برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه ي کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 22-01-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت *** من و شراب فرح بخش و يار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز *** که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکايت ارديبهشت ميگويد *** نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت
به ميعمارت دل کن که اين جهان خراب *** بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوي ز دشمن که پرتوي ندهد *** چو شمع صومعه افروزي از چراغ کنشت
مکن به نامه سياهي ملامت من مست *** که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ *** که گر چه غرق گناه است ميرود به بهشت
شريعتي: سلام به همهي شما دوستان خوبم خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم در کنار شما هستيم و مهمان خانههاي شما حاج آقاي رنجبر سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه ي بينندگان عرض سلام دارم
شريعتي: سلامت باشيد ببينيم امروز حافظ براي ما چه به ارمغان آورده و چه ميخواهد.
حاج آقا رنجبر: اين فوتباليستهايي که امروز در زمينهاي چمن بازي ميکنند از ابتدا که در چمن بازي نميکردند در زمينهاي خاکي پايين شهر جنوب شهر بازي ميکردند و از همان ابتدا هم مشخص بود که اينها يک روزي سر از زمين چمن در خواهند آورد در حقيقت فوتبالي شدن اينها فوتباليست شدن آنها از همان زمينهاي خاکي شروع ميشود از همان زمينهاي خاکي کساني که در زمين خاکي بازي نکردند يا خوب بازي نکردند چنين سرانجامي ندارند حکايت دنيا و آخرت حکايت همان زمين خاکي به زمين چمن است کساني سر از زمين چمن در ميآورند يا به تعبير قرآن سر از بهشت در ميآورند و ميتوانند آن جا نقشي داشته باشند که در اين زمين خاکي دنيا بازي کرده باشند خوب هم بازي کرده باشند در حقيقت بهشتيها بهشتي شدنشان و بهشتي بودنشان از همين دنيا شروع ميشود و از همين جا معلوم ميشود بهشت هر کسي از دنياي او شروع ميشود منتها در آخرت تجسم پيدا ميکند راه بهشتي شدن هم اين است که انسان ببيند احوال اهل بهشت را که آنها چگونه زندگي ميکنند همان زندگي را اين جا تمرين بکند همان طور که يک فوتباليست نگاه ميکند ببيند در زمين چمن فلان بازيکن چطوري بازي ميکند همان را در زمين خاکي تمرين ميکند نهايتا اين هم ميشود مثل آن اين که قرآن کريم احوال اهل بهشت را بيان ميکند به خاطر همين است ميگويد چه ميخورند با چه کساني مينشينند نشست برخواستشان چه است به هم چه ميگويند ميخواهد بگويد الگو بردار همين طوري زندگي بکن همين طوري رفتار بکن مثلا وقتي که ميگويد اينها اهل شراب هستند آن هم «شَرَابًا طَهُورًا» (دهر/ 21) شراب يعني آن چيزي که مايه ي مستي انسان ميشود مايه ي خوشي و سرخوشي انسان ميشود ميگويد سرخوشيهاي اهل بهشت طهور است پاک است پاکيزه است حالا تو نگاه کن ببين شرابت چيست واقعا طهور است؟ يعني خوشيهاي تو سرخوشيهاي تو شاديهاي تو لذتهاي تو ريشه در چه دارد؟ با چه مست ميشوي؟ با چيزهاي پاک و پاکيزه يا نه يک کسي پايش در پوست مزي گير بکند زمين بخورد تو هم قاه قاه بخندي يک تصويري هم از او برداري براي صدها نفر ارسال بکني با اين چيزها کيفور ميشوي؟ اين که شراب لجن و نجسي است قطعا تو بهشتي نخواهي بود چون شرابت طهور نيست شرابي که اهل بهشت دارند ميگويد شرابي است که در آن دردسري نيست ببينم شراب تو دردسري پشتش نيست؟ يعني دردسري براي تو و ديگران ايجاد نميکند؟ اگر ايجاد نميکند تو بهشتي هستي سرانجام تو بهشتي شدن است يا مثلا ميآيد ميگويد که «وَحُورٌ عِينٌ» (واقعه/ 22) اينها نشست و برخاست هايشان با حوريان است حوريان يعني موجودات پاک و پاکيزه و زيبا روي تو هم نشين هايت يک چنين ويژگيهايي دارند؟ واقعا انسانهاي پاکي هستند انسانهاي پاکيزه اي هستند؟ يا آلوده و تر دامن هستند؟ زيبا روي هستند؟ يعني آن رويشان زيباست واقعا؟ معنويتي دارند؟ اهل معنا هستند؟ اگر هستند بهشتي هستي اگر نيستند نيستي حافظ همين را دارد ميگويد کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرح بخش و يار حور سرشت ميگويد يک نسيم خيلي خنکي خيلي لطيفي يک نسيم بهشتي دارد ميآيد از جانب گل و بوستان گلستان و بوستان پيش خودش ميگويد چرا نسيم بهشتي شود من بهشتي نشوم؟ نسيم بهشتي داشته باشيم حافظ بهشتي نداشته باشيم؟ من که از باد کمتر نيستم نسيم باد است چرا من بهشتي نشوم؟ بعد ميگويد من ميخواهم بهشتي شوم راهش را هم بلد هستم خوب هم بلد هستم راهش هم اين است که بيايم تمرين بکنم شيوه ي زندگي اهل بهشت را من و شراب فرح بخش آنها اهل شراب هستند من هم ميروم سراغ شراب منتها شرابي که فرح بخش باشد يعني يک چيزهايي که سرور بياورد بهجتي براي روح و روان و ضمير و جان من بياورد آب انگور که نميخواهد بگويد چون آب انگور که فرح بخش نيست آب انگور مستي بخش است يعني براي يک دقايقي ذهن و دل شما را از غم خالي ميکند «فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره/ 38) اين مال آب انگوريها اين طوري نيستند يعني در يک چند لحظه اي غم و غصههايي از ذهن و دلشان خالي ميشود خالي که ميشود ولي پر که نميشود از فرح و سرور و شادي اين فرح بخش نيست آب انگور مستي بخش است بعد هم سر درد شروع ميشود سردردهايي بعد از شرابشان اينها دارند بعد هم دردسرهايش شروع ميشود شما مست بوديد سنگ زديد خورده به شيشه ي خانه ي شيرين خانم شيشه اش شکسته خورده به بوفه اش عتيقه هايش مال مادربزرگش بوده خرد شده حالا بيا جواب بده ولي شرابي که حافظ ميگويد اصلا اينها را ندارد فرح بخش است سر درد و درد سري هم ندارد چون شرابي است که خدا ميدهد يک جا ميگويد شرابي بي خمارم بخش يا رب شرابي که خماري نداشته باشد آب انگور که خماري دارد همه ي اينهايي که اهل اين هستند ميدانند دو حالت دارد يا نعشه هستند يا خمار هستند شرابي بي خمارم بخش آن هم يا رب به خدا دارد ميگويد به مِي فروش که نميگويد ساقي تو باش شرابي بي خارم بخش يا رب که در وي هيچ دردسر نباشد دردسري پشتش نباشد پس وقتي ميگويد شراب فرح بخش منظورش يک چنين شرابي است من و شراب فرحبخش و يار حور سرشت يک کساني که براي من يار باشند نه بار باشند حور سرشت باشند يعني سرشت حوريان را داشته باشند پاک باشند زيبا روي باشند حور سرشت باشند ميگويد همين دو راه بهشتي شدن است حالا اگر شراب فرح بخش بخواهد يک مصداقي داشته باشد قطعا مصداقش و بالاترين مصداقش قرآن کريم است چون واقعا کتابي است که مايه ي فرح و انبساط و نشاط و شادي است پس ميشود شراب فرح بخش و اگر يار حور سرشت انسانهاي پاک و پاکيزه مصداقي داشته باشد مصداقش اهل بيت هستند «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب/ 33) پس حافظ چه ميخواهد بگويد؟ ميخواهد بگويد تنها راه بهشتي شدن اين است که قرآن و اهل بيت را با هم داشته باشيم تنها راهش همين است من و شراب و فرحش بخش قرآن آن شرابي است که فرح و شادي و انبساط به انسان ميدهد آمده که غمهاي شما را ببرد آمده غصههاي شما را ببرد قرآن آمده که ما را غمگين بکند يا آمده ما را شاد بکند؟ آمده ما را شاد بکند پس فرح بخش است اهل بيت حور سرشت هستند يا نيستند؟ هستند پس با اين دو تا است که انسانها ميتوانند بهشتي شوند مولوي هم همين طور ميگفت که يک دست چام باده و يک دست زلف يار رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست آن بيچاره نميخواست باده ي آب انگوري بگويد چون خودش يک جايي به وضوح گفته که آن باده ي انگوري مر امت عيسي را اين باده ي انگوري مال پيروان عيسي است که ميخورند گناهش هم به دوش خودشان وين باده ي منصوري مر امت ياسين را اما امت پيغمبر اينها باده ي منصوري دارند يعني وقتي ما ميگوييم باده منظورمان باده ي منصوري است يعني آن شرابي که منصور حلاج سر کشيد و وقتي سر کشيد گفت انا الحق من حق هستم نه يعني من خدا هستم نه يعني من باطل نيستم قرآن راست ميگويد هيچ چيز عبث نيست هيچ چيز بيهوده و باطل نيست قرآن ميگويد آيا ما شما را باطل آفريديم؟ ميگويد نخير من باطل نيستم کي انسان ميگويد انا الحق وقتي آب انگور ميخورد؟ نه وقتي معرفت پيدا ميکند باده يعني معرفت معرفتي که منصور حلاج پيدا کرد يک دست جام باده و يک دست زلف يار يک دست هم زلف يار باشد آن ويژگيهايي که يک يار ميتواند داشته باشد جمالي که يک يار ميتواند داشته باشد يعني اهل بيت رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست دوست دارم در اين ميدان دنيا که حضرت علي ميفرمايد دنيا يک ميدان است يک چنين پايکوبيهايي داشته باشم نه اين که بروم يک شيشه آب انگور بخورم دستم در دست يک ضعيفه باشد شروع بکنم به پايکوبي کردن نه شادي حقيقي داشته باشم رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرح بخش و يار حور سرشت.
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز *** که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت
ميگويد ببين ميگويي ما سلطان نيستيم قبول اصلا گدا هستيم خوب است؟ ولي ما گداها از سلطان چه کم داريم مگر سلطان چه دارد که ما نداريم سلطان يک خيمه و خرگاه دارد يک بزمگاه دارد ميرود در خيمه اش مينشيند برابرش بزمي برقرار ميشود دخترکاني برابرش رقصي ميکند و آوازه خوانهايي آواز ميخوانند ميگويد اين را هم که ما داريم الآن آسمان ببين ابري است فصل بهار است اين ابر خيمه و خرگاه ما خيمه ميزند براي اين که سايه بيندازد اين ابر که خيمه اندازه چه ارتفاع عظيمي هم دارد ما هم که کنار مزرعه نشستيم نسيم ميآيد مزرعه ي گندم را ببين چه رقصي پيدا ميکند از آن طرف گلها را ببين چه رقصي دارند از آن طرف بلبلها را ببين چه نغمه خواني ترانه خواني ميکنند اگر او خرگاه دارد ما هم داريم اگر او بزمگاه دارد ما هم داريم چه ميخواهد بگويد؟ ميخواهد بگويد ببين ميدانم شرايط خوبي نداري اين را من قبول ميکنم اين را هم تو قبول کن که ميتواني خوب از شرايط استفاده بکني تو ميتواني به يک معارفي دست پيدا بکني که وقتي به ابر بالاي سرت نگاه ميکني همان لذت و بهجت و ابتهاج و سور و سروري پيدا بکني که سلطان وقتي به خيمه و خرگاهش نگاه ميکند.
شريعتي: همين نوع نگاه و بينش و بصيرت حافظ بود که او را قانع ميکرد به زندگي که داشت.
حاج آقا رنجبر: بله لذتي که پادشاه ميبرد او هم ميبرد ميگويد تو ميتواني به يک معرفتي دست پيدا بکني که وقتي به اين گلها نگاه ميکني همان سروري را پيدا بکني که آن سلطان از آن دخترکان ميبرد بلکه به مراتب بيشتر چون تو هيچ دغدغه اي که او دارد نداري لذا ميگويد چرا ما لاف سلطنت نزنيم ما هم سلطان هستيم سلطان واقعي ما هستيم کدام سلطان را ميتوانيد پيدا بکنيد که دغدغه نداشته باشد غصه ي ملک و مملکتش را نداشته باشد امروز که فصل بهار است که خيمه سايه ي ابر است و بزم گه لب کشت چمن حکايت ارديبهشت ميگويد نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت در ميان فصلها بهترين فصلها فصل بهار است چرا؟ چون سرماي سوزان زمستان رفته گرماي طاقت فرساي تابستان هم نيامده فصل اعتدال است به خاطر همين است که زمين سبز ميشود درختان شکوفه ميدهند گلها شکفته ميشوند همه چيز تازه است تازگي و طراوت دارد چرا؟ چون فصل اعتدال است اين خودش درس است يعني ميخواهي خرم و سبز شوي بايد اهل اعتدال باشي بايد بهاري شوي چرا امام زمان وقتي که ميآيد عالم طراوت پيدا ميکند چون ربيع است وقتي هم به ايشان سلام ميدهيم تعبير ربيع داريم السلامُ عَليکَ يا رَبِيعُ الاَنام بهار است يعني وقتي که ميآيد آدمها بهاري ميشوند بهار طبيعت طبيعت را بهاري ميکند درختها را تازه ميکند او وقتي بيايد آدمها را بهاري ميکند روزگار را تازه ميکند فصل اعتدال است ميخواهد بگويد شکفتن انسان شکوفايي انسان در پرتو اعتدال است نه تند روي نه کند روي اينها را بايد کنار بگذاري تا بهاري شوي تا شکفته و شکوفا شوي بهترين فصل در بين فصلها فصل بهار است در بين ماههاي فصل بهار بهترين ماه ارديبهشت است ماه وسطي چرا؟ چون وقتي فروردين شروع ميشود تازه گلها دارند بيدار ميشوند تا ميرسند به ارديبهشت که فصل گل و سبزه است الآن شما برويد شيراز خيلي تماشايي است در ايام ارديبهشت حافظ هم آن جا بوده آن حال و هوا را ترسيم ميکند بعد در خرداد که ميآيي دوباره افت ميکند طراوت از دست ميرود پس بهترين ماه ماه ارديبهشت است حالا حافظ ميگويد ببين اگر آخرت بهشت دارد دنيا هم ارديبهشت دارد من به تو بگويم بهشت با اين طوري که تو داري زندگي ميکني نسيه است معلوم نيست به تو بدهند معلوم نيست به آن برسي اين ارديبهشت نقد است بيا سر به صحرا بگذار بيا برو به تماشا شايد شکفتن يک گل تو را به خودت بياورد تو را از خودت بي خود بکند شايد در تو هم يک طراوتي ايجاد بکند اين نقد است اين نقد را رها نکن که اگر اين نقد شود آن بهشت هم نقد ميشود اگر اين جا معرفتي پيدا کردي آن جا هم يک راهي پيدا ميکني چمن حکايت ارديبهشت ميگويد عرض کردم ماه ارديبهشت يک ماهي است که ديگر گل و سبزه به کمال خودش رسيده اصلا معلوم است که الآن ارديبهشت است چون درختان جان گرفتند گلها طراوت خاصي دارند ميگويد از اين حال و هوايي که من در باغ و بستان ميبينم اين درختان دارند حکايت ميکنند که ارديبهشت شده داد ميزنند فرياد ميکنند چمن حکايت ارديبهشت ميگويد نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت نگو حالا ولش بکن ارديبهشت 96 ميرويم نسيه است همين 95 برو همين الآن بيا برويم تماشا.
شريعتي: صفحه ي 181 را امروز دوستان خوبمان با هم تلاوت خواهند کرد آيات 34 تا 40 سوره ي مبارکه ي انفال
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّـهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ?34? وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ?35? إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّـهِ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ ?36? لِيَمِيزَ اللَّـهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ?37? قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنتَهُوا يُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ ?38? وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّـهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّـهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ?39? وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ ?40?
ترجمه:
و چه چيزي مانع آنان است که خدا عذابشان نکند، در حالي که [مردم مؤمن را] از ورود به مسجدالحرام [و عبادت در آن] با آنکه متولّيان آن نيستند، بازمي دارند؛ متولّيانِ [شايسته و واقعيِ] اين [مکان مقدس] فقط پرهيزکارانند، ولي بيشتر مشرکان نميدانند [که توليت آنجا شايسته آنان نيست.] (??) و نماز و دعايشان در کنار خانه [خدا] چيزي جز سوت کشيدن و کف زدن نبود، پس به کيفر کفري که همواره ميورزيديد، عذاب [دنيا و آخرت را] بچشيد. (??) مسلماً کساني که کافرند، اموالشان را هزينه ميکنند تا مردم را از راه خدا بازدارند، و به زودي همه اموالشان را [براي جلوگيري از گسترش اسلام] خرج ميکنند؛ سپس [اين عمل] براي آنان مايه حسرت و ندامت ميشود [زيرا خواهند ديد که ثروتشان را از دست داده اند و اسلام هم گسترش يافته] و آن گاه مغلوب ميشوند، و آنان که کافرند به سوي دوزخ گردآوري خواهند شد. (??) تا خدا ناپاکان را از پاکان جدا کند، وناپاکان را روي يکديگر گذارد، پس همه را متراکم وانباشته سازد و يکجا در جهنم قرار دهد؛ [به راستي] آنانند که زيانکار واقعي اند. (??) به کساني که کافرند بگو: اگر از کفر خود بازايستند [و به اسلام روي آورند] گناهان [ي چون جنگ با پيامبر و بازداشتن مردم از راه خدا، ومنع کردن مؤمنان از ورود به مسجدالحرام] از آنان بخشيده خواهد شد، واگر [به گناهانشان] بازگردند، بي ترديد همان سنت خدا که در رابطه با [عذاب وهلاک] پيشينيان جاري شد [بر آنان نيز جاري ميشود.] (??) و با آنان بجنگيد تا هيچ نوع فساد و فتنه [و خونريزي وناامني] بر جا نماند، و دين [در سراسر گيتي] ويژه خدا شود؛ پس اگر از فتنه بازايستند [با آنان نجنگيد] زيرا خدا به آنچه انجام ميدهند، بيناست. (??) و اگر روي گرداندند [باک نداشته باشيد] بدانيد که خدا سرپرست و يار شماست؛ نيکو سرپرست و نيکو ياوري است. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشاره ي قرآني را بفرماييد.
حاج آقا رنجبر: بچهها در وقت رنگ آميزي از هر رنگي ميتوانند استفاده بکنند ولي از هر رنگي استفاده نميکنند يک گلي کشيده حالا ميخواهد گلبرگ را رنگ بکند ميتواند آن گلبرگ را مثلا مشکي بکند اما نميکند ميگردد دنبال يک رنگ قرمز ميتواند آن برگ گل را آبي بکند کسي هم کارش ندارد ولي نميکند ميگردد دنبال يک رنگ سبز تقوا يعني همين تقوا يعني هر کاري ميتواني بکني نکن هر طوري ميتواني حرف بزني هر طوري حرف نزن هر طوري ميتواني رفتار بکني هر طوري رفتار نکن تناسب داشته باشد با وجدانت با عقلت با فطرت ات ميگويي من تناسبها را نميفهمم دين شرع آمده تا همين تناسبها را به تو برساند دين مجموعه ي تناسبها است ميگويد چه با فطرت تو متناسب است و چه متناسب نيست خودت را با شرع و دين هماهنگ بکن نه با ميل و دلت نگو دلم ميخواهد اين دل بيچاره ات ميکند اگر زمام امور خودت را به او بدهي مولوي هم دارد که اي دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن فاش مکن شهره مکن بر سر بازار مرو به دل خودش ميگويد اين قدر قلاشي نکن اين قدر ول گردي نکن همه اش اين طرف آن طرف نچرخ نرو اين قدر فتنه به پا نکن اين قدر پرخاش گري نکن چون شما وقتي با زبانت پرخاش گري ميکني ميگويي دلم ميخواهد پس ريشه در دل دارد لذا به دلش ميگويد اين قدر پرخاش گري نکن آبروي ما را نبر اين قدر اسم ما را سر زبانها نينداز تقوا يعني همين که انسان دل خودش را نگه دارد نگه داشتن دل را ميگويند تقوا حالا اگر کسي اهل تقوا شد ميشود از نزديکان خدا خدا اگر در اين عالم نزديکاني داشته باشد قرآن ميگويد نزديکان خدا همين جماعت هستند «وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ» نيستند نزديکان خدا مگر اهل تقوا
شريعتي: خيلي ممنون اين غزل را تمام بکنيم.
حاج آقا رنجبر: گفت به مِي عمارت دل بکن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت موج دريا به گونه اي است که اگر شما سوارش شدي شدي خيلي هم لذت دارد وگرنه سوار شما خواهد شد و شما را خرد خواهد کرد دنيا هم دقيقا همين طور است مثل موج ميماند اگر سوارش نشوي سوارت خواهد شد و داغونت ميکند .
شريعتي: چطوري سوار دنيا شويم؟
حاج آقا رنجبر: حافظ ميگويد به مِي عمارت دل بکن تا معرفت نباشد دنيا سوار شما ميشود وقتي که معرفت پيدا کردي شما سوار دينا ميشوي آن معرفت بارها گفتيم با مِي تعبير شده ميگويد بيا اهل معرفت شو آن هم عمارت دل بکن آب انگور که دل را آباد نميکند همين وصف عمارت دل بکن يعني منظور من از مِي آب انگور نيست بيا دلت را آباد بکن با معرفت معرفت که پيدا بکني آن وقت ميداني با دنيا چطوري بايد تا بکني با دنيا چطوري بايد رفتار بکني کجا کوتاه بيايي کجا کوتاه نيايي ما الآن نميدانيم کجا کوتاه بياييم کجا کوتاه نياييم لذا آن جايي که نبايد کوتاه ميآييم لذا دنيا سوار ما ميشود جايي پافشاري ميکنيم که نبايد آن جاست که دنيا بر ما مسلط ميشود به مِي عمارت دل کن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت اين ميخواهد ما با همين اللي تلليها پيش برويم بعد هم خاک شويم وقتي هم که خاک شديم از خاک ما خشت بسازد از خشتهاي ما هم بناي خودش را بالا ببرد يعني دنيا ميخواهد خودش را به وسيله ي ما آباد بکند دنيا ميخواهد ما را در استخدام خودش در بياورد ما از يک هسته ي خرما که نبايد کمتر باشيم که يک هسته ي خرما زمين را به استخدام خودش در ميآورد آسمان را به استخدام خودش در ميآورد آفتاب و برف و باران و باد را به استخدام خودش در ميآورد از هسته بودن به نخل بودن تبديل ميشود ديگر از يک هسته ي خرما که نبايد کمتر باشي چرا دنيا خودش را با تو آباد بکند تو بيا خودت را با دنيا آباد بکن ما داريم دنيا را ميسازيم و آباد ميکنيم دنيا که ما را نميسازد دنيا مسخر ماست آمده براي آبادان کردن ما وظيفه ي دنيا اين است او بايد در استخدام ما باشد ما در استخدام او هستيم بشر است که دنيا را آباد کرد بشر اين شهرها را آباد ميکند دنيا خيلي آباد شده اما آيا بشر هم آباد شده يا روز به روز خراب و خراب تر ميشود به مِي عمارت دل کن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوي ز دنيا از دنيا وفا طلب نکن وفا مجوي ز دشمن دنيايي که دارد از ما بهره ميبرد ما را استثمار کرده اين دوست ماست يا دشمن ماست؟ دشمن ماست وفا مجوي ز دشمن که پرتويي ندهد چو شمع صومعه افروزي ات چراغ کنشت چقدر لطيف است خيلي زيبا ميگويد ببينيد يک صومعه داريم يک کنشت داريم هر دو يعني معبد محل عبادت منتها صومعه عبادت گاه نصارا نصراني هاست کنشت عبادت گاه يهودي هاست اما در فرهنگ و ادبيات حافظ صومعه به مطلق معابد گفته ميشود به هر عبادت گاهي صومعه گفته ميشود و گاهي هم به عبادت گاه مسلمين هم صومعه ميگويد حافظ از آن طرف کنشت به عبادت گاه يهود گفته ميشود ولي در ادبيات حافظ به عبادت گاه کفار اطلاق ميشود نقطه ي مقابل صومعه است ميگويد ببين يک شمعي است در صومعه يک چراغي است در کنشت اين شمع خاموش است آن چراغ روشن است نميشود اين شمع را با آن چراغ روشن کرد؟ چرا ميشود اما ميشود يک چيز بالاتر بگويد ميگويد آب حمام شما از آتش کفار گرم نميشود اين قدر دنبال سر اينها راه نيفتيد اينها معابد شما را آباد نميکنند پر رنگ پر رونق نميکنند بلکه از رونق هم مياندازند الآن شما ببينيد واقعا اين تکنولوژي مدرن اين همان چراغ کنشت است چراغي است که در خانه ي کفار سر کشيده آيا توانست معابد ما را پر بکند؟ پر رنگ و پر رونق بکند؟ يا نه خلوت کرد؟ واقعا خلوت کرد چون ما در استخدام اين ابزار قرار گرفتيم دقيقا طبق ميل آنها رفتار کرديم و از طريق همين کانالها انواع منکرات را دارد منتقل ميکند وقتي که آلوده شديم تر دامن شديم ديگر پايمان در مسجد باز نميشود پايمان جاهاي ديگر باز ميشود من نميخواهم تکنولوژي را رد بکنم من ميگويم مثل هسته ي خرما باشيم به استخدام در بياوريم همان کاري که سليمان کرد سليمان ديو را به استخدام خودش در آورد لذا ملک و مملکت خودش را آباد کرد تکنولوژي يک ديو است شما بايد آن را به استخدام خودت در بياوري هر کانال ارتباطي بايد يک مدرسه مکتب خانه باشد شما يک تجاربي داريد در رشته ي خودت آن تجاربت را با ديگران در ميان ميگذاري آن آقا يک دانشي دارد دانش خودش را در اختيار ديگران بگذارد الآن اين طوري است؟ الآن طرف مترصد است يکي پاچه ي شلوارش به يک جايي گير بکند بيفتد زمين فيلم بگيرد به صد نفر بفرستد ما به استخدام اينها در آمديم آنها به استخدام ما در نيامده لذا ميگويد با اين چراغ نميتواني معبد خودت را روشن بکني. مکن به نامه سياهي ملامت من مست چه آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت ببين هيچ بازي معلوم نميکند که بازنده اش چه کسي است برنده اش چه کسي است در آخر معلوم ميشود خداوند هم به دنيا نسبت بازي ميدهد تا تو بازنده و برنده را از پيش خودت تعيين نکني واقعا معلوم نيست که در دنيا چه کسي بازنده است چه کسي برنده است «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» (نساء/ 137) قرآن ميگويد اين قدرها بودند ايمان داشتند مومن بودند ولي عاقبت به خير نشدند عکسش هم داريم به همين خاطر حافظ ميگويد نکن به نامه سياهي ملامت من مست دائم نگو تو نامه ات سياه است اوضاعت خراب است ملامت نکن من را چه آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت چه کسي ميداند که پايان کار چه خواهد شد شايد خدا به من نظر کرد شايد خدا به تو توجهي نکرد از کجا معلوم؟ مگر نمونه هايش در تاريخ نيست؟ قدم دريغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناه است ميرود به بهشت چه صراحت و قاطعيتي اين هم ريشه دارد ريشه در کلام اولياء خدا دارد ريشه در قرآن کريم دارد در روايت داريم ميخواهي بداني خدا نسبت به تو چه نظري دارد چه نگاهي دارد؟ تو چه نگاه و نظري داري تو خدا را خوش ميداني خدا براي تو خوش است اگر اين طوري است تو هم براي خدا خوش هستي حافظ نگاه به خودش ميکند ميگويد پيش من خدا خيلي شيرين و خوش است از خدا خوش تر وجود ندارد پس من هم پيش خدا خوش هستم حالا که خدا از من خوشش ميآيد من را به جهنم نميبرد که من را ميبرد بهشت از يک طرف هم اميد دارد واثق به رحمتش به لطفش از طرفي هم به دل خودش مراجعه ميکند ميگويد تا آن جايي که بوده من سعي کردم دلم را به هر شوخي به هر کسي ندهم دلم را نگه داشتم خدا را براي خودم نگه داشتم معلوم است خدا من را براي خودش نگه خواهد داشت لذا به مردم روزگار خودش ميگويد قدم دريغ مدار از جنازه ي حافظ نشود نيايي فکر و خيالاتي به سرت بزند مردم درباره ي حافظ اين را ميگويند آن را ميگويند که گرچه غرق گناه است من خودم را گناه کار ميدانم تو هم ما را غرق گناه ميداني قبول که گرچه غرق گناه است ميرود به بهشت.
شريعتي: خيلي ممنون وارد فضاي نوراني زيارت جامعهي کبيره ميشويم.
حاج آقا رنجبر: أَعْلاما لِعِبَادِهِ خوبها علامت دارند عسل خوب علامت دارد گلاب خوب زيتون خوب علامت دارد ولي علامتها را هر کسي نميداند و کسي که ندارد کلاه سرش ميرود اين همه تقلبي که اتفاق ميافتد به خاطر اين است که مردم علامتها را نميدانند يا علامتها را خوب نميدانند اين در دنياي ماده و ماديات است در دنياي معنا و معنويات هم دقيقا همين طور است اگر انسان علامات در اختيارش نباشد خوبيها را نميفهمد نميفهمد چه خوب است چه خوب نيست در اصول کافي داريم اِنَّ الاَئِمّة هُمُ العَلَامَاتِ التي ذَکَرَهَا الله عَزَّ وَ جَلِّ فِي کِتَابِه (اصول کافي، ج 1، ص 296) اهل بيت همان علامات هستند يعني علامات خوبيها هستند نگاه بکن هر چه توصيه کرده همان خوب است و هرچه توصيه نکرده خوب نيست نگاه بکن هر رفتاري که از خودش نشان داده آن خوب است هر رفتاري که او از خودش نشان نداده آن خوب نيست امام معصوم دارد دور کعبه طواف ميکند ميبيند کسي مشکلي دارد سريع طوافش را قطع ميکند قيچي ميکند ميرود سراغش ميگويد مشکلت چيست اين علامت است دارد خوبي را به تو نشان ميدهد ميگويد ببين طواف خوب است اما گره از کار فرو بسته ي کسي باز کردن خوب تر است اين تا وقتي خوب است که آن نباشد وقتي پاي آن ميآيد وسط اول برو مشکل را رد بکن بعد طوافت را ادامه بده ائمه علامت ميدهند بر همين اساس شما که در اداره نشستي شش ارباب رجوع پشت درت است صداي اذان بلند ميشود حق نداري بروي نماز ميگويد کار اين شش تا را راه بينداز نگو نماز اول وقت اهل بيت نگفتند نماز اول وقت ابدا گفتند نماز فِي اَوَلِّ وَقتِهَا در اول خودش ببينيد چطور افقها فرق ميکند افق مشهد با قم با تهران فرق ميکند الآن مشهد اذان گفتند در تهران بيست دقيقه مانده به اذان افق اول وقت آدمها فرق ميکند شما اداري هستي شش نفر پشت در تو هستند معطل هستند گرفتار هستند اول وقت تو دو بعد از ظهر است کار اينها را راه بينداز ميشود اول وقت شما ميگويي ثواب جماعت چه ميشود دين ما دين نيتها انگيزهها دغدغهها است دغدغه ي جماعت داري ما ثواب جماعت را به تو ميدهيم تو گره اين شش نفر را باز بکن يک زماني خدمت امام آمده بودند يک نفري را معرفي کرده بودند براي امام جمعه بودن شهري شروع کرده بودند به توصيف کردن او يکي از ويژگيهايي که براي او گفته بودند اين بود که اين آقا نماز اول وقتش ترک نميشود تا گفته بودند امام فرموده بود اين به درد ما نميخورد گفته بودند چرا؟ گفته بود اول وقت يعني گره به کار کسي نيفتاده بود که برود باز بکند؟ بد بيايد نمازش را بخواند؟ اين معلوم است آدم بي خيال و بي تفاوت و بي توجهي است به مشکلات مردم اين به کار ما نميخورد امام اين را از کجا ميگويد؟ چون رفتار امام معصوم را ديده بر اساس آن اين برداشت را کرده است علامت هم وقتي علامت است که ما چشم داشته باشيم يک آدم نابينا کوه هيماليا هم برايش علامت نيست ولي براي کسي که چشم داشته باشد يک چوب هم علامت است شرط اين که ما بتوانيم از علامات استفاده بکنيم اين است که اولا خودمان چشم بينايي داشته باشيم از خداي بزرگ ميطلبيم که به برکت اين ايام مبارکي که در آن هستيم خداوند يک چشم بينا به همه ي ما کرامت بکند.
شريعتي: ان شاء الله ديروز کتاب المراقبات تاليف ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي را معرفي کرديم امروز هم خدمت شما نشان ميدهم توصيه ي امام راحل علامه طباطبائي و همه ي بزرگان اين است که دوستان اين کتاب را مطالعه بکنند از اعمال و مراقبتهاي مختلف ماه قمري استفاده بکنند براي ما پيامک بفرستيد دوستان به شما خواهند گفت چطور اين کتاب را تهيه بکنيد از خدمت شما مرخص ميشويم التماس دعا خدانگهدار.