برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: هدف قيام امام حسين
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 10-08-94
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
ساقي به نور باده برافروز جام ما *** مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم *** اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان *** کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اي باد اگر به گلشن احباب بگذري *** زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه ميبري *** خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است *** زان رو سپردهاند به مستي زمام ما
ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست *** نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکي هميفشان *** باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
درياي اخضر فلک و کشتي هلال *** هستند غرق نعمت حاجي قوام ما
شريعتي: با نام و ياد خداوند بزرگ و مهربان سلام ميکنم به شما خيلي خوش آمديد به اين سمت خدا يک سلام ويژه و مخصوص به دوستاني که تکرار برنامه را وقت سحر ميبينند حاج آقاي رنجبر سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: سلام عليکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد زيارت شما قبول باشد شرح اين غزل حافظ را خواهيم شنيد.
حاج آقا رنجبر: گفت موسيا آداب دانان ديگرند اينهايي که آداب را خوب ميدانند و آداب را خوب رعايت ميکنند يک قدر و قرب و قيمت و ارج ديگري دارند شما گاهي وقتها ديده ايد بعضي بچهها خيلي مودب هستند آن قدر مودب که اگر يک شربتي شيريني شکلاتي برابرشان تعارف ميشود اول نگاه به بزرگ تري که کنارش است ميکند اگر او اجازه بدهد دست دراز ميکند وگرنه علي رغم ميلي که دارد برنميدارد اولياء خدا نسبت به خداوند يک چنين حالتي دارند تمام توجهشان تمام تمرکزشان آن جاست نگاه ميکنند ببينند او خوشش ميآيد نميآيد يعني فقط خوش آمد او برايشان مهم است آن چيزي که براي اينها ملاک است معيار است مقياس است متر است رضايت و خوشنودي و خرسندي خداوند است در بهشت داريم که يکي از لذتهايي که اهل بهشت دارند اين است که اينها « مُتَّكِئِينَ عَلَى سُرُرٍ» (طور/ 20) هستند بر تخت نشسته اند تختهايي که کنار هم به صف شده رديف شده در يک جاي ديگر« مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ » (واقعه/ 16) اينها رو به روي هم نشسته اند « وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ، قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ» (طور/ 26-25) يکي از ديگري ميپرسد از دنيا چه خبر چون اينها هر کدام پنجاه شصت سال بيشتر در دنيا زندگي کردند خاطرات دنياي خودشان را براي هم بازگو ميکنند ولي قرآن ميگويد اينها در دو خاطره با هم اشتراک دارند يکي اش اين که همهي اينها ميگويند « قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ» ما در دنيا دل واپس بوديم دل نگران بوديم دل آشوب و دل مشغول بوديم همه اش ميگفتيم عاقبت کار ما چه ميشود پايان کار ما چه ميشود ما واقعا عاقبت به خير ميشويم نميشويم ما از اين دنيا به سلامت خواهيم رفت؟ دوم هم اين که « إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ» (طور/ 28) ما در دنيا فقط خدا را ميخوانديم فقط خدا را صدا ميکرديم يعني ملاک ما او بود تمام توجه ما او بود همه اش ميگفتيم خدا چه ميگويد خدا چه ميخواهد خدا از چه خوشش ميآيد بر خلاف ديگران که اصلا ملاکشان ديگران است فلاني خوشش ميآيد من اين طوري بپوشم فلاني خوشش ميآيد من اين طوري رفتار بکنم اگر ما در اين عروسي دو رقم غذا بدهيم مردم چه ميگويند اگر سه رقم غذا ندهيم مردم چه ميگويند اگر با همين لباسي که در آن عروسي بوديم در اين عروسي شرکت بکنيم مردم چه خواهند گفت همه اش مردم چه ميگويند نگران داوريها قضاوتهاي مردم هستيم ميگويند ما اين نگرانيها را نداشتيم تمام نگراني ما اين بود که آيا خدا خوشش ميآيد يا نه اگر ميآمد انجام ميداديم اگر خوشش نميآمد انجام نميداديم حافظ همين را ميگويد که من نگاه کردم ببينم چه به چشم او خوش است چه براي خداوند خوشايند است رفتم سراغ همان. ميگويد من نگاه کردم ديدم آن چيزي که براي او محبوب است و دوست داشتني است و خوشايند است اين است که من نسبت به او معرفت پيدا بکنم چون خودش فرمود در يک حديث قدسي که کُنْتُ کَنْزاً مَخْفيّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَيْ اُعْرَفَ (احقاق الحق، ج1، ص431) من يک گنج نهاني بودم دوست داشتم خوشم ميآمد که مردم با اين گنج آشنا شوند تا برخوردار شوند از اين خوشم ميآمد حالا حافظ بر اساس همين ميگويد مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است. بارها عرض کرديم مستي يعني معرفت ميگويد من ديدم که مستي به چشم آن کسي که شاهد است شاهد در ادبيات ما به معناي زيباروي است خدا هم که انَّ اللَّهَ جَميلٌ (فروع كافى، ج 6، ص 438) است خدا زيباست دلبند يعني کسي که دلها اسير و گرفتار اوست. مستي به چشم شاهد دل بند ما خوش است. چون خودش فرمود گنجي مخفي بودم دوست داشتم شناخته شوم. زان رو سپرده اند به مستي زمام ما. به خاطر همين زمام ما اختيار ما را به مستي سپرده اند يعني سرنوشت ما را اين طوري مقرر کرده اند اين طوري مقدر کرده اند که ما طالب معرفت باشيم هر کجا معرفت است ما هم برويم چون شاهد دلبند ما از معرفت خوشش ميآيد اين را دوست دارد حالا که اين را دوست دارد ما هم همين را دوست داريم گفت پسندم آن چه را جانان پسندد. روز بازخواست... نان حلال شيخ ز آب حرام ما. يک بار عرض کردم دنيا در نگاه قرآن کريم مثال بازي را دارد بازي هر بازي بازندهاي دارد برندهاي دارد بازنده و برنده انتهاي بازي معلوم ميشود نه ابتداي بازي. اي. بسا در نگاه انسان و ديگران در اين بازي يک کسي برنده باشد ولي نه اتفاقا هم او بازنده شود يا به عکس يک کسي خودش و ديگران او را بازنده بدانند ولي اتفاقا همان برنده ميشود بازي است معلوم نميکند واقعا دنيا هم بازي است معلوم نميکند به همين خاطر حضرت علي به عمرش فزت نگفت فزت يعني برنده شدم فائز يعني برنده در مدارس ميخواهند ليست برندهها را بنويسند بالايش مينويسند فائزين يعني برندگان حضرت علي فقط يک جا فزت فرمود آن هم روز آخر لحظهي آخر در محراب کوفه. فزتُ يعني برنده شدم يعني الآن من برنده شدم تا الآن معلوم نبود آن جا تمام شد فرمود من برنده شدم يعني بازنده از اين جا نميروم آخر معلوم ميشود حافظ گفته بود حکم مستي و مستوري همه بر عاقبت است اين همه دعا ميکنيم براي عاقبت بخيري چون اين مهم است اين لحظه مهم است الآن خيليها ممکن است خوب باشند مگر زبير کم خوب بود خيلي خوب بود آن قدر خوب بود که فاطمهي زهرا به حضرت علي فرمود من يک سفارشي دارم اگر معذوري و نميتواني انجام بدهي تا به زبير بگويم از جمله کساني است که حضرت تعيين ميکند در تشييع جنازه من باشد ولي پايان زبير را شما شنيديد ولي بازي است اصلا معلوم نميکند قرآن را ببينيد چقدر دارد « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا » (نساء/ 137) خيليها ايمان داشتند کافر شدند از آن طرف حر را ببينيد نه خودش و نه ديگران که چنين پاياني را داشته باشد اصلا در قرآن داريم که « وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» (ص/ 62) يک کساني که در دنيا خودشان را از اخيار ميديدند اينها آن جا گرفتار ميشوند ميروند در دوزخ و جهنم بعد ميگردند دنبال آن افرادي که اينها آنها را اشرار ميديدند ميگويند کو آنها چرا نيستند ميگويند آنها نه در بهشت نعيم الهي هستند لذا همه چيز در پايان کار رقم ميخورد انسان بايد بين خوف و رجا باشد اگر نا اميد است اميدوار باشد اگر خيلي اميدوار است خائف باشد ترسان باشد چون هيچ چيز واقعا معلوم نميکند حافظ هم همين را ميگويد ترسم که صرفهاي نبرند روز بازخواست. صرفه بردن به معناي بهتر بودن است در قياس و مقايسه. ميگويد خوف اين دارم که بهتر نباشد روزي که همه مورد پرسش قرار ميگيرند. همه مورد بازخواست هستند داريم که « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ » (صافات/ 24) مردم دارند در صحراي محشر حرکت ميکنند يک وقت فرمان ميرسد اينها را نگه داريد اينها مورد بازخواست و سوال هستند بايد نسبت به تمام حرکات و رفتاري که داشتند جواب بدهند چند شب پيش در يکي از برنامههاي تلويزيوني ميديدم خانمي که محجبه بود ميگفت من در سابق چنين وضعيتي نداشتم اصلا حجاب نداشتم منتها به هر حال به اين حجاب به دلايلي علاقه مند شدم و لذتي که الآن من از اين حجاب ميبرم قابل فهم و درک نيست نميتوانم بيان بکنم چون احساس ميکنم وقتي که در چادر هستم يک حريمي دارم در بازار دارم ميروم هر کسي به من ميرسد فاصله ميگيرد کسي به من تنه نميزند من يک جا وارد ميشوم همه کنار ميروند اين يک حريم است براي من و يک حرمتي است براي من و اين يک شکوهي به من داده ولي همين خانم ميگفت من رنج ميبرم از بستگان و دوستان خودم که چقدر من را به خاطر حجابم تحقير ميکنند توهين ميکنند وقتي اين کلمات را ميگفت بغض گلويش را ميگرفت نميتوانست حرف بزند فردا اين جماعت بايد مورد بازخواست قرار بگيرند به چه جرمي به چه گناهي اين بيچاره حرف ما را روي سر گذاشت اطاعت ما کرد چرا بايد مورد طعن و توهين قرار بگيرد اينها را نگه داريد ما از اينها سوال داريم اينها بايد پاسخ بدهند اگر نتوانند پاسخ بدهند نميتوانند نجات پيدا بکنند گرفتار خواهند شد حافظ همين را ميگويد ترسم که صرفهاي نبرد روز بازخواست. ميترسم خوف اين دارم که بهتر نباشد روز بازخواست. نان حلال شيخ ز آب حرام ما. نان را گذاشته کنار آب حلال را گذاشته کنار حرام نماد هستند سمبل هستند نان حلال نشان از پاکي و طهارت دارد آب حرام نشان از آلودگي و تر دامني دارد ميگويند آقاياني که خودشان را شيخ ميدانند و بزرگ ميدانند به صوفيه اشاره ميکند و خودشان را اهل پاکي و طهارت ميبينند و ما را آلوده ميدانند ميگويند وقتي حافظ ميگويد شراب منظورش آب انگور و آب حرام است در حالي که من اين منظور را نداشتم. ميگويد من دلم براي اينها ميسوزد ميترسم فردا اين نان حلال اينها از آب حرام ما بهتر نباشد آن کسي که گوي سبقت را بربايد ما باشيم نه اينها من دلم براي اينها ميسوزد که چقدر مغرور هستند چه غروري است که وجود اينها را پوشانده. حافظ ز ديده دانهي اشکي همي فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما. بچهها با گريه ميگيرند هر چه که بخواهند را با گريه ميگيرند هر چه از بزرگ ترها بخواهند با ضرب و زور گريه به خصوص اين گريهها وقتي سوزناک و حزين باشد کارگر ميافتد و کار خودش را ميکند و پدر مادر هر چه دارند حاضرند به پاي او بريزند که اين طور اشک نريزد دستگاه الهي هم يک چنين دستگاهي است هر کس از خدا ميخواهد چيزي بگيرد با گريه راحت ميتواند بگيرد. مولانا حکايتي دارد در مثنوي ميگويد بود شيخي دائما او وامدار يک بزرگي بود کارش اين بود از اين و آن پول ميگرفت ميداد به گرفتارها که گرفتاري شان را رفع بکنند دوباره دو خير پيدا ميکرد پول ميگرفت ميداد به دو نفر ديگر. تا بالاخره او به بستر بيماري افتاد و در حال احتضار بود طلبکارها متوجه شدند که شيخ در حال احتضار است کارش تمام است آمدند بالاي سر خودش گفتند طلب ما چه ميشود اين همه قرض گرفتي چه کسي ميخواهي پرتاب بکني گفت خدا کريم است گفتند ما به خدا نداديم ما به تو داديم خدا کريم است چه ارتباطي با تو دارد ميگويد در اين حين که با آنها داشت گفتگو ميکرد کودکي حلوا ز بيرون بانگ زد يک کودکي در کوچه طبقي از حلوا بالاي سرش بود فرياد ميزد من حلوا دارم حلوا دارم شيخ اشارت کرد خادم را به سر که برو آن جمله حلوا را بخر گفت برو تمام حلوايش را يک جا بخر و اين جا بياور خادمش رفت گفت چقدر گفت يک دينار گفت نه من يکي اش را ميخواهم بخرم نيم دينار هم نميدهم گفت باشد گفت بيا داخل آورد داخل شيخ گفت طبق حلوا را بگذار جلوي طلبکارها به او گفت دهانتان را شيرين کنيد اينها شروع کردند حلواها را خوردند وقتي تمام شد شيخ گفت سيني را بدهيد دادند بچه همين طور ايستاده بود شيخ گفت براي چه ايستادي برو حلوا که تمام شد گفت پول ما چه ميشود مزد ما چه ميشود شيخ گفت از کجا آرم درم وام دارم ميروم سوي عدم گفت من که پول ندارم من بدهکارم اگر داشتم به اينها ميدادم من در حال احتضار هستم دارم ميميرم کودک از غم زد طبق را بر زمين ناله و گريه برآورد و حنين اين قدر عصباني شد سيني اش را کوبيد به زمين ميگريست از غم کودکهاي هاي کاي مرا بشکسته بودي هر دو پاي گريه ميکرد کاش هر دو پاي من شکسته بود. کاش من گرد گل خم گشته بودم کاش رفته بودم داخل تون حمام لا اقل گرمايش به من ميرسيد بر در اين خانه من نگذشتمي اي کاش از اين جا عبور نکرده بودم شيخ هم انگار نه انگار بيچاره گريه ميکرد ضجه ميزد بعد ميگويد صاحب مالي و حالي پيش پير هديه بفرستاد کز وي بت خمير يک بزرگي يک طبق پر از سکههاي زر به خادمش داد گفت ببر در خانهي شيخ که الآن به اين سکهها احتياج دارد وقتي اين طبق را گذاشتند گفت بسم الله هر کس هر اندازهاي ميخواهد بردارد به آن طفل هم آن چه که ميخواست داد بهش گفتند شيخ چرا اين کار را کردي تو که پول نداشتي خبر هم نداشتي چنين پولي ميرسد به ما هم بدهکار بودي چرا اين بچهي بيچاره حلوايش را گرفتي گفت تا نگريد کودک حلوا فروش بحر رحمت در نميآيد به جوش. من گفتم اگر بنشينم گريه کنم ميدانستم با گريه مشکل من حل ميشود ولي اگر من گريه ميکردم حمل بر خواري و زبوني من ميکردي تنها چيزي که به ذهنم رسيد گفتم ما حلواي اين بچه را بخوريم اين بچه گريه ميکند خدا به خاطر گريههاي اين بچه به ما رحم ميکند اگر الآن طبق از سکههاي زر اين جا است به خاطر اشکهاي سوزان طفل است حافظ هم دقيقا اين را ميگويد که اگر ميخواهي به وصال آن چه که ميخواهي دست پيدا بکني راهش يک راه بيشتر نيست آن هم اشک و گريه است. حافظ ز ديده دانهي اشکي همي فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما. اين دانههاي اشک را تشبيه کرده به دانه. وصال را رسيدن را تشبيه کرده به يک مرغ ميگويد چطور مرغ را با دانه به دام مياندازند تو هم اگر ميخواهي مرغ وصال به خداوند وصال به اولياي خداوند به دام بيندازي راهش اين است که بنشيني گوشهاي از سر سوز و درد اشکي بباري اين اشک موجب ميشود تو به مرغ وصال راه پيدا بکني. درياي اخضر فلک و کشتي هلال هستند غرق نعمت حاجي قوام ما. يک تعبيري امام صادق عليه السلام دارد فرمود لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعِي سَبِيلِ الْمَعْرُوفِ قِيلَ وَ مَا قَاطِعِي سَبِيلِ الْمَعْرُوفِ قَالَ الرَّجُلُ يُصْنَعُ إِلَيْهِ الْمَعْرُوفُ فَيَكْفُرُهُ فَيَمْنَعُ صَاحِبَهُ مِنْ أَنْ يَصْنَعَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ» (من لا يحضره الفقيه، ج2، ص57) خدا لعنت کند کساني که راه خير و خوبي را ميبندند پرسيدند اينها چه کساني هستند فرمود کساني هستند که وقتي ديگران به آنها يک لطف و خدمتي ميکنند ناسپاسي ميکنند تقدير و تشکر نميکنند تحسين نميکنند در نتيجه آنها ميگويند ما وقتي يک خدمتي ميکنيم کسي که توجه نميکند اقبال نميکند کسي که قدر نميداند منصرف ميشوند ميگويند ما پشت دستمان را داغ ميکنيم از اين کارها نميکنيم امام صادق فرمود خدا اينها را لعنت بکند سنت اولياء خدا و پيغمبر همين بود که اگر کار خير و خوبي از کسي سر ميزد حتي اگر مسلمان نبود او را مورد تفقد و احترام قرار ميدادند در يکي از جنگها عدهاي اسير شده بودند در بين آنها يک دختر خانمي بود که به خاطر اسارتي که داشت پوشش مناسبي هم نداشت حضرت تا ديد گفت اين خانم چه کسي است گفتند اين دختر حاتم طايي است که انسان بسيار بخشندهاي بود ولي مسلمان هم نبود تا گفتند دختر حاتم طايي است حضرت ردا و عباي خودش را در آورد گفت برويد به او هديه بکنيد بگوييد به احترام پدرتان شما آزاد هستيد که انسان سخي و کريمي بود او هم رفت عباي پيغمبر را داد گفت شما آزاد هستيد چون دختر حاتم طايي هستيد گفت نه من نميپذيرم بگوييد اگر ميخواهد آزاد بکند همهي ما را آزاد بکند آمد گفت دختر حاتم اين را ميگويد پيغمبر فرمود همه را به احترام پدر او من آزاد ميکنم که خدا رحمت کند اقبال هم دارد در مصافي پيش آن گردون سرير دختر خاتون طي آمد اسير. پاي در زنجير و هم بي پرده بود. از حيا و شرم سر خم کرده بود. دخترک را چون نبي بي پرده ديد چادر خود پيش روي او کشيد. عباي خودش را تقديم او کرد و پيش کش او کرد پيغمبر وقتي ميبيند طرف ولو مسلمان نيست کافر است اما اهل سخاوت است تکريم ميکند حالا حافظ هم بر اساس همين سنتهاي زيبا وقتي ميبيند يک انساني کريم و بخشنده است يک انساني سخاوتمند است ولو در دربار باشد ولو درباري باشد او را تکريم ميکند او را تحسين ميکند شخصي بود به نام حاجي قوام الدين حسن در دربار خليفه بود منتها ميگويند انسان کريمي بود انسان بسيار سخاوتمندي بود خيلي دستگيري ميکرد از نيازمندان و فقرا به همين خاطر حافظ او را تحسين ميکند البته وقتي حافظ تحسين ميکند حافظانه تحسين ميکند معمولا هر چيزي در دريا غرق ميشود ولي حافظ ميگويد دريا در کرم او غرق ميشود. درياي سرخ داريم درياي آبي داريم درياي سبز داريم گاهي آب در حوض جمع ميشود بعد مدتي سبز ميشود حافظ آسمان را به دريا تشبيه ميکند دريا يک رنگي دارد گاهي از رنگ اخضر استفاده ميکند گاهي از رنگ فيروزه استفاده ميکند خيلي اين رنگ مهم نيست دريا بودن مهم است براي اين که قافيه اش جور شود رنگي هم قاطي اش ميکند ميگويد درياي اخضر فلک يعني آسماني که مثل دريا ميماند درياي احمر يا اسود هر چيزي درياي اخضر فلک و کشتي هلال. هلال ماه را به کشتي تشبيه ميکند ممکن است بگوييد کشتي که به صورت هلال نيست چرا در گذشته کشتيهايي ميساختند که شبيه هلال بود يعني ابتدا و انتهايش يک کشيدگي داشت درياي اخضر فلک و کشتي هلال هستند غرق نعمت حاجي قوام ما. ميگويند يک استخر خيلي بزرگي داشته اين حاجي قوام که پر بوده از آب. يکي از بخششهاي اين مرد اين بوده که از همين استخر به رايگان آب را در اختيار روستاهاي پايين دست مردم بي بضاعت قرار ميداده استخر آب است شب که ميشود عکس اين آسمان ميافتد در اين آب عکس اين ماه ميافتد در اين ماه. در حقيقت آسمان غرق اين آب است يعني به يکي از کرمها و بخششهاي او دارد اشاره ميکند نه تنها مردم غرق اين نعمت اند بلکه آسمان هم غرق اين نعمت است يعني نعمتي که خدا به او داده نه تنها زمينيها از آن برخوردار هستند بلکه اهل آسمان هم برخوردار هستند اينها را نبايد حمل بر تملق شاعرانه بگوييم حافظ شاعر متملقي نبود اگر بود حافظ نميشد بارها فقر خودش را به رخ کشيده که من سرتا پا گرد آلود فقر هستم هيچ وقت به خاطر فقر خودش کسي را تحسين و تکريم نکرد اگر متملق بود که اوضاعش بهتر بود که نبود اصلا حافظ نميشد گفت عشق و رغبت زايد از لقمهي حلال مگر ميشود لقمهي انسان حرام باشد اما سرتا پا شور و شيدايي و حکمت و آزادگي باشد نه اين به دليل همان سنت نبوي است که اگر شما هر خير و خوبي و حسني در کسي ميبينيد تکريم بکنيد عيسي مسيح از کنار يک سگي ميگذرد دندان آن سگ را توصيف ميکند ميگويد چه دندان سفيدي سنت اولياء خدا اين است که خوبيها را برجسته ميکنند.
شريعتي: خيلي ممنون صفحهي 20 مصحف شريف را تلاوت ميکنيم آيات 127 تا 134 سورهي مبارکهي بقره.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ?127? رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ?128? رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ?129? وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ?130? إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ ?131? وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ ?132? أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَـهَكَ وَإِلَـهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَـهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ?133? تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ?134?
ترجمه:
و [ياد کنيد] زماني که ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه کعبه را بالا مي بردند [و به پيشگاه حق مي گفتند:] پروردگارا! [اين عمل را] از ما بپذير که تو شنوا و دانايي، (???) پروردگارا! ما را [با همه وجود] تسليم خود قرار ده، و نيز از دودمان ما امتي که تسليم تو باشند پديد آر، و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، که تو بسيار توبه پذير و مهرباني، (???) پروردگارا! در ميان آنان پيامبري از خودشان برانگيز، که آيات تو را بر آنان بخواند، و آنان را کتاب و حکمت بياموزد، و [از آلودگي هاي ظاهري و باطني] پاکشان کند؛ زيرا تو تواناي شکست ناپذير و حکيمي. (???) وکيست که از آيين ابراهيم روي گردان شود، جز کسي که [خود را خوار و بي ارزش کند و] خويش را به ناداني و سبک مغزي زند؟ يقيناً ما ابراهيم را در دنيا [به امامت و رسالت] برگزيديم، و قطعاً در آخرت از شايستگان است. (???) [و ياد کنيد] هنگامي که پروردگارش به او فرمود: تسليم باش. گفت: به پروردگار جهانيان تسليم شدم. (???) و ابراهيم و يعقوب پسرانشان را به آيين اسلام سفارش کردند که اي پسران من! يقيناً خدا اين دين را براي شما برگزيده، پس شما بايد جز در حالي که مسلمان باشيد، نميريد. (???) آيا شما [يهوديان که ادعا مي کنيد يعقوب پسرانش را به آيين شما سفارش کرد] هنگامي که يعقوب را مرگ در رسيد [کنار بستر او] حاضر بوديد؟ [يقيناً حاضر نبوديد] آن گاه که به پسران خود گفت: پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟ گفتند: خداي تو و خداي پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را که خداي يگانه است مي پرستيم، و ما تسليم اوييم. (???) آنان گروهي بودند که درگذشتند، آنچه [از طاعت و معصيت] به دست آوردند مربوط به خود آنان است، و آنچه شما به دست آورديد مربوط به خود شماست؛ و شما در برابر آنچه آنان انجام مي دادند، مسؤول نيستيد. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني را حاج آقا بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: گفت ياد ده ما را سخنهاي دقيق تا تو را رحم آورد آن اي. رفيق. مولوي اين را ميگويد که خدايا حرفهايي روي زبان ما بگذار که درياي رحمت تو را به جوش ميآورد واقعا بعضي حرفها اين طوري است گاهي وقتها طرف يک جمله ميگويد شما به هم ميريزيد و هر کاري بخواهد برايش انجام ميدهيد ميگويد خدايا از آن حرفها بر زبان ما بگذار حالا يکي از آن حرفها همين کلام ابراهيم عليه السلام است که امروز خوانديم « رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا» ميگويد ربنا اَقبِل منا ما يک قبول داريم يک تقبل داريم شما امتحان داديد بيست گرفتيد قبول هستيد ولي يک وقت امتحان داديد هشت گرفتيد قبول نيستيد اما ميگوييد آقا قبول کن هر طوري است دو سه نمره به ما بده اين را ميگويند تقبل ابراهيم ميگويد خدايا من کاري نکردم من کم آوردم تو جبار هستي بيا جبران بکن قبول بکن قابل قبول نيست ولي تو قبول بکن کوتاهي مان را ميپذيريم ما کاري نکرديم جالب است حضرت زينب هم روز عاشورا وقتي آمد بالاي نعش سيدالشهدا همين را گفت رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا القُربَان خدايا از ما تقبل بکن يعني امام حسين پيش تو چيزي نيست تو بيش از اينها ارزش داري بيش از اينها قيمت داري قليل است چيزي نيست تقبل بکن اصلا اينها هرچه دارند از همين ادبشان دارند از همين معرفتشان دارند سعدي هم ميگفت در اين حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فرو تر نهادند قدر کساني صدر پيدا ميکنند و صدر نشين ميشوند و جايگاهي پيدا ميکنند که براي خودشان قدري و ارزشي قائل نباشند حالا حافظ از حاجي قوام خودش گفت ما هم از حاجي قوام روزگار خودمان بگوييم يک کسي بود به نام حاجي قوام در همين شهر تهران روحاني بود از اولياي خدا بود يک وقت تهران باران شديدي گرفته بود جويها پر از آب شده بودند يک سگي افتاده بود در جوي پايش گير کرده بود به فلز اين لباسش را در ميآورد ميرود به جوي پر از آب سگ را نجات ميدهد ميآيد بالا همان طور که سگ دستش بود به سمت آسمان بلند ميکند برابر همهي مردم ميگويد خدايا سگي را به خاطر سگي ببخش من را به خاطر اين سگ ببخش گفت در اين حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر. ميگويند خيار فروشي بود شب خيارهاي ريز و تازه اش را برده بودند خيارهاي درشتش را کسي نميخريد گفت خدايا يک خري برسان خيارهاي ما را بخرد حاجي قوام رد شده بود گفته بود بده به من گفته بود اينها در شان شما نيست گفته بود خودت گفتي خدايا خري برسان من همان خر هستم در اين حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر.
شريعتي: خيلي ممنون وقت در اختيار شماست.
حاج آقا رنجبر: وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ بعضي چيزها اعتبارش اعتباري است ارزشش اعتباري است مال خودش نيست به آن دادند يک روزي ميگيرند مثل اسکناس جمعي دور هم مينشينند ميگويند از اين به بعد اين اسکناس اين قدر ارزش دارد يک روزي همين جمع دور هم مينشينند ميگويند از اين تاريخ به بعد ديگر اين اسکناس هيچ ارزشي ندارد ولي بعضي چيزها ارزشش ذاتي است مثل اين آب است کسي به او نداده کسي هم نميتواند از او بگيرد تمام اهل عالم بگويند اين آب از تاريخ فلان ارزش ندارد ذرهاي از ارزشش کاسته نميشود راي بردار نيست امامت مثل آب است ارزشش ذاتي است اعتباري نيست راي بر دار نيست لذا پيغمبر دست حضرت علي را ميگيرد ميگويد از اين به بعد اين مرد. اعتباري نيست اين هم ميگويد اعلام از ناحيهي خداست يعني خداوند است که در اين ذات اين ارزش را قرار داده اين که چند نفر بنشينند راي بدهند که اين خليفه باشد درست نيست اصلا ارزش امامت اعتباري نيست ذاتي است به خاطر ويژگيهايي که دارد حالا آن ويژگيها را در زيارت جامعه بيان ميکند ميگويد اينها کساني هستند که راشدون هستند جمع راشد از ريشهي رشد است يعني کسي که به هدف رسيده « يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ» (جن/ 2) قرآن انسانها را به هدف ميرساند ميگويد اينها انسانهايي هستند به هدف رسيده رشد يعني به هدف رسيدن نقطهي مقابل غوايت يعني هدف را گم کردن کسي ميتواند به هدف برسد که راه را بلد باشد هدايت شده باشد و هدايت نقطهي مقابل ضلالت است يعني گمراهي و راه را گم کردن لذا ميگويد اينها هدايت يافته هستند يعني اينها کساني هستند هم راه را بلد هستند هم به هدف رسيده اند يعني فقط اينها هستند ميتوانند تو را به هدف برسانند اينها وسيله اند اينها ميوهي کال داري اگر ميخواهي برسد چند ميوهي رسيده بگذار قاطي آنها تا رسيده شوند ميگويد شما مثل ميوههاي کال ميمانيد اگر ميخواهيد پخته شويد طعمي پيدا بکنيد مزهاي پيدا بکنيد بايد در کنار اينها باشيد راشد اينها هستند رسيده رشد يافته اينها هستند و فقط اينها هستند که ميتوانند راه را به شما نشان بدهند چون اينها راه يافته هستند همان تعبيري که قرآن در باب پيغمبر دارد « مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى» (نجم/ 2) قرآن از آن طرف ميگويد اين پيغمبر دچار ضلالت نشده يعني به هدايت رسيده و گرفتار غوايت نشده يعني به رشد رسيده يعني راشد و مهدي است در وصف اهل بيت هم در اين زيارت اين را داريم که اينها انسانهايي هستند راشد و مهدي.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.