اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

94-12-02 - حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - تفسير زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 02-12-94

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
وصال او ز عمر جاودان به *** خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشيرم زد و با کس نگفتم *** که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگي مردن بر اين در *** به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبيب من بپرسيد *** که آخر کي شود اين ناتوان به
گلي کان پايمال سرو ما گشت *** بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ‌اي زاهد مفرما *** که اين سيب زنخ زان بوستان به
دلا دايم گداي کوي او باش *** به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پيران *** که راي پير از بخت جوان به
شبي مي‌گفت چشم کس نديده‌ست *** ز مرواريد گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حيات است *** ولي شيراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر *** وليکن گفته حافظ از آن به

شريعتي: سلام به همه‌ي شما هم وطنان عزيز خانم‌ها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: شرح اين غزل حافظ را مي‌شنويم.
حاج آقا رنجبر: اگر صد تا گردو ولي پوچ ولي بي مغز بگذارند يک طرف بيست تا گردوي مغزدار هم بگذارند يک طرف برابر يک طفل کدامش را انتخاب مي‌کند؟ آن صد تا را هر چند به او مي‌گويي اين‌ها صد تا است ولي بي مغز است آن‌ها بيست تاست ولي مغز دار است يک دانه از آن بيست تا به همه‌ي اين صد تا شرف دارد اين صد تا را بکاري يک عدد جوانه نمي‌زند تا چه برسد به اين که درخت شود و بار و ثمر بدهد ولي آن‌ها هر کدامش را بکاري درخت است هر درختي هزاران گردو مي‌دهد ولي او نمي‌فهمد مي‌گويد مغز چيست؟ مي‌رود سراغ آن صد تا اين قصه‌ي پر غصه‌ي ما آدم هاست گفت خلق اطفال هستند جز مرد خدا حکايت ما هم دقيقا همين است يعني ما هم انسان‌هايي هستيم که بيشتر به کميت‌ها مي‌انديشيم تا به کيفيت‌ها ظاهر را بيشتر مي‌بينيم تا درون و باطن. به همين خاطر اگر به ما مي‌گويند صد سال عمر به تو مي‌دهيم بدون خدا بيست سال عمر مي‌دهيم با خدا کدامش فکر مي‌کنيد غالب آدم‌ها انتخاب بکنند؟ صد تا را انتخاب مي‌کنند خلق اطفال هستند جز مرد خدا مگر کساني که خدا را بفهمند درک بکنند آن‌ها بيست تايي شوند و حافظ از همين بيست تايي‌ها است يعني مي‌گويد اين بيست تا شرف دارد بر آن صد تا ارزش اش را مي‌فهمد مي‌گويد خيلي شرف دارد انسان بيست سال عمر بکند در اين دنيا اما در سايه‌ي خدا باشد در اتصال حق باشد محو جمال حق باشد تا اين که يک عمر صد سال چيست؟ اصلا جاودانه باشد ابد الدهر باشد هيچ ارزشي نداشته باشد وصال او ز عمر جاودان به مي‌گويد اين که انسان در وصال او باشد او هم در چند صباحي نقطه‌ي مقابل عمر جاودان عمر کوتاه مي‌شود چند صباحي انسان در وصال خدا باشد خيلي بهتر است که يک عمر جاودانه‌اي داشته باشد که خدا در آن رنگ نداشته باشد چون اين زندگي جز نکبت و بدبختي و فلاکت چيزي از او سر نمي‌زند نمونه اش هم است شيطان اين شيطان اگر بخواهد براي خودش جشن تولد بگيرد شما فکر مي‌کنيد چند شمع بايد روشن بکند؟ ما بخواهيم بگوييم بيا شمع‌ها را فوت بکن چند شمع را بايد فوت بکند؟ اگر تمام کارخانه‌هاي شمع سازي عالم جمع شوند توليد شمع بکنند قرن‌ها طول مي‌کشد تا به تعداد روزهاي او شمع توليد بکند که بخواهد خاموشش بکند قرن‌ها طول مي‌کشد تا بخواهد خاموش بکند اين عمر جاودانه است ولي جز نسبت چيزي از اين عمر سر نمي‌زند چون در وصال حق نيست اما يک وجود نازنيني مثل فاطمه‌ي زهرا هجده سال در اين عالم عمر مي‌کند ولي در وصال حق و ببين چه چشمه‌هايي از نور که از دامن او سر مي‌زند اين همين است که حافظ مي‌گويد مي‌گويد وصال او ز عمر جاودان به عمر جاودان درست است کثير است ولي برکت ندارد ولي اين وجود نازنيني که هجده سال عمر مي‌کند کوثر است فرق است بين کثير و کوثر کثير زياد است ولي برکتش خيلي کم است کوثر به آن چيزي مي‌گويند که کم است اما برکات فراواني دارد « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (کوثر/ 1) فاطمه‌ي زهرا کثير نيست يک نفر است عمرش هم کثير نيست هجده سال است ولي کوثر است منشأ خيرات و برکات عالم است تا ابدالدهر اين خيرات و خوبي‌ها جاري و ساري است درست است چند صباح است ولي به قول عرفا مي‌گويند اُنظُر اِلَي الاَحَدِيَّة فَادحُش اِلَي الاَبَدِيَّة تو اگر به خدا نظر بکني براي هميشه‌ي روزگاران مست و سرمست و شيداي او خواهي شد تو باقي مي‌شوي ماندگار مي‌شوي جاودانه مي‌شوي مثل خودش او جاودانه است تو هم جاودانه مي‌شوي وصال او به عمر جاودان به چرا به؟ به خاطر اين که انسان وقتي که اتصال به حق پيدا مي‌کند چيز ديگري مي‌شود جنس ديگري مي‌شود دقيقا مثل يک بذر مي‌بيني يک بذر بگذارند کف دست شما يک فوت بکني پرت مي‌شود حالا بگرد پيدا بکن اما همين بذر وقتي با اين خاک وصال پيدا مي‌کند متصل مي‌شود مقيم خاک مي‌شود يک چيز ديگري مي‌شود حيات پيدا مي‌کند يک درخت تنومند و تناوري مي‌شود که طوفان‌ها نمي‌توانند او را از جا کن بکنند انسان هم يک بذر است که وقتي وصل شود و به وصال حق برسد جاودانگي همان است چيز ديگري خواهد شد کارش يک کار ديگري مي‌شود شکارش شکار ديگري مي‌شود يک حکايتي دارد مولوي در مثنوي خيلي اين حکايت زيباست مي‌گويد وقتي که انسان به حق متصل شد شکار او يک شکار ديگري مي‌شود متفاوت مي‌شود با ديگران يک سگي در کوي بر کور گدا حمله مي‌آورد چون شير بقا مي‌گويد يک نابينايي داشت از کوچه مي‌رفت يک سگي هم از راه رسيد و پارس کنان به اين بيچاره حمله کرد اين فرد نابينا شروع کرد با آن سگ صحبت کردن گفت گور مي‌گيرند يارانت به دشت هم جنس‌هاي تو هم نوع‌هاي تو مي‌داني الآن کجا هستند؟ در دشت هستند در صحرا هستند آن‌ها گور خر مي‌گيرند گور مي‌گيرند يارانت به دشت کور مي‌گيري تو در کوي اين بد است نگاه به شکارت بکن يک کور يک عاجز يک ناتوان زورت به يک کور رسيده؟ تو بايد گور شکار بکني نه کور شکار بکني بعد مولوي مي‌گويد آن سگ دانا شکار گور کرد هر سگي نمي‌رود سراغ گور آن سگي مي‌رود سراغ گور و شکارش قيمتي و ارزشمند است که يک دانايي و معرفتي داشته باشد وين سگ بي مايه قصد کور کرد اما سگ اگر بي مايه و بي معرفت بود قصد کور مي‌کند ممکن است شما بپرسيد مگر سگ بامعرفت بي معرفت دارد مگر سگ دانا نادان داريم بله داريم قرآن را ببين سگ چو عالم گشت شد چالاک سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف از دانايي اش بود که دنبال سر هر کسي راه نيفتاد دنبال سر اصحاب کهف افتاد و ماندگار شد مثل نام اصحاب کهف الآن نام سگ اصحاب کهف کنار اصحاب کهف جاودانه و ماندگار شد يک سگ وقتي کنار خوبان قرار مي‌گيرد ماندگار مي‌شود اگر انسان کنار خدا قرار بگيرد چه قيمتي پيدا مي‌کند بعد مي‌گويد سگ شناسا شد که مير صيد کيست مي‌گويد سگ فهميد که امير کيست در عالم امرا چه کساني هستند در عالم گفت من دنبال آن‌ها راه بيفتم هر طرف رفتند من بروم‌اي خدا آن نور اشناسنده چيست‌اي خدايا آن نوري که به آن سگ اصحاب کهف دادي به ما هم بده يعني آن نور معرفت را ما هم پيدا بکنيم شکار ما متفاوت مي‌شود که بتوانيم حق را از باطل تشخيص بدهيم ديگر دنبال کور راه نمي‌افتيم دنبال گور راه مي‌افتيم وصال او ز عمر جاودان به خداوندا به من آن ده که آن به يعني همان عمر کوتاه در وصال خودت بده عمر جاودانه خيلي شرف دارد خيلي بيشتر قيمت دارد به شمشيرم زد و با کس نگفتم که راز دوست با دشمن نهان به کنار حرم حضرت رضا شما ديده ايد خدامي هستند اين‌ها همه پرهاي سبز و زرد و سفيد و خوش رنگي دستشان است هر کسي هل مي‌دهد شتاب دارد عجله دارد با آن پر نوازشش مي‌کنند که هل نده حواست را جمع بکن آن طرف برو اين طرف نرو حافظ مي‌گويد دستگاه الهي اين طوري نيست فکر نکني اگر به وصال حق رسيدي آن جا با يک پر لطيفي نوازشت بکنند آن جا پر به دست ندارند شمشير به دست دارند يعني آن جا اگر کوچکترين خطا کردي دستت را قطع مي‌کنند محرومت مي‌کنند دستت به خيلي چيزها نمي‌رسد يک قدم زد آدم اندر ذوق نفس مگر آدم بيچاره چه کار کرده بود؟ بهش گفته بودند « وَلَا تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ» (بقره/ 35) به اين درخت نزديک نشو شيطان آمد و او را نزديک کرد شيوه اش را هم قرآن بيان مي‌کند شگرد شيطان را خيلي زيبا بيان مي‌کند مي‌گويد « فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ» (بقره/ 36) شما مي‌خواهيد يک بوته‌اي را از دل خاک در بياوري ريشه کن بکني همان اول که ريشه کن نمي‌کني اصلا در نمي‌آيد دست خودت زخمي مي‌شود مي‌لرزاني اين طرف آن طرف مي‌کني اين طوري که شد ديگر راحت مي‌تواني بيرونش بکشي مثل ميخ در ديوار است مي‌خواهي بيرون بکشي همان اول نمي‌کشي يک چکش مي‌زني آن طرف بالا پايين مي‌لغزاني سست که شد راحت کنده مي‌شود قرآن هم همين را مي‌گويد مي‌گويد شيطان دقيقا با آدم و حوا همين کار را کرد اين‌ها را لغزاند با وسوسه‌هاي خودش همان اول نتوانست اين‌ها را بيرون بکشد آرام آرام با خطوات و گام‌هايي که داشت اين‌ها را اين طرف آن طرف کرد خوب که سستي را در اين‌ها ديد راحت بيرون کشيده شدند وقتي بيرون کشيده شدند خداوند فرمود « وَقُلْنَا اهْبِطُوا» (بقره/ 36) برويد بيرون جالب است رحمت الهي را هم انسان اين جا ببيند « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره/ 38) مي‌گويد حالا که داريد مي‌رويد ناراحت هم نباشيد من يک هدايت‌هايي براي شما مي‌فرستم يک فرصت‌هاي ديگري را به شما مي‌دهم نا اميد نشويد مايوس نباشيد برخوردهاي الهي را شما نگاه بکنيد کنارش رحمت است رحمت نهفته است يعني خدا وقتي که بيرون مي‌کند راه را هم باز مي‌گذارد براي بازگشت نمي‌گويد تمام شد ديگر راهي براي بازگشت نداري نه مي‌گويد راه هم است من يک هدايت‌هايي را مي‌فرستم هر کس تبعيت کرد ديگر اين خوف و حزن‌ها و نگراني‌ها از دل او دور خواهد شد حالا حافظ مي‌گويد دستگاه الهي اين طور است يک قدم آدم زد او را پرتش کردند اين‌ها شمشير به دست هستند تعارف ندارند چون نزديک شدي توقع آن‌ها از شما خيلي بيشتر است طرف مي‌گويد من که چند روزي خوب شدم من که نمازم را مي‌خوانم حجابم را رعايت مي‌کنم چرا دردسر هايم بيشتر مي‌شود سرّش همين است به محض اين که خطايي را تخطي مي‌کني شمشير به دست هستند حالت را مي‌گيرند اين اتفاقا دليل نزديک بودنت است آن وقت‌هايي که دور بودي کارهاي سنگين تري مي‌کردي از جهت روحي ملالتي پيدا نمي‌کردي اتفاقي نمي‌افتد اما حالا شمشير به دست هستند حافظ مي‌گويد من از اين زخم شمشير‌ها کم نخوردم به شمشيرم زد و با کس نگفتم يعني هيچ گاه گلايه نکردم شکايت نکردم که راز دوست از دشمن نهان به انسان وقتي بيايد اين کارهايي که خدا با او مي‌کند و به ظاهر قهر است اما باطنش مهر است بخواهد با ديگران در ميان بگذارد مثل اين که راز يک دوست را با يک دشمن در ميان گذاشته چقدر زشت است؟ اين هم همين طور است به داد بندگي مردن در اين درد به جان او که از ملک جهان به آن وقت‌ها برده‌ها را بنده‌ها را غلام‌ها را داغ مي‌کردند علامت گذاري مي‌کردند از داغ مي‌شد گفت اين بنده‌ي چه کسي است حالا حافظ مي‌گويد بندگي خدا با داغ است با باغ نيست يعني اولش داغ است بله آخرش باغ است آخرش بهشت است بعد مي‌گويد انسان اين داغ بندگي را بچشد اين سوزش‌ها و درد‌ها و رياضت‌ها و رنج‌هاي بندگي را در عالم بچشد و حتي بر اين آستانه تمام بکند که عمرش تمام شود مملوک خدا باشد به جان او که از ملک جهان به به جان خودش قسم به مراتب شرف دارد که انسان اصلا پادشاه شود و تمام جهان شود قلمرو ملک او سرزمين در قلمرو او مي‌گويد اين خيلي شرف دارد.
شريعتي: رسيدن به اين نقطه خيلي معرفت مي‌خواهد.
حاج آقا رنجبر: ولي همين که ما بفهميم يک چنين جايگاهي هست و يک چنين کساني هستند که چشيدند خود اين يک مقدار انسان را وسوسه مي‌کند که ما هم برويم ببينيم چه خبر است نکند واقعا خبري باشد مي‌گويد بندگي خدا به مراتب از پادشاهي بالاتر است باز يک قصه‌اي دارد مولوي در مثنوي به همين حقيقت خيلي لطيف اشاره مي‌کند گفت شاهي شيخ را اندر سخن چيزي از بخشش ز من درخواست کن يک پادشاهي به يک پير عارفي بکن که ما ناسلامتي پادشاه هستيم تو هم چيزي نداري يک چيزي از ما طلب بکن يک چيزي از ما بخواه خيلي به آن شيخ برخورد گفت من از تو چيزي بخواهم؟ من دو بنده دارم و ايشان حقير وان دو بر تو حاکمان اند و امير من دو بنده دارم اين‌ها هميشه در خدمت من هستند در رکاب من هستند بندگي مي‌کنند همين دو بر تو دارند پادشاهي مي‌کنند بر تو دارند امارت مي‌کنند من از تو چيزي بخواهم؟ اگر قرار است کسي از کسي چيزي بخواهد تو بايد از من بخواهي گفت شه آن دو چند آن ذلت است گفت اشتباه مي‌کني چه هستند آن دو که تو امير آن‌ها هستي من اسير آن‌ها هستم تو بر آن‌ها پادشاهي مي‌کنند ولي آن‌ها بر من پادشاهي مي‌کنند گفت شه آن دو چند آن ذلت است گفت آن يک خشم و ديگر شهوت است تو اسير خشم هستي وقتي خشم مي‌آيد هر چه اقتضاي خشمت باشد همان کار را مي‌کني اما اين خشم بنده‌ي من است در مشت من است من اميري مي‌کنم بر خشم خودم شهوات بر تو غالب و مستولي هستند بر تو مسلط هستند ولي من عکس تو بر آن‌ها امارت و پادشاهي مي‌کنم آن‌ها در چنگ من هستند بعد مولوي اين جا خيلي لطيف مي‌گويد که دنيا وارونه است به آن کسي که بايد بگويند پادشاه مي‌گويند گدا به آن کسي که بايد بگويند گدا مي‌گويند پادشاه بعد يک مثال قشنگي مي‌زند مي‌گويد عرب‌ها را ببين مر بيابان را مفاضه نام شد عرب‌ها به بيابان مي‌گويند مفاضه يعني محل رهايي و محل نجات واقعا بيابان محل رهايي است يا محل هلاکت؟ مهلکه است يا محل نجات؟ مي‌گويند مردم اين هستند به مهلکه مي‌گويند مفاضه معلوم است به پادشاه بگويند گدا تا معيار چه باشد خدا را از طبيب من بپرسيد که آخر کي شود اين ناتوان به در روايت داريم که أنتم کالمرضي و ربّ العالمين کالطبيب مردم شما بيمار هستيد و خدا طبيب است يکي از نام‌هاي خدا طبيب است حافظ هم خدا را با همين وصف ياد مي‌کند مي‌گويد شما را به خودش قسم مي‌دهم بگوييد چرا اين طبيب بالين من نمي‌آيد او که مي‌داند که تمام دردهاي من به دست او درمان مي‌شود خدا را از طبيب من بپرسيد که آخر کي شود اين ناتوان به يک بار يک خطايي کرده يک شمشيري خورده او را طرد کردند مي‌گويد حالا به او بگوييد وقتي نرسيده که بيايد ما را طبابت بکند ما را درمان بکند ما را دوبار به وصال خودش برساند؟ مگر اگر انسان به او اتصال پيدا بکند او بيايد بالين سر انسان چه اتفاقي مي‌افتد؟ در بيت بعد خيلي لطيف مي‌گويد گلي کان پايمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به مي‌گويد ببين او اگر پا روي گِل بگذارد گل مي‌شود قيمت پيدا مي‌کند بر خلاف ديگران پا بگذارند روي گل گِل مي‌شود گلي کان پايمال سرو ما گشت بود خاکش خاک آن گل بهتر خواهد شد بود خاکش ز خون ارغوان به ارغوان يک گل است رنگش هم رنگ سرخ است به رنگ خون به همين خاطر مي‌گويند خون ارغوان يعني اين گل وقتي آن پا رويش بگذارد رنگي پيدا مي‌کند سرخي پيدا مي‌کند که از سرخي گل ارغوان زيبا تر است چون زيبايي گل ارغوان مال رنگش است مي‌گويد اين گِل از آن زيبا تر مي‌شود مي‌خواهد اشاره به خودش داشته باشد مي‌گويد من از خاک هستم من از گل هستم من را از گل آفريدند قرآن مي‌گويد شما را از گِل آفريدم مي‌گويد اگر او پا روي ما بگذارد ما گل مي‌شويم چرا من مي‌خواهم او بيايد بالين سرم به خاطر اين که او پا روي هر گلي بگذارد گل مي‌شود من هم گِل هستم مي‌خواهم عطر و بو و لطف و لطافتي در اين عالم پيدا بکنم به خلدم دعوت ‌اي زاهد مفرما که اين سيب زنخ زان بوستان به مي‌گويد من را به بهشت دعوت نکن به بهشت خلد چرا؟ که اين سيب زنخ زان بوستان به يکي از عناصر زيبايي در گذشته اين چاله و گودي زير چانه بود که به اين چانه مي‌گفتند زنخدان و اين چاله چون زير چانه قرار مي‌گرفت به شکل آن قسمتي از پوست سيب تداعي مي‌کند که چوبکش است که فرو رفتگي دارد مي‌گويند سيب زنخ به همين تناسب چون يکي از عناصر زيبايي بوده وقتي اين سيب زنخ را در باب خداوند به کار مي‌برد اشاره به جمال حق به زيبايي حق دارد مي‌گويد من همين که محو جمال حق باشم به مراتب پيش من قيمتي تر است از آن بوستان بهشت که هر کس در آن قرار بگيرد در آن جا مخلد و جاودانه خواهد بود. دلا دائم گداي کوي او باش به حکم آن که دولت جاودان به مي‌گويد مگر نمي‌خواهي يک دولت جاودانه‌اي داشته باشي براي هميشه دولت مند باشي براي هميشه آقا باشي راهش يک راه بيشتر نيست دائم در خانه‌ي او باش اگر دست دراز مي‌کني برابر او دست دراز بکن نه برابر هيچ کسي اگر چيزي مي‌خواهي از او بخواه دلا دائم گداي کوي او باش به حکم آن که چرا؟ به دليل اين که دولت جاودان به دولت حق هم در ازاي گدايي آستان حق است جوانا سر متاب از پند پيران که راي پير از بخت جوان بهبخت جوان به بخت و اقبال گاهي وقت‌ها به يک جوان روي مي‌کند مي‌گويد ببين بخت و اقبال خيلي خوب است ولي اگر پيري نصيحتي کرد به آن نصيحت گوش بکني آن نصيحت از آن شانس و اقبالي که در جواني نصيبت شده به مراتب بهتر است چون اين اقبال و بخت نمي‌ماند مغرورت مي‌کند اما پند پير را اگر آويزه‌ي گوشت بکني سعادتمند و جاودانه ات مي‌کند جوانا سر متاب از پند پيران که راي پير از بخت جوان به تدبير يک پير و يک سالک به مراتب قيمت و شرف دارد نسبت به بخت و اقبال و شانسي که نصيب يک جوان مي‌شود و زود گذر است شبي مي‌گفت چشم کس نديده است ز مرواريد گوشم در جهان به بعضي‌ها مرواريد در گوششان مي‌کنند زيباست ولي حافظ مي‌گويد اول اين که همه نمي‌توانند مرواريد در گوش بکنند مال خانم‌ها است خانم‌ها هم که همه ندارند مرواريد در گوش بکنند ولي من يک چيزي مي‌گويم که شما يک کاري بکنيد گوشتان مثل مرواريد قيمتي شود گوش من مثل مرواريد قيمتي است چون گوش شنواست خدا از ما گوش مي‌خواهد مي‌گويد اگر به من گوش بدهيد من به شما چشم مي‌دهم يک معامله است مي‌گويد من به شما چشم مي‌دهم که حقيقت‌ها واقعيت‌ها را ببينيد کلاه سرتان نرود شرط اين که من به شما چشم بدهم اين است که شما گوش بکنيد چيز ديگري خواهد شد گفت شبي مي‌گفت چشم کس نديده است شبي محبوب من به من مي‌گفت چشم هيچ کس نديده است ز مرواريد گوشم در جهان به مي‌گفت گوش تو واقعا مرواريد است تو شنوا هستي تو حرف‌هاي ما را خوب گوش مي‌کني اگر چه زنده رود آب حيات است ولي شيراز ما از اصفهان به خيلي تمثيل لطيفي است اصفهان زاينده رود دارد اصلا حيات و سرسبزي و خرمي اصفهان هم به خاطر همين زاينده رودش است شهرتش هم بخشي اش به خاطر همين زاينده است شيراز زاينده رود ندارد حافظ اين زاينده رود را نماد داشتن‌ها گرفته مي‌گويد ببين اصفهان يک چيزي دارد شيراز ندارد ولي شيراز پيش من خيلي بهتر از اصفهان است يعني گاهي وقت‌ها نداشتن‌ها خيلي بهتر از داشتن‌ها است تا ما چطوري نگاه بکنيم اصفهان زاينده رود دارد نگاه بکني همه کنار زاينده رود متوقف شدند نشستند شيراز ندارد همه در حرکت هستند آدم ساکن شود بهتر است يا در حرکت باشد بهتر است مي‌گويد نداشتن‌ها انسان را به حرکت مي‌اندازد خيلي خوب است اين تسبيح چرا دانه هايش حرکت مي‌کند چون يک قسمتش خالي است به خاطر آن قسمت خالي است که دانه‌ها حرکت مي‌کنند نداشتن‌ها همين طور است مايه‌ي حرکت مي‌شود لذا حضرت سجاد در صحيفه دارد وَ اجْعَلْ شُكْرِي لَكَ عَلَى مَا زَوَيْتَ عَنِّي أَوْفَرَ مِنْ شُكْرِي إِيَّاكَ عَلَى مَا خَوَّلْتَنِي (صحيفه سجاديه، دعاي سي و نهم) خدايا من هم بر داده هايت شکر مي‌کنم ولي يک کاري بکن شکر من بر نداده هايت بيشتر شود چون داده‌هاي تو انسان را متوقف مي‌کند گاهي متوقع مي‌کند ولي نداده‌ها انسان را به حرکت در مي‌آورد مقدمه‌ي سلوک انسان مي‌شود چون انسان وقتي دستش خالي بود راحت تر حرکت مي‌کند تا اين که دستش پر باشد مي‌رود که برسد دست يابي پيدا بکند سخن اندر دهان دوست شکر وليکن گفته‌ي حافظ از آن به مي‌گويد بله دوست هر چه بگويد دوست است شيرين است حرفش مثل شکر شيرين است ولي يادت باشد حرف‌هاي من از هر شکري شيرين تر است خودش را تحويل نمي‌گيرد مي‌گويد جايي رسيده که ديگر خودي در کار نيست حالا شما زيارت جامعه را مي‌خوانيد سر تا پا اهل بيت خودشان را وصف مي‌کنند يعني چه؟ يعني اين‌ها آدم‌هايي هستند که خودشان را محور قرار دادند و خود پسند هستند؟ نه خودي نمانده جز خدا چيزي نمي‌بينند مثل کاسبي که از جنس تعريف مي‌کند شما ناراحت نمي‌شويد مي‌گوييد جنس خوب را دارد تعريف مي‌کند اين‌ها هم شدند جنس خدا جنس خودشان نيستند.
شريعتي: خيلي ممنون آيات 36 تا 44 سوره‌ي مبارکه‌ي انعام صفحه‌ي 132 را با هم تلاوت مي‌کنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّـهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ?36? وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّـهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ?37? وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ ?38? وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ مَن يَشَإِ اللَّـهُ يُضْلِلْـهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ?39? قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّـهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّـهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ?40? بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ ?41? وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ ?42? فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ?43? فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ ?44?
ترجمه:

فقط کساني [دعوتت را] پاسخ مي‌دهند که [سخنانت را با دقّت، تدبّر، انديشه و تفکّر] مي‌شنوند، [مشرکان و کافران لجوج، مردگانند] و خدا مردگان را [در قيامت] برمي‌انگيزد، آنگه [براي حسابرسي] به سوي او بازگردانده مي‌شوند. (??) و [مرده دلان] گفتند: چرا معجزه‌اي از سوي پروردگارش [همانند معجزات پيامبران گذشته] بر او نازل نمي‌شود؟ بگو: يقيناً خدا قدرت دارد که معجزه‌اي [نظير آنچه آنان درخواست دارند] نازل کند، ولي [اين گونه درخواست‌هاي نابجا به سبب اين است که] بيشترشان [شرايط و موقعيت‌ها را] نمي‌دانند. (??) و هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست، و نه هيچ پرنده‌اي که با دو بال خود پرواز مي‌کند، مگر آنکه گروه‌هايي مانند شمايند؛ ما چيزي را در کتاب [تکوين از نظر ثبت جريانات هستي و برنامه‌هاي آفرينش] فروگذار نکرده ايم، سپس همگي به سوي پروردگارشان گردآوري مي‌شوند. (??) کساني که آيات ما را تکذيب کردند، کرها و لال‌هايي فرو رفته در تاريکي‌هاي جهل و گمراهي اند؛ خدا هر که را بخواهد [به کيفر تکذيب آياتش] گمراه مي‌کند، و هر که را بخواهد [به پاداش تصديق آياتش] بر راه راست قرار مي‌دهد. (??) بگو: اگر راستگوييد به من خبر دهيد چنانچه عذاب خدا بر شما درآيد يا قيامت به شما رسد، آيا کسي را جز خدا [براي ياري خويش] مي‌خوانيد؟ (??) [قطعاً چنين نيست] بلکه فقط خدا را مي‌خوانيد، و او هم اگر بخواهد آسيب و گزندي که به سبب آن او را خوانده ايد برطرف مي‌کند، و [آن زمان است که] بت‌هايي که براي او شريک قرار مي‌دهيد، فراموش مي‌کنيد. (??) و بي ترديد ما به سوي امت‌هايي که پيش از تو بودند [پيامبراني] فرستاديم؛ پس آنان را [هنگامي که با پيامبران به مخالفت و دشمني برخاستند] به تهيدستي و سختي و رنج و بيماري دچار کرديم، باشد که [در پيشگاه ما] فروتني و زاري کنند. (??) پس چرا هنگامي که عذاب ما به آنان رسيد، فروتني و زاري نکردند؟ بلکه دل هايشان سخت شد و شيطان، اعمال ناپسندي که همواره مرتکب مي‌شدند در نظرشان آراست. (??) پس چون حقايقي را که [براي عبرت گرفتنشان] به آن يادآوري شده بودند، فراموش کردند، درهاي همه نعمت‌ها را به روي آنان گشوديم، تا هنگامي که به آنچه داده شدند، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را [به عذاب] گرفتيم، پس يکباره [از نجات خود] درمانده و نوميد شدند. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشاره‌ي قرآني را بفرماييد.
حاج آقا رنجبر: ني را ديده ايد بالايش يک چند تا سوراخ هم تعبيه شده اين نوازنده وقتي که در اين ني مي‌دمد با انگشتان خودش آن سوراخ‌ها را باز و بسته مي‌کند بعضي باز بعضي بسته به خاطر همين باز و بسته شدن‌ها هم است که يک نواي خوشي از آن شنيده مي‌شود اگر تمام اين سوراخ‌ها را با انگشتان خودش ببندد ديگر آن صداي خوش از آن شنيده نمي‌شود يا همه‌ي آن سوراخ‌ها را باز بگذارد باز هم همين طور است وقتي شما صداي خوشي را مي‌شنويد که اين‌ها باز و بسته شود خداوند هم همين طور است انسان مثل يک ني مي‌ماند خداوند اگر کسي را بخواهد و بخواهد در اين عالم يک صدايي از خودش به جاي بگذارد گوش نواز باشد براي اهل عالم همه‌ي در‌ها و دريچه‌ها و روزنه‌ها را رويش باز نمي‌گذارد بلکه يک کاري مي‌خواهد بکند نمي‌شود يک تصميماتي مي‌خواهد بگيرد نمي‌شود يک معاملاتي مي‌خواهد انجام شود نمي‌شود يک کارهايي هم مي‌شود بعضي راه‌ها را برايش باز مي‌کند بعضي راه‌ها را برايش بن بست مي‌کند با همين‌ها است که انسان يک نواي خوشي يک ياد و نام خوشي را از خودش در عالم به يادگار مي‌گذارد لذا مولوي در يک غزلي خيلي لطيف مي‌گويد که اگر خدا يک راه‌هايي را بست ناراحت نباش يک راه‌هايي را باز مي‌گذارد هله نا اميد نباشي که تو را يار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند و اگر بر تو ببندد همه راه‌ها و گذر‌ها ره پنهان بنمايد که کس آن راه نداند مي‌گويد اگر امروز يک راه‌هايي بست ناراحت نباش به هم نريز يک راه‌هاي ديگري را باز مي‌کند که به فکر و خيال هيچ بني بشري نخواهد رسيد مي‌خواهد بگويد خداوند نقش همان نوازنده را دارد يک راه‌هايي را باز مي‌کند يک راه‌هايي را مي‌بندد مگر اين که بخواهد کسي را عذاب بکند اگر بخواهد کسي را عذاب بکند يکي از عذاب‌هاي دردناکش اين است که همه‌ي درها را رويش باز مي‌گذارد هر کاري بخواهد مي‌تواند انجام بدهد شرايط فراهم است مي‌گويند دست به خاکستر مي‌گذارد طلا مي‌شود يک چنين وضعيتي پيدا مي‌کند اين حقيقت در اين آيه اشاره شده « فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ» وقتي که اين‌ها آيات ما را ناديده گرفتند فراموش کردند به پشت سر انداختند ما تمام درها روزنه‌ها دريچه‌ها را روي اين‌ها باز کرديم نتيجه؟ مي‌شود مثل آن ني که تمام حفره هايش سوراخ هايش باز باشد آيا شما صداي خوشي از او خواهيد شنيد؟ امکان ندارد مي‌گويد از اين‌ها هم ياد خوشي نام خوشي ذکر خوشي در اين عالم به جا نخواهد ماند.
شريعتي: خيلي ممنون من يادآوري مي‌کنم براي دريافت فايل‌هاي صوتي و متني برنامه مي‌توانيد به سايت مراجعه بکنيد دعوت مي‌کنيم از بخش‌هاي مختلف سايت ديدن بکنيد نکات خوب و لطيفي در بخش‌هاي مختلف سايت است حتي پيام‌هاي شما همين طور نرم افزار برنامه‌ي سمت خدا که فايل‌هاي صوتي و متني برنامه را مي‌توانيد بر روي گوشي‌هاي همراهتان داشته باشيد وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعه‌ي کبيره مي‌شويم.
حاج آقا رنجبر: نيروي برق يک آثاري دارد يک هنرهايي دارد در يک دستگاه وارد مي‌شود ايجاد سرمايش مي‌کند در يک دستگاه ايجاد گرمايش مي‌کند در يک دستگاه ديگر چرخش و حرکت را ايجاد مي‌کند در يک دستگاه ديگر پرواز را پديد مي‌آورد به يک در مي‌خورد باز مي‌کند به يک در مي‌خورد مي‌بندد اين‌ها هنرهايي است که نيروي برق دارد انرژي دارد نيروهاي معنوي هم دقيقا همين طور هستند چطور از يک نيروي برق اين همه هنر‌هاي متضاد شما مي‌بينيد نيروهاي معنوي هم دقيقا همين طور هستند و يکي از بالاترين نيروهاي معنوي اسم اعظم است که هر کسي اين اسم اعظم را داشته باشد خيلي کارها از او ساخته است مي‌تواند مرده را زنده بکند زنده را مرده بکند مي‌تواند با مرده‌ها حرف بزند روي آب راه برود در هوا راه برود برابر شما غيب شود در کنار شما باشد و شما او را نبيني مي‌تواند در اشيا تصرف بکند مي‌تواند در اشخاص تصرف بکند مي‌تواند اين آدم را به هر شکلي که اراده بکند در بياورد از همين يک اسم اعظم اين‌ها سر مي‌زند در شرح نهج البلاغه‌ي مرحوم خويي جلد 4 صفحه‌ي 307 ماجرايي از جنگ صفين ياد مي‌کند مي‌گويد در جنگ صفين آب را بر ياران حضرت علي بستند اين ياران هم ياران ترد و شکننده‌اي بودند لذا حضرت به مالک گفت برو به آن فرماندهي که ماموريت دارد بگو که علي گفت ما مقداري آب نياز داريم اجازه بدهيد نيروهاي ما بيايند آب بردارند مالک رفت او هم گفت چشم بسم الله اين‌ها رفتند برداشتند معاويه تا شنيد اين فرمانده را احضار کرد که تو به چه مجوزي اين کار را کردي مگر من به تو نگفته بودم اين کار را نکني گفت عمر و عاص آمد به من گفت عمر و عاص را احضار کرد گفت تو گفتي؟ گفت نه من روحم هم اطلاع ندارد اين فرمانده را عزل کرد يک فرمانده ديگري گماشت دوباره حضرت علي به مالک فرمود برو بگو ياران من به آب نياز دارند اين آمد گفت او هم گفت چشم بروند بردارند دوباره معاويه شنيد ناراحت شد عصباني شد او را احضار کرد گفت به چه مجوزي اجازه دادي گفت يزيد آمد پدرم گفته اجازه بده آب بردارند يک نفر سومي گماشت گفت ببين آن جا مي‌ايستي حتي اگر من هم آمدم و گفتم اجازه نمي‌دهي مگر اين انگشتري خودم را به تو بدهم علامت اين باشد گفت باشد براي بار سوم حضرت علي مالک را فرستاد اين هم اجازه داد معاويه خواست گفت مگر نگفتم اگر من هم آمدم گفتم تو نبايد گوش بدهي مگر انگشتري بدهم گفت چرا خود شما آمدي اين هم انگشترت آن جا معاويه مي‌گويد نَعَم و انّ هَذا مِن دَوَاهِي عليّ اين از شگفتي‌هايي است که گاه گاهي علي از خودش نشان مي‌دهد اين شگفتي ريشه در همان اسم اعظم دارد که اسم اعظم را خداوند در اختيار اين نازنينان به عنوان يک سرّ قرار داده لذا به اين‌ها گفته مي‌شود وَ حَفَظَةً لِسِرِّهِ.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها