اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

95-04-06-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – دريافتي از زيارت جامعه کبيره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 06-04-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: السلام عليک يا اميرالمؤمنين. سلام مي‌کنم به همه‌ي شما دوستان خوب و نازنين. آرزو مي‌کنم انشاءالله خداوند به نام و ياد اميرمؤمنان علي (ع) توفيق درک اين شب‌ها را به همه ما بده. و انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور آن حضرت باشد. در شب شهادت حضرت مهمان شما هستيم. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز. اين سوگ عظيم و شهادت امام متقين امير مؤمنين(ع) را تسليت مي‌گويم.  
شريعتي:
حاج آقا رنجبر: انشاءالله خدا توفيق معرفت و شناخت اميرمؤمنان را عنايت کند. گفت: اگر خلق عالم علي را مي‌شناختند، دوستش مي‌داشتند و اگر خلق عالم علي را دوست مي‌داشتند، جهنم آفريده نمي‌شد. انشاءالله حضور همه ما در بهشت عشق علي مستدام باشد. در خدمت جناب رنجبر هستيم و غزلي که قرار است امروز از حضرت حافظ بشنويم.
گر از اين منزل غربت به سوي خانه روم *** دگر آنجا که روم، عاقل و فرزانه روم
زين سفر گر به سلامت به وطن باز رسم *** نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم
تا بگويم که چه کشتم شد از اين سير و سلوک *** به در صومعه با بربط و پيمانه روم
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند *** ناکسم گر به شکايت سوي بيگانه روم
بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار *** چند و چند از پي کام دل ديوانه روم
گر ببينم خم ابروي چو محرابش باز *** سجده شکر کنم، از پي شکرانه روم
خرم آن دم که چو حافظ به تولاي وزير *** سر خوش از ميکده با دوست به کاشانه روم
حاج آقاي رنجبر: مرداب بالاخره دير يا زود گندآب محل تجمع حشرات مي‌شود. کمي بعدتر هم خشک مي‌شود. و انگار نه انگار که چيزي بوده است. اما رودها اينطور نيستند. رودها جاري هستند. مواج هستند. خروشان هستند. امتداد دارند. همينطور پيش مي‌روند. از اين نقطه به بعد هم ديگر ديده نمي شوند. شما يک رود را نگاه کن تا يک نقطه‌اي مي‌بيني. از يک نقطه به بعد را نمي‌بيني. نه اينکه نيست، هست. نه اينکه جاري نيست، هست. ما نمي‌بينيم و براي ما غيب است. انسان هم مثل رود جاري است. يعني امتداد دارد. از يک نقطه به بعد را ديگر ما نمي‌بينيم. که اسمش نقطه مرگ است. از آنجا به بعد نه اينکه نيست، هست ما نمي‌بينيم. زندگي جريان دارد، ادامه و تداوم دارد. اين يعني مرگ، مرگ نيست. همانطوري که زندگي هم اين که ما مي‌دانيم نيست. ما نه زندگي را فهميديم. نه مرگ را فهميديم. چيزي که اسمش زندگي گذاشتيم، مرگ است. چيزي که اسمش را مرگ گذاشتيم، زندگي است. ما به چه چيزي زندگي مي‌گوييم؟ به خوردن، به خوابيدن، اين را که کرم‌ها هم دارند. کرم ها مي‌خورند، کرم‌ها مي‌خوابند، کرم‌ها هم حرکت مي‌کنند. از اين طرف به آن طرف مي‌روند. در هم مي‌لولند. اگر زندگي اين است که نياز به انبياء نداشت. نياز به کتاب‌هاي آسماني نداشت. نياز به قرآن نداشت. مگر کرم‌ها قرآن دارند. يا مگر براي کرم‌ها قرآن نازل شد؟ اينکه قرآن نازل شده، خودش مي‌گويد: من نازل شدم تا شما را حيات ببخشم. زندگي ببخشم. يعني اين زندگي نيست که شما داريد، اين مردگي است. شما که زنده نيستيد، شما مرده‌ايد. انبياء آمدند شما را زنده کنند. تمام تلاش و تقلاي حافظ همين است که نگاه ما را نسبت به زندگي و مرگ عوض کند.
شريعتي: با مرگ زندگي کن و با زندگي بمير!
حاج آقاي رنجبر: اين نگاه وقتي عوض مي‌شود که انسان عوض شود. انسان وقتي عوض مي‌شود که اين نگاه عوض شود. عوض شدن نگاه يعني انسان از حالت شخصيت به حالت ذات بيايد. ما در معاملات خودمان مي‌گوييم. در دعواها به خصوص مي‌گوييم: يک کاري نکن آن روي من بالا بيايد. يعني ما مثل سکه هستيم. دو رو داريم. يک رو همين است که مي‌بينيد. لطيف، نرم، آرام و ملايم است. يک روي ديگر هم داريم. آن رو خشن و خشک است. دقيقاً مثل اين قالي‌ها است. شما قالي ابريشم را ببينيد چقدر نرم است. لطيف است، خوش رنگ و نگار است. ولي آن رويش اينطور نيست. خشک و خشن است. ما مثل فرش‌ها هستيم، بخاطر همين زير دست و پا مي‌افتيم. ولي اولياي خدا مثل دريا هستند. دريا اين رويش خيلي قشنگ است. موج‌ها، جزر و مد، بالا و پايين، اما آن رويش که ته آن است خيلي زيباتر است. همه مرواريد‌ها آنجاست. مرجان‌ها آنجاست. دريا را وارونه کني، آن طرفش خيلي از طرف ديگرش زيباتر و قيمتي‌تر است. اولياي خدا مثل دريا هستند. مولوي يک تعبيري دارد در باب شمس تبريزي. مي‌گويد:
شمس تبريزي که پشتش سوي ماست *** صد هزاران آفرين بر هوش باد
مي‌گويد: تازه اينکه شما مي‌بينيد پشتش است. روبرويش آن رو است که خيلي تماشايي است. پس ما مي‌گوييم: اين رو، آن رو. اصطلاح ديگرش اين است که شخصيت و ذات. شخصيت همين روي آدم است که نشان مي‌دهد. ذات روي ديگر آدم است. چطور اين بچه‌ها صورتک مي‌زنند. صورتک مثال شخصيت را دارد. صورت مثال ذات را دارد. صورتک يک چهره دروغين است. اين بچه که چهره‌اش اينطور نيست. شخصيت هم يک چهره دروغين انسان است. يعني يک نقاب است. ما مقيم نقاب هستيم. مقيم شخصيت هستيم. با شخصيت‌مان در کوچه و بازار مي‌آييم. مردم با شخصيت ما آشنا هستند. نه با ذات ما.
شريعتي: شخصيت بيانگر ذات و درون ما نيست؟
حاج آقاي رنجبر: بازي مي‌کنيم. رول است. ذات ما چيز ديگري است. شخصيت ما يک چيز ديگر است. مولوي مي‌گويد: ظاهرش بايزيد است. باطنش با يزيد است. يعني شخصيت و ذات گاهي اينقدر فاصله دارد و متفاوت است. اين است که قرآن مي‌گويد: «عَلَيْكُمْ‏ أَنْفُسَكُم‏» (مائده/105) خودت باش. رول بازي نکن. نقاب نزن. گريم نکن. گريم براي بازيگرها است. گريم هم دوام ندارد. هم خودشان خسته مي‌شوند و هم خودش از بين مي‌رود. خودت باش و آن ذات الهي خودت را با خودت داشته باش.
حافظ هم همين را مي‌گويد. مي‌گويد: چه خوب مي‌شد من از اين منزل، منزل غير از خانه است. خانه جايگاه اصلي شماست. منزل جايي است که شما فرود آمدي. چند صبايي، چند ساعتي، کاروانسراها منزل بود. شخصيت منزل ماست. ما در آن فرود مي‌آييم. خانه ما نيست. خانه ما ذات ماست. چرا خانه از همه‌جا براي ما بهتر است؟ مي‌گوييم: هيچ کجا خانه آدم نمي‌شود؟ چون شما وقتي در خانه مي‌روي، خودت هستي. شخصيت شما نيست. ذات شما هست. يک کاريکاتور ديده بودم طرف وارد خانه شده بود، کتش را آويزان کرده بود. شلوارش را آويزان کرده بود، ماسک هم آويزان کرده بود. ماسک شخصيتش را، وقتي مي‌خواست برود، کتش را مي‌پوشيد، شلوارش را مي‌پوشيد، نقابش را هم مي‌زد. انسان وقتي خودش باشد راحت است. چرا ما در زندگي راحت نيستيم. چون خودمان نيستيم. شخصيت هستيم. چرا اين حاشيه‌ها خيلي تماشايي است؟ چون خودشان هستند. شما فوتبال را ببينيد. حاشيه را که نشان مي‌دهد جذاب مي‌شود. مجلس را نگاه کن، حاشيه‌هايش جذاب‌تر است. شخصيت نيست ذات است. خودش است! قرآن مي‌گويد: خودت باش هرچه هستي، نشان بده. اگر خراب باشي درست مي‌شود. اين نصيحتت مي‌کند، او تلنگر مي‌زند. اصلاح مي‌شوي، درست مي‌شوي. رول بازي نکن و خودت باش. حافظ به اين شخصيت مي‌گويد: منزل غربت! جاي ديگر مي‌گويد: منزل ويران! مي‌گويد: اين منزل غريبي است براي ما. غريبه است. ما در اين منزل بيگانه هستيم. مثل کسي که از شهر خودش به شهر ديگري رفته است. غريبه است. «گر از اين منزل غربت به سوي خانه روم» خانه همان ذات است. يعني هجرت کنم. مهاجرت کنم. از اين شخصيت و چهره دروغين به آن حقيقت و ذات الهي خدا که نفخه الهي است، «نَفَخْتُ‏ فِيهِ مِنْ رُوحِي‏» (حجر/29) به آن برگردم. «ديگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم» آنجاست که من عاقل هستم. آدم‌هايي که نقش بازي مي‌کنند عاقل نيستند. اينها فرزانه نيستند. فرزانگي وقتي است که خودت باشي. عاقل کسي است که خودش باشد و رول بازي نکند.
اينهايي که ما مي‌گوييم، کلام حافظ مصداق بردار است. يک مصداقش همين دنياست. خود اين دنيا منزل ويران است. يک منزل ماست و خانه ما نيست. قرآن مي‌گويد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَة» (قصص/83) خانه آنجاست، اينجا منزل است. منزل غربت هم هست. در دعا هم داريم «اللهم فارحم في هذه الدنيا غربتي» حافظ گوشه چشمي هم به اين روايت دارد. لذا مي‌گويد: منزل غربت! لذا دنيا فقط همين نيست که ما در آن زندگي مي‌کنيم. هرکسي براي خودش يک دنيايي دارد. شخصيت هم براي خودش يک دنيا است. يک عالمي است. فلاني براي خودش يک عالمي دارد. عالمي دارد، يعني شخصيتي دارد. يک محدوده‌اي دارد. نوع نگاهي دارد. «گر از اين منزل غربت» يک مصداقش هم همين شخصيت است.
گر از اين منزل غربت به سوي خانه روم *** دگر آنجا که روم، عاقل و فرزانه روم
«زين سفر گر به سلامت به وطن باز رسم» اگر از اين سفر و سير و سلوک، اين سير و سلوک را معنا مي‌کند. چون سير و سلوکي که عرفا مي‌گويند، يعني سير از شخصيت به ذات الهي است. يعني بازيگر نباشيم. از شخصيت به فطرت، به ذات، به آن حقيقت. به آنچه که بودي. از اينکه هستي به آنچه بودي. اين سير و سلوک است. هدف عرفا از سير و سلوک همين است. به آن ذات و نفخه الهي است. البته اگر شيطان بگذارد! «گر به سلامت به وطن باز رسم» وطن اصلي من همان است. من همانجا بودم. «نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم» نذر کردم قبل از آنکه خانه بروم يک سري هم به ميخانه بزنم. چرا؟ چون من چوب بي‌معرفتي‌هايم را خوردم که دچار شخصيت شدم. گرفتار گريم شدم. من اگر معرفت داشتم، به چهره‌هاي دروغين تن نمي‌دادم. لذا مي‌گويد: قبل از اينکه برگردم مي‌روم يک خرده معرفت کسب کنم که ديگر هواي برگشت به شخصيت به سر من نزند.
تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک *** به در صومعه با بربط و پيمانه روم
بعد از اينکه از ميخانه بيرون آمدم، باز هم نمي‌روم. يک سري به صومعه مي‌زنم. صومعه به معني معبد است. جايي که عبادت مي‌کنند. مي‌گويد: يک سري هم مي‌روم به آنها مي‌زنم. به آن بيچاره‌هايي که دچار شخصيت شدند. و بخاطر آن شخصيت‌هاي دروغين دچار ريا و تظاهر شدند. مي‌روم به آنها مي‌گويم: راه را اشتباه رفتيد. خودتان باشيد. اگر خودتان باشيد خيلي چيزها براي شما کشف مي‌شود. پرده‌ها کنار مي‌رود. اين شخصيت يک حجاب است. يکجا مي‌گويد: حافظ تو خودت از ميان برخيز! خودت يک شخصيت است. شخصيت دروغيني که براي خودت درست کردي حجاب است. اين بايد کنار برود. يک دانه چرا جوانه مي‌زند؟ چون اين پوسته کنار مي‌رود. اين پوست شکافته مي‌شود. هر دانه‌اي که زير خاک جوانه مي‌زد از پوست درمي‌آيد. پوست را کنار مي‌زند.
تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک *** به در صومعه با بربط و پيمانه روم
بربط نماد همان شادي است. پيمانه نماد سرمستي است. با همين شادي و نشاطي که دارم مي‌روم. يعني با تمام وجودم فرياد مي‌کنم اين راهي که مي‌رويد اشتباه است. شما ذره‌اي نشاط نداريد. ذره‌اي شادي و طرب و فرح نداريد. ببينيد چقدر افسرده هستيد. مي‌دانيد ريشه‌اش کجاست؟ ريشه‌اش در شخصيت است. در همين چهره‌هاي دروغيني که براي خودتان ساختيد. اساساً آدمي که خودش معطر است دوست دارد ديگران هم معطر باشند. حافظ چون خودش عطر و بويي پيدا کرده، دوست دارد ديگران هم به اين عطر و بو دست پيدا کنند.
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند *** ناکسم گر به شکايت سوي بيگانه روم
مي‌گويد: درست است من در صومعه مي‌روم و به اينها مي‌گويم. ولي اينها آدم‌هايي نيستند که گوششان بدهکار اين حرف‌ها باشد. براي من رنج‌ها و مرارت‌ها جور خواهد کرد. چون اساساً راه عشق راهي است که بي‌رنج نيست. بي‌جور نيست. بي‌جفا نيست. به قول مرحوم الهي قمشه‌اي:
در راه طلب، پاي فلک آبله دارد *** اين وادي عشق است و دو صد مرحله دارد
«درد و غم و رنج است و بلا زاد ره عشق» توشه‌ي راه عشق رنج است. بلا و غم و غصه است. مگر مي‌شود انسان در اين راه قدم بردارد و دچار غم‌ها و غصه‌ها و رنج‌ها نشود؟ «هر مرحله صد گمشده اين قافله دارد» و جالب است که بيشترين رنج‌ها را انسان از کساني مي‌بيند که اينها دعوي آشنايي راه عشق را دارند. خودشان را آشنايان ره عشق مي‌بينند. اميرالمؤمنين بيشترين جفا را از چه کساني ديد؟ از کفار ديد يا مسلمان ها؟ از همين کساني که خودشان را آشناي اين راه مي‌ديدند. آشنايان ره عشق در حقيقت ناآشنايان ره عشق هستند. اين کساني که خودشان را آشنا مي‌بينند. «آشنايان ره عشق گرم خون بخورند» اگر خونم را بريزند، خونم را در شيشه کنند، خونم را سر بکشند. «ناکسم گر به شکايت سوي بيگانه روم» من اگر شکايتي داشته باشم به خدا شکايت مي‌کنم. شکايت را پيش هيچکس نخواهيم برد.
ديگر آنکه چرا گلايه نداريم؟ شکايت نداريم؟ چون «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ‏ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/38) خدا از اهل ايمان دفاع مي‌کند. لازم نيست شما دفاع کنيد، او دفاع مي‌کند. شما دفاع کني خراب مي‌کند. يک جايي مي‌زني که نبايد بزني. يک جاهايي انسان بايد به خدا واگذار کند.
کار خود گر به خدا باز گذاري حافظ *** اي بسا عشق که با بخت خداداد کني
گاهي وقت‌ها انسان بايستي مسائل را به خدا واگذار کند. خودش کنار برود و پاي خدا را وسط بکشد. چون وقتي شما آمدي، خدا مي‌گويد: هيچي به هيچي! نا مردي است، براي چه من وسط بيايم؟ يک چيزي گفت و تو هم جوابش را دادي. ولي اگر شما سکوت کردي، جواب ندادي، مي‌گويد: من ولي هستم. ولي يعني سرپرست تو هستم. وقتي تو کنار رفتي، ولي شما وسط مي‌آيد. آنوقت ولي مي‌آيد که عليم است. حکيم است. مي‌داند کجا دست بگذارد که فرياد تو بلند شود. ولي ما بلد نيستيم نمي‌دانيم چه کار کنيم. مي‌آييم يک ضربه بزنيم، بدتر طرف بالا مي‌رود.     
گاهي وقت‌ها ديديد آمديم با يک شايعه و حرفي يک کسي را تخريب کنيم، نه تنها تخريب نشده بله آباد هم شده است. چون بلد نيستيم. او بلد است. او مي‌گويد: من عليم است. آگاه هستم. دانا هستم.
بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار *** چند و چند است پي کام دل ديوانه روم
ديگر بس است. دنبال دل خودم راه نمي‌افتم. دل من دائم مي‌گفت: اين شخصيت را براي خودت درست کن. آن چهره را براي خودت درست کن. با اين چهره بروي بيشتر مي‌گيرد. صلاح و مصلحت تو در اين است که اينطوري نقش بازي کني. يک مدتي دنبال دل ديوانه خودم راه افتادم، ولي ديگر امکان ندارد. «بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار» زلف وقتي به خداوند نسبت داده مي‌شود، همان معناي جمال و زيبايي را دارد، چون زلف مايه جمال و زيبايي است. زلف الهي که مثل زنجير است. اگر انسان با اوصاف و صفات الهي آشنا باشد، زنجيره او مي‌شود. گرفتار او مي‌شود. در دام و سلسله او قرار مي‌گيرد. «چند و چند است پي کام دل ديوانه روم» در روايت هم داريم: دنبال دلتان راه نيافتيد. شما را به سمت هر بدبختي و فلاکت و دشواري رهنمون خواهد شد.
گر ببينم خم ابروي چو محرابش باز *** سجده شکر کنم وز پي شکرانه روم
من اگر خم ابرو، خم را عرض کردم، آنچه ابرو را زيبا کرده همين خميدگي‌اش است. ابرو اگر راست بودي، کج بودي. چون کج است زيباست. لذا وقتي به حق نسبت داده مي‌شود به معناي همان جمال است. خميدگي‌اش هم مثل محراب است. چون آدم وقتي محراب را مي‌بيند، به ياد نماز مي‌افتد و نماز هم سجده‌اي دارد، مي‌گويد: وقتي آن جمال را مي‌بينم من هم سجده مي‌کنم و به خاک مي‌افتم و سجده شکر مي‌کنم. «وز پي شکرانه روم» شکر هم شکرانه مي‌خواهد. دست به جيب مي‌شوم. فقط نماز نيست. خم و راست شدن نيست.
خرم آن دم که چو حافظ به تولاي وزير *** سرخوش از ميکده با دوست به کاشانه روم
در قرآن داريم که موسي از خدا خواست «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي‏» (طه/29) حالا که قرار است من سراغ فرعون بروم، بدون کمک کار نمي‌شود. يک وزيري براي من بفرست. موسي است مگر مي شود از خدا چيزي را بخواهد و خدا اجابت نکند؟ خدا هرچه خواسته، موسي گفته: چشم! طبيعي است که موسي هم هرچه بخواهد، خدا مي‌گويد: چشم! لذا بالافاصله خدا گفت: چشم! «وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً» (فرقان/35) گفتيم: اين شما و اين هم هارون. هارون وزير شما باشد. پيامبر(ص) يک تعبيري درباره اميرالمؤمنين دارد. فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون‏ من موسى» (تفسير الميزان) تو براي من مثل هارون براي موسي هستي. چطور هارون براي موسي وزير بود؟ تو هم براي من وزير هستي. در يک جايي هم دارد: «أَنْتَ‏ أَخِي‏ وَ وَصِيِّي‏» (بحارالانوار/ج99/ص106) تو وزير من هستي. در غدير خم هم فرمود: «من کنت مولاه و فهذا علي مولاه» هرکس من ولي او هستم، بر او ولايت دارم. او هم نسبت به ما ولايتي دارد. تولايي دارد، دوستي دارد. بسم الله! اين علي ولي اوست. سرپرست اوست. زمامدار اوست. بايد به او تولي داشته باشند. نسبت به او ولايت و محبت و دوستي داشته باشند. حافظ مي‌گويد:
مي‌دانيد من چه روزي از اين عالم به آن عالم که کاشانه اصلي من است، موطن اصلي من است، خانه اصلي من است، کي مي‌توانم خرم و شاد بروم؟ «خرم آن دم که چون حافظ به تولاي وزير» خرم آن روزي است که با ولايت اميرالمؤمنين، به تولاي اين وزير، وزير پيامبر من از اين عالم پر بکشم. آنوقت است که «سرخوش از ميکده با دوست به کاشانه روم» آنوقت است که سرخوش و سرمست با اين دوست و ولي دست در دست او به کاشانه خودم که جنت الهي است راه پيدا مي‌کنم. گفت: «علي قسيم النار و الجنه» (صحيفه الرضا/ص56) او است که مي‌تواند دست شما را در دست بهشت بگذارد و شما را به آن جايگاه ببرد.    
شريعتي: انشاءالله دلهاي ما مملؤ از محبت اميرالمؤمنين باشد. امروز صفحه 258 را با هم تلاوت مي‌کنيم. چقدر خوب است در ايام شهادت حضرت علي(ع) ثواب تلاوت اين آيات را به روح بلند و آسماني و ملکوتي آن حضرت هديه کنيم و انشاءالله از ثواب و برکاتش همه ما بهره‌مند شويم. آيات 19 تا 24 سوره ابراهيم براي شما تلاوت مي‌شود.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ «19»وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ «20» وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ «21» وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «22» وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ «23» أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ «24»
ترجمه: آيا نديدى كه خداوند آسمان‏ها و زمين را به حقّ آفريد؟ اگر بخواهد شما را مى‏برد و آفريده‏اى جديد (به جاى شما) مى‏آورد. و اين تبديل و جابه جايى، براى خداوند سخت نيست. و (در قيامت، مردم) همگى در پيشگاه خدا ظاهر شوند. پس ضعيفان به مستكبران گويند: ما (در دنيا) پيرو شما بوديم، پس آيا (امروز) مى‏توانيد چيزى از عذاب خدا را از ما بازداريد؟ (آن‏ها در پاسخ) گويند: اگر خداوند ما را (به رهايى از عذاب) هدايت كرد، قطعا ما شما را هدايت مى‏كنيم بر ما يكسان است كه فرياد و ناله بزنيم يا صبر كنيم (و ضجّه‏اى نزنيم) براى ما هيچ راه نجاتى نيست. و (چون كار كيفر و پاداش به اتمام رسد) شيطان (از روى ملامت به دوزخيان) گويد: همانا خداوند به شما وعده داد، وعده راست و من به شما وعده دادم، ولى با شما تخلّف كردم، من بر شما تسلّطى نداشتم، جز آن كه شما را دعوت كردم و شما (به ميل خود) استجابت كرديد. پس مرا ملامت و نكوهش نكنيد و خود را سرزنش كنيد. (در اين روز) نه من مى‏توانم فريادرس شما باشم و نه شما فريادرس من. من از اين‏كه مرا پيش از اين شريك خدا قرار داده بوديد، بيزارم. قطعاً براى ستمگران عذاب دردناكى است. و كسانى‏كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، به باغ‏هايى كه از زير درختانش نهرها جارى است داخل شوند آنان با اذن پرودگارشان براى هميشه در آن خواهند بود و تحيّت آنان به يكديگر سلام است. آيا نديدى كه خداوند چگونه مثل زده؟ كلمة طيّبه (سخن وايمان) پاك همانند درختى پاك است كه ريشه‏اش ثابت و شاخه‏اش در آسمان است.
شريعتي:
از قديم و نديم مي‌گويند: دست بالاي دست بسيار است
دست بالاي دست‌ها اما، دست مشکل گشاي کرار است
انشاءالله دستان مشکل گشاي حضرت همه گره‌ها را باز بکند. اشاره قرآني را حاج آقاي رنجبر بفرمايند و انشاءالله از زيارت جامعه کبيره بشنويم.
حاج آقاي رنجبر: يک باغبان به راحتي يک نهال را از ريشه، ريشه کن مي‌کند و بيرون مي‌کشد و يک گوشه پرت مي‌کند و به راحتي يک نهال ديگري در جايش مي‌کارد و بلد هم هست چطور بکارد و بلد هست چطور ريشه کن کند. خداوند باغبان اين عالم است. عالم مثل يک باغ است و ما آدم‌ها نهال‌هاي اين باغ هستيم. اگر تن به کارهايي بدهيم که مايه فسردگي و پژمردگي شود ديگر آن عطر و بو و طراوت و لطافت خودمان را از دست بدهيم، راحت ريشه کن مي‌کند و به جاي ما افراد ديگري خواهد کاشت. مثل همان باغباني که مي‌بيند گل شمعدوني ديگر رنگ و بويي ندارد، از ريشه درمي‌آورد و گل رز مي‌کارد و چيز ديگري جايگزين آن مي‌کند.
قرآن همين را مي‌گويد: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» خداست که اين آسمان‌ها و زمين‌ها را پديد آورده است. آن هم به حق، به باطل نيست. هدفي دارد و بيهوده نيست. بيهوده سخت به اين درازي نبود! «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» اين را بدان اگر بخواهد شما را ريشه کن مي‌کند. مي‌برد! و به جاي شما يک انسان‌هاي پاک و سلامتي مي‌کارد.
شريعتي: وارد فضاي نوراني زيارت جامعه کبيره شويم که فراز به فرازش در شأن اهل‌بيت و از جمله اميرمؤمنين(ع) است.
حاج آقاي رنجبر: در يک بازار بعضي هستند که بازار را خوب گرم مي کنند. از بس اينها خوش زبان هستند،خوش برخورد هستند. خوش جنس هستند. عرب‌ها به اين جنس آدم‌ها مي‌گويند: «اقام السوق» فلاني بازار را رونق بخشيد. بازار را گرم کرد. قرآن هم از اين واژه استفاده مي‌کند، کساني که بازار نماز را گرم مي‌کنند و رونق مي‌بخشند و اين مطاع را پر مشتري مي‌کنند، پرخريدار مي‌کنند، مي‌گويد: «يُقِيمُونَ‏ الصَّلاة» (بقره/3) اينها کساني هستند که نماز را رونق مي‌بخشند. به پا مي‌دارند نه! رونق مي‌بخشند. به پا داشتن هم همين رونق دادن است. بازار را سر پا کرد، رونق داد. اينها کساني هستند که بازار نماز را گرم مي‌کنند. بعضي اينطور هستند. بازار نماز را سرد مي‌کنند. نمازخوان‌ است اما خلاف مي‌کند و تخلف مي‌کند، تقلب مي‌کند. چند وقت پيش يک دختر خانمي به من مي‌گفت: مادر من دروغ مي‌گويد. نماز هم مي‌خواند. من چطور اينها را با هم جمع کنم؟ اين بازار نماز را سرد مي‌کند. گرما را از آن مي‌گيرد. رونق را مي‌گيرد. ولي بعضي نه بازار نماز را گرم مي‌کنند. اصلاً انسان با ديدن اينها هوس نماز خواندن به سرش مي‌زند. از ويژگي‌هاي اهل بيت در زيارت جامعه همين است «اقمت الصلاه» شما کساني بوديد که بازار نماز را گرم کرديد. نماز به دست شما متاع پر مشتري شد.
يعني خواندن نماز بايد مقدمه باشد. اين حرکات و آداب بايد مقدمه باشد. مثل اينکه دو قاشق ماست به يک سطل شير مي‌زنند. همه ماست مي‌شود. دو رکعت نماز صبح بايد از صبح تا ظهر شما را نماز کند. «في صلاتهم دائمون» بايد بکند. ولي براي ما اينطور نيست. دو قاشق ماست ترشيده است، يک عالمه شير است. هم ماست خراب مي‌شود و هم شير ماست نمي‌شود. وقتي نماز مي‌شود، وقتي آثار و تأثيرات خودش را پيدا مي‌کند، که با شروط و آداب خودش باشد. در جاي خودش باشد. يک گل سرخ، در باغچه خانه شما به عمل مي‌آيد، در قمصر هم به عمل مي‌آيد، کجا عطر و بويش بيشتر است؟ در قمصر، خاک آنجا، آب آنجا، هواي آنجا، فضاي آنجا خيلي تأثير مي‌گذارد. مسجد براي نماز مثل قمصر براي گل است. لذا مي‌گويد: نماز را در مسجد بخوان. نماز در مسجد يک عطر و بوي ديگري پيدا مي‌کند. زمان خيلي تأثير دارد. همانطور که مکان تأثير دارد، زمان هم تأثير دارد. گل چين‌ها اول صبح مي‌روند گل مي‌چينند. بپرسي، مي‌گويد: اگر يک مقدار صبر کني عطرش مي‌پرد. عطرش در ابتداي شکفتگي خيلي بيشتر است. نماز اول وقت هم يک چنين وصفي دارد. اينکه مي‌گويد: اول وقت، اول وقت خودت. تا وقتت کي باشد. يک کسي ممکن است وقتش چهار بعد از ظهر باشد. يکوقتي ممکن اولش باشد. هرکسي در اول وقت خودش، نماز خودش را در آن اول وقت بايد اقامه کند. يعني وقتي که با هيچ واجبي تعارض ندارد. آن مي شود اول وقت. يک عطر و بوي ديگري خواهد داشت. مرحوم قاضي مي‌گويد: هرکسي نمازش را اول وقت خواند، اگر به جايي نرسيد، آب دهان به صورت من بياندازد. يک چنين نمازش منظورش است. در مکان و زمان و طبق آداب خودش، آدم بايد بداند در برابر چه کسي ايستاده است. کسي که همه چيزش در دست اوست. همه چيزش در اختيار اوست. گفت:
اي هفت گردون مست تو، ما مهره‌اي در دست تو
اي هست ما از هست تو، در صد هزاران مرحبا
يکبار به خودت تبارک الله گفتي؟ خيلي کم گفتي. چرا يکبار؟ «در صد هزاران مرحبا» آدم بداند در برابر يک چنين کسي به نماز ايستاده است. اگر کسي اين را بفهمد نمازش، نماز مي‌شود. نمازي که با حضور باشد. حافظ نمي‌گويد چه نمازي با حضور است. نسخه حضور را مي‌پيچد. «حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ» از صبح تا ظهر حواست به او باشد. مطابق رضاي او رفتار کن. از او غايب نشو، ظهر که شد، او خودش حضور پيدا مي‌کند.  شما نمي‌خواهد احضارش کني. ما وقتي به نماز مي‌ايستيم، مي‌خواهيم خدا را احضار کنيم. همش مي‌خواهيم خدا را به ذهنمان بياوريم. خدا بايد خودش حضور پيدا کند. مگر مي‌شود خورشيد را در آسمان کشيد؟ خورشيد بايد خودش بيايد. به وقتش هم مي‌آيد. خورشيد را نمي‌شود احضار کرد. خدا هم اسم خودش را نور گذاشته است. «الله نور» يعني من بايد خودم حضور پيدا کنم. کسي نمي‌تواند مرا احضار کند.
شريعتي: در سالروز شهادت اميرمؤمنان علي (ع) در شب شهادت و در آستانه شب قدر خدمت شما رسيديم و مهمان خانه‌هاي شما شديم. دعا بفرماييد.
حضور گر همي خواهي از او غايب نشو حافظ! انشاءالله ما هم اين توفيق را پيدا کنيم که در مراحل زندگي‌مان از او غايب نباشيم.
شريعتي: خط نستعليق چشمان تو مولا ماندني است  *** زود شد منسوخ رسم الخط و حال کوفيان
بهترين‌ها نصيب شما شود. التماس دعا. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها