برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 23-03-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صل الله علي محمد و آل الطاهرين
اِي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس *** بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس
منزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلام *** پرصداي ساربانان بيني و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاري عرضه دار *** کز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس
من که قول ناصحان را خواندمي قول رباب *** گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس
عشرت شبگير کن مينوش کاندر راه عشق *** شبروان را آشناييهاست با مير عسس
عشقبازي کار بازي نيست اي دل سر بباز *** زان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت ميسپارد جان به چشم مست يار *** گر چه هشياران ندادند اختيار خود به کس
طوطيان در شکرستان کامراني ميکنند *** و از تحسر دست بر سر ميزند مسکين مگس
نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست *** از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما آقايان و خانم ها، هم وطنان عزيزم. بينندههاي نازنين، شنوندههاي خوبمان. طاعات و عباداتتان قبول باشد، داريم با هم لقمه لقمه نخوردن و جرعه جرعه ننوشيدن را و بال بال آسماني شدن را تجربه ميکنيم. در سحرهاي پر نورتان، وقت افطار ما را از دعاي خيرتان فراموش نکنيد. خيلي خوشحاليم که امروز هم با سمت خدا مهمان خانههاي نوراني شما هستيم و در محضر حاج آقاي رنجبر عزيزمان. آقا سلام عليکم و رحمه الله. طاعات قبول باشد، خيلي هم خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام.
بسم الله الرحمن الرحيم. من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب و ارادت دارم.
شريعتي: سلامت باشيد، احوالتان چطور هست؟
حاج آقا رنجبر: الحمد لله
شريعتي: الحمد لله. ان شاءالله حال دوستانمان هم خيلي خوب باشد. يک سلام ويژه و مخصوص به همهي دوستاني که امسال براي اولين بار مهمان اين سفرهي پر نور ضيافت الهي هستند. حتما ما را هم دعا بکنند. ما هم دعا گوي شان هستيم. ببينيم حاج آقاي رنجبر از اين غزل حافظ چه چيزي به ارمغان آورده اند. ما خدمت شما هستيم و ميشنويم که حافظ با رود ارس چه کاري داشته است؟
حاج آقا رنجبر: ببينيد هر کجا گل باشد بوي گل هم هست، از آن طرف بوي گل باشد ، گل هم هست.
بوي گل ديدي که آن جا گل نبود؟ مثلا ميشود يک جايي بوي گُل باشد و گُل نباشد؟ يا بعکس. نميشود. اين يعني گُل روي پيرامون خودش آثاري دارد و تاثيراتي ميگذارد. اساساً صرف زيارت هم همين هست. چرا ما به حرم ائمه سفر ميرويم و زيارت ميکنيم؟ راز آن چه چيز هست؟ رازش آن هست که آن فضا تحت تاثير است. تاثيراتي که در آن فضا هست در فضاهاي ديگر نيست. حرم امام، ضريح امام، بارگاه يک معصوم مثل پيراهن يوسُف هست. چون اين پيراهن يوسف اتصال داشته است به يوسف، لذا انتساب پيدا ميکند و يک ويژگيهايي پيدا ميکند.
شريعتي: متمايز و متفاوت ميشود
حاج آقا رنجبر: بله، شفا بخش ميشود، نابينا را بينا ميکند. همين جامه، همين لباس. بله پارچه هست.
شريعتي: ولي منسوب هست، با پارچههاي ديگر خيلي متفاوت هست. ضريح علي بن موسي الرضا عليه السلام فلز هست، مس هست، آهن هست ولي با آهنهاي ديگر خيلي فرق ميکند. خيلي متفاوت ميشود. دقيقا مثل يک سنجاق هست، شما وصل ميکنيد به يک آهن ربا، آن سنجاق متصل هم يک خواصيت آهن ربايي پيدا ميکند. حالا يک سنجاق ديگر هم به آن سنجاق قبلي، يک سنجاق سومي هم به آن دومي ،
شريعتي: همين طوري زنجير وار
حاج آقا رنجبر: همهي اينها خواصيت پيدا ميکند. آن خاکي که بدن مطهر يک امام، يک معصوم، يک ولي خدا را به آغوش گرفته است آن خاک تحت تاثير است. آن ضريح فلزي هم که به آن خاک متصل هست آن هم تحت تاثير هست. آن سنگ فرش ها، آن در و ديوار هم تحت تاثير هستند. همهي اينها تحت تاثير ميشوند ، لذا مقدس ميشوند. اين شما و اين هم قرآن. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ، وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» (بلد/ 2-1) خداوند ميفرمايند که من به اين شهر مکه قسم ميخورم ميدانيد چرا؟ چون تو(پيامبر) در اين شهر هستي و نفس ميکشي.
شريعتي: تو اين جا ساکن هستي
حاج آقا رنجبر: پس اين جا مقدس هست. قداست اين خاک با خاکهاي ديگر فرق ميکند اين سرزمين با سرزمينهاي ديگر فرق ميکند اگر ما بوسه ميزنيم بر ضريح قبور اهل بيت عليهم السلام يا بر در و ديوار و آستانهي آنها به دليل همين تاثرات هست. يک نکتهي عاطفي هم با خودش دارد و اين که ما اگر چه دستمان به شما نميرسد در و ديوار را ميبوسيم. مثل يک بچهاي که دستش به دست مادرش نميرسد و دامن يا چادرش را ميگيرد. مجنون هم در و ديوار شهري که ليلي در آن ساکن بود را ميبوسيد و وقتي به مجنون گفتند که چرا ميبوسيد؟ گفت: فَما حُبّ الدّيار شَرَفنَ قَلبي. فکر نکنيد که من عشق اين سرزمين را دارم. نه! حب اين سرزمين دل من را شاد نکرده. ولکِن حُبُّ مَن سَکَن الدّيارا. در اين شهر يک کسي ساکن هست و نفس ميکشد که چشم او به اين در و ديوارها افتاده است. اين در و ديوارها با در و ديوارهاي شهرهاي ديگر خيلي فرق ميکند. و متفاوت هست. ديگر اين که اگر ما بوسه ميزنيم بر ضريح اهل بيت عليهم السلام در حقيقت بوسه ميزنيم بر شرافت و انسانيت. بر اخلاق، بر عاطفه، بر معرفت، بر محبت. حالا حافظ همينها را دارد ميگويد که
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس*** بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس
خب رود ارس يک منطقه مشخصي هست در بيست فرسخي مرز آزربايجان و تبريز هست. منظور حافظ از رود ارس، رود ارس نيست. رود ارس يک رمز و يک نماد هست. پس کجا ميتواند رود ارس باشد؟ يعني کجا؟
شريعتي: يعني چه چيز؟
حاج آقا رنجبر: جايي که در آن يک محبوب و معشوقي باشد. هر کجا محبوب و معشوقي باشد در نگاه حافظ آن جا رود ارس هست. حالا چرا رود ارس را انتخاب کرده است؟
شريعتي: رود ارس چه ويژگيهايي دارد؟
حاج آقا رنجبر: خاک تبريز هميشه خاک اولياء خدا بوده است و شمس تبريزي از آن جا بوده است. يا کمال خجندي مدفون آن جا هست يا فخر الدين عبد الصمد که حافظ گاهي از او ياد ميکند و در بعضي نسخهها ساکن تبريز هست. هميشه اين طوري بوده است. بعدها هم ميدانيد مرحوم قاضي طباطبايي از آن جا هست. علامه طباطبايي از آن جا هست. خاک عجيبي هست.
شريعتي: شهريار از آن جا هست
حاج آقا رنجبر: به همين خاطر حافظ از اين ترکيب استفاده ميکند. هم رود بودنش مد نظرش هست. هم ساحل بودن و هم خاک اوليا بودنش مد نظرش هست. ولي در مجموع وقتي ميگويند رود ارس منظور رود ارس نيست. هر کجايي که وليّ خدايي آن جا باشد
شريعتي: محبوبي آن جا باشد
حاج آقا رنجبر: شما بگوييد کربلا، خراسان، بگوييد نجف. ميگويد وقتي ميرويد آن جا بايد صبا باشيد مثل نسيم صبحگاهي لطيف و پاک باشيد تا بتوانيد برخوردار باشيد اينها مثل گل هستند. خرمن گل هستند. اين نسيم هست که اگر برود کنار خرمن گل سرتا پا سرشار ميشود از بوي خوش گل. تو هم بايد صبا باشي، بايد نسيم باشي تا بتواني برخوردار باشي.
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس*** بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس
ببوس آن خاک را. اين شعر که نيست اين کفر نيست. اين خاک متاثر هست تحت تاثير هست. بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس، نفس بکش نفست معطر ميشود و دمت دم الهي ميشود
شريعتي: از اين فرصت استفاده کن
حاج آقا رنجبر: يک عطر و بويي پيدا ميکند. اگر قرار هست نفس بکشد آن جا بايد نفس بکشد.
منزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلام *** پرصداي ساربانان بيني و بانگ جرس
سلمي يکي از محبوبها و معشوقها است. منزل سلمي جايي است که آن محبوب و معشوق حظور دارد و باز اين هم مثل آن رود ارس ميماند. منظور از سلمي ، سلمي نيست. هر کجا يک محبوب و معشوق و يک ولي خدايي باشد آن جا منزل سلمي هست. حالا چرا ميگويد سلمي؟
چون سلمي از سلم هست از سلامت هست. وقتي ميرويد کنار يک ولي خدا نزول ميکنيد و فرود ميآييد آن جا جايي است که تو به سلم و سلامت و امنيت ميرسي. پس همه جا ميتواند منزل سلمي باشد. کربلا هم ميتواند منزل سلمي باشد.
که بادش هر دم از ما صد سلام. خدا را چه ديدي شايد منظور حافظ همين بوده، صد سلامي که ميگويد همان صد سلامي باشد که در زيارت عاشورا ميگوييم. منزل سلمي، منزل آن ولي خدا، که بادش هر دم از ما صد سلام. پر صداي ساربانان بيني و بانگ جرس. الان هم همين طور هست. قافله در قافله در کجا فرود ميآيد کاروان در کاروان در کجا فرود ميآيد؟ ميگويد آن جايي هست که وقتي ميروي صداي ساربانها کاروانها، قافلهها قلقلهاي هست. از همه سوي عالم اطراف و اکناف عالم قافله وار آن جا فرود ميآيند. همان چيزي که مولوي ميگفت ديگر که هر کجا بوي خدا ميآيد خلق اين بي سرو پا ميآيد. صحرا را شما نگاه بکنيد، صحرا نوردها اگر بخواهند بفهمند که چاه آبي اين اطراف هست يا نه نگاه به آسمان ميکنند. يا نگاه ميکنند ببينند کبوترها کجا طواف ميکنند دور ميزنند هر کجا دور ميزنند آن جا چاه آب هست.
شريعتي: يا برکهاي آن جا هست. خب
حاج آقا رنجبر: اولياي خدا هم مثل همان چاه آب هستند ديگر. امير المومنين ميفرمودند که من همان بئري هستم که معطل شده است، تعطيل شده کسي نميآيد از آن آب بکشد
محمل جانان ببوس آن گه به زاري عرضه دار *** کز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رس
مي گويد آن جا که ميرويد هر چيزي از اينها نخواهيد، نگوييد اين را بدهيد و آن را بدهيد يک چيز بخواه. جبران همهي اين هم ميکند. من اگر در آتش بد بختيهاي خودم دارم ميسوزم بخاطر اين هست که بين من و شما فراق و فاصله هست جدايي هست. يک کاري بکنيد من دستم به شما برسد من به شما يک اتصالي پيدا بکنم. من اگر در پناه شما باشم ديگر اين آسيبها را نميبينم. گلي که از چشم باغبان دور باشد بچهها ميچينند و پر پرش ميکنند. در پارکها بچهها ميخواهند گل را بچينند نگاه به اين طرف ميکنند و نگاه به آن طرف ميکنند ببينند باغبان هست ؟ يا نيست اگر نباشد ميچينند. اگر باشد جرأت نميتوانند بکنند. اصلا نزديک نميتوانند بشوند. ميگويد اگر اين فراق و فاصله بين من و شما برداشته بشود من در کنار شما قرار بگيرم ديگر پر پر نميشوم. ديگر زير دست و پا نميروم من هر چيزي ميکشم از اين فراقها و فاصلهها هست.
من که قول ناصحان را خواندمي قول رباب *** گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس
ببينيد کلام اولياي خدا، کلام انبيا، اگر براي ما خيلي هم خوش باشد تازه ميشود براي ما مثل آهنگ رواق. مثل آهنگ موسيقي، آهنگ براي شنيدن هست. براي عمل کردن نيست. شما يک آهنگي بشنويد عمل ميکنيد؟
شريعتي: بشنوي و لذت ميبري
حاج آقا رنجبر: گوش نواز. ميگويد متاسفانه کلام انبيا براي من گوش نواز بود و لذت ميبردم از حرفهايي که ميشنيدم ولي به کار نميبستم. همين باعث شد يک سستيهايي از خودم نشان بدهم و همين سستيها باعث شد که گوش ماليها ببينم اين تارهاي ابزار موسيقي گاهي سست ميشود وقتي سست ميشود از گوشه اش کوکش ميکنند يعني يک گوشمالي به آن ميدهند. ميگويد آن گوش ماليهايي را که من ميبينم به خاطر سستيهايي هست که از خودم نشان دادم. من که قول ناصحان ( ناصحان منظورش انبيا هستند) چون انبيا ميگفتند که ما ناصح شما هستيم. در قرآن ميخوانيم: که «أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ» (اعراف/68) پيامبر ميفرمودند ما پيامبران ناصحان شما هستيم
من که قول ناصحان را خواندمي قول رباب *** گوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بس
فرض ميکردم مثل آهنگ موسيقي هست. قول رباب يعني صداي رباب. سخن رباب آهنگ رباب
شريعتي: ميشنيدم و لذت ميبردم.
حاج آقا رنجبر: يعني به کار نميبستم. همان طور که شما آهنگ را ميشنويد. همين پند هم کافي هست که من گوشمالي ديدم. به خود بيايم. ديگر اين سستيها را کنار بگذارم
عشرت شبگير کن مِي نوش کاندر راه عشق *** شب روان را آشناييهاست با مير عسس
شبگير يعني سحر گاه. اگر عيش و عشرت و دولتي هست اولياي خدا ميگويند در وقت سحر گاهان هست. مولوي هم ميگويد که
چند شبها خواب را گشتي اسير*** يک شبي بيدار شو دولت بگير
دولت ، آقايي، عيش، عشرت را وقت سحر توزيع و تقسيم ميکنند. يعني بيا و عشرت سحر گاهان داشته باش.
شريعتي: و حافظ اين را چشيده و تجربه کرده است.
حاج آقا رنجبر: يعني هر چيزي را که دارم از همين سحر هست
شريعتي: هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از اين ام داود و دعاي شب و ورد سحري بود.
حاج آقا رنجبر: عشرت شبگير کن يعني قُم الّيل(مزمل/2) همان چيزي را که قرآن ميگويد: مِي ده برو سراغ معرفت. يعني يک معرفتي را به خودت برسان. «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتيلاً» (مزمّل / 4) ميگويد سحر که بلند ميشويد ترتيل و تلاوتي داشته باشيد عشرت شبگير کن مِي نوش کاندر راه عشق ، يعني راه خدا که راه عشق و راه محبت هست، شب روان را آشناييهاست با مير عسس، شب رو يعني انسانهايي که در شب حرکت ميکنند و در شب سفر ميکنند امير المومنين (ع) ميفرمودند که شب مرکب خوبي هست سوارش بشويد چون ما را به مقصد ميرساند شب رو باشيد يعني اهل سحر باشيد. ميگويد اگر اهل سحر شدي يک سر و سرهايي يک ربط و رابطهايي يک آشناييهايي را با مير عسس پيدا ميکنيد. ببينيد در اين عالم همه چيز عسس هست. همه چيز نگهبان هست همين چند تا لباس شما نگهبان شماست طبق آيات قران؛ ناظر شماست، جاسوس شماست. دارد نگهباني ميدهد که داريد کجا ميرويد، چه کار ميکنيد؟ کجا ميرويد؟ همه چيز عسس هست در اين عالم.
شريعتي: که روزي شهادت ميدهد
حاج آقا رنجبر: خب مير اينها چه کسي هست؟ امير اينها چه کسي هست؟ فرمانده اينها چه کسي هست؟ خدا هست. ميگويد اگه اهل شب بشوي اهل سحربشوي شب رو بشويد يک آشناهايي با مير اسس پيدا ميکنيد. با خداوند پيدا ميکني اگه آن را داشته باشيد همه چيز را خواهيد داشت.
عشقبازي کار بازي نيست اي دل سر بباز***زان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس
ميگويد با هوس بازي کسي عاشق خدا نميشود.
يا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتن، دلم ميخواهد، دلم ميکشد، اگه اينها تو زندگي باشه امکان نداره آن عشق و محبت الهي در دل تو لانه کند. گفت که الهَوَي آفَت الَايمان هوا و هوس آفت ايمان هست. چطور يک گل آفت ميزند خشک ميشود پژمرده ميشود هوا و هوس هم با ايمان اعتقادات آدمي همين کارو ميکند.
شريعتي: يعني دلم ميگه و دلم ميخواد نداريم
حاج آقا رنجبر: آفت اين در هوا و شهوت است *** ورنه اينجا شربت اندر شربت است. ميگويد آن چيزي که تو را گرفتار و اسير ميکند همين هواها و همين هوسها هست. فازَ مَنْ غَلَبَ هَواهُ وَ مَلَکَ دَواعِي نَفْسِهِ برنده شد، پيروز شد کسي که بر هوا و هوس خويش غالب شد و انگيزههاي نفساني اش را کنترل کرد، مهار کرد نگفت دلم ميخواهد مَن يَغلِب هَوايَ عِزّ هر کسي بر هوا و هوسش غالب شد عزيز شد راه عزّت همين هست هوا و هوست را زير پا بگذاريد مَن اَحَّبَ نَيل اَلدَرَجاتِ العُلي فَليَغلِب الهَوَي (غرر الحکم) هر کسي ميخواهد بالا برود و به درجات بالا و بالا تر راه پيدا بکند، بيايد بر هوا و هوسش غالب بشود. در اين صورتبالا ميرود من گاهي مثال ميزنم ميگويم اين بادبادکها چرا بالا ميروند؟ چون بر هوا غالب ميشوند. در برابر هواي مخالف مقاومت ميکنند ميروند بالا.
ميگويد راه بالا شدن و بالا رفتن همين هست. عشق بازي کار بازي نيست ، عشق بازي کاري از نوع بازي نيست که به آن ميگوييم عشق بازي.
عشق بازي کار بازي نيست اي دل سر بباز، در اين راه بايد حتي از سرت هم بگذريد. زان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس. چوگان داريم گوي داريم با چوگان ميزنند گوي، گوي ميرود در دروازه. ميگويد عشق يک چوگان هست. عشق يک گوي هست، هوا و هوس يک چوگان هست با آن چوگان نميتوانيم گوي را به دروازه برسانيم. او به اين نميآيد. اين چوگان خاص خودش را دارد.
عشق بازي کار بازي نيست اي دل سربباز*** آن که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رقبت ميسپارد جان به چشم مست يار***گرچه هشيارن ندادند اختيار خود به کس
عشق بازي را دارد تعريف و تفسير ميکند عشق بازي اين هست که تمام ميل و اراده و اختيار خوت را به خدا بدهيد. گفت اي برد اختيارم تو اختيار مايي. يعني همهي اختيارات و زمام امور خودت را بسپاري دست او. بگويد هر چيزي را که تو بگويي، هر چيزي را که تو بخواهي. يعني يک جايي هم دارد که:
در ضمير ما نميگنجد به غير از دوست کس ***هر دو عالم را به دشمن ده که مارا دوست بس
هم دنيايت و هم آخرتت را بده به دشمنان. ما هم راضي هستيم فقط خودت براي ما نگهدار. خاطرم وقتي هوس کردي که بينم چيزها ، خيلي قشنگ هست. ميگويد وقتي من هم مثل ديگران يه هوسي به سرم زد بروم در کوچه و بازار همان چيزهايي را که ديگران ميبينند و لذت ميبرند ما هم يک لذتي ببريم.
خاطرم وقتي هوس کردي ببينم چيزها *** تا تو را ديدم نکردم جز به ديدارت هوس،
يعني از وقتي که تو را ديدم و تو را چشيدم و تو را فهميدم ديگر همهي چيزهاي ديگر از پش چشمم افتاد. آن رنگ و بوي خودش را از دست داد. دل به رقبت ميسپارد جان به چشم مست يار، ميگويد جان من با رغبت، با ميل با دل و جان خودش را ميسپارد و تسليم ميکند به اشارات چشمان مست يار. يعني کافي هست او با چشم اشاره کند لازم نيست حرف بزند. از تو به يک اشاره*** از ما به سر دويدن.
شريعتي: دقيقا
حاج آقا رنجبر: دل به رقبت ميسپارد جان به چشم مست يار *** گرچه هشياران ندادند اختيار خود به کس. اگر چه عاقلان زميني آنهايي که عقل زميني دارند آنهايي که اهل حساب و کتاب هستند مصالح و منافع خودشان را پيوسته رصد ميکنند در هر معاملهاي در هر اتفاقات و حادثهاي ميگويند خب چه چيزش به ما ميرسد ما کجاي کار قرار ميگيريم؟ اين جنس آدمها را حافظ تعبير به هشياران ميکند کساني که به اين مساعل اهتمامي ندارند به مستان تعبير ميکنند. همان طور که مستها اصلا از اين چيزها فارغ هستند. گرچه هشياران ندادند اختيار خود به کس. اين طور آدمها اختيارشان را دست هيچ کسي نميدهند ولي ما چون مست هستيم تمام زمام اختيار خودمان را در اختيار تو ميگذاريم. طوطيان در شکرستان کامراني ميکنند*** و از تحسر دست بر سر ميزند مسکين مگس
چه دسته بندي لطيفي ميگويد آدمها دو دسته اند يک دسته طوطي هستند و يک دسته مگس هستند. طوطي در باغ هست. کنار شکر هست. کنار گل هست. اما مگس کجا هست؟ دائم کنار زبالهها و مزبلهها هست، کنار زخم هست آلودگي هاست ميگويد طوطيان در شکرستان کامراني ميکنند، بعضيها هستند طوطي صفت هستند، خودش هم ميگفت من طوطي صفت هستم. ميگويد بعضيا طوطي هستند سرو کارشان با شکرستان هست با شهد و شيرين هست و شيرينيهاي اين عالم رو ميچشد، مگسها را ديديد دائم دستشان روي سرشان هست حافظ ميگويد دارند بر سر خودشان ميزنند
شريعتي: که من چقدر بي چاره هستم؟
حاج آقا رنجبر: ميگويند بعضيها مثل اين مگسها هستند دائم حسرتو تاثر و نگرانيها با خودشان دارند. ميخواهد بگويد اگرعاشق باشي طوطي ميشوي. اگه نباشي مگس ميشوي. انتخابش با خودتان هست. يا طوطي يا مگس.
نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست *** از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
مي گويد ميدانيد من از سلطان عالم از شاه عالم چه ملتمسي چه خواهشي و در خواستي تمنايي دارم؟ يک چيز! آن هم اين که وقتي دست به قلم ميشود اسامي عشاق و عاشقان خودش را در روي کاغذ ميآورد يک گوشه اش هم بنويسد حافظ. يعني مارا هم از دوستان و محبان خود قلمداد کند تنها چيزي که از خدا ميخواهم همين هست که من رو در زمرهي محبين خودش قرار بدهد بگه حافظ هم ما را دوست دارد. همين برا من کافي هست من ديگه از اون هيچ چيزي نميخواهم. نام حافظ گر برايد بر زبان کلک دوست کلک يعني قلم ؛ زبان کلک يعني سر قلم يعني اگه قلم اسم ما را بنويسد از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
شريعتي: بسيار خوب ، حافظ در واقع دارد با جهان بيني خودش هم ما را آشنا ميکند چقد خوبه دعا بکنيد خدايا عاشقان را بساز خسته گان را بنواز ديگران را از چشم دوستانت بيانداز انشاالله. خيلي خوب. آقا مشرف بشويم به قرائت قرآن کريم. دوستانمان هم همراهمان هستند صفحهي 244 را امروزبا هم تلاوت ميکنيم آيات 70 تا 78 سورهي مبارکهي يوسف. در بهار قران انشااله لحظه لحظهي زندگي تان شکوفه باران باشد به شکوفههاي نوراني آيات روح بخش کلامالله مجيد با ذکر صلوات بر محمد و ال محمد.
اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ?70? قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ ?71? قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ ?72? قَالُوا تَاللَّـهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ?73? قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ ?74? قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ?75? فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ?76? قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ?77? قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ?78?
ترجمه:
پس هنگامي که بارشان را آماده کرد، آبخوري [پادشاه] را در بار برادرش گذاشت. سپس ندا دهندهاي بانگ زد: اي کاروان! يقيناً شما دزد هستيد! (??) کاروانيان روي به گماشتگان کردند و گفتند: چه چيزي گم کرده ايد؟ (??) گفتند: آبخوري شاه را گم کرده ايم و هر کس آن را بياورد، يک بار شتر مژدگاني اوست و من ضامن آن هستم. (??) گفتند: به خدا سوگند شما به خوبي دانستيد که ما نيامده ايم در اين سرزمين فساد کنيم، و هيچ گاه دزد نبوده ايم. (??) گماشتگان گفتند: اگر شما دروغگو باشيد [و سارق در ميان شما يافت شود] کيفرش چيست؟ (??) گفتند: کسي که آبخوري در بار و بنه اش پيدا شود، کيفرش خود اوست [که به غلامي گرفته شود]. ما ستمکاران را [در کنعان] به همين صورت کيفر ميدهيم. (??) پس [يوسف] پيش از [بررسي] بارِ برادرش، شروع به [بررسي] بارهاي [ديگر] برادران کرد، آن گاه آبخوري پادشاه را از بار برادرش بيرون آورد. ما اين گونه براي يوسف چاره انديشي نموديم؛ زيرا او نميتوانست بر پايه قوانين پادشاه [مصر] برادرش را بازداشت کند مگر اينکه خدا بخواهد [بازداشت برادرش از راهي ديگر عملي شود]. هر که را بخواهيم [به] درجاتي بالا مي بريم و برتر از هر صاحب دانشي، دانشمندي است. (??) برادران گفتند: اگر اين شخص دزدي مي کند [خلاف انتظار نيست]؛ زيرا پيش تر برادر [ي داشت که] او هم دزدي کرد. يوسف [به مقتضاي کرامت و جوانمردي] اين تهمت را در دل خود پنهان داشت و نسبت به آن سخني نگفت و اين راز را فاش نساخت. در پاسخ آنان گفت: منزلت شما بدتر [و دامنتان آلوده تر از اين] است [که ظاهرتان نشان مي دهد] و خدا به آنچه بيان مي کنيد، داناتر است. (??) گفتند: اي عزيز! او را پدري سالخورده و بزرگوار است، پس يکي از ما را به جاي او بازداشت کن، بي ترديد ما تو را از نيکوکاران ميبينيم. (??)
اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم
شريعتي: سلام مخصوص و ويژه بعد از تلاوت قرآن به همهي دوستان عزيزي که پاي ثابت خانههاي نوراني هستند و اين طرح بسيار ارزشمند که امسال هم دارد برگزار ميشود انشاءالله که خيلي پر شور به برکت نام حضرت خديجه کبري سلام الله عليها هست و سلام ميکنيم به همهي بانيان عزيز و دست مريزاد و خسته نباشيد ميگوييم به همهي آن ها. ان شاء الله لحظه لحظه زندگي شان نوراني باشد و منور به نور قرآن باشد انشاءالله. حاج آقاي رنجبر اشاره قرآني را بفرماييد انشاءالله وارد فضاي زيارت جامعه کبيره را بشويم
حاج آقا رنجبر: ببينيد راه خدا مستقيم هست ولي صاف نيست خيلي ناصاف و پر فراز و نشيب و ناهموار هست. بالا و پايينش خيلي زياد هست ، آدمها در اين مسير خيلي بالا و پايين ميشوند. و در همين بالا و پايين شدنها هست که آدمها يا بالا ميروند و يا پايين. اين يک حقيقتي هست که قصهي يوسف به خوبي به نمايش و تماشا ميگزارد. اول نشان ميدهد که راه خدا پستي و بلندي زياد دارد و نشان ميدهد که يوسف در اين پستي و بلندي پست نشد. ببينيد يوسف اول کجا بود؟ کنار پدر آن هم کنار پدري که پيامبر بود. سراپا مهر و عطوفتو عصمت. بعد کجا رفت؟ رفت ته چاه، از ته چاه کجا رفت؟ در داخل قصر. از قصر کجا رفت؟ رفت در زندان و سياه چال. از سياه چال کجا رفت؟ رفت بالاي تخت نشست. کاملا بالا و پستي. اين نشان ميدهد راه خدا اين هست و همين يوسف چه آن وقتي که بالا بود ، و چه آن وقتي که پايين بود بالا و پايين نشد. لذا شما ميبينيد که در زندان دوستان هم زنداني اش ميآيند پيشش و ميگويند « إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» که تو آدم نيکو کاري هستي. در وقتي که پايين زندان بود. همين يوسف وقتي که در تخت نشسته است ميگويند « إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» قرآن عيناً همان جمله را ميفرمايد بدون هيچ کم و کاستي. ميخواهد بگويد ذرهاي اين بالا و پايين شدنها يوسف را بالا و پايين نکرد. اين که قصه يوسف بهترين قصهها هست بخاطر همين اخلاقي بود که يوسف داشت.
شريعتي: انشاءالله که ما هم مغرور اوجها و عزيزهاي زندگي مان نشويم. انشاءالله. خيلي خوب. خيلي متشکرم حاج آقاي رنجبر. خيلي ممنون از اين که همچنان هستيد من فقط براي شنوندگان خوب راديو پيامک مان را اعلام بکنم 20000303 شماره پيامک ما هست ميتوانيد در ارتباط باشيد و همين طور ميتوانيد به سايت ما هم سر بزنيد در فضاهاي مجازي کانال ما را ميتوانيد پيدا بکنيد samtekhoda3 و انشاءالله ارزشمند که معارف اهل بيت عليهم السلام هست استفاده بکنيد. جاج آقاي رنجبر ما خدمت شما هستيم با فرازهاي ناب جامعه کبيره.
حاج آقا رنجبر: ببينيد اينهايي که قالي ميبافند بر اساس نقشه ميبافند. ممکن هست که چشم از نقشه بر دارند ولي همان وقتي هم که چشمشان روي نقشه نيست ذهن و فکر و خيالشان با نقشه هست يعني لحظهاي غتفل از نقشه نيستند اهل بيت يک همچنين تمثيلي دارند. اينها دائم در ياد خدا هستند چه آن وقتي که در نماز ايستاده اند و چه آن وقتي که از نماز بيرون آمده است. فکر و ذهن و خيالش آن جا هست. لذا در زيارت جامعه داريم که وَ أدَمْتُمْ ذِكْرَهُ شما پيوسته به ياد خدا هستيد. آن وقت امير المومنين يک تعبيري دارد مَن عَمَرَ قَلبَهُ بدَوامِ الذِکرِ حَسُنَت أفعالُهُ في السِّرِّ والجَهرِ (غرر الحکم، ص 189) کسي که دلش را آباد کند به ذکر پيوستهي حق؛ اولا ميگويد ذکر مدام حق دل را آباد ميکند ؛ بعد ميگويد کسي که دلش را آباد ميکند به ذکر مدام حق، حَسُنَت أفعالُهُ في السِّرِّ والجَهرِ رفتارش زيبا ميشود چه آن وقتي که در خانه هست در خلوت هست و کنار زن و بچه اش هست و چه آن وقتي که در کوچه و برزن و بازار باشد.
شريعتي: روشن هست که دايم الذکر بودن اين نيست که زندگي مان را تعطيل بکنيم و مدام ذکر بگوييم و سر سجاده باشيم و نماز و قرآن بخوانيم
حاج آقا رنجبر: نه خير. يعني کسي که شما را ببيند به ياد شما بيفتد. يعني خودت ذکر بشوي نه اين که تسبيح در دست بگيري. يا رحمان، يا رحمان، يا رحمان
شريعتي: يعني بس که مراقبم.
حاج آقا رنجبر: يعني خودت بشوي مظهر رحمت حق. يعني وقتي تو را ميبينند از تو رحمت ببينند. اين ميشود ذکر. يعني شما ميشويد ذاکرخدا. ذاکر يعني چه چيز؟ ذاکر يعني کسي که ديگران را به ياد خدا مياندازد. خودش به ياد خدا هست و ديگران را هم به ياد خدا مياندازد. يعني هر کس شما را ميبيند عيسي مسيح فرمودند: کسي را انتخاب بکنيد که شما را به ياد خدا بياندازد. اين سر تا پاي وجودش ميشود ذکر. ميشود ذاکر. بعد ميگويد کسي که ذاکر حق باشد چه در خلوت و چه در جلوت رفتارش زيبا ميشود. متفاوت نميشود. چرا؟ چون خطاها ريشه در غفلت دارد. انسان وقتي غافل شد دروغ ميگويد. وقتي از خدا غافل شد تحمت ميزند. در پوستين حيثيت و آبروي مردم ميافتد و به قول قرآن دچار افک ميشود. افک گناه رايج جامعهي امروز ما هست. افک يعني شنيدم. شنيدم فلاني اين طوري شده است. شنيدم فلاني اين کار را کرده است. اين حرام هست. کي انسان ميگويد شنيدم شنيدم شنيدم؟ وقتي که دچار غفلت شده باشد و وقتي که به ياد خدا نباشد. به راحتي شنيدهها را بازگو ميکند و به راحتي شنيدهها را منتشر ميکند.
شريعتي: بر اساس شنيدهها قضاوت ميکند.
حاج آقا رنجبر: قضاوت و داوري ميکند. از ويژگيهاي اهل بيت همين بود. اينها دائم الذکر بودند و يعني در همه حال به ياد خدا بودند. چه آن وقتي که در نماز بودند و چه آن وقتي که در نماز نبودند. مثل همان قالي باف. چه آن وقتي که به نقشه نگاه ميکند و مطابق نقشه با دستانش ميبافد و چه آن وقتي که با شما حرف ميزند. همين جوري ديديد که قالي بافها حرف ميزنند و ميبافند. اين بافته اش بر اساس همان نقشه هست. يعني ذهنش همزمان که دارد با شما حرف ميزند به فکر نقشه هست.
شريعتي: يعني اين برايش ملکه شده هست.
حاج آقا رنجبر: ملکه شده و پيوسته به يادش هست
شريعتي: يعني خيلي کار ساده و راحتي شده است
حاج آقا رنجبر: همين کارهاي روز مره ميکند ، پشت دخل مينشيند ، صندلي رياست دارد مديريت ميکند
شريعتي: ولي حواسشش هست.
حاج آقا رنجبر: ولي حواسش هست. و بر اساس نقشه ميبافد
شريعتي: و چقدر خوب هست
حاج آقا رنجبر: همين اگر خوبي باشد همين هست. وَ وَكَّدْتُمْ ميثاقَهُ. اين هم از ديگر ويژگيهاي اهل بيت از زيارت جامعه کبيره هست. ببينيد ارزش هر چيزي به خواصيتها و خصوصيت هايش هست. گل چرا ارزش دارد؟ بخاطر اين که اين گل يک خصوصيتهايي دارد.
شريعتي: زيباست معطر هست. جلوه خاصي دارد.
حاج آقا رنجبر: خاصيتهايي دارد. طلا چرا اين قدر قيمتي هست؟ بخاطر اين ويژگي هايش. بخاطر رنگ و انعطاف و بخاطر ويژگيهاي ديگري که دارد. ارزشي هم که انسان دارد به خاطر ويژگيها هست. و نه به خاطر شکل و شمايل و قيافه. و بالا ترين ويژگي که انسان ميتواند داشته باشد وفا هست. گفت:
وفاي عهد نکو باشد ار بياموزي*** وگرنه هر که تو داني ستمگري داند.
هنر اين هست که انسان اهل وفا و صفا باشد لذا قرآن کريم وقتي که ميخواهد ابراهيم را ياد بکند ميگويد «وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي» (نجم/37) نميگويد ابراهيم همان کسي که خانه کعبه را بالا برد. نه! ابراهيمي که با وفا بود. اين معلوم هست که وفا پيش خدا خيلي قيمت و ارزش دارد. از ويژگيهاي اهل بيت همين هست. اهل وفا بودند. وَ وَکَّتم ميثاقَه ميگويد شما کساني بوديد که پيمانتان را با خداوند محکم و مستحکم کرديد و با وفا بوديد نسبت به ان ميثاق و پيمان. حالا آن ميثاق و پيمان چه چيزهايي بود؟ اينها گفته بودند ما براي اين که دست بشر را در دستان خدا بگذاريم از هيچ چيزي مزايقه نخواهيم کرد. واقعا از هيچ چيزي مذايقه نکردند. تلخ ترينها و سخت ترينها را چشيدند و چشيدند اما صبور و شکيبا بودند. شما امير المومنين را ببينيد صَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَدْيً وَ فِي الْحَلْقِ شَجيً (نهج البلاغه، خطبه 3). شوخي بازي نيست اين حرف ببينيد اغراق نيست مبالغه نيست اگر اغراق و مبالغه باشد ديگر نميتواند معصوم باشد. ميگويد من سالها صبوري کردم در حالي که در چشمانم قضا، ببينيد شما يک مژه در چشمانت برود آرام وقرار نداريد
شريعتي: کلافه مان ميکند
حاج آقا رنجبر: کلافه ميشوي. يک خار ماهي در گلويت گير ميکند ببينيد چه قدر بالا و پايين ميکنيد؟ چقدر داد و فرياد ميکنيد؟
شريعتي: براي چند لحظه
حاج آقا رنجبر: براي چند لحظه. 25 سال شوخي بازي نيست اينها را تحمل کردم. صبوري کردم. چرا؟ چون با خدا پيمان بسته بودم. که ما در اين مسير هيچ مزايقه و کوتاهي نخواهيم کرد. سر اين که خدا هر چه داشته است را به پاي اينها ريخته است همين هست.
شريعتي: عهد بستند وفا کردند و استقامت ورزيدند.
حاج آقا رنجبر: وفا کردند به آن ميثاقي که بسته بودند. يا خود شما، به هر گياهي آب ميدهيد؟
شريعتي: نه ارزش بايد داشته باشد
حاج آقا رنجبر: گياهي که يک طراوتي داشته باشد يک گلي داشته باشد ارزش داشته باشد. خدا هم آن همه عنايت درياي موهبت و کرامت خودش را همين جوري که به پاي کسي نميريزد. شوخي بازي نيست که! گفت ارادتي بنما *** تا سعادتي ببري. ارادت نداريد سعادت مجوييد. بلاخره يک چيزي به خدا نشان دادند.
شريعتي: حساب و کتاب دارد حاج آقا
حاج آقا رنجبر: عالم، عالم حساب و کتاب هست خدا بر اساس حساب و کتابي که داشت به اينها داد. چرا همه اش به موسي ميگويد که اين کتاب را محکم بگير؟ يعني ما حساب داريم. کتاب داريم. ما بي حساب و کتاب کار نميکنيم، تو هم بي حساب و کتاب کار نکن. ما يک قوائد و قوانيني براي خودمان داريم. چقدر وقت داريم؟
شريعتي: وقتمان تمام شده. خيلي ممنون و متشکرم. بيايم امروز از خدا بخواهيم به برکت اهل بيت عليهم السلام که حسن ختام برنامه ما ياد آنها و معرفت نسبت به آنها بود ان شاءالله اين ماه رمضان را ماه پر خير و برکتي براي ما قرار بدهد و انشاءالله برسيم به ان جايي که بايد برسيم. حاج آقاي رنجبر دعا بکنيد، همه آمين بگوييم و انشاءالله خدا حافظي بکنيم.
حاج آقا رنجبر: همان چيزي که حافظ گفت را از خدا بخواهيم. گفت: وفاي عهد نکو باشدت بياموزيد وگرنه هر که تو داني ستمگري داند. از خدا وفا بخواهيم. انشاءالله
شريعتي: انشاءالله. فردا با حظور آقاي فرح زاد مهمان خانههاي نوراني شما خواهيم شد. ما را از دعاي خير فراموش نکنيد، بهترينها نسيبتان باز هم لحظه شماري و روز شماري ميکنيم براي رسيدن قلهي ماه مبارک رمضان که شب قدر هست. تا فردا و تا سلامي دو باره. متشکرم از شما حاج آقاي رنجبر.