اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

95-03-16-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر - شرح زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 16-03-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست *** که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق *** چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست
مي بده تا دهمت آگهي از سر قضا *** که به روي که شدم عاشق و از بوي که مست
کمر کوه کم است از کمر مور اين جا *** نااميد از در رحمت مشو ‌اي باده پرست
به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد *** زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست
جان فداي دهنش باد که در باغ نظر *** چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليماني شد *** يعني از وصل تواش نيست به جز باد به دست
شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما بينندگان و حاج آقاي رنجبر

حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان عرض سلام دارم
مجري: سلامت باشيد. امروز هم گشت و گذاري دايم در بوستان غزليات حافظ و اين غزلي که من ابتداي برنامه قرائت کردم.
حاج آقا رنجبر: کسي که مست باشد مست آب انگور، چنين کسي طاعت و بندگي را نمي‌فهمد. چنين کسي صلاح و مصلحت را نمي‌فهمد. چنين کسي پيمان و عهد و وفا و ميثاق را درک نمي‌کند. اين اساسا خاصيت مستي است. خصوصيت مستي است. از هر نوعي که باشد. حافظ هم همين را مي‌گويد مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست. مي‌گويد چطور آن مست آب انگور نه طاعت مي‌فهمد نه پيمان و نه صلاح. من هم همين طور هستم مبادا من را دعوت بکني به بندگي. ابدا. من زير بار نخواهم رفت. اساسا مي‌دانيد بندگي دو نوع است يا بندگي خداست يا بندگي غير خدا. به همين خاطر در قرآن هم دارد «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» (اسراء/ 23) خداوند حکم کرد که جز او را بندگي نکنيد. اين معنايش اين است که بندگي دو نوع است. بندگي خدا و بندگي غير خدا. حافظ مي‌گويد از مني که مست خدا هستم شيداي خدا دل داده و دل باخته‌ي او هستم مبادا چنين طاعت و چنين اطاعت و بندگي طلب و تمنا بکني. جز خدا هر چه خوش است يا ناخوش است *** آدمي خوار است و عين آتش است من هيچ گاه دل به آتش نخواهم زد. از خدا غير از خدا را خواستن، ظنّ افزوني بود. فکر مي‌کني که اگر از خدا غير خدا بخواهي و به سمت غير خدا راه بيفتي زياد مي‌شوي. کلي کاستن. کلي از دست مي‌دهي. خيلي چيزها را از دست خواهي داد. از خدا فقط خدا را بخواه و از من فقط فقط طاعت خدا را بخواه و نه طاعت هيچ کس و هيچ کس. پيمان هم از من نخواه. از من نخواه که من هم پيمان شوم هم پياله شوم هم کاسه شوم هم کيسه شوم هم راه و هم راي شوم با ديگراني که با خدا نيستند، ابدا من با اين‌ها هم قسم نخواهم شد. مطلب طاعت و پيمان. صلاح هم از من نخواه. به من نگو اگر در جامعه اين کار را بکني صلاحت اين است، مصلحتت اين است. اين پست را قبول نکن به صلاحت نيست به مصلحتت نيست. مردم يک طور ديگري داوري مي‌کنند يک نوع ديگري قضاوت مي‌کنند. ابدا. مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست. که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست. من روز نخستي که خودم را شناختم فهميدم بايد دنبال سر يک کسي ياد بيفتم دور يک کسي بگردم آن کس را انتخاب کردم و آن هم خداست. به همين خاطر شهره شدم آوازه شدم که من عاشق و شيدا و مست حق هستم و جز حق و حقيقت دنبال سر هيچ چيز و هيچ کسي راه نمي‌روم. حافظ مي‌خواهد بگويد فقط خدا. هر چه او گفت هر چه او خواست. و از من هم اگر چيزي مي‌خواهي فقط او را بخواه. از صلاح و مصلحت و همراه شدن و هم پيمان شدن و دنبال سر اين راه افتادن و حرف آن را پذيرفتن را از من نخواه. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ي عشق، چار تکبير زدم يک سره بر هر چه که هست. مولوي عشق و محبت را به آتش تشبيه مي‌کند مي‌گويد ببين آتش خودش پاک است جزء مطهرات هم است پاک کننده هم است شما يک چيز نجس را بيندازيد يک چوب نجس را بيندازيد در آتش وقتي سوخت پاک مي‌شود مي‌گويد عشق هم مثل آتش مي‌ماند. هم خودش پاک است هم پاک کننده است هر کسي عاشق شد پاک مي‌شود از غير خدا. عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت. عشق خدا اگر به دل آدمي راه پيدا بکند هر چيزي غير خدا باشد را از بين مي‌برد. انسان پاک مي‌شود از غير خدا. ر که را جامه ز عشقي چاک شد. او ز حرص و عيب کلي پاک شد. هر کسي واقعا يک عشق الهي به سينه و سر داشت آن وقت کلي اين عيب‌ها پاک مي‌شود نه حسود است نه حسادت مي‌کند نه کينه توزي مي‌کند از همه‌ي اين آلودگي‌ها پاک مي‌شود شاد باش اِي عشق خوش سوداي ما. اِي طبيب جمله علتهاي ما. عشق که بيايد مثل طبيب است تمام علت‌ها و بيماري‌هاي روحي رواني را از انسان دور مي‌کند و انسان را پاک مي‌کند. مولوي عشق را به آتش تشبيه مي‌کند مي‌گويد آتش عشقست کاندر ني فتاد. جوشش عشق است کاندر مِي فتاد. ولي حافظ عشق را به آب تشبيه مي‌کند. تشبيه حافظ دقيق تر و لطيف تر است. چرا؟ چون آتش پاک است ما آتش نجس نداريم. ولي آب اين طوري نيست هم آب پاک داريم هم آب نجس داريم. حافظ مي‌گويد عشق دو نوع است تا چه عشقي باشد بعضي عشق‌ها آلوده است عشق زميني است اين که پاک نمي‌کند اين پاک نيست اين خودش آلوده است شما را هم آلوده مي‌کند. بله يک آبي مثل آب چشمه است چشمه پاک است. پاک هم مي‌ماند. هيچ گاه چشمه نجس نمي‌شود آلوده نمي‌شود عشق الهي هم مثل آب چشمه مي‌ماند. مي‌گويد من از اين عشق برخوردار هستم عشقي که مثل چشمه است. من با اين چشمه وضو گرفتم. وضو را براي چه مي‌گيرند؟ براي چه آب به صورت و دست مي‌زنند با آن صورت و آداب خاص؟ براي اين که پاکي و طهارت روحي کسب بکنند پس وضو ساختن يعني پاک شدن چون شما وضو مي‌گيريد که پاک شويد. اين که مي‌گويد وضو ساختم يعني پاک شدم تطهير شدم. مي‌گويد من با چشمه‌ي عشق پاک شدم و از روزي که با اين چشمه طهارتي کسب کردم و پاک شدم چار تکبير زدم يک سره بر هر چه که هست. چهار تکبير زدن يعني نماز ميت خواندن. کسي که از دنيا رفته برايش نماز مي‌خوانند نماز ميت چند تکبير دارد. اين چهار تکبير زدن يعني نماز ميت خواندن. يعني چه؟ يعني من از وقتي که عاشق شدم جز خدا هر چه بود پيش من مرد. مرده شد. مردار شد. لاشه شد. «هُوَ الْحَيُّ» (بقره/ 255) تنها کسي که پيش چشم من زنده است خداست. و تنها کسي که همه کاري از او ساخته است خداست. جز خدا هر چه باشد مرده است هر کسي باشد پيش من مرده است. لذا چهار تکبير زدم انگار که بر يک مرده‌اي نماز مي‌خوانند بعد دفنش مي‌کنند من از وقتي که عاشق خدا شدم اين عالم پيش من مرد يعني هيچ چيز پيش من چيزي در چنگ ندارد. کاره‌اي نيست. همه کاره خداست. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ي عشق. چار تکبير زدم. بعضي‌ها با همين بيت اختلاف مي‌کنند که حافظ بايد از اهل سنت باشد. چون تفاوت اهل سنت و تشيع همين است که تشيع پنج تکبير مي‌زند آن‌ها چهار تکبير مي‌زنند. مي‌گويند خودش دارد مي‌گويد که هار تکبير زدم. شما تفاسير را ببينيد مثلا تفسير صافي را ببينيد آن جا مي‌گويد که وجود نازنين پيغمبر اسلام بر مردگان که نماز مي‌خواند وقتي به مرده‌ي منافق مي‌رسيد چهار تکبير مي‌زد. بر مرده‌هاي مسلمان پنج تکبير مي‌زد. چون تکبير پنجم دعا به ميت است. حضرت وقتي به منافقين مي‌رسيد ديگر آن دعا را به امر خداوند نمي‌کرد. چهار تکبير مي‌کرد. حافظ مي‌گويد اين شما و اين قرآن. دنيا پيش من مرده است من مي‌خواهم بر اين مرده نماز بخوانم اين مرده به نظر شما ظاهر و باطنش يکي است؟ قرآن که مي‌گويد يکي نيست «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم/ 7) مي‌گويد اين‌ها ظاهر دنيا را ديدند باطنش را خبر ندارند. دنيا ظاهرش با باطنش خيلي فرق دارد. امام علي مي‌گويد شما مار را ديده ايد؟ خيلي تشبيه لطيفي دارد. نترس به آن نزديک شو ببين چقدر خوش خط و خال است چه رنگ آميزي لطيف و زيبايي دارد ولي به ظاهرش نگاه نکن باطنش سمّ است ظاهرش کِشنده است جاذبه دارد اما باطنش کُشنده است مي‌گويد دنيا مثل مار خوش خط و خال است ظاهرش با باطنش خيلي متفاوت است. تعريفي هم که شما از منافق مي‌دهيد و قرآن از منافق مي‌دهد همين است. حافظ مي‌گويد قرآن دنيا را منافق مي‌داند. من هم که قرار است بر اين دنيايي که پيش چشم مرده نماز بخوانم شما بگوييد من بر اين مرده چند تکبير بزنم بر طبق سنت پيغمبر؟ اگر پيغمبر بود مي‌خواست تکبير بزند چند تا مي‌زد؟
مجري: يعني حافظ اين قدر دقيق اين مسائل را مد نظر داشته است؟
حاج آقا رنجبر: بله شما ببينيد اين ابيات را با چه لطافتي ياد مي‌کند. حافظ روي کلمه به کلمه‌ي خودش سانت گذاشته براي همين ماندگار شده يعني کلمات را تراش داده حساب شده انتخاب کرده. چار تکبير زدم يک سره بر هر چه هست. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ي عشق. از همان روزي که پاک شدم با عشقي که مثل چشمه مي‌ماند. پاک است و پاک کننده است. بعضي‌ها خرده مي‌گيرند مي‌گويند عرفا چطور مي‌گويند ما عاشق خدا هستيم عاشق بايد معشوقش را ديده باشد بدون ديدار و رويت معشوق مگر مي‌شود عاشق شد؟ عاشق چه کسي هستيد؟ عشق اين جا معنا دارد؟
مجري: آن‌ها ادعا مي‌کنند ما خدا را ديده ام.
حاج آقا رنجبر: خدا که مي‌گويد من ديدني نيستم
مجري: نه آن ديدن از جنس ديده‌ي ما
حاج آقا رنجبر: يک بيماري رفت پيش طبيبي. طبيب هم اتفاقا اهل معرفت بود آن بيمار هم از کساني بود که همين خرده را بر عرفا مي‌گرفت که اين‌ها عاشق چه چيزي هستند چگونه عاشق معشوق نديده هستند؟ آن طبيب گفت براي چه آمدي پيش من؟ گفت آمدم براي صحت براي تن درستي براي سلامت. گفت دوست داري صحت و سلامت و تن درستي را؟ گفت خيلي. گفت آن را ديده اي؟ گفت نه. گفت پس چطوري دوست داري؟ گفت من وقتي سالم هستم تندرست هستم راه مي‌روم مي‌نشينم دردي ندارم کسالتي ندارم سرزنده ام سرحالم. از اين آثارش. گفت ما هم وقتي که از عشق خدا دم مي‌زنيم آثارش را ديده ايم و همين ديدن آثار کافي است که ما دعوي عشق و عاشقي داشته باشيم. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ي عشق، چار تکبير زدم يک سره بر هر چه که هست. مِي بده تا دهمت آگهي از سرّ قضا که به روي که شدم عاشق و از بوي که مست. مي‌گويند مستي و راستي. آدم‌هاي مست دروغ نمي‌گويند. چرا؟ چون عقلشان پريده دو دو تا نمي‌کنند چرتکه نمي‌اندازند حساب کتاب نمي‌کنند. لذا مي‌گويند مستي و راستي. کسي که مست است راست مي‌گويد دروغ نمي‌گويد. حافظ مي‌گويد مي‌خواهي راست راستي من به تو بگويم عاشق چه کسي هستم؟ چون من آدمي هستم که دو پهلو و چند پهلو حرف مي‌زنم در پرده سخن مي‌گويم، شفاف و روشت و مستقيم حرف نمي‌زنم. اگر مي‌خواهي شفاف و مستقيم و بي پرده و راست و حسيني به تو بگويم من که اين همه سنگ که را به سينه مي‌زنم و عاشق چه کسي هستم يک راه بيشتر ندارد و آن اين که مِي بده. ميِ به معني معرفت است. يعني يک معرفتي نشان بده که من بدانم تو در اين عالم سير مي‌کني اهل اين عالم هستي چون اگر نباشي درک نمي‌کني. کسي از عالم خط مي‌تواند ريزه کاري‌ها را درک و دريافت بکند که معرفتي نسبت به خط داشته باشد شما وقتي مي‌توانيد ريزه کاري‌ها و ظرافت‌هاي عالم نقاشي را دريافت بکنيد که شناخت نسبي داشته باشيد مي‌گويد اصلا من ببينم تو معرفتي نسبت به اين وادي و عالم داري؟ مِي بده اگر بدهي دهمت آگهي از سرّ قضا. آن وقت به تو مي‌گويم که راز سرنوشت با من چه کرده است و من از کجا به کجا راه پيدا کرده ام؟ که به بوي که شدم عاشق و روي که مست. کمر کوه کم است از کمر مور اين جا ، نا اميد از در رحمت مشو اِِي باده پرست. فقط يک چيز سربسته و در بسته و در پرده به تو بگويم. من عاشق آن کسي هستم که در درگاه او در آستانه‌ي او اگر به اندازه‌ي يک کوه معصيت کرده باشي، گناه کرده باشي کوله بار گناهت سنگين باشد وقتي بيايي در دستگاه او، کمتر از يک موري خواهد شد. اين قدر که آن دستگاه بخشنده و کريم و غفار است. «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (زمر/ 53) شما کوه را ديده ايد؟ کمر کوه چقدر وسيع است؟ مور را هم ديده ايد؟ کمر موه چقدر باريک است؟ مي‌گويد اين دستگاه يک دستگاهي است که کمر کوه کم است از کمر مور اين جا. نا اميد از در رحمت مشو. لذا بهت بگويم هر چه کردي هر گناهي معصيتي که مرتکب شدي ابدا نا اميد مشو اِي باده پرست. يعني اِي کسي که در خدمت معرفت هستي. يعني دوست داري دستت به معرفتي بند شود. پرست را قبلا عرض کردم. پرست يعني پرستار يعني نگهبان به آتش پرست هم که آتش پرست مي‌گفتند چون اين‌ها پرستار و نگهبان آتش بودند در آتش کده‌ها که خاموش نشود. باده پرست يعني پرستار و محافظ باده‌ي معرفت. مي‌گويد دستگاه دستگاهي است که نگاه به گذشته‌ي خدا نبايد بکني نگاه به گذشت خدا بايد بکني. اميد داشته باشي هر که هستي هر چه هستي. کمر کوه کم است از کمر مور اين جا. نا اميد از در رحمت مشو اِي باده پرست. به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد، زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست. فکر هم نکن فقط تو هستي که کوهي از گناه پشت سر داري نه در اين عالم همه گناه کارانند. در عالمي که الآن من و تو نفس مي‌کشيم يک نفر پيدا نمي‌کني که بي گناه باشد جز يک نفر. يک نفر هست که زير اين طاق آسمان الآن مثل من و تو زندگي مي‌کند نفس مي‌کشد و من هم با رمز از او ياد مي‌کنم. او نرگس است. تنها او است که زير اين طارم فيروزه خوش نشسته است. انسان است و چشمش. اصلا به مردمک چشم عرب مي‌گويد انسان. اسمش است. تمام انسان نگاهش است. نگاه است که انسان را انسان مي‌کند. اصلا انسان هست و چشمش. لذا مولوي وقتي که حضرت علي را توصيف مي‌کند همين را مي‌گويد. اِي علي که جمله عقل و ديده اي. اِي کسي که سراپا چشم است. سر تا پا نگاه هستي. سر تا پا چشم هستي. سر تا پا بصيرت هستي. سر تا پا بينايي هستي. نرگس هم همان چشم نرگس منظور است. اشاره و کنايه‌اي هم به آن وجود نازنين است. مي‌گويد زير اين طارم فيروزه. بعضي خانه‌هاي حياط دار را وقتي وارد مي‌شويد يک داربستي از چوب زدند روي آن شاخه‌هاي درخت انگور است که از وسط اين مشبک‌ها هم خوشه‌هاي انگور آويز است به آن داربست چوبي مي‌گويند طارم حافظ اين آسمان را تشبيه مي‌کند به يک داربست. داربست به رنگ فيروزه‌اي است آبي است. اين ستاره‌هايي که در شب ديده مي‌شوند مثلا خوشه‌ي پروين و اين‌ها را تشبيه مي‌کند به خوشه‌هاي انگور که از وسط مشبک‌هاي فيروزه‌اي پايين آمده است. مي‌خواهد بگويد زير اين سقف آسمان مي‌گويد زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست. هيچ کسي را نمي‌بيني که خوش زندگي کرده باشد سلامت زندگي کرده باشد بي آلايش بدون آغشتگي بدون گناه زندگي کرده باشد. به جز آن نرگس مستانه. به جز او که سراپا چشم است و سراپا مستي و شيدايي است. به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد که الهي هيچ زخم چشمي هم به او نرسد. به سلامت باشد. زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست. لذا ناراحت نشو. همه مثل خودت هستند تو هم مثل همه هستي. همه آلوده ايم همه آغشته ايم همه گناه کارانيم. مبادا نا اميد شوي. گاهي همين تو را نا اميد مي‌کند که فقط من هستم که آلوده هستم من هستم که وصله‌ي ناجور و لکه‌ي ننگي براي عالم هستم نه همه خطا کار هستند جز يک نفر. جان فداي دهنش باد که در باغ نظر، چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست. مي‌گويد فداي دهان آن نرگس و آن نازنين باد که هنوز که هنوز است دهانش غنچه است باز نشده است. يعني هنوز تکيه به ديوار کعبه نداده است و فرياد نکرده است که اَنَا المَهدِي جان فداي دهنش باد که در باغ نظر. در اين عالمي که مثل باغ است و محل نظر و تماشا و رويت و شهود است، جان فداي دهنش باد که در باغ نظر. چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست. چمن يعني باغ چمن آرا يعني باغبان. چمن آراي جهان خوش تر از اين غنچه نبست. اين زيباترين غنچه‌اي است که در اين عالم پديد آورده است غنچه است اين است اگر گل شود چه خواهد شد. دهان بسته است اين اگر باز شود چه خواهد شد. گفت ماتمت چون بود. حافظ ار دولت عشق تو سليماني شد يعني از وصل تو اش نيست به جز باد به دست. يک طنز لطيفي است. مي‌گويد الحمدلله حافظ دولت عشق آن نرگس و نازنين را دارد. و از دولت عشق او به مقام سليماني رسيده است. سليمان زمانه است. سلطان روزگار است. ولي البته از سليماني فقط بادش را دارد. يعني هيچ چيز ندارد. يعني شما تا به حال يک نظري يک لطفي يک عنايتي يک التفاطي يک توجهي به من شيدا و عاشق هنوز نداشته ايد و هنوز نکرده ايد. حافظ ار دولت عشق توست سليماني شد يعني از وصل تو اش نيست به جز باد به دست.
مجري: خيلي ممنون حضرت رضا فرموده اند در روزهاي پاياني ماه شعبان زياد بگو اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَي مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ (عيون اخبار الرضا، ج2، ص 51) ما خدايا اگر ما را نيامرزيدي در ادامه‌ي ماه شعبان ما را ببخش و بيامرز که ان شاء الله با طهارت و پاکي وارد مهماني بزرگ تو شويم. صفحه‌ي 237 را امروز با هم تلاوت مي‌کنيم آيات 15 تا 22 سوره‌ي مبارکه‌ي يوسف
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ?15? وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ?16? قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ?17? وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّـهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ?18? وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ?19? وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ?20? وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّـهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ?21? وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ?22?
ترجمه:
پس هنگامي که وي را بردند و تصميم گرفتند که او را در مخفي گاه آن چاه قرارش دهند [تصميم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام کرديم که از اين کار آگاهشان خواهي ساخت در حالي که آنان نمي‌فهمند [که تو همان يوسفي.] (??) و شبان گاه گريه کنان نزد پدر آمدند. (??) گفتند:‌اي پدر! ما يوسف را در کنار بار و کالاي خود نهاديم و براي مسابقه رفتيم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصديق نخواهي کرد اگرچه راست بگوييم! (??) و خوني دروغين بر پيراهنش آوردند [تا يعقوب مرگ يوسف را باور کند]. گفت: چنين نيست که مي‌گوييد، بلکه نفس شما کاري [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در اين حال صبري نيکو [مناسب تر است]؛ و خداست که بر آنچه شما [از وضع يوسف] شرح مي‌دهيد از او ياري خواسته مي‌شود. (??) و کارواني آمد، پس آب آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! اين پسري نورس است! و او را به عنوان کالا [ي تجارت] پنهان کردند؛ و خدا به آنچه مي‌خواستند انجام دهند، دانا بود. (??) و او را به بهايي ناچيز، درهمي چند فروختند و نسبت به او بي رغبت بودند. (??) آن مرد مصري که يوسف را خريد، به همسرش گفت: جايگاهش را گرامي دار، اميد است [در امور زندگي] به ما سودي دهد، يا او را به فرزندي انتخاب کنيم. اين گونه يوسف را در سرزمين مصر مکانت بخشيديم [تا زمينه فرمانروايي وحکومتش فراهم شود] و به او از تعبير خواب‌ها بياموزيم؛ و خدا بر کار خود چيره و غالب است، ولي بيشتر مردم نمي‌دانند. (??) و هنگامي که يوسف به سنّ کمال رسيد، حکمت و دانش به او عطا کرديم، و ما نيکوکاران را اين گونه پاداش مي‌دهيم. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مجري: ديروز مطلع شديم حاج آقاي فلاح زاده در غم از دست دادن والده‌ي بزرگوارشان عزادار هستند از طرف خودم و بچه‌هاي سمت خدا و بيننده‌هاي خوبمان تسليت مي‌گويم به ايشان و خانواده‌ي محترمشان ان شاء الله والده‌ي مکرمه شان هم نشين حضرت زهرا سلام الله عليها باشند. اشاره‌ي قرآني را مي‌شنويم
حاج آقا رنجبر: چاه راه مي‌شود اگر خدا بخواهد. و راه چاه مي‌شود اگر خدا نخواهد. اين يک حقيقتي است که خداوند در قصه‌ي يوسف و برادران يوسف نمايش گذاشت و به تماشا گذاشت. يوسف را به چاه انداختند ولي همين چاه يک راهي شد براي رسيدن يوسف به آن جايگاه و منزلتي که در پيش داشت. لذا وقتي همه که انداختند در چاه آيه مي‌گويد «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» وقتي اين‌ها او را در ته و قعر چاه به قسمت‌هاي نهاني چاه قرار دادند، ما به همين يوسف وحي کرديم که نترس ناراحت نباش آن چه ديدي برقرار خود نبود و آن چه بيني هم نماند برقرار. يک روزي مي‌آيد تو از اين چاه بيرون مي‌آيي يک تخت و بختي پيدا مي‌کني و اين‌ها مي‌آيند و برابر تو زانو مي‌زنند يعني اين چاه راه است چون ما مي‌خواهيم. و از آن طرف راهي که برادران يوسف رفتند که يوسف را مي‌اندازيم در چاه خلاص مي‌شويم ديگر چشم پدر ما به ما خيره مي‌شود. ما دردانه‌ي پدر مي‌شويم. ولي چاه بود. از همان لحظه‌اي که پدر با خبر شد فرمود اين ريشه در هوا و هوس شما دارد دروغ مي‌گوييد راست نمي‌گوييد و از همان روز زندگي اين‌ها تاريک و تاريک تر شد تا اين که به يوسف رسيد
مجري: خيلي خوب امروز به کدام فراز زيارت جامعه‌ي کبيره مي‌رسيم؟
حاج آقا رنجبر: وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ موضوعات مهم و مسائل بزرگ هميشه پيش چشم انسان است يک اتفاق بزرگي در زندگي شما افتاده است يک حادثه‌ي عظيمي رخ داده است دائم پيش چشم شماست مي‌خواهيد فراموشش هم بکنيد نمي‌شود. بيرون نماز يا در نماز در هر حالي که هست حتي خواب هم مي‌رويد خوابش را مي‌بينيد اما مسائل ريز و نازل و ناچيز اين طوري نيست زود فراموش مي‌شوند. زود به فراموشي سپرده مي‌شوند. فرق ما با اهل بيت در يک چيز است. و آن يک چيز هم اين است که خدا براي آن‌ها بزرگ ترين است خدا براي ما کوچکترين است دليل؟ شما ببينيد از ديروز همين ساعت تا امروز همين ساعت چند بار ما به ياد خدا افتاديم؟ غير از وقت نماز که گاهي ريشه در عادت دارد گاهي ريشه در ترس دارد. تازه در همان نماز هم ياد خدا نيستيم تا چه برسد به خارج از نماز. اين چه چيزي را نشان مي‌دهد؟ اين نشان مي‌دهد که خدا پيش چشم ما خيلي ريز است خيلي کوچک است خيلي ناچيز است. يک وقتي اصلا نمي‌بينيمش. ولي همين خدا پيش اهل بيت بزرگ ترين است. لذا مي‌گوييم وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ شما شأن خداوند را جايگاه خداوند را بزرگ ترين دانستيد و يافتيد. اين است که در همه حال خدا پيش چشم اينهاست. حالا مي‌خواهد در نماز باشد مي‌خواهد بيرون نماز باشد. «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ» (معارج/ 23) گفت خوشا آنان که دائم در نمازند. چرا؟ چون خدا بزرگ ترين مسئله است براي اين ها. همان طور که کوچکترين مسئله است براي ما. يعني اگر اهل بيت مي‌خواستند يک زيارت جامعه‌اي در شأن ما بنويسند قطعا يکي از فرازهايش همين بود. اصغرتم شأنه. شما شأن و جايگاه الهي را کوچکترين يافتيد. نازل ترين يافتيد. اين کوچک و بزرگ بودن خدا از کجا معلوم مي‌شود؟ از شنيدن و نشنيدن. شما وقتي کلام خدا را مي‌شنويد يعني خدايا تو بزرگ تر هستي. حرف بزرگ تر را هم بايد شنيد. وقتي کلام خدا را نمي‌شنويد زير بار اين کتاب نمي‌رويد يعني تو کوچکتر هستي. حرف کوچکتر را که نمي‌شنوند و من هستم که درست مي‌گويم. لذا کمتر بزرگ تري را مي‌بينيد به حرف يک بچه‌اي گوش بدهد چون کوچکتر است آن قدر که براي خودش حساب باز مي‌کند براي او حساب باز نمي‌کند راز اين که شما در ابتداي نماز مي‌گوييد الله اکبر بعد دو دست را هم زمان بالا مي‌بريد يعني چه؟ يعني بزرگ تر هستي و چون بزرگ تر هستي من تسليم هستم. خيلي معنا دارد مي‌گويد وقتي دست هايت را بردي بالا بگو الله اکبر. تو بزرگ تر هستي حرف بزرگ تر را بايد گوش کرد چشم من تسليم هستم حکم آن چه تو فرمايي. هر چه تو بگويي. همان که حافظ گفت. چار تکبير زدم يک سره بر هر چه که هست. نماز واقعي اين است. اين حرکات نماز معنا دارد فقط الفاظش نيست که معنا دارد اين حرکت هم معنا دارد. يعني من اسير تو هستم من تسليم تو هستم چطور اين اسرا را ديده ايد دستشان را بالا مي‌برند وقتي حريف را قدرتمند مي‌بينند خودشان را خلع سلاح مي‌کنند. همين است. مي‌گويد من حرفي براي گرفتن ندارم هر چه تو بگويي. تو بزرگ تر هستي. حرف بزرگ تر را بايد گوش کرد. وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ شما در صحرا يک سنگ بردار به يک سگ پرتاب بکن. سگ با آن سنگ هيچ کاري ندارد. از آن زخم خورده درد کشيده و درد چشيده ولي دنبال سر شما راه مي‌افتد. چون با همه‌ي حيوان بودنش مي‌فهمد که اين سنگ يک وسيله است يک واسطه است کار کار شماست. همه کاره آن سنگ انداز است. در نگاه قرآن کريم همه وسيله هستند. همه واسطه هستند. اگر شما از کسي اخمي مي‌بينيد از اوست اگر خبر شاد و مسرت بخشي هم مي‌شنويد از اوست او اين را مامور کرده است. سعدي هم مي‌گفت گر رنج پيش آيد و گر راحت اِي حکيم. نسبت مکن به غير که اين‌ها خدا کند. قرآن هم همين را مي‌گويد «كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ» (نساء/ 78) هر چه به شما مي‌رسد از ناحيه‌ي خداست ديگران وسيله و واسطه هستند آن قاتل وسيله است آن سارق هم وسيله است. شما ممکن است بگوييد اگر اين‌ها وسيله هستند پس محکمه و محاکمه يعني چه؟ محکوميت يعني چه؟ همه وسيله هستند و همه هم بايد وسيله باشند منتها چگونه وسيله‌اي انتخاب با خودشان است. شما با رفتار خوبي که از خودت نشان مي‌دهي خدا شما را به عنوان وسيله‌ي خوبي‌ها انتخاب مي‌کند.
مجري: يعني ما مي‌توانيم وسيله‌ي خير باشيم يا وسيله‌ي شرّ
حاج آقا رنجبر: وقتي يک رفتار بدي را از خودت نشان مي‌دهي خدا از شما به عنوان وسيله در بدي‌ها استفاده مي‌کند مي‌خواهد يک خبر ناگواري به گوش کسي برساند شما را انتخاب مي‌کند. ديده ايد به بعضي‌ها مي‌گوييد اين خبر ناگوار را به فلاني بدهيد مي‌گويد من نمي‌توانم من نمي‌دهم واقعا هم نمي‌دهد لذا پيغمبر فرمود هر کسي خبر ناخوشي برايت آورد دليل بر ناخوش بودن خودش است. اين آدم خوبي نبوده که خدا در اين مسير اين را استخدام کرده است. شما مثلا يک ميخ را مي‌خواهي بکوبي کريستال برمي‌داري با کريستال مي‌کوبي؟ يا يک پاره آجر برمي‌داري؟ شمايي که مي‌تواني انتخاب بکني کريستال باشي يا پاره آجر باشي؟ خاک هم مي‌تواند گل شود يعني ريخته شود پاي يک گل بعد از يک مدتي گل شود. خاک در گلدان است بعد يک مدتي مي‌بينيد گل‌ها آمدند بالا خاک رفته پايين. خاک کجا رفت؟ شد گل ساقه برگ ريشه. همين خاک را مي‌شود ريخت در قالب خشتي بشود خشت بگذاري در کوره بشود آجر بشکني بشود پاره آجر با آن ميخ بکوبي. همان خاک است مي‌تواند گل شود مي‌تواند پاره آجر شود. اگر گل شد مصرفش يک جاهاي ديگر است. اگر پاره آجر شد مصرفش يک جاهاي ديگر است وقتي مي‌خواهند ميخ بکوبند از آن استفاده مي‌کنند آن وقت گل را نمي‌گذارند در تنور آتشين ولي گِل را مي‌گذارند که پاره آجر شود. خشت را مي‌گذارند که پاره آجر شود.
مجري: يعني اگر واسطه و وسيله‌ي بدي شديم بايد بگرديم در خودمان ببينيم کجايمان بد است.
حاج آقا رنجبر: بله گفت يا سبو يا خم مِي يا قدح باده کند، يک کف خاک از اين ميکده ضايع نشود. مي‌گويد اين خاک يک خاکي است که بالاخره يک چيزي از آن بايد ساخته شود حالا بستگي به کيفيت جنسش دارد. يا با آن سبو مي‌سازند يا خم مِي مي‌سازند بالاخره يک چيزي با آن مي‌سازند در دستگاه الهي چيزي به نام ضايعات و دور ريز نداريم خدا از هر کسي در هر مسيري خودش خودش را قرار بدهد استفاده مي‌کند. يک شلنگي سوراخ مي‌شود مي‌خواهي ببندي. مي‌گردي دنبال پارچه‌ي ابريشمي؟ نه ابدا. دنبال کهنه پارچه مي‌گردي از آن استفاده مي‌کني پس آن کهنه پارچه هم به کار گرفته مي‌شود اما در جاي خودش. آن ابريشم هم به کار گرفته مي‌شود اما در جاي خودش. پس آدم‌ها وسيله هستند حالا که آدم‌ها شدند وسيله خدا مي‌شود همه کاره. حالا که خدا همه کاره است ما اگر قرار است کسي را تمجيد بکنيم تعريف بکنيم تحميد بکنيم ستايش بکنيم چه کسي را بايد ستايش بکنيم؟ خدا را اين است که در زيارت جامعه مي‌خوانيم مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ شما فقط کرم حق کرامت حق بزرگواري حق را ستايش و تمجيد مي‌کنيد. شما هيچ چيز را حمد نمي‌کنيد جز خدا. هيچ چيز را مورد ستايش قرار نمي‌دهيد جز خدا. چون اصلا چيزها را چيزي نمي‌دانيد. همان که حافظ گفت همه چيز پيش چشم شما مرده است. بي جان است بي حرکت است. حرکتي ندارد. مگر اين که تو به آن حرکت بدهي. يک مرده‌اي اين جا افتاده حرکتي ندارد مگر اين که شما حرکتش بدهيد. مي‌گويد هر کس در عالم حرکتي دارد محرکش تو هستي. ما همه شيريم ولي شير علم. مولوي مي‌گويد بله ما شير هستيم اما شير پرچم شيري که روي پرچم کشيده اند. اين شير وقتي باد مي‌آيد اين پرچم حرکت مي‌کند اين شير هم حرکت مي‌کند حرکت شير مال خودش نيست مال باد است همان بادي که ناپيداست. جان فداي هر چه ناپيداست باد. مي‌گويد هر اتفاقي هم که در عالم مي‌افتد ريشه در خودت دارد. پس اگر آدم‌ها به محکمه مي‌روند محاکمه مي‌شوند محکوم مي‌شوند. محکوم مي‌شوند که تو چرا چنين وسيله‌اي شدي. مي‌توانستي گل شوي چرا پاره آجر شدي؟ اين چوب پاره آجر شدن را مي‌خورد. چوب چنين وسيله‌اي شدن را مي‌خورد. چوب اين‌ها را مي‌خوريد و الا شما کاره‌اي نيستيد. همه کاره خداست.
مجري: خيلي ممنون. شايد کمتر از دو روز به آغاز ماه مهماني ماه ضيافت الهي مانده بهترين کاري که مي‌شود کرد چيست که با طهارت وارد مهماني شويم؟
حاج آقا رنجبر: همين سخني که عرض کردم اگر ما باور بکنيم که با خوبي‌ها وسيله‌ي خوبي‌ها مي‌شويم با بدي‌ها وسيله‌ي بدي‌ها مي‌شويم انتخاب با خود ماست يک مروري هم نسبت به گذشته‌ي خودمان داشته باشيم کجاها وسيله مي‌شديم؟ کجاها وساطت مي‌کرديم؟ در خبرهاي خوش يا در خبرهاي ناگوار؟ يک شناختي نسبت به خودمان پيدا مي‌کنيم بر اساس همين شناخت از اين به بعد زندگي بکنيم بگوييم ما مي‌خواهيم وسيله‌ي خوب شويم پس من اگر الآن دارم فلاني را مي‌کوبم پاره آجر هستم اگر کريستال بودم او را نمي‌کوبيدم يک تأملاتي روي رفتار ريز خودمان داشته باشيم تا ان شاء الله خداوند ما را در مسيرهاي خوب قرار بدهد
مجري: ان شاء الله خيلي ممنون فايل‌هاي صوتي و متني برنامه را مي‌توانيد در سايت ما به تفکيک موضوعات و کارشناسان ببينيد. همين طور مطالب مختصر تر و فايل‌هاي صوتي را در کانال ما در فضاي مجازي مي‌توانيد دنبال بکنيد. التماس دعا خدانگهدار

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها