برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 04-11-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
مقام امن و ميبيغش و رفيق شفيق *** گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است *** هزار بار من اين نکته کردهام تحقيق
دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم *** که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق
به مأمني رو و فرصت شمر غنيمت وقت *** که در کمينگه عمرند قاطعان طريق
بيا که توبه ز لعل نگار و خنده جام *** حکايتيست که عقلش نميکند تصديق
اگر چه موي ميانت به چون مني نرسد *** خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق
حلاوتي که تو را در چه زنخدان است *** به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق
اگر به رنگ عقيقي شد اشک من چه عجب *** که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام *** ببين که تا به چه حدم هميکند تحميق
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: سلامت باشيد به رسم يک شنبهها شرح يکي از غزليات حافظ را خواهيم داشت.
حاج آقا رنجبر: دو زنبور ميآيند لب چشمه هر دو از يک چشمه مينوشند ولي يکي ميرود در کندو با همين آبي که نوشيده عسل ميزند يکي ميرود لانهي خودش با همين آبي که نوشيده زهر ميسازد هر دو تا زنبور هستند هر دو تا هم از يک چشمه نوشيدند ولي يکي از آن چه نوشيده نوش ميسازد يکي نيش اين را مولانا ميگويد خيلي لطيف ميگويد هر دو گون زنبور خوردند از محل اين يکي شد نيش و زان ديگر عسل يا دو آهو ميآيند در مرتع چرا ميکنند يکي از آن گياهي که چرا ميکند سرگين و فضولات ميسازد يکي مشک ناب ميسازد هر دو گون آهو گياه خوردند و آب زين يکي سرگين شد و زان مشک ناب حکايت قرآن حقيقتا حکايت همان چشمهي آب است و حکايت همان مرتع سبز است حکايت آدمها حکايت همان زنبورها و آهوهاست يک آيه است گاهي وقتها يکي ميشنود به ايمانش افزوده ميشود يکي همان يک آيه را ميشنود کافر بود کافرتر ميشود با همان آيهي قرآن اين متن قرآن است البته «إِنَّ اللَّـهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّـهُ بِهَـذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ» (بقره/ 26) ميگويد خداوند حيا نميکند خجالت نميکشد شرم ندارد از اين که مثال بزند آن هم به پشه يا ريزتر از پشه بگو بال پشه وقتي چنين مثالي زد وقتي اهل ايمان اين آيه را ميشنوند ميگويند که حق است اين کلام کلام خداست با خودش يک حقيقتي دارد بايد تامل بکنيم ببينيم با اين مثال ميخواست چه براي ما به تماشا بگذارد چه نشان بدهد چه نمايش بدهد دنبال چه بود؟ او بي حساب و کتاب حرف نميزند کساني که کافر هستند ميگويند خدا خالق کهکشانها مثال بزند آن هم به پشه؟ اينها فکر ميکنند خدا چون بزرگ است اگر ميخواهد مثال هم بزند بايد به دايناسور مثال بزند نه به پشه خالق کهکشانها ميآيد مثال به پشه ميزند همين حرفي که متاسفانه بر زبان خود ما جاري ميشود ميگوييم خدا خالق آسمانها خالق زمين ميآيد مثلا گير ميدهد به دو رکعت نماز؟ به يک تار مو که مثلا از زير روسري بيرون زده؟ فکر ميکنيم چون خدا عظيم است بايد نسبت به اين جنس امور غافل باشد در حالي که اين اوج عظمت حق را به تماشا ميگذارد يک وقتي من مشهد بودم يک آقاي رانندهاي ما را ميبرد به يک مجلسي گفت حاج آقا بستگان مقام معظم رهبري وقتي ميآيند مشهد من آنها را اين طرف آن طرف ميبرم ميگفت يک روزي عروس آقا در ماشين من بود تلفنش زنگ خورد ديدم اين عروس با آن کسي که پشت خط است چقدر با محبت و با صميميت صحبت ميکند ميگويد بله ساعت چند رسيدم کجا رفتم الآن دارم کجا ميروم بعد که تلفنش را خاموش کرد به من گفت ميداني چه کسي بود گفتم نه گفت آقا بود به من زنگ زد اين راننده به من ميگفت خيلي براي من عجيب بود اولا چه صميميتي بين اينها حاکم بود بعد هم ببين يک کسي که رهبر يک انقلاب است رهبر يک نظام است بالاترين موقعيت و جايگاه اجتماعي دارد خودش تلفن برميدارد با عروسش خوش و بش ميکند کجا بودي کجا رفتي کجا ميخواهي بروي اين عظمت را ميرساند حالا شما اين سطح خيلي نازل است برو سطح بالاي بالاي بالا خداوند وقتي که انسان بداند خدايي که خالق کهکشانها و آسمانها است به دو رکعت نماز تو هم توجه دارد و حساس است و اين عظمتش را ميرساند شما با اين حرف او را کوچک نکردي عظمت او را به نمايش و تماشا گذاشتي به هر حال اينهايي که کافر هستند ميگويند خدا ميآيد مثال ميزند آن هم به پشه بعد قرآن ميگويد بسياري با همين قرآن گمراه ميشوند بسياري با همين قرآن هدايت ميشوند بعد ميگويد چه کساني گمراه ميشوند «يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ» هستند که گمراه ميشوند ديده ايد رطب را پوستهاي اطرافش است پوستهي نازک و شيشهاي است اين پوسته وقتي شکافته و باز ميشود عرب ميگويد فسق رطب عن قشرهاي يعني اين رطب پوستش باز شد پاره شد خرمايي که پوستش پاره ميشود از همان نقطه گرد و خاک و غبار وارد ميشود و از همان نقطه آسيب ميبيند اين پوسته حفاظت ميکند حالا قرآن به چه کسي فاسق ميگويد؟ ميگويد شما مثل رطب ميمانيد بايد پوستهاي دور شما باشد آن پوسته شريعت الهي است احکام الهي است اين حجاب يک پوسته است يادت باشد اگر فَسَقَ کنار رفت اگر حجاب را کنار گذاشتي از همان نقطه آسيب ميبيني اين نماز يک پوسته است گرداگرد تو اگر يک کسي بخواهد خلاف بکند دنبال تو نميآيد ميگويد اين اهل نماز است دور او خط بکشيد اين تو را حفظ ميکند وقتي تو اين را کنار گذاشتي از همان نقطه آسيب ميبيني ميگويد ميداني چه کساني کافر ميشوند؟ اين اتفاقي که ميافتد اين است که فسقي در انسان صورت ميگيرد يعني مرزها کنار ميرود پوستهها کنار ميرود آن شريعت کنار ميرود وقتي کنار ميرود انسان آلوده و تر دامن ميشود و از همان نقطه آسيب پذير ميشود پس همين قرآن ميتواند يک کساني را هدايت بکند مايهي هدايت باشد ميتواند دستمايهي گمراهي باشد مثل همان چشمهي زلال ميماند مثل همان مرتع سبز ميماند هر چه هم انتساب به اين قرآن داشته باشد حکايتش همين است لذا نسبت به حضرت علي يک عدهاي نسبت به آن نازنين و به وسيلهي آن نازنين مومن بودند مومن تر ميشوند ايمانشان افزايش پيدا ميکند يک عدهاي به وسيلهي همان کافر بودند کافر تر ميشوند هر کلامي هم که برآمده از دل قرآن باشد همين حکايت را دارد يعني يک عدهاي نسبت به آن مومن ميشوند يک عدهاي کافر ميشوند حافظ به ادعاي خودش هر چه کردم همه از دولت قرآن گفتم ميگويد هر چه کردم از قرآن گفتم لذا همين دو ديدگاه نسبت به حافظ است بعضيها نسبت به حافظ واقعا کافر هستند ميگويند اين چرنديات چيست که گفته بعضيها نسبت به حافظ ايمان دارند ميگويند هر چه ميگويد کلام خداست نمونه اش اين غزلي است که قرائت کرديد با همين مصراعي که شروع ميشود مقام امن و مِي. بي غش و رفيق شفيق يک کسي اين را ميشنود ميگويد به به ديگر از اين چرند تر هم ميشد؟ ببين چه ميخواهد؟ مقام امن ميداني يعني چه؟ يعني کنج دنجي باشد نه گزمهاي نه داروغهاي نه محتسبي نه پاسباني نه بسيجي نه کلانتري هيچ چيز نباشد ديگر چه؟ يک مِي. بي غشي هم باشد شراب خالصي باشد از اين عرقها نباشد و رفيق شفيق باشد هم پياله باشد با او خوش باشي عربده بکشي هيچ کس مزاحم نباشد يک کساني هستند همين را ميفهمند لذا کافر ميشوند ولي کساني نه ميآيند بالاتر يک کسي ميگفت اسم من حسين بود بچه بود يک وقت ديدم ايام محرم بود عزاداري ميکردند همه ميگفتند حسين حسين به مادرم گفتم همه دارند من را صدا ميکنند فکر ميکردم فقط اسم حسين مال من است بعد که بزرگ شدم بزرگ تر شدم ديدم در اين عالم يک حسيني است که همهي حسينها به پاي او ميافتند همه ديوانهي او هستند ديدم حسين فقط آن چيزي نبود که من ميفهميدم يک وقت انسان ميآيد بالا ميگويد مقام امن فقط ايني نيست که من ميفهمم مي. بي غش فقط اين نيست که من ميفهمم رفيق شفيق اين نيست که من ميفهمم يک مقام امن بالاتري هم است يعني انسان به يک جايگاهي برسد که امنيت پيدا بکند از وسائس از خيالات از اوهام همان که قرآن ميگويد «أُولَـئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ» (انعام/ 82) بعضيها به مقام امن ميرسند ميگويد من از خدا چنين مقام و موقعيتي ميخواهم يک خلوتي ميخواهم که ديگر وساوس شيطاني سراغم نيايد افکار شيطاني سراغم نيايد وارد وادي توحيد شوم مي. بي غش آن شراب ناب شراب خالص شرابي که کلک نزند فريبم ندهد کلاه سرم نگذارد تعبير حضرت علي در باب قرآن اتفاقا همين است ميگويد هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ (نهج البلاغه، خطبه 176) قرآن نصيحتت ميکند نصيحت هايش هم بي غش است يعني کلکي در آن نيست حالا حافظ به جاي نصيحت واژهي مي. به کار ميبرد چون واقعا نصيحت هايش مايهي مستي است مستي آور است اگر انسان به کار ببندد ادبيات عرفاني عرفا اين است يکي اش هم حافظ است مي. بي غش و رفيق شفيق اين هم متن قرآن است «أَن تَقُومُوا لِلَّـهِ مَثْنَى وَفُرَادَى» (سبا/ 46) ميگويد وقتي ميخواهيد قيام بکنيد سير و سلوک بکنيد در جهت حق سعي بکنيد يک رفيق براي خودتان پيدا بکند دو دو تا برويد با يک پا چطور آدم خسته ميشود با دو پا راحت حرکت ميکند آن هم دو پاي سالم يک رفيق سالم پيدا بکنيد در مسير سير و سلوک با هم حرکت بکنيد حالا اگر نشد فرادي يکي يکي حرکت بکنيد لذا حافظ ميگويد چه خوب ميشد رفيق شفيقي را خدا به ما کرامت ميکرد رفيقي که هم دلش براي خودش ميسوخت هم براي ما گرت مدام ميسر شود اينها مدامش خوب است يعني خلوت مدامش خوب است رفيق مدامش خوب است هميشگي اش خوب است آن معرفت هميشگي اش خوب است اصلا هر چيزي در عالم چيزي شد به خاطر مدام بودنش شد پيوسته بودنش شد يعني شما اگر يک دانهي گندم ميشود بوته و خوشه ميدهد اين به خاطر اين است که مدام بود در آغوش خاک يعني در آغوش خاک بودنش مدام بود مقيم بود اين طور نبود که الآن در اين خاک فرو برود يک ساعت ديگر در گلدان ديگر فرو برود مدام بودن مهم است اين همه فضائل دربارهي اذکار و نمازها شنيده ايد اين به شرط مداومت است اگر مداومت داشته باشد اثر ميگذارد مثل دارو است يک بار دارو ميخوريد ميگوييد من که خوب نشدم همان سرفه را دارم بدتر هم شده بهتر هم نشده نه ميگويد مصرف بکن آن قدر بايد مصرف بکني که خوب شوي پس آن چه مهم است مدام بودنش است گرت مدام ميسر شود زهي توفيق خوشا به اين توفيق به اين کاميابي قدرش را بدان جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است هزار بار من اين نکته کرده ام تحقيق چقدر لطيف است اين همان تعبير حضرت علي است ميفرمود الدُّنيا ظِلٌّ زائِلٌ (نهج البلاغه، خطبه 83) دنيا سايه است نگاه به سايه بکن الآن اين جا است يک ساعت ديگر آن جا است الآن کوچک است يک ساعت ديگر بزرگ است دو ساعت بعد ديگر اصلا اثري از آن نيست ميگويد دنيا سايه است و زائل ميشود ناپايدار است نميماند حافظ همين را ميگويد ميگويد که جهان و کار جهان هم دنيا و هم کارهايي که در دنيا صورت ميگيرد اينها هيچ در هيچ هست هيچ چيز واقعا نيست سايه است سايه چيست؟ هيچ چيز اين هم هيچ است هيچ در هيچ است قبلا تئاتر که بازي ميکردند طرف ميرفت يک اتاقي دارد پشت سن به آن ميگويند رختکن ميرود در رختکن مثلا يک تاج شاهنشاهي روي سرش ميگذاشتند يک جامهي زربفت تنش ميکردند يک عصاي شهرياري ميدادند دستش ميگفتند بسم الله تو پادشاه هستي او ميآمد يک ساعت روي تخت مينشست پادشاهي ميکرد يک ساعت که تمام ميشد دوباره ميآمد رختکن تاج را برميداشتند عصا و زربفت را ميگرفتند دو ريال هم ميدادند به سلامت فردا هم زودتر بيا طرف سوار درشکه ميشد ميرفت خانه اش همان کسي که پادشاه بود اين عالم در نگاه حضرت علي مثل رختکن ميماند يک روزي يک جامهاي تنت ميکنند اسمت را ميگذارند شاه و رئيس و معاون اما بايد دوباره بيايي رختکن در بياوري ميبيني هيچ در هيچ است يعني هيچ چيز کف دستت نميماند جهان و کار جهان جمله هيچ در هيچ همه اش اين طوري است اين طوري نيست که بگوييم بعضي اين طوري است بعضي اين طوري نيست تقسيم بندي ندارد هزار بار من اين نکته کردم تحقيق. دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق امام محمد غزالي خيلي کتاب نوشته يکي هم کيمياي سعادت است دو جلد است مجموعه مواعظ و نصايح است حافظ کنايهاي به او ميزند ميگويد فکر کرده که چهار نصيحت کار کيميا را ميکند و انسان را سعادتمند ميکند کسي با اين نصيحتهايي که تو آوردي سعادتمند نخواهد شد دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق آن کسي که کيميا است و مس را طلا ميکند رفيق است هر کسي به هر کجا رسيد اگر جاي خوبي رسيده رفيق خوبي داشته.
شريعتي: منظورش چه کسي است.
حاج آقا رنجبر: کسي که بايد همراه باشد هم دل باشد تو را به راه سعادت رهنمون بکند طي اين مرحله بي همرهي خضر مکن دست و پا گيرت نباشد پا به پايت بيايد بلد راه باشد بخواهد اين مسيري که تو طي ميکني را او هم طي بکند رفيق راه باشد هم دل و همراه باشد ميگويد آن کيميا است آن کسي است که تو را سعادتمند ميکند تعبيري دارد مولوياي خنک زشتي که خوبش شد حريف. واي گلرويي که جفتش شد خريف خوش به حال آن آدمي که اخلاق زشتي دارد رفتار زشتي دارد ولي با يک آدم خوبي همراه و هم نشين ميشود او هم خوب ميشود و واي به حال آن گلي که همراه باد پاييزي شود خشک ميشود هر چه دارد از دست خواهد داد ميگويد رفيق دو نوع است يک باد بهاري است زنده ات ميکند يا باد پاييزي است خشکت ميکند «يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا» (فرقان/ 28)اي کاش با فلاني رفيق نشده بودم هيزم تيره حريف نار شد تيرگي رفت و همه انبار شد ميگويد چوب را نگاه بکن به هيزم خشک نگاه بکن سرد است گرما و حرارت و انرژي هم ندارد همين قوتي کنار آتش ميگذاري سر تا پا نور ميشود سر تا پا گرما ميشود حرارت ميشود انرژي پيدا ميکند در نمک لان چون خر مرده فتاد آن خرهي مرده يک سو ميگويد نگاه بکن يک الاغ ميافتد در نمک زار بعد از يک مدتي نمک ميشود يعني ميشود خوردش چرا؟ چون همراه شده همنشين شده رفيق شده با نمکزار ميگويد بعضيها مثل نمک زار هستند تو را تبديل ميکنند تو را روسفيد ميکنند رفيق خيلي مهم است لذا حافظ ميگويد دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق يک تعبيري هم حضرت علي دارد صُحَبةُ الاَخيارِ تَکتَسِبُ الخَيرَ کَالرّيح اِذا مَرَّت بِالطَّيبِ حَمَلَت طَيباً (غرر الحکم، ج 1، ص 454) خير آدم وقتي با خوبها مينشيند خوب ميشود مثل نسيم وقتي از کنار گل معطر ميگذرد او هم خوشبو ميشود و ميفرمود خَيرُ الاِختِيارِ مُوادَّةُ الأَخيارِ (غرر الحكم، ح 4982) بهترين انتخاب در نگاه من حضرت علي در عالم وجود يک چيز است آن هم اين است که رفيق خوب پيدا بکني يعني تمام است به مأمني برو و فرصت شمر غنيمت عمر که در کمينگه عمرند قاطعان طريق در قرآن داريم در وصف خانهي خدا که «وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» (آل عمران/ 97) اگر کسي وارد اين خانه شود در امان است ولي شما امروز ميبينيد که واقعا اين طوري نيست در گذشته هم اين طور نبوده همين سال گذشته چه اتفاقات ناگواري افتاد ابوحنيفه از امام صادق پرسيد اين آيه مربوط به چيست حضرت فرمود خانهي خدا گفت هزاران حادثه در آن جا اتفاق افتاده پس اين چه امنيتي است که قرآن از آن ياد ميکند نميدانم فرمود منظور از خانهي خدا ما هستيم ما هستيم که خدا در ما خانه کرده است و هر کس بيايد سراغ ما به امن ميرسد مقام امن اين جاست مأمن اين جاست حالا حافظ ميگويد به مأمني رو برو سراغ اينها برو دست به دامان اينها باش به مأمني رو و فرصت شمر غنيمت اين وقتي که خدا به تو داده اين عمري که خدا به تو داده مغتنم بدان که در کمين گه عمرند قاطعان طريق هزار مصيبت هزار وسوسه سر راهت نشسته هر يک از اينها کافي است که مسير تو را کج بکند و تو را به آنها نرساند از اين فرصتي که الآن داري نهايت استفاده را داشته باش بيا که تو به ز لعل نگار و خندهي جام حکايتي است که عقلش نميکند تصديق يک عالم نعل اين جا ريخته باشند شما اصلا به آن نگاه ميکني؟ ابدا روي ميگرداني ميروي ولي اگر يک لعل اين جا افتاده باشد سريع ميروي سراغش برابرش خم ميشوي برميداري بلند ميکني از زمين گرد و خاکش را جدا ميکني حافظ ميگويد آن نگار من آن محبوب من لعل است مگر ميشود از آن توبه کرد؟ مگر ميشود از آن روي برگرداند؟ امکان ندارد بيا که توبه بيا که رويگرداندن ز لغل نگار آن نگاري که مثل لعل قيمتي ميماند و خندهي جام توبه از خندهي جام عرض کردم معرفت در نگاه اينها تشبيه ميشود به مي. و هر چيزي که به انسان معرفت بدهد تشبيه ميشود به جام پس قرآن که در آن معرفت است ميشود جام مي. حالا اين جام مي. مثل آن جام باده يک خندهاي دارد خنده اش کي است؟ وقتي که سر خم ميکنند ميريزند در پياله آن غل غلي که ميکند اينها تشبيه به خندهي جام ميکنند حافظ ميگويد ببين اين قرآن وقتي که شنيده ميشود وقتي که استماع ميشود اين همان خندهي جام است مگر انسان ميتواند از اين خندهي جام توبه بکند؟ مگر ميتواند از اين خندهي جام روي بگرداند؟ بيا که توبه ز لعل نگار و خندهي جام حکايتي است اين يک ماجرايي است که عقلش نميکند تصديق هيچ عقل عاقلي اين را تاييد نميکند ميگويد اصلا امکان ندارد چنين توبهاي اتفاق بيفتد اگر چه موي ميانت به چون مني نرسد خوش است خاطرم از ذکر اين خيال دقيق زيبايي عناصري دارد هم در اندام هم در چهره يکي از عناصر زيبايي در اندام همان باريک اندام بودن است که شعرا گاهي وقتها مبالغه ميکنند تعبير به موي ميکنند يعني خيلي به شدت باريک وقتي اين جنس اوصاف دربارهي خداوند به کار ميرود منظور آن چه که مايهي جمال او است است صفات جمال و زيبايي او است ميگويد اگر چه موي ميانت به چون مني نرسد اگر چه من نميتوانم آن جمال تو را آن گونه که بايد درک و دريافت بکنم خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق همين که فکرم ميکنم به همين فکر بسنده ميکنم همين فکر برايم کافي است همين روزي من باشد کافي است حلاوتي که تو را در چه زنخدان است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق يکي از عناصر زيبايي در چهره آن چاه زنخدان است زنخدان يعني چانه آن فرو رفتگي زير چانه در قديم مايهي زيبايي و جمال ميدانستند تشبيه ميکنند به چاه ميگويند کسي که چنين صحنهاي را ميبيند مثل اين است که به چاه افتاده باشد اسير و دل باخته ميشود ولي وقتي دربارهي خداوند به کار ميرود منظور صفات جمال است حلاوتي که تو را در چه زنخدان است يعني در آن صفات زيباي تو است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق اين همان تعبيري است که در دعاهاي ما هم آمده است اِلَهِي عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِ جَمَالِكَ (مناجات خمسه عشر، عارفان) عقلها از ادراک و دريافت جمال تو عاجز و ناتوان هستند اگر به رنگ عقيقي شدش که من چه عجب که مهر خاتم لعل تو هست هم چو عقيق چقدر لطيف ميگويد ميخواهد بگويد من خون ميبارم براي تو و چرا خون ميبارم براي تو اگر به رنگ عقيقي شد اشک من چه عجب *** که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق. عقيق سرخ است ميگويد اگر اشک من سرخ شد و اين رنگي شد رنگ عقيق پيدا کرد يعني اگر من خون ميگريم ميداني چرا؟ که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق چون چشمم به آن لب گلگون تو افتاده آن تصوير لب گلگون تو افتاده آن تصوير لب گلگون تو افتاده در اشک زلال من او سرخ است اين هم سرخ است حالا خدا که لب ندارد اين هم از اقتباسات حافظ از قرآن است خدا دست ندارد اما قرآن ميگويد «يَدُ اللَّـهِ» (فتح/ 10) استعاره از قدرت الهي است لب الهي استعاره از کلام الهي از زيبايي الهي از جمال الهي است اگر به رنگ عقيقي شدش که من چه عجب که مهر خاتم لعل تو دو تشبيه لطيف به کار ميبرد يکي لب او را به لعل تشبيه ميکند لعل سرخ است بعد اين لب لعل وار يا گلگون را تشبيه ميکند به مهر خاتم آن وقتها بعضيها به جاي امضا اسمشان را روي نگين انگشتشان ميزدند بعد پاي هر نامهاي را مهر ميکردند ميگفتند مهر خاتم ميگويد ضمنا اين لب لعل تو مهر خاتم هم است تو وقتي حرف ميزني ديگر فصل الخطاب است ديگر کار تمام است به خنده گفت که حافظ غلام طبع تو ام ببين که تا به حدم همي کند تحميق ميگويد يک کسي گفتگوي عاشقانهي من را با محبوب و معشوق و خداوند شنيد گفت حافظ چه طبعي داري تو من غلام اين طبع هستم من بندهي اين طبع زلال تو هستم ميگويد ببين که تا به چه حدم همين کند تحميق يا طبع نميفهمد يا آن محبوب را نميشناسد اينها چه بود که من گفتم خاک بر فرق من و تمثيل من اين دارد من را احمق حساب ميکند اگر نه اينها چه بود من گفتم اينها ارزش گفتن ندارد.
شريعتي: خيلي ممنون شرح اين غزل را هم شنيديم صفحهي 104 آيات 163 تا 170 سورهي مبارکهي نساء را با هم تلاوت ميکنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ?163? وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّـهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ?164? رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّـهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّـهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ?165? لَّـكِنِ اللَّـهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللَّـهِ شَهِيدًا ?166? إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّـهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلَالًا بَعِيدًا ?167? إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّـهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا ?168? إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرًا ?169? يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّـهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ?170?
ترجمه:
ما به تو وحي کرديم، همان گونه که به نوح و پيامبران پس از او وحي کرديم؛ و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان [داراي مقام نبوتشان] و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان نيز وحي نموديم؛ و به داود، زبور داديم. (???) و به پيامبراني [وحي کرديم] که سرگذشت آنان را پيش از اين براي توگفتيم، و پيامبراني [را برانگيخته ايم] که سرگذشتشان را براي تو حکايت نکرده ايم. و خدا با موسي به صورتي ويژه و بيواسطه سخن گفت. (???) پيامبراني که مژده رسان و بيم دهنده بودند تا مردم را [در دنيا و آخرت در برابر خدا] پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجتي نباشد؛ و خدا همواره تواناي شکست ناپذير و حکيم است. (???) ولي [در برابر کبرورزي و لجاجت اهل کتاب، که به حقّانيّت قرآن و رسالت تو گواهي نميدهند] خدا به وسيله آنچه بر تو نازل کرده گواهي ميدهد که آن را به علم و دانش خود نازل کرده، و [نيز] فرشتگان هم گواهي ميدهند، گرچه گواهي خدا کافي است. (???) مسلماً کساني که کافر شدند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند، يقيناً به گمراهي دور و درازي دچار شده اند. (???) بي ترديد کساني که کافر شدند و [به آيات الهي، به خود و به ديگران] ستم ورزيدند، خدا بر آن نيست که آنان را بيامرزد و به راهي [مستقيم و استوار] هدايت کند. (???) مگر به راه دوزخ که در آن جاودانه اند؛ و اين کار بر خدا آسان است. (???)اي مردم! البته پيامبري از سوي پروردگارتان به درستي و راستي به سوي شما آمد؛ پس به او ايمان آوريد که به خير شماست. و اگر کفر ورزيد [بدانيد که خدا از شما و ايمانتان بي نياز است] زيرا آنچه در آسمانها و زمين است، در سيطره مالکيّت و فرمانروايي خداست، و خدا همواره دانا و حکيم است. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم ممنون از همراهي شما اشارهي قرآني را بفرماييد و بعد وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعهي کبيره شويم.
حاج آقا رنجبر: شما يک بادامي را که سر درخت ميبينيد آن چه ميبينيد پوست است و آن چه نميبينيد مغز است در حالي که هر چه است همان مغز است آن چيزي که ارزش دارد آن چيزي که قيمت دارد آن مغز است اصلا اين درخت کاشته شده به خاطر همان مغز نه به خاطر اين پوست قرآن ميگويد اين عالم يک پوسته است يک مغزي دارد آن چه ميبيني پوسته است و آن چه نميبيني مغز است که تعبير به غيب ميکند دقيقا مثل گرد و خاکي که در هوا منتشر است اين طرف آن طرف ميرود بالا پايين ميشود گاهي يک عمود ميشود گردباد ميشود به ظاهر گرد و خاکها بالا پايين ميشوند اين طرف و آن طرف ميشوند آن چه ميبيني گرد و خاک است ولي کارهاي نيست باد است همان چيزي است که ديده نميشود آن چيزي که اينها را از زمين بلند کرده گردان کرده چرخان کرده مهم آن است قرآن ميگويد هر چه در اين عالم ميبينيد «ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» (روم/ 7) يعني ظاهري است ولي يک باطني دارد باور کنيد که باطني دارد اگر اين باور را داشته باشيد خودتان را با باطن عالم تنظيم ميکنيد از آياتي که امروز تلاوت شد اشاره به همين حقيقت دارد «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ» مردم پيغمبري آمده به حق هم آمده از جانب پروردگار شما هم آمده است بياييد ايمان بياوريد براي خودتان بهتر است چون اگر ايمان بياوريد به او به حرفهاي او که از جمله حرفهاي او دعوت به غيب عالم است براي خودتان بهتر است چرا؟ چون خودتان را با غيب عالم تنظيم ميکنيد با حقيقت و باطن عالم تنظيم ميکنيد و نه با ظواهر عالم.
شريعتي: خيلي ممنون وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعهي کبيره ميشويم.
حاج آقا رنجبر: يک تعبيري دارد شهريار که کار گل زار شود چون تو به گلزار آيي خطاب به امام زمان عليه السلام دارد ميگويد وقتي تو پا به عرصهي عالم ميگذاري تمام اين گلها ديگر از بازار ميافتند از رونق ميافتند ديگر کسي مشتري و هواخواه اينها نيست رنگ خودشان را براي تو ميبازند حالا گل هر چه دارد از چه دارد؟ از نور دارد يا از آفتاب دارد اگر طراوتي دارد اگر لطافتي دارد اگر نفاستي دارد به خاطر نور است اهل بيت هم دقيقا گلهاي باغ عالم هستند اينها هر چه دارند به خاطر اين است که نور الهي بر آنها تابيدن گرفته است اين فراز زيارت جامعه هم اشاره به همين حقيقت دارد و وَانْتَجَبَکُمْ بِنُورِهِ نجب يعي نفاست نفيس بودن نجيب يعني نفيس ميگويد شما نجيب شده ايد نفيس شده ايد قيمتي شده ايد گل شده ايد به خاطر چه؟ به خاطر نور او يعني نور او بر شما تابيدن گرفته همان طور که نور خورشيد بر گل ميتابد و گل ميشود عطر و بويي پيدا ميکند رنگ و رويي پيدا ميکند شما هم هر چه داريد به خاطر تابش نور اوست در بعضي نسخهها هم دارد لِنُورِه يعني خداوند شما را انتخاب کرد به خاطر آن نفاست و نفيس بودن و نجيب بودن حالا انتخاب کرد به خاطر چه انتخاب کرد؟ براي نور خودش انتخاب کرد که نور خودش را در جان شما قرار بدهد دقيقا مثل اين که شما کبريت ميزني حالا اين نور را شما کجا ميخواهي قرار بدهي ميآيي در فانوس قرار ميدهي اين ميشود چراغ دان اين نور يعني شما چراغ دان نور خدا هستي يعني هر چه که ميگوييد نور خداست هر کاري که ميکنيد نور خداست وَاَيَّدَکُمْ بِرُوحِهِ شما اگر يک قطعه سنگ بگذاريد کنار يک گل چهار روز بعد بياييد نگاه بکنيد ميبينيد آن قطعه سنگ سر جايش است ولي آن گل يک هوا آمده بالا چرا؟ چون گل يک نيرويي دارد که آن نيرو در سنگ نيست آن نيروي نباتي است آن قوهي نباتي است قرآن به نيرو و قوه ميگويد روح اين يک روح نباتي دارد که آن قطعه سنگ ندارد حالا اگر همين گل را بگذاريد کنار يک حيوان چند دقيقه بعد بياييد ميبينيد حيواني که اين جا بود الآن ده قدم آن طرف تر است ولي گل سر جايش است چرا؟ چون آن حيوان يک نيرويي دارد که اين گل ندارد آن نيروي ارادي است که اين ندارد حالا همين حيوان را بگذاريد کنار يک انسان يک اهل قلم دو ساعت ديگر بيايي نگاه بکني ميگويد يک عالم کاغذ برابر او سياه شده نوشته شده ولي حيوان هم سر جاي خودش است اين انسان يک نيرويي دارد که آن حيوان ندارد آن نيرو نيروي انديشه است نيروي فکر است نيروي خيال است حالا همين انسان را بگذار کنار يک ولي خدا مثل مرحوم نخودکي او به يک انجير ميدمد فوت ميکند ميدهد به بيمار صعب العلاج خوب ميشود چرا اين ميتواند او نميتواند چون اين يک روح معنوي دارد که او ندارد حالا همين مرحوم نخودکي را بگذار کنار يکي از انبيا مثلا کنار عيسي مسيح ميبيني عيسي مسيح يک مشت خاک را از زمين برميدارد به شکل کبوتر در ميآورد بعد در آن ميدمد اين هم مثل يک کبوتر پر ميزند پرواز ميکند چرا؟ اين يک نيرويي دارد که او ندارد حالا عيسي مسيح را بگذار کنار پيمبر ميبيني او با يک اشاره «وَانشَقَّ الْقَمَرُ» (قمر/ 1) ماه را دو نيم ميکند که امروز اتفاقا از جهت علمي ثابت شده که ميگويند ماه دو نيم است چرا چه اتفاقي افتاده اينها ميگويند نميدانيم ولي ما ميدانيم ماه دو نيم است از وسط اين يک نيرويي دارد که آن انبيا ندارند اين را ميگوييم روح اعظم اين ديگر عظيم ترين نيرو است مراتب روح مراتب نيرو وجود دارد اين هم باز سطح روح اعظم است لايههاي ديگرش عمقش چيزهاي ديگر است حالا در زيارت جامعه شما ميگوييد وَاَيَّدَکُمْ بِرُوحِهِ خداوند شما را هم با همان روح تاييد کرده يعني همان روح اعظم در وجود شماست در نهاد شماست شما کساني هستيد که ميتوانيد حتي ماه را دو نيم بکنيد شما مظهر قدرت الهي هستيد.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.