اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

94-07-05-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - شرح زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش
: 94/07/05

بسم الله الرحمن الرحيم

صوفي بيا که آينه صافيست جام را *** تا بنگري صفاي مي لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس *** کاين حال نيست زاهد عالي مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچين *** کان جا هميشه باد به دست است دام را
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو *** يعني طمع مدار وصال دوام را
اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش *** پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند *** آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است *** اي خواجه بازبين به ترحم غلام را
حافظ مريد جام مي است اي صبا برو *** وز بنده بندگي برسان شيخ جام را


شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما بينندگان عزيز تاسف مي‌گويم باز هم حادثه‌ي تاسف بار و دلخراش منا را مخصوصا به خانواده‌هاي عزيز داغ دار دعا مي‌کنيم آن‌هايي که مفقود هستند هر چه سريع تر به کاروان هايشان برگردند حاج آقاي رنجبر سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام دارم من هم اين حادثه‌ي بسيار غم بار و غم انگيز عيد قربان را تسليت عرض مي‌کنم که حقيقتا عيد نبود اما قربان بود يک نازنيناني که سراپا پاکي و پاکيزگي بودند قرباني جهالت مردمي شدند که روي روزگار جاهليت را سفيد کردند شما تاريخ را بخوانيد خيلي عجيب است مردم روزگار جاهليت در مثل همين ماه ذي الحجه که ماه حرام مي‌دانستند يعني اجازه به خودشان نمي‌دادند دست روي کسي بلند بکنند داريم در تاريخ که اگر کسي قاتل پدرش را در اين چند ماه حرام مي‌ديد قاتلي که روزها در به در دنبالش بود اگر در يکي از اين ماه‌ها او را مي‌ديد از کنار او به راحتي عبور مي‌کرد به احترام ماه حرام اين قدر اين‌ها ملتزم بودند نسبت به اين ماه با همه‌ي جاهليتي که داشتند اما شما نگاه بکنيد اين‌ها با کساني که در ظاهر مهمانشان هستند در واقع مهمان جيب خودشان هستند نه تنها اين‌ها سر سفره‌ي خودشان بودند بلکه آن‌ها را هم سر سفره‌ي خودشان نشانده بودند شيعه هم نبودند همه خيلي هايشان اهل سنت بودند هم مذهب و هم کيش و مرام خودشان بودند اما رحم و ترحم نکردند اين‌ها روي مردم روزگار جاهليت را سفيد کردند ان شاء الله که اين يک بشارتي باشد براي فرجام اين‌ها و تاملي باشد براي همه‌ي ما خداي ناکرده اين‌ها را بهانه‌اي براي کم توجهي و ترک مسئله‌ي حج ندانيم اين که شما در دعا مي‌خواني لَا تُخلِنِي مِن تِلکِ المَواقِفِ الکَرِيمَة خدايا جاي من آن جا خالي نباشد فقط براي خودت نيست براي حفظ اين حريم و حفظ اين حرمت‌ها هم است شما هستي اين همه جنايت مي‌شود اگر نباشي حج به چه چيزي تبديل خواهد شد ولي اين‌ها را بايد گفت که حال نکو در قفاي فال نکوست ان شاء الله فال خوبي باشد براي ريشه کن شدن اين‌ها که واقعا ننگي هستند براي عالم اسلام يک شخصيتي بود به نام لامنس از مستشرقين بود گفته بود به نظر من بايستي مجسمه‌ي معاويه را از طلا بسازند در ميدان بزرگ کشور آلمان نصب بکنند چرا؟ چون اين شخص باعث شد که علي و علوي‌ها رشدي نداشته باشند اگر اين شخص نبود حکومت علي و حکومت علويان تمام صفحه‌ي اروپا را تسخير و مسحور خودش مي‌کرد لذا بايد مجسمه‌ي اين شخص را از طلا ساخت وگرنه الآ همه‌ي کشورهاي اروپايي کشورهاي اسلامي بودند اگر همان آدم امروز بود و اين صحنه‌ها را مي‌ديد قطعا مي‌گفت بايد مجسمه‌ي آل سعود را در سراسر اروپا با طلا ساخت چون واقعا چهره‌ي اسلام را خيلي دارند کريه مي‌کنند نگذاشتند اسلام معرفي شود البته اين‌ها مثل توده‌هاي سياه ابر مي‌مانند که برابر خورشيد قرار بگيرند يک روزي خود اين خورشيد توده‌ها را کنار مي‌زند و آن گونه که بايد جلوه گري مي‌کند تسليت عرض مي‌کنيم به خانواده‌هاي بازمانده‌ها انتظار مسافر خيلي شيرين است به خصوص انتظار حاجي از بچگي يادتان است طعم و مزه‌ي ديگري دارد خيلي تلخ است خيلي دردناک است خيلي سوزناک است خدا به حرمت اميرالمومنين که اين روزها به نام اوست يک تسکيني سکينه و آرامشي به دل‌هاي اين‌ها وارد بکند.
شريعتي: ان شاء الله گشت و گذاري داشته باشيم در بوستان غزليات حافظ رسيديم به اين بيت که
‌ اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش *** پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را
حاج آقا رنجبر: در بازار گل فروش‌ها تنها چيزي که رسميت دارد ارزش دارد اعتبار دارد داد و ستد مي‌شود خريد و فروش مي‌شود گل‌ها هستند در آن جا هيچ چيز مورد معامله جز گل‌ها قرار نمي‌گيرد بازار گل فروش‌ها بازار است يعني محل عرضه‌ي گل هاست محل توليد و تهيه نيست تهيه‌ي گل توليد گل در مزرعه است گاهي ممکن است مزرعه‌ي گل در يک سرزمين ديگري باشد مثل هلند عرضه‌ي آن در يک سرزمين ديگري باشد قيامت بازار گل فروش هاست يعني هر کسي در آن جا با خودش گلي به همراه داشته باشد خريده مي‌شود فروخته مي‌شود و گل‌ها يک مطاع پر مشتري هستند منتها گل‌ها آن جا به عمل نمي‌آيند آن جا بازار است مزرعه‌ي گل‌ها دنياست الدُّنْيا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ اين جا بايد هر گلي مي‌خواهي به سر خودت بزني از اين جا بايد با خودت گل‌ها را ببري همان گل‌هايي که اساسا براي آن خلق شدي آفريده شدي اساسا اين که ما براي چه خلق شده ايم براي چه آفريده شده ايم ورود ما به اين دنيا فرود ما در اين دنيا وجود ما در اين دنيا به چه دليلي است يک سوال است يک مسئله است براي همه هميشه اين دغدغه بوده که آمدنم بهر چه بود براي چه پا به اين عالم گذاشتيم پاسخ اين پرسش هم طبيعي است بر عهده‌ي کسي است که ما را آورده و آن کسي که ما را آورده خداست «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم» (اعراف/ 189) پس آن بايد پاسخ بدهد که چرا ما را آفريده اتفاقا پاسخ هم داده در يک جايي مي‌گويد «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (ملک/ 2) من شما را آوردم در اين دنيا تا بيازمايم امتحان کنم کدام يک از شما خوش رفتار تر هستيد رفتار زيبا تري داريد من اين آيه را خواندم شما هم شنيدي شما به دليلي ادبي که داري تعبدي که داري به خودت اجازه‌ي پرسش نمي‌دهي ولي اگر يک کسي واقعا پرسشگر باشد کمي هم گستاخ باشد مي‌گويد اين چه فلسفه‌اي دارد خودش در قرآن مي‌گويد «وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (بقره/ 29) هستم چيزي نيست که من ندانم از آن طرف مي‌گويد من شما را آفريدم تا شما را امتحان کنم اگر مي‌داني چرا امتحان اگر نمي‌داني پس چرا ادعا يا در يک جاي ديگري دارد مي‌گويد مي‌دانيد من چرا شما را آفريديم «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات/ 56) ما شما را آفريديم براي عبادت براي بندگي باز اگر يک کسي پرسشگر باشد و گستاخ هم که مي‌باشد مي‌گويد اين چه فلسفه‌اي است يعني چه ما را آفريدي که روزي چند بار برابرت خم و راست شويم خوشت مي‌آيد از اين کار صبح من در خواب خوش به قول حافظ شکرخواب بگذرم بلند شوم آب سردي به سر و صورتم بزنم اين هم شد کار اين هم شد فلسفه‌ي وجودي من در اين عالم در يک جاي ديگر مي‌گويد مي‌دانيد من چرا شما را آفريدم «إِلَّا مَن رَّ‌حِمَ رَ‌بُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَ‌بِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» (هود/ 119) من شما را آفريدم براي رسيدن به آن رحمت حالا رحمت لايه‌هايي دارد منتهايش بهشت است يعني من شما را آفريدم که بالاخره به بهشت در آييد اهل بهشت شويد اين هم قابل خدشه است تو که مي‌خواستي ما را در آخر بهشت ببري همان اول مي‌بردي پنجاه سال شصت سال رنج و ناراحتي آخرش تازه معلوم هم نيست بهشتي باشي جهنمي باشي اين فلسفه‌هاي وجودي انسان در قرآن کريم