حجت الاسلام والمسلمين رنجبر – شرح زيارت جامعه کبيره
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 30-03-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
برو به کار خود اي واعظ اين چه فرياد است *** مرا فتاد دل از رفت، تو را چه افتاده است
ميان او که خدا آفريده است از هيچ *** دقيقهاي است که هيچ آفريده نگشاده است
به کام تا نرساند مرا لبش چون ناي *** نصيحت همه عالم به گوش من باد است
گداي کوي تو از هشت خلد مستغني است *** اسير عشث تو از هر دو عالم آزاد است
اگرچه مستي عشقم خراب کرد ولي *** اساس هستي من زان خراب آباد است
دلا منال ز بيداد و جور يار که يار *** تو را نصيب همين کرده است و اين دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ *** کزين فسانه و افسوس مرا بسي يادست
شريعتي: با نام و ياد خداوند مهربان آغاز ميکنيم. خداوند کريم ماه رمضان، خداي ميزبان، و سلام به همه شما دوستان عزيز و مهربان اميدوارم در هر کجا که هستيد، انشاءالله در اين روزهاي ضيافت پر نور باغ ايمانتان آباد و تنتان سالم باشد. قلبتان سليم و خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. خيلي خوشحاليم که امروز همراه شما هستيم و در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز و بزرگوار. حاج آقا رنجبر سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالي و بينندگان عزيز.
شريعتي: کمکم داريم به نيمه ماه مبارک رمضان نزديک ميشويم. انشاءالله اين فرصت باقيمانده فرصت با برکتي براي همه ما باشد. تا رسيدن به درک شبهاي قدر و انشاءالله قدر اين لحظات را بدانيم.
حاج آقا رنجبر: اين بچهها زبانشان آينه است. آينه دلهايشان است. يعني ميان زبان آنها و دلهاي آنها هيچ صافي و فيلتري وجود ندارد. هرچه در دل داشته باشند، به راحتي، به آساني، بيهيچ تکلف و مزايدهاي بر زبان ميرانند. يک غذايي پيشش ميگذاري ميگويي: دوست داري؟ ميگويد: نه! همه ميگويند: دوست داريم. آن سوغاتي را دوست داري؟ آره! هم آرهاش آره است و هم نه او نه است. يعني حقيقتاً زبانش آينه دلش است. انعکاس دهنده آنچه در دل و ذهنش خطور ميکند و عبور ميکند و ميگذرد. بخاطر همين هم هست که دوست داشتني هستند. معصوم هستند. پاک هستند. به دل مينشينند. گفت: اي من فداي آنکه دلش با زبان يکي است!
بچهها مصداق اين حقيقت هستند. بعدها متأسفانه بزرگترها، پدر و مادر، جامعه، مدرسه، محيط، فاصله بين زبان و دل آنها مياندازند. پدر به او ميگويد: اگر سر سفره گفتند: غذا خوب است؟ بگو: خيلي خوب است. فلاني آمد جلويش بلند شو! اينطور حرف نزني. آنطور ننشيني! با اين نصيحتها، با اين توصيهها و سفارشها، فاصله بين زبان و دل اينها مياندازند. اين خيلي خطرناک است.
شريعتي: يعني پدر نبايد نگران تربيت و ادب بچهاش باشد؟
حاج آقاي رنجبر: ادب اين نيست. ادب کردن اين نيست. آن ادب الهي را دارد، يعني آنچه در دلش هست بر زبانش صدق است، خيلي خوب است. بچه را بايد به حال خودش رها کني. خودش تشخيص بدهد. خودش به يک جايي برسد، نه اينکه من خوب ميدانستم، خوب نبود. اينکه من بد ميدانستم، بد نبود. چرا؟ چون اينطور رفتارها با ريا، با تظاهر، باب دروغ را باز ميکند. شما ممکن است يکجا را درست کني، طوري رفتار کند که مهمان شما خوشش بيايد. او بايد با آزمون و خطا به اينجايي هست برسد. مثل غنچهاي هست که بايد خودش باز شود. شما بازش نکن. شما دستکاري نکن. به موقع باز ميشود. به موقع آنچه بد است، ميفهمد بد است. ميفهمد اينطور نبايد حرف ميزد. مستقيم امر نکنيد. مستقيم نهي نکنيد. با رفتار خودت، با اخلاق خودت، با منش خودت نشان بده. دستوري و امري نباشد. فرمان نباشد. اين کار را بکن. اينطور بگو. آنطور بنشين. اين رفتار بچه را ضايع ميکند. بچه ديگر خودش نيست، شما هستي. نگاه ميکند ببيند پدر از چطور حرفي خوشش ميآيد، همان را ميگويد. همين بچه وقتي در يک سازمان و اداره ميآيد، نگاه ميکند هرچه مدير بگويد. هرچه بخواهد. چون از بچگي ياد گرفته که خودش، خودش نباشد. چرا قرآن ميگويد: «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُم» (مائده/105)؟ خودت باش. نگاه به اين قضاوتها، نگاه به اين داوريها نکن. قضاوتها و قضاوتهاي مردم، ريشه در تربيتهاي خودشان دارد. شايد خوب تربيت نشده که اينطور قضاوت ميکند.
کاري ندارد، شما يک کسي که سرش را تراشيده، در خيابان بيايد. در يک محلهاي برود. يک عده اين را ميبينند، اين کساني که اهل مد هستند، ميگويند: حتماً مد است. اين سرش را تراشيده است. يک کس ديگر در يک محله ديگر همين آدم را ميبيند، چون خودش از سربازي آمده، ميگويد: حتماً اين هم از سربازي آمده است. ميگويد: چند روز مرخصي هستي. چند ماه خدمت ميکني؟ يک کس ديگر که از زندان آمده، فکر ميکند اين تازه از زندان آزاد شده است. قضاوتها، داوريها ريشه در تربيت خود آدمها دارد. تو که نميتواني همه را تربيت کني، لااقل خودت را تربيت کن. «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُم» خودت باش. اين خيلي توصيه عظيمي است که قرآن دارد. حافظ چرا حافظ است؟ چون خودش است. اگر يک کسي را نخواهد ميگويد: برو! ولو همه عالم و آدم ميگويند: بيا. يک کسي هم بخواهد، ميگويد: بيا. ولو همه عالم و آدم ميگويند: برو! چرا اينقدر از واژههايي مثل مي و باده و دف و کف و ني استفاده ميکند؟ يعني من اسير قضاوتها و داوريهاي ديگران نيستم. من چه کار دارم ديگران چه حرفي ميزنند؟ هر حرفي ميخواهند بزنند. من اين هستم. من ميخواهم حرفهايم را در اين قالب بريزم. حالا ديگران ميريزند، بريزند. نميريزند، نريزند. من کاري به ديگران ندارم.
شريعتي: اين يک جور بيتفاوتي نسبت به اطرافيانمان نيست؟
حاج آقاي رنجبر: نه، چرا بيتفاوتي؟ اينکه چه ميگويند، نبايد براي ما مهم باشد. هرچه ميخواهند بگويند. گفتههاي ديگران نبايد مهم باشد.
شريعتي: زندگي اجتماعي چه ميشود؟
حاج آقاي رنجبر: بهتر ميشود. ببينيد خود اين غربال ميشود. آنهايي که صاف و صادق و سالم هستند، کنارت هستند. آنهايي هم که نيستند، کنار ميروند. حافظ الآن محبوبتر شد در روزگار خودش يا محبوبيتش کاسته شد؟ محبوبتر شد. چون ميگويند: خودش است. کاري به داوريها و قضاوتهاي ديگران ندارد. يک زماني که براي يک افرادي که اسمشان واعظ بود، بالاي منبر ميرفتند و موعظه ميکردند، اما چون حلوا حلوا ميکردند، اين به صراحت ميگفت: برو پي کارت! برو به کار خود اي واعظ اين چه فرياد است! واعظ منظورش کسي است که فقط واعظ است. ولي بويي از خدا نشنيده است. اينجا هم ميگويد: واعظ ما بوي حق نشنيد. بشنو اين سخن! اين آقايي که به او واعظ ميگويند، بويي از خدا نشنيده است. کتاب ميخواند، حفظ ميکند، محفوظاتش را بالاي منبر ميگويد. لذا يک بچه صدا ميکند، همه چيز به هم ميريزد. چون حفظ کرده و محفوظاتش است. ميگويد: اينها واعظ هستند.
