برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: خوش دلي
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 08-01-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صل الله علي محمد و آله الطاهرين.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشي *** که بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش *** که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي *** وعظت آن گاه کند سود که قابل باشي
در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است *** حيف باشد که ز کار همه غافل باشي
نقد عمرت ببرد غصه دنيا به گزاف *** گر شب و روز در اين قصه مشکل باشي
گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست *** رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد *** صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي
شريعتي : سلام به شما و دلهاي بهاريتان
خيلي خوشحاليم که با شما هستيم در کنار شما هستيم عيدتان مبارک باشد. آغازين روزهاي سال 1395 را در اين روزهاي بسيار زيباي بهاري داريد تجربه ميکنيد و ما هم همچنان گام به گام، قدم به قدم در اين روزها همچنان همراه شما هستيم و خدا را از اين بابت خيلي شکر ميکنيم. اي کاش اين لحظات و دقايقي که در کنار هم هستيم لحظات مفيدي باشد در محضر حاج آقا رنجبر عزيزمان. سلام عليکم و رحمه الله، خيلي خوش آمديد. خوشحاليم که امروز هم کنار شما هستيم.
حاج آقا رنجبر : عليکم السلام، بسم الرحمن الرحيم. من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب و ارادت دارم.
شريعتي : سلامت باشيد خيلي وقتها شايد در اين روزهاي بهاري دلمان ميگيرد يک اتفاقي ميافتد ناراحتيم و شايد مدام با خودمان زمزمه بکنيم که نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشي. حالا ببينيم که خوش دل چيست؟ خب بفرماييد حاج آقاي رنجبر خدمت شما هستيم.
حاج آقا رنجبر : قبل از اين که من اشارهاي داشته باشم به خوش دلي و خوش دل بودن اشارهاي هم داشته باشم چون فرمودند اشارهاي هم داشته باشم در باب آداب سخن گفتن ابتدا اين نکات را عرض بکنم بعد در خدمتتان هستم.
شريعتي : انشاءالله
حاج آقا رنجبر : ببينيد شکر نرم هست، شکر شيرين هست، شکر سر تا پا مغز هست. پوست که ندارد، خوش رنگ هم هست، سفيد، شفاف بلورين، روشن. نظامي ميگفت: سخن بايد چو شکر. هر کس بخواهد بداند آداب سخن و سخن گفتن چه چيز هست نگاه به ويژگيهاي شکر بکند سخن بايد ويژگيهاي شکر را داشته باشد. اولا نرم باشد اين همان توصيهاي است که قرآن کريم دارد «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» (طه/ 44) ميگويد قول شما سخن شما حتي با دشمن، دوست که جاي خودش را دارد چون به موسي ميگويد با فرعون که صحبت ميکنيد ليّن باش. نرم باش. اين اولين ويژگي هست که بايد سخن داشته باشد. چون مردم وقتي کلام نرم بود، لطيف بود تمکين ميکنند همراهي ميکنند زير بار ميروند. ولي وقتي که خشک و خشن و ضمخت و شلاقي باشد حتي فرزند شما هم زير بار نميرود، نميپذيرد، فرار ميکند. اصلا طبيعت بشر همين است. و خدا هست ان طبيعت را در وجود آدمي قرار داده است. لذا ميفرمايد وقتي با فرعون هم که صحبت ميکني نرم صحبت کن. من گاهي مثال کمربند صندلي روي اتومبيل را ميزنم ميگويم اين وقتي که نرم نرمک و آرام آرام بکشي تا آخر ميرود اما اگر چکشي و شلاقي بکشيد همان جا قفل ميکند. يعني يک سانتيمتر جلو نميرود. عقب ميرود اما جلو امکان ندارد. آدمها هم دقيقا همين طور هستند. آن چيزي که باعث ميشود پا به پاي شما و تا آخر بيايد و همکاري بکند وقتي هست که از شما سخن نرم بشنود. چرا مردم حافظ را دوست دارند؟ در اين ايام عيد شما شايد سفره عيدي پيدا نکنيد که در کنار قرآن حافظ نباشد، چون حافظ به اين توصيهي قرآن خوب عنايت داشته است، توجه داشت و عمل کرد. واقعا خيلي نرم صحبت ميکند حرير وار، مخمل وار.اي نور چشم من سخني هست گوش کن. دفعه قبل خوانديم
شريعتي : بله بله.
حاج آقا رنجبر : اين اصلا نرمي سر تا پاي آن را احاطه کرده است. اصلا صرف اين که حافظ اين رفتارهاي مردم دل نشين است يکي از رازهاي دل نشيني سخن کلام حافظ همين نرمينه بودن و نرم بودن هست. دومين ويژگي سخن شيرين بودن هست. سخن نبايد کام کسي را تلخ کند. ممکن هست حرف حرف تلخي باشد؛ حق هم تلخ هست. امير المومنين ميفرمايند: اَلحقُّ مُرٌّ حرف حق تلخ هست. ولي همين تلخ را ميشود در يک آب شيريني زد. ببينيد دارو تلخ هست ولي مثلا وقتي به يک بچه ميخواهند بدهند يک جوري طراحي ميکنند که وقتي نگاه ميکند شبيه اسمارتيس ميبيند. يک رنگ صورتي به آن ميزنند.
شريعتي : يا مثلا آن شربت تلخ را با آب پرتقال به بچه ميدهند.
حاج آقا رنجبر : اين هست که تمکين ميکند اين هست که دنبال ميکند. زير بار ميرود. سخن هم همين طور بايد باشد. بايد شيرين باشد و حافظ هم شما نگاه بکنيد انصافا حرف هايش خيلي شيرين هست؛ خيلي دل کش هست. اصلا وقتي پاي صحبت هايش مينشيني تلخيها هم برايش شيرين ميکند. نه اين که شيرين را تلخ نميکند هيچ، تلخي هايت را هم شيرين ميکند. شرايطي داريد خيلي تلخ، وقتي يک غزل ميشنوي اصلا شيرين ميشود برايت. آن نگاه و حال و هوايت عوض ميشود.
اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يکسان نباشد حال دوران غم مخور
ببينيد شما در هر شرايط تلخي که باشيد وقتي اين غزل اين ابيات را ميشنويد حالتان خوش و شيرين ميشود.
شريعتي : چون هم شيرين هست و هم دلسوزانه هست
حاج آقا رنجبر : مشفقانه هست. سومين ويژگي اش هم اين هست که سخن شما بايد مغز داشته باشد. محتوا و مايه داشته باشد. به همان تعبير قرآن که ميفرمايد: «وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفًا» (نساء/ 5) حرف که ميزنيد معروف باشد. معروف يعني چي؟ معروف يعني چيزي که براي عقل شما، شعور شما، وجدان شما شناخته شده باشد. عقل آن را به رسميت بشناسد. و عقل آن را تاييد بکند و امضا بکند عقل که هر چيز پوک و پوچي را که امضا نميکند. عقل خودش مغز هست و جز مغز هم به رسميت نميشناسد. لذا هر چيزي را که مغز داشته باشد تاييد ميکند. و تاکيد ميکند. بعضي حرفها هم متاسفانه مثل اين گردوهاي پوکي ميماند. فقط سر و صدا دارد ولي وقتي ميشکني و ميشکافي ميبينيد که هيچ چيزي ندارد.
شريعتي : خيلي وقتها همين طوري هست که در نيم ساعت حرف زدن و يا در چند صفحه کتاب يک خط درس و حسابي وجود ندارد.
حاج آقا رنجبر : بله . مثل پياز ميماند. پوست روي پوست. پياز که مغز ندارد که. همه اش لايه در روي لايه هست. خيلي حرفها هم هست که شما هم ميشنويد مغز آن خيلي کم هست. غالبش پوسته هست. دقيقا مثل اين گريپ فروت ميماند همه اش پوست هست يک مغر کوچک وسطش هست. آن هم ترش، اگر هم بخوريد فشارتان پايين ميافتد. مغزش هم همين جور هست. وقتي کلام حافظ را شما نگاه کنيد مغز دارد.
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است*** از بحر معيشت نکن انديشه باطل.
صد آيه و صدها روايت مغز اين بيت هست. تاييد ميکنند. امضا ميکنند که روزيها يک جاي ديگر رقم ميخورند. خداست که ميداند که به چکسي و چه موقع و چه چيزي و چقدر بدهد. اگر انسان اين را درک بکند دريافت بکند چقدر راحت ميشود و چقدر آرامش پيدا ميکند؟ اين مغز دارد. محتوا و بار و پشتوانه دارد و مستند هست. سخن بايد مغز داشته باشد. قول معروف بايد باشد. ديگر از ويژگيهاي سخن اين است که زيبا باشد، «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا» (بقره/ 83) اگر با مردم صحبت ميکنيد بايد زيبا صحبت بکنيد. کلامتان بايد زيبا باشد. آراستگي داشته باشد و هيچ زشتي در آن نباشد و غربالش کنيد. آن کلمات زشت و رکيک و بي ارزش را از آن دور بکنيد و بعد يک جاي ديگر دارد که به پيامبر ميفرمايد «وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (اسراء/ 53) الان همه مردم بايد با مردم زيبا صحبت بکنند ولي به بندگان من بگو که شما بايد صحبتتان احسن باشد. شما بايد زيبا تر صحبت بکنيد. شما که نماز ميخوانيد بايد زيبا تر و مودبانه تر از ديگران صحبت بکنيد. شما که حجاب و پوشش را مراعات ميکنيد شما بايد زيبا تر صحبت بکنيد. چون شما با اين حجابتان داريد فرياد ميکنيد که من با خدا هستم. من کنار خدا هستم. وقتي که شما حرف زشت و رکيک ميزنيد اصلا دستگاه ما را به هم ميريزيد.
شريعتي : بايد حواسمان به انتسابمان باشد
حاج آقا رنجبر : چون شما با اين حجاب و نمازتان فرياد ميکنيد که به ما منتسب هستيد. زيبا صحبت کنيم. باز کلام حافظ واقعا همين طور هست . زيباست ، چون هر غزلي را که خوانديد، مثلا نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشد . در فصل بهار چه پيامکهايي بين آدمها رد و بدل ميشود؟ چه حرفهايي نقل مجلسها ميشود؟ حافظ هم ببينيم چه چيز ميگويد؟
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشي که بسي گل بدمد باز تو در گِل باشي.
هم توجه ميدهد و هم تنبه ميدهد. آن هم در اوج هنر و در اوج زيبايي. يکي ديگر اين که سخن بايد انسان را متوجه خدا بکند. متن قرآن هست که «وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّـهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» (فصلت/ 33) سخن چه کسي زيبا تر از سخن کسي هست که شما را به خدا دعوت بکند؟ که آن کانون خوبيها و چشمه خوبيها منشاء خوبي ها. کلام حافظ واقعا اين ويژگيها را دارد.
شريعتي : ما را وصل ميکند
حاج آقا رنجبر : اصلا متصل ميکند شما را
اين اميد خواجگي ام بود بندگي تو کردم هواي سلطنتم بود که خدمت تو گزيدم.
اين کاملا دل شما را متوجه خدا ميکند. اگر ميخواهيد سلطان دلها بشوي يک راه بيشتر ندارد و آن هم خدمت و بندگي حق است. يک جايي دارد که
خوش تر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست؟ ساقي کجاست آن سبب انتظار چيست؟
مي گويد شما در اين عالم واقعا از شادي خوش تر ميبينيد؟ از صحبت و مصاحبت با کسي که دوستش داريد خوش تر در اين عالم وجود دارد؟ از باغ و راغ و کنار يک چشمه بودن خوش تر هست؟ از بهار در ميان فصلها فصلي سراغ داريد؟ ميگويد همهي اينها براي من ناخوش هست
شريعتي : چرا؟
حاج آقا رنجبر : ساقي کجاست؟ آن کسي که عطشها را رفع ميکند کجاست؟ ان کسي که اگر کنارش باشي ديگر لب تشنه نيستي آن کجا هست؟ اينها را بريز دور. از اينها خوش تر بين مردم چيزي وجود ندارد ولي اينها هيچ کدام براي من دل کش نيست. ساقي کجا هست؟ او کجا هست ؟ او سبب انتظار چيست ؟ او چرا ما را منتظر ميگذارد؟ چرا نميآيد ؟ چرا به ما عنايت و توجه نميکند؟ ببينيد چشم شما را از باغ و راغ و صحبت و عيش و بهار ميگيرد و متوجه آن چشمهي بهار و چشمهي خوبيها ميکند.« وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّـهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» سخن چه کسي زيبا تر از سخن کسي است که ديگران را به خدا دعوت ميکند؟ از ويژگيهاي سخن اين است که بايد استوار باشد. محکم و ريشه دار باشد. ريشه در جايي داشته باشد که آن جا محکم باشد. يکي هم متن قرآن هست قولوا قَولًا سَديدًا حرف که ميزند حرفتان محکم باشد، مثل يک سدّ باشد. جلوي اوهام و اخيالات را بگيرد،باايستد. پايه و اساس داشته باشد. کلام حافظ واقعا اين ويژگي را دارد. مستند به آيات الهي هست. ميگفت هر چه کردم اول از دولت قرآن کردم. من آيات الهي را به نثر کشيدم.
دور فلکي يکسره بر منهج اطلس هشدار که ظالم نبرد راه به منزل.
آيات قرآن چه چيز ميگويد؟ ميگويد در عالم ظلم بکنيد ؟ اگر ظلم بکنيد به نتيجه ميرسيد؟ ميگويد من به شما هشدار ميدهم که اين دور فلکي حرکتش بر روال عدل هست چون آن کسي که آن را ساخته و پرداخت کرده عادل هست. عادل که نميآيد يک کار ناعادلانه بکند و همه اش بر منهج عدل هست. اگر سر جاي خودت ننشيني يک روز شما را سر جاي خودت خواهند نشانيد. برويد و جاي خودتان را پيدا بکنيد قدر خودتان را بدانيد همان جا بنشينيد و مودب. ممکن هست برويد بالا بنشينيد اما پايين ميآورند. شما فکر بکنيد وقتي يک بچهاي هست بايد ته مجلس بنشيند ميرود و در رأس مجلس مينشيند، مادر با محبت به او اشاره ميکند که پايين بيايد. بچه ميگويد که نميآيم. با چشمانش يک جوري به بچه نگاه ميکند که بيا پايين. بچه نميآيد. و مادر ميرود بالا و گوش بچه را ميگيرد و پايين ميآورد و دو تا سيلي هم به بچه ميزند و ديگر همان جا هم که ميخواست بنشيند ديگر نمينشيند. خدا هم همين طور هست. مهلت و مجال ميدهد. ميگويد اين صندلي مال شما نيست نرويد بياييد پايين آن جا جاي شما نيست.
شريعتي : با زبان خوش
حاج آقا رنجبر : با زبان خوش ميگويد و اگر نيامدي پايينت ميآوريم. شما تجربه و روزگار را نگاه کنيد ببينيد خيليها بي جهت رفتند بالا واقعا اينها پايين نيامدند؟ يک شبه سقوط و تنزل نکردند؟
دور فلکي يک سره بر منهج اطلس.
شما را سر جاي خودتان مينشانند. ممکن است يک چند صباحي جولان بدهيد و برويد بالا. اين هم روي مهر و محبت خداوند هست ميخواهد خودت بيايي پايين. خودت توبه کني. اصلا توبه چه چيز هست؟ توبه يعني برگشتن. يعني آن جايي که رفتي نبايد ميرفتي.
شريعتي : دور بزن و بيا
حاج آقا رنجبر : تائب شو. تائب يعني چه چيز؟ يعني رفتيد يک جايي که نبايد آن جا ميرفتيد. جاي تو آن جا نبود. توبه کن . برگرد. من تواب هستم. نه تنها توبه پذير هستم پذيرايي هم ميکنم. تواب رحيم هستم. نوازشت هم ميکنم و دوستت هم دارم. که حالا که رفتي و اشتباهت را فهميدي برگرد. يک ويژگي ديگر سخن هم اين هست که بايد گوياي سلامت شما باشد. يعني وقتي طرف سخن شما را ميشنود بگويد اين بوي سلامت ميدهد معلوم هست اين آدم آدم سليم النفسي هست. «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» (فرقان/ 63) ميگويد اولياي خدا کساني هستند که وقتي شما يک حرف تند و تلخ و تيزي به اينها ميزنيد پاسخي که اينها ميدهند سلام هست. يعني اين که سلام بودن اينها را امضا ميکند.
شريعتي : حاکي از سلامت اين هاست
حاج آقا رنجبر : حاکي از سلامت اين هاست که اين را هم شما در کلام حافظ ميبينيد. يک عزيزي گفت: حافظ ميخورد پنهان شراب. در زمان خود حافظ هم يک عدهاي ميگفتند ميدانيد چرا مِي ميگويد شراب ميدهد باده ميدهد چون اهلش هست.
شريعتي : پنهاني شراب ميخورد
حاج آقا رنجبر : يک عزيزي گفت حافظ ميخورد پنهان شراب*** اي عزيز من نه عيب آن به که پنهاني بود.
ببين اصلا پرخاش و توهين نميکند جسارت نميکند با آن قلمش استفاده نميکند که سر تا پاي طرف را به هم بدوزد. ميتواند. حافظ خيلي هنر دارد ولي هنرش را خرج اين چيزها نميکند بلکه ميگويد اي عزيز من تو گفتي که حافظ پنهاني شراب ميخورد ؟ خب شراب خوردن عيب هست ديگر، براي همين داريد ميگوييد که اين آدم يک همچنين عيبي دارد حالا من به تو ميگويم که گيرم که چنين باشد. من که پنهاني ميخورم خيلي بهتر است تا آشکارا شراب بخورم. يعني اين حسن را هم ببين، يعني بگو باز هم خدا خيرش بدهد که پنهاني شراب ميخورد.
شريعتي : اين همان قَالُوا سَلَامًا هست
حاج آقا رنجبر : سلامتش را ميرساند ببينيد ايشان را تخريب نميکند حتي آن را به نوعي تاييد هم ميکند و ميگويد که تو درست ميگويي ولي اين را هم در نظر داشته باش. پنهاني هست. و آشکارا نيست. به همين دلايل هست و به خاطر همين ويژگيها هست که کلام حافظ اين قدر دل کش و دل انگيز هست که حالا ان شاءالله در مجال بعد از قرآن به آن ميپردازيم
شريعتي : انشاءالله يعني بعد از قرآن ما ميرسم به شرح اين غزل نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشيد. بخش اولمان در زيل آداب مسلماني هست که در ايام نوروز ما خدمت شما هستيم با اين بحث. با محوريت سخن و آداب سخن گفتن تقديم نگاه دريايي شما شد. حاج آقاي رنجبر کلام شکرين را که گفتيد و اين که گفتيد کلام بايد لطيف باشد من حيفم ميآيد که يادي نکنم از آقاي صالح اعلاي عزيزمان. آقاي محمد صالح اعلا که تيتراژ ابتدايي برنامه ما را سالها است دارند ميخوانند و حسن مطلع برنامههاي سمت خدا هست برايشان در سال جديد آرزوي موفقيت و دوام توفيقات را ميکنيم و انشاءالله هميشه کلامي چون شکرين باشد و شکرين باقي بماند ان شاءالله. خيلي خوب حالا انشاءالله بر ميگرديم و در بخش بعدي هم همراهتان خواهيم بود. صفحهي 167 را امروز با هم تلاوت ميکنيم آيات 138 تا 143 سوره مبارکه اعراف. بر ميگرديم و همراه شما و در کنار شما خواهش ميکنم بفرماييد.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ?138? إِنَّ هَـؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ?139? قَالَ أَغَيْرَ اللَّـهِ أَبْغِيكُمْ إِلَـهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ?140? وَإِذْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلَاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ?141? وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ?142? وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ?143?
ترجمه:
و بني اسرائيل را از دريا [يي که فرعونيان را در آن غرق کرديم] عبور داديم؛ پس به گروهي گذر کردند که همواره بر پرستش بت هاي خود ملازمت داشتند، گفتند: اي موسي! همان گونه که براي آنان معبوداني است، تو هم براي ما معبودي قرار بده!! موسي گفت: قطعاً شما گروهي هستيد که جهالت و ناداني مي ورزيد. (???) بي ترديد آنچه اينان در آن قرار دارند [وآن عقايد شرک آلود و آيين بت پرستي است] نابود شده و فاسد است، و آنچه همواره انجام مي دهند، باطل و بيهوده است. (???) [موسي با يک دنيا شگفتي و تعجب] گفت: آيا غير خدا را [که هيچ گونه شايستگي پرستش ندارد] به عنوان معبود برايتان طلب کنم؟ در حالي که اوست که شما را بر جهانيان [روزگارتان] برتري داد. (???) و [ياد کنيد] هنگامي را که شما را از [چنگال ظالمانه] فرعونيان نجات داديم، هم آنان که شما را به سخت ترين صورت شکنجه مي کردند، [و به شکلي گسترده] پسرانتان را مي کشتند، و زنانتان را [براي به عزا نشستن در مرگ پسران و بيگاري] زنده مي گذاشتند، و براي شما در اين [امور] آزمايشي بزرگ از سوي پروردگارتان بود. (???) و با موسي [براي عبادتي ويژه و دريافت تورات] سي شب وعده گذاشتيم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کرديم، پس ميعادگاه پروردگارش به چهل شب پايان گرفت، و موسي [هنگامي که به ميعادگاه مي رفت] به برادرش هارون گفت: در ميان قومم جانشين من باش و به اصلاح برخيز و از راه و روش مفسدان پيروي مکن. (???) زماني که موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وي سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بي نهايتت را [به قلب من] بنماي تا تو را [به رؤيت ويژه باطني] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهي ديد، ولي به اين کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جاي خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهي ديد. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشي نمود و موسي بي هوش شد، پس هنگامي که به هوش آمد گفت: تو منزّهي [از اينکه مشاهده شوي،] به سويت بازگشتم، و من [در ميان مردم اين روزگار] نخستين باور کننده [اين حقيقت که هرگز ديده نمي شوي] هستم. (???) انشاءالله لحظه لحظهي زندگي مان و لحظه لحظه بهارمان قرآني باشد و ان شاءالله بهشت نصيبتان بشود بحق بهار و آل بهار. انشاءالله. حاج آقاي رنجبر خدمت شما هستيم و اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقا رنجبر : يک کسي مثل من و شما ممکن هست هزاران مداد رنگ خوب هم در اختيارش باشد.
شريعتي :بله
حاج آقا رنجبر : اما نتواند يک گل نقاشي کند و نتواند يک کبوتر نقاشي بکند يک کسي هم ممکن هست يک مداد داشته باشد يا اين که يک نصفه مداد داشته باشد
شريعتي : شايد هم يک نصفه زغال داشته باشد
حاج آقا رنجبر : بتواند يک باغ را نقاشي بکند. قرآن بارها اين را به تصوير کشيده است که نعمتهاي ما مثل مداد رنگها ميمانند. يک کسي يک عالم نعمت و برخورداري و تمتعات داشته باشد، بيشترين امکانات را داشته باشد، اما کمترين بهره و توفيقي نداشته باشد. از آن طرف يک کسي ممکن است نعمتها و موهبتهاي کمتري داشته باشد اما بيشترين توفيقات را برخوردار باشد. در قصه موسي هر دو را نشان داده است. در همين آياتي که تلاوت شد همان آيات ابتدايي نشان ميدهد. اين قوم بني اسرائيل يک قومي بودند که خداوند خيلي به اينها تفضل کرده و عنايتهاي بسياري کرد و اينها بسيار برخوردار بودند بسيار متنعم بودند. انبياي بسياري داشتند. چه نعمتي بالا تر از انبيا؟ معجزات فراواني ديدند و آن هم چه معجزاتي؟ موسي ميآيد با چوب به دريا ميزند و دريا شکاف برميدارد و مثل يک جاده و خشکي ميشود اين قوم و اين طايفه از همان مسير عبور ميکنند و ميبينند اين طرف ديوارهاي از آب هست و اين طرف ديگر هم ديوارهاي از آب هست آخرين نفر وارد ميشود و اولين نفر قوم فرعون به تعقيب اينها وارد ميشود و ميآيند و ميآيند آخرين نفر قوم فرعون که ميآيد اين جدارههاي و دريا به هم پيوسته ميشوند و همهي اينها غرق ميشوند. و قوم موسي ايستاده اند در ساحل دارند تماشا ميکنند. ببينيد چه نعمتي اينها در اختيار داشتند؟ به چه باوري اينها ميتوانستند دست پيدا کنند؟ چند قدم رفته اند آن طرف تر يک قبيلهاي ديدند که در برابر يک بت خم و راست ميشوند به موسي ميگويند که نميشود براي ما هم يک بت بگذاريد؟ اين جا موسي به فرياد ميآيد ميگويد « إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»
شريعتي : شما ديگر چه کساني هستيد؟
حاج آقا رنجبر : شما خيلي نادان هستيد. اين نشان ميدهد که نعمتها برخورداريها هميشه دستگير انسان نيستند و اين نشان ميدهد که خداوند گاهي وقتها نعمتها يش را از کساني دريغ ميکند اين نهايت لطفش هست نهايت توجهش هست. ميداند که آن نعمتها او را اگر چه دلگرم ميکند سرگرم هم ميکنند و مشغول و غافل هم ميکنند. لذا از روي لطف و محبتي که دارد گاهي وقتها دريغ ميکند.
شريعتي: بسيار خوب. خيلي ممنون و متشکرم. آقاي رنجبر تا پايان خيلي فرصت نداريم. شايد کمتر از هفت، هشت دقيقه، شرح اين غزل را بشنويم لا اقل آن ابياتي را که نکتههاي بيشتري دارد و نکتههاي ناب تري دارد.
حاج آقا رنجبر : خوب نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشي. ميگويد بلاخره بهار نوهست سال جديد هست سعي کن تو هم نو و جديد باشي. و سعيت هم بيشتر در اين باشد که خوش قلب باشي. بعضيها خيلي خوش قلب هستند. خانه دار ميشويد انگار که اون خانه دار ميشود. چقدر خوشحال ميشود، بچه دار ميشوي، چقدر اين شاد ميشود.
شريعتي : انگار اين بچه دار شده است.
حاج آقا رنجبر : ولي بعضيها چقدر بد زات هستند. بد تينت هستند بمحض اين که ميبينند يک کسي کمي برخورداري پيدا ميکند اصلا نه روزشان ميشود شب. يک جا آرامش و قراري ندارند. ميگويد که نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشي . تلاش کن امسال يک خورده خوش قلب باشي. خيلي مجال و فرصت نداريم. که بسي گُل بدمد باز و تو در گِل باشي. انقدر سالها بيايند که اين گُلها از دل اين خاکها سر بزنند و تو ديگر نباشي. عمرت خيلي کوتاه هست.الان خود حافظ که اين غزل را گفته چند صد بهار هست که نديده هست. يعني چند صد بهار هست که گُلها دميده اند و او در گِل هست. عمر خيلي کوتاه هست در اين فرصت کوتاه، کوتاهي نکنيد. بيايد تلاش و کوشش کنيد. کوششت تعيين بشود که خوش قلب باشي. چون قلبتان درست بشود ديگر همه چيز درست ميشود. دل که درست بشود. گفت: خداوندا به فرياد دلم رس. دل که درست بشود همه چيز درست ميشود.
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشي
مي گويد ببينيد ايام عيد هست خيليها اهل تَرب هستند و چنگي در دستشان هست من نميگويم به چنگشان گوش کن ميگويم به چنگشان نگاه کن. ببين چنگ خم هست. اين خميدگي يک درس هست. يک عبرت هست. يعني تو هم يک روزي خميده ميشوي و قامتت خم ميشود و همين که قامتت خم ميشود يعني به اين گِل نزديک ميشوي. ميگويد اين خميدگي چنگ يک نشان از خميدگي تو هست. يعني تو هم يک روزي مثل من خميده خواهي شد. هر چه خميده تر به اين گِل نزديک تر. آن قدر نزديک ميشوي که به گِل ميرسي. چنگ در پرده حرف ميزند يعني به صراحت و مستقيم با کسي حرف نميزند در پرده ساز و آوازي را از خودش بيرون ميدهد و ديگران هم ميشنوند يعني اين براي اهل مطلب خوب هست ولي آن چيزي را که براي اهل معنا ميدهد در پرده هست. چنگ در پرده همين.
شريعتي : اگر اهل تامل باشي اين را ميبيني
حاج آقا رنجبر : چنگ در پرده همين ميدهدت پند . همين که به شما گفتم يک روزي به گِل نزديک ميشوي و يک روزي در گِل قرار ميگيري . منتها ميدانيد وعظت آن گاه کند سود که قابل باشي. اين موعضهي چنگ وقتي براي تو قابل استفاده هست که به تو سود و نفعي ميرساند که قابليتي داشته باشي. استعدادي داشته باشي. استعداد خودت را کور نکرده باشي.
شريعتي : يعني ظرفيت خودت را در واقع ايجاد کرده باشي.
حاج آقا رنجبر : ظرفيتي را که خدا در تو ايجاد کرده است را از دست ندهي. قابليت خودت را از دست نداده باشي.
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
فصل بهار فصلي نيست که من به شما بگويم با چه کسي نشست و برخواست کن و يا با چه کسي نشست و برخواست نکن . چه چيز بخور و چه چيز نخور. کافي هست خودت که به اين باغچه و باغ اطرافت نگاه بکني به گل و گياهان نگاه بکني ببيني گل و گياهان با چه کسي نشستند . با بهار چه چيز خوردند؟ آب زلال. آب آلوده که نخوردند اسيد که نخورده اند. نفت و گازوئيل که نخورده اند. لقمههاي خوبي مصرف کرده اند. يار خوبي پيدا کرده اند و اين هست که سبز و خرم شدند.
دو چيز تو را سبز و خرم ميکند. يکي اين که مواظب لقمه هايت باشيد. ببين چه لقمهاي سر سفرهي خودت و زن و بچه ات ميگذاريد؟ لقمهها ميتوانند شما را افسرده بکنند. شما به جاي آب نفت بريز پاي اين گُل. يک ساعت ديگر بياييد و تماشا بکنيد. پژمرده ميشود و بعدا ميخشکد و ميميرد. از بين ميرود. يکي مواظب و مراقب لقمه هايت باشيد و ديگري اين که مواظب همنشين هايت باشيد ببينيد با چه کسي داريد نشست و برخواست ميکنيد؟ چه کتابي داريد ميخوانيد؟ چه حرفهايي داريد ميشنويد؟ اينها هستند که ميتوانند هم تو را شاد کنند و با نشاط کنند و هم تو را افسرده بکنند ريشه بسياري از افسردگيها همين لقمهها هست. ريشه بسياري از غمها و غصهها همين همنشينيها هست.
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش. چون نوبهار هست ديگر. هر چه نگاه بکنيد گُل و گياه ودرخت هست که دارند با تو حرف ميزنند. چرا من حرف بزنم؟ اين همه دارند با تو حرف ميزنند. حرف من لابلاي حرفهاي اينها گم هست. اينهايي که دارند با وجود خودشان حقيقت را فرياد ميزنند و اينها دارند وعض ميکنند تو را.
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش.
که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
نقد عمرت ببرد غصه دنيا به گزاف
گر شب و روز در اين قصه مشکل باشي
مي گويد عمر تو نقد هست. يک سرمايه هست. اين نقد عمر توقصهي دنيا يا غصههاي دنيا غم و اندوههاي دنيا بيهوده به گزاف ضايع ميکند و از بين ميرود ساعتها فکر ميکنيم که چرا من اين را ندارم فلاني اين را دارد. همه اش فکر کنيد قصهي مشکلات زندگي من چه چيز هست داستانش و ماجرايش چيست؟ از اينها بگذر. اينها همه اش از روي حساب و کتاب هست. بخش عمده اش ريشه در رفتار خودت دارد اگر از آن رفتارت صرف نظر بکني اين هم خود بخود اصلاح و درست ميشود. بخشي از آن هم مقدرات الهي هست که آنها به خير و صلاح تو رقم خورده است.
گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي
مي گويد اگر چه فاصله ما تا خدا بسيار هست که البته اين فاصله را هم ما ايجاد کرديم به خاطر رفتار ناخوش آيندي که ما از خودمان نشان داديم اگر چه اين راه پر از بيم و مخاطرات هست هر آن ممکن است اين فرصت و توفيق را از دست بدهيم ولي جاي اميد هست. اگر بدانيد که در مسير چه منازلي پيش رو داريد چه اتفاقاتي برايت ميافتد
شريعتي : چه فراز و نشيبهايي هست
حاج آقا رنجبر : چه فراز و نشيبهايي هست که اين در کلام اهل بيت کاملا بيان و توضيح و توصيف شده است ديگررفتن برايت دشوار نيست و آسان هست و ميتوانيد اين راه طولاني را به راحتي طي بکنيد. و به مقصد برسي.
شريعتي : ار واقف منزل باشي يعني با معرفت آن راه را طي بکنيد
حاج آقا رنجبر : با معرفت بدانيد کجا داريد ميرويد و بدانيد در اين مسير چه چيزهايي سدّ راه هستند و سنگ راه هستند و تو را متوقف ميکنند همان خوش دل نبودن و خوش قلب نبودن اين سنگ راه هست. بايد واقف باشيد که در اين مسير اول چيزي را که از تو ميخواهند خوش قلبي هست اگر هم بخواهي نظر تنگي به خرج بدهي و اگر بخواهي حسادت به خرج بدهيد نميتوانيد در اين مسير قدم بر داريد راهش اين هست که شما اولا خوش قلب باشيد. راهش اين هست که براي همه خوبي بخواهيد براي همه خوشي و خرمي بخواهيد. مثلا وقتي ميشنوي براي کسي خوشي رسيده است شما هم خوش باشيد. شما هم شاد بشويد و همان ضمينه شادي و خوشي تو را فراهم خواهد کرد آن چيزي که شما را شاد ميکند شاد شدن از شادي ديگران هست.
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي
مي گويد ببينيد اگر بخت و اقبال تو به تو رو کند تو ميشوي شکار او. او چه کسي هست؟ ميگويد يک سياد و شکارچي هيچ گاه روباه را شکار نميکند. يا هيچ گاه مثلا کلاغ را شکار نميکند. آهو شکار ميکند طاووس را شکار ميکند چيزي که يک جمالي داشته باشد. ميگويد حافظ اگر تو هم يک زيباييهايي را پيدا بکني و خوش قلب باشي و عاقل و واقف و عاف باشي ، اگر اين ويژگيها را داشته باشي تو هم زيبا ميشوي وقتي زيبا شدي سيد ميشوي. او تو را شکار ميکند. حالا آن چه کسي هست؟ شاهد هست. آن يک زيبا رويي هست که مطبوع هست براي تو دل پذير هست و خوش آيند هست آن هم مطبوع شمايل ؛ سيماي او وجه او ؛ چهرهي او بسيار تاشايي و زيبا هست.
شريعتي : بسيار خوب. آقا خيلي ممنون و متشکر هستم. امروز از حافظ شنيديم و نکاتي را حاج آقاي رنجبر شرح دادند براي ما. خيلي ممنون از توجه و همراهي تان. بهترين روزها را در اين روزهاي بهاري براي شما آرزو ميکنم. حاج آقاي رنجبر دعا بکنند و ما هم آمين بگوييم و انشاء الله خداحافظي بکنيم.
حاج آقا رنجبر : انشاءالله ما هم اين توفيق را پيدا بکنيم که سيد آن شاهد مطبوع شمايل باشيم.
شريعتي : انشاءالله. خيلي خوب. فردا انشاءالله با حظور حاج آقا فرح زاد عزيزمان خدمتتان خواهيم رسيد. بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. خداوند پشت و پناهتان باشد. عذت تان مستدام باشد و ما را از دعاي خير خودتان بي بهره نگذاريد. تا فردا و تا سلامي دوباره. متشکرم از شما حاج آقاي رنجبر سپاس گزاريم.