از زبان آفريدگار انسان است که همه اش هم قابل خدشه است ولي به قول سهراب گفت چشم‌ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد مي‌گويد اگر يک جور ديگري همين آيات را ببيني جور ديگري مي‌بيني آن گاه سر ارادت را خم مي‌کني مي‌بيني اين‌ها فلسفه‌هاي خيلي دقيق و ظريفي اند کرامت انسان شکوه انسان در لا به لاهاي همين فلسفه‌ها خوابيده اما اين که گفتي از آخر بياييم چرا ما را مستقيم به بهشت نبرد پاسخ او اين است که من اين کار را کردم خيلي از موجودات را مستقيم به بهشت بردم آن‌ها فرشتگان هستند فرشتگان از همان ابتدا در گل بهشت پديد آمدند منتها بدون انتخاب بدون اختيار بدون طلب بدون اراده هستند اين موجودات را که ما داشتيم آن چيزي که در آفرينش کم بود و جايش خالي بود يک موجوداتي بودند که با انتخاب با اختيار با اراده با طلب بروند تو بين اين دو قرار بدهي کدامشان امتياز بيشتري دارند يک بچه است خودش با پاي خودش تاتي تاتي مي‌کنند مي‌آيد بغل شما يک بچه است بغلش مي‌کنند مي‌آورند بغل شما کدامش براي شما دل نشين تر است آن کسي که خودش مي‌آيد مي‌گويد من يک موجوداتي مي‌خواستم که با پاي خودشان بيايد مظهر من باشد من اراده دارم او هم صاحب اراده باشد من انتخاب دارم او هم صاحب انتخاب باشد من اختيار دارم او هم صاحب اختيار باشند چنين موجودي است که همان فرشتگان بايد به او سجده بکنند چون او با پاي خودش رفته اين است که مي‌گويد من شما را آفريدم براي رحمت براي بهشت يعني هدف من اين بود منتها شما با پاي خودت بيايي ممکن است شما بگويي ما نخواهيم بهشت برويم چه کسي را ببينيم اصلا همين لذت‌ها همين عيش‌ها همين خوشي‌هاي دنيا مگر شما نمي‌گوييد قليل است «مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ» (نسا/ 77) ما به همين راضي هستيم مگر نمي‌گوييد ناپايدار است ما همين ناپايدار را مي‌خواهيم ما بهشت را نخواهيم قرب الهي را نخواهيم قرب الهي را نخواهيم چه کسي را بايد ببينيم نمي‌خواهيم بله ما را آفريدي براي رحمت ما اين رحمت را نمي‌خواهيم جواب اين‌ها با اندک تاملي روشن است من باشم به يک چنين آدمي مي‌گويم امروز چند شنبه است مي‌گويد يک شنبه مي‌گويد اين همه خوشي که گفتي امروز مي‌خواهي مي‌گويد بله فردا دوشنبه است دوشنبه هم مي‌خواهي مي‌گويد بله سه شنبه چهارشنبه هم مي‌خواهي هفته‌ي بعد چطور سال بعد چطور حالا اگر يک روزي در پس اين روزها باشد که طولش به تعبير اميرالمومنين هزار سال باشد باز هم اين خوشي را مي‌خواهي يا نه تو که روزي که هفت هشت ده ساعت کمتر بيشتر است مي‌گويي من خوشي‌ها را مي‌خواهم يک روزي که طولش هزار سال باشد را نمي‌خواهي؟ شوخي مي‌کني روزي که ده ساعت است مي‌خواهم خوش باشم روزي که هزار سال است نمي‌خواهي خوش باشي؟ اگر مي‌خواهي شرط دارد شرطش اين است که اين جامي که داده اند دستت همه اش يک شبه سر نکشي براي فردايت هم بگذاري اگر امشب همه را سر کشيدي فردا خمار هستي گفت کف پاره‌ي شراب خوري‌هاي بي حساب مخمور در ميانه‌ي مستان رسيده است بي حساب بالا نکش يک حساب کتاب داشته باش خوشي‌ها مثل جام هستند يک حساب کتاب داشته باش ما گفتيم سراغ کدام خوشي‌ها برو سراغ کدام خوشي‌ها نرو آن‌هايي را هم که گفتيم نرو نخواستيم از تو دريغ کنيم خواستيم ذخيره کنيم گفتيم اگر اين خوشي را ذخيره کني آن روزي که هزار سال طولش است به کارت مي‌آيد از اين جنس خوشي‌ها آن روز جواب مي‌دهد ما مي‌گوييم به ناموس مردم نگاه نکن به ناموس مردم نگاه کردن خيلي خوش است لذت دارد اين لذت را ذخيره بکن ما مي‌گوييم غيبت کردن خيلي خوش است لذت دارد دور اين لذت را خط بکش اين همان لذتي است که در آن روزي که مي‌گوييم طولش هزار سال است لذت‌ها از دلش به عمل مي‌آيد چطور از يک دانه‌ي گردو درخت تنومند مي‌آيد از درخت هزاران گردو هر ساله مي‌آيد آن جا مثل کاشتن اين دانه‌ي گردو است يعني لذات روز تو را در اختيار تو خواهد گذاشت ديگر آن روز تو مخمور و خمار نيستي پس همه مي‌خواهند دست يابي به آن رحمت شوخي مي‌کند مي‌وگيد همين لذت و عيش براي من کافي است خداوند مي‌گويد من شما را براي آن رحمت و آن لذت‌ها آفريدم منتها مي‌خواهم با پاي خودت بروي اگر مي‌گويم «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم» فلسفه‌ي وجودي تو براي دست يابي به آن رحمت بي منتهاست حرف گزافي نزدم منتها براي دست يابي به آن رحمت بي منتها راه دارد راهش اين است که هر گاه امر داير شد بين خودت و خدا خدا را انتخاب بکن اسم اين انتخاب را ما مي‌گذاريم بندگي و عبادت عبادت يعني اين که هر چه خدا گفت بگوييم چشم خدا را ترجيح بدهد پس جا دارد ما بگوييم «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» چون عبادت است که شما را به آن رحمت مي‌رساند پس يک مرحله‌اي از آن است تا اين نباشد به آن نمي‌رسيم يک پله‌اي از آن است اگر قرار باشد تو بين من و خودت من را انتخاب بکني بايستي شرايطي پيش بيايد يا نه يعني در يک دو راهي قرار بگيري يک راهش من باشم يک راهش خودت بعد انتخاب بکني ما اسم آن شرايط دو راهي را مي‌گذاريم ابتلا پس راه دوري نرفتيم اگر بگوييم ما شما را آفريديم «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» پس جور ديگري نگاه کن تو خيلي در خاکي رفتي که تو مي‌دانستي نمي‌دانستي اگر مي‌دانستي چرا امتحان اگر نمي‌دانستي چرا ادعا اصلا اين بحث‌ها پيش نمي‌آيد ابتلا يعني يک شرايطي ما سر راه تو قرار مي‌دهيم دو راهه است اسمش را مي‌گذاريم ابتلا حالا اگر ما را انتخاب کردي اسمش را مي‌گذاريم عبادت اگر اهل عبادت شدي به آن رحمت مي‌رسي بيشترين فصلي که بيشترين ابتلائات براي انسان پيش آمد مي‌کند و در نتيجه بيشترين عبادات مي‌تواند اتفاق بيفتد فصل جواني است که متاسفانه اين فصل يک فصلي است که نوع آدم‌ها در غفلت و بي خبري به سر مي‌برند به قول حافظ گلي نمي‌چينند يعني بهره‌اي نمي‌برند گل چيدن يعني سود بردن که در اطاعت خداست گفت جوانا راه طاعت امروز گير که فردا نيايد جواني ز پير سعدي مي‌گويد فصلش همين الآن است حالا سعدي مي‌گويد اطاعت حافظ مي‌گويد گل چيني.‌اي دل شباب رفت‌اي دل من شباب رفت يعني جواني رفت نچيدي گلي ز عيش عيش يعني زندگي گلي از عيش نچيدي يعني بهره‌اي نبردي بويي نبردي سودي نبردي پيرانه سر يعني سر پيري شما همين که تارهاي موي صورت روي سرت شروع به سفيد شدن مي‌کنند اين سر پيري است آغاز پيري است مي‌گويد ببينيد نخ‌هاي سفيد در سر و صورت تو پيدا مي‌شود پيرانه سر است پيرانه سر بکن هنري يعني هنري از خودت نشان بده مي‌گويند فلاني هيچ هنري ندارد يعني هيچ کاري از او ساخته نيست هيچ کاري نمي‌کند تکاني بخورد پيرانه سر بکن هنري ننگ و نام را در قرآن يک آيه دارد در وصف منافقين مي‌گويد «مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَـؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَـؤُلَاءِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّـهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا» (نساء/ 143) اين‌ها آدم‌هاي مزبزب هستند نه اين وري هستند نه آن وري محرم مي‌شود لباس عزا مي‌پوشد سينه مي‌زند به سر و صورت خودش مي‌زند چهار روز بعد هم در مجلس لهو لعبي قرار مي‌گيرد هم رنگ آن‌ها مي‌شود يا زنگي زنگ يا رومي روم تکليف خودت را روشن کن يا برو سراغ ننگ و بي آبرويي يا برو سراغ نام و آبرو پيدا کردن در دستگاه خدا قاطي نکن نمي‌خرند چطور نمک و شکر قاطي شود هيچ کس نمي‌خرد فقط به درد دور ريختن مي‌خورد قاطي بکني به درد نمي‌خوري يک سره بکن تکليف خودت و ديگران را روشن بکن مي‌گويد جواني که رفت حالا سر پيري چشمت را باز کن تکليف خودت را روشن بکن پيرانه سر بکن هنري ننگ و نام را يا آن طرفي يا آن طرفي در بعضي نسخه‌ها مکان هم دارد اين غلط است معني ندارد به درد نمي‌خورد ما اين اختلاف نسخه‌ها يا اختلاف برداشت‌ها و تفسير‌ها را نمي‌گوييم چون بحث ما نيست ما را بر آستان تو بس حق خدمت است‌اي خواجه باز بين به ترحم غلام را فصل جواني رفت پس ما حق خدمت الهي را به جا نياورديم چون خدمت هم يک حقي دارد در قرآن دارد «اتَّقُوا اللَّـهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل عمران/ 102) حق تقوا را به جا بياوريد آن چيزي که بايد به جا بياوريد شايسته‌ي تقواست هر تقوايي را هم که نمي‌پذيرند يا «وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ» (حج/ 88) خدمت هم يک حقي دارد يعني بله حق را کسي به اندازه‌اي شايد جايي اطاعت کرده باشد ولي حق اطاعت الهي نيست يک جاهايي هم خدمت کرده باشد ولي حق خدمت نيست خيلي بايد بالاتر از اين‌ها خالص تر صاف تر از اين‌ها باشد بيشتر از اين‌ها باشد مي‌گويد جواني که رفت حق خدمت که آن جا به جا نياوردي الآن هم که در آستانه‌ي پيري است پيري هم مقطع عجز و ناتواني است نمي‌شود خدمتي کرد تا بتوانيم حق خدمت را ادا بکنيم حالا که اين طوري است مي‌گويد خدايا خواجه يعني ارباب تو که ارباب ما هستي بار اول هم نيست که ما مي‌آييم خدمت تو براي هزارمين بار و ده‌ها هزارمين بار هميشه هم که با لطف و رحمت و مرحمت با ما برخورد کردي اين بار هم بيا که سر پيري آمدي باز هم با لطف و ترحم و رحمت به ما نظر و عنايتي بکن ما را به آستان تو بس حق خدمت است بسيار حق خدمت بر ذمه و دوش ماست آستانه‌ي تو در درگاه و دستگاه تو بايد ادا مي‌کردم‌اي خواجه‌اي ارباب باز بين باز هم بيا نگاه بکن توجه بکن به ترحم آن هم از روي ترحم غلام را اين بنده‌ي خودت را ممکن است کساني اين را جور ديگري برداشت بکنند که ما به درگاه تو خيلي خدمت کرديم حالا بيا به خاطر خدمت‌هايي که کرديم به ما لطفي بکن اين با ابيات قبلش نمي‌سازد چون قبلش مي‌گويد ما هيچ کاري نکرديم اين جا نگاه از روي ترحم است حافظ مريد جام مِي. است‌اي صبا برو وز بنده بندگي برسان شيخ جام را مريد داريم مراد داريم به مراد پير مي‌گويند مرشد راهبر شيخ هم مي‌گويند شما مريد هر کسي شدي او مي‌شود مراد شما پير شما راهبر و شيخ شما حافظ مي‌گويد به پيري من مريد هستم ولي مريد چه کسي مريد جام مِي. جام مِي. ظرفي است که در آن باده و شراب مي‌ريزند قرآن يک ظرف است در آن يک معاني است که آن معاني مايه مستي و سرمستي است لذا حافظ به اين قرآن هم جام مِي. مي‌گويد مي‌گويد جواني که رفت اين سر پيري شروع دوباره‌اي است براي من من مي‌خواهم از اين به بعد مريد اين جام مِي. باشم و از اين به بعد شيخ من اين جام مِي. باشد لذا به باد صبا آن نسيم صبحگاهي مي‌گويد تو برو پيش اين جام مِي. سلام من را برسان بگو از اين به بعد من بنده‌ي شما هستم من مطيع شما هستم هر چه آيات اين کتاب بگويد من روي سر مي‌گذارم حافظ مريد جام مِي. است‌اي صبا برو وز بنده از جانب من بندگي برسان شيخ جام را يعني جامي که شيخ است جامي که پير است چون گفت من مريد جام ام پس جام مي‌گويد شيخ بعضي از شاعرين مي‌گفتند منظورش شيخ جام و احمد جام است که هيچ ارتباطي به اين ابيات ندارد.
شريعتي: خيلي ممنون استفاده کرديم از محضر شما خيلي ممنون از توجه دوستان مشرف مي‌شويم محضر قرآن کريم و قرار روزانه از جزء سي قرآن کريم سوره‌ي مبارکه‌ي نبا را تلاوت کرديم که در تفاسير تعبير شده اميرالمومنين صفحه‌ي 582 مصحف شريف اولين سوره از سوره‌هاي جزء سي را تلاوت مي‌کنيم.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سورة النبإ
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِيمِ
عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ?1? عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ ?2? الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ ?3? كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ?4? ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ?5? أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْ‌ضَ مِهَادًا ?6? وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا ?7? وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا ?8? وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا ?9? وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا ?10? وَجَعَلْنَا النَّهَارَ‌ مَعَاشًا ?11? وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا ?12? وَجَعَلْنَا سِرَ‌اجًا وَهَّاجًا ?13? وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَ‌اتِ مَاءً ثَجَّاجًا ?14? لِّنُخْرِ‌جَ بِهِ حَبًّا وَنَبَاتًا ?15? وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا ?16? إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقَاتًا ?17? يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ‌ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ?18? وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ أَبْوَابًا ?19? وَسُيِّرَ‌تِ الْجِبَالُ فَكَانَتْ سَرَ‌ابًا ?20? إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْ‌صَادًا ?21? لِّلطَّاغِينَ مَآبًا ?22? لَّابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا ?23? لَّا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْ‌دًا وَلَا شَرَ‌ابًا ?24? إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا ?25? جَزَاءً وِفَاقًا ?26? إِنَّهُمْ كَانُوا لَا يَرْ‌جُونَ حِسَابًا ?27? وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كِذَّابًا ?28? وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَابًا ?29? فَذُوقُوا فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلَّا عَذَابًا ?30?
ترجمه:
سورة النبإ
بسم الله الرحمن الرحيم
درباره چه چيز از يکديگر مي پرسند؟ (?) از آن خبر بزرگ [قيامت کبري] (?) که همواره درباره آن با يکديگر اختلاف دارند [که واقع مي شود يا نه؟] (?) نه چنين است [که مي پندارند] به زودي [به حتمي بودن وقوع آن] آگاه خواهند شد. (?) باز هم نه چنين است [که مي پندارند] به زودي [به حتمي بودن وقوع آن] آگاه خواهند شد. (?) آيا زمين را بستر آرامش قرار نداديم؟ (?) و کوه ها را ميخ هايي [براي استواري آن؟] (?) و شما را جفت هايي [به صورت نر و ماده] آفريديم، (?) و خوابتان را مايه استراحت و آرامش [و تمدّد اعصاب] قرار داديم، (?) و شب راپوششي (??) و روز را وسيله معاش مقرّر کرديم؛ (??) و بر فرازتان هفت آسماناستوار بنا نهاديم، (??) و چراغي روشن و حرارت زا پديد آورديم، (??) و از ابرهاي متراکم و باران زا آبي ريزان نازل کرديم (??) تا به وسيله آن دانه و گياه برويانيم، (??) و باغ هايي از درختان به هم پيچيده و انبوه بيرون آوريم. (??) بي ترديد روز داوري وعده گاه است. (??) روزي که در صور مي دمند و شما گروه گروه به عرصه محشر مي آييد، (??) و آسمان گشوده مي شود، پس به صورت درهايي درمي آيد. (??) و کوه ها را [از جاي خود] روان کنند و سرابي شوند! (??) بي ترديد دوزخ کمين گاه است. (??) جايگاه بازگشت براي سرکشان و طاغيان است. (??) روزگاري دراز در آن بمانند. (??) در آنجا نه [آب] خنکي مي چشند و نه آشاميدني [باب طبع] (??) مگر آب جوشان و چرکاب و خونابه اي [از بدن دوزخيان] (??) پاداشي است مناسب [اعمالشان.] (??) اينان بودند که به [روز] حساب اميدي نداشتند، (??) و آيات ما را به شدت و با همه وجود انکار مي کردند (??) و [ما] همه چيز را [از خوبي و بدي آنان] برشمرده و در نامه اعمالشان ثبت کرده ايم. (??) [در قيامت به آنان مي گوييم:] پس بچشيد که هرگز جز عذاب بر شما نيفزاييم. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: ثواب تلاوت اين آيات را هديه مي‌کنيم به روح همه‌ي درگذشتگان حادثه‌ي منا و مسجد الحرام اشاره‌ي قرآني را حاج آقاي رنجبر بفرمايند
حاج آقا رنجبر: شما يک فرفره را که بيندازيد در يک سيني هم زمان که دور خودش مي‌چرخد دور سيني هم مي‌چرخد زمين يک چنين چرخش‌هايي دارد يعني هم زمان که دور خودش مي‌گردد دور خورشيد هم مي‌گردد و همه‌ي اين گردش‌ها و چرخش‌ها روي حساب است روي کتاب است اگر زمين دور خودش مي‌چرخد به خاطر اين است که زمين شب و روز داشته باشد چون اگر مي‌چرخيد يک طرف که به سمت خورشيد بود هميشه روز بود يک طرف هم هميشه شب بود يک طرف مي‌شد آتشکده يک طرف مي‌شد يخچال هيچ طرفش قابل سکونت نبود الآن روز است طرف خورشيد است تا مي‌آيد داغ شود و آتش شود شب مي‌شود شب تا مي‌آيد دم صبح سرد شود و يخ شود خورشيد طلوع مي‌کند فلسفه‌ي گردش زمين دور خودش به خاطر اين است که شب و روزي باشد در قرآن مي‌گويد اين اختلاف شب و روز يک آيه و نشانه است بر وجود ما چرا دقت نمي‌کنيد شب مي‌رود روز مي‌آيد ما هستيم يک حسابي است يک کتابي است اگر زمين دور خورشيد مي‌چرخد به خاطر اين است که چهار فصل اتفاق بيفتد بهاري باشد تابستان پاييز زمستاني باشد اگر دور خورشيد نچرخد يا هميشه تابستان است يا هميشه پاييز است زمستان است تنوع فصول به خاطر گردش زمين گرداگرد خورشيد است و در قرآن آيات فراواني است که اشاره به اين گردش و چرخش زمين دارد يک جا مي‌گويد «وَتَرَ‌ى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ‌ مَرَّ‌ السَّحَابِ» (نمل/ 88) کوه‌ها را مي‌بيني فکر مي‌کني اين‌ها ايستادند سر جا تکان نمي‌خورند ابرها با چه شتابي دارند حرکت مي‌کنند اين کوه‌ها با همان شتاب يک جا مي‌گويد کوه‌ها ميخ هستند فرو شده در زمين اگر کوه حرکت مي‌کند پس زمين هم دارد حرکت مي‌کند يا در همين سوره‌ي نبا دارد «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْ‌ضَ مِهَادًا» (نبا/ 6) ما زمين را گهواه قرار نداديم؟ گهواره کارش حرکت کردن است فلسفه‌ي وجودي اش به خاطر حرکت کردن است چون حرکت مي‌کند بچه در آن آرام و قرار مي‌گيرد مي‌گويد اگر شما آرام هستيد قرار داريد در زمين به خاطر اين که زمين را گهواره وار ساختيم گهواره از يک نقطه مي‌آيد مي‌رود اين جا دوباره برمي‌گردد آن جا زمين هم حرکتش را به گهواره تعبير مي‌کند به خاطر اين است الآن روز است مي‌شود شب دوباره مي‌شود روز الآن بهار است تابستان مي‌شود پاييز زمستان مي‌شود دوباره بهار مي‌شود مثل همان حالت گهواره از همين حرکت زمين از همين گاهواره مانند بودن زمين مي‌تواني رد پاي من را ببيني.
شريعتي: وارد فرازهاي نوراني زيارت جامعه‌ي کبيره مي‌رسيم.
حاج آقا رنجبر: در تاريکي همه چيز تاريک است هيچ چيز روشن نيست نه چاه معلوم است نه راه معلوم است شما مي‌خواهي بروي در راه مي‌روي در چاه چون تاريکي است يک تعبيري هم مولوي دارد مي‌گويد تو به تاريکي علي را ديده‌اي زان سبب غيري بر او بگزيده‌اي مي‌داني چرا به جاي علي سراغ ديگران رفتي؟ که بارها عرض کردم خيلي‌ها مثل مرحوم قاضي مي‌گويند نمي‌تواند مولوي از اهل سنت باشد با اين حرف‌ها و تعابيري که دارد منتها همان طور که ما کفر خفي شرک خفي داريم ايمان خفي هم داريم يک جاهايي در يک شرايطي انسان‌ها مجبور مي‌شوند آن ايمان و معتقداتشان را مخفي بکنند مي‌گويند مولوي در شرايطي بوده که فضا فضاي حاکميت اهل سنت بوده به همين خاطر مخفي مي‌کرد ولي خيلي جاها نمي‌توانست مخفي بکند مي‌گفت تو به تاريکي علي را ديده‌اي زين سبب غيري بر او بگزيده‌اي انسان اگر در تاريکي باشد مي‌رود در چاه سراغ ديگران مي‌رود نمي‌آيد در چاه چون اهل بيت صراط اند اين‌ها راه اند ديگران يعني چاه اند اين يعني آدم‌ها دو دسته هستند بعضي‌ها مثال ظلمت و تاريکي را دارند که شما وقتي در کنار اين‌ها قرار مي‌گيري همه چيز برايت تاريک است قيامت تاريک است انسانيت تاريک است بعضي‌ها مثال نور را دارند يعني کنار اين‌ها که قرار مي‌گيري همه چيز برايت روشن است اول چيزي که برايت روشن مي‌شود خود خداست و اهل بيت مثال نور را دارند لذا در زيارت جامعه مي‌خوانيم نُورِهِ اين‌ها نور هستند ولي نور خدا هستند اين‌ها هستند که وقتي انسان در کنار اين‌ها قرار مي‌گيرد خدا برايش روشن مي‌شود که بايد يک خدايي باشد نمي‌شود نباشد يک کسي مثل اميرالمومنين مي‌گويد سَلُونِي‌ قَبْلَ أن‌ تَفْقِدُونِي‌‌ ((نهج البلاغه،خطبه 189) هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد يک عمري هم با عصمت و طهارت سپري مي‌کند آيا واقعا مي‌شود خدايي نباشد و اين مرد يک عمر پيشاني را به خاطر هيچ و پوچ روي زمين بسايد يک کسي مثل پيغمبر که هر وعده‌ي خوشي که شما تصور کني و نکني به او دادند و دست از آيينش بردارد و برنداشت آيا وجود او نور براي خدا نيست يعني خدا را براي انسان روشن نمي‌کند؟ اين‌ها نور الهي هستند نور خدا هستند کار نور چيست؟ کار نور روشن کردن است نشان دادن است مي‌گويد اين‌ها نور خدا هستند يعني خدا را نشان مي‌دهند اگر مي‌خواهي خدا را ببيني بايد کنار اين‌ها باشد بدون اين‌ها امکان ندارد بدون اين‌ها در ظلمت است بُرهَانِهِ اين‌ها برهان اند برهان به آن روشن ترين دليل‌ها و محکم ترين دليل‌ها گفته مي‌شود يک دليلي که ديگر خيلي شفاف است مو لاي درزش نمي‌رود مي‌گويد محکم ترين برهان بر وجود حق خود اهل بيت هستند يک کسي به امام صادق عرض کرد ما از کجا بدانيم که خدايي هست فرمود به دليل خودم چه دليلي از اين روشن تر تو ببين من هميشه سر تسليم در برابر او دارم يعني اويي در کار نيست؟ همه اش هيچ و پوچ است؟ سيره من وجود من سلوک من راه من افکار من منطق من تو نمي‌بيني که ما دست از پا خطا نمي‌کنيم نبايد يک کسي باشد اين‌ها برهان اند وجود اين‌ها حاکي بر وجود خداست دقيقا مثل گلاب که قطره قطره‌ي او گواه بر وجود گل است ذره ذره‌ي گلاب شاهد وجود گل است اگر گلي نباشد گلاب يعني چه؟ مي‌گويد حکايت ما و خدا حکايت گلاب و گل است اين بيت حافظ را خواندم در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود کان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد مي‌گويد خدا گل عالم وجود است اهل بيت گلاب اند منتها شما بازار مي‌روي گلاب مي‌بيني گل سرخ نمي‌بيني او پرده نشين است در پرده است لذا چطور گلاب برهاني است بر وجود گل ما هم برهاني هستيم بر وجود خدا.
شريعتي: خيلي ممنون ديروز برنامه‌اي در مورد مقام و عظمت قربانيان حج داشتيم با حاج آقاي حسيني که خيلي مورد استقبال قرار گرفت مي‌توانيد به سايت برنامه مراجعه بکنيد و استفاده بکنيد و حتي مي‌تواند آرام بخش آلام بازماندگان باشد از توجه شما التماس دعا خدانگهدار.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها