برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 11-11-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دل سراپرده محبت اوست *** ديده آيينه دار طلعت اوست
من که سر درنياورم به دو کون *** گردنم زير بار منت اوست
تو و طوبي و ما و قامت يار *** فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب *** همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا *** پرده دار حريم حرمت اوست
بي خيالش مباد منظر چشم *** زان که اين گوشه جاي خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آراي *** ز اثر رنگ و بوي صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست *** هر کسي پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقي و گنج طرب *** هر چه دارم ز يمن همت اوست
من و دل گر فدا شديم چه باک *** غرض اندر ميان سلامت اوست
فقر ظاهر مبين که حافظ را *** سينه گنجينه محبت اوست
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: شرح اين غزل حافظ را ميشنويم
حاج آقا رنجبر: اين بچهها اسباب بازي هايشان را خيلي دوست دارند اصلا ميميرند براي اسباب بازي هايشان عروسکش را تفنگش را توپش را خيلي دوست دارد هر بچه ايولي به همين بچه اگر بگويي مادرت را بيشتر دوست داري يا اسباب بازي هايت را ميگويد مادرم را بگويي اين عروسک را بيشتر دوست داري يا مامانت را ميگويد مامان همهي اينها را کنار مادرش ميخواهد اگر مادرش نباشد همهي اينها هم باشند ممکن است يک مدت کوتاهي مشغول شود ولي بعد دل مشغول ميشود نگران ميشود بي تاب و بي قرار ميشود تصويري که قرآن از اهل ايمان ميدهد يک چنين تصويري است ميگويد اهل ايمان همه چيز را دوست دارند زن و بچه اش را دوست دارد ملک و مالش را دوست دارد شهرت و محبوبيت و مقام و موقعيت و جايگاهش را دوست دارد منتها خدا را بيشتر دوست دارد «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ» (بقره/ 165) يعني حب بيشترش و شديدترش مال خداست دل بستگي اش مال آن جاست يعني اگر امر دائر شود بين هر چيز و خدا خدا را انتخاب ميکند حتي اگر فرزندش باشد لذا شما ميبينيد سيدالشهدا وجود نازنين علي اکبر را سر تا پا عشق ميورزيد به همين خاطر هم وقتي ميآيد وداع ميکند برايش گريه ميکند چون دوست دارد که گريه ميکند اما به محض اين که اذن ميخواهد اذن ميدهد فدا ميکند چون امر دائر است بين علي اکبر و علي اعلي معلوم است آن را انتخاب ميکند يعني دل اينها به تعبير حافظ سراپردهي محبت اوست حالا حافظ ميگويد من هم از يک چنين دلي برخوردار هستم دل يعني دل من سراپردهي محبت اوست آن وقتها سلاطين پادشاهان وقتي که ميخواستند به منطقهاي سفر بکنند بين راه منزل ميکردند فرود ميآمدند استراحت ميکردند قبلش اين پيش قراولها ميرفتند آن جا يک خيمه و خرگاه شاهانهاي را علم ميکردند که پادشاه بيايد به آن خيمهها به آن چادرها ميگفتند سراپرده يعني سرايي بود از پرده از چادر از خيمه حالا حافظ اين دنيا را تشبيه ميکند به يک صحرا به يک بيابان دل خودش را تشبيه ميکند به يک سراپرده به يک بارگاه با شکوه چون دل خيلي عظمت دارد در دستگاه الهي محبت خدا را عشق به خداوند را تشبيه ميکند به سلطان به پادشاه تشبيه لطيفي هم است چون سلطان بالاخره از يک قدرت و اقتدار بالايي برخوردار است چون پادشاه است خيلي کارها از آن ساخته است محبت هم همين طور است عشق هم همين طور است خيلي کارها از محبت ساخته است مولانا هم وقتي به محبت ميرسد از هنرهاي محبت ياد ميکند که اين محبت است که تلخها را شيرين ميکند مسها را زرين ميکند دُردها را صافي ميکند دردها را شافي ميکند خارها را گل ميکند سرکهها را مل ميکند به قول خودش نيشها را نوش ميکند و شيرها را موش ميکند ميگويد از محبت خيلي بزرگ است به همين خاطر حافظ محبت را به سلطان تشبيه ميکند ميگويد دل من سراپردهي محبت اوست يعني اگر کسي وارد دل من شود جز عشق خدا چيزي نميبيند عشقهاي ديگر است ولي در جنب عشق الهي رنگ ميبازد مثل اين آسمان است که شب پر از ستاره است ولي وقتي خورشيد ميآيد تمام اين ستارهها هستند نه که نيستند ولي ديگر رنگ ميبازند شما الآن به آسمان نگاه بکنيد يک ستاره محال است ببينيد هر قدر هم چشمان تيزبين و قوي داشته باشيد دل سراپردهي محبت اوست ديده آيينه دار طلعت اوست آن وقتها يکي از مشاغل آيينه داري بود يعني يک کساني بودند اينها برابر سلطان حرکت ميکردند روي سرشان يک مجمع سيني بزرگي بود در آن سيني يک آيينه بود اينها برابر شاه ميايستادند و پا به پاي شاه حرکت ميکردند عقب عقب پادشاه که بر مرکبش هر کجا که نشسته بود خودش را در اين آينه ميديد براي اين که خودش را در اين آينه بتواند خوب ببيند آينه دار بايد چشمش خيره باشد به سلطان هرگز نبايد سرش را چشمش را به اين سمت و سو بچرخاند و الا آن آيينه هم چرخيده ميشود پس آيينه داران کساني بودند که چشم در چشم سلطان داشتند حالا اين جا ميگويد ديدهي من مثل يک آيينه دار است چطور آيينه دار چشمش به چشم سلطان دوخته است چهره به چهرهي سلطان است چشم من هم همين طور است يعني من هميشه خيره به جمال حق هستم محو هستم اين ترجمهي همان آيهي قرآن است «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (انعام/ 79) طلعت يعني چهره يعني وجه همان آيه را دارد ترجمه ميکند چون بالاخره آينه دار چهره به چهرهي سلطان است وجه به وجه است اين هم ميگويد ديده چشمان من آيينه دار شبيه يک آيينه دار است آن هم در برابر طلعت او يعني چهرهي او يعني جمال او من که سر در نياورم به دو کون گردنم زير بار منت اوست سر در نياوردن يعني تسليم نشدن يعني سر خم نکردن سر فرود نياوردن ميگويد مني که در برابر دنيا و آخرت با همهي شکوه و عظمتي که دارد سر خم نميکنم اعتنا نميکنم توجه نميکنم من که سر در نياورم به دو کون گردنم زير بار منت اوست منت معاني متفاوتي دارد يک معناي منت يعني ستايش و سپاس سعدي هم ابتداي گلستان ميگفت منت خداي را عزوجل يعني سپاس و ستايش ويژهي خداوند است يک معناي منت هم يعني نعمت «لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (آل عمران/ 164) يعني لقد انعم الله خداوند منت گذاشت بر مومنين يعني نعمت داد به اهل ايمان يک معناي منت هم يعني به رخ کشيدن در قرآن داريم «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى» (بقره/ 264) صدقات خودتان را باطل نکنيد با به رخ کشيدن يک خدمتي به کسي ميکنيد يک گرهي را باز ميکنيد ديگر به رخش نکشيد منت نگذاريد يک معناي منت هم داريم در محاورات ما است به معناي التماس کردن ميگويد منت نکش يعني التماس نکن و اين منت خيلي سنگين است براي انسان انسان از کسي منت بکشد خيلي سنگين است لذا تعبير به بار ميکنند به همين خاطر ميگويد من زير بار منت فلاني نميروم يعني من التماسش را نميکنم اين التماس يک بار است من زير اين بار نميروم حالا حافظ ميگويد من که سر در نياورم به دو کون گردنم زير بار منت اوست ولي التماس او ميکنم يک نگاه به من بکند من که به هيچ چيز توجه نميکنم از او يک توجه ميخواهم يک عنايت ميخواهم يک لطف ميخواهم يک مرحمت ميخواهم چون يک نگاه او کافي است که من را زير و رو بکند مس وجود من را تبديل به طلا بکند اين همان تعبير حضرت علي است که ميفرمود من به هواي بهشت عبادت نميکنم من بيمي از دوزخ ندارم من فقط هواي او را دارم خواهان او هستم تو و طوبي و ما و قامت يار فکر هر کس به قدر همت اوست. طوبي نام يک درختي است در بهشت که ميگويند بسيار رعنا و خوش قامت است و شاخههاي فراواني هم دارد و هر شاخهاي هم گويي خانهاي از اهل ايمان است يعني هر کسي بالاي سر خودش نگاه ميکند شاخهاي از درخت طوبي را ميبيند ميگويد تمام تلاش و تقلاي تو اين است که نماز بخواني حج بروي اين کار بکني آن کار بکني بروي بهشت تا بروي زير سايهي درخت طوبي ولي من نميخواهم بروم زير سايهي درخت طوبي من ميخواهم زير سايهي يار باشم تو و طوبي و ما و قامت يار فکر هر کس به قدر همت اوست اصلا سطح فکر هر کسي را ميخواهي بفهمي نگاه به همت او بکن همت يک معنايش يعني خواست نگاه به خواسته هايش را بکن هر کسي را ميخواهي بفهمي چقدر ميفهمد و سطح فکرش چقدر بالاست يا چقدر پايين است ببين روي چه متمرکز ميشود خواسته هايش چيست اهدافش چيست؟ چشم اندازش کجاست ميگويد هماني که دنبال آني دنبال هر چه باشي همان قدر ميارزي کسي که تمام توجهش اين است که برود زير سايهي درخت به اندازهي درخت ميارزد کسي هم که تمام اهتمام و توجه و تلاش و تمرکزش اين است که برود زير سايهي يار به اندازهي يار ميارزد تا آن يار چقدر بيارزد هر قدر او بيارزد او به همان اندازه ارزش دارد قدر هر کس به اندازهي همت اوست مولانا يک جا دارداي يار شکر بهتر يا آن که شکر سازد خوبي قمر بهتر يا آن که قمر سازد ميگويد با خودت دو دو تا بکن شکر بهتر است يا آن کسي که شکر ميسازد آن کسي که شکر ميسازد چون اگر شما فقط چسبيدي به شکر يک گوني باشد دو گوني باشد تمام ميشود بعد چه خاکي به سر ميکني ولي اگر شکر ساز را داشته باشي هم او را داري هم شکر را داري هر وقت کم بياوري ميروي سراغش گفت چه شکر فروش دارم که شکر به من فروشد و نگفت روزي که برو شکر ندارم هر وقت بروي مغازه اش پر است هر وقت بخواهي ميدهد ميگويد ماه بهتر است يا آن کسي که ماه ميسازد آن کسي که ماه ميسازد چون آن کسي که ماه ميسازد ميتواند يک ماه ديگر درست بکند ولي ماه که نميتواند ماهي مثل خودش درست بکند آن کسي که ميتواند تو را ماه بکند مثل همين ماه بدرخشي مگر نکرد مگر قمر بني هاشم را نساخت پس قمر ساز خيلي بهتر است تا خود قمر لذا ما ميگوييم ما خودمان را ميخواهيم چون آن را داشته باشيم اينها را هم داريم ولي اينها را هم داشته باشيم آن را نداريم بعد از يک مدتي هم اينها را از دست ميدهيم تو و طوبي و ما و قامت يار فکر هر کس به قدر همت اوست. گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست. ديوان حافظ هر کجايش را که شما نگاه بکنيد يا يک گوشه چشمي به اهل بيت دارد يا يک گوشه چشمي به قرآن دارد اگر تامل بکنيد از اين دو حال خارج نيست اصلا ببينيد يک جا ميآيد ميگويد چون طهارت نبود کعبه و بت خانه يکي است اگر انسان پاک نباشد چه کنار کعبه چه در بت خانه چه فرقي ميکند کسي که ربا خور است يا کسي که رشوه ميدهد رشوه ميگيرد اين هر کجا ميخواهد باشد چه فرقي ميکند ارزشي ندارد چون طهارت نبود کعبه و بت خانه يکيست نبود خير در آن خانه که عصمت نبود در آن خانهاي که عصمت نباشد هيچ خير و خوبي سر نميگيرد اين به کجا دارد اشاره ميکند؟ مگر شما نميگوييد اهل بيت خاندان عصمت و طهارت اند اين همين عصمت و طهارت را برداشته ببين چقدر لطيف ياد ميکند چون طهارت نبود کعبه و بت خانه يکي است نبود خير در آن خانه که عصمت نبود ميگويد اگر خير و خوبي است در خانهي علي و اولاد علي است هر کجا بروي شرّ است رنگ و بوي خير نخواهي ديد به مشامت نخواهد خورد نگاه به اهل بيت دارد در اين جا نگاه به قرآن دارد گر من آلوده دامنم چه عجب ميگويد اگر من آلوده هستم تر دامن هستم گنه کار هستم جاي تعجب ندارد چون من يک آدم نادان و جاهلي هستم گناه هم ريشه در جهالت و ناداني دارد جاي تعجب نيست ولي از آن طرف اين لطمهاي نميزند به او که من دورش ميگردم يعني او را به چوب من نراني ما همين طور هستيم ما مثلا نماز را ميزنيم ميگوييم به چه دليل؟ ميگوييم چون اين آقايي که نماز ميخواند هر خطا و خلافي مرتکب ميشود يعني چوبي که به اين ميزنيم به نماز هم ميزنيم ميگويد من نماز نميخوانم چون فلاني نماز ميخواند آدم خلافي است حافظ ميگويد من اگر سر تا پا آلوده هستم خب باشم اين لطمهاي به آن نميزند آسيبي به آن نميزند همه عالم گواه عصمت اوست اين آيهي قرآن است «يُسَبِّحُ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ» (جمعه/ 1) يعني چه؟ يعني هر چه در عالم هستي است دارند خدا را تسبيح ميکنند يعني تنزيه ميکنند يعني ميگويند خدا منزه است هيچ عيبي هيچ نقصي هيچ خطايي در او راه ندارد يعني اين که عصمت دارد همه عالم گواه عصمت اوست از کجا ميگويي همه عالم؟ ميگويد به دليل اين آيهي قرآن. من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حريم حرمت اوست. ببينيد چقدر لطيف اين آيهي «إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ» (حج/ 63) را ميخواهد معنا بکند ميخواهد بگويد دستگاه الهي چقدر دستگاه لطيفي است چقدر آن جا لطافت دارد ميگويد ميداني آن جا چه کسي پرده داري ميکند؟ نسيم صبا نسيم صبحگاهي آن وقتها سلاطين پرده دار داشتند يعني درب تالار يک پردهي بلندي داشت اين پادشاه وقتي ميخواست وارد شود يک کسي بود کارش فقط اين بود پرده را کنار ميزد پادشاه وارد ميشد يا پرده را کنار ميزد پادشاه خارج ميشد آن بيرون ايستاده بود آماده که پادشاه کي ميآيد پرده را کنار بزند به اينها ميگفتند پرده دار ميگويد بارگاه الهي ميداني پرده دارش کيست؟ نسيم صبا يعني همين نسيم صبايي که همه جا به خاطر لطافتش نفوذ ميکند راه دارد جايي نيست که او راه نداشته باشد در دستگاه الهي راه ندارد او بيرون در ايستاده پرده داري ميکند يعني او هم نميتواند آن جا ورود بکند که اين قدر آن عالم عالم لطيفي است که حتي راهي براي نسيم صبا نيست تا چه رسد به آدم زمخت و نتراشيده و نخراشيدهاي مثل من ما کجا و آن جا کجا ما کجا و آن حريم کجا من که باشم در آن حرم که صبا که نسيم صبح گاهي پرده دار حريم حرمت اوست حرم به آن داخل ميگويند اطراف را ميگويند حريم همان طور که حرم حرمت دارد اطرافش هم حرمت دارد ميگويد نسيم صبا پرده دار حريم است نه حرم بيرون ايستاده پرده دار حريم حرمت اوست. بي خيالش مباد منظر چشم زان که اين گوشه جاي خلوت اوست ميگويد از خدا مني چيز ميخواهم و آن هم اين که منظر چشم من چشم را تشبيه ميکند به يک پنجره به يک دريچه چطور شما از پنجره و دريچه بيرون را ميبينيد ميگويد اين چشم من هم مثل يک پنجره ميماند مثل يک دريچه ميماند که از اين روزنه من ميتوانم تماشا بکنم ميگويد از او ميخواهم که خيال او يعني صورت او يعني تصوير او هميشه پيش چشم من باشد يک دم من از او غافل نباشم او را ببينم چيز ديگري را من نبينم بي خيالش يعني بي تصويرش بي صورتش مباد منظر چشم اين دريچهي چشم من اين چشم من که مثل دريچه ميماند زان که اين گوشه اين گوشه از بدن من جاي خلوت اوست من اين جا را حياط خلوت او قرار دادم خلوت گاه او قرار دادم. هر گل نو که شد چمن آرا ز سر رنگ و بوي صحبت اوست ميگويد اگر ميبيني يک گل رنگ و بويي دارد رنگ و رويي دارد لطافتي دارد جلوه و جمال و جلايي دارد بپذير از مصاحبت و هم نشيني او دارد خودش لطيف است گل هم لطيف شده هر گل نو هر گل تازهاي که شد چمن آرا که چمن را چمن زار را باغ را با وجود خودش زينت ميبخشد آرايش ميبخشد ز سر رنگ و بوي و صبحت اوست يعني هر چه دارد از او دارد گل اگر گل است در گل بودن خودش هر چه دارد از او دارد تجلي و زيبايي اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسي پنج روز نوبت اوست ميگويد دورهي مجنون گذشت يعني دورهاي که آدمي گرفتار هم نوع خودش شود يعني عشقهاي زميني اسير و دل باختهي هم نوع خودش شود گذشت دور مجنون گذشت و نوبت ماست الآن نوبت ماست يعني نوبت مايي است که بيفتيم به پاي آن کسي که تمام ليلاهاي عالم مجنون او هستند يعني آدمي ميتواند در اين دنيا مجنون شود تا مجنون چه کسي شود؟ يک وقت مجنون ليلا ميشود يک وقت مجنون آن کسي ميشود که ليلاهاي عالم مجنون او هستند ميگويد دورهي آن مجنون گذشت دورهي مجنون ديگري به نام حافظ رسيده که اين به پاي چنين کسي افتاده که جمال مطلق است کمال مطلق است دور مجنون گذشت و نوبت ماست يعني قرار است من مجنون اين روزگار باشم حالا مجنون من هستم مجنون اين روزگار من هستم و فرق اين مجنون با آن مجنون اين است که آن مجنون ليلا بود اين مجنون آن کسي است که ليلاهاي عالم مجنون او هستند دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسي پنج روز نوبت اوست بالاخره مهلت عمر انسان هم در دنيا کوتاه است ملکت عاشقي و گنج طرب هر چه دارم ز يمن همت اوست البته اين هم ناگفته نماند اگر من عاشق او هستم شيداي او هستم مجنون او هستم به لطف خود اوست او اراده کرده او عنايت کرده يک جا ميگويد که هر چه بر سر ما ميرود ارادت اوست او خواسته من عاشق باشم اگر نميخواست نميشدم او خواسته که من شاد باشم اگر نميخواست نميشدم ملکت عاشقي سلطنت عاشقي عاشقي که بيايد عشق سلطان است عاشقي که بيايد سلطنت است واقعا انسان سلطنت ميکند ملکت عاشقي و گنج طرب طربناکي شادکامي شادي يک گنج عظيم الهي است هر چه دارم به يمن همت اوست همت يعني اراده يعني خواست او خواسته که من دارم لطف اوست عنايت اوست چون اول گفت من مجنون او هستم حالا ميگويد البته اين مجنون بودن هم از خودم نيست لطف و عنايت و کرامت و همت اوست من و دل گر فدا شويم چه باک غرض اندر ميان سلامت اوست اگر من مثل شمع آب ميشوم در برابر او دل من مثل شمع آب ميشود در مقابل او چه اشکالي دارد؟ چه باک نگراني نيست غرض اندر ميان سلامت اوست سر او سلامت باشد همين که او سلامت باشد کافي است فقر ظاهر نبين که حافظ را سينه گنجينهي محبت اوست دقيقا مثل خرابهها که درونش گنجي نهفته است ميگويد ظاهر من را هم نگاه نکن آدم فقير و بي بضاعتي هستم چون حافظ با همهي آن چه ميتوانست امکانات وسيعي داشته باشد که البته اگر ميداشت حافظ نبود در اوح فقر و فلاکت به سر ميبرد و مباهات هم ميکرد به اين فقر چون هنر خودش را به پاي ديگران نميريخت که در ازايش چيزهاي پشيز و ناچيزي دريافت بکند ميگويد اگر چه ظاهر من گرد آلود فقر است آدم نيازمندي هستم آدم تهي دستي هستم فقر ظاهر مبين که حافظ را سينه گنجينهي محبت اوست اين سينهي من را اگر باز بکني يک خزائني است که محبت او عشق او در اين سينه موجود است
شريعتي: خيلي ممنون صفحهي 111 را امروز با هم تلاوت ميکنيم آيات هجده تا بيست و سه سورهي مبارکهي مائده
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّـهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ?18? يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِن بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّـهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ?19? وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ ?20? يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّـهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ ?21? قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ?22? قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّـهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ?23?
ترجمه:
و يهود و نصاري گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم. بگو: [اگر گفتار شما درست است] پس چرا خدا شما را به گناهانتان عذاب ميکند؟ بلکه شما هم بشري هستيد از مخلوقاتي که خدا آفريده است. هر که را بخواهد ميآمرزد، و هر که را بخواهد عذاب ميکند. و مالکيّت و فرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد، فقط در سيطره خداست، و بازگشت به سوي اوست. (??) اي اهل کتاب! بي ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوي شما آمد [و آنچه را مورد نياز دنيا و آخرت شماست] براي شما بيان ميکند که [روز قيامت در پيشگاه خدا] نگوييد: براي ما هيچ مژده دهنده و بيم رساني نيامد، يقيناً مژده دهنده و بيم رسان به سويتان آمد؛ وخدا بر هر کاري تواناست. (??) و [ياد کنيد] هنگامي که موسي به قومش گفت:اي قوم من! نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آن گاه که در ميان شما پيامبراني قرار داد، و شما را حاکمان و فرمانروايان ساخت، و به شما نعمتهاي ويژهاي داد که به هيچ يک از جهانيان نداد. (??)اي قوم من! به سرزمين مقدسي که خدا برايتان مقرّر فرموده در آييد و [به گناه، عصيان، سرپيچي از فرمانها و احکام حق] بازنگرديد که زيانکار ميشويد. (??) گفتند: اي موسي! مسلماً در آنجا مردمي زورگو و ستم گر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمي شويم تا آنان از آنجا بيرون روند، پس اگر از آنجا بيرون روند البته ما وارد خواهيم شد. (??) دو مرد از کساني که [از خدا] ميترسيدند و خدا به هر دو نعمتِ [معرفت، ايمان و شهامت] داده بود، گفتند: از اين دروازه به آنان يورش بريد، چون به آنجا درآييد يقيناً پيروزيد؛ و اگر مؤمن هستيد بر خدا توکل کنيد. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: اين بچهها را ديده ايد وقتي که ميخواهند تميزشان بکنند کهنه و مامي را باز ميکنند به محض اين که چشم مادر را دور ميبينند مثل فنر از جا ميپرند پا به فرار ميگذارند غش غش هم ميخندند اين مادر لب ميگزد صدا ميکند ميترساند انگار نه انگار حالا اگر يک عالم هم شما مهمان داشته باشيد در پذيرايي به سرعت ميرود وسط همانها انگار نه انگار نه شرمي نه حيايي نه خجالتي نه ترسي هيچ چرا؟ چون عقل ندارد لذا وقتي هم مادر ميخواهد با او برخورد بکند همه ميگويند چه کارش داري بچه است نميفهمد عقل ندارد يک بچههايي هم هستند منتها آنها سي چهل ساله و کمتر و بيشتر اينها با يک برهنگيهايي گاهي وقتها در سطح جامعه ظاهر ميشوند خيلي هم از اين وضعيت خودشان خوششان ميآيند لذت هم ميبرند چرا؟ سرّش همين است پاي عقل در ميان نيست پاي خرد در ميان نيست داريم که اگر عقل نباشد حيا هم نيست کسي که عقل نداشته باشد حيا هم ندارد کسي که عقل نداشته باشد ترس هم ندارد لذا در همين آياتي که تلاوت شد اين خوف را در کنار نعمت عقل قرار ميدهد ارتباط مستقيم با هم دارد موسي ميگفت وارد اين شهر شويد ميگفتند ما نميشويم در اين شهر يک افرادي هستند جبار هستند ستمگر هستند آنها بروند تا ما وارد شويم «قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِمَا» (مائده/ 23) دو نفر بودند قرآن ميگويد از آن کساني بودند که اهل خوف بودند از خدا حساب ميبردند بلافاصله ميگويد آن دو نفري که خداوند به آنها نعمت داده بود مفسرين ميگويند يعني نعمت عقل داده بود يعني چون عقل داشتند ميترسيدند ميخواهد بگويد اگر نميترسي چون بي عقل هستي اگر عقل ميداشتي ميترسيدي و حساب ميبردي
شريعتي: ان شاء الله همه مان عاقل شويم وارد فرازهاي زيارت جامعهي کبيره ميشويم
حاج آقا رنجبر: رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى أَرْضِهِيک نجار از يک تنهي درخت تخت ميسازد ولي ضايعاتش خيلي است دور ريزش خيلي است گاهي وقتها ممکن است کسي آن ضايعات را تصور بکند از آن تخت منصرف شود بگويد نميارزد خداوند هم قرار بود از بشر خليفهاي بسازد جانشيني براي خودش بسازد طبيعي است ضايعات زياد دارد فرشتهها آن ضايعات را ديدند يعني فرشتهها عمر سعد را ديدند يزيد را ديدند عبدالملک مروان را ديدند لذا به محض اين که خداوند فرمود «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» (بقره/ 30) ميخواهم يک جانشيني در زمين براي خودم داشته باشم سريع رفتند سراغ عمر سعد يزيد ابن زياد گفتند اينها را ميخواهي خليفهي خودت بکني؟ در حالي که ما صبح تا شب شب تا صبح داريم تو را تسبيح ميکنيم تسبيح يعني تنزيه ذات يعني ميگوييم ذات تو ذات پاکي است و تقديس ميکنيم تقديس يعني تنزيه عمل يعني ميگوييم کار تو درست است ما داريم گواهي ميدهيم يعني در حقيقت کنايه ميزنند اگر قرار است خليفهاي جانشيني انتخاب بکني از بين ما انتخاب بکن «قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (بقره/ 30) فرمود من يک چيزهايي ميدانم که شما نميدانيد ولي نفرمود من چه ميدانم و شما چه نميدانيد امام صادق عليه السلام ميفرمايد يک وقتي چهرهي اولياء خدا را برابر فرشتهها قرار داد مثلا چهرهي حضرت علي را چهرهي حضرت زهرا را چهرهي سيدالشهدا را «فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَـؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (بقره/ 31) گفت بگوييد اينها چه هستند اسم اينها چيست شما که گفتيد که انسان در زمين خونريزي ميکند شما در اين چهرهها خونريزي ميبينيد؟ من اگر گفتم ميخواهم خليفهاي داشته باشم منظورم اينها بود شما ضايعات را ديديد آنها که ضايعات بودند آنها که دور ريزها بودند من منظورم اينها بود قرار است اينها خلفاي من در زمين باشند حالا در زيارت جامعه به همين نکته اشاره ميکند ميگويد خداوند پسنديد شما را که جانشينان او در زمين باشيد
شريعتي: خليفه به چه معناست؟
حاج آقا رنجبر: جانشين خدا و کسي که کار مافوق خودش را ميکند يعني هر قدرتي که خداوند دارد اينها هم دارند جانشين هستند ديگر لازمهي جانشيني همين است هر چيزي جانشين هر چيزي نميشود گل جانشين گل ميشود شما گل ياس را برميداري جايش گل سرخ ميگذاريد عطر جانشين عطر ميشود سنخيت بايد باشد بايد تناسب داشته باشد عطر گل ياس را برميداري عطر گل سرخ را ميگذاري جايش بايد سنخيت باشد خداوند نور است «اللَّـهُ نُورُ» (نور/ 35) کسي هم که قرار است جانشينش شود بايد نور باشد خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً (جامعه کبيره) اينها هم نور هستند پس اينها ميتوانند جانشينان الهي باشند يعني تمام قدرتهاي الهي را اينها دارند منتها تنها تفاوتشان با خداوند در عبد بودن و بنده بودن است يک کسي بود که براي اهل بيت شأني در حد خداوند قائل بود غلو ميکرد يک وقتي زير سايهي درختي دراز کشيده بود خوابيده بود امام عسکري عليه السلام از آن جا عبور ميکرد با آن چوب دستي که داشت از بالاي همان مرکبي که نشسته بود با آن يک اشارهاي کرد از خواب بيدارش کرد اين يک مرتبه نگاه کرد ديد حضرت است سراپا ايستاد بعد حضرت فرمود «وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ، لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (انبياء/ 27-26) يعني آن فکري که دربارهي ما ميکني خطاست ما بندگان خدا هستيم يعني ما را بندهي خدا بدان آن وقت ديگر هر چه در مورد ما ميخواهي بگويي بگو آزاد هستي يعني هر قدرتي ميخواهي به ما نسبت بدهي نسبت بده ولي او خداست ما عبد و بنده هستيم ما هر چقدر داريم از او داريم.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار