حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 27-04-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي *** دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي
دايم گل اين بستان شاداب نميماند *** درياب ضعيفان را در وقت توانايي
صد باد صبا اينجا با سلسله ميرقصند *** اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد *** گر دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم *** رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جايي
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست *** شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي
اي درد تو هم درمان در بستر ناکامي *** وي ياد تو هم مونس در گوشه تنهايي
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم *** لطف آنچه تو انديشي، حکم آنچه تو فرمايي
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست *** کفر است در اين مذهب خود بيني و خود رايي
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده *** تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد *** شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
شريعتي: سلام ميکنم به همهي شما هموطنان عزيزم. خانمها و آقايان. بينندهها و شنوندههاي خوبمان. انشاءالله در هرکجا که هستيد بهترينها نصيب شما شود. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار هستيم. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز.
شريعتي: اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي *** دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي
حاج آقا رنجبر: ببينيد بوي خوش، عطر خوش، رايحه خوش کسي احساس ميکند و استشمام ميکند که زکام نباشد. مشامش بسته نباشد. کسي که سرما خورده است، اگر کنار يک خرمن گل سرخ هم عبور کند، هيچ بوي خوشي را احساس نميکند. اما کسي که مشامش باز باشد از کنار يک ساقه گل عبور کند، بوي خوشش را احساس ميکند. ديوان حافظ يک خرمن گل و يک مجموعه گل و يک گلزار است. اگر آدمها زکام نباشند، يعني مشامشان بخاطر تعصبات و بعضي از قضاوتها نابجا گرفته نباشد، به راحتي از کنار اين غزليات و اين ابيات بوي خوش کلام خدا را حس ميکنند. به خوبي احساس ميکنند که اين مرد هرچه دارد از رهگذر همين کتاب خداست. بارها اشاره کرديم وقتي گفت:
ستم از غمزه نياموز که در مذهب عشق *** هر عمل اجري و هر کرده جزايي دارد
کسي که با قرآن آشنا باشد و خوانده باشد که «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (زلزله/7 و8) اين ميگويد: در مذهب عشق که مذهب اسلام باشد، هر عمل و کرده جايي دارد. بوي آيات الهي را ميدهد. همينطور بوي اهل بيت را ميدهد. بسياري از غزليات حافظ حقيقتاً بوي خوش اهل بيت را تدايي ميکند. بارها اشاره کرديم وقتي ميگويد:
گر طهارت نبود کعبه و بتخانه يکي است *** نبود خير در آن خانه که عصمت نبود
به عصمت و طهارت اشاره ميکند. ميگويد: در خانهاي که عصمت و طهارت نباشد، خيري از آن خانه سر نميزند. يعني اگر خير است در خانه علي و آل علي است. حقيقتاً بوي خوش به مشام انسان ميرسد. به خوبي هم محسوس است که اين مرد ارادت ويژهاي به ساحت اهلبيت دارد. آن هم ارادتي از نوع اردت تشيع! تشيع ائمهاي دارند. اولين آنها اميرالمؤمنين(ع) است. آخرينشان هم وجود نازنين امام زمان(ع) است. شما در لابهلاي غزليات حافظ ابياتي را ميشنويد. هشتاد درصد از آن مواردي که حافظ به ساقي اشاره ميکند، منظورش همان وجود نازنيني است که ما از او به ساقي کوثر ياد ميکنيم. بيست درصد مربوط به خداست و اولياء خداست. ولي هشتاد درصد منظور وجود نازنين اميرالمؤمنين است. مثلاً در بسياري از موارد که به باده فروش اشاره ميکند، يعني کسي که باده معرفت را در اختيار ديگران ميگذارد، منظورش اميرالمؤمنين است.
سر خدا، که عارف سالک به کس نگفت *** در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد
يعني پيامبر از معراج آمده، در روايت داريم، اميرالمؤمنين به پيامبر عرض ميکند. ميفرمايد: آنچه ديدي ميگويي يا بگويم؟ به قول مولوي گفت:
يا تو با او آنچه عقلت يافته است *** يا بگويم آنچه در من تافته است
يا بگو يا ميگويم. حافظ به همين اشاره ميکند. معراج يک سر الهي است. بين خدا و پيامبر است و کسي خبر ندارد. «سر خدا که عارف سالک به کس نگفت» به کسي نگفته بود «در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد» من متحير هستم که اين مرد باده فروش از کجا متوجه اين اسرار شد که فرمود: ميگويي يا بگويم؟ همينطور در بسياري از غزليات و ابيات اشاره به وجود نازنين امام زمان(ع) دارد مثل همين غزل که بيترديد اين غزل سر تا پا در وصف وجود آن نازنين است و از شگفتيهاي ديوان حافظ اين است که ديوانش را با غزلي شروع ميکند که به ساقي اشاره ميکند. که منظور اميرالمؤمنين است. هم ميتواند خداوند باشد و هم ميتواند مظهر خداوند اميرالمؤمنين ساقي کوثر باشد. و آخرين غزل او در بعضي از نسخههاي معتبر غزلي است که در وصف وجود امام زمان(ع) است. البته حافظ ديوان خودش در روزگار خودش تدوين نشد. بعد تدوين شد. اما حافظ لسان الغيب است. حافظ وقتي ميخواهد اشاره به اميرالمؤمنين داشته باشد ميرود يک قافيه پيدا ميکند که اولين حرف الفبا باشد و لذا آن را در رديف الف قرار ميدهد. و وقتي ميخواهد از امام زمان(ع) بگويد، يکي از غزلهايش را در قافيه «ي» قرار ميدهد، که جز آخرين حرف باشد. ميداند يک روزي بالاخره اينها کنار هم جفت و جور ميشوند.
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي *** دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي
پادشاهي و گدايي فقط در عالم ثروت مطرح نيست. در عالم قدرت هم همينطور است. پادشاه داريم، گدا داريم. در عالم شهرت هم همينطور است. در عالم زيبايي هم همينطور است. يکي پادشاه در زيبايي است که هرچه بخواهي زيبايي دارد. يکي هم گداست و چيزي ندارد. تمام خوبان عالم را حافظ ميگويد: تمام زيبارويان عالم نسبت به آن وجود نازنين گدا هستند. پادشاه خوبان است. من براي اينکه امر تنهايي محسوس شود يک روايتي بخوانم.
يک شخصي به نام عبدالله بن يحيي، يک وقتي محضر اميرالمؤمنين(ع) رفت. برابر حضرت يک صندلي بود. تا ميآيد روي صندلي بنشيند پايه صندلي ميشکند. پرت ميشود و سرش به سنگ ميخورد و ميشکند و خون جاري ميشود. حضرت خيلي سريع مرهمي پيدا ميکند و زخم را ميبندد. اين مرد با قرآن آشناست، و در قرآن خوانده که هر بلا و مصيبتي که به سراغ انسان ميآيد،ريشه در رفتار و کردار خودش دارد. از حضرت پرسيد: من چه کار کردم که اينطور شد؟ اين اتفاق ريشه در يک رفتاري دارد؟ من در اين جلسه چه کاري کردم که اينطور شد؟ حضرت فرمود: وقتي که نشستي بسم الله الرحمن الرحيم نگفتي. اين اتفاق بخاطر آن بود. آن فرد هم گفت: ديگر از اين به بعد ترک نميکنم. هرکاري خواستم بکنم بسم الله ميگويم. اميرالمؤمنين فرمود: هرکاري که خواستيد انجام دهيد، کوچ يا بزرگ باشد، بسم الله الرحمن الرحيم را فراموش نکنيد. اينکه بسم الله الرحمن الرحيم چه آثاري دارد، نميدانيم. همان قدر ميدانيم که يک وقتي ابن عباس خدمت اميرالمؤمنين آمد. از او خواهش کرد که براي من از قرآن بگوييد. حضرت فرمود: الآن نميشود. يک شبي بيا خلوت و آرام باشد با هم صحبت کنيم. يک شب خدمت حضرت آمد. حضرت با يک سؤال شروع کرد. «ما اول القرآن» قرآن با چه شروع ميشود؟ گفت: با «فاتحه الکتاب» سوره حمد. حضرت فرمود: سوره حمد با چه شروع ميشود؟ گفت: با بسم الله الرحمن الرحيم. فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم با چه شروع ميشود؟ گفت: با «بسم». فرمود: بسم با چه شروع ميشود. فرمود: با «با». فرمود: امشب در مورد با صحبت ميکنيم. از سر شب تا به صبح درمورد معاني و اسرار «با» بسم الله صحبت کرد. هوا داشت روشن ميشد. حضرت فرمود: شب تمام شد. اگر شب ادامه پيدا ميکرد مطالب من هم ادامه پيدا ميکرد.
بنابراين يک دنيا معاني و اسرار بايد با خودش به همراه داشته باشد. ما درک نميکنيم. البته امروز علم ميگويد: اسمها بار دارند. انرژي دارند. ميتوانند انرژي مثبت و منفي داشته باشند. ثابت هم کردند. اگر قرار است اسمها انرژي داشته باشند، اسم خدا بايد بيشترين انرژيها را داشته باشد. به همين خاطر يک بسم الله بگو. با اسم خدا آغاز کن. ابتداي هرکاري نام خدا را ببر. براي هر کاري يک نيرو انرژي و تواني ميخواهي. بدون نيرو و انرژي نميشود. حالا که نيرو ميخواهي با پاکترين و عظيمترين نيرو شروع کن و بسم الله بگو. بسم الله که بگويي، خيلي از اتفاقات ناگوار نميافتد. باور ميکنيد خيلي از اتفاقات ناگواري که براي ما ميافتد بخاطر همين چيزهاي ظريف است. همين که عدهاي از خيابان رد ميشوند تصادف ميکنند، اتفاقي برايشان ميافتد. بخاطر همين است که بسم الله نميگويند. در واقع با بسم الله به کارمان جهت ميدهيم. همين يک روايت باعث ميشود انسانها دائم الذکر شوند. هرکاري ميخواهي بکني، آب بخوري، از روي صندلي بلند شوي، بسم الله بگو. اصلاً تمام زندگي انسان ياد و نام خدا ميشود. ميخواهي غيبت کني بسم الله بگو. آنوقت اگر بسم الله بگويي، ديگر ميتواني غيبت کني؟! ميخواهي تهمت بزني، بسم الله بگو. اصلاً ميشود؟
با اين مقدمه ميخواهم بگويم: عبدالله بن يحيي کنار اميرالمؤمنين است. چون در کنار اميرالمؤمنين هست از هدايت و حمايت او برخوردار ميشود. چون برخوردار ميشود، از اين به بعد اتفاقات ناگوار برايش نميافتد. چون اين اتفاقات نميافتد دچار غم و غصهها نخواهد شد. حالا اين را معکوس کن. وقتي انسان کنار يک ولي خدا نباشد و تنها باشد. از هدايتهاي او محروم باشد، يک اتفاقاتي برايش ميافتد که نبايد بيافتد. در نتيجه يک غم و غصههايي به سراغش ميآيد که نبايد بيايد. اي پادشه خوبان، ما وقتي کنار تو نباشيم، از هدايتها و حمايتها تو محروم هستيم. ما تنها هستيم. تنها که بودي و از آن هدايتها که دور بودي، اتفاقاتي براي ما ميافتد. آن اتفاقات يک غم و غصههايي براي ما ايجاد ميکند. داد از غم تنهايي! بيا ما را از اين غمهايي که ريشه در تنهايي و دوري ما از تو دارد، برس و ما را از اينها نجات بده.
دل بي تو به جان آمد، وقت است که باز آيي! دل بدون تو به جان کندن افتاده است. ديگر کم آورديم. باز آيي، يکبار ديگر برگرد. چون امام زمان(ع) يکبار در اين عالم حضور داشته است. از سن پنج سالگي به بعد غيبت ميکنند.
دايم گل اين بستان شاداب نميماند *** درياب ضعيفان را در وقت توانايي
عالم را به يک باغ و بستان تشبيه ميکند. آدم را به گل تشبيه ميکند. چون آدمي گل سرسبد عالم است. گل باغ آفرينش است. ميگويد: گل هميشه شاداب نيست. يکوقتي پژمرده و خشکيده ميشود. ما هم گل باغ عالم هستيم. خدا مرحوم کافي را رحمت کند. ميگفت: جوانها پير شدند، پيرها هم مردند اما تو را نديدند. اين هم دارد همين را ميگويد. دايم گل اين بستان شاداب نميماند. ما هميشه با طراوت و جوان نيستيم. ما هم ميميريم. «درياب» شما ميگويي: «ادرکني» ادرک يعني درياب! درياب ضعيفان را، قرآن گفته: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ» (قصص/5) يک روز يک نفر ميآيد که به درد ضعفا ميخورد. خوب ما هم مستضعف هستيم. درياب ضعيفان را در وقت توانايي! در وقتي که توانايي داري. تو ميتواني ما را دريابي.
صد باد صبا اينجا با سلسله ميرقصند *** اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
صبحگاه يک نسيم صبحگاهي دارد و خنکاي خاصي دارد و از جانب شرق هم هست. يک دليل علمي و فيزيکي هم دارد. باد خنکي در يک مقطعي ميوزد. آن باد خنک صبحگاهي را باد صبا ميگويند. يکي از کارهايي که اين نسيم صبا ميکند اين است که غنچهها را باز ميکند. اين اثرگذار است. حافظ اولياي خدا را به باد صبا تشبيه ميکند. انسانها را به غنچه تشبيه ميکند. ميگويد: تنها کسي که ميتواند غنچه وجود تو را شکفته کند و تو را گل کند، اولياء خدا هستند. پس هروقت حافظ باد صبا ميگويد، منظور اولياي خدا هستند. حالا ميگويد: ميداني پادشاه خوبان کيست؟ صد باد صبا، صدها ولي خدا، بالاخره هر ولي خدايي هم يک سرسلسلهاي است. يعني يک سلسله از اصحاب و مريدين را پشت سر خود دارد. «صد باد صبا اينجا با سلسله ميرقصند» اين با اعوان و انصارشان به طرب ميآيند. اينجا به وجد ميآيند و پايکوبي و شادماني ميکنند. اينجاست که شاداب ميشوند. «اين است حريف» حريف يعني کسي که براي ما حرف دارد. و ما دربارهاش حرف ميزنيم. در رقابتها و کشتي ميگويند: فلاني حريف فلاني است. يعني فلاني است که براي فلاني حرف دارد. حريف کسي که براي ما حرف دارد و ما هم درباره او حرف ميزنيم. ميگويد: اين پادشاه خوباني که حريف ما است و ما هم دربارهاش حرف ميزنيم، اين است يک چنين وجودي است که صد باد صبا اينجا با سلسله ميرقصند. «اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي». باد پيمودن يعني در معرض باد ترازو بگذاري بخواهي باد را وزن کني. اين کار اگر شدني باشد يک کار بيهودهاي است. تو باد را وزن کردي که چه؟ ميگويد: دنبال سر هر کسي راه بيافتي، جز او باد پيمايي است. يعني داري يک کار بسيار عبس و پوچ و بيهودهاي انجام ميدهي. اگر ميخواهي دنبال سر کسي راه بيافتي، دنبال سر کسي راه بيافت که صد باد صبا دنبالش راه افتادند.
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد *** گرد دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
ميگويد: مشتاقي، يعني آرزومندي، آرزوي ديدار تو داشتن از يک طرف، و مهجوري، نرسيدن و در فراق ماندن، دور از تو ماندن، چنانم کرد، مرا به وضعي کشانده گز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي، الآن هوا روشن است، من بخواهم چيزي را پيدا کنم با چشم خودم پيدا ميکنم. ولي وقتي اينجا تاريک شد، با دست خودم ميگردم پيدا کنم. چون ديگر چشم کار نميکند. حالا اگر شما در آب بودي، در کنار ساحل بودي، چشم نميبيند، دست هم که نميتواند خم شوي. با پا ميگردي. پاياب يعني پاي تو دنبال يابيدن چيزي است. سنگي و صخرهاي که رويش بايستي. به آن سکو و صخره پاياب ميگويند. يعني چيزي که با پا در آب يافته ميشود، شکيبايي و صبوري و تحمل را به پاياب تشبيه ميکند. ميگويد: ببين شکيبايي مرا تا الآن نگه داشته بود. ولي همين هم دارد از دست ميرود. مثل کسي که در يک دريايي است و زيرش يک سنگ است و سنگ هم لغزان است و ميرود.
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم *** رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جايي
يادمان باشد که حافظ در روزگاري زندگي ميکند که روزگار اهل سنت است. سنيان متعصب و اينها اعتقاداتي دارند. از جمله اعتقاداتشان اين است که امام زمان وجود ندارد. چون اهل سنت معتقد به حضور امام زمان(ع) نيستند. ميگويند: در آينده متولد ميشود و خواهد آمد. الآن وجود ندارد. «يا رب به که شايد گفت» من در اين شهر و ديار به چه کسي ميتوانم بگويم، «اين نکته که در عالم رخساره به کس ننمود» اينها ميگويند: نيست و من ميگويم: هست. ولي در غيبت است. «آن شاهد» قرآن ميگويد: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» (احزاب/45) به پيامبر ميگويد: ما تو را شاهد فرستاديم. شاهد يعني کسي که ناظر بر اعمال و رفتار و کردار بندگان خداست. اهلبيت هم ادامه پيامبر هستند. در زيارت جامعه ميخوانيم همه شما شاهد رفتار و کردار ما هستيد. پس امام زمان شاهد و گواه است. خودش هم فرمود: من از احوال شما غافل نيستم. هرجا هم هست. کجا هست که امام زمان نباشد؟ نور است. الآن اين خورشيد يکي است ولي همه جا هست. شاهد هر جايي هست. ميگويد: من به چه کسي ميتوانم بگويم او هست ولي خودش را به ما نشان نميدهد.
«ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست» ساقي گاهي ولي خدا معني ميشود. چمن گل يعني باغ عالم، گلزار عالم. روي تو بدون تو رنگي ندارد. عطري ندارد. «شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي» شمشاد کنايه از قامت رعناي معشوق است. ميگويد: قامت رعناي خودت را خرامان کن. خرامان کردن يعني با ناز حرکت کردن. با نازي که داري حرکت کن و پا به باغ عالم بگذار، يعني ظهور کن. تا وقتي ميآيي باغ عالم آراسته شود.
اي درد تو هم درمان در بستر ناکامي *** وي ياد تو هم مونس در گوشه تنهايي
درد عشق تو درمان است. من هرگاه دچار اين ناکاميها و ظلمها و جور و جفا ميشوم به ياد تو ميافتم. ميگويم تو يک روزي ميآيي، بساط اين ناکاميها و ظلم و جورها را برميچيني. در يک گوشهاي که تنها ميشوم، تنها چيزي که آرامبخش جان من است، ياد و نام توست.
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم *** لطف آنچه تو انديشي، حکم آنچه تو فرمايي
قسمت و تقدير و سرنوشت را به آن دايرهاي تشبيه ميکند که پرگار ايجاد ميکند. پرگار دو شاخه دارد، يک شاخه روي يک نقطه ثابت است، يک شاخه هم حرکت ميکند و دايره را رسم ميکند. قسمتهاي الهي را به دايره تشبيه ميکند. اين دايره ميچرخد، يک پست امروز به شما ميرسد و فردا به من ميرسد. در دايره قسمت مثل پرگاري هستيم که در نقطه وسط است و تسليم است. يعني خدايا اگرچه من ميگويم اين وجود نازنين پا به عالم بگذارد و ظهور کند. ولي ما نقطه تسليم هستيم. هرچه تو صلاح بداني. هرچه تو بيانديشي آن لطف است.
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست *** کفر است در اين مذهب خود بيني و خود رايي
در عالم عرفان آدم نبايد فقط فکر مسائل خودش باشد. بگويد: آقا تو ظهور کن، اگر ظهور کني مشکلات من حل ميشود. انسان بايد مصالح الهي را ببيند. نه مصالح خودش.
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده *** تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
آسمان هم مثل زمين دايره وار است. مينا هم هست، کبود رنگ است. ميگويد: زين دايره مينا، يعني از اين چرخ روزگار خونين جرگم، جگرم خون است. از بس ظلم و بيداد ديدم. يک معرفتي خدايا به من بده، تا اين مشکل را حل کنم. در اين جام دلم که مينايي و شيشه است. دل ما انسانها مثل شيشه است. ميگوييم: فلاني دلش شکست. شکستني است، شيشهاي است. ميگويد: يک معرفتي بده در اين دل من قرار بگيرد، مثل نمکي که در آب ميريزي حل ميشود و محو ميشود، مشکلات هم حل و محو شود.
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد *** شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
به خودش اميد ميدهد که شب هجران به پايان ميرسد و کمکم بوي خوش ظهور ميرسد. و پيشاپيش شادي تو مبارک باشد.
شريعتي: دعا ميکنيم انشاءالله به برکت دعاي خير ما حضرت ظهور کنند و چشم ما به جمال ايشان روشن شود. در يک چنين روزي در 27 تيرماه همه ما در فراق استاد حضرت مهندسي (ره) سوختيم. امروز سالگرد رحلت ايشان هست. براي شادي روح ايشان و علو درجات ايشان دعا ميکنيم. چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات امروز را به روح بلند اين استاد فرزانه هديه کنيم. صفحه 279 آيات 103 تا 110 سوره مبارکه نحل تلاوت ميشود.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «103» إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «104» إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ «105» مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ «106» ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ «107» أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «108» لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ «109» ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «110»
ترجمه: و البتّه ما مىدانيم كه مخالفان تو مىگويند: جز اين نيست كه بشرى آن (قرآن) را به او مىآموزد. (اينگونه نيست، زيرا) زبان كسى را كه (اين قرآن را) به او نسبت مىدهند غير عربى ونارساست، در حالى كه اين (قرآن) زبان عربى روشن است. همانا كسانىكه به آيات خداوند ايمان نمىآورند، خداوند آنان را هدايت نمىكند و برايشان عذابى دردناك است. جز اين نيست كه دروغ را تنها كسانى مىسازند كه آيات خدا را باور ندارند و آنان خود دروغگويانند، (نه پيامبرى كه با تمام وجود به خدا ايمان دارد)كسىكه بعد از ايمان به خدا كافر (و مرتد) شود، نه آنكه او را به زور وادار كردهاند (كه با زبان اظهار كفر كند) در حالى كه قلبش به ايمان خويش مطمئن است، بلكه كسى كه سينه به روى كفر بگشايد (و بعد از ايمان با شادى به استقبال كفر برود) پس بر آنان از طرف خداوند غضبى است و برايشان عذابى بزرگ است. آن (قهر الهى) بخاطر آن است كه آنان زندگى دنيا را بر آخرت برگزيدند، و قطعاً خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند. آنانند كسانىاند كه خداوند بر دلها و گوش و چشمانشان، مُهر نهاده است و آنان همان غافلانند. شك نيست كه آنان حتماً در آخرت همان زيانكارانند. پس قطعاً پروردگار تو براى كسانى كه پس سختىها (يى كه از كفّار ديدند براى حفظ آيين يا توبه) هجرت كرده وبه جهاد برخاسته وپايدارى نمودند، همانا پروردگارت از آن پس قطعاً آمرزنده مهربان است.
شريعتي: از فرازهاي نوراني زيارت جامعه کبيره بشنويم.
حاج آقاي رنجبر: بهار وقتي که ميآيد خانه تکانيها شروع ميشود. انسانها زنده و شاداب ميشوند. روابط آدمها با هم خيلي لطيف و گرم و صميمي ميشود. اما پاييز اينطور نيست. چرا بهار اينگونه است؟ چون بهار خودش و حقيقت و ذاتش لطيف است. خودش زنده است. خودش تازه است و طراوت دارد. لذا با تمام وجود ديگران را به تازگي و طراوت دعوت ميکند. از ويژگيهاي اهل دل يکي همين است. اينها مثل بهار ميمانند. همين پادشه خوبان، وصلي که دارد رضي الانعام است. بهار آدمها است. اصلاً وجودش انسانها را به خانهتکاني دعوت ميکند. وجود اهلبيت وصف بهار را دارد. يعني اينها با تمام وجودشان ديگران را به لطافتها دعوت ميکنند. اگر در زيارت جامعه گفته ميشود «أمرتم بالمعروف» خوب خيليها ديگران را به معروف وادار و امر ميکنند. اين چه ويژگي براي اهل بيت است. ويژگياش اين است حقيقت اينها و وجود اينها و ذات اينها ديگران را دعوت ميکند. مثل بهار است. بهار با شما حرف نميزند ولي با شما حرف دارد. اينها وجودشان براي شما حرف دارد. از اين گذشته اينکه به هر حال امر به معروف هم مراتبي دارد. بالاترين مرتبهاش اين است که وجود انسان ديگران را دعوت کند. البته زبان هم جايگاه خودش را دارد. منتهي زباني که نرم و گرم باشد. نه زباني که آزار دهنده باشد. اگر با زبان گزنده ديگران را به دين خدا دعوت کنيم. نه تنها نزديک نميشوند، فاصله هم ميگيرند.
کسي زبان ندارد، ميتواند دست به قلم شود. يک مطالب زيبايي را در دعوت به خدا بنويسد. دست ندارد، پا که دارد. ميتواند در اين راه قدم بردارد. اينکه گفته ميشود «أمرتم بالمعروف» شما وادار کرديد ديگران را به خوبيها، چون اهل بيت نه تنها با وجود و ذاتشان بلکه با قلمشان، با دستشان، با قدمشان ديگران را دعوت ميکردند. «أمرتم بالمعروف و نهيتم عن المنکر» ديگران را از منکر باز ميداشتند. معروف چيزي است که براي فطرت انسان شناخته شده باشد. منکر چيزي است که ناشناخته شده باشد. براي معده شما يک غذاهايي شناخته شده است. لذا تا مصرف ميکند، هضم ميکند و جذب ميکند. سازگاري دارد. يک غذاهايي با معده شما منکر است. لذا پس ميزند. روح انسان و روان و فطرت انسان هم اينطور است. يک چيزهايي که برايش معروف و شناخته شده است جذب ميکند. يک چيزهايي منکر است پس ميزند. ويژگي اهل بيت اين بود که ميگفتند: چه چيزهايي براي روح و روان شما سازگار است. تناسب دارد، ديگران را وا ميداشتند که به سوي آن چيزها حرکت کنند. چه چيزهايي هم براي فطرت و روح و روان و عقلانيت شما منکر است. ناشناخته است، آنها را نهي ميکردند.
شريعتي:انشاءالله حضرت به زودي زود ظهور کنند و انشاءالله همه ما را دعوت به معروف کنند. دعا بفرماييد.
حاج آقاي رنجبر: انشاءالله خداوند روح مرحوم مهندسي را شاد کند.
شريعتي:والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.