اميرالمؤمنين هم همين را ميفرمايد: نور بگيريد از سخن و کلام آن واعظي که به وضعهاي خودش پايبند است. او هست که نور دارد. او هست که ميتواند به شما يک نوري بدهد. وگرنه حافظ با نصيحت و موعظه مخالف نيست. خودش يکجا ميگويد: نصيحتي کنمت گوش کن!
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
با نصيحت و موعظه مشکلي ندارد. اصلاً خودش با نصيحت و موعظه حافظ شده است. اگر گاهي با واعظ در بيافتد، اين جنس واعظها را مد نظر دارد. واعظاني که متعز نيستند. پايبند نيست.
برو به کار خود اي زاهد، اي واعظ اين چه فرياد است *** مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
ميان او که خدا آفريده است از هيچ *** دقيقهاي است که هيچ آفريده نگشادست
مقابل واعظ را هم نشان ميدهد. ميگويد: من دنبال سر تو راه نميافتم. دنبال سر او راه ميافتم. او را معرفي ميکند. ميگويد: من دنبال کسي هستم و مواعظ کسي را گوش ميدهم که جمال او، کمال او، که خدا آفريده است از هيچ، وقتي انسان در دستگاه خدا خودش را هيچ دانست، همه چيز ميشود. همه چيز به او ميدهد. اگر خودش را همه چيز دانست، هيچ نخواهد شد. آن چه هم دارد از او ميگيرند. گفت:
ما چه ايم اندر جهان پيچ پيچ *** چون الف، او خود چه دارد، هيچ هيچ
اين چون خودش را مثل الف ميداند، ميگويد: من هيچي ندارم، مثنوي به او ميدهند. يک عالم حکمت به او ميدهند. چون ميگويد: من چيزي ندارم. چون وقتي خالي بودي، تو را پر ميکنند. وقتي پر بودي کجا ميريزند؟ ادعا هم نيست. به اين رسيدند. اگر يک کسي خودش را هيچ ديد. خدا جمالي به او ميدهد. کمالي به او ميدهد. ميگويد: من دنبال کسي هستم که خدا به او يک جمالي داده، اين جمال او از کجا آفريده شده است؟ ريشه در چه دارد؟ از هيچ! چون خودش را هيچ ميداند. ميگفت: من هيچ هستم. امام سجاد(ع) فرمود: «أنا اقل الاقلين و اضل الاضلين» من از هر کمتري، کمتر و از هر پستي، پستتر! يک کسي هم مثل شيطان ميگويد: «أنا خَير» (اعراف/12) من بهتر هستم. من چيزي دارم که اين ندارد. اگر قرار است کسي سجده کند بايد او بر من سجده کند. نه من بر او! اين شيطان ميشود. دستگاه يک چنين دستگاهي است.
اگر هيچ باشي، همه چيز ميشوي. خودت را همه چيز بداني، هيچ ميشوي.
ميان او که خدا آفريده است از هيچ *** دقيقهاي است که هيچ آفريده نگشاده است
اين نکته لطيفي است که هيچ آفريده نگشوده است. براي هيچ آدمي آنگونه که براي من روشن شده، شفاف شده، نشده است. من ميدانم اين دستگاه، يک دستگاهي است که اگر خودت را هيچ بداني، جناب واعظ، به همه جا ميرسي. به همان نون و نوايي که دنبالش هستي هم بهتر و بيشتر و طيب و پاکتر خواهي رسيد.
به کام تا نرساند مرا لبش چون ناي *** نصيحت همه عالم به گوش من باد است
شما يک ني را در معرض باد بگذار. باد ميآيد از دل آن ني عبور ميکند ولي هيچ نغمه و نوايي به گوش نميرسد. اما همين ني وقتي بر لبان يک ناي نوازنده مينشيند، يک دم مختصري ميدهد، چه نغمه و نواي زيبا و گوش نواز و جان نوازي است که شما ميشنويد. حافظ ميگويد: من مثل ني هستم. افرادي مثل جناب واعظ مثل باد هوا هستند. حرفهايشان باد هوا است. هيچ تأثيري در من نخواهد داشت. من بر لبان کسي مينشينم. گوش من بدهکار کسي است. دم کسي را ميپذيرم که از من يک نوايي بسازد، يک نغمهاي بسازد. يک اخلاق خوشي از من سر بزند. اين هم تنها وقتي است که من بر لبان او بنشينم. يعني يک کسي باشد من را بردارد بر لب خدا بگذارد. يعني من را به خدا برساند. آنوقت است که نغمهها و نواهاي خوشي از من شنيده ميشود. «به کام تا نرساند مرا لبش چون ناي» ني چه وقت به کام خودش که آواز خوش است ميرسد؟ وقتي بر لب بنشيند. ميگويد: اگر آن واعظ گوينده هم من را به لب او نرساند، يعني دست مرا در دست او نگذارد. مرا به وصال او نرساند. نصيحت همه عالم، اينکه جاي خودش را دارد. «نصيحت همه عالم به گوش من باد است» مثل بادي که از ني عبور ميکند، انگار نه انگار، هيچ اتفاقي نخواهد افتاد.
گداي او از هشت خلد مستغني است *** اسير بند تو از هر دو عالم آزاد است
ميگويد: کسي که من دنبالش هستم، گداي کوي توست. اين واعظ گداي کوي ديگران است. يک نوع تکديگري است. يک نوع گدايي است. ولي آن کسي که من دنبالش هستم گداي کوي توست. «گداي کوي تو از هشت خلد مستغني است» از هشت بهشت بينياز است. بهشت هشت مرتبه دارد. هشت مقام دارد. هشت در دارد. «اسير بند تو از هر دو عالم آزاد است» کسي که اسير تو و عشق تو باشد، نه دنيا ميخواهد و نه آخرت! يعني دنيا و آخرتش تو هستي. يکجا ميگويد:
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي *** که سلطاني عالم را طفيل عشق ميبينم
اگر من بخواهم سلطان عالم و آدم شوم، يک راه بيشتر ندارد. آن هم اين است که خودم را به عشق ببندم. طفيل عشق شوم. اين بندگي اوج آزادي است.
اگر چه مستي عشقم خراب کرد ولي *** اساس هستي من زان خراب آبادست
بنا کارش چيست؟ خراب کردن و آباد کردن. يکجا را ميکوبد، خراب ميکند. بعد آبادش ميکند. يک برجي بالا و بلند بنا ميکند. عشق هم مثل يک بناست. کارش بنايي است. خراب ميکند و آباد ميکند. اول خراب ميکند، آن ساختارها و حصارهاي ذهنيات را خراب ميکند. وقتي خراب کرد، بعد شروع به آباد کردن ميکند. «اگرچه مستي عشقم» ببينيد مستي خودش را هم دارد معنا ميکند. ميگويد: من مست آب انگور نيستم! مواظب باش چه بر زبان ميآوري؟ «اگر چه مستي عشقم» يعني عشق است که مرا مست ميکند. مستي من زاده عشق است. حاصل و محصول عشق است. شراب عشق است. آب انگور نيست! «اگرچه مستي عشقم، خراب کرد» بالاخره انسان وقتي عاشق ميشود، خراب ميشود. کسي که عاشق خدا شد، ميخواهد دنبال خدا راه بيافتد، خيلي کارهايي که ما ميکنيم، خدا ميگويد: نبايد بکنيد. وقتي نکرديم اين خوشش نميآيد. آن خوشش نميآيد. به اين برميخورد. به او برميخورد.
اگرچه مستي عشقم خراب کرد، ولي *** اساس هستي من زان خراب آبادست
هستي و وجود من در اين عالم اگر بخواهد آباد شود، در اصل همان خرابي ميشود. اول بايد خراب شود. کدام برج اول خراب نشد تا برج شد؟ بالاخره اول خانه کلنگي بود، در هم کوبيده شد، از ريشه کندند.
دلا منال ز بيداد و جور يار که يار *** تو را نصيب همين کردست و اين دادست
ببين خدا هر کاري با تو ميکند، روي ظلم نيست. روي جور نيست. تو اسمش را جور ميگذاري. ظاهرش يک ظاهري است که جور را به ذهن انسان متبادر ميکند. جور نيست، جفا نيست. بيداد نيست. «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة» (نساء/40) خدا به اندازه ذرهاي به کسي ظلم نميکند. يک آيه دارد خيلي لطيف است. «وَ أَنَ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيد» (آلعمران/182) ظلام يعني کسي که بسيار ستم ميکند. ظاهرش اين است که خدا به بندههاي خودش زياد ستم نميکند. يعني چه؟ يعني چون کم درباره خدا زياد است، ظلم کم، ظلم ناچيز خيلي بزرگ است، لذا تعبير ظلام به کار ميبرد. ميخواهد بگويد: حتي ذرهاي هم ظلم نميکند. چون ذرهاي هم باشد، زياد است. خدا ذرهاي ظلم کند، ظالم نيست، ظلام است. ولي ظاهرش چهره ظلم دارد. ميگويد: آبرويم رفت. منصبم را از من گرفتند. بالا بودم، پايينم آوردند. مالم از دستم رفت. ظاهرش ظاهر جور است. «دلا منال ز بيداد و جور يار که يار» اتفاقي که برايت افتاده است و خودت اسمش را جور و بيداد ميگذاري، از اين ننال. « تو را نصيب همين کردست» قسمتت همين بوده است. نتيجه رفتارت همين است. ريحان کاشتي ميخواستي گل رز برداري؟ «تو را نصيب همين کردست، اين دادست» اين خود عدل است، داد است.
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ *** که اين فسانه و افسون مرا بسي ياد است
حافظ وقتي ميخواهد به کسي خرده بگيرد، به خودش ميزند. ميخواهد به واعظ بگويد، ميگويد: حافظ! فسانه يعني قصهپردازي کردن. قصههايي که ريشه و حقيقتي ندارد. فسون به معني مکر و حيله و فريب است. «برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ» يعني واعظ! «کزين فسانه و افسون مرا بسي يادست»از اين قصه پردازيها و بهشت بافتنها، افسونها و نيرنگها زياد است. از اينها گوش من پر است.
شريعتي: البته حافظ هم با اين غزلها و شعرش به نوعي جامعه را وصف ميکرده است.
حاج آقاي رنجبر: در حقيقت ميخواسته جامعه وعاظ را وجين کند. انسانهاي هرزهاي که در اين جامعه آمدند بخاطر متاع دنيوي خودشان بر کرسي موعظه نشستند، آنها را از چشم جامعه دور کند.
شريعتي: بسيار خوب، خيلي ممنون. در بهار قرآن به ساحت نوراني قرآن کريم مشرف ميشويم. امروز صفحه 251 قرآن کريم را با هم تلاوت ميکنيم. آيات چهارده تا هجدهم سوره مبارکه رعد تلاوت ميشود. انشاءالله زندگيتان پر خير و برکت باشد و انشاءالله اين ثوابها را به پاي ما بنويسند. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ «14» وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ «15» قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ «16» أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «17» لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ «18»
ترجمه: تنها خواندن او حقّ است و كسانى را كه (مشركان) جز او مىخوانند هيچ پاسخشان نمىگويند، مگر مانند كسى كه دو دستش را به سوى آب گشوده تا آن را بدهانش رساند و حال آنكه نخواهد رسيد و دعا و خواست كافران (از غير خدا) جز در گمراهى (وبه هدر رفتن و انحراف) نيست. و هركه در آسمانها و زمين است، خواه ناخواه با سايههاشان بامدادان و شامگاهان، براى خدا سجده مىكنند. بگو: پروردگار آسمان و زمين كيست؟ بگو: خداست. بگو: پس چرا جز او، چيزهايى را كه مالك هيچ سود و زيانى براى خويشتن نيستند سرپرست گرفتهايد؟ بگو: آيا نابينا و بينا با هم برابرند؟ يا آيا تاريكىها و روشنايى يكسانند؟ يا مگر براى خدا شريكانى قرار دادهاند كه مانند آفريدن خدا (چيزى) آفريده و اين آفرينش بر آنان مشتبه شده است؟ بگو: خداوند، آفريدگار هر چيزى است و اوست يگانهى قهّار. خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانهها به اندازه (ظرفيّت) خويش جارى شده و سيلاب كفى را بر خود حمل كرد و از (فلزّات) آنچه كه در آتش بر آن مىگدازند تا زيور يا كالايى به دست آرند، كفى مانند كفِ سيلاب (حاصل شود) اينگونه خداوند حقّ و باطل را (بهم) مىزند پس كف (آب) به كنارى رفته (و نيست شود) و امّا آنچه براى مردم مفيد است در زمين باقى بماند. خداوند اينگونه مثالها مىزند. براى كسانىكه پروردگارشان را اجابت كردند نيكوترين (پاداش) است. ولى كسانىكه (دعوت) او را نپذيرفتند، اگر هر آنچه در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند، قطعاً حاضرند آن را (براى رهايى خود از عذاب) فديه بدهند، آنانند كه برايشان حساب سختى است و جايگاهشان دوزخ است و چه بد جايگاهى است.
شريعتي: دعا ميکنم خدايا به چشم گريه بياموز، به دل انکسار و شکستگي و به همه اعضا و جوارح ما بندگي. انشاءالله در اين روزهاي بسيار بسيار پرنور و عزيز تجربه کنيم و تمرين کنيم براي ماههاي ديگر سال. اشاره قرآني را بفرماييد و انشاءالله وارد فضاي نوراني زيارت جامعه کبيره شويم.
حاج آقاي رنجبر: کف همان آب است. فرقش با آب اين است که درونش هوا است. بخاطر همين هم که درونش هواست، هيچ سوي ندارد و نميماند. اما آب چون بيهوا است، سودمند است. مفيد است و ميماند. قرآن ميگويد: تو ميتواني کف باشي، ميتواني آب باشي، اگر دنبال هوا و هوس و اميال و تمايلات خودت رفتي، کف ميشوي. حباب ميشوي. با همان هوا و هوسي هم که داري از پا درميآيي. يک موجود بيفايدهاي خواهي شد. ولي اگر از هوا و هوس پرهيز کردي آنوقت آب ميشوي و ميماني. چرا؟ چون سودمند هستي. لذا قرآن وقتي که مثال حق و باطل را ميزند، مثال آب و کف را ميزند. وقتي بر حق باشي، آب ميشوي و وقتي باطل باشي، کف ميشوي. وقتي بر حق باشي، نافع ميشوي. وقتي بر باطل باشي، بيفايده و بيخاصيت هستي. ميگويد: «ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» هرکسي به درد جامعه بخورد، ميماند.
در زمان خود حافظ کم نبودند کساني که شعر گفتند. خيليها شعر گفتند. رسانه شعر بود. کدامشان ماندند؟ حتي از دروازه شيراز هم بيرون نرفتند. ولي حافظ تمام اطراف و اکناف عالم را به تسخير خودش درآورده است. چون نافع است. اين فرمولي است که قرآن ميدهد. «ما يَنْفَعُ النَّاسَ» هرچيزي که براي مردم نيست، فايده و سودي داشته باشد، «فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ»
شريعتي: فرازهاي بلند و عالي زيارت جامعه کبيره که در شأن حضرات معصومين(عليهم السلام) است، و خيلي از ما خاطرات بسيار شيرين و دلچسبي با اين فرازهاي نوراني داريم و شايد در خلوتمان، زماني که دلتنگ زيارت ميشويم، امروز باز هم يک فراز ديگري از اين فرازهاي نوراني را مرور ميکنيم.
حاج آقاي رنجبر: بعضي گرهها به آساني باز ميشود. حتي بچهها هم ميتوانند باز کنند. ولي بعضي گرهها آنقدر محکم و مستحکم است که بزرگترها هم نميتوانند باز کنند. عربها به گره عقد ميگويند. اصلاً صيغه عقد هم به همين دليل عقد ميگويند، چون دو نفر به هم گره ميخورند. البته متأسفانه بعضي از اين گرهها خيلي سست است. خيلي زود باز ميشود. بعضي هم نه خيلي محکم و مستحکم است. اصلاً جانشان را نثار هم ميکنند. بايد اين دو مثل سيم باشند. به هم بيايند. نه اينکه يکي سيم باشد و يکي نخ پنبهاي! بايد کف هم باشند. وجود نازنين حضرت خديجه کبري(س) به پيامبر ميآمد. لذا تا همه جا به پاي هم بودند.
يک وقتي حضرت ديد در چهره پيامبر يک نگراني است. فرمود: ميبينم ناراحت هستي؟ فرمود: همينطور است. نارحت هستم. پرسيد: چرا؟ گفتند: خوب بيمايه فتير است. دين بدون ثروت و سرمايه پيش نميرود. بايد هزينه کرد و خرج کرد. من هم دستم خالي است. سريع بلند شد و تمام اسناد و املاکي را که داشت، جمع کرد و در يک پارچه ريخت و سرش را هم گره زد و کنار پيغمبر گذاشت. فرمود: هرکاري ميخواهي با اين ثروت و سرمايه بکن. ميان اينها عقد و گره است. اما يک گرهاي که در هيچ شرايطي، در هيچ بحراني، نه تنها گسسته نميشود، بلکه پيوستهتر و محکمتر و مستحکمتر ميشود. پس عقد به معني گره است.
عقيده هم که ميگويند، از همين ريشه است. چون شما با يک حقايقي پيوند برقرار ميکني. گره ميخوري. البته عقايد هم باز دو دسته هستند. بعضي خيلي سست هستند. اعتقادي که ما نسبت به اهلبيت داريم گاهي خيلي سست است. تا حرم علي بن موسي الرضا ميرويم و ميخواهيم يک حاجتي را بگيريم، به ما نميدهد، ميگوييم: ديگر ما حرم نميرويم. ما ديگر مشهد نميرويم. اينها همان عقدها و گرههاي خيلي سست است. «وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ» در زيارت جامعه ميخوانيم: چون آن پيوند بندگي که با خدا داشتيم، پيمان اطاعتي که با خدا داريم خيلي محکم کرديم، در هيچ شرايطي سست نشد، از دست نرفت، هيچگاه رابطه شما با خدا قطع نشد. در هرکجا که بوديد. بالا ميرفتيد همان حالي را داشتيد که پايين ميآمديد. پايين ميآمديد همان حالي را داشتيد که بالا بوديد. چون خودتان را در آغوش خدا ميديديد.
شما ديديد که گاهي پدرها بچههايشان را بغل ميکنند، هوا ميکنند. اين بچه بالا ميرود، غش غش ميخندد. پايين ميآيد غش غش ميخندد. نه بالا برايش مهم است، نه پايين برايش مهم است. چون در آغوش پدرش است. آن برايش مهم است. ميداند بالا برود خوب است. پايين هم بيايد، خوب است. اتفاقاً پايين که ميآيد در آغوشش قرار ميگيرد. بالا ميرود يک مقدار فاصله ميگيرد.
انسان هم همينطور است. وقتي در آغوش خدا قرار گرفت، خدا بالا و پايينش ميکند. ديگر آنوقت بالا برود خوش است، پايين هم بيايد، خوش است. به همين خاطر اهلبيت در هر حال خوش بودند. حال خوشي داشتند. در آغوش خدا بودند. نه زندان برايشان مهم بود. نه آزادي برايشان مهم بود. نه جنگ برايشان مهم بود. يعني اينها در همه شرايط امتحانشان را دادند. خودشان را نشان دادند. اين حوادث برايشان اتفاق افتاد که اين حقايق براي ما اثبات شود.
«وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ» آدمي که تشنه است. ظهر است، گرماي تابستان است وقتي يک آب خنکي ميبيند، اين عطشش تشديد ميشود. شديدتر ميشود. کسي که گرسنه است، در بازار راه ميرود. بوي کباب به مشامش ميخورد، گرسنگياش تشديد ميشود. اين يعني عوامل بيروني روي احساسات دروني تأثير ميگذارد. عامل بيروني چيست؟ آب سرد است. احساس دروني چيست؟ عطش! آب سرد ميبيني، عطش شما تشديد ميشود. بر همين اساس قرآن ميگويد: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم» (نور/30) به مؤمنين بگو: چشمهايتان را يک جاهايي ببنديد. چرا؟ چون من يک حس زيبايي دوستي در درون شما قرار دادم. اگر يک جمالها و چهرههايي ببينيد اين حس تحريک ميشود. حس تشديد ميشود. مراقب نگاههايتان باشيد. بر همين اساس ميگويد: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ» (عصر/3) همديگر را به حق سفارش کنيد. به حقيقتها نصيحت کن. چرا؟ چون در درون همه حس خوب شدن هست. عامل بيروني ميتواند يک نصيحت باشد. اين نصيحت يک تلنگر خوبي است. لذا در قرآن ميگويد: «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى» (اعلي/9) تذکر ميدهد. اثر ميکند. اين عامل بيروني است. يک حس دروني هم در وجود اين هست. نا اميد نباش.
سرّ نصيحتها همين است. بر همين اساس اهلبيت اهل نصيحت بودند. خيرخواهي ميکردند. چون ميدانستند خداوند اين حس را در درون همه قرار داده است. سخاوتمندانه نصيحت ميکردند. «نَصَحتُم له» شما نصيحت ميکرديد، خيرخواهي ميکرديد، منتهي «له» بخاطر خدا! بخاطر دعوت به سوي خدا، نه به سوي خدا. آن هم «فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ» چه پنهاني، يک خطاي شخصي از کسي ميديدند، در ميان جمع گوشزد نميکردند. در يک گوشهاي متذکر ميشدند. در ميان اين جمع و جماعت يک کساني خطا ميکردند، و به خطاهاي خودشان ميباليدند. آنها را در ميان جمع و جماعت نصيحت ميکردند. دست از نصيحت و خيرخواهي برنميداشتند. «وَ دَعَوْتُمْ إِلَى سَبِيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ» اين تاريکي با زور دور نميشود. اينجا اگر تاريک باشد، اينها به زور و ضرب ميسر نيست. شما تمام درهاي يکجا را باز کنيد، صدها نفر هم دست به دست هم بدهيد و اين تاريکي را بيرون ببريد، نميشود. تاريکي فقط با نور از ميان خواهد رفت. شما درها و دريچهها را ببند، با يک کبريت بزني، نور بيايد، تاريکي از بين ميرود. جهل مثل تاريکي است. جهل مثل ظلمت است. آن چيزي که جهل که تاريکي و ظلمت باشد را از بين ميبرد، دليل و برهان است. منطق است. اينها است که نقش شعله و مشعل و شمع را بازي ميکند. نور علم، نور دانش، اين است که شيوه اهلبيت شيوه حکمت بود. «دَعَوتُم» شما دعوت ميکرديد. دعوا نميکرديد! «الي سبيله» مردم را به راه خدا دعوت ميکرد، نه به خودتان! آن هم «بالحکمه» يعني با برهان و منطق، با استدلال، با حرفهاي قرص و محکم.
قطعهي آهنيني که در دهان اسب ميگذارند تا مهارش کنند، حکمه است. حکمت از همين ريشه است. يعني حرفهاي آهنين! حرفهاي قرص، حرفهاي محکم و مستحکم.
مفضل از اصحاب امام صادق بود. يکوقتي يک کسي يک حرفهاي تندي زد، مفضل ناراحت شد، با عصبانيت يک پرخاشهايي به او کرد. حضرت صدايش کرد و فرمود: اين چه شيوهي برخورد است؟ تو بايد با منطق و برهان و استدلال با او حرف بزني. او خدا را قبول ندارد. تو با استدلال با او حرف بزن. بعد گفت: پيش من بيا، من حرفهايي را با تو درميان ميگذارم. که اينها منطق محکمي براي تو باشد. که هروقت در مقابل چنين کساني قرار ميگيري، با آن منطق صحبت کني. اين توحيد مفضل ريشه در همان دارد. حضرت نشست و ساعتها با او سخنهايي را در ميان گذاشت و بعدها هم به نام توحيد مفضل عرضه شد.
«بالحکمه و الموعظه» بعضي هم هستند که اصلاً دنبال حکمت و منطق و استدلال نيستند. آدمهاي عاطفي و احساسي هستند. اينها را هم ميشود با وعظ و نصيحت به راه آورد.
شريعتي: از شما خيلي ممنونم. خيلي ممنون از همراهي دوستان خوبمان. دعا بفرماييد.
حاج آقاي رنجبر: انشاءالله از برکات اين ماه عزيز بيش از پيش برخوردار شويم.
شريعتي: در آستانه نيمه رمضان هستيم و ميلاد با سعادت و پر خير و برکت کريم اهل بيت، امام حسن مجتبي پيشاپيش مبارکتان باشد. والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.