اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

95-01-01 - حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - آداب تفکر و تدبر

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آداب تفکر و تدبر
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 01-01-95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند *** سالها، هجري و شمسي، همه بي خورشيدند
از همان لحظه که از چشم يقين افتادند *** چشم‌هاي نگران آينه‌ي ترديدند
نشد از سايه‌ي خود هم بگريزند دمي *** هر چه بيهوده به گرد خودشان چرخيدند
چون به جز سايه نديدند کسي در پي خود *** همه از ديدن تنهايي خود ترسيدند
غرق درياي تو بودند ولي ماهي وار *** باز هم نام و نشان تو زهم پرسيدند
در پي دوست همه جاي جهان را گشتند *** کس نديدند در آيينه به خود خنديدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است *** فصل‌ها را همه با فاصله ات سنجيدند
تو بيايي همه ساعتها و ثانيه‌ها *** از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند

شريعتي: سلام به همه‌ي شما هم وطنان عزيز خانم‌ها و آقايان آغاز سال نو را خدمت شما تبريک عرض مي‌کنم. خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم. من هم تبريک عرض مي‌کنم روزهاي خوب خدا را ان شاء الله که سالي توأم با توفيق و آميخته با کرامت حق در پيش داشته باشيم بي ملال و خوب و خوش و خرم.
مجري: ان شاء الله. اولين برنامه‌ي سال 95 ما با حاج آقا رنجبر شروع شد امروز ببينيم که براي ما چه به ارمغان آوردند.
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم پوست انار وقتي که دست من و شما مي‌افتد هيچ ارزشي ندارد هيچ قيمت و بهايي ندارد زباله است مي‌ريزيم در سطل آشغال اما همين پوست‌هاي انگور وقتي که دست يک رنگرز مي‌افتد از همين پوسته‌ها رنگ مي‌گيرد زيباترين رنگ را مي‌گيرد رنگ سرخ مي‌گيرد بعد با همين رنگ آن پشم‌هاي بي رنگ خودش را رنگين مي‌کند يک قالي باف هم مي‌آيد از همين پشم رنگين و سرخ شده يک گل قالي مي‌سازد گلي که هميشه گل است و هميشه هم طراوت دارد و هيچ گاه هم پژمردگي ندارد و هيچ نيازي هم به آب و آبياري ندارد کسي به گل قالي که آب نمي‌دهد خيلي چيزها است که در اين نظام عالم پيش چشم ما مثل همان پوست‌هاي انار است ارزشي ندارد بهايي ندارد اما همين پيش اولياء خدا که رنگ رزهاي عالم هستند خيلي معنا دارد از دل همين چيزهاي هيچ و پوچ اين‌ها رنگ مي‌گيرند رنگ‌هاي الهي مي‌گيرند با همين چيزها گل مي‌شوند و با همين چيزها به استغنا و به بي نيازي دست پيدا مي‌کنند چه فرقي است بين ما و اين جماعت؟ فرق ما با اين‌ها در نگاه است در نوع نگاه است چگونه نگاه مي‌کنند؟ اين‌ها اهل تدبر هستند چون قرار شد اين موضوع اين نوبت ما تدبر باشد چون بهار فصل تدبر است فصل تأمل و انديشه است به همين تناسب عرض مي‌کنم که تفاوت ما با اين جماعت در نوع نگاه است اين‌ها يک نوع ديگري نگاه مي‌کنند نگاهشان بر اساس سخن معصومين است وجود نازنين امام کاظم عليه السلام فرمود که مَا مِنْ شَيْ ءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ (بحار الانوار، ج‌78، ص‌319) چطور اين گل براي خودش يک رنگي دارد يک شکلي دارد يک حکمتي هم دارد يک موعظه‌اي هم دارد فقط رنگش را نبينيم شکلش را نبينيم عطر و بويش را نبينيم آن موعظه و حکمتش را هم ببينيم تدبر اصلا يعني پس پرده را ديدن پشت چيزي را ديدن مي‌گويد پشت هر چيزي که شما مي‌بينيد يک حکمت است يک موعظه است اين بر منبر نشسته دارد شما را نصيحت مي‌کند.
مجري: مرحوم سلمان هراتي مي‌گفت جهان قرآن مصور است آيه‌هاي آن به جاي اين که نشسته باشند ايستاده‌اند.
حاج آقا رنجبر: همين طور خيلي تعبير لطيفي است دقيقا همين است آن چه که خداوند در کتاب خودش به صورت مکتوب در آورده براي ما مثل کرده مجسم کرده به تماشا گذاشته مثلا شما در قرآن مي‌خوانيد که زمان در قيامت غير از زمان در اين دنياست مثلا يک روز آن جا هزاران سال اين جاست اين را واقعا نشان داده در اين عالم جايي براي انکار نيست شما شب مي‌خوابيد ده دقيقه در اين ده دقيقه خواب سفر مي‌کنيد به هند از هند مي‌روي به حجاز از حجاز مي‌روي به خراسان وقتي بيدار مي‌شوي مي‌پرسي من چقدر خوابيدم مي‌گويند ده دقيقه مي‌گويي من اين همه خواب ديدم يعني اگر آن همه خواب شما بخواهد با اين زمان دنيا زمان بندي شود حداقل يک سال طول مي‌کشد که شما اين سفرهايي که در آن ده دقيقه داشتيد رقم بزنيد اين را دارد نشان مي‌دهد راه دوري که نرفته هر چه که در قرآن بيان کرده در عالم طبيعت به تماشا گذاشته لذا همان لقبي که به کلمات خودش در قرآن مي‌دهد به اشياء پيرامون ما هم داده مي‌گويد آيات «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ» (فصلت/ 53) ما در دنياي پيرامون به اين‌ها آياتي نشان داديم اين آيات همان مصور شده‌ي آيات مکتوب است مجسم شده‌ي آيات مکتوب است مثلا داريم که امام زمان عليه السلام وقتي که مي‌آيد «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ» (قصص/ 5) يک آدم‌هاي ضعيف غالب مي‌شوند اغنيا مغلوب مي‌شوند مگر مي‌شود؟ در طبيعت نشان داده گاهي يک قارچ که از آن طرد تر و شکننده تر شما گياهي نداريد از يک ارتفاع يک متري بيفتد خرد مي‌شود همين قارچ طرد لطيف گاهي آسفالت هفت سانتي را مي‌شکند مي‌شکافد بالا مي‌آيد گاهي يک گياه از دل يک آسفالت بيرون مي‌آيد کدام ضعيف بودند کدام قوي بودند اين درست است ضعيف است حيات دارد درست است آن درست است قوي است نيرومند است مرده است زنده بر مرده فائق مي‌شود پيروز مي‌شود اين اولياء حق به اين آيات حق باور کردند که عالم آيات مصور است هر اتفاقي که مي‌افتد يک آيه دارد لذا اين‌ها از کنار هيچ چيزي سطحي و ساده و سرسري عبور نمي‌کنند دائم تأمل مي‌کنند دائم تفکر مي‌کنند فرزند علامه طباطبائي يک جا نقل کرده بود که پدر من خيلي کم کتاب به دست داشت علامه است خيلي کم سراغ کتاب مي‌رفت و سراغ کتاب‌هاي کمي هم مي‌رفت غالب اوقات پدر من در حال تأمل و تفکر بود يک گوشه‌اي نشسته بود فکر مي‌کرد روي چه فکر مي‌کنند اين ها؟ روي همه چيز چون هر چيزي را اين‌ها آيه‌ي حق مي‌دانند و از هر چيزي يک توشه و بهره و موعظه و حکمتي درک و دريافت مي‌کنند اين‌ها رنگ رزهاي اين عالم هستند من به بعضي از اين شخصيت‌ها يک اشاره‌اي مي‌کنم يکي از اين‌ها صائب تبريزي است شما اگر ديوان صائب را ديده باشيد بسيار اشعار عميقي دارد و غرق تمثيلات لطيف است يعني از کنار ساده ترين چيزها به سادگي عبور نکرده الآن ايام عيد است گاري چي‌ها در خيابان‌ها ميدان‌هاي شهر تشتي گذاشتند برابر خودشان پر از چغاله‌ها آلوچه‌هاي سبز شما رد مي‌شوي مي‌پرسي قيمت چند است مثلا مي‌گويد صد گرم چهار هزار تومان پنج هزار تومان کمتر بيشتر مي‌گويي خيلي گران است رد مي‌شوي مي‌روي صائب تبريزي هم مي‌آيد همين صحنه را مي‌بيند از قيمت هم مي‌پرسد همان جوابي هم که شما شنيدي مي‌شنود همان راهي را هم که شما مي‌روي مي‌رود ولي ديگر رها نمي‌کند اين ماجرا را مي‌گويد چرا اين قدر گران؟ چون نوبرانه است چون تازه است چون قبل از همه‌ي چغاله‌ها آمده بازار قبل از همه‌ي آلوچه‌ها آمده بازار اين سبقت گرفتن يک امتياز بالايي بود براي اين همين قيمتي اش کرد بعد مي‌آيد درس مي‌گيرد مي‌گويد نگاه بکن تازه رو را در نظر‌ها اعتبار ديگريست صرف مي‌گردد به عزت ميوه‌هاي پيش رس ميوه‌هايي پيش تر از ميوه‌هاي ديگر مي‌رسند به بازار با يک عزت ديگري با اين‌ها برخورد مي‌شود عزيز تر هستند قيمتي تر هستند بعد مي‌گويد اين که قرآن مي‌گويد «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ» (بقره/ 148) همين را دارد مي‌گويد مي‌گويد سعي بکنيد شما سبقت بگيريد اگر سبقت بگيري ارزش دارد ماه رمضان شب‌هاي قدر که همه کتاب دعا دستشان است همه حجاب را رعايت مي‌کنند همه ذکر خدا بر لب دارند اين مثل فصل ميوه است که همه‌ي چغاله‌ها آمدند بازار قيمتي ندارند کيلويي است ديگر گرمي نيست هنر اين است که در اين ايام عيد در اين ديد و بازديد‌ها آن حجاب را رعايت بکنيم آن چهارچوب‌هايي که ما شب‌هاي قدر رعايت مي‌کنيم رعايت بکنيم اگر اين‌ها رعايت بکنيم مي‌شويم نوبرانه آن وقت خيلي در دستگاه الهي قيمت پيدا مي‌کنيم يعني وقتي که همه نيامدند شما آمدي وقتي که همه رعايت نمي‌کنند شما رعايت مي‌کني از يک چيز ساده و پيش پا افتاده يک چنين سخني مي‌گويد تفکر مي‌کند انديشه مي‌کند که به اين جا مي‌رسد راه ديگري ندارد يک باور دارد که پشت اين يک حکمت است اين باور را دارد حالا مي‌نشيند با تفکر خودش آن حکمت را جستجو مي‌کند يا يک جايي مي‌بيند بچه‌ها وقتي مي‌رسند به بوته‌ي گلي غنچه‌ها را نمي‌چينند بزرگ تر‌ها هم همين طور هستند غنچه را نمي‌چينند اگر کسي هم بخواهد غنچه را بچيند سرزنشش مي‌کنند مي‌گويد غنچه است ولش کن هنوز که باز نشده مي‌گويد ببين گل را مي‌چينند غنچه را نمي‌چينند غنچه‌ها وقتي گل شدند چيده مي‌شوند حرف هم همين طور است حرف گاهي وقت‌ها براي تو غنچه است هنوز باز نشده يک چيزي شنيدي روشن نشده اين را از ذهنت به زبانت نياور نچين آن را زبان مثل دست است کارش چيدن است آن چه که شنيدي آن چه که در دل و خاطر داري مي‌چيني در اختيار ديگران مي‌گذاري مي‌گويد تا يک حرفي غنچه است باز نشده پخته نشده معلوم نشده مستند نشده اين را که تو نبايد به زبان بياوري و بچيني بگذار گل شود بگذار کاملا باز شود برايت روشن شود اين همان آيه‌ي الهي است «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/ 36) همان را آمده با يک غنچه و گل درک و دريافت و هضم مي‌کند بي تأمل سخن خود مده از دل به زبان غنچه تا گل نشود دست به چيدن مگذار مي‌گويد اين غنچه است بگذار باز شود بگذار مطلبي واقعا براي خودت روشن شود وجدانا به اين باور برسي که اين چيزي که شنيدي درست است همين است اگر مي‌خواهي بگويي اگر شرايط داري اجازه داري اگر شرع و عقل و وجدان اجازه مي‌دهد آن را بگو آن وقت‌ها يک شيريني درست مي‌کردند بادام را با قند مي‌کوبيدند درست مي‌کردند همه مي‌ديدند صائب هم مي‌ديد ولي از کنارش ساده عبور نمي‌کرد گفت ببين اين بادام تا در پوست بود تا پوست چوبي گرداگردش بود با قند قاطي مي‌شد؟ نه اول از پوست در آمد بعد توانست با قند آميخته شود بعد توانست شيرين شود شيريني شود ما هم همين طور هستيم ما هم تا در پوست هستيم در لاک خودمان هستيم خودخواه خود محور خود پسند هستيم هيچ گاه شيرين کام نمي‌شويم هيچ گاه زندگي مان شيرين نمي‌شود هيچ گاه در شرايط شيريني قرار نمي‌گيريم هر کس مي‌خواهد به شيريني و شيرين کامي برسد بايد از خودش بيايد بيرون از پوسته‌ي خوديت و خودخواهي بيايد بيرون بايد اين پوسته را بشکند بعد پيش خودش مي‌گويد پس اين مصيبت‌ها و بلاهايي که خدا گاهي وقت‌ها مي‌فرستد اين لطف است اين مي‌خواهد آن پوسته را بشکند اين مي‌خواهد ما را کنار قند بگذارد چرا ما شکوه بکنيم چرا ما گلايه بکنيم؟ هر اتفاق ناگواري براي اين است که تو را از خودت بيرون بياورد تو را از خوديت‌ها بيرون بکشد مي‌خواهد تو را بشکند تو تا نشکني مثل آن بادم که تا نشکنند مغزش با قند آميخته نمي‌شود تو هم نمي‌تواني به شيريني‌ها دست پيدا بکني چرا مي‌گويد؟ اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم (منية المريد، ص 123) شما وقتي شکسته شدي او مي‌آيد خدا قند عالم است وقتي اين دل شکسته شد مثل اين بادامي است که شکسته مي‌شود تازه مغزش پيدا مي‌شود معلوم است آن وقت مي‌شود کنار قند بگذاري و قند را مي‌شود کنار آن گذاشت هر که را هر که از پوست در آغاز نيامد بيرون هم چو بادام نپيوست به قند داخل کار شرط پيوستن بادام به قند اين است که از پوست در بيايد شرط انسان همين طور است اگر انسان مي‌خواهد زندگي اش شيرين شود يک راه بيشتر ندارد بايد از پوسته‌ي خودخواهي و منيت اش بيايد بيرون تنها راهش همين است يا يک جاي ديگري مثلا اين ابرهاي تيره و سياه را مي‌بيند ما هم مي‌بينيم مي‌گوييم ئه چقدر ابرها سياه و غليظ و تيره هستند بعد مشغول کار خودمان مي‌شويم ولي او مشغول کار خودش نمي‌شود او فکر مي‌کند مي‌گوييد ببين ابرها تا سفيد هستند نمي‌بارند وقتي سياه تيره مي‌شوند تازه آن وقت بارش پيدا مي‌کنند پس نکند زندگي ما هم گاهي تيره و تار مي‌شود روزگار ما هم سياه مي‌شود همه جا پيش چشم ما تاريک مي‌شود نکند مي‌خواهد يک رحمتي بارش بکند پس من هرگاه شرايطم سياه تر مي‌شود بايد اميدوار تر شوم اين روايت را شنيده که كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَي مِنْكَ لِمَا تَرْجُو (الکافي، ج 5، ص 83) هر جا نا اميد تري اميدوار تر باش کي انسان نا اميد مي‌شود وقتي که شرايط را سخت و سنگين و سياه مي‌بيند مي‌گويد اتفاقا آن جا وقت فرج و گشايش و وقت بارش رحمت الهي است در ابرهاي سياه بيشتر بود باران آن قدر که در ابرهاي سياه باران است در ابرهاي سفيد باران نيست ز تيرگي شب تار نا اميد نباش هرگاه زندگي ات مثل شب تار و تاريک شد تازه بايد اميدوار شوي صائب يک رنگرز است يعني از پوسته‌هاي انار رنگ مي‌گيرد رنگ‌هاي الهي مي‌گيرد و همين است که او را صائب تبريزي و يک شخصيت الهي مي‌کند ممکن است يک کسي بگويد ما مي‌خواهيم صائب تبريزي شويم تفکر بکنيم پس پرده را ببينيم ما هم مي‌خواهيم رنگ رز شويم بايد چه کار بکنيم همان کاري که اگر در بازار يک کسي بخواهد نسبت به رنگ رزي يک آموزه‌هاي داشته باشد بايد رنگ رز شود چه کار مي‌کند؟ مي‌رود در مغازه‌ي رنگ رزي يک مدتي زانو مي‌زند شاگردي مي‌کند تمام چشمش به اين رنگ رز است که اين با اين پوسته‌ي انار چه کار مي‌کن چطوري از اين پوسته‌ي انار رنگ مي‌گيرد هيچ تعليم و آموزشي ندارد فقط نگاه مي‌کند يک مدتي شاگردي مي‌کند ما اگر مي‌خواهيم يک چنين نگاهي داشته باشيم تنها راهش اين است يک مدتي برويم در مغازه‌ي صائب که رنگرز است يک مدتي با آثار اين چنيني مانوس باشيم انس با اين چنين آثاري انس با اين چنين اشعاري آرام آرام نگاه ما را عوض مي‌کند تنها راه اين که انسان اهل تدبر شود اهل تفکر شود اين است که يک مدتي با اهل تدبر و تفکر انس داشته باشد.
مجري: اين طوري متوجه مي‌شويم که آن‌ها به دنيا چطور نگاه مي‌کردند.
حاج آقا رنجبر: به راحتي اين اتفاق مي‌افتد مثل دانشجوي خطي که يک مدتي کنار استاد خط مي‌نشيند تمام نگاهش به حرکت دستش است هر کار او کرد اين هم مي‌کند البته اولش مثل آن نمي‌شود مدت‌ها طول مي‌کشد اما بعد‌ها بهتر از او خواهد شد يکي از رنگ رزها خود مولوي است بارها عرض کرديم باز هم عرض مي‌کنيم ما هيچ تاييد و تاکيدي نسبت به مولوي و اثر او مثنوي نداريم و معتقد هستيم که مثنوي خطاهاي فراواني دارد اين خطاها را در مثنوي مي‌بينيم منکر هم نيستيم ولي منکر اين هم نمي‌توانيم باشيم که اين مرد نگاهش از نوع نگاه ما نيست او دنيا را همان طوري مي‌بيند که اهل بيت سفارش مي‌کردند توصيه مي‌کردند يعني در دل هر چيزي حکمتي مي‌بيند موعظه‌اي مي‌بيند و تلاش مي‌کند آن حکمت و موعظه را درک و دريافت بکند خوب هم درک و دريافت کرده انصافا واقعا براي کسي که بخواهد اهل تامل و تدبر شود مثنوي يک متن بسيار موثر و تاثير گذاري است از افتاده ترين پيش پا افتاده ترين چيزها چه درّ‌ها چه حکمت‌ها که بيرون کشيده ما بارها ديديم بچه‌ها دارند بازي مي‌کنند با اين گل‌ها خانه مي‌سازند مغازه مي‌سازند رد شديم رفتيم اين هم ديده که بچه‌ها مي‌آيند ساعت‌ها گل بازي مي‌کنند خانه مغازه مي‌سازند بعد هم دست و لباسشان کثيف مي‌شود خسته مي‌روند خانه پدرشان مادرشان وقتي مي‌بينند چنين سر و وضعي دارند سيلي و لگدي مي‌زنند ملامت مي‌کنند نگاه به قيافه ات بکن اين چه سر و وضعي است براي خودت درست کردي مولوي ببينيد از اين جا به کجا مي‌رسد مي‌گويد کودکان سازند در بازي دکان بچه‌ها در بازي‌ها دکان درست مي‌کنند سود نبود جز که تعبير زمان اين‌ها جز وقت گذراني هيچ سودي ندارد از اين مغازه‌اي که ساخته دل ندارد سرگرم شده و دل مشغول کرده اما همين بچه‌ها مي‌گويد شب که مي‌شود برمي‌گردند خانه اين جهان بازي گه است و مرگ شب قرآن مي‌گويد حيات دنيا بازي است اين جهان بازي گه است و مرگ شب باز گردي کيسه خالي پر تعب يادت باشد شب که شد يعني مرگ که رسيد بايد برگردي بروي در خانه‌ي خودت خانه ات کجاست؟ گور است آن جا اگر با اين سر و وضع بروي بيچاره ات مي‌کنند دست خالي تهي خودت هم آلوده و تر دامن ببينيد چقدر لطيف از يک چيز خيلي ساده خيلي پيش پا افتاده حکمت در آورده يا يک جايي مي‌گويد تمام گُل‌ها از گِل‌ها پديد آمدند گل است که مي‌شود گُل شما گل را ريختي پاي اين گُل يک ماه ديگر مي‌بيني گل‌ها پايين رفتند کجا رفتند؟ گُل شدند بايد دوباره گل بريزي يعني گل است که مي‌شود ساقه و شاخه و گل برگ گل است که مي‌شود رنگ و بو و خاصيت البته کمي از گل‌ها هستند گُل‌ها مي‌شوند غالب گل‌ها گل مي‌مانند او از همين ماجرا درس مي‌گيرد مي‌گويد خدا ما را از چه آفريده؟ از خاک و گل کمي از ما هستند که مي‌شوندگُل‌هاي عالم انبيا اوليا اهل بيت بقيه همان گلي هستند که بودند بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود مي‌گويد مي‌خواهي سراغ کسي بروي سراغ گُل‌ها برو شما برو کنار يک تپه گل بنشين چه گيرت مي‌آيد؟ چه به تو مي‌دهد اگر مي‌خواهي سراغ چيزي بروي برو سراغ گل‌ها يک عطري يک بويي يک طراوتي نشاطي به تو مي‌دهد و الا سراغ گل بروي که خاصيتي ندارد اين خريداران مفلس را بهل چه خريداري کنند يک مشت گل مي‌گويد اين‌ها يک مشت گل هستند گل که نشدند گل مخر گل را مخُر گل را مجوي زان که گل خوار است او دائم زرد روي آن وقت‌ها خيلي‌ها گل مي‌خوردند عادت داشتند و عادت غلطي بود اين‌ها رنگ و روي خيلي زردي پيدا مي‌کردند خيلي چهره‌ي داغوني پيدا مي‌کردند مي‌گويد مي‌بيني چرا زرد روي هستي چون با کساني نشست و برخاست مي‌کني که گل است خودش گل است افکارش گل است تو هم مصرف مي‌کني چيزي به تو اضافه نمي‌کنند نه عطري نه بويي.
مجري: خيلي ممنون اِذَا رَأَيتُمُ الرَّبِيع فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور (تفسير سور آبادى، ج‏3، ص1898) اين محقق نمي‌شود مگر اين که تفکر پشتش باشد وقتي که مي‌خواهند از ابي ذر تعريف بکنند مي‌گويند کانَ أَکْثَرُ عِبادَةِ أَبي ذَر أَلتَّفَکُرَ و الْأِعتِبارَ (بحارالانوار، ج 68، ص 323) ان شاء الله ما هم اهل تفکر و تدبر شويم. صفحه‌ي 160 را امروز با هم تلاوت مي‌کنيم آيات 74 تا 81 سوره‌ي مبارکه‌ي اعراف
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّـهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ?74? قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ?75? قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنتُم بِهِ كَافِرُونَ ?76? فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ?77? فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ?78? فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَـكِن لَّا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ ?79? وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ ?80? إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ?81?
ترجمه:
و به ياد آوريد که خدا شما را جانشيناني پس از قوم عاد قرار داد، و در زمين، جاي [مناسبي] به شما بخشيد که از مکان‌هاي هموارش براي خود قصرها بنا مي‌کنيد، و از کوه‌ها خانه‌هايي مي‌تراشيد، پس نعمت‌هاي خدا را ياد کنيد و در زمين تبهکارانه فتنه و آشوب برپا نکنيد. (??) اشراف و سران قومش که تکبّر و سرکشي مي‌ورزيدند به مستضعفاني که ايمان آورده بودند، گفتند: آيا شما يقين داريد که صالح از سوي پروردگارش فرستاده شده؟ گفتند: به طور يقين ما به آييني که فرستاده شده مؤمنيم. (??) مستکبران گفتند: ما به آييني که شما به آن ايمان آورديد، کافريم! (??) پس آن ماده شتر را پي کردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچي نمودند و به صالح گفتند: اگر از پيامبران هستي عذابي که همواره به ما وعده مي‌دهي، بياور. (??) پس زلزله‌اي سخت آنان را فرا گرفت، و در خانه هايشان [به رو درافتاده] جسمي بي جان شدند! (??) پس صالح از آنان روي گرداند و گفت:‌اي قوم من! قطعاً من پيام پروردگارم را به شما رساندم، و برايتان خيرخواهي کردم، ولي شما خيرخواهان را دوست نداريد. (??) و لوط را [به ياد آوريد] هنگامي که به قومش گفت: آيا آن کار بسيار زشت و قبيح را که هيچ کس از جهانيان در آن بر شما پيشي نگرفته است، مرتکب مي‌شويد؟! (??) شما [بدون توجه به حقوق همسران و غافل از اينکه نعمت غريزه جنسي براي بقاي نسل است] از روي ميل شديدي که به آن [کار بسيار زشت] داريد به سوي مردان مي‌آييد، [نه فقط در اين کار متجاوز از حدود انسانيّت هستيد] بلکه در امور ديگر هم گروهي زياده طلب هستيد. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مجري: اشاره‌ي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: اين مادرها گاهي وقت‌ها با يک دنيا محبت لطف عشق و علاقه با التماس يک لقمه‌اي را مي‌گذارند در دهان طفلشان گاهي هم چه اداها در مي‌آورند تا آن لقمه را او دريافت بکند گاهي وقت‌ها همين مادر مي‌آيد لقمه را از دهان بچه مي‌گيرد چون از روي زمين و جايي برداشته به دهانش گذاشته يک سيلي هم حتي به او مي‌زند گاهي از اتاق هم بيرونش مي‌کند کدامش لطف است؟ کدامش محبت است؟ آن جايي که مهر آميز يک لقمه را در دهان طفل مي‌گذارد يا آن جايي که قهر آميز از دهان طفل مي‌گيرد؟ هر دو لطف است و مهر و محبت است و عشق است هيچ کدام قهر نيست ممکن است صورت قهر داشته باشد اما قهر نيست هر دو ناصحانه است مشفقانه است خيرخواهانه است خدا هم همين طور است گاهي وقت‌ها يک چيزي به تو مي‌دهد با محبت و لطف در يک شرايط خيلي خوب و مناسب و مساعد گاهي وقت‌ها هم با يک شدت و خشم و غضبي يک چيزي را از تو مي‌گيرد در يک شرايط خيلي سخت قرار مي‌گيري و يک چيزي را از دست مي‌دهي اين هم لطف است هيچ فرقي با آن لطف گذشته نمي‌کند هر دو از سر نصح و خيرخواهي است انبيا هم همين طور هستند انبيا اگر امري دارند اگر نهي‌اي دارند اگر مي‌گويند اين کار را بکن اين کار را نکن چرا آن کار را کردي عتاب مي‌کنند خطاب مي‌کنند اين‌ها همه اش ريشه در نصح و خيرخواهي دارد لذا در اين آيات شنيديد که فرمود «وَنَصَحْتُ لَكُمْ» من خيرخواه شما بودم ولي مشکل شما اين است که شما ناصحين و خيرخواهان را دوست نداريد از آن‌ها فرار مي‌کنيد اگر ما را دوست داشتيد همين نهي‌هاي ما هم دليلي را بر لطف و عنايت و توجه مي‌ديديد.
مجري: گفت پيغمبر به اصحاب کبار *** تن مپوشانيد از باد بهار
آن چه با برگ درختان مي‌کند *** با تن و جان شما آن مي‌کند
اميدوارم در پس اين پرده‌ي اتفاقات خوب بهاري باور بکنيم اين روايت نوراني نبي مکرم اسلام را و همه مان بهاري شويم و اين محقق نمي‌شود مگر با تفکر و تامل. نکات پاياني را بفرماييد.

حاج آقا رنجبر: اين هم دقيقا همان نگاه است اين نگاه را خود پيغمبر دارد مي‌دهد لذا اوليا خدا بر اساس همين نگاه‌ها هست که از کنار ساده ترين چيزها ساده عبور نمي‌کنند همين روايتي که شما فرموديد باز همين را مولوي در يک جاي ديگري يک اشاره‌ي ديگري دارد مي‌گويد کم ز خاکي تو از اين خاک کمتري کم ز خاکي چون که خاکي يار يافت يک خاک چون ياري مثل بهار پيدا کرد همراه و هم دم و هم صحبتي مثل بهار پيدا کرد کم ز خاکي چون ز خاکي يار يافت از بهاري صد هزار انبار يافت از يک فصل بهار که يار خوبي بود مصاحب خوبي بود صد‌ها شکوفه پيدا کرد يعني از دل يک چوب خشک و خشن هزاران شکوفه‌ي نرم و لطيف و سپيد و معطر بيرون مي‌آيد زنده شده چون اين شاخه‌ي خشک با بهار همراه شد آن درختي کو شود با يار جفت از هواي خوش ز سر تا پا شکفت شما اين شاخه‌هاي درخت گيلاس را در اين فصل بهار ببينيد سر تا پا شکوفه است اصلا شاخه را نمي‌بينيد سر تا پا شکفتگي و شکوفايي چون فصل بهار است چون با بهار هم نشين شده حالا همين درخت را در فصل پاييز نگاه بکن خشک و بي روح و خواب است چون با يک يار ناموافق و ناصواب همراه شده يا يک جاي ديگري مي‌گويد نگاه بکن در فصل بهار يک سنگ به من نشان بده که سبز شده باشد امکان ندارد اما خاک سبز مي‌شود در بهاران کي شود سر سبز سنگ خاک شو تا گل برويي رنگ رنگ مي‌گويد مي‌داني چرا سنگ سبز نمي‌شود؟ چون خودش را گرفته اصلا هيچ پذيرشي ندارد آب بدهي پذيرش ندارد پرت مي‌کند بيرون بذر بدهي پرت مي‌کند بيرون دريافت نمي‌کند مي‌گويد بيا تو هم ياد بگير سنگ نباش خاک باش خاک پذيرش دارد آب مي‌دهي با چه ولعي فرو مي‌کشد دانه مي‌دهي پس نمي‌زند دريافت مي‌کند در بهاران کي شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل برويي رنگ رنگ سال‌ها تو سنگ بودي دل خراش آزمون را يک زماني خاک باش يک عمري سنگ بودي سبز شدي؟ نشدي حالا يک چند صباحي بيا خاکي باش بيا پذيرش داشته باش تا فرداي قيامت نگوي «يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا» (نبا/ 40) کاش من خاک بودم کاش من سنگ نبودم کاش مثل خاک پذيرش داشتم و دريافت مي‌کردم.
مجري: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها