برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 13-10-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد *** تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند *** کسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز *** به يار يک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکي *** به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند *** يکي به سکه صاحب عيار ما نرسد
دريغ قافله عمر کان چنان رفتند *** که گردشان به هواي ديار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش *** که بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزي که اگر خاک ره شوي کس را *** غبار خاطري از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او *** به سمع پادشه کامگار ما نرسد
شريعتي: سلام به همهي شما هم وطنان عزيز خانمها و آقايان خيلي خوشحاليم که در اين لحظات همراه شما هستيم در کنار شما هستيم ان شاء الله هر جا که هستيد تن تان سالم باشد و قلبتان سليم. سلام عليکم حاج آقاي رنجبر.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب دارم.
شريعتي: سلامت باشيد به رسم يک شنبهها شرح يکي از غزليات حافظ را خواهيم داشت.
حاج آقا رنجبر: اين باران که ميبارد همه جا ميبارد منتها يک قسمتهايي از زمين که يک ارتفاعي دارد مرتفع است کوههاي بلند و بلنداي قلهها همين باران ديگر در آن جا تبديل به برف ميشود برف نسبت به باران خيلي قيمتي تر و ارزشمند تر است الطاف الهي باران وار بر همه ميبارد ولي کساني که يک رفعتي دارند يک عظمتي دارند يک بلندا و شکوهي دارند اينها برخوردار تر هستند متنعم تر هستند آن چه باعث رفعت آدمي ميشود باعث عظمت و شکوه آدمي ميشود در نگاه قرآن کريم اخلاق است اخلاق است که انسان را رفعت ميبخشد و برجستگي ميبخشد لذا خداوند وقتي که ميخواهد از پيغمبر ياد بکند و برجستگي آن را به نمايش و تماشا بگذارد دست روي همين نکته ميگذارد « وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/ 4) يعني دست روي اخلاق ميگذارد گفت که من نديدم در جهان جستجو هيچ اهليت به جز خلق نکو هيچ چيزي به اندازهي اخلاق در عالم ارزش ندارد لذا در قرآن صفت عظيم را همان طور که به عرش خدا ميدهد به اخلاق هم ميدهد اين يعني اخلاق هم وزن عرش خداست اين قدر عظمت دارد وقتي ميخواهد عظمت پيغمبر را نشان ميدهد دست روي همين نکته ميگذارد روي اخلاق زيباي او ميگذارد و روي اخلاقيات او مثلا يک جايي ميگويد ميداني تو چرا اين قدر هواخواه و هوادار داري چرا مردم دور شمع وجود تو حلقه ميزنند « لِنتَ لَهُمْ» (آل عمران/ 159) به خاطر آن اخلاق نرم و نرم خويانهاي است که داري تو انسان نرمي هستي زمخت و خشک و خشن نيستي يکي از همسران پيغمبر هم روي همين نکته اشاره دارد ميگويد كانَ صلى الله عليه و آله أليَنَ النّاسِ (کنز العمال، ج 7، ص 128) پيغمبر نرم خو ترين آدم بود و انسان وقتي نرم خو شد ديگران با او همراهي ميکنند پا به پاي او ميروند من گاهي مثال ميزنم به کمربند اتومبيل اگر کمربند را نرم نرمک بکشي تا آخر ميآيد اما اگر چکشي برخورد کردي همان جا قفل ميکند ميايستد يک سانتي متر جلو نميآيد عقب ميرود اما جلو نميآيد انسان وقتي نرم خو شد ديگران با او همراه ميشوند حفظش ميکنند هوادار ميشوند مَن لَانَ عُودَهُ كَثُفَت اَغصَانَهُ (نهج البلاغه، حکمت 211) فرمود شما نگاه بکنيد به درختها آن درختاني که چوبهاي نرم و لطيفي دارند شاخهها و برگهاي بسياري دارند شما به درخت آبشار نگاه بکنيد چقدر شاخه و برگ دارد خيلي هم لطيف است زمخت نيست درختان نرم شاخ و برگ زيادي دارند تو اگر انسان نرم خويي شوي هواداران و هواخواهان فراواني پيدا ميکني به راحتي ميتواني دلها را صيد و اسير خودت بکني اين را حتي جانوران هم ميفهمند در صحرا يک چالههايي است که اطرافش يک خاکريزههايي مثل شکر جمع شده اين خاکريزهها که خيلي نرم است دام مورچه خوار است ته آن دام و حفره مورچه خواري نشسته مورچهي بيچاره از همه جا بي خبر ميآيد ميبيند عجب جاي نرم و گرمي است واردش ميشود هر چه دست و پا ميرود نه جلو ميرود نه عقب ميرود چون دست و پا ميزند ريزههايي از اين خاکريزها ميريزد در چاله همين که در چاله ريخت مورچه خوار متوجه ميشود که صيدش به دام ميافتد سريع ميآيد و آن را صيد ميکند يعني اين جانور هم ميداند اگر بخواهد صيدي داشته باشد بدون نرمي و نرمش امکان ندارد انسانها هم همين طور هستند اگر بخواهند صيدي داشته باشند و دلها را اسير خودشان بکنند راهش همين نرمي و نرم خويي است که از ويژگيهاي زيباي پيغمبر است يا يکي از ويژگيهاي زيباي پيغمبر طبابت بود پيغمبر طبابت ميکرد آشپزي نميکرد فرق است بين آشپزي و طبابت آشپز و طبيب آشپز به ميل شما رفتار ميکند ميگويد قربان چه ميل داريد شما چربي خون داريد ميگوييد من کله پاچه ميخواهم يک کله پاچهي چربي ميگذارد کنار شما يکي دو ساعت سرگيجه ميگيريد بيمارستان و بستري ميگويند به آشپز چه بود جلويش گذاشتي ميگويد خودش خواست ولي طبيب اصلا کار به ميل شما ندارد ميگويد چه بايد ميل بکنيد چه نبايد ميل بکنيد خدا اسم خودش را طبيب گذاشته يکي از نامهاي خدا طبيب است لذا قرآن پر از امر و نهي است يک جا ميگويد کولو يک جا ميگويد لا تاکولوا قل اين را بگو لا تقل اين را نگو همه اش امر و نهي است چون طبيب است کاري به تمايلات شما ندارد پيغمبر طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ (نهج البلاغه، خطبه 108) طبيب بود همه اش امر و نهي دارد کاري به ميل شما ندارد نظرسنجي نميکند نظر شما چيست او نيازسنجي ميکند حوزهي معارف حوزهي نيازسنجي است نه نظرسنجي در چند روز پيش شما نظرسنجي از مخاطبين داشتيد دربارهي موضوعاتي که سمت خدا مطرح ميشود اين يعني کساني که اين جا مينشينند آشپز هستند چون آشپزها نظرسنجي ميکنند آشپز ميگويد ما يک هفته براي شما غذا درست کرديم بگو از ميان غذاهايي که درست کرديم کدامش باب ميل شما بود ولي هيچ گاه يک طبيب نظرسنجي نميکند يک پزشک نميگويد شما آنفولانزا داشتي من نسخه دادم خوب شدي خوب بود که خوب شدي يا نه.
شريعتي: براي آن طبيب بايد مطرح کنيم چه بيماري داريم.
حاج آقا رنجبر: او تشخيص ميدهد قيافهي شما را که ببيند تشخيص ميدهد رنگ رخساره خبر ميدهد از سر ضمير آن طبيب ممکن است ناشي باشد که طبيب نيست ولي طبيب حاذق قيافه ات را ببيند ميفهمد او در جامعه است مردم است طبيب تشخيص ميدهد لذا حافظ ميگفت تشخيص کردهاي مداوا مقرر است ما تشخيص داده ايم و مداواي ما هم روشن است درمان ما هم روشن است در نظرسنجيها يادمان باشد نظرسنجي آينهي اميال آدمها است تمايلات آدمها را منعکس ميکند نه نيازهايشان شما بين سمت خدا و فوتبال بيا نظر سنجي بکن به نظر شما کدام راي ميآورد که ما اين ساعت فوتبال پخش بکنيم يا سمت خدا صد در صد نظر روي فوتبال است لذا ميبينيد وقتي که فوتبال زنده است سمت خدا ميرود کنار فوتبال چيست بستکبال هم باشد ميرود کنار چرا؟ چون نظر سنجي شده نظر مردم اين است که فوتبال را بيشتر دوست داريم نظر اکثريت است تابع نظرسنجي عمل ميکند حالا ببينم سمت خدا مهم تر است يا فوتبال اولويت مال کدام است؟ مال فوتبال است نيازسنجي بکنيم ولي در نظرسنجي آن راي ميآورد شما الآن نظر سنجي بکن از مردم بخواه ما در اين سمت خدا بياييم در ارتباط با مشکلات مردم صحبت بکنيم مسئلهي اجاره خانه مسئلهي وام و قرض يا بياييم بحث امامت را مطرح بکنيم اکثريت ميگويند به مشکلات مردم بپردازيد در حالي که آن چيزي که نياز مردم است بحث امامت است يعني شما وقتي پاي اميرالمومنين را کشيدي به زندگي مردم همهي مشکلات حل ميشود حضرت علي بيايد جوانمردي انصاف مروت فتوت ميآيد همهي اينها ميآيد در جاي خودشان قرار ميگيرند چرا انصاف در زندگي ما جاي ندارد چون پاي حضرت علي در ميان نيست چرا پاي حضرت علي در ميان نيست چون او را نميشناسند يک جعبهاي است چند تا گره داريم گره اول که باز شد گرههاي بعدي يکي پس از ديگري باز ميشود ولي اگر گره اول باز نشد محال است گرههاي بعدي باز شود کور تر ميشود يادمان باشد امامت گره اول است اگر آن باز شود اين گرهها و مشکلاتي که داريم يکي پس از ديگري باز ميشود لذا اين اولويت دارد لذا در نظرسنجيها اين راي نميآورد و خطري که اين نظرسنجيها به دنبال دارد اين است که خوراک تلويزيون نظرسنجي است شما وقتي نظرسنجي کردي يک مسائلي راي ميآورد که سطحي اند و قشر و پوست اند مثلا ميگويند به اجازه خانه و مشکلات مردم بپردازيد اکثريت اين شد ميگويند جناب آقاي رفيعي از شما تشکر ميکنيم شما بحث امامت را در همان مدرسهي فيضيه دنبال بکنيد.
شريعتي: اين طور نيست که صرفا با نظر مردم پيش برويم کما اين که بحث امامت را هم داريم البته نظرات مردم خيلي مهم است نظرات آنها را هم لحاظ ميکنيم.
حاج آقا رنجبر: اصلا نظرات مهم نيست در حوزهي معارف اصلا نظر سنجي نميکنند لوط هيچ وقت از قومش نظر سنجي نکرد اگر نظر سنجي ميکرد بايد دنبال آلودگي اينها ميکرد نه او نيازسنجي ميکند در حوزهي معارف حوزهي طبابت است حوزهي طبابت حوزهي تشخيص است يعني يک کارشناس تشخيص ميدهد الآن نياز جامعه بحث امامت است ولو اين در راي گيري راي نياورد خطري که اين نظرسنجيها را تهديد ميکند خوراک صدا و سيما نظرسنجي است وقتي نظرسنجي کرديد بحثهاي قشري ميآيد بالا بحثهاي عميق ميآيد پايين ميرود در حاشيه لذا در حوزهي معارف به هيچ وجه نبايد نظرسنجي بکنيم لذا بايد افراد کارشناسي باشند نيازهاي جامعه را تشخيص بدهند و آن را در قالبهاي لطيف و بديع عرضه بکنند حوزهي معارف حوزهي طبابت است و از ويژگيهاي پيغمبر هم طبابت بود پيغمبر طبيب بود اين از اخلاقهاي زيباي پيغمبر است.
شريعتي: پيغمبر ميرفت ميگشت.
حاج آقا رنجبر: همين طور است کارشناسان ما بايد اين طور باشند بروند شهرها اطراف نيازها را تشخيص بدهند مطرح بکنند پيغمبر در جامعه بود منبر ميرفت سخنراني ميکرد نيازها را درک و دريافت ميکرد و به زبان خود آنها را مطالبي را بيان ميکرد اين غزلي که عرض کرديم از جمله غزلياتي است در وصف نبي گرامي اسلام اشاره به اين نکات دارد ميگويد به حسن خلق کسي به زيبايي اخلاق به حسن خلق و وفا بعد هم در وفاداري وفا يعني سنگ تمام گذاشتن « فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ» (يوسف/ 88) يعني پيمانهي ما را پر کن ظرف ما را سرشار بکن پيغمبر براي همه سنگ تمام گذاشت اهل وفا بود آن وقت به قول مولوي ميگفت وفا بکن تا ببيني با وفايي اگر با وفا شدي خدا يک با وفايي ميگذارد کنارت که جبران همهي بي وفاييها ميکند لذا خداوند در کنار پيغمبر حضرت علي را گذاشت دنياي وفا و سخا يک روايتي ميخواندم خيلي لطيف بود يک وقتي حضرت از منطقهاي عبور ميکرد اِهدَي فَالُوذَج يک ظرفي از فالوده به خودش هديه شد فالوده چه بوده آن زمان يک نوع حلوا بوده حضرت به اصحاب فرمود مَدُّو اَيدِيکُم دست دراز بکنيد از اين حلوا برداريد آنها هم شروع کردند تناول کردن حضرت دستش را دراز کرد حلوا بردارد بعد دستش را پس کشيد پرسيدند چرا پس کشيديد فرمود يادم آمد پيغمبر از اين حلوا در عمرش نخورده خوشم نيامد چيزي که او نخورده خورده باشم چون پيغمبر اهل وفا بود خداوند حضرت علي را کنارش گذاشت حضرت علي دنياي وفا بود وقتي شنيد مقداد مشکلات مالي پيدا کرده سريع بخشي از لوازم ضروري زندگي خودش را برداشت در بازار فروخت و پولي را که دريافت کرد در اختيار مقداد گذاشت اهل وفا بود به همين خاطر خداوند کسي مثل حضرت زهرا را کنارش ميگذارد که جبران همهي بي وفاييها و بي صفاييها ميکرد گفت به قول حافظ مرا در خانه سروي است کاندر سايهي قدش فراغ سرو بستاني و شمشاد چمن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمين سازد بحمدالله والمنه بتي لشکر شکن دارم اگر همه بي وفا و بي صفا هستند خداوند يک وجود نازنيني کنار من گذاشته که جبران همهي آنها ميکند پس وفا بکن تا ببيني با وفايي اگر حضرت علي با وفاست خداوند فاطمهي زهرا را کنارش ميگذارد اگر پيغمبر دنياي وفاست خداوند حضرت علي را کنارش ميگذارد به حسن خلق و وفا کس به يار ما نرسد هيچ کس به پيغمبر نميرسد هيچ کس منظورش پيغمبران است هيچ پيغمبري به او نميرسد تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد به تو نميرسد شايسته نيست که تو بيايي انکار کاري که ميکنم بکنم حرفهايي که ميزنم بزني وقتي ميگويم پيغمبر حسن خلق داشت کسي به پايهي او نميرسيد تو هم بپذير انکار نکن اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد حسن فروش يعني کسي که زيبايي خودش را به رخ ديگران ميکشد منظور انبيا هستند زيبايي شان را به رخ مردم ميکشيدن به مردم نشان ميدادند چون با زيباييها ميشود مردم را جذب کرد با زشتي نميشود ميگويد اگر چه اين انبيا آمدند و زيباييهاي خودشان را نشان مردم دادند به جلوه آمدند تجلي کردند خودي نشان دادند کسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد اما هيچ يک از آنها در زيبايي اخلاق و رفتار و منش و در ملاحت و نمکين بودن به او نميرسيد خود پيغمبر گفت من نمکين تر هستم يعني از من نمکين تر پيدا نميکنيد گفت تمام خوب رويان جمع گردند کسي که يادت از يادم بره ني اگر تمام خوب رويان عالم يک جا جمع شوند هرگز ياد و خاطرهي تو را از ذهن من نخواهند برد به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز به يار يک جهت و هفت گذار ما نرسد از ديرباز خداوند با ما همراه بوده ما با خدا همراه بوديم ما در صحبت و مصاحبت او بوديم و هستيم و خواهيم بود « وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ» (حديد/ 4) و اين صحبت در نگاه اهل معرفت اين مصاحبت خيلي قيمت دارد خيلي ارزش دارد خيلي بها دارد مقدس است به خاطر قداستي که دارد ميشود به آن سوگند ياد کرد لذا سوگند ياد ميکند به حق صحبت ديرين من قسم ميخورم به حق آن صحبت و مصاحبتي که از ديرباز تو با ما داشتي خدا با ما داشته که هيچ محرم راز هيچ پيغمبري چون پيغمبران محرم راز امت خودشان و مردم هستند به يار يک جهت اين پيغمبري که يک جهت بود ما شش جهت هستيم حواسمان به همه جا است شش دنگ حواسمان به همهي اطراف است اما پيغمبر يک جهت يک رو يک راي يک دل يک سويه بود موحد بود مسير و خطش يکي بود زبان و دلش يکي بود به يار يک جهت حق گذار ما نرسد حق گذار بود يعني حق شناس بود يعني قدر دان بود حق خدا حق خلق خدا را ميگذارد ادا ميکرد انجام ميداد هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکي به دلپذيري نقش نگار ما نرسد يکي از نامهاي خداوند و صفات الهي مصور است يعني نقاش خدا نقاش که شد پس تمام پديدها خلايق مخلوقات کائنات ميشوند نقشهاي الهي حالا حافظ ميگويد خدا در ميان همهي اين نقشهايي که رقم زد وقتي نگاه ميکني ميبيني هيچ نقشي به نقش نگار ما که پيغمبر باشد نميرسد يک چيز ديگري يک جنس ديگري يک تار و پود ديگري دارد حافظ وقتي از پيغمبر ياد ميکند گاهي با واژهي نگار ياد ميکند نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت اين جا هم همين را ميگويد هزار نقش برآيد يعني بيرون ميآيد ظاهر ميشود ز کلک صنع از قلم آفرينش يکي به دل پذيري به دل پسندي به زيبايي نقش نگار ما نرسد نقش محبوب ما که پيغمبر باشد نميرسد هزار نقد به بازار کائنات آرند يکي به سکهي صاحب عيار ما نرسد عالم را به ضراب خانه و آدمها را تشبيه ميکند به سکه ميگويد همهي سکهها را نگاه ميکني يک دغلي در آنها است تنها سکهاي که عيارمند است خالص است و عيارش خيلي بالا است و ذرهاي ناخالصي و غل و غش در آن به چشم نميآيد همين وجود نازنين پيغمبر است هزار نقد نقد يعني سکه هزار نقد به بازار کائنات آرند کائنات يعني مخلوقات و موجودات يکي به سکهي صاحب عيار ما نميرسد اما هيچ کدام به سکه وجود طلايي و نازنين پيغمبر که عيارمند است و ضريب خلوصش خيلي بالاست نميرسد دريغ قافلهي عمر کان چنان رفتند که گردشان به هواي ديار ما نرسد عمر را به يک قافله تشبيه ميکند بالاخره قافلهاي است از ثانيهها دقايق ساعات آنات روزها شبها يک قافلهي عظيمي است کاروان عظيمي است ميگويد دريغ که قافلهي عمر کان چنان رفتند کاروان عمر ساعتها لحظهها اين روز و شبها چنان با شتاب و شتابان رفتند که گردشان به هواي ديار ما نرسد قافلهاي که راه ميافتد گرد و غبارش بلند ميشود در آسمان پيدا ميشود ميگويد شما اثري از قافلهي عمر نميبيني دوران کودکي رفت کو اثرش نوجواني جواني رفت کو اثرش؟ هيچ اثري از آنها باقي نماند دلا ز رنج حسودان مرنج و واصل باش که بدو خاطر اميدوار ما نرسد يک تار سيم مسي به راحتي ميشود خم کرد به راحتي ميتواند شکاند به راحتي ميشود مچاله کرد اما همين تار سيم اگر دور استوانهي آهنين بپيچد دور يک مفتول آهنين بپيچد قوي ترين مردان آهنين عالم نميتوانند آن را خم بکنند چه برسد به اين که مچاله بکنند يا بشکنند انسان مثل همان تار سيم شکننده و ترد است بدون خدا راحت مچاله ميشود يک شبه ميشود از عرش بياوري به فرش اما همين اگر دور خدا بپيچد دل به خدا ببندد اميد به خدا ببندد و اگر دور او و گرد او بچرخد قوي ترين اقوياي عالم نميتوانند کاري بکنند که او خم به ابرو بياورد به همين خاطر به خودش ميگويد دلا ز رنج حسودان مرنج حافظ در روزگار خودش خيلي محسود بود مورد حسادت بود دلا از رنجي که حسودها به تو ميرسانند رنجيده خاطر نشو مطمئن باش که بد به خاطر اميدوار ما نميرسد هيچ بدي به خاطر يعني به دلي که اميدوار فضل خدا باشد اصلا نميرسد چون پشتش گرم و محکم است چنان بزي که اگر خاک ره شوي کس را غبار خاطري از رهگذار ما نرسد واقعا از اين لطيف تر ميشود حرف زد؟ ميگويد چنان زندگي بکن که نه در روزگار حياتت که اختيار داري آزارت به کسي نرسد بلکه يک طوري زندگي بکن که وقتي مردي و مردهي تو خاک شد و از قضا خاک مزار تو شد جاده شد مسير و کسي از آن جاده عبور کرد غباري از خاک تو بلند نشود غباري به دامن کسي ننشيند غباري بر چهرهي کسي ننشنيد يعني حتي خاک مزارت هم اين همه افتادگي را آموخته باشد در يکي از منابع عرفاني ميخواندم نوشته بود درويشي چيست اين که ميگويند درويش باشيد فقير الي الله باشيد يعني چه خيلي لطيف گفته بود درويشي خاکيست بيخته و آبي بر او ريخته ، نه کف پا را از او دردي نه پشت پا را از او گردي گفته بود ميداني مثل چه ميماند مثل اين که يک خاکي را الک بکنند غربال بکنند درشتها را بگيرند نرمها را جمع بکنند چقدر لطيف ميشود حالا آب قاطي بکني بشود گل چقدر لطيف و نرم است احساس لطافت ميکنيد وقتي هم رفتي پايت را برداشتي گرد و غباري هم بلند نميشود گفته درويشي فقيري يعني همين انسان در دستگاه الهي باشد يعني همين يعني اين قدر لطيف باشي که آزارت به هيچ کس نرسد غبار غمي بر دل هيچ کسي ننشاني حافظ هم همين را ميگويد بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصهي او به سمع پادشه کام کار ما نرسد خيلي لطيف ميگويد نگران هستم دل واپس هستم ميترسم آن قدر دور شده باشم آن قدر پرت شده باشم که ديگر قصهي من ماجراي من و حرف من به گوش اين پيغمبر نازنين که پادشاه خوب رويان است و عالم به کام اوست نرسد بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصهي او به سمع پادشه کامکار ما نرسد.
شريعتي: خيلي ممنون يک معلم وقتي که نه ماه ميرود سر کلاس و درس ميدهد وقتي که نتايج ميآيد و نگاه ميکند صد در صد کلاسش با معدل بالا قبول شده و مهمتر از همه اين که اينها راهي بهترين دانشگاهها شدند تمام خستگيهاي اين سالها از تنش در ميرود پيامهايي که اين روزها ما داريم ميبينيم بعد از توصيهي حاج آقاي قمي بالاخره اين راه فراز و نشيبها و خستگيهايي دارد خستگيها را از تن ما به در کرده خيلي ممنون از توجه و همراهي تان اين تاثيرها فکر ميکنم نشان ميدهد راهمان را درست ميرويم فکر نميکنم اين مثالي که حاج آقا گفتند مثال قابل تعميمي باشد بحث آشپزي که مطرح کرديد معارف دين هر چقدر زياد مطرح شوند حکم کله پاچه را ندارند ضرري که بايد داشته باشد ندارد تکرار و آيات و رواياتي که در برنامه مطرح ميشود قطعا تاثير خودشان را خواهند گذاشت.
حاج آقا رنجبر: نگفتم کله پاچه است گفتم در آشپزي نظرسنجي ميکنند در طبابت نظرسنجي نميکنند آن نياز سنجي است اين نظر سنجي است که موضوعاتي که ما مطرح کرديم کدامش.
شريعتي: ما قرار نيست نظرسنجي بکنيم که آنها بگويند ما چه دوست داريم و ما آن را بياييم در برنامه مطرح بکنيم گفتيم طي اين سالهايي که برنامهي سمت خدا به آنتن رفته کدام مباحث در زندگي به دردشان خورده و تاثيرهايي که بايد داشته باشد.
حاج آقا رنجبر: اين تشخيص کارشناس است اين تشخيص داده بحث ضرورت داشته مطرح کرده اگر تشخيص داده ديگر اصلا نيازي نيست يعني مردم را ما صرف هيچ ميکنيم بازش ميکنيم.
شريعتي: ضمن اين که گفتيد نظرسنجي کار تلويزيوني است اين جا رسانه است تلويزيوني است بخشي از اقتضائات ما است احترام به نظر آنها است.
حاج آقا رنجبر: بله غير از حوزهي معارف اما در حوزهي معارف اصلا نظر سنجي نميکنند در خصوص معارف نيازسنجي ميکنند.
شريعتي: بسيار خوب صفحهي 83 را با هم تلاوت ميکنيم آيات 27 تا 33 سورهي مبارکهي نساء.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَاللَّـهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا ?27? يُرِيدُ اللَّـهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفًا ?28? يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ?29? وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرًا ?30? إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلًا كَرِيمًا ?31? وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّـهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّـهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ?32? وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا ?33?
ترجمه:
و خدا ميخواهد با رحمت و لطفش به شما توجه کند؛ و آنان که از شهوات پيروي ميکنند ميخواهند شما [در روابط جنسي از حدود و مقرّرات حق] به انحراف بزرگي دچار شويد. (??) خدا ميخواهد [با تشريع ازدواج با زنان مؤمن، و ازدواج با کنيزان مؤمن، و ازدواج موقت، بار مشکلات زندگي و مشقتهاي روابط نامشروع جنسي را] بر شما سبک کند؛ و انسان [در برابر مشکلات و شهوات جنسي] ناتوان آفريده شده است. (??)اي اهل ايمان! اموال يکديگر را در ميان خود به باطل [و از راه حرام و نامشروع] مخوريد، مگر آنکه تجارتي از روي خشنودي و رضايت ميان خودتان انجام گرفته باشد. و خودکشي نکنيد؛ زيرا خدا همواره به شما مهربان است. (??) و هر که خوردن مال به باطل و قتل نفس را از روي تجاوز [از حدود خدا] و ستم [بر خود و ديگران] مرتکب شود، به زودي او را در آتشي [آزار دهنده و سوزان] درآوريم؛ واين کار بر خدا آسان است. (??) اگر از گناهان بزرگي که از آنها نهي ميشويد دوري کنيد، گناهان کوچکتان را از شما محو ميکنيم، و شما را به جايگاهي ارزشمند و نيکو وارد ميکنيم. (??) و نعمتها و مال و ثروتي که خدا به سبب آن برخي از شما را بر برخي برتري داده آرزو مکنيد [که آرزويش مايه حسد و فساد است. اين تفاوتها و برتريها لازمه زندگي دنيا و بر اساس محاسبات حکيمانه است، اما در عين حال] براي مردان از آنچه کسب کرده اند بهرهاي است، و براي زنان هم از آنچه کسب کرده اند بهرهاي است. و [با کمک تقوا و عمل صالح] از بخشش خدا بخواهيد، يقيناً خدا همواره به همه چيز داناست. (??) و براي هر کسي از آنچه به جاي گذاشته وارثاني قرار دادهايم، که از ميراث پدر و مادر و خويشاوندان ارث ببرند و کساني که با آنان پيمان [ازدواج يا پيمانهاي شرعي و عرفي] بسته ايد؛ پس سهم ارث آنان را بدهيد؛ يقيناً خدا بر همه چيز گواه است. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: اشارهي قرآني را بفرماييد و بعد وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعهي کبيره داريم.
حاج آقا رنجبر: يک غزلي دارد مولوي آخرش ميگويد بيتي دو بماند يعني دو بيت ماند ديگر نميتوانم چون ظرفيت آدمها خيلي محدود است بيتي دو بماند اما بردد مرا جانا جايي که جهان آن جا بس مختصرم آمد همين قدر به تو بگويم من را بردند در عوالمي که اين جهان با همهي پهنا و گستره و گستردگي که دارد نسبت به آن جا « مَتَاعٌ قَلِيلٌ» (آل عمران/ 197) خيلي مختصر است و خيلي ناچيز است سعدي هم گويا اين جهان را تجربه کرده ميگويد از دولت وصلت به مقامي برسيدم کاندر نظرم هر دو جهان مختصري بود من به يک جايي راه پيدا کردم که الآن نگاه ميکنم ميبينم دنيا و آخرت با همهي شکوه و عظمتي که دارند پيش آن ناچيز است حالا قرآن همين را ميگويد ميگويد اگر چيزي ميخواهي از خدا بخواه عيدي ميخواهي پاداش ميخواهي از مردم نخواه « وَاسْأَلُوا اللَّـهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» از خدا طلب بکن از خدا تمنا بکن آن هم نه از عدلش اگر از عدلش بخواهي هيچ چيز گيرت نميآيد آن چيزهايي را هم که داري همه را از دست ميدهي از فضل و بزرگواري اش تمنا بکن بعد ميگويد اين را بدان که خدا نسبت به هر چيز داناست جاي ديگر ميگويد « وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (آل عمران/ 189) آن جا ميگويد خدا داراست آن جا ميگويد خدا داناست بدان تنها وجودي که در اين عالم دارا و داناست خداست ديگران هم نادارند هم نادانند اولا چيزي ندارد که به تو بدهد بعد هم تازه داشته باشد نميداند چه به تو بدهد که برايت مفيد باشد اما خدا داراست عالم کائنات مال اوست و هم داناست ميداند نياز تو چه است لذا خيلي چيزها ميخواهي به تو نميدهد چون ميداند به دردت نميخورد به همين دليل بعد از «« وَاسْأَلُوا اللَّـهَ مِن فَضْلِهِ» ميگويد « إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» اين را هم بگويم خدا داناست يعني يادت باشد اگر يک وقتي يک چيزهايي خواستي نداد به حساب قهر او با خودت نگذار به حساب دانايي اش بگذار او ميداند چه به کارت ميآيد و چه به کارت نميآيد. وارد فراز اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ ميشويم عيار سنگ محک کارش مشخص کردن است هر چيزي هم سنگ محک خودش را دارد عيار خودش را دارد قرابت و نزديک بودن هم يک عياري دارد به نام راز هر کسي رازش را در اختيار شما گذاشت اين يک عياري است سنگ محک است که شما به او نزديک هستي شما جزء دوران از او نيستي وقتي در اين فراز ميخوانيم که خداوند شما را انتخاب کرد براي سرّ خودش و اين که راز خودش را با شما در ميان بگذارد اين يعني چه؟ يعني اين که شما مقربان الهي هستيد دوم شما امينان الهي هستيد و نتيجهاي که من ميگيرم اگر ميخواهم به خدا نزديک شوم بايد به شما نزديک شوم و اگر قرار است خودم را به کسي بسپارم بايد به شما بسپارم چون شما مقرب و امين هستيد خودم را به دست هر کسي بدهم آلوده و خراب خواهم شد اين فراز ميخواهد بگويد مقرب اينها هستند امينان وحي اينها هستند خودت را به دست هر کسي نسپار حالا اين چه سرّي بوده که خداوند در اختيار اينها گذاشته ما نميدانيم چون اگر ميدانستيم که سرّ و راز نبود خود اينها هم با ما در ميان نگذاشتند که خداوند چه اسراري با ما در ميان گذاشته چون اگر ميگذاشتند رازدار و امين نبودند ولي آن چه که فهميده ميشود اين است که اينها مقربان الهي هستند و امينان هستند وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ اجتبا يعني به خود کشيدن خداوند شما را به خودش کشيد آن هم با آن قدرت و نيرويي که خودش داشت اين يعني چه؟ اين عظمت و شکوه اهل بيت را ميرساند که هر کسي اينها را نميتواند به سمت خودش بکشاند مگر يزيد توانست امام حسين را به سمت خودش بکشاد مگر منصور دوانقي توانست امام صادق را مامون توانست امام رضا را به سمت خودش بکشاند با همهي قدرت و حشمت و شکوهي که داشتند تنها کسي که توانست اينها را به سمت خودش بکشاند فقط خدا بود اين نيرو و اقتدا را خدا داشت يعني شما کساني هستيد که فقط شما براي شما کشش و جاذبه دارد خداست که با يک حرف شما را جا به جا ميکند گفت عشق تو ميکشاندم شهر به شهر کو به کو يا حافظ ميگويد سبا به لطف بگوي آن غزال رعنا را که سرو کوه و بيابان تو دادهاي ما را هيچ کسي نميتوانست ما را در صحراي کربلا آواره بکند جز تو البته تعابيري قبل از اين داشت که اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ معمولا در ترجمهها و شرحها ترجمه ميکنند به همان برگزيدن و انتخاب کردن همهي اينها را در حالي که اينها هر کدام يک لطافتي با خودش دارد اصطفا در لغت عرب يعني جوهر چيزي را از دل چيزي بيرون کشيدن مثلا روغن را از دل شير شيشه را از دل سنگ بيرون ميکشند اصطفاکم يعني شما جوهرهي عالم وجود مغز عالم وجود هستيد وقتي ميخواهد بگويد شما را خدا انتخاب کرد از واژهي اصطفا استفاده ميکند ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ شما کساني بوديد که خدا انتخابتان کرد چون مورد رضا و پسند او بوديد اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ يعني خدا شما را انتخاب کرد ولي چرا انتخاب کرد چون يک خيري در شما ديد شما چشمهي خير بوديد منبع خير بوديد اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ شما را به سمت خود کشاند. يک شمع اگر خاموش باشد ارزشي ندارد افتاده به هر سمت و سويي هم افتاد مهم نيست هيچ کس دور شمع خاموش جمع نميشود هيچ کس شمع خاموش را برابر خودش نميگيرد هيچ کس شمع خاموش را بالا نميبرد اما همين شمع وقتي روشن شد يک جايگاه ديگري پيدا ميکند او را پيش رو ميگذارند دورش حلقه ميزنند او را بالا ميبرند چون روشن است هدايت براي انسان مثل روشني براي شمع است انسان وقتي هدايت شد قدر پيدا ميکند قيمت پيدا ميکند ارزش پيدا ميکند عزت پيدا ميکند لذا در زيارت جامعه ميگويد وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ خدا شما را عزت بخشيد عزيز کرد به خاطر چه؟ به خاطر هدايت يعني چه؟ يعني گمراهي آدم را خار و ذليل ميکند آن چيزي که انسان را عزيز ميکند و عزت ميبخشد و عزت مند ميکند هدايت الهي است.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.