برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 18/11/94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت *** گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم *** يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت
رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس *** گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کانجا *** سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسندي *** جانا روا نباشد خونريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود *** از گوشهاي بروناي اي کوکب هدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود *** زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت
اي آفتاب خوبان ميجوشد اندرونم *** يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست *** کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
هر چند بردي آبم روي از درت نتابم *** جور از حبيب خوشتر کز مدعي رعايت
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ *** قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: شرح اين غزل حافظ را ميشنويم
حاج آقا رنجبر: اين غزل از غزلهاي بسيار تر و شيرين حافظ است يعني اگر حافظ پنج غزل بخواهيم از او انتخاب بکنيم قطعا اين غزل يکي از آن پنج غزل خواهد بود بر خلاف بيشتر غزلها که يک نظم پريشاني دارد حافظ اگر دقت کرده باشيد هر غزلي که شما نگاه ميکنيد هر بيت اش به يک موضوعي اشاره دارد شايد حافظ جزء اولين کساني باشد که پريشاني را به عالم نظم و غزل کشاند اين يک اقتباس قرآني است حافظ نگاه کرد به قرآن ديد غالب سورههاي قرآني يک نظم پريشاني دارند يک آيه در مورد نماز است يک آيه در مورد روزه است بعد ميرود به جهاد بعد به سمت طلاق کمي هستند از سورهها که موضوع واحدي را تعقيب و دنبال بکنند حافظ هم دقيقا همين اقتباس را دارد در غزليات غالبا نظمش پريشان است مثل غالب سورههاي قرآني و محدودي از اينها نظم واحدي دارد مثل معدودي از سورههاي قرآني يکي از غزلهايي که نظمش پريشان نيست و يک موضوعي را تعقيب ميکند همين است انسجام معنايي دارد زان يار دلنوازم شکريست با شکايت گر نکته دان عشقي خوش بشنو اين حکايت اينهايي که اهل منقل هستند ميخواهند منقلشان خيلي زود بگيرد ميآيند چند حبه زغال را برميدارند ميگذارند روي پيک نيک شعلهي مختصري که گرفت برميدارند شروع ميکنند به چرخاندن ميچرخانند ميچرخانند هر چه بيشتر ميچرخد اين حبهها نورشان روشنايي شان پرتوشان شعاع شان انرژي شان هم بيشتر ميشود گداخته تر ميشوند و آن قسمتهاي تاريک و سياهشان مشتعل ميشود روشن ميشود اين خاصيت سير است خاصيت حرکت است آدمي هم همين طور است يعني وقتي به اين عالم آمد يک مختصر نورانيتي خدا به او داد به نام فطرت حالا اگر اين انسان اهل سير شد اهل سلوک شد اهل حرکت شد و دور خدا گشت هر چه بيشتر به چرخش و گردش و سير در بيايد آن نقطههاي تاريک و مبهم اش هم آرام آرام روشن و روشن تر ميشود چطور آن حبهي زغال قبل از چرخش يک قسمتهاي تاريک و سياهي دارد بعد از چرخش همان قسمتهاي تاريک و سياه روشن و روشن تر ميشود انسان هم همين طور است قبل از سير و سلوک يک چيزهايي برايش تاريک و مبهم است يک قضاوتهايي دارد که ناروا است درست نيست اما هرچه بيشتر سير و سلوک ميکند آن قسمتهاي مبهم و تاريک برايش روشن ميشود غزليات حافظ در حقيقت شرح سلوک حافظ است شرح سير و احوالات روحي و عرفاني حافظ است در هر حالتي که بوده غزلي يا غزلياتي سروده است لذا يک انعکاس خوبي است از حالات يک سالک لذا شما تناقض در ديوان حافظ زياد ميبينيد گاهي وقتها در يک غزل يک چيزي ميگويد در غزل ديگر دقيقا مقابلش را ميگويد بعضيها خيلي شروع ميکنند به توجيه کردن در حالي که اصلا نياز به توجيه ندارد اين انعکاس حالات حافظ است در يک مقطعي واقعا يک چيزي برايش تاريک بوده ولي در يک مقطع ديگري همان چيز تاريک برايش کاملا روشن شده مثلا در همين غزل ميگويد بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت ميگويد هر چه نماز خواندم روزه گرفتم ذکر گفتم شب زنده داري کردم ابدا هيچ خبري از آن عالم نشد نه مزدي نه پاداشي نه عنايتي نه توجهي همين حافظ در يک جاي ديگري ميگويد که تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروري داند تناقض نيست حالاتش است اين قبل از آن حالت است برايش تاريک بوده فکر ميکرده که هر کاري ميکند خدمت است و آن خدمت بايد در کنارش پاداشي باشد بعد به يک نقطهاي ميرسد که نه اصلا اينها خدمت نبوده که بخواهد به دنبالش پاداش باشد و اگر عبادت بوده او ميداند با عبادت چطوري رفتار بکند شما نميخواهد برايش تعيين تکليف و تعيين وظيفه بکني يا مثلا در همين جا ميگويد زان يار دلنوازم شکريست با شکايت من از خدا شکوه دارم شکايت دارم در يک جاي ديگر ميگويد لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ عشق بازان چنين مستحق هجران اند اين واقعا تناقض نيست الآن در يک شرايطي است حالش يک چنين اقتضائي دارد لذا شکايت ميکند فکر ميکند بعضي چيزها سر جاي خودش نيست ولي بعد ميرسد به يک نقطهاي که نه همه چيز روي حساب بوده روي کتاب بوده اگر توجه نميکرده اگر اعتنا و التفاتي نداشته يک حساب و کتابي داشته در اين سير هر چه ميرود جلو تر نگاهش باز تر ميشود يک جاي ديگر ميگويد پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد ميگويد ما يک استادي داشتيم ميگفت در قلم خداوند هيچ خطايي رخ نداده بعد ميگويد آفرين چه آدم خطا پوشي است چه کسي گفته خطا نيست خطا است تو بزرگواري کردي اغماض کردي نديدي نه در صنع الهي هم خطا اتفاق ميافتد بعد در يک جاي ديگري ميگويد نيست در دايره يک نقطه خلاف از کم و بيش که من اين مسئله بي چون و چرا ميبينم اين سير کرده سلوک کرده يک چيزي که ديروز برايش تاريک بود الآن کاملا برايش روشن شده پس غزليات حافظ اگر از اين منظر نگاه بکنيم ديگر نياز به آن توجيهات هم ندارد مرحوم علامه طباطبائي آرزو کرده بوداي کاش کسي پيدا شود که غزليات حافظ را نه بر اساس حروف الفبا تنظيم بکند بلکه بر اساس حالات عارفانهي حافظ اگر تنظيم بکند ديگر تمام اشکالات و شبهات کنار ميرود زان يار دلنوازم شکريست با شکايت گر نکته دان عشقي خوش بشنو اين حکايت ميگويد از آن يار من اولا شکر دارم شاکر هستم سپاس گزار هستم البته يک شکوهها و گلايههايي هم دارم اگر تو دنبال دانستن نکات عشق و عاشقي هستي چقدر خوب است که اين حکايتي که من در يک بيت بيان ميکنم خوب گوش بدهي و نکتههاي عاشقانه و عالم عاشقي را درک و دريافت بکني بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت اين همان نقطهي تاريک حافظ در اين مرحله از سلوکش است يعني مثل آن زغالي است که هنوز سياه است هنوز روشن نشده است چرا؟ چون عبادت را خدمت ميبيند فکر ميکند هر کس عبادت کرد دارد به خدا خدمت ميکند اين نگاه همهي ما است متاسفانه ما فکر ميکنيم نماز ميخوانيم داريم به خدا خدمت ميکنيم لذا يک کنکوري را ببينيد يک جواني که در آستانهي کنکور است نذر نياز ميکند دعا مناجات نماز شب ذکر صلوات دارد که در کنکور قبول شود اگر قبول نشد همهي اينها را کنار ميگذارد او فکر ميکرد که با نماز و روزه و ذکر و صلواتش به خدا خدمت ميکرد لذا توقع داشت بعضيها هستند حجاب را کنار ميگذارند به خاطر يک اتفاقي که برايشان ميافتد مثلا نذري داشته اتفاق نيفتاده نماز را که ميگذارد کنار هيچ حجاب را هم کنار ميگذارد علتش اين است که اينها عبادت را مثل حافظ خدمت ميبينند در حالي که عبادت خدمت نيست اگر هم خدمتي باشد خدمت به خودت است مثل يک بوتهي گل اگر زير تابش آفتاب به ادب ميايستد قامت ميکشد جاي ديگر نميرود اين به نفع خودش است حالا اگر بوتهي گل بگويد نميخواهم ميخواهم بروم در سايه برو به در سايه تو به آفتاب لطمه نميزني خودت خشک و پژمرده ميشوي زير آفتاب بودن خدمت به خودت است انسان هم وقتي برابر خداوند به نماز ميايستد مثل آن گياهي است که زير نور آفتاب است دارد به خودش خدمت ميکند وقتي فاصله ميگيرد خودش پژمرده و افسرده ميشود و خودش ميخشکد پس عبادت اگر خدمت باشد خدمت به خود ماست دقيقا مثل اين که کسي ماشينش آتش گرفته از ماشين ديگري کپسول آتش نشاني را ميگيرد که آتش را خاموش بکند اين خدمت به خودش ميکند با اين کار نه به کسي که ماشين از او کپسول گرفته روايت داريم اين نماز مثل کپسول آتش نشاني است وقت نماز فرشتهها ندا ميکنند بلند شويد آتشهايي که پشت سرتان از صبح تا ظهر مشتعل کرديد خاموش بکنيد يعني نماز کپسول آتش نشاني است پس تو به من خدا خدمت نکردي تو به خودت خدمت کردي نفع و منفعتش به خودت برميگردد « فَآمِنُوا خَيْرًا لَّكُمْ» (نساء/ 170) ايمان بياوريد براي خودتان خوب است شما اگر ايمان بياوريد يا نياوريد براي خدا چه فرقي ميکند؟ اما براي خودت خوب است در يک جاي ديگر ميگويد روزه بگيرد « وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (بقره/ 185) شايد به شکر برسيد شکر يعني چه؟ عربها به چشمهاي که ميجوشد ميگويند عين شکران چشمهاي که ميجوشد ميگويد ببين تو وقتي که روزه ميگيري نماز ميخواني عبادت ميکني يک چشمه ميشوي جوشان ميشوي خودت ميجوشي دور يک چشمهي جوشان جمع ميشوند مراقبت از آن ميکنند از آن مواظبت ميکنند ارزش دارد قيمت دارد ميگويد عبادت بکن تا چشمهي جوشاني شوي يک قطعه از زمين ميشود چشمه اين چه سودي به حال خورشيد دارد؟ چه نفعي به حال خورشيد دارد؟ هيچ چيز باشد نباشد ولي اگر بخواهد باشد سر تا پا نيازمند خورشيد است پس اين نقطهي تاريک حافظ است در اين مرحله از سلوکش که فکر ميکند هر چه ذکر و دعا داشته خدمت کرده بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم نه مزدي به ما داد نه منت عرض کرديم که منت يک معنايش احسان و نيکي است نه احساني در کار بود نه نيکي و عنايتي هيچ خبري نبود بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت شما وقتي به کسي خدمت ميکني شما ميشوي خادم او ميشود مخدوم ميگويد خدا نکند انسان يک مخدوم بي عنايت و بي توجهي پيدا بکند از روي کنايه ميخواهد بگويد اين رب که عمري برابرش خم و راست شديم مخدوم است اما مخدوم بي عنايت رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس گويا ولي شناسان رفتند از اين ولايت رند در ديوان حافظ خيلي جاها به معناي ولي خداست دقيقا هم حافظ معنا کرده منظورش را از رند همين جا شما نگاه بکنيد ميگويد رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس گويا ولي شناسان رفنتد از اين ولايت يعني رنداني که من ميگويم اولياء خدا هستند ميگويد من شکايت دارم از خدا اين چه عالمي است اين چه نظام و جهاني است ساخته و پرداخته اگر از تشنگي بميري يک جرعه آب به تو نميدهند آخر اين جهان است؟ اين چه وضعي است يک اشارهاي هم به وجود نازنين حضرت عباس دارد رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس گويا ولي شناسان رفتند از اين ولايت در زلف چون کمندشاي دل مپيچ کانجا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت ميگويد از من بشنو دل به زلف او نبند بارها گفتيم زلف نماد زيبايي است و آن چه که نماد زيبايي باشد وقتي به خداوند نسبت داده ميشود اشاره به جمال حق و زيباييها و صفات الهي دارد ميگويد ببين زلف او مثل کمند است اگر افتادي در حلقهي کمند کارت ساخته است ديگر نه راه پس داري نه راه پيش کمند آن ريسماني است که با آن يک موجودي را ميبندند ميگويد ببين اين عشق اگر آمد سراغت اگر جمال او را ديدي اسيرش ميشوي گرفتارش ميشوي مثل کسي که با طناب دست و پايش را بسته باشند نه راه پس داري نه راه پيشاي دل مپيچ نرو آن طرفي ميگوييم نپيچ اين طرفاي دل مپيچ کانجا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت فکر نکن کلاهي ميدهند کلاه که نميدهند هيچ حتي سرت را هم از تو ميگيرند هيچ خبري نيست خيالت راحت راحت ما تجربه کرديم يک نيم نگاهي هم به ماجراي کربلا دارد نميخواهم بگويم حافظ وقتي اين بيت را ميگفت به خاطر کربلا گفت و آن حادثه را فقط مد نظر داشت ولي ميخواهم بگويم اگر مصاديقي اين بيت داشته باشد قطعا يکي از مصداقهاي بارز و روشنش اشاره به حادثهي کربلا است ميخواهد بگوييد ببينيد اينها مردماني بودند سر تا پا در کمند عشق حق گرفتار بودند پيچيده بودند به سمت آن زلف حق جمال حق زيباييهاي حق کسي که به سمت خدا بپيچد از همه چيز روي ميگرداند پشت به همه چيز ميکند شما وقتي پشت به هر چيز و هر کس کرديد از همه چيز خنجر ميخوريد وقتي پشت به هر چيز و هر کس کردي از پشت خنجر ميخوري قطعا آسيب ميبيني مردم ميخواهند برابرشان خم و راست شوي با آنها بيعت بکني دست بدهي تعظيم بکني اگر به همه کس پشت بکني فقط به خدا روي بکني خيليها مدعي ميشوند خيليها مانع ميشوند گاهي سرت را از تنت جدا ميکنند نکنند هم نميخواهند سرت روي تنت سوار باشد لذا ميگويد در زلف چون کمندشاي دل مپيچ کانجا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت شهداي کربلا چه جرمي داشتند؟ « بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ» (تکوير/ 9) اينها چه جرم و جنايتي مرتکب شدند؟ فقط عاشق حق بودند دل باختهي حق بودند شيداي حق بودند چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسنديد جانا روا نباشد خون ريز را حمايت خون خوار يعني خون ريز کسي که جان انسان را از انسان ميگيرد ميگويد خدايا تو يک بار به ما نگاه کردي ما را کشته مردهي خودت کردي چرا ديگر نگاه نميکني؟ چرا توجه نميکني؟ اين نگاه تو اين چشم تو ما را کشت تو وقتي نگاه به ما نکني ديگر توجه نکني سراغ ما نيايي عنايت و توجه نکني ميداني مثل چه کسي ميماني؟ مثل کسي که از يک خون ريز حمايت ميکند چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسنديد جانا روا نباشد خون ريز را حمايت در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهاي بروناي اِي کوکب هدايت در نگاه قرآن کريم آخرت روز است لذا ميگويد « يَوْمَ الْحَسْرَةِ» (مريم/ 39) « يَوْمُ التَّغَابُنِ» (تغابن/ 9) اين يعني دنيا شب است شب سياه است شب ظلماني است ميگويد در اين شب سياه راه را گم کردم چه ميشد يک ستارهي هدايتي چون بعضي ستارهها هستند در شب چون ثابت هستند ميتوانند جهات را خوب مشخص بکنند ميگويداي کاش جمال خودت را به من نشان ميدادي ميشد کوکب هدايت من من راه خودم را بيش از اين گم نميکردم در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهاي بروناي اِي کوکب هدايت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت ميگويد راه عشق راهي است که انتها ندارد پايان ندارد دريايي است که کرانه ندارد اگر ميخواهي پا بگذاري اين جاها را بخوان وگرنه من تو را برحذر ميدارم از اين بيابان بي پايان و بي نهايتاي آفتاب خوبان ميجوشد اندرونم يک ساعتم بگنجان در سايهي عنايت معمولا از آفتاب سايه نميخواهند چون آفتاب سايه بر است ولي ميگويداي آفتاب خوبان يعني اگر همهي خوبان و خوب رويان را بگذاريم يک طرف تو را هم بگذاريم يک طرف تو نسبت به آنها ميشوي آفتاب يعني همهي آنها در شعاع تو گم ميشوند مثل ستاره ميماننداي آفتاب خوبان ميجوشد اندرونم سر تا پا مضطرب هستم ملتهب هستم يک ساعتم بگنجان در سايهي عنايت يک ساعت هم شده يک لحظه هم که شده من را مورد عنايت و تفقد خودت قرار بده اين راه را نهايت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بيش است در بدايت صورت بستن يعني تصور کردن ميگويد براي اين راه نميشود نهايت و پاياني تصور کرد از همان ابتدايش هزاران منزل است منزل جايي بود که فرود ميآمدند در مسير يک مسيري شايد پنجاه منزل داشت به هر منزل که ميرسيدند فرود ميآمدند ميگويد راه عشق يادت باشد منزل زياد دارد يعني خيلي پياده و سوارت ميکنند اين پياده و سوار کردنها به خاطر اين است که صفات رذيلهي تو را از تو بگيرند ميگويد اين قدر پياده ات ميکنند مثلا ميرود در خانه خسته گرسنه تشنه غذا سوخته ميگويند حق نداري عصباني شوي اگر عاشق هستي ميآيي لباس اتو بکني ميبيني اتو سوخته حرف نباشد اين جا پياده ات ميکنند ميآيي در خيابان الکي يک کسي بوق ميزند حق نداري با او رفتار تندي داشته باشي ميروي در اداره کار يک کسي را راه مياندازي اما ارباب رجوع طلبکار است نعره ميکشد عربده ميکشد وظيفه ات است اگر اين کار را نکني فلان ميکنم اينها همه منزلهاي سلوک است اين جا پياده ات ميکنند ببينند به هم ميريزي يا نه دوباره سوارت ميکنند يک جاي ديگر پياده ات ميکنند يک مرحلهي ديگري يک عصبانيت ديگري اين قدر پياده و سوارت ميکنند تا اين عصبانيت را از تو بگيرند و از تو دور بکنند ميگويد راه عشق همين طور است اولش صد هزار منزل دارد تا برسد به پايان و آخرش هر چند بردي آبم روي از درت نتابم جور از حبيب خوش تر کز مدعي رعايت ميگويد وقتي تو توجه نميکني آبروي من ميرود مردم ميگويند ببين يک عمري برابر خدا خم و راست شد هيچ نگاهي به او نکرد معلوم است او را نپسنديد نخواست ميگويد تو با اين کارت آبروي من را بردي هر چند بردي آبم روي از درت نتابم اما روي گردان نخواهم شد جور از حبيب خوش تر کز مدعي رعايت من از تو حتي ستم هم ببينم بهتر است تا از اينهايي که مدعي عشق و محبت هستند بخواهم محبت و عشقي را ببينم عشقت رسد به فرياد ور چون بسان حافظ قرآن ز بر بخواني با چهارده روايت در صدر اسلام قرآنها مثل الآن اعراب گذاري نشده بود بعضي از شخصيتها بودند که اينها قرآن را قرائت ميکردند هر کدام هم يکي دو شاگرد داشتند قرائتشان را به آنها منتقل ميکردند آنها به مردم منتقل ميکردند ميگفتند به مردم بگوييد اين طوري اين آيات را بخوانند هفت نفر بودند هر کدام دو راوي داشتند مجموعا ميشد چهارده روايت يعني روايات مختلفي در قرائت آيات ما داريم مثلا يک قاري ميگفت مالک يوم الدين يکي ميگفت ملک يوم الدين يکي ميگفت مليک يوم الدين حافظ اين قدر شوق و اشتياق نسبت به قرآن داشته که تمام اين چهارده روايت را حفظ کرده يعني وقتي ميرسيد به مالک يوم الدين هر سه وجه اش را ميگفت مالک يوم الدين ملک يوم الدين مليک يوم الدين ميگويد ببين مني که قرآن را به چهارده روايت ميخوانم قطعا به آن روايتي که بوده خواندم چون بالاخره يکي از اينها بوده ولي همين مني که قرآن به چهارده روايت ميخوانم اين قرآن هم به درد من نميخورد اگر پاي عشق و محبت در کار نباشد آن کسي که به قرآن ارزش ميدهد اين است که عاشقانه قرائت شود نماز هم همين طور است نمازي که بدون عشق باشد بدون ولايت باشد بدون محبت باشد پشيزي ارزش ندارد مثل سفينه است سفينه با چه بالا ميرود؟ با آتش اگر آتش نباشد که نميتواند بالا برود اعمال عبادي انسان نماز انسان قرآن انسان هم با آتش عشق است که بالا ميرود.
شريعتي: خيلي ممنون مقام معظم رهبري نقل ميکردند از فضيلتهاي حافظ اين است که تخلص خودش را با توجه به اين که حافظ قرآن کريم بوده حافظ انتخاب کرده و اين جا هم حافظ به اين نکته اشاره کرده است. صفحهي 118 آيات 58 تا 64 سورهي مبارکهي مائده را تلاوت ميکنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ?58? قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ ?59? قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللَّـهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّـهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَـئِكَ شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ ?60? وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَد دَّخَلُوا بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ ?61? وَتَرَى كَثِيرًا مِّنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ?62? لَوْلَا يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ ?63? وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّـهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّـهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ?64?
ترجمه:
و چون براي نمازْ ندا در ميدهيد، آن را به مسخره و بازي ميگيرند؛ اين کار زشتشان به سبب اين است که آنان گروهي هستند که [در حقايق و معارف] انديشه نميکنند. (??) بگو:اي اهل کتاب! آيا جز اين را بر ما عيب ميگيريد که ما به خدا و آنچه از سوي او بر ما نازل شده و آنچه پيش از ما [بر پيامبران] فرود آمده ايمان آورده ايم؟! و اين [عيب جويي شما به سبب اين است] که بيشتر شما فاسق هستيد. (??) بگو: آيا شما را از کساني که کيفرشان [از مؤمناني که به خيال خود از آنان عيب ميگيريد و آنان را سزاوار عذاب ميدانيد] نزد خدا بدتر است، خبر دهم؟ [آنان] کساني [از گذشتگان خود شما] هستند که خدا لعنتشان کرده، و بر آنان خشم گرفته، و برخي از آنان را به صورت بوزينه و خوک درآورده، و [نيز آنان که] طاغوت را پرستيدند؛ اينانند که جايگاه و منزلتشان بدتر و از راه راست گمراه ترند. (??) و هنگامي که نزد شما آيند، گويند: ايمان آورديم. در حالي که با کفر وارد ميشوند، و با کفر بيرون ميروند؛ و خدا به کفر و نفاقي که همواره پنهان ميکنند، داناتر است. (??) و بسياري از آنان را ميبيني که در گناه و تجاوز [از حدود خدا] و حرام خوري خود ميشتابند؛ همانا بد است اعمالي که همواره انجام ميدادند. (??) چرا دانشمندان الهي مَسلک [و کاملان در دين] و عالمان يهود، آنان را از گفتار گناه آلود و حرام خواري بازنمي دارند؟ بسيار زشت است سکوتي که همواره پيش ميگرفتند. (??) و يهود گفتند: دست [قدرت] خدا [نسبت به تصرّف در امور آفرينش، تشريع قوانين و عطا کردنِ روزي] بسته است. دست هاشان بسته باد و به کيفر گفتار باطلشان بر آنان لعنت باد؛ بلکه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است [به هر چيز و به هر کس] هر گونه بخواهد، روزي ميدهد. و مسلماً آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده است، بر سرکشي و کفر بسياري از آنان ميافزايد. و ما ميان [يهود، نصاري و گروههاي ديگر] آنان تا روز قيامت کينه و دشمني انداختيم. هر زمان آتشي را براي جنگ [با اهل ايمان] افروختند خدا آن را خاموش کرد، و همواره در زمين براي فساد ميکوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: ناب ترين صاف ترين صافي ترين خالص ترين و پاک ترين انسانها اهل نماز بودند نماز ميخواندند اصلا حضرت علي در محراب نماز به شهادت رسيد در حال نماز به شهادت رسيد ما وقتي که نماز ميخوانيم هم رنگ ميشويم با حضرت علي ميتوانيم هم نخوانيم ولي هم رنگ ميشويم با اشقيا با اراذل با اوباش عقل چه ميگويد؟ عقل ميگويد هم رنگ خوبان باش يا هم رنگ اراذل باش؟ اگر کسي گفت چرا شما نماز ميخوانيد ميگوييم چون حضرت علي ميخواند ما ميخواهيم هم رنگ حضرت علي شويم بد است؟ عقل غير از اين ميگويد؟ حالا چرا حضرت علي نماز ميخواند؟ چرا پيغمبر نماز ميخواند چرا فاطمهي زهرا نماز ميخواند؟ اينها ميخواستند همراه باشند با کائنات چون آنها ميديدند که تمام هستي در حال نماز است در حال تسبيح است در حال ذکر است ميگفتند مرغ تسبيح خوان و من خاموش؟ همه چيز تسبيح خدا ذکر خدا بگويد « يُسَبِّحُ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ» (جمعه/ 1) من نگويم؟ همه چيز در برابر خدا خاکساري بکند من نکنم؟ اينها همراه ميشدند با تمام کائنات و هستي همراه شدن با کائنات خوب است يا همراه نشدن؟ کدام عاقلانه است؟ شما بر خلاف يک رود بخواهيد حرکت بکنيد آسيب ميبينيد لطمه ميبينيد خسته ميشويد حالا اگر بخواهيد بر خلاف همهي کائنات حرکت بکنيد چه؟ عقل ميگويد نماز بخوان تا همراه کائنات شوي لذا قرآن نماز را کنار عقل ميگذارد نماز خوان را عاقل معرفي ميکند بي نماز را بي عقل تعريف ميکند در همين آيه فرمود « وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ» (مائده/ 58) وقتي اين جماعت را به نماز دعوت ميکني نماز را به مسخره ميگيرند به بازي ميگيرند بعد ميگويد ميداني چرا اين طوري است؟ اينها عقل ندارند شعور ندارند اگر عقل ميداشتند با خواندن نماز خودشان را هم رنگ خوبان ميکردند و هم راه کائنات ميکردند. گفت عشقت رسد به فرياد آن کسي که به فرياد انسان ميرسد عشق و محبت است خداوند ان شاء الله ما را ظرف محبت اهل بيت قرار بدهد
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار