برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعهي کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 05-02-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
ساقي حديث سرو و گل و لاله ميرود *** وين بحث با ثلاثه غساله ميرود
مِي ده که نوعروس چمن حد حسن يافت *** کار اين زمان ز صنعت دلاله ميرود
شکرشکن شوند همه طوطيان هند *** زين قند پارسي که به بنگاله ميرود
طي مکان ببين و زمان در سلوک شعر *** کاين طفل يک شبه ره يک ساله ميرود
آن چشم جادوانه عابدفريب بين *** کش کاروان سحر ز دنباله ميرود
از ره مرو به عشوه دنيا که اين عجوز *** مکاره مينشيند و محتاله ميرود
باد بهار ميوزد از گلستان شاه *** وز ژاله باده در قدح لاله ميرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث دين *** غافل مشو که کار تو از ناله ميرود
شريعتي: سلام به همهي شما دوستان خوبم خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم در کنار شما هستيم و مهمان خانههاي شما حاج آقاي رنجبر سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد خوشحاليم خدمت شما هستيم. امروز هم گشت و گذاري داريم در بوستان غزليات ناب حافظ و اين غزل که ساقي حديث سرو و گل لاله ميرود.
حاج آقا رنجبر: آب نياز بشر است و حيات بشر هم به آب است يک نياز حياتي است هميشه و همه جا و خود اين آب هم هيچ حاجت و نيازي به تغيير ندارد يعني آبي که امروز ما مينوشيم با آبي که هزاران سال پيش نوشيده ميشد يکي است ترکيباتش عناصرش يکي است و حاجتي هم به تغيير ندارد ولي البته ظرفش تغيير ميکند مثلا قبل ترها آب را ميريختند مثلا در کوزه در مشک مصرف ميکردند امروز ديگر شما نميتوانيد آب را در مشک بريزيد يک حالت طنز گونهاي پيدا ميکند ظرفها بايد تغيير بکند به روز باشد شما امروز آب را به جاي اين که در کوزه بريزيد در ظرف کريستال ميريزيد آب زمزم را اگر در کوزه در مشک بريزيد جاذبهاي براي ديگران نخواهد داشت ظرفها بايد تغيير بکند دين هم وصف آب را دارد نقش آب را دارد نياز بشر و حيات بشر به دين است همان ديني که هزار و چهار صد سال پيش بود و همان دين نه کم نه زياد ولي البته ظرفش را بايد تغيير داد يعني قالب بياني اش بايد تغيير بکند يک وقتي حوصلهي مستمعين اقتضا ميکرد يک کسي بالاي منبر مينشست يک خطبهي مطول عربي را ميخواند بعد هم يک عبارت متنتني داشت عبارت پردازيها ميکرد و در لا به لاي آن يکي دو نکته هم به مستمعينش منتقل ميکرد همه هم خوش و خوشحال و خرم جلسه را ترک ميکردند ولي امروز اگر يک منبري واعظ مبلغ بخواهد با همان قالب و چهارچوب با مخاطبين و مستمعينش صحبت بکند هيچ جاذبهاي نخواهد داشت اصلا سرّ اين که بسياري از منابر ما هم خلوت است همين است مردم نسبت به دين وا زدگي ندارند وا زدگيها نسبت به قالب هاست نسبت به فرمهاي بياني است.
شريعتي: ذائقهها تغيير کرده.
حاج آقا رنجبر: بله شما بايد مطابق ذائقهها مفاهيم ديني را منتقل بکنيد حافظ از همان ظرفهاي کريستال است اگر چه چند صد سال قبل گفت ولي براي امروز ما گفت لذا اين قدر که امروز حافظ درخشان است و جاذبه دارد در روزگار خودش نداشت يکي از قالبهاي بسيار تاثير گذار است ما حافظ را به خاطر فرمش ميخواهيم فرمش زيباست بسته بندي اش زيباست و الا محتوا همان محتوايي است که در معارف ما آمده نمونه اش همين غزل است ميخواهد فلسفهي نزول قرآن را بيان بکند که اساسا قرآن براي چه نازل شده قرآن آمده تا دست انسان را بگيرد تا کجا ببرد؟ به کجا ببرد؟ تمام قرآن را در يک مصراع معنا ميکند ساقي حديث سرو و گل و لاله ميرود تمام قرآن همين است يک آيه اش را شما پيدا نميکنيد که زير مجموعهي اين مثال قرار نگيرد ميگويد قرآن نازل شده تا من و شما سرو شويم تا من و شما گل شويم تا من و شما لاله شويم همين هيچ دليل ديگري ندارد سرو مظهر راستي است در بين درختان شما نگاه بکنيد سرو خيلي راست قامت قد ميکشد درخت توت را شما نگاه بکنيد يک شاخه اش شرق است يک شاخه اش غرب است ولي شاخههاي سرو را هم ببينيد هر چه هم بالاتر ميرود خودش را بيشتر جمع و جور و ضبط و رفت ميکند يعني هر چه به آسمان نزديک تر ميشود مودب تر است موقر تر است بسياري از اين آيات دعوت به سرو شدن است ميگويد مثل اين سرو باشيد« تَعَالَوْا» (نساء/ 61) بالا بياييد اين طرف آن طرف نرويد راستي را پيشه بکنيد نصرت الهي مدد الهي با راستي به دست ميآيد با صدق به دست ميآيد حضرت علي فرمود فَلَمَّا رَأَي اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ (نهج البلاغه، خطبه 56) خدا همين که در ما صدق ديد صداقت و راستي ديد نصرتش را بر ما نازل کرد اين يک فرمول است يعني خدا به کسي کمک ميکند که سرو صفت باشد راستي پيشه بکند هر کسي راستي پيشه کرد نصرت خدا بر او نازل خواهد شد بر او فرود خواهد آمد اولين نصرتي هم که خدا ميکند اين است که شما را به عقب ميراند شما در اين جامعه اگر کسي بخواهد با راستي زندگي بکند پيش ميرود يا عقب ميافتد؟ قطعا عقب ميافتد و اين نصرت الهي است چرا؟ اين را عقب ميگذارد تا آماده شود براي يک پرش براي پرواز براي جهش براي اوج گرفتن براي يک شتاب مثل کسي که ميخواهد از اين طرف جوي بپرد آن طرف جوي چند قدم ميرود عقب اگر از همان نقطهاي که است پرش بکند جايش وسط جوي و نهر است لذا چند قدم ميرود عقب اين چند قدم رفتن به عقب به او نيرو و انرژي ميدهد تيري که در کمان ميگذارند بايد برود عقب و هر چه بيشتر برود عقب شتابش و سرعتش بيشتر ميشود براي رسيدن به هدف لذا خداوند اولين نصرتي که به انسانهاي صادق ميکند خيليها گلايه مند هستند ميگويند ما تا يک صداقتي به خرج ميدهيم به جاي اين که جلو بيفتيم عقب ميافتيم قرار نيست پيش برود قرار است فعلا پس بروي شما اگر بخواهي در بازار با راستي و درستي معامله بکني واقعا از همهي رفقايت عقب ميافتي ولي عقب نميماني آنها با دروغ جلو ميافتند اما جلو نخواهند رفت اين هندسهي عالم است خدا نصرت را با راستي و صدق گره زده است در سايهي راستي و صدق است که شما به نصرت و مدد و امداد الهي دست پيدا ميکنيد.
شريعتي: اگر آن مدد را ميخواهيم بايد راستي پيشه بکنيم.
حاج آقا رنجبر: بله بايد سرو گون و سرو صفت و سرو منش باشيم بسياري از آيات قرآن همين را ميگويد منتها به لحنها و گويشها و بيانهاي مختلف گاهي به اسم تقوا گاهي به اسمهاي ديگري همين حقيقت را ميخواهد بيان بکند.
شريعتي: شايد سرو مظهر استقامت هم است «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» (فصلت/ 30)
حاج آقا رنجبر: پايداري و استقامت تعلق نداشتن مثل خيلي چيزهاست به هر حال بخش عمدهاي از آيات الهي دعوت به سرو شدن است بخش عمدهاي از آيات الهي دعوت به گل شدن است ميگويد گل باش گل چيست؟ گل مظهر بخشندگي است گل مظهر بخشش است يعني هر کس برود سراغ گل دست خالي برنميگردد گلاب گير گلابش را ميگيرد کندو دار عسلش را ميگيرد نقاش نقش اش را برميدارد عکاس عکسش را ميگيرد من و شما وقتي ميرويم آن عطر و بوي و رائحهي خوشش را استشمام ميکنيم هيچ کسي از کنار گل دست خالي برنميگردد گل براي همه خوب است منشأ خير است براي همه رحمت و مفيد و نافع و سودمند است قرآن ميگويد بيا گل باش بيا براي همه منشأ خير و خوبي باش يک کاري بکن که همه از سايهي تو از قبل تو يک سود و صرفه و فايدهاي ببرند کسي از جانب تو متضرر نشود زيان نبيند مگر کسي از گل زيان ميبيند؟ بيا گل باش گل براي همه دوست داشتني است چه کسي است که در اين عالم گل را دوست نداشته باشد بله بچهها از روي ناداني نافهمي به خاطر عدم بلوغي که دارند گاهي گل را ميچينند پرپر ميکنند زير با له ميکنند شوت ميکنند اهل بيت گلهاي اين عالم بودند يک کساني نا فهم بودند نادان بودند حتي اينها را زير سم ستوران هم ميبردند وگرنه اگر کسي در اين عالم فهم و شعور و درک و دريافتي داشته باشد مگر ميتواند عاشق و شيداي اينها نباشد؟ بيا گل باش گل را همه دوست دارند يک کاري بکن که همه تو را دوست داشته باشند آنهايي که درک و عقل دارند تو برايشان محبوب باشي سومين توصيه و دعوت قرآن اين است که بيا لاله باش لاله درونش يک داغ است گفت ما آن شقايقيم که با داغ زاده ايم مظهر داغ داري و درد مندي است بسياري از آيات الهي ما را دعوت ميکنند به اين که بياييد لاله صفت باشيد بي درد و بي تفاوت نباشيد شما يک پارچ آب روي زمين ميپاشيد ميريزيد اين حرکت ميکند نميايستد به هر چالهاي برسد تا آن چاله را پر نکند سرشار نکند عبور نميکند اين طور نيست دور بزند بي تفاوت و بي اعتنا نيست از يک آب که نبايد کمتر بود بي درد نباش يک زماني متاسفانه در همين شهر تعدادشان خيلي معدود بود خيلي محدود بود اما يک شعار بسيار سنگيني دادند که نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران اين يعني چه؟ يعني ما نميخواهيم لاله باشيم ما ميخواهيم بي درد باشيم ما ميخواهيم بسياري از آيات الهي را به جاي اين که روي سر بگذاريم زير پا بگذاريم اينها ميگفتند ما دستمان را روي کلاه خودمان بگذاريم که باد نبرد غافل از اين که اين باد از همان لبنان ميآيد و اگر آن جا جلويش را نگيرند بيايد اين جا نه تنها کلاهت را خواهد برد خودت را هم خواهد برد قرآن ميگويد لاله باش آيات جهاد زير مجموعهي همين لاله بودن است چرا قرآن دعوت به جهاد ميکند؟ به خاطر همين ميگويد لاله صفت باش اگر کسي دارد مورد ظلم و ستم و جور و جفا قرار ميگيرد نبايد بي تفاوت باشي تمام قرآن همين است شما يک آيه پيدا بکن که شما را يا دعوت به سرو صفت بودن نکند يا گل بودن يا لاله بودن همهي آيات الهي همين هستند ريشهي همهي اينها عشق و محبت است يعني اگر کسي در دل خودش عشق و محبت و عاطفهاي داشت راستي پيشه ميکند سرو صفت ميشود سر شما کلاه نميگذارد شما ديده ايد مادري سر فرزندش کلاه بگذارد؟ اصلا ميشود تصور کرد؟ امکان ندارد به خاطر اين که مادر دنياي محبت است درياي ملاطفت است عاطفه است مگر ميشود راستي پيشه نکند صادق تر از مادر نسبت به فرزندش را پيدا نميکني چون عاشق تر از مادر نسبت به فرزندش را پيدا نميکني همين طور اگر انسان عاشق بود گل ميشود بخشنده ميشود کريم ميشود من اگر به شما عشق و محبتي نداشته باشم نسبت به شما نفرت و بيزاري داشته باشم کي حاضرم آن چه که دارم سخاوتمندانه در اختيار شما بگذاريم دريغ ميکنم همان طور که دشمن از دشمنش دريغ ميکند پس ريشهي گل بودن هم عشق و محبت است همين طور ريشهي لاله بودن عشق و محبت است من کي درد ديگران را دارم وقتي که عشق و محبت و عاطفه داشته باشم وقتي عشق و محبت نباشد جايي براي لاله بودن ندارد پس ريشهي دين يک چيز بيشتر نيست عشق و محبت است عشق و محبت که بيايد آدمي صفت سرو و صفت گل و صفت لاله را پيدا ميکند لذا حافظ ميگويد تمام قرآن توصيه به همين حقيقت است بيا سرو باش بيا گل باش بيا لاله باش و اگر هم ميخواهي اين سه تا را داشته باشي برو عاشق شو عاشق شو ورنه روزي کار جهان سر آيد ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستي آن چيزي که به دردت ميخورد به فريادت ميرسد عشق است عشقت رسد به فرياد چون عشق است که تو را گل و سرو و لاله ميکند حالا خطابش به خداوند است ساقي بارها عرض کرديم حافظ وقتي ميگويد ساقي منظورش خداوند است به دليل اين که خداوند در قرآن خودش را به عنوان ساقي معرفي کرده «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» (دهر/ 21) وانگهي همهي عطشها به دست او مرتفع ميشود انسان تنها به دست خدا سير و سيراب ميشود هيچ چيز انسان را سير و سيراب نميکند نه قدرت نه ثروت نه شهرت هيچ لذا خطاب به خداوند دارد خطاب ساقي است ميگويد خدايا من ميدانم در کتاب تو حرف و حديث از چيست ساقي حديث سرو و گل و لاله ميرود ماجرا اين است که ما بياييم سرو شويم بياييم گل شويم بياييم لاله شويم زين بحث با ثلاثهي غساله ميرود آنهايي که در قديم اهل مِي و ميخوارگي بودند معتقد بودند هر کسي صبح ناشتا سه پياله شراب مصرف بکند تمام اعما و احشايش پاک ميشود فضولاتش دفع ميشود سر حال و کيفور ميشود حافظ همين واژه را وام گرفته ميگويد اگر يک مادهاي است که ميتواند آلودگيهاي جسمي و دروني انسان را از انسان دور بکند پس بايستي يک مادهاي هم باشد که بتواند آن آلودگيهاي روحي و اخلاقي انسان را از انسان دور بکند و تطهير بکند من اسمش را ميگذارم ثلاثهي غساله اينها ميگويند سه جرعهي شوينده که ميآيد درون انسان را ميشويد من هم اسم آن را ميگذارم ثلاثهي غساله يعني همان طوري که جسم آدمي ثلاثهي غسالهاي دارد پيش اهلش روح آدمي هم يک ثلاثهي غسالهاي دارد يک جرعههايي است که اگر انسان بنوشد آن ناراستيها ميرود سرو صفت ميشود آن بخلها ميرود گل ميشود آن بي درديها و بي تفاوتيها ميرود لاله ميشود ميگويد من اسم آن را ثلاثهي غساله ميگذارم آن همان قرآن است اين قرآن است که ميتواند آلودگيهاي روحي و رواني شما را از شما دور بکند حالا چرا ميگويد ثلاثهي غساله مرحوم علامه طباطبائي در تفسير همين غزل يک تعبيري دارد ايشان ميفرمايد يک کسي در عالم خواب حافظ را ميبيند اين را هم داشته باشيد که معمولا اولياء خدا اهل معرفت سبک و سيره شان اين است که وقتي يک چيزي خودشان در خواب ديدند را به زبان ديگري بيان ميکنند اِي بسا اين خواب مال خودش باشد همشيرهي آيت الله بهجت هم همين را نقل ميکنند که معمولا خوابها مکاشفاتي که خودش داشت از زبان ديگران ميگفت مثلا ميگفت يکي خواب ديده يکي در عالم مکاشفه ديده مرحوم علامه طباطبائي ميگويد يکي در عالم خواب حافظ را ميبيند و از او ميپرسد منظورت از اين ثلاثهي غساله چيست ديگران خيلي حرفها زدند ميگويد حافظ ميپرسد چه ميگويند ميگويد فلاني گفته منظور شما اين است فلاني گفته منظور شما اين است ميگويد نه منظور من اين نيست ميگويد پس منظور چيست ميگويد منظور من از ثلاثهي غساله ماء است آب است ميگويد ماء چند حرف است؟ سه حرف است ثلاثه است کارش چيست؟ شويندگي است پس ثلاثهي غساله است ميگويد منظور من اين است که همان طور که اهل شراب ميگويند شراب شوينده است خداوند يک آبي از آسمان نازل کرده به نام قرآن که آن شويندهي کدورات انساني است روح مکدر انسان را صفا ميدهد شستشو ميدهد آن شراب است که اگر بيايد ناراستي را از شما ميشويد ميزدايد بخل را همين طور بي دردي و بي تفاوتي را همين طور اين بحث ميگويد اين سخن اين سرو شدن گل شدن لاله شدن فقط با همين آب حيات قرآن امکان پذير است با هيچ چيز ديگر شما نميتوانيد سرو صفت و گل صفت و لاله صفت باشيد مِي ده که نوعروس چمن حد حسن يافت کار اين زمان ز صنعت دلاله ميرود چمن يعني گل و گياه اما در ادبيات حافظ گاهي استعاره از باغ است ميخواهد بگويد باغ و گلستان و بوستان ميگويد چمن عروس هم يعني زيبا در محاورات خود ما هم امروز همين معنا را دارد مثلا ميگوييم بيروت عروس خاورميانه است يعني زيباي خاورميانه است زيباترين شهر خاورميانه است چمن که باغ باشد در بين گياهان زيباترين گياه گل است لذا گل را ميگويند عروس چمن حالا اين گلي که تازه از غنچه در آمده طبيعتا ميشود نو عروس حافظ ميگويد دردمندانه هم ميگويد به خدا هم ميگويد ميگويد نگاه به باغچه به باغ بکن اين گلها گياه هستند ولي حد حسن پيدا کرده اند نهايت زيبايي و جمال و کمال پيدا کرده اند نپسند که يک گياه به آن جمال و کمال خودش دست پيدا بکند اما من انسان که اشرف مخلوقات هستم به جمال و کمال خودم راه پيدا نکنم و تو ميداني که جمال و کمال من با چه اتفاق ميافتد با معرفت همان معرفتي که مثل مِي مثل باده انسان را مست و سرمست ميکند پس مِي ده بيا به ما معرفتي بده که نو عروس چمن حد حسن يافت اين گل تازه رسته به حد جمال و کمال خودش راه پيدا کرد نخواه که ما کمتر باشيم کار اين زمان به صنعت دلاله ميرود آن وقتها بيشتر معمول بود الآن کمتر است در شهرها به خصوص شهرهاي کوچک و روستاها يک خانمهايي بودند که واسطهي وصلت ديگران ميشدند يک آقا پسري ميخواست ازدواج بکند به اين ميگفتند يک دختر خانمي پيدا ميکرد يک دختر خانمي ميخواست ازدواج بکند به او ميگفتند واسطه ميشد آقا پسري را پيدا ميکرد همسريابي ميکرد به آنها ميگفتند دلاله يعني کارشان وساطت و واسطه گري ميکرد اين دلالهها دست عاشق را در دست معشوق ميگذاشتند دست مجنون را در دست ليلي ميگذاشتند حافظ ميگويد اين معرفت که همان صفت مِي را دارد دلالهي ما و خداست تنها چيزي که ميتواند دست بنده را بگذارد در دست خدا دست عاشق را بگذارد در دست معشوق معرفت است اين کار فقط از صنعت از هنر از کارسازي همين معرفت ساخته است از هيچ چيز ديگر ساخته نيست لذا مِي ده که نو عروس چمن حد حسن يافت کار اين زمان ز صنعت دلاله ميرود از هنرهاي همين دلاله است يعني همين مِي همين معرفت يعني اگر مِي به ما بدهي دست ما در دست تو قرار ميگيرد تنها چيزي که ميتواند ما را به تو وصل بکند معرفت است هيچ چيز ديگر نميتواند اين وساطت را داشته باشد شکر کن شوند همه طوطيان هند زين قند پارسي که به بنگاله ميرود هندوستان در گذشته به صورت امروز نبود منطقهاي داشت به نام بنگاله که بعدها تفکيک شد به پاکستان و هند بخشي از بنگاله رفت سمت پاکستان يک بخشي رفت به سمت هند بنگاله مرکز صادرات قند و شکر بود به تمام ممالک مثلا از بنگالهي هند شکر و قند ميآوردند به شيراز حافظ ميگويد گذشت آن زمان که از بنگاله قند و شکر ميآوردند به شيراز از اين به بعد از شيراز بايد قند و شکر ببرند قند و شکر چيست؟ همين شعرهاي من همين غزلهاي من اين غزلهاي من اگر برسد بنگاله اگر برود به هند و طوطيان هند آن را زمزمه بکنند طوطي هم استعاره از شعراست چون طوطي سخن ميگويد و سخن گفتنش هم زيباست شاعران هم سخن ميگفتند و سخنانشان زيبا بود به همين دليل به شعرا طوطي ميگفتند مثلا به امير خسرو دهلوي ميگويند طوطي هند ميگويد اين شعرهاي من آن قدر شيرين است که اگر برود به بنگاله و شاعران برجستهي هند آن را زمزمه بکنند دهانشان شيرين شود تازه ياد ميگيرند چطور شيرين سخن بگويند و شعر بگويند شکر شکن شوند همهي طوطيان هند همهي شاعران هند زين قند پارسي که به بنگاله ميرود حافظ حديث نعمت ميکند اين فرمان الهي است «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحي/ 11) خدا خوشش ميآيد اگر چيزي به شما داده شما به زبان بياوري فاش کني برملا بکني در روايت داريم اگر خدا چيزي به تو داد آن را کتمان نکردي ابراز نکردي عکسش را گفتي که خدا چيزي به ما ندادي از تو خواهد گرفت خدا دوست دارد مثل پدري وقتي درآمدي سرمايهاي در اختيارش ميگذارد دوست دارد فرزند به زبان بياورد.
شريعتي: خيلي وقتها فکر ميکنند اين طوري تواضع ميکنند.
حاج آقا رنجبر: ابدا تواضع يک معنا دارد اين هم يک معنا يک وقت ميخواهي انتساب به خودت بدهي بگويي اينها مال خودم است اين جا تواضع تکبر پيش ميآيد ولي حافظ بارها ميگويد هر چه من دارم از اوست با اين فرض که اينها مال من نيست او داده به من حديث نعمت بکن در پس آينه طوطي صفتم داشتهاند آن چه استاد ازل گفت بگو ميگويم يک چنين پشتوانهاي دارد يعني قبلا گفته هر چه دارم از اوست هيچ چيز مال خودم نيست در همين غزل هم خواهد گفت اين حديث نعمت است همان چيزي است که مرضي رضاي حق است لذا به اندک بهانهاي سپاس خودش را هر بار به نوعي بيان ميکند طي مکان بين و زمان در سلوک شعر کاين طفل يک شبه ره يک ساله ميرود يک وقت يک کسي يک کتابي را مينويسد ميگويد ميخواهم ناشرش خودم باشم پشت کتاب مينويسد ناشر مولف اين اول بيچارگي است خودش بايد برود چاپ خانه قرار داد ببندد سرمايه گذاري بکند سر و کله بزند اينها را کارتون کارتون در خانه اش انبار بکند داد و فرياد خانم و بچهها را در بياورد کارتن کارتن هم بايد ببرد اين کتاب فروشي آن کتاب فروشي بفروشد آنها هم ميگويد نميفروشيم ناشرهاي پنج و شش ميگيرند کتابش را ناشرهاي برنده که نميآيند کتاب يک ناشر مولف را بگيرند يک وقت انسان اين طوري آثار خودش را منتشر ميکند يک وقت ميرود پيش ناشري که برند است نامدار است اگر او بپذيرد و او منتشر بکند ديگر سود روي سود چاپ روي چاپ است اعتبار روي اعتبار است هيچ زحمت و مزاحمتي براي شما نخواهد داشت خدا در قرآن ميگويد ببين اگر کار خيلي خوبي ميکني دو راه دارد يا خودت منتشرش بکني راه بيفتي بگويي فلاني مشکلي داشت مشکلش را حل کردم دوباره نفر بعد يا بدهي دست ما کتمانش بکني آن وقت ببين ما چطوري منتشر بکنيم حافظ ميگويد من امشب سرودم اگر ميبينيد فردا همه جا منتشر است چون براي او سرودم بيا طي زمان و طي مکان را ببين در يک فاصلهي کوتاهي از شيراز ميرود به هند از اين نسل ميرود به آن نسل نسل به نسل ميرود از زمان حافظ تا اين جا آمده چون براي خداست هر چه براي خدا باشد رونده است هرچه براي خدا نباشد ايستا است بعضي گياهان ايستا هستند بعضي گياهان رونده هستند الآن اين جا باشد دو روز ديگر آن طرف تر است هر چه براي خدا باشد رونده ميشود ميگويد اگر ديدي شعر من رونده شد از اين نسل به آن نسل از اين شهر به آن شهر من شعرم را براي او گفتم در رفتن شعر بيا ببين چطوري طي مکان و طي زمان کرد اين شعري که مثل يک طفل يک شبه است تازه به دنيا آمد است من تازه سرودم يک وقت ميبيني در شهرهايي شنيده ميشود که اگر قرار بود به صورت طبيعي به آن جا برسد يک سال طول ميکشيد قرآن ميگويد «وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا» (مرسلات/ 3) ما ناشرات زياد داريم انتشارات زياد داريم اگر بخواهي به ما بده ما خودمان منتشرش خواهيم کرد همين جا بلافاصله ميگويد البته اين را هم به تو بگويم اگر ميبيني شعر من يک شبه ميآيد زود منتشر ميشود از چشم من نبيني نگويي بالاخره شعر حافظ است سرودهي حافظ است ابدا آن چشم جادوانهي عابد فريب بين از چشم من نبين از آن چشم ببين از چشم خدا ببين چشمي که جادوانه است جادوگر است ساحر است سحر آميز کارها را پيش ميبرد تمام عباد عالم فريفته و دل داده و دل باختهي او هستند کاش کاروان سحر به دنباله ميرود اين قدر اين چشم سحر آميز کار ميکند که کاروان کاروان سحر و جادو بايد پشت سرش راه بيفتند راه سحر کردن و جادو کردن را از او ياد بگيرند از ره مرو به عشوهي دنيا کاين عجوز مکاره مينشيند و محتاله ميرود اگر ميخواهي دنبال کسي راه بيفتي دنبال اين چشم و اين خدا و اين ساقي راه بيفتد دنبال دنيا راه نيفت دنيا اولش با عشوه و ناز و غمزه ميآيد فريب کارانه ميآيد دغل کارانه از تو جدا خواهد شدباد بهار ميوزد از گلستان شاه وز ژاله باده در قدح لاله ميرود بادهي خودش را دارد معنا ميکند قدح خودش را دارد معنا ميکند شبنمي که روي گل مينشيند ميگويد اگر اهل تأمل باشي اين شبنم با تو همان کاري ميکند که آن باده ميکند من اسم اين را باده ميگذارم اين لاله با تو همان کاري را ميکند که آن قدح ميکند مست ميشوي يک لحظه فکر کن اين برگ سرخ از کجا آمده؟ از خاک آمده؟ اين خاک که سرخ نيست لطافتش از کجا آمده؟ خاک که لطافت ندارد همين تو را مست ميکند که اين از جاي ديگري آمده همين قطره و شبنم و ژاله تو را مست خواهد کرد باد بهار ميوزد از گلستان شاه اين باغ و بوستاني که مربوط به شاه عالم است دارد نسيم بهاري ميرود وز ژاله باده در قدح لاله ميرود ژاله را تشبيه کرده به باده به شراب لاله را تشبيه کرده به قدح حافظ به شوق مجلس سلطان غياث دين غافل مشو که کار تو از ناله ميرود به خودش ميگويد حافظ مبادا شوق و اشتياق داشته باشي که در مجلس پادشاه که اسمش غياث الدين است اين شوقها و اشتياقها مايهي غفلت تو ميشود اين شوقها تو را غافل ميکند غافل نشود اين را بگويم که کار تو با نشست و برخواست با سلاطين و پادشاهان به پيش نخواهد رفت کار تو با ناله و انابه و اندوه در درگاه الهي ميرود در دعا هم داريم اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ الِارْتِيَاحُ إِلَيْكَ وَ الْحَنِينُ وَ دَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَ الْأَنِينُ (مناجات نهم خمسة عشر) خدايا مرا از کساني قرار بده که با تو راحت هستند و تمام روزگا عمر خودشان را با ناله و اندوه در آستانهي تو سپري ميکنند.
شريعتي: خيلي ممنون امروز صفحهي 195 آيات 48 تا 54 سورهي توبه را با هم تلاوت ميکنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّـهِ وَهُمْ كَارِهُونَ ?48? وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ?49? إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوا وَّهُمْ فَرِحُونَ ?50? قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّـهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ?51? قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللَّـهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ ?52? قُلْ أَنفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْمًا فَاسِقِينَ ?53? وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّـهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ ?54?
ترجمه:
قطعاً پيش از اين هم فتنه جويي ميکردند و امور را بر تو وارونه و دگرگون ميساختند، تا آنکه [ياريِ] حق آمد و فرمان خدا [که تحقّق پيروزي و موفقيت شماست] آشکار شد، در حالي که آنان خوش نداشتند. (??) و از منافقان کساني هستند که ميگويند: ما را اجازه ترک نبرد ده و به فتنه و گناه دچار مکن. آگاه باش که [آنان با اين درخواست ناهنجارشان] به فتنه و گناه افتاده اند؛ و يقيناً دوزخ بر کافران احاطه دارد. (??) اگر [در ميدان نبرد] پيروزي و غنيمت به تو رسد، غمگينشان ميکند، و اگر تو را آسيب و زياني رسد، ميگويند: ما پيش از اين تصميم خود را [بر شرکت نکردن در جنگ] گرفته بوديم [و احتياط را از دست نداديم] و در حالي که خوشحال و شادمانند [به خانه و زندگي و به سوي امور مادي] بازمي گردند. (??) بگو: هرگز به ما جز آنچه خدا لازم و مقرّر کرده، نخواهد رسيد، او سرپرست و يار ماست و مؤمنان فقط بايد بر خدا توکل کنند. (??) بگو: آيا درباره ما جز يکي از دو نيکي [پيروزي يا شهادت] را انتظار ميبريد؟ در صورتي که ما درباره شما انتظار ميبريم که خدا از سوي خود يا به دست ما عذابي به شما برساند؛ پس انتظار بريد که ما هم با شما منتظريم. (??) بگو: [اي منافقان!] چه از روي ميل و رغبت يا بي ميلي و اکراه انفاق کنيد، هرگز از شما پذيرفته نشود؛ زيرا شما گروهي فاسق هستيد. (??) هيچ چيز آنان را از پذيرفته شدن انفاقشان بازنداشت، مگر آنکه آنان به خدا و پيامبرش کافر شدند، و نماز را جز با کسالت وسستي به جا نميآورند، و جز با بي ميلي و ناخشنودي انفاق نميکنند. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: وقت در اختيار شماست اشارهي قرآني و فرازهاي نوراني زيارت جامعه را ميشنويم.
حاج آقا رنجبر: با نردبان هم ميشود بالا رفت هم ميشود پايين آمد انتخاب با خود شماست با آيات الهي هم دقيقا همين طور يعني هر آيهاي وصف يک نردبان را دارد هم ميشود با آن بالا رفت و اوج گرفت و هدايت شد هم ميشود پايين آمد و سقوط کرد و گمراه شد «قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّـهُ» يک وقت يک کسي همين آيه را ميگيرد يعني به ما نميرسد مگر آن چه که خدا براي ما نوشته دست به دست ميگذارد يک گوشهاي مينشيند ميگويد جبر است هر چه خدا نوشته همان ميشود ما کارهاي نيستيم اين ميآيد پايين يک وقت کسي همين آيه را ميشنود بلند ميشود راه ميافتد ميگويد آمريکا هيچ غلطي نميتواند بکند تهديد يعني چه تحريم يعني چه؟ هر چه خدا نوشته به ما ميرسد نه هر چه ديگران مينويسند نه هر چه ديگران تصويب بکنند پس با همين آيه هم ميشود پايين آمد هم ميشود پايين آمد. عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ بشر براي اين که خط اش صاف در بيايد خط کش ساخته و با خط کش خط اش صاف راست درست در ميآيد آيا خدا براي اين که بنده اش درست و درمان از آب در بيايد خط کش ندارد؟ خط کش دارد آن هم يک انسانهايي سر راه اين بشر ميگذارد که مثل آن خط کش باشند صاف و بدون ذرهاي انحراف و کژي و کجي و اعوجاج آنها اهل بيت هستند در زيارت جامعه به همين اشاره ميکند خداوند شما را حفظ کرد نگه داشت از لغزشها يعني شما لغزشي نداريد روي يک زمين يخ زده برف نشسته هيچ کس نميخواهد بلغزد اما ميلغزد دست خودش نيست مگر يک کسي از بالا پشت اين طرف آن طرف او را بگيرد آن وقت نميلغزد اين عالم هم مثل زمين يخ زده است هيچ کس دوست ندارد لغزشي داشته باشد لغزش فکري اخلاقي علمي عملي ولي لغزش پيدا ميکند مگر خدا دستگيري بکند اهل بيت ميگويند اگر ما در اين عالم لغزشي نداريم به خاطر اين است که دست خدا بالاي سر ما بوده او بوده که ما را از لغزشها در امان نگه داشته است گفت نردبانا آسمان است اين کلام اين کلام الهي نردبان آسماني است ان شاء الله ما هم به سوي اين آيات اوج بگيريم و بالا برويم.
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.