حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 10- 05-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
ما نگوييم بد و ميل به نا حق نکنيم *** جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم *** سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم
عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است *** کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد *** التفاتش به مي صاف مُروَّق نکنيم
خوش برانيم جهان در نظر راهروان *** فکر اسب سيه و زين مُغَرَّق نکنيم
آسمان کشتي ارباب هنر ميشکند *** تکيه آن به که بر اين بحرِ مُعَلَّق نکنيم
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد ***گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم
حافظ از خصم خطا گفت نگيريم بر او *** ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنيم
شريعتي: سلام ميکنم به همهي شما بينندهها و شنوندههاي خوبمان. انشاءالله در هرکجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار هستيم. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز.
شريعتي: امروز باز هم گشت و گذاري در گلزار غزليات حافظ داريم و انشاءالله بگوييم: امروز حافظ چه درس و پندي را براي ما خواهد داشت.
حاج آقا رنجبر: بعضيها آب شناس هستند. يعني آب را خوب ميشناسند. کتابها و مقالهها در مورد آب نوشتند و خواندند. انواع آب و املاح آب و عناصر تشکيل دهنده آب را خوب ميدانند. اما آب شناسي هيچگاه مايه حيات و طراوت يک آبشناس نميشود. ضمن اينکه آب را خوب ميشناسد همين مايه حياتش شود. همان مايه زندگياش شود. همينطور بعضيها آب فروش هستند. کارشان فروش آب است. کارخانه آب معدني دارد. بعضيها هم در مغازهها آب ميفروشند. با آبفروشي هم کسي به حيات و طراوت و خرمي و شادابي نميرسد. اگر حياتي باشد، اگر طراوتي باشد، براي آب نوشان است. يعني کساني که آب را مينوشند و اين آب در جانشان، در وجودشان جريان پيدا ميکند. اينها هستند که با اين آب زنده ميشوند. طراوت پيدا ميکنند و شاداب ميشوند.
قرآن مثال آب را دارد. همانطور که ما آبشناس داريم، قرآن شناس هم داريم. بعضي هستند قرآن شناس هستند. واقعاً قرآن را خوب ميشناسند. تاريخ قرآن، علوم قرآني، تفسير قرآن، شأن و نزول آيات، طبقات آيات را ميشناسند. بعضي از مستشرقين هستند که قرآن پژوهان و قرآن شناسان خيلي قدري هستند. اما خودش مسلمان نيست، مسيحي است. همانطور که در خصوص اهلبيت هم همينطور است. بعضيها اميرالمؤمنين را خوب ميشناسند. خوب هم ميشناسانند مثل جرج الداق مسيحي که بهترين کتاب را مينويسد. ولي خودش مسيحي است و مسلمان نيست. آبشناس خوبي است. اميرالمؤمنين آب حيات است، اينها حقيقتاً ميشناسند ولي در حد فهم و ظرفيت خودش. پس قرآن شناسي هم مايه حيات و طراوت انسان نخواهد شد.
همينطور بعضيها قرآن فروش هستند. کارشان فروش قرآن است. مغازهدار است. انواع قرآنها را دارد، رحلي، جيبي، عثمان طه، با ترجمه و بدون ترجمه، قيمتي و نفيس، با قرآن فروشي هم کسي حيات طيبه پيدا نميکند. حيات طيبه از آن کساني است که قرآن نوش هستند يعني آيات الهي با سلولها و وجود و جانشان گره خورده است. در ذهن و زندگيشان جاري است. اينها هستند که با قرآن کريم به حيات طيبه ميرسند و خرم و شاد هستند و به طهارت ميرسند.
حافظ بيهيچ ترديد قرآن نوش و قرآن نيوش است. مثل گياهي که آب را نوشيده باشد کاملاً شاداب و باطراوت است. اما گياهي که ننوشيده باشد اصلاً سر تا پاي وجودش پژمرده و خشکيده است. حافظ هم دقيقاً از کلمات و غزلياتش کاملاً پيداست که اين مرد قرآن را حقيقتاً نوشيده است. چشيده و درک و دريافت کرده و به کار بسته است.
ما نگوييم بد و ميل به نا حق نکنيم *** جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم
اين کلام، اين سخن، اين منطق و تفکر کسي ميتواند باشد که قرآن را نوشيده باشد و اين حقيقت قرآني را درک کرده باشد که بد گفتنها به دنبال خودش بد شنيدن دارد. بد گفتي، بد ميشنوي. لذا ميگويد: ما باور به اين منطق داريم که اگر بدي بگوييم، بدي ميشنويم. به خودمان برميگردد. نه اينکه خدا برميگرداند. اصلاً اقتضاي بد اين است که بازخوردش به انسان بد باشد.
خيليها خيام را پوچ انگار و پوچگرا ميدانند. منکر ميدانند. ميگويند: نه دوزخي، نه برزخي و نه قيامتي، هيچ چيز را باور ندارد. در حالي که خيام هم يکي مثل حافظ است. منتهي زبان و بيان خودش را دارد. يکجا ميگويد:
من بد کنم و تو بد مکافات کني *** پس فرق ميان من و تو چيست بگو
ميگويند: ببين، کاملاً دارد فرياد ميکند که ما بدي ميکنيم، خدا هم گفته: من مکافات ميکنم. مکافات خدا آنطور که در آيات و رواياتش هست، شما يک غيبت ميکني، مدتها عذاب ميکشي. مکافات ميکند و بد هم مکافات ميکند. من که بدي ميکنم، تو هم مکافات بدي ميکني، پس فرق من و تو چيست؟ ميگويند: ببين کاملاً منکر است. ميخواهد بگويد: اصلاً خدايي نيست. در حالي که او ميخواهد بگويد: پاي خدا را وسط نکش. اصلاً هر عملي اقتضاي خودش را دارد. شما يک چوب را برابر خورشيد بگير. به محض اينکه برابر خورشيد ميايستد، سايه مياندازد. اين ايجاد سايه ربطي به خورشيد ندارد. خورشيد جز نور چيزي نيست. سايه در باب خورشيد تصور ندارد. سايه براي چوب است که در برابر ايستاده است. عمل شما وقتي گردن کشي در برابر خدا باشد، يک سايهاي دارد. آن سايه همان گرفتاريهايش است. همين چوب شما در برابر خورشيد در موقعيتهاي مختلف سايههاي مختلفي دارد. اول صبح يک سايه به طول ده متر ايجاد ميشود. سر ظهر بگيري يک متر ميشود. کمتر و کمتر ميشود. بستگي دارد يک عمل را چه کسي انجام بدهد. يکوقت من با اين لباس دروغ ميگويم. يکوقت شما با اين لباس دروغ ميگويي. هر دو دروغ است ولي چوبي که من ميخورم به مراتب سنگينتر از چوبي است که شما ميخوري. اندازه چوبش يکي است ولي موقعيتش فرق دارد. لذا ميگويد: اين اقتضاي عمل خودت است، پاي خدا را وسط نکش. تو خدا را نفهميدي، تو خدا را نچشيدي، خدا چشمه رحمت و نور است. اگر هم ميگوييم: خدا عذاب ميکند چون اين قانون را خداوند قانونگذاري کرده و به آن اعتبار ميگوييم: خدا عذاب ميکند. پس خود عمل هست که اقتضا ميکند. اين قانون است شما بدي ميکني، بدي ميشنوي. بد گفتن بد شنيدن را به دنبال دارد. همانطور که خوبي گفتن، خوبي شنيدن را به دنبال دارد. همانطور که بدي کردن بدي ديدن به دنبال دارد. بدي کني بدي ميبيني. «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه» (زلزله/8) يعني بدي کني، بدي ميبيني. همانطور خوبي کني، خوبي ميبيني. يعني تنها راه خوبي ديدن در عالم قرآن ميگويد: خوبي کردن است. راه دوري نرو! اگر ميخواهي خوبي ببيني بايد خوبي کني. اگر ميخواهي در زندگيات خيري ببيني، بايد خيري از تو سر بزند.
شب است و تاريک است و شما چراغ قوه داري. چراغ قوه را در چشمت مياندازي، اگر در چشمت بياندازي جايي را نميبيني. چراغ قوه را روي زمين و ديوار مياندازي. روي سقف مياندازي، يک چيز ديگري بايد روشن کني تا چشمت روشن شود. بايد روشن کني تا روشن شوي. بايد رشد بدهي تا رشد کني. ميگويد: تنها راه ديدن انجام دادن است. همينطور بدي کني، بدي ميبيني. راز بدي ديدن بدي کردن است. اگر يک بدي در زندگيات ميبيني و لمس ميکني، زمين و زمان را فحش نده، اين ريشه در رفتارهاي خودت دارد.
حافظ براين اساس ميگويد: «ما نگوييم بد» ما بر همين اساس پشت سر کسي بد و بيراه نخواهيم گفت. «ميل به ناحق نکنيم» نسبت به ناحق و باطل هم هيچ تمايلي و گرايشي پيدا نميکنيم. چون ميدانيم اگر به سمت باطل تمايل پيدا کرديم، خودمان باطل ميشويم. «جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم» سعدي ميگويد: بچه بودم، متعدد بودم. يعني اهل عبادت بودم. شبخيز بودم و اهل سحر بودم. يک شبي من بودم و پدرم بود و جمعي بودند و يک جايي بوديم. همه خواب بودند، جز من و پدرم. من و او قرآن ميخوانديم و نماز ميخوانديم. يکوقت نگاهي به آدمهاي اطرافم کردم و بعد هم رو به پدرم کردم. گفتم: ببين چطور خوابيدند. چرا بلند نميشوند دو رکعت نماز بخوانند و دستي به آسمان بلند کنند، سري به سجده بگذارند؟ پدرم گفت: جان دلم، تو نيز اگر بخفتي بهتر از اين بودي که در پوستين خلق افتي! اي کاش تو هم خواب بودي و بلند نميشدي. اين خواب خيلي بهتر است که انسان بلند شود و سر سجاده باشد و قرآن در دستش باشد، در پوستين ديگران بيافتد. پوستين، دلق، جامه کنايه از آبرو و اعتبار و منزلت ديگران است. جامه کس سيه کردن، يعني ديگران را لکهدار کردن و آبروي ديگران را ريختن. ميگويد: ما هيچگاه جامه کسي را سياه نميکنيم چون ميدانيم خودمان سياه ميشويم. رنگرزها دست و لباسشان و سر و صورتشان سياه است. چون دائم رنگ ميکنند. انسان اگر سياه کرد، خودش سياه ميشود. لذا ميگويد: ما هيچگاه جامه کسي را سياه نميکنيم. «دلق خود ازرق نکنيم» ازرق به معني کبود است. کبود يعني رنگي که از سياهي متمايل به سپيدي است. يکبار هم عرض کردم صوفيه دلق ازرق به تن ميکردند، يعني جامه کبود. اين هم يک رمز بود. يعني ما از ظلمت به نور ميرسيم. به پاکي و طراوت و نور و روشنايي ميرسيم. حافظ ميگويد: ما هيچگاه جامه ديگران را سياه نميکنيم. از طرفي هم دلق خودمان را ازرق نميکنيم. يعني نميگوييم: ما به سمت نور ميرويم و ديگران به سمتي تاريکي ميروند. ديگران را نفي نميکنيم تا خودمان را اثبات کنيم. اين منطق کسي است که قرآن را نوشيده باشد. چون قرآن ميگويد: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُم» (نجم/32) خودتان را خوب نشماريد. خودتان را منزه و مبرّا تلقي نکنيد.
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنيم *** سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم
کسي که قرآن نوشيده باشد اينگونه حرف ميزند. چون قرآن ميگويد: «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل» (بقره/42) باطل را لباس حق نکنيد. بعضي لباس باطل را بر تن حق ميکنند. يعني حق را باطل ميکنند. شما حق ميبيني ديگر حق نيست، باطل است. قرآن ميگويد: حق را باطل نکنيد. جامه حق را تن باطل نکن. رقم يعني خط، مغلطه يعني بطلان، ميگويد: ما خط بطلان بر دفتر دانش که قرآن است و حق است و دفتر معرفت است، نزنيم. ما يک کاري نميکنيم که ديگران بگويند: قرآن هم نتوانست نسخه شفابخشي براي اين باشد. با رفتار خودمان قرآن را باطل نميکنيم. «سرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنيم» اهل تصوف براي اينکه بتوانند يک جاذبهاي براي مردم عادي و عامي داشته باشند، اينها ميروند شعبده بازي و تردستي ياد ميگرفتند و بعد ميآمدند به عنوان کشف کرامات به مردم نشان ميدادند که مردم فکر کنند اينها معجزه و کشف و کراماتي است و دل به اينها ببندند. حافظ ميگويد: ما اين جنس آدمها نيستيم. نميآييم اسرار حق که همان کشفها و شهودها باشد، بر ورق شعبده و بر دفتر شعبده ملحق نميکنيم. يعني چيزي که شعبده است را به عنوان کشف و کرامات بر ديگران غالب نميکنيم.
عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است *** کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم
مکانيکها، در به در دنبال عيب موتور ميگردند. خيلي از آدمها با آدمها مکانيکي رفتار ميکنند. يعني تا شما را ميبيند، دنبال يک عيب و نقص و يک ايرادي ميگردد. اين ميگردد تا نشر بدهد و رسوايت کند. حافظي که قرآن را نوشيده مي گويد: ما هيچگاه از کسي عيبجويي نميکنيم. عيب درويشها و عيب يک آدم نادار را نميگيريم. نميگوييم: اينکه ندارد دندش نرم، بيعرضه بود. زحمت نکشيد. تلاش نکرد، مفت خورد و خوابيد و اين نتيجهاش است. نه شايد هم هزاران راه رفته باشد و به جايي نرسيده باشد. چرا عيبجويي ميکنيد؟ عيب درويش را بخاطر درويشياش نميگيريم. همينطور عيب توانگرها را هم نميگيريم. نميگوييم: اينکه توانگر و داراست، زالو صفت است. مال مردم را برده و خورده و سر کشيده است. پول مردم در جيب اوست. ما هيچگاه اين حرفها را نميزنيم چون نميدانيم. از کجا آورده به ما ربطي ندارد. البته به خودش مربوط است. هرکسي از کجا آوردهام بايد برايش مهم باشد. قرآن يک آيه دارد خيلي لطيف و دقيق و عميق است. فرمود: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ» (محمد/12) ميگويد: کفار يکي از ويژگيهايشان اين است که برخوردار ميشوند و مثل حيوانات ميخورند.
براي يک حيوان، براي يک الاغ، براي يک کلاغ، بز، موش و ميش، شما يک عالمه يونجه و کاه و علوفه بريز. شروع به خوردن ميکند و اصلاً برايش مهم نيست از کجا آمده است. براي کيست؟ راضي است يا ناراضي است؟ ميخواهد باشد يا نباشد. اصلاً اهميتي ندارد. تا آنجا که ميتواند مصرف ميکند. قرآن ميگويد: از ويژگيهاي کفار اين است. مثل يک حيوان هستند. از کجا آمده اصلاً برايش مهم نيست. اين ثروت باشد، از هرکجا ميخواهد باشد. اين قدرت به دست من بيايد، از هر راه و طريقي باشد. اين شهرت را به دست بياورم، مهم نيست چطوري! حقوق ديگران و حدود ديگران در اين مسير پايمال ميشود، پايمال نميشود اهميتي ندارد. ما به اين جنس آدمها مسلمان ميگوييم. بالاخره نماز ميخوانند. شهادتين ميگويند. ولي قرآن ميگويد: نگو مسلمان، اين در نگاه من کافر است. ما ميگوييم: انسان، قرآن ميگويد: چرا ميگويي انسان؟ من به اين حيوان ميگويم. «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ» چون براي او از کجا آورده مهم نيست. پس هرکسي بايد با خوش بگويد: از کجا آمده؟ چرا اين پول را به من دادند؟ چرا اين جايگاه را به من دادند؟ چرا به فلاني ندادند؟ فلاني خيلي از من لايقتر است. البته يک سري وظيفهشان است که بگويند چه کسي چقدر از کجا آورده است و بايد پاسخگو باشند. «کار بد مصلحت آن است» اصلاً صلاح در اين است، نگو حکم و دستور خداست. همان احکام و دستورات دين هم براساس صلاح و مصلحت ماست. «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم» هرگز و هيچوقت نکنيم.
آسمان کشتي ارباب هنر ميشکند *** تکيه آن به که بر اين بحرِ مُعَلَّق نکنيم
چقدر زيبا هنر را معنا ميکند. ميگويد: وقتي فکر و انديشه تو اينگونه شد. که تو گفتي: ما بد کسي را نميگوييم. ما ميل به ناحق نميکنيم. عيب درويش و توانگر را نميگيريم. ما جامه کسي را سياه نميکنيم. دلق خودمان را ازرق نميکنيم، هنر واقعي همين است. هنر اين نيست که کسي عکاس شود. نقاش شود، بالاترين هنر اين است که نگاه و تفکر تو اين باشد و اگر اين هنر را داشتي ارباب هنر ميشوي. تو اگر ارباب هنر شدي، برخلاف جماعت بسياري از جامعه داري حرکت ميکني. ولي آسيب ميبيني، چرا؟ چون طيف غالب جامعه اينطور که تو فکر ميکني، نميکنند. آنها اتفاقاً دلق ديگران را سياه ميکنند. دلق خودشان را ازرق ميکنند. پشت سر ديگران بد و بيراه ميگويند و عيب جويي ميکنند.
حافظ ميگويد: اگر قرار شد يک چنين هنرهايي از خودت نشان بدهي. چون طيف غالبي اين هنرها را ندارند، بيهنر از اين باور هستند. اينها در سينه تو ميايستند و خُردت ميکنند. «آسمان کشتي ارباب هنر ميشکند» آسمان يعني روزگار و مردم روزگار، اينطور بخواهي فکر کني، جلوي تو ميايستند. نميگذارند تو سالم و سلامت در بروي. شياطين انس و جن هستند. «تکيه آن به که بر اين بحر معلق نکنيم» آسمان را به يک دريا تشبيه ميکند. همان دريايي که وارونه است و بالاي سر ماست. فرض کنيد يک کشتي در يک دريايي باشد که اين دريا معلق باشد. معلوم است که اين کشتي بيافتد از بين ميرود. ميگويد: مردم روزگار مثل بحر معلق هستند هيچوقت به اينها تکيه نکني، خُرد ميشوي. من در قرآن به تو گفتم: به من تکيه کن. به من توکل کن. آنوقت هيچکس نميتواند تو را خُرد کند. هرکس تو را خُرد کند، خودش خُرد ميشود.
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد *** التفاتش به مي صاف مُروَّق نکنيم
نصيحت بايد کم و کوتاه باشد. نصيحت اگر کم و کوتاه هم باشد، تلخ است. ولي همين نصيحت تلخ را وقتي آويزه گوشت کردي و عمل کردي مايه مستي و سرمستي و نشاط ميشود. لذا حافظ نصيحت را به جرعه مي تشبيه ميکند. ميگويد: پادشاه اگر جرعههاي ما رندان را گوش کند. حرفها و نصيحتهايي را که تلخ است، گوش کند. «شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد» اگر به احترام ننوشد و گوش نکند «التفاتش به مي صاف مُروّق نکنيم» يعني او را متوجه معارف ناب و زلال الهي نميکنيم. اگر گوش کند و اين نصيحتها را آويزه گوشش کند، معارف ناب را در اختيارش ميگذاريم. ولي اگر گوش نکند خودش را محروم کرده است.
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد ***گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم
سمباده را وقتي شما به يک فلز زنگار زده ميزني، آن فلز شفاف ميشود. براق و نقرهاي ميشود. اما خود سمباده پوسيده ميشود و خاصيتش را از دست ميدهد. فرسوده ميشود و ديگر ارزشي ندارد. حسد بعضيها از ريشه حسدل گرفتند. حسدل در عربي يعني سمباده. حسادت وقتي در وجود ما ميآيد، ما يک نقش سمبادهاي پيدا ميکنيم. وقتي به کسي حسادت ميکنيم و بد و بيراه ميگوييم، شما مثل فلز زنگار گرفتهاي و من مثل سمباده هستم. با حرفهايي که من ميزنم شما رونق پيدا ميکني و در چشمها محبوب ميشوي. عزيز ميشوي. روايت داريم خداوند ميگويد: هرکسي محسوس شد من دستش را ميگيرم. حمايتش ميکنم و او را برجسته ميکنم. خاصيت حسادت اين است که به زيان حاسد تمام ميشود. اين حسادت در همه هست. هيچکسي نيست که در او حسادت وجود نداشته باشد. اما همه آن را ابراز نميکنند و مهم همين است که شما ابرازش نکني. قرآن ميگويد: « وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد» (علق/5) خدايا پناه ميبرم از شر حاسد. همه حاسد هستند. نه «اذا حسد» وقتي که آن حسد را ابراز کند. يعني به زبان بياورد غيبت ميشود. غيبت که شد بعدش تهمت ميآيد و بعدش خيانت ميآيد. به زبان نياور، چون اگر به زبان آمد بعدش به دست ميآيد، ميگويد: ابراز نکن. خداوند يک ويژگيهايي در ما گذاشته است که اگر در ما باشد مايه رشد ماست. بيرون بيايد کار خراب ميشود. مثل يک توپ است، توپ وقتي روي پا آمد بايد دورش کني. خيلي خوب است اين توپ در اختيار شما باشد. ولي به شرطي که از خودت دورش کني. حسادت يک ويژگي است که مايه حرکت شما ميشود. من وقتي ببينم شما رشد کردي، دنبال يک رشدي ميروم که عقب نيافتم. اگر حسادت را ابراز نکنيم هيچ آسيبي نميبينيم. همه اين حسادت را دارند ولي اين حسادت به همه آسيب نميزند. به کسي آسيب ميزند که اين حسادت را ابراز کند. در تفسير اين آيه شريفه داريم «اذا ابرزَ حسد» وقتي اين را بروز ميدهد. خداوند در ما جهالت را هم قرار داده است. ولي اين جهالت دليل رشد ما ميشود. به شرطي که از خودمان دورش کنيم. صفاتي را خدا در ما قرار داده که مثل کيسه بوکس بايد با اين در بيافتيم.
حافظ ميگويد: «گر بدي گفت حسودي» اگر يک آدم حسودي پشت سر شما بدي گفت. « گر بدي گفت حسوي و رفيقي رنجيد» ناراحت شدم. «گو تو خوش باش» به رفيق بگو: اصلاً ناراحت نباش. «که ما گوش به احمق نکنيم» حسود احمق است، اگر احمق نبود با حسادت خودش را فرسوده نميکرد. ناراحت نباش حرف او روي ما اثر ندارد. «گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم» روايت هم داريم اميرالمؤمنين فرمود: آدم حسود نميداند که دارد بر اندازهگيريهاي خدا خشم ميگيرد. اگر خدا يک آبرويي به شما بدهد، با اندازهگيريهاي خودش داده است. من به آن اندازهگيري ايراد ميگيرم. اعتراض به خداوند است. ما ميگوييم: اگر کسي حسادت کرد اصلاً به هم نريز. رهايش کن و کاري نداشته باش. خود اين حسادت اين را از پا درميآورد. مثل آتش است که وقتي هيزم داخلش نباشد، خودش خودش را ميخورد و خاموش ميکند.
حافظ از خصم خطا گفت نگيريم بر او *** ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنيم
اين هم آيه قرآن است. حرف خطايي زد، بر او خرده نخواهيم گرفت. اگر هم سخن به حق گفت و آنچه که ميگويد در ما هست، باشد جدل نميکنيم. يکوقت يک کسي ميآيد ميگويد: اين عطر بوي بدي ميدهد. خوب حرف نامربوطي ميزند. يکوقت ميگويد: پياز بوي بدي ميدهد. حرف درستي ميزند. تو يا عطر هستي يا پياز هستي. اگر عطر هستي ناراحت نشو. اگر پياز هستي، بوي ناخوش را از خودت دور کن.
شريعتي: امروز صفحه 293 قرآن کريم آيات پاياني سوره اسراء و آيات ابتدايي سوره کهف را در سمت خدا خواهيد شنيد.
«وَ بِالْحَقِ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً «105» وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «106» قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً «107» وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا «108» وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً «109» قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا «110» وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً «111»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً «1» قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً «2» ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً «3» وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً «4» ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً «5»
ترجمه: و ما قرآن را به حقّ نازل كرديم و به حقّ نازل شد و ماتورا جز به عنوان بشارت دهنده و بيمرسان نفرستاديم. و قرآنى كه آن را بخش بخش كرديم تا آن را با تأنّى ودرنگ بر مردم بخوانى و آن را آنگونه كه بايد به تدريج نازل كرديم. بگو: به قرآن ايمان آوريد يا ايمان نياوريد (براى خداوند فرقى ندارد)، قطعاً آنان كه پيش از اين علم داده شدهاند، هرگاه برآنان تلاوت مىشود، سجدهكنان بر چانهها به زمين مىافتند.ومىگويند: پروردگارمان منزّه است، همانا وعده پروردگار ما انجامشدنى است. و گريهكنان بر چانهها (به سجده) مىافتند و همواره بر خشوعشان افزوده مىشود. بگو: نام اللّه را بخوانيد يا نام رحمان را، هر كدام را بخوانيد، پس بهترين نامها از آن اوست. ونمازت را خيلى بلند يا خيلى آهسته نخوان وميان اين دو، راهِ (معتدلى) را انتخاب كن. و بگو: ستايش از آنِ خداوندى است كه نه فرزندى براى خود گرفته است، و نه در حاكميّت، شريكى براى او بوده و نه هرگز به خاطر ذلّت و ضعف، ياورى گرفته است. و او را به طور شايسته، بزرگ بشمار.
به نام خداوند بخشندهى مهربان. ستايش مخصوص خدايى است كه كتاب (آسمانى قرآن را) بر بندهى خود نازل كرد و براى آن هيچ گونه انحرافى قرار نداد. (كتابى كه) استوار و نگهبانِ (كتابهاى آسمانى ديگر) است، تا از عذاب شديدى كه از سوى اوست بترساند و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مىدهند، بشارت دهد كه براى آنان پاداشى نيكوست. براى هميشه در آن (اجر الهى و بهشت) ماندگارند. و تا (كتاب الهى و پيامبر) به آنان كه گويند: خداوند براى خود فرزندى گرفته است، هشدار دهد. آنان و پدرانشان هيچ علمى به اين سخن (يا به خداوند) ندارند. اين كلمهاى كه از دهانشان بيرون مىآيد، تهمت بزرگى است و جز دروغ نمىگويند.
شريعتي: حاج آقاي رنجبر اشاره قرآني را بفرمايند و انشاءالله وارد فضاي نوراني زيارت جامعه کبيره شويم.
حاج آقاي رنجبر: هيچ اتفاقي، اتفاقي نيست. يعني هر اتفاقي که شما ميبيني ريشه در يک ارتباط و ارتباطهايي دارند. يک بذر وقتي با خاک مناسب و مساعد ارتباط برقرار ميکند نهال و درخت ميشود. به شکوفه مينشيند و ثمر ميدهد. اين اتفاقات ريشه در آن ارتباط دارد. امکان ندارد ارتباطي صورت نگيرد و اتفاقي صورت بپذيرد. ايمان مثل همان بذر است، به تنهايي هيچ اتفاقي نميافتد. شما ايمان داشته باش، هرچه ميخواهي باور داشته باش و دلت پاک باشد. فايده ندارد. اين بايد به عمل شما گره بخورد. با رفتار و کردار شما گره بخورد. آنوقت است که ثمر خواهد داد و ثمرش آن اجر و پاداش الهي است که در يک کلمه ميگويد: «اجراً حسناً» کساني که ايمان دارند، «يبشر المؤمنين» فقط ايمان داشته باشند، فقط آن بذر را بدون ارتباط داشته باشند. «الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» به آنها بشارت بده که «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» يعني اجر حسن فقط به باور نيست و دلت پاک باشد. بايد در سطح رفتار و کردار شما بيايد.
بيد را کسي سنگ نميزند. چون ثمري ندارد. به نخل سنگ ميزنند. چون ثمر دارد. انسان وقتي اهل امر به معروف و نهي از منکر ميشود، بالاترين ثمرات را برخوردار ميشود. اميرالمؤمنين تعبير عجيبي دارد، ميفرمايد: تمام خوبيها که بالاترين آن جهاد في سبيل الله است، «مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الامْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ» (نهجالبلاغه/حکمت 37) مثالش مثل چاي داغي است که شما فوت ميکني، وقتي فوت ميکني يک نمههايي از رطوبت در دهان تو همراه فوت بيرون ميآيد. اين نمه و رطوبت ريز که قابل ديدن نيست نفسه ميگويند. اميرالمؤمنين ميگويد: تمام خوبيهايي که تا حالا انجام دادي، نماز و روزه و حج و جهاد نسبت به امر به معروف و نهي از منکر مثل رطوبت دهان نسبت به درياي عميق است. يعني همين که شما به يک نفر بگويي: مراقب رفتارت باش، اين چه پوششي است که تو داري؟ حالا يا با زبان خوش، يا با نوع نگاهت، يا با رفتارت، يا با قلمت، با هر تواني که داري، ميگويد: اين را در يک کفه بگذاري و تمام اعمالت را در يک کفه بگذاري، اين مثل يک نم و رطوبت دهان است در مقابل يک درياي عميق. کسي که اهل امر به معروف و نهي از منکر ميشود، برخوردارترين است. اينجاست که ميگويد: تو نخل شدي. وقتي نخل شدي سنگ ميخوري. امر به معروف سنگ دارد و سنگ اندازي دارد. بهترين شيوه امر به معروف هم همين کاري است که منتقدين ميکنند. همين کاري است که مشوقين ميکنند. وقتي انتقاد در جامعه از روي انصاف و مروت صورت ميگيرد اين بالاترين امر به معروف است. چون افراد حواسشان را جمع ميکنند. وقتي شما تشويق بجا و درست ميکني، اين بالاترين امر به معروف است. خيلي ميتواند تأثيرگذار باشد اگر پاي خدا در ميان باشد. آنوقت است که انسان نخل ميشود.
شريعتي: بهترينها نصيب شما شود. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.