبوب‌تر هستي. اين يعني گناه عزت مي‌آورد. آيا واقعاً گناه عزت مي‌آورد، اگر کسي تمرد خودت را بکند، نافرماني خودت را بکند، نزد تو عزيز مي‌شود يا منفور مي‌شود؟ پس آنچه باعث محروميت انسان مي‌شود، همين گناهان و آلودگي‌هاست. کريم چيست؟ اينکه ما مي‌گوييم: علي بن موسي الرضا کريم است، کريم چيست؟ اهل بيت خودشان را معرفي مي‌کنند. مي‌گويد: کريم کسي است که به شما خوبي مي‌کند، ولي آن خوبي را نسبت به شما خدمت نمي‌داند، وظيفه مي‌داند. بين خدمت و وظيفه خيلي فرق است. انسان وقتي خدمت ديد، توقع خدمت متقابل دارد. انتظار دارد. واگر متقابلاً به او خدمت نکنيم، او خدمت نخواهد کرد. اما وقتي وظيفه مي‌داند اصلاً کار ندارد شما خدمتي مي‌کني، نمي‌کني. کريم انساني است که خدمات را وظيفه خودش مي‌داند. علي بن موسي الرضا کريم است، يعني کسي که اصلاً هيچ توقعي از شما ندارد. هيچ چشم داشتي به شما ندارد. او کريم است. بي‌چشم داشت به شما محبت و لطف مي‌کند. چرا وظيفه مي‌داند؟ اگر ما همين يک نکته مهم را بدانيم ما هم کريم مي‌شويم و با علي بن موسي الرضا يک سنخيتي پيدا مي‌کنيم. اينها فهميدند که وظيفه انسان در اين عالم يک چيز بيشتر نيست، آن هم اين است که خودش را سعادتمند کند. خودش را خوشبخت کند. و تنها راه خوشبخت شدن و سعادتمند شدن ديگران را خوشبخت کردن است.
خاک اگر بخواهد سبزه‌زار شود، اگر بخواهد مزرعه شود، اگر بخواهد يک باغ خوش و خرم شود يک راه بيشتر ندارد، آن هم اين است که دانه‌هايي که درونش نهفته است، خرم شود. سبز شود. اگر اين دانه‌ها سبز شدند، خودش سبزه‌زار مي‌شود. اهل بيت به اين نکته رسيدند، من اگر بخواهم سبز شوم. خرم شوم، بايد ديگران را سبز و خرم کنم. پيامبر فرمود: «لا أَسْئَلُكُمْ‏ عَلَيْهِ أَجْرا» (انعام/90) من هيچ توقع و مزد و پاداشي از شما ندارم. چون خوبي‌ها را خدمت نمي‌دانم. خوبي‌ها را وظيفه مي‌دانم. قرآن از زبان اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا در ماجراي يتيم و اسير و مسکين چه مي‌گويد؟ «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» (انسان/9) ما از شما هيچ مزد و پاداشي را طلب نمي‌کنيم. چون وظيفه خودش مي‌داند.
دومين ويژگي انسان کريم اين است که اهل بخشش است. دست گشاده است. مثل آسمان است. مي‌بارد. مثل ابرها بارش دارد. خدا مرحوم شيخ رجبعلي خياط را رحمت کند.  در همين صحن انقلاب است و برابر پنجره فولاد است. يکوقتي يک جواني داشت گريه مي‌کرد، ناله مي‌کرد. مرحوم شيخ به همراه خودش گفت: برو به او بگو: امام رضا به تو داد. آمد گفت: شيخ رجبعلي است. مي‌گويد: امام رضا آنچه خواستي به تو داد. او هم تشکر کرد و رفت. بعد مي‌گويد: به شيخ رجبعلي گفتم: ماجرا چه بود؟ چه مي‌خواست؟ امام رضا به اين چه داد؟ فرمود: اين عاشق يک دخترخانمي است. آمده التماس کند و از امام رضا بخواهد اين وصلت اتفاق بيافتد. امام رضا به من گفت: به او بگو برو. من به تو دادم! اين ويژگي کريمان است. آنوقت مهم نيست، آنکسي که در اين بارگاه مي‌آيد چه کسي هست؟ چه آييني دارد؟چه مذهبي دارد؟ کافي است پناه بياورد. در زيارت جامعه مي‌خوانديم «کهف الوري» اينها کهف هستند. کهف غارهاي عريض و طويلي است که در کوه‌ها است. کهف نقطه امن يک صحرا است. ديگر امن‌تر از کهف شما نداريد. براي هيچکس هم نيست. بدون دربان است. هرکسي وارد آنجا شود، مي‌تواند پناه بگيريد. اينها کهف هستند. مهم نيست شما شيعه باشي يا اهل سنت باشي.
يکوقت کسي در زمان متوکل به دنبالش بود. صد دينار نذر امام هادي کرد که متوکل با او کاري نداشته باشد. رفت خودش را معرفي کند. منتهي گفت: قبل از اينکه خودم را معرفي کنم محضر امام هادي مي‌روم. او را از اين ماجرا با خبر کنم. نصراني بود. خدمت حضرت آمد عرض کرد: متوکل دنبال من است. من هم صد دينار نذر شما کردم. شما دعا کنيد با من کاري نداشته باشد. حضرت فرمود: برو. او با شما کاري ندارد. رفت و با او کاري نداشت. بعد امام هادي به اصحابش فرمود: مردم فکر مي‌کنند فقط بايد شيعه باشند سراغ ما بيايند. اگر شيعه هم نباشند، به ما پناه بياورند، ما به آنها پناه خواهيم داد. ويژگي انسان‌هاي کريم اين است که مي‌بخشند. مثل باران هستند. باران مرزبندي و تقسيم ندارد. نمي‌گويد:مزرعه است مي‌بارم. منتهي نکته زيبايش اين است که اعطي قبل از سؤال است. کريم مي‌بخشد قبل از اينکه شما درخواست کني. همان صفت الهي است. «يا من يعطي من سئله و من لم يسأله» خدا هرکسي از او بخواهد به او مي‌دهد. هرکسي هم نخواهد به او مي‌دهد. اين توحيد مفضل را شما ببينيد. خيلي کتاب لطيفي است.
يکجا امام صادق(ع) به مفضل مي‌گويد: مرغان ماهي خوار را ببين. ساق‌هاي پايشان خيلي بلند است. به همان تناسب گردنشان هم بلند است. چرا گردن اينقدر بلند است؟ بخاطر اينکه خدا ساق پاي اين را بزرگ کرده است. اين وقتي در آب مي‌رود از آن بالا که مي‌خواهد برج مراقبت هست، يک ماهي را زير نظر مي‌گيرد، به محض اينکه زير نظر گرفت، سريع مي‌تواند شکارش کند. اگر گردنش کوتاه بود بايد زانو مي‌زد. به محض اينکه زانو مي‌زد شکمش به آب مي‌خورد و آب موج بر‌مي‌داشت و صيد فرار مي کرد. مي‌گويد: اين مرغ از خدا نخواست من پايم دراز است، گردن مرا دراز کن. خدا نخواسته به او داد. امام صادق مي‌گويد: بگذاريد اطفال گريه کنند. چرا جلوي گريه اينها را مي‌گيريد؟ اينها يک رطوبت‌هايي در مغزشان است که اگر بماند آسيب‌هاي سختي به اينها مي‌زند. اين به وسيله گريه و اشک دفع مي‌شود. کودک از خدا نخواست که يک رطوبت‌هايي در سر من هست، اينها را دفع کن وگرنه دچار آسيب‌هاي سنگيني مي‌شوم. اهل بيت مظهر خدا هستند. نخواسته اجابت مي‌کنند.
شخصي به نام ريان بن صل اهل بغداد است. دو سه سالي که علي بن موسي الرضا در طوس بود. ظاهرا هر سال به زيارت ايشان مي‌آمد. مي‌گويد: سال آخري که به زيارت آمدم، روز آخري که رفتم با امام وداع کنم، همينطور که مي‌رفتم با خودم گفتم: امروز که به محضر امام مي‌رسم، از او خواهش کنم آن جامع بلندي که دارد و در آن قرائت‌ها و نمازها داشته است، به من هديه کند که وقتي من از دنيا مي‌روم آن را با خودم دفن کنم. چند قدمي پيشتر رفت. گفت: يک حاجت ديگري هم از او مي‌خواهم، دو تا دختر در بغداد دارم، از او مي‌خواهم سي درهم به من کمک کند، من بروم دو انگشتري يا دو النگو بگيرم و به عنوان هديه امام رضا به آنها سوغات بدهم. محضر امام آمد، همين که محضر امام رسيد منقلب شد. يکوقت به خودش گفت: نکند اين آخرين سال من و آخرين ملاقات من باشد. نکند ديگر توفيق زيارت علي بن موسي الرضا را نداشته باشم. اينقدر منقلب شد که ديگر حوائج خودش يادش رفت. بعد هم آمد با امام خداحافظي کرد. سر و صورت و دست امام را بوسيد. از منزل امام بيرون رفت. وسط کوچه آمد. يکوقت خادم علي بن موسي الرضا صدايش کرد. برگشت، گفت: بيا امام با تو کار دارد. برمي‌گردد و مي‌گويد: ديدم امام در آستانه در ايستاده است. به من گفت: ريان مي‌خواهي به جامه‌اي به تو بدهم که مدت‌ها در اين جامه عبادت کردم. اين را وصيت کني با خودت دفن کنند. گفتم: اتفاقاً من قبل از اينکه شرفياب حضور شما شوم همين حاجت در ذهنم داشتم. فراموش کردم. حضرت جامه را به او داد. بعد فرمود: مي‌خواهي چند درهمي به تو بدهم بروي بازار هرچه دوست داشتي دو تا انگشتري يا دو النگو براي دو دخترت بگيري و به عنوان هديه از ناحيه من بدهي. گفتند: اتفاقاً اين هم دومين حاجتي بود که در ذهنم بود. اعطي قبل از سؤال! کريم يعني همين. به شما مي‌بخشد. قبل از اينکه از او درخواست کني. پس وقتي مي‌گوييم: امام رضا کريم است، يعني امام رضا کرامت، خوبي کردن به شما را اول وظيفه خودش مي‌داند. دوم يعني امام رضا معطي قبل از سؤال است. بخشنده است پيش از آنکه طلب کني.  
وقتي شما رنگ و بوي امام رضا را مي‌گيري که اين منطق و تفکر در شما ايجاد شود. چطور وقتي خوبي مي‌کني، خوب مي‌شوي؟ خاک وقتي سبزه‌زار مي شود که سبز کند. هرکس هر چيزي در اين عالم دارد، معطي اين نازنين و اين نازنينان است.
حافظ مي‌گويد: آفتاب هم يکي از اين چيزهاست. آفتاب چه دارد؟ سراسر نور است. اگر نوري دارد، اين نور و ضياء خودش را از علي بن موسي الرضا دارد. آينه وجود خودش را برابر اين وجود و جمال گرفته لذا سر تا پا رشد است. يعني اگر رو به علي بن موسي الرضا کني، نه اينکه روشن مي‌شوي. چون برابر يک فانوس هم بايستي روشن مي‌شوي. آفتاب مي‌شوي! هم خودت روشن مي‌شوي و هم ديگران. هرکس هر چيزي دارد از اين رهگذر است.
اي آفتاب آينه دار جمال تو *** مشک سياه مجمره گردان خال تو
مجمره همان منقل کوچک اسپند است. مجمره گردان کسي است که اين منقل را دور مجلس مي‌چرخاند. براي چه اسپند مي‌ريزند. براي اينکه زخم چشم را از کسي دور کنند. مي‌گويد: اين خال تو آنقد زيباست و تماشايي است که دنيايي از عطر و بو و رايحه خوش در عالم مجمره گرداني مي‌کنند که چشم زخم از تو دور کند.
صحن و سراي ديده بشستم ولي چه سود *** کاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو
«القلب حرم الله» قلب حرم خداست. مثل همه حرم‌ها صحن‌هايي دارد. يک صحنش چشم، يک صحن زبان آدمي است. حالا حافظ به همين چشم مي‌گويد: صحن. «صحن سراي ديده بشستم» يعني فضاي چشمم را شست و شو دادم با اشک. چرا؟ که يک روزي تو قدم بر چشمان من بگذاري. «کاين گوشه نيست در خور خيل خيال تو» اين گوشه چشم من نه تنها لايق اين نيست که تو پايت را آنجا بگذاري، حتي خيال اين هم که تو پايت را آنجا بگذاري، لياقت و شايستگي ندارد.
در اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن *** يا رب مباد تا به قيامت زوال تو
تو پادشاه هستي. پادشاهي تو مثل پادشاهي خداوند است. مدام و برقرار است. هر صبح قبل از طلوع آفتاب، قبل غروب آفتاب نقاره زن ها نقاره مي‌زنند. چون نقاره زني در عهد قديم يک سنت بود. در دربار سلاطين و پادشاهان مي‌زدند. علي بن موسي الرضا هم پادشاه عالم و آدم است. به همين خاطر برايش نقاره مي‌زنند. نقاره زني هم خيلي زيباست. دقيقاً دست روي همين سلطان بودن علي بن موسي الرضا مي‌گذارد. سر نواز در نقاره زني کسي است که اول مي‌نوازد. پس نواز کساني هستند که جوابش را مي‌دهند. سرنواز اول کاري که مي‌کند کرنا را به سمت گنبد علي بن موسي الرضا مي‌گيرد و مي‌گويد: سلطان دنيا و عقبي علي بن موسي الرضا است. بعد آنها در جوابش مي‌گويند: امام رضا، امام رضا! دوباره مي‌آيد همين کرنا را برابر گنبد مي‌گيرد و مي‌گويد: دوران دوران علي بن موسي الرضا است. بعد آنجاست که اينها آنقدر به شور مي‌آيند که شروع مي‌کنند با شتاب طبل‌ها را کوبيدند. که اگر شادي در عالم باشد، وقتي است که سکه عالم به نام علي بن موسي الرضا است.
تا آسمان  ز حلقه به گوشان ما شود *** کو عشوه‌اي ز ابروي همچون هلال تو
اگر تو يک نگاهي به ما کني، با ابرويت يک اشاره به ما کني، مي‌داني چه اتفاقي مي‌افتد؟ آسمان با همه عظمتش، با خورشيدها و ماه‌هايش، حلقه به گوش ما خواهد شد. غلام حلقه به گوش ما خواهد شد. شاهکارش اين بيت است.
اين نقطه سياه که آمد مدار نور *** عکسيست در حديقه بينش ز خال تو
ما چرا مي‌بينيم بخاطر مردمک، مردمک يک نقطه سياهي است در چشمان همه ما است. حافظ چشم را به يک آينه تشبيه مي‌کند. مي‌گويد: آينه چشم ما برابر جمال علي بن موسي الرضا قرار گرفته. عکس خالش در چشم ما افتاده، چشم ما مدار نور و بينايي و بينش شده است.
شريعتي: امروز صفحه 307 قرآن کريم را با هم تلاوت مي‌کنيم. چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات را به روح آسماني حضرت رضا(ع) هديه کنيم.
«فَكُلِي وَ اشْرَبِي‏ وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا «26» فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا «27» يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا «28» فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا «29» قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا «30» وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا «31» وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا «32» وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا «33» ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ «34» ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «35» وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ «36» فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ «37» أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «38»
ترجمه: پس (از آن رطب) بخور و (از آب نهر) بنوش و چشمت را (به داشتن فرزندى چون عيسى) روشن‏دار، پس اگر كسى از آدميان را ديدى، (كه درباره نوزاد مى‏پرسند، با اشاره به آنان) بگو: من براى خداوند رحمان، روزه‏ى سكوت نذر كرده‏ام، بنابراين امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت. پس مريم در حالى كه نوزادش را در آغوش گرفته بود، او را به نزد بستگان خود آورد. گفتند: اى مريم! به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شده‏اى. اى خواهر هارون! پدرت مرد بدى نبود و مادرت (نيز) بدكاره نبود. پس مريم به سوى او (عيسى) اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهوراه (و) كودك است سخن بگوييم؟(عيسى به سخن آمد و) گفت: منم بنده‏ى خدا، او به من كتاب (آسمانى) داده و مرا پيامبر قرار داده است. و هر جا كه باشم، خداوند مرا مايه‏ى بركت قرار داده و تا زنده‏ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است.و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و (نسبت به مردم) ستمگر و سنگدل قرار نداده است.و درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‏شوم. اين است عيسى، پسر مريم؛ (همان) گفتار درستى كه در آن شك مى‏كنند. شايسته نيست كه خداوند فرزندى برگيرد، او منزّه است، هرگاه انجام كارى را اراده كند، همين قدر كه گويد: موجود باش، بى‏درنگ موجود مى‏شود. و در حقيقت، خدا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد كه راه مستقيم همين (بندگى او) است. پس گروه‏هايى از ميان خودشان به اختلاف پرداختند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند از حضور در روز بزرگ (قيامت). چه خوب شنوا و بينايند روزى كه به سوى ما مى‏آيند، ولى ستمگران امروز در گمراهىِ آشكارند.
شريعتي: در محضر حاج آقاي حسيني قمي هستيم.
حاج آقاي حسيني قمي: من هم سلام عرض مي‌کنم و ايام را تبريک مي‌گويم. حديثي از حضرت علي(ع) هست که فرمودند: «الْغِنَى‏ وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ» (نهج‏البلاغه، حكمت 452) اينجا فقير و غني معني ندارد. قيامت معلوم مي‌شود. خيلي از ما شايد ثروتمند باشيم ولي چون خوب استفاده نکرديم در دنيا فقير باشيم و بر عکس.
حضرت دوراني که در خراسان بودند يک حسرت به دل داشتند. سالهاي ولايتعهدي امام رضا حسرت يک روزهايي را مي‌خوردند. مأمون يک روزي خدمت امام رضا آمد و گفت: چند نفر را معرفي کنيد ما به عنوان استاندار در شهرها بفرستيم. حضرت فرمودند: من روزي که ولايتعهدي را پذيرفتم، گفتم: در عزلها و نصب‌ها دخالتي نمي‌کنم. چون مأمون نقشه داشت همه چيز را گردن امام رضا بگذارد. حضرت هم نقشه‌اش را نقش بر آب کرد. مأمون ناراحت شد که چرا امام رضا دخالت نمي‌کند. حضرت فرمودند: تو فکر مي‌کني    بر من منتي داري که مرا اينجا آوردي؟ من در مدينه که بودم در کوچه‌هاي مدينه رفت و آمد مي‌کردم و دست مردم به راحتي به من مي‌رسيد. حوائجشان را از من مي‌خواستند و من برآورده مي‌کردم. تو مرا از مردم جدا کردي. يعني امام رضا در خراسان حسرت روزهايي را مي‌خوردند که مي‌توانستند گرفتاري‌هاي مردم حل کنند.
داستان دوم، داستان نماز باران امام رضا هست. وقتي حضرت نماز باران خواندند و آن باران بي سابقه آمد و مردم سيراب شدند، فرداي آن روز مردم در خانه امام رضا(ع) براي تشکر آمدند. خيلي جمعيت آمده بود. حضرت فرمودند: به شما بگويم: هيچ شکري بالاتر از اين نيست که بعد از ايمان و اعتراف به حقوق اهل بيت شکري از اين بالاتر نيست که به برادران ايماني خود خدمت کنيد. در دنيا کمکشان کنيد و مشکلاتشان را برطرف کنيد. همه عزيزاني که مي‌خواهند سلام بدهند و قلب و روح و جانشان در حرم امام رضا است، امام رضا را معين الضعفا مي‌دانيم. در روايت اين عنوان نيست، ولي در دعاها هست که در دعاي جوشن کبير بخش 92 اين دعا مي‌گوييم: يا معين الضعفا، يعني وقتي مي‌خواهيم خدا را صدا بزنيم و وصفي براي خدا بگوييم، مي‌گوييم: اي خدا تو معين الضعفا هستي. انسان هم بايد مظهر همين اوصاف الهي باشد. امام رضا مظهر کامل اوصاف الهي است. در قرآن در سوره مبارکه بقره هست «إِنِّي جاعِلٌ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ خَلِيفَة» (بقره/30) بعضي از مفسرين گفتند: نه اينکه فقط آدم ابوالبشر خليفه خدا در روي زمين باشد. هر انساني مي‌تواند بايد خليفه خدا در زمين باشد. هرکسي در حد خودش مي‌تواند مظهر صفات خدا باشد. اگر سلام مي‌دهيم السلام علي الامام الرئوف، پس ما هم مي‌توانيم مظهر رأفت الهي باشيم.
با اين مقدمه کوتاه تقاضا مي‌کنم، اعتقاد من اين است نزديکي به امام رضا(ع) فقط به اين نيست که الآن در صحن امام رضا باشيم. هيچکسي نزديک‌تر از ديگران به امام رضا از هارون نيست. چسبيده به قبر امام رضا بدترين انسان‌هاي روي زمين هارون است. اين نزديکي خوب است، ولي همه چيز در اين قرب ظاهري نيست. عزيزاني که از دور صداي ما را مي‌شنوند و آرزويشان اين بود که الآن در مشهد مقدس باشند. گفتيم روز 25 ذي القعده روز زيارتي امام رضا است. روز دهب الارض است. افضل اعمال است. انشاءالله زيارت حضرت قسمت شما شود. اگر هم نشد مي‌توانيد قرب معنوي داشته باشيد. يعني همينطور که نشستيد، مي‌توانيد يک کاري کنيد که از همه نزديک‌تر باشيد. تا دير نشده هرکسي هر کاري از دستش برمي‌آيد انجام بدهد. يکي مي‌تواند به مستأجرش رحم کند. يکي مي‌تواند يک زنداني را آزاد کند. يکي مي‌تواند يک شکايتي را پس بگيرد. يک کسي با خانمش اختلاف داشته است. هرکس هر کاري بلد است انجام بدهد.
حاج آقاي رنجبر: در تأييد فرمايش ايشان يک خاطره از مرحوم بهاءالديني بگويم. يکي از آقايان مي‌گويد: يک کسي را واسطه کردم گفتم: به آقاي بهاءالديني بگو به ما يک توجهي بکند. گذاشت و يک روز ديدم آقاي بهاءالديني از در منزل ما رد شد. من هم دنبالش رفتم. به نهر آبي رسيديم و کنار نهر نشست. من هم برابرش ايستادم. گفت: پشت به امام رضا نايست. حالا کجا بوديم؟ قم. گفت: بيا اين طرف بنشين. مي‌گويد: نشستم و بعد هم يک نگاهي به من کرد و خيره شد و گفت: اين سفارش‌ها روي ما تأثيري ندارد. اگر مي‌خواهي بايد امام رضا سفارش تو را بکند و اگر مي‌خواهي امام رضا سفارش تو را بکند، يک راه بيشتر نداري. حقه بازي و زرنگي را کنار بگذار. صداقت پيشه کن. اگر صداقت باشد او به تو توجه و عنايت مي‌کند.     
شريعتي: بهترين‌ها نصيب شما شود. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها