برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 27-10-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
اي نور چشم من سخني هست گوش کن *** چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسيست *** پيش آي و گوش دل به پيام سروش کن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند *** اي چنگ ناله برکش و اي دف خروش کن
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت *** همت در اين عمل طلب از مي فروش کن
پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت *** هان اي پسر که پير شوي پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق *** خواهي که زلف يار کشي ترک هوش کن
با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست *** صد جان فداي يار نصيحت نيوش کن
ساقي که جامت از مي صافي تهي مباد *** چشم عنايتي به من دردنوش کن
سرمست در قباي زرافشان چو بگذري *** يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: سلامت باشيد به رسم يک شنبهها شرح يکي از غزليات حافظ را خواهيم داشت.
حاج آقا رنجبر: قيمتيها بدل دارند يعني بدليجات مال چيزهاي قيمتي است مال چيزهاي با ارزش است طلا را بدل مي زنند الماس را بدل مي زنند فيروزه عقيق را بدل مي زنند هيچ گاه حلبي را بدل نميزنند هر چه شما در بازار حلبي مي بينيد اصل است هيچ گاه سفال را بدل نميزنند هر چه شما سفال مي بينيد اصل است چون ارزشي ندارد آن چيزي که ارزش داشته باشد بدل پيدا مي کند حالا ارزشمند ترين متاع اين عالم قيمتي ترين متاع اين عالم خوشي است شادي است لذت است که اتفاقا گمشدهي همه هم است جملهي عالم طلبکار خوش اند مولانا مي گويد مي گويد در عالم يک نفر پيدا نميکني که طالب خوشي و شادي و لذت نباشد حتي انبيا و اوليا کدام پيغمبر گفت من دنبال غم هستم من دوست دارم غمناک باشم کدام ولي خدا آمد و گفت من دنبال ناخوشي هستم من نميخواهم خوش باشم جملهي عالم طلبکار خوش اند پس گمشدهي همهي عالم خوشي است لذت است و شادي است به همين خاطر هم بيشترين بدلها مال همين خوشي و شادي است مي گويد اگر اين قرص را مصرف بکني سر خوش مي شوي خوش مي شوي شاد مي شوي از خودت فارغ مي شوي خلاص مي شوي اگر اين افيون را مصرف بکني اگر در اين کلاس هاي مديتيشن يا عرفان هاي کاذب شرکت بکني حالت وجد و بهجت و سرور و نشاط و شادابي و لذت به تو دست مي دهد همه دنبال حال خوش هستند احسن الحال را همه مي خواهند همه بهترين حال را طلب و تمنا مي کنند گمشدهي همه است مطلوب بالذات است به قول علما نه مطلوب بالعرض شما هر چيزي را براي چيز ديگري مي خواهيد به من مي گويي چکش را بده مي گويم براي چه مي خواهي مي گويي براي اين که ميخ را بکوبم ميخ را براي چه مي خواهي؟ مي خواهم تابلو را آويز بکنم تابلو را براي چه مي خواهي آويز بکني يک تصوير زيبايي رويش است تصوير زيبا را مي خواهي چه کار بکني خوشم مي آيد تا مي گويي خوشم مي آيد ديگر سوال قطع مي شود تمام شد ديگر نميگويند براي چه خوشش مي آيد خوش آمدن براي ندارد هر چيزي براي دارد جز خوش آمدن اين را مي گويند خوش آمدن مطلوب بالذات است يعني ذاتا مورد طلب و تمنا و آرزو است اما چيزهاي ديگر نه به خاطر چيز ديگري است همه چيز نقش چکش و ميخ دارد مي خواهيم براي يک چيزي در عالم هر کسي هر چيزي مي خواهد براي خودش نميخواهد بلکه اگر نهايتش نگاه بکني براي خوشي مي خواهد براي لذت مي خواهد براي شادي مي خواهد پس شادي مطلوب همه است و گمشدهي همه است و قيمتي ترين متاع پيش همه است به همين خاطر هم عرض کردم بيشترين بدلها را متاسفانه همين خوشي و لذت دارد به همين خاطر خداوند قرآن را نازل کرد فلسفهي نزول قرآن يک چيز بيشتر نيست هر کسي هم جز اين بگويد خطا گفته است به حکم آيات قرآن قرآن آمده تا انسان را به خوشي به شادي به لذت برساند حالا اوج خوشيها لذتها شاديها اسمش بهشت است اسمش را بهشت گذشته همان بهشت يک بهشت هاي خردي هم داريم غير از بهشت کلان و عمده آن بهشت هاي خرد را هم معرفي مي کند که چهها مي تواند باشد پس فلسفهي نزول قرآن همين است که بشر مگر نميخواهي شاد باشي خوش باشي مگر نميخواهي به آرامش و آسايش برسي راه دارد راهش را من به تو نشان مي دهم جز اين راه هر راهي بروي امکان ندارد به آن برسي مگر دريايي از امکانات و تسهيلاتي هم در خدمت تو باشد حتي اگر باشد هيچ فايدهاي ندارد آن وقت تازه شدي مثل دريا که دريا دريايي از آب با خودش دارد اما لبش خشک است لب دريا که مي رويد ساحل خشک است مي گويد اگر دريايي هم از امکانات و تسهيلات داشته باشي باز تشنه هستي لب تشنه هستي يعني تشنهي شادي هستي تشنهي لذت هستي مگر اين راهي که من به تو مي گويم بروي راه پيچيدهاي هم نيست خيلي سهل و ساده است يکي از اين راهها که حافظ هم به همان اشاره دارد اين آيهي قرآن است «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» (فاطر/ 29) مي گويد يک چيزهايي ما به شما داديم آبرو داديم اعتبار داديم ثروت داديم قدرت داديم اينها البته شادي آفرين هستند کسي که آبرو دارد لذت مي برد از آبرويي که دارد غمگين که نميشود شاد مي شود مي گويد مي خواهي يک شادي برتري هم پيدا بکني برتر از اين که اصلا قابل قياس و مقايسه نباشد عيبي ندارد اين لذت را ببر اين را داشته باش بخشي از آن چه که داري را هم در اختيار ديگران بگذار آن وقت لذتي به تو دست خواهد داد که قابل تصور نخواهد بود پيشاپيش هم به تو مي گوييم تو هيچ چيز از دست نميدهي «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ» (سبا/ 39) سريع ما جايگزين مي کنيم در مرغ داريها ديده ايد ظرف هايي که برابر مرغها مي گذارند آب خوري شان يک شکل مخروطي دارد يک لوله هم از بالايش وصل و نصب است چه يک مرغ چه هزار تا مرغ بيايند دور اين ظرف آب بخورند ذرهاي اين آب کم نميشود به محض اين که مي رود پايين از بالا ريزش مي کند مثل شناور کولر است آب را مي دهد به پوشالها به محض اين که کم مي شود شروع مي کند به ريزش با شتاب و فشار مي گويد اگر از عزتت مايه گذاشتي يک عزتي خدا به تو دادي مي تواني با يک تک زنگ گره از کار کسي باز بکني اين بيکار را سر کار بگذاري اين را مي تواني انجام بدهي اين کار را بکن اين چيزي است که ما به تو داديم بخشي اش مال خودت سر کار هستي آبرو مند هم است يک مقدار حالا به ديگران هم مايه بگذار ببين چه لذت و بهجت و سروري پيدا خواهي کرد و بدون اين که از شما چيزي کم شود يعني چيزي که از دست نميدهي هيچ بلکه چيزهايي را هم به چنگ مي آوري حالا حافظ همين آيه را برداشته ببينيد چه لطيف ترجمه مي کند اي نور چشم که نور چشم معمولا به اطفال مي گويند به بچه هاي نابالغ مي گويند علتش اين است که اينها وقتي به دنيا مي آيند واقعا انگار چشم انسان تازه باز مي شود دنياي انسان دنياي ديگري مي شود لذا به اينها مي گويند نور چشم حالا در عالم معنويت هم ممکن است يک کسي شصت هفتاد ساله باشد هنوز به آن جايي که بايد نرسيده باشد يا ابتداي مسير باشد حافظ مي گويد اي نور چشم اي کسي که هنوز نرسيدهاي به آن جايي که بايد برسي اي نور چشم سخني است يک حرفي است گوش کن اين را آويزهي گوشت بکن به آن توجه بکن و آن هم اين است تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن هم خودت نوش بکن هم بنوشان از آن چيزي که به شما روزي داديم انفاق بکنيد بخشي اش را خودتان مصرف بکنيد بخشي اش را هم انفاق بکنيد حالا حافظ همين را با اين تعبير مي گويد مي گويد هم خودش بنوش هم به ديگران بنوشان مثل درخت باش شما يک درختي در عالم پيدا بکن که کنارش علفي گياهي چمني بالا نيامده باشد امکان ندارد مگر اين که وجين کرده باشند چيده باشند قطع کرده باشند امکان ندارد هر درختي ببينيد در اطرافش چهار گل و گياه و علف هم بالا آمده است مذايقه ندارد درخت مي گويد همين آبي که به ما مي دهند به طفيل ما چهار تا گياه هم قد بکشند مي گويد بيا درخت باش لذا ديگران هم از قبل تو به طفيل تو برخوردار شوند تا ساغرت پر است بنوشان و نوش بکن تعبير ساغر هم به کار مي برد ساغر ظرف شراب است در حقيقت نعمت هاي الهي را تشبيه به شراب و باده مي کند واقعا هم همين طور است مگر کار باده چيست؟ کار شراب مستي آور است اگر انسان بداند که آن چه که در اختيار دارد عطاهاي خداوندي است بخشش و دهش خداست و خدا را بفهمد مست مي شود از خودش بي خود مي شود يعني آبرو را خدا به من داده عزت را خدا به من داده من يعني نور چشمي خدا هستم انسان مست مي شود لذا مي گويد تا ساغرت پر است يعني تا ظرف وجودي ات پر است از اعتبار از قدرت از ثروت تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن در راه عشق وسوسهي اهرمن بسي است پيش آي و گوش دي به پيام سروش کن. شما همين که مي آيي به قول حافظ بنوشاني يعني يک محبتي در حق ديگران داشته باشي همين که مي آيي در جادهي عشق و محبت سر و کلهي اهرمن که شيطان باشد سبز مي شود شروع مي کند به وسوسه کردن اين بيچاره مي گويد يک مشکل دو مشکل ندارد اين هزار مشکل دارد گيرم تو يک زنگ هم براي او زدي گيرم اين مشکلش هم حل شد بقيه اش چه؟ کار شيطان دو کار است کوچک مي کند بزرگ مي کند قبل از اين که شما بخواهي محبتي به کسي بکني کوچکش مي کند مي گويد اين خيلي مشکل دارد کاري که مي خواهي بکني در مقابل مشکلات اين که چيزي نيست کوچک مي کند که انجام ندهي ولي اگر انجام دادي حالا بزرگش مي کند مي گويد ببين اين کاري که تو کردي حتي برادر هم در حق برادر نميکند اين را به تو بگويم يعني مغرورت مي کند و با همين غرور زمينت مي زند يا کوچک مي کند يا بزرگ مي کند وسوسهي اهرمن بسي است در راه عشق در راه عشق و محبت داشتن به ديگران وسوسهي اهرمن بسي است پيشاي بلند شو حرکت بکن يک سيري سلوکي داشته باش و گوش دل با گوش دلت با گوش جان و باطنت نه با اين گوش ظاهرت در و دروازه نباش گوش دل به پناه سروش کن سروش در ادبيات فارسي يعني جبرئيل مي گويد به اين پيامي که جبرئيل آورد و در اختيار پيغمبر گذاشت به اين آيهي قرآن گوش بکن «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» با گوش دلت اين کلام را بشنو گوشت بدهکار اين حرفها نباشد گوشت بده کار حرف او باشد به پيام سروش باشد نه به پيام اهريمن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نمانداي چنگ ناله برکش واي دف خروش کن. برگ يعني اسباب و وسائل نوا يعني معيشت زندگي بي نوا يعني کسي که زندگي ندارد معاش و معيشتي ندارد برگ نواي آدمي هم يک چيزي بيشتر نيست آن هم عمر است اساسا اين عمر است که انسان را به نان و نوايي مي رساند هر چه داري به برکت عمرت داري عمر گذاشتي به آن چيز رسيدي پس سرمايهي اساسي انسان عمر است لذا حافظ عمر را به برگ نوا تعبير مي کند مي گويد برگ نوا تبه شد عمر تمام شد و گل اين عمر هم که جواني بود رفت ساز طرب نماند يعني جواني را به سازي تشبيه مي کند که وقتي در آن دميده مي شود يا زده مي شود آدمها طربناک مي شوند جواني هم فصل طرب و طربناکي و نشاط است لذا تشبيه مي کند به ساز طرب مي گويد جواني هم که گل اين بود رفت و تو پير شدي حالا مي خواهد بگويد تو پير شدي مي گويداي چنگ چون چنگ خميده است مي گويد تو که خميده قامت شدي عمرت جواني ات رفتاي چنگ ناله برکش يک نالهاي انابهاي زاري گريهاي استغفاري بکن آخر پيرياي دف خروش بکن دف سر تا پا پوست استاي همه پوست مغزي نداشتي اگر مغز داشتي عمرت را اين طوري تباه نميکنياي دفاي سر تا پا پوست خروش بکن نالهاي بکن گريهاي داشته باش تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت همت در اين عمل طلب از حيف و نوش کن حافظ هر چه چوب خورده از اين جنس حرفهايش خورده چون در روزگاري زندگي مي کرد که تسبيح و خرقه حرف اول و آخر مي زد هر کس يک تسبيحي دستش بود و يک يقهاي داشت و يک جامعهي زاهدانهاي به تنش بود دور دور او بود عصر عصر ريا و تزوير و تظاهر بود ولي حافظ نميپسنديد اساسا يک باغ وقتي باغ مي شود که دو چيز در اختيارش باشد يکي مجرا همان جوي يکي جاري همان آب محال است يک باغ با فقط مجراي خالي باغ شود شما يک جوي عريضي وصل بکن به باغي ولي يک قطره آب نباشد اين جوي آن باغ را سبز نميکند يا فقط جاري باشد آب سيل آسا بيايد اما مجرا نداشته باشد اين باغ باغ نميشود اگر گل و گياهي هم در آن باشد از ريشه ريشه کن مي کند با خودش مي برد نه مجراي فقط و نه جاري فقط. آن چيزي که باغ را باغ مي کند مجرا به علاوهي جاري است جاري به اضافهي مجرا است فقه مجرا است نقش آن جوي را بازي مي کند عرفان جاري است نقش آن آب را بازي مي کند فقه بدون عرفان مثل جوي بدون آب است محال است کسي را سبز بکند خشک و کوير است با رسالهي فقط با اين که تسبيح دست بگيري صبح تا شب ذکر بگيري محال است سبز شوي امکان ندارد آن عرفان و معرفت را مي خواهد عرفان بدون مجرا بدون فقه هم پشيزي ارزش ندارد ويران گر است صبح تا شب حافظ مثنوي بخوانيم ولي از فقه و شريعت هيچ خبري نباشد اين ويران گر است ريشه کن مي کند اين دو با هم هستند که چيزي به نام جنت و بهشت به پا مي کنند اگر بهشت مي خواهي بهشت يک باغ است باغ مجرا و جاري مي خواهد مجراي اين باغ فقه است جاري اين باغ عرفان است هر دو با هم بدون هم هيچ فايده ندارد لذا در روايات داريم شما هزار رکعت نماز بدون معرفت بخواني دو رکعت نماز با معرفت بخواني بگذاري در ترازو مي گويد اين دو رکعت سنگين تر است دقيقا مثل اين است که هزار جوي به يک باغ وصل بکني يک قطره آب در آن نباشد يک جوي باريک هم وصل بکني که از آن آب باريکه رد شود مي گويد آن چيزي که مي تواند اين باغ را سبز بکند اين يک جوي است نه آن هزار جوي اين که فايدهاي ندارد هيچ ارزشي ندارد اگر معرفت نباشد هر چه مي خواهي شما ذکر بگو صبح تا شب شما ذکر بگو ابدا تاثير ندارد شما يک مهتابي دست بگير صبح تا شب بپيچان روشن مي شوي؟ خسته شدي بده دست ديگري او هم بچرخاند روشن شود؟ همين مهتابي اگر در جايگاه خودش قرار بگيرد دو پيچ بدهي روشن مي شود تسبيح هم تا دست چه کسي باشد؟ يکي صبح تا شب بگرداند ولي اين دست آن دستي که بايد باشد نباشد آن دل آن دل نباشد هر چه مي خواهي ذکر بگو لذا طرف مي گويد مگر شما مي گوييد صلوات اين قدر فضيلت دارد ما که فرستاديم پس کو؟ مگر شما نميگوييد نماز اين قدر تاثير دارد ما که خوانديم پس کو؟ اين پس کو وقتي است که کنارش معرفت باشد تو مجراي خوبي درست کردي باطن صلوات آن معرفت است يعني آن است که اگر در اين مجرا قرار بگيرد باغت را آباد مي کند ما را بالا مي برد ما را اهل بهشت مي کند وگرنه اگر نباشد هيچ فايدهاي ندارد حالا مي گويد تسبيح و خرقه اين نماد فقه و شريعت است چون شريعت است که در دست شما تسبيح مي گذارد شريعت است که مي گويد شما چنين جامهاي بايد به تن داشته باشي آن جامه شهره است نبايد آن طوري جامه به تن بکني شريعت است ديگر بايدها و نبايدها است تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت تو را مست و شيداي حق نميکند حلاوت عبادت را به جناب عالي نميچشاند همت در اين عمل همت يعني توجه همت در اين عمل طلب از مِي. فروش بکن اهل بيت مِي. فروشان عالم هستند يعني کساني هستند که مِي. معرفت را در اختيار دارند و اينها کارشان در عالم همين است که هر کسي را به اندازهي طلب و استعدادش از آن باده برخوردار بکنند مي گويد تنها راه اين است که بروي برابر اينها زانو بزني اينها يک نگاهي به تو بکنند يک ته پيالهاي به تو بدهند يک معرفتي به تو بدهند اين است که تو را سرمست مي کند آن وقت شما يک صلوات بفرستي روشن مي شوي مثل آن مهتابي يک چرخ بدهي روشن مي شوي اگر اين باشد. همت در اين عمل طلب از مِي. فروش کن آنها يک نگاهت بکنند آباد مي شوي در دعاي ندبه مي خوانيم «انْظُرْ إِلَيْنَا» به ما يک نگاهي بکنيد چون نگاه اينها به ما غير از نگاه ما به هم است نگاه اينها به ما نگاه خورشيد به خاک است خورشيد وقتي به يک خاک نگاه مي کند روشن مي شود انواع گل و رياحين از دلش سر مي زند يک گوشهي چشم آباد مي کند مي گويد تنها راه همين است هيچ راهي نداريم با اين تسبيح و سجاده هيچ جا راه پيدا نميکنيد مگر او يک نگاهي به تو بکند يک معرفتي به تو بدهد آن وقت همين سجاده خواهي ديد چهها خواهد کرد همين تسبيح خواهي ديد تو را به کجاها خواهد کشاند پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت مي گويد ببين من عمري گذاشتم در اين مسير من ديگر پير شدم اگر حرفي مي زنم از روي تجربه است خيال و وهم نيست من آن چيزي که بايد به تو بگويم را گفتم پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت هاناي پس که پير شوي الهي پير شوي الهي عمرت مثل گل کوتاه نباشد پند گوش کن تو چرا گوشواره در گوشت مي کني پند در گوشت بکن اين گوشواره که شما وقتي به گوشت مي کني زري خانم مي بيند پري خانم مي بيند هزار حرف و حديث مي زند اين را از کجا آورده هزار طعنه مي زنند زخم زبان مي زنند چشم زخم به تو مي خورد آسيب مي بيني تازه تا کي مي خواهي گوشوار در گوشت باشد بالاخره آن هم دوراني دارد يک جايي دارد مي گويد گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش. دور خوبي گذران است نصيحت بشنو. درست است وقتي شما گوشوارهي طلايي به گوشت مي کني وزن و وزانتي پيدا مي کني ولي اين را بدان دور خوبي گذران است نصيحت بشنو دوران زيبا رويي محدود است تمام مي شود مي گذرد پير شدي که نميتواني گوشوارهي الماس در گوشت بکني اصلا وزنش اذيتت مي کند آلزايمر هم که بگيري که از تو مي دزدند مي رود پي کارش دور خوبي گذران است نصيحت بشنو. بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهي که زلف يار کشي ترک هوش کن. هوشمند در نگاه حافظ کساني هستند که تمام هوش و حواسشان به منافع خودشان است اين خاصيت غالب بشر است منافع خودش را مي خواهد به همين خاطر دستگاه هوشمند ساخته يک قران از حسابش به حساب شما نرود هوشمند است حافظ مي گويد اين جنس آدم هاي هوشمند هيچ گاه عاشق نميشود عشق هيچ گاه دست و پاي آدم هوشمند را نميبندد چون کار عشق دست و پا بستن است کسي که عاشق است دست و پايش بسته است هر طرف نميرود به هر طرفي نگاه نميکند فقط معشوقش را مي بيند بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق عشق هيچ گاه دست و پاي اين جنس آدمها را نميبندد يعني اين جنس آدمها هرگز عاشق نخواهند شد خواهي که زلف يار شوي ترک هوش کن اگر مي خواهي در آغوش حق قرار بگيري به لقاء حق برسي راه دارد راهش اين است که اين هوش و حواسها را بگذاري کنار منافع خودت را نبيني منافع ديگران را ببين پا روي منافع خودت بگذار تا پا روي منافع ديگران گذاشته نشود اگر اين شد عاشق مي شوي اگر عاشق شدي هم آغوش حق خواهي شد با دوستان مذايقهي عمر و مال نيست صد جان فداي يار نصيحت نيوش کن. مي گويد اگر واقعا به کسي رسيدي که حقيقتا دوست بود هيچ مذايقهاي در حق او نداشته باش از عمرت مايه بگذار از ثروتت مايه بگذار خرجش بکن راه دوري نميرود اصلا عمر چيست مال چيست جانت را فدايش بکن اصلا يک جان تو داري اگر صد جان هم داشتي مي ارزيد فدايش بکني صد جان فداي يار فداي دوست اما کدام دوست؟ يار نصيحت نيوش بکن کسي که واقعا گوشش بدهکار نصيحت باشد نصيحت برا بپذيرد طُوبى لمَن أطاعَ ناصِحا يَهديهِ (غرر الحكم، ح 4575) خوش به حال آن هايي که وقتي نصيحت مي شنوند هدايت مي شوند نميگويد نصيحت نکن من از نصيحت خوشم نميآيد چقدر اين حرف زشت است که باب هم شده طرف مي گويد من نميخواهم نصيحت بکنم يا آقا به من نصيحت نکن چرا؟ خوشا به حال آن کسي که نصيحتها را گوش مي دهد هر کس به هر جايي رسيد به خاطر گوش دادن نصيحت بود هر جا نرسيد از گوش ندادن به نصيحت است امام جواد مي فرمايد قَبُولٍ مِمَّنْ ينْصَحُه (بحارالأنوار، ج 72، ص 65) مي گويد از هر کسي مي خواهد خودش عامل باشد مي خواهد نباشد شما مي روي دم در مغازهي قنادي شيريني مي خري مي خواهد خودش مصرف مي کند يا نميکند اگر مصرف نميکند مرض قند دارد شما مي پرسيد که مصرف مي کني؟ اگر مصرف نميکني من هم نميکنم اصلا کار نداريد لذا مي گويد از هر کسي کوچک تر است بزرگ تر است عمل مي کند يا نميکند اهميتي ندارد براي تو همان طور که در مسائل مادي برايت اهميت ندارد ساقي که جامت از مي. صافي تهي مباد حافظ وقتي مي گويد ساقي در وحلهي اول منظورش خداوند است بعد اولياء خدا ساقي کسي است که ديگران را سيراب مي کند آن کسي که شما را از عطشها دور مي کند ذات حق است ساقي که جامت از مِي. صافي جامت هميشه پر است از باده هاي زلال هميشه پر است و هميشه هم صاف و زلال است ان شاء الله تهي مباد تا باد چنين بادا هميشه اين طوري باشد چشم عنايتي به من درد نوش کن دُرد نوش کساني هستند مردمان بي بضاعتي هستند مي روند ته خمرهها که پر از گل و لاي است دردها و خورده ريزهاي انگور است از آنها مي گيرند دليل بر بي بضاعتشان است وقتي مي گويد نگاه به من درد نوش بکن يعني دستم خالي است چيزي نداريم عنايت و توجهي به ما داشته باش سرمست در قباي زرافشان چو بگذري يک بوسه نذر حافظ پشيمنه پور بکن حافظ زر افشان است سر تا پا زر است طلايي رنگ است زر افشاني مي کند نور را که مثل طلا است به رنگ طلا است سخاوتمندانه مي افشاند و نثار زمين و خاک مي کند قرآن خداوند را تشبيه به نور مي کند «اللَّـهُ نُورُ» (نور/ 35) مي گويد تو خورشيد هستي کارت زرافشاني است سر تا پا نور هستي سرتا پا نور افشاني مي کني سرمست هم که هستي چون داريم اَلحَق تَعَالي اَجل مُبتَهِج بِذَاتِه خداوند ذاتا سرمست و مبتهج است سرمست در قباي زرافشان چو بگذري کنار ما هستي از کنار ما عبور مي کني به ما اعتنا نميکني به ديگران توجه مي کني يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن درست است بين من و تو خيلي فاصله است تو جامهي زربفت داري من جامهي پشمينه دارم من اين قدر پايين هستم تو آن قدر بالا هستي ولي با همهي اينها يک بوسه که بوسه محبت علامت محبت و عشق است يک محبتي و عشقي هم به ما بورز.
شريعتي: خيلي ممنون آن چيزي که در نصيحت مهم است ادبيات نصيحت است که دل سوزي موج بزند اين خودش نکتهي مهمي است.
حاج آقا رنجبر: پيغمبر فرمو لِينُوا فِي الکَلَام حرف مي زني نرم حرف بزن ببينيد چقدر مخمل وار و لطيف حرف مي زند حافظ اصلا چکشي و شلاقي حرف نميزند چون کسي زير بار حرف هاي چکشي و شلاقي نميرود حرف مثل برف مي ماند برف اگر نرم نرمک ببارد مي نشيند اگر شلاقي و چکشي ببارد مي گويند اين برف نمينشيند مردم زير باران تند و شلاقي قدم نميزنند اما زير باراني که نم نم ببارد قدم مي زنند زير باران بايد رفت مي گويد حرف مي زند شلاقي حرف نزنيد
شريعتي: خيلي ممنون امروز صفحهي 97 را با هم تلاوت مي کنيم آيات 114 تا 121 سورهي مبارکهي نساء
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
لَّا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ?114? وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ?115? إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّـهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا ?116? إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَّرِيدًا ?117? لَّعَنَهُ اللَّـهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ?118? وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّـهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّـهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا ?119? يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ?120? أُولَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا ?121?
ترجمه:
در بسياري از رازگويي هاي آنان خيري نيست، جز کسي که [از اين طريق] به صدقه، يا کار نيک، يا اصلاح در ميان مردم فرمان دهد؛ و هر که براي طلب خشنودي خدا چنين کند، پس پاداش بزرگي به او خواهيم داد. (???) و هر کس بعد از آنکه [راه] هدايت برايش روشن و آشکار شد، با پيامبر مخالفت و دشمني کند و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد، او را به همان سو که رو کرده واگذاريم، و به دوزخ درآوريم؛ و آن بد بازگشت گاهي است. (???) مسلماً خدا اين را که به او شرک آورده شود نميآمرزد، و فروتر از آن را براي هر که بخواهد مي آمرزد. و هر که به خدا شرک ورزد، يقيناً به گمراهي بسيار دوري دچار شده است. (???) مشرکان به جاي خدا جز جماداتي را [که هيچ اثري ندارند، و هميشه محکوم تأثير عوامل ديگرند] نميپرستند، و در حقيقت جز شيطانِ سرکشِ گمراه را اطاعت نميکنند. (???) خدا شيطان را از رحمتش دور کرد؛ و [او] گفت: سوگند مي خورم که از ميان بندگانت سهمي مُعيّن [براي پيروي از فرهنگ ويرانگرم] برخواهم گرفت. (???) و يقيناً آنان را گمراه مي کنم، و دچار آرزوهاي دور و دراز [و واهي و پوچ] مي سازم، و آنان را وادار مي کنم که گوش هاي چهارپايان را [به نشانه حرام بودن بهره گيري از آنان] بشکافند، و فرمانشان مي دهم که آفرينش خدايي را تغيير دهند [به اين صورت که جنسيت مرد را به زن و زن را به مرد برگردانند، و فطرت پاکشان را به شرک بيالايند، و زيبايي هاي طبيعي، روحي، جسمي خود را به زشتيها تبديل کنند]. و هر کس شيطان را به جاي خدا سرپرست ويار خود گيرد، مسلماً به زيان آشکاري دچار شده است. (???) شيطان به آنان وعده [دروغ] مي دهد، و در آرزوها [ي سرابوار] مي اندازد، و جز وعده فريبنده به آنان نميدهد. (???) اينان [که پيروان شيطان اند] جايگاهشان دوزخ است، و از آن هيچ راه فراري نيابند. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني امروز را مي شنويم و وارد فضاي نوراني زيارت جامعهي کبيره مي شويم
حاج آقا رنجبر: شما به يک آهنربا اگر يک سنجاق وصل بکني آن سنجاق هم خاصيت آهنربايي پيدا مي کند به همين خاطر اگر يک سنجاق دومي به آن سنجاق اول وصل بکني کاملا به سمت خودش مي کشاند جذب مي شود همين طور سنجاق سوم همين طور تا آخر اين سنجاقها در عرض آهنربا نيستند نميتواني بگويي آهنربا سنجاق بلکه سنجاق در طول آهنربا است اگر جاذبه کششي دارد مال خودش نيست مال آهنرباست خداوند در عالم نقش آن آهنربا را دارد يعني چشمهي تاثير است لا موثر في الوجود الا الله هر تاثيري است از آن جاست هر کسي هر تاثيري دارد مثل آن سنجاق است در طول اوست نه در عرض او هر کسي را شما در عرض خدا بگذاريد قرآن اسمش را شرک مي گذارد و به چنين کسي مي گويد مشرک و بالاترين جرمي که انسان مي تواند مرتکب شود شرک است يعني شما هيچ چيز را نميتوانيد در کنار خدا بگذاري حتي اهل بيت را يعني اهل بيت منهاي خدا هيچ هستند نميتواني بگويي يا خدا يا اهل بيت ابدا اينها را اگر از خدا کنار بگذاريم مثل سنجاقي هستند که از آهنربا کنار گذاشته شود هيچ کشش و جاذبهاي ندارد هر کس هر کسي را کنار خدا بگذارد مشرک است و هر کس مشرک شد دچار جرمي شده که ابدا قابل بخشش نيست «إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ» خدا نميآمرزد کسي را که کسي را کنارش گذاشته باشد هر کسي کسي را کنار خدا بگذارد خدا نميآمرزد اما جز اين هر گناه و معصيتي که انسان کرده باشد آنها را مي بخشد آن هم هر کس را که بخواهد نه خدا بخواهد هر کسي که بخواهد يعني اگر ما بخواهيم خدا ما را مي آمرزد اگر بگوييم هر کسي را که خدا بخواهد خب شايد ما را نخواهد اين آيه به ما اميد نميدهد بستر آمرزش را بايد خودمان فراهم بکنيم اگر شما بخواهيد چه کسي است که نخواهد همه مي خواهند نه اين طوري نيست خواستن لوازم خودش را دارد کسي که بخواهد در مسير خواستن قدم برميدارد.
شريعتي: کدام فراز از زيارت جامعه را مي فرماييد؟
حاج آقا رنجبر: خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ اتفاقا اين جا هم اشاره به قرآن دارد عروس براي يک کساني محرم است براي کساني نامحرم است محرمها چيزهايي مي شنوند از عروس که ديگران نميشنوند چيزهايي مي بينند از عروس که ديگران نميبينند قرآن حکايت عروس دارد سنايي مي گفت عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد که دار الملک ايمان را مجرد بيند از غوغا. عجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز نقشي که از خورشيد جز گرمي نيابد چشم نابينا آدمي که نابينا است از خورشيد چه نصيبي دارد؟ جز گرما و حرارت و عرق ريختن آيا آثار اين خورشيد که گلها باشند را مي بيند اين همه زيبايي باشد را مي بيند؟ اين طوري نيست قرآن هم همين طور است براي کسي که نامحرم باشد چيزي جز دردسر نخواهد داشت اما اگر کسي از معرفت برخوردار باشد از آثار و برکات آن برخوردار مي شود تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش و از ويژگي هاي اهل بيت همين است که مي گوييم خداوند شما را به اين قرآن که يکي از نام هايش و صفاتش برهان است ويژه ساخته يعني چه؟ يعني شما هستيد که به طور ويژه مي توانيد از قرآن برخوردار شويد خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ حضرت مي فرمايد من اگر بخواهم آن چه که از سورهي حمد مي فهمم براي شما بنويسم روي کاغذ هفتاد شتر مي خواهد تا نوشته هاي من را حمل بکنند اين سورهي حمدي که سي چهل سال است مي خوانيم اگر بخواهيم چيزي در موردش بنويسيم يک نصف صفحه هم حرف نداريم چرا؟ چون خداوند اينها را ويژهي برهان خودش قرار داده است برهان از ويژگي هاي قرآن است «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ» (نساء/ 174) مي گويد برهاني از جانب پروردگار شما به سوي شما آمده برهان يعني دليل روشن اين قرآن يک دليل روشني است دليل روشني است که ساختهي بشر نيست ساخته و پرداختهي خود خداست دلايلي هم است ساده ترينش همان است که مرحوم رشاد سي چهل سال پيش گفت اين قرآن اعجاز هاي گوناگوني دارد که نشان مي دهد دست ساختهي بشر نيست برهاني و دليل روشني است که ساختهي خداست يکي اعداد و ارقامي است که در قرآن به چشم مي خورد بسم الله الرحمن الرحيم نوزده حرف است مي گويد اين نوزده يک کدي است در قرآن مي گويد شما همين اجزاء بسم الله الرحمن الرحيم يعني بسم و الله و رحمن و رحيم را در قرآن بشماريد مضربي از عدد نوزده است مثلا الله دو هزار و شش صد و نود و هشت بار به کار رفته صد و چهل و دو تا نوزده تا است الف لام ميم شش سوره است که با اين شروع شده مي گويد الف سورهي بقره و لامها و ميم هايش را جدا بکني بشماري مي بيني همه مضربي از عدد نوزده هستند حالا اين چه فايده و خاصيتي دارد؟ خاصيتش اين است که ثابت مي کند قرآن فرموله است و اين فرموله بودن قرآن نشانگر اين است که ساختهي بشر نميتواند باشد پس برهان است پس دليل روشني است که اين کتاب ساختهي الهي است.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.