برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 22-06-94
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
صوفي بيا که آينه صافيست جام را *** تا بنگري صفاي ميلعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس *** کاين حال نيست زاهد عالي مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچين *** کان جا هميشه باد به دست است دام را
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو **** يعني طمع مدار وصال دوام را
اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش **** پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند **** آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ****اي خواجه بازبين به ترحم غلام را
حافظ مريد جام مياستاي صبا برو **** وز بنده بندگي برسان شيخ جام را
سلام به همهي شما هموطنان عزيزم
خيلي خوش آمديد به سمت خدا خيلي خوشحاليم که در کنار شما هستيم.
استاد رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه بينندگان خوب و عزيز و نازنين عرض سلام و ادب و ارادت دارم.
شريعتي: خيلي خوش حاليم کنار شما هستيم حضرت حافظ فرموده اند عنقا شکار کس نشود دام بازچين
استاد رنجبر: خدا رحمت کند حکيم ابوالقاسم فردوسي را. يکي او را در عالم خواب ديد که در يک قصر بسيار مجلل و باشکوهي بر تخت نشسته خوب گفت قصر فردوس پادش عمل ميبخشند گفت اين قصر به پاداش کدام عمل به تو بخشيده اند؟ به خاطر شاهنامه بهت داده اند؟ گفت نه! به خاطر يک بيت شاه نامه اين قصر را به من کرامت کرده اند.
شريعتي: چه بود اون يک بيت
استاد رنجبر: خداوند والا و پستي تويي *** ندانم چهاي هر چه هستي تويي
حالا شايد براي خيليها جاي تعجب و شگفتي بايد که يعني چي يک قصر آن هم قصر بهشت به خاطر يک بيت. همين شگفتي وقتي بيشتر ميشود که ما با ثواب اعمال در روايات مواجه ميشويم. مثلا گفته ميشود که در روز دحو الارض که هفته گذشته بود روزه داري آن ثواب هفتاد سال روزه داري را دارد. يا مثلا شب قدر برابر است با هزار ماه يا امروز نماز يک شنبه ماه ذي القعده با آن همه آثار و برکات. يا برکت مثلا اين همه ثواب اين همه پاداش اصلا شدني است واقعا معني دار است؟ معقول است؟ واقعش اين است که اگر اينجوري نباشد جاي شگفت و تعجب و بهت دارد. يعني يک وقتي نادرشاه افشار اول صبح و همراه سپاهيان و لشگريانش از اردوگاه و لشگرگاه بيرون ميزدند تا برند به سرزمين هندوستان و اونجا را فتح کنند. همان ابتداي حرکت نادرشاه يک نوجواني را ديد داشت از گوشه جاده ميرفت. پرسيد اسمت چيست پسر؟ گفت: فتح الله! خب شنيدن اين واژه براي يک کسي که به عظم جنگ پا در رکاب کرده و هدفي جز فتح و پيروزي ندارد خيلي نويد بخش و خيلي اميد بخش بود. اين را هر کس باشد به فال نيک ميزند. به قول حافظ که گفت که: (حال نکو در قفاي فال نکوست!). خيلي خوشش آمد که عجب اولين واژهاي که ما داريم ابتداي کار ميشنويم فتح، پيروزي ست. گفت اسم پدرت چيست؟ گفت: نصرالله! نصرت الهي، باز خيلي خوشحال شد که امروز چه حرفهايي ما داريم ميشنويم. فتح، نصرالله . چه قدر خوش يمن! گفت: کجا داري ميروي. گفت: دارم ميروم مکتب خانه. گفت: خب در مکتب خانه چه ميخواني؟ گفت: قرآن. گفت: امروز قرار است چه بخواني؟ گفت: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِينًا» (فتح/ 1). ديگر خيلي کيفور و شاد شد به خزانه دارش گفت: يک سکه به او بده. يک سکه به او داد يک نگاهي به سکه کرد شروع کرد به گريه کردن. نادرشاه گفت: چرا گريه ميکني؟ گفت الآن بروم خانه پدرم ميگويد اين سکه را از کجا آورده اي؟ گفت: خب بگو اعلي حضرت به من داده اند. گفت: قبول نميکند! گفت: چرا؟ گفت: ميگويد اگر اعلي حضرت ميداد يک کيسه ميداد يک دانه نميداد. نادر لبخندي زد و گفت يک کيسه به او بدهيد. ممکن است افسانه باشد اما يک نکتهاي دارد. آن هم اين که بخشش شاه بايد شاهانه باشد. اگر نباشد جاي تعجب دارد. خدا هم بالاخره سلطان عالم است. اصلا يکي از نامهاي خدا سلطان است. «لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (الشوري/ 49) او اگر بخواهد پاداش دو رکعت امروز را کمتر از ايني که هست بدهد ديگر نميتواند سلطان باشد و نميتواند نام سلطان را با خودش داشته باشد. پس جاي تعجب نيست اگر گفته ميشود که يک قصر با آن عظمت و جلال و شکوه به خاطر يک بيت به حکيم ابوالقاسم فردوسي داده شده. البته بيت هم بيت بلندي است ديگر. ميگويد خداوند بالا و پستي تويي. من بالا ميروم ميبينم همه آثار توست. زمين ميآيم پايين ميآيم ميبينم همه نشانههاي توست. ندانم چه اي؟ درسته حکيمم و به من ميگويند حکيم ابوالقاسم فردوسي ولي من حکيم نميتوانم بفهمي چه هستي که هستي ندانم. هر چه هستي تويي. هر چه هست و همه جا رد پاي توست اثر انگشت توست چه در آسمانها چه در زمين. قرآن هم اتفاقا روي همين نکته تائيد ميکند يعني روي آثار الهي تکيه ميکند نه روي حقيقت حق.
«الرَّحْمَنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الإنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ، الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ» (الرحمن/5-1).
الرَّحْمَنُ يک کلمه است ولي اين يک کلمه يک آيه است. يعني يک دنيا حرف دارد برو بنشين فکر کن. الرَّحْمَنُ؛ آيه تمام شد. بعد ميگويد اين الرَّحْمَنُ اين که سر تا پا رحمت و رافت است عَلَّمَ الْقُرْآنَ بعد ميگويد خَلَقَ الإنْسَانَ اينهايي که ميخواهند ميوه را ترازو کنند خب ترازوها بعضي هايش دو تا کفه دارد اول سنگ ترازو ميگذارد بعد ميوه ميگذارد. خدا هم اول سنگ ترازو را بيان ميکند که قرآن بعد ميوهي آفرينش که انسان است. خَلَقَ الإنْسَانَ. يعني ببينيد ميزان سنجش شما اين قرآن است. چون اول ميگويد عَلَّمَ الْقُرْآنَ. چون قائدتا بايد ميگفت خَلَقَ الإنْسَانَ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ. انسان را آفريد قرآن را به اين انسان آموخت. يعني اصلا معيار و قياس سنجش ما همين کتاب است. ما بر اساس اين سنگ ترازوي ما سنگ محک ما سنجيده ميشويم. عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الإنْسَانَ بعد ميگويد عَلَّمَهُ الْبَيَانَ. ما به اين انسان گفتن آموختيم نه سخن گفتن سخن را پدر و مادر به ما آموختند آنها حرف را کلمه کلمه در دهان ما گذاشتند يعني گفتن را اينها به ما آموختند. گفتن يعني چه؟ اين که شما يک مقدار هوا را از ريه ميفرستيد از طريق ناي به هنجره ميدهيد در فضاي دهان اين زبان به حرکت ميآيد لبها به حرکت ميآيند فکها به حرکت ميآيند تبديل به صوت و کلمه ميشوند. اين را کسي به شما نياموخت. حرف را به شما ياد دادند نه زدن را. سخن را به شما ياد دادند نه گفتن را. پس يک توان حرف زدن را خداوند داده. سخن را پدر و مادر ياد داده ولي گفتن را که ياد داده؟ پدر و مادر گفته اند يک مقدار هوا از ريه به دهان بفرست؟ زبانت را به حرکت در بيار؟ فک هايت را بالا و پايين کن؟ دهانت را باز و بسته کن؟ تا مثلا بشود کلمهي بابا؟ گفتن را او آموخت! اصلا همين که الان شما داريد با من حرف ميزنيد ميگويد رد پاي من است. کجا داريد ميرويد؟ اصلا گفتن تو شاهد و گواه است و حضور و وجود من است. عَلَّمَهُ الْبَيَانَ، الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ، يک نگاهي به آسمان کن. آسمان فقط همين يک شمس و خورشيد ندارد. ميليونها شمس دارد که خيلي هايش بزرگتر و پر نورتر است. ميليونها ماه دارد که يکي اش اين است و خيليها بزرگتر از اين ماه است. همهي اينها در مدار خودشان در حرکت اند ولي هرگز تا کنون يک تصادم يک تصادف يک برخورد بين اينها اتفاق نيفتاده. تسبيح پاره ميشود دانهها ميافتد زمين. صد دانه هم بيشتر نيست. اين دانه به آن دانه ميخورد. ميگويد ببين اين خورشيد اين ماه اينها بِحُسْبَانٍ اند يعني با حساب دارند حرکت ميکنند که هيچ تصادفي ندارند خود اين به حساب بودن خود اين محاسبات رد پاي ما نيست. يک آيه است در واقع. اصلا نميگوييم ما خورشيد را آفريديم. نه شما آفريديد. ولي خورشيدها اين ماهها نبايد يکي شان به هم بخورند؟ اين نظم، اين نظام، اين محاسبات فرياد ميکنند که ما هستيم. چه چيزي را داري منکر ميشوي. اصلا ميگويي از آسمان بيا زمين نميخواهيم. همين جلوي پايت را نگاه کن. يک روز برو کنار يک باغي يک مسجدي يک تخته سنگي بشين يک نگاهي بکن. «أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ» (واقعه/ 63) پس آيا ديدهاي آنچه ميکاريد؟ حرث يعني شکافتن زمين و دانهها را در آن شکاف قرار دادن. ببين شما يک دانههاي چوبين خشک بي همه چيز نه ريشه دارد نه ساقه دارد نه برگ دارد. در دل اون شکافهاي خاک ميگذرد. حالا ببينم «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ » (واقعه/ 64) پس زرع يعني بيرون کشيدن. رويانيدن. شما ميرويانيد يا ما؟ شما فقط حارثيد. زمين را شخم ميزنيد شيار ميگذاريد يک مشت گندم هم ميکاريد. کي به اين دانه ميگويد يک بخشي بشود ريشه برود دنبال آب يک بخشي بشود جوانه بيايد بالا برود دنبال نور. کي اين کار را ميکند. اصلا اين دانهها درست مثل يک انسان خردمند يک مسيري را طي ميکند طي ميکند طي ميکند تا ميشود محصول تا ميشود غلات تا ميشود ميوه. کار کيست اين. يک نگاهي بکن به اين. همهي اينها يک علامت است به سوي آسمان. همه دارند ما را فرياد ميکنند. ما را صدا ميکنند. «لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ» (واقعه/ 65) ما اگر اراده بکنيم همين که سبز شد آمد بالا با يک نگاه خشکش ميکنيم. ميشود کاه. ميشود علف خشک. اون وقت چه خاکي به سر ميکنيد. فرياد ميکنيد که « إِنَّا لَمُغْرَمُونَ» (سوره واقعه/آيه 66) ما چه کنيم. «بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» (سوره واقعه/آيه 67) ما امسال بي نصيبيم نه گندمي نه برنجي هيچ نداريم. فقط شيون ميکند. «أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاء الَّذِي تَشْرَبُونَ» (واقعه/ 68) همين آبي که شما مينوشيد همه اش ميگوييد سرد است گرم است. مرد حسابي يک بار هم به خودش نگاه بکن که از کجا آمده اين آب؟ «أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ » (واقعه/ 69) آن ابرهاي باران زا را ما فرو فرستاديم. هر قطره از اين آب ما را فرياد ميکند. ميگويد ما هستيم. از يک آب کمتر نباش. آب حضور ما را دارد تائيد ميکند و تاکيد ميکند. «لَوْ نَشَاء جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ» (واقعه/ 70) اگر ميخواستيم تلخش ميکرديم. شورش ميکرديم. اصلا قائدتا بايد شور و تخل باشد. چرا فکر نميکني. اين آب از کجا آمده؟ از سد. سد از کجا آمده؟ از سيلاب ها؟ سيلاب از کجا آمده؟ از ابرها. ابرها از کجا آمده از دريا ها. درياها که شورند اين آّب بايد شور باشد؟ ميگويد ما ميخواستيم اين آب را به آسمان بفرستيم غربال ش کرديم. نمکها و تخلي هايش را گرفتيم. ما ميتوانستيم با همان نمکها بالا بفرستيم. اگر ميخواستيم تلخ و شورش قرار ميداديم. چون اصلا بايد تلخ و شور باشد. يعني ما از آب شور آب شيرين ساخته ايم. اين را تصفيه کرده ايم در اختيار شما گذاشته ايم. چرا فکر نميکنيد؟ «أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ» (واقعه/ 71) کبريت ميزنيم. اجاق را روشن ميکنيم. غذايي درست ميکنيم. سفرهاي پهن ميکنيم. يک نگاهي به اين کبريت بکن. اصلا آن آتش و غذا هيچ. همين که ميزني آتش را روشن ميکني اين چوب است. چوب از درخت است. «أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِؤُونَ» (واقعه/ 72) شما آن درخت را پديد آورديد. شما يک علف را هم نميتوانيد پديد بياريد. درخت گردو را ميخواستيد پديد بياوريد؟ همه چيز ما را فرياد ميکند. ندانم چه هستي.
حافظ هم ميخواهد همين را بگويد: عنقا شکار کس نشود دام بازچين.
عنقا نماد خداوند است که در اوج آسمان هاست. همهي پرندهها را ميتواند شکار کند اما هيچ پرندهاي نميتواند آن را شکار کند. ذات خدا را عارفان به عنقا تشبيه ميکنند يعني قابل دسترسي و دستيابي و فهم و درک نيست. همان ندانم چه اي. عنقا حقيقت حق معرفت به ذات حق شکار کس نشود. هيچ کس نميتواند شکار کند و از آن خودش کند و بگويد من حقيقت حق را فهميدم. دام باز نشود. اين دام فکر و خيال و انديشه خودت را جمع کن. انديشه خيال تشبيه ميکنه به يک تور که طرف پهن کرده باشه يک توري را تا پرندهاي را شکار کند. ميگويد با اين تور نميتواني آن حقيقت را دريافت کني. دام باز شود. اميرالمومنين هم ميفرمود در باره ذات خداوند انديشه نکن. به جايي نميرسي گمراه ميشوي.
عنقا شکار کس نشود دام بازچين *** کان جا هميشه باد به دست است دام را
شما يک دام يک توري را پهن کن که يک سيمرغي را شکر کني هزار سال هم صبر کني به نتيجه نميرسي. تنها چيزي که به دست ميآوري باد و نسيم است.
شريعتي: مشرف ميشويم به محضر قرآن کريم. آيات پاياني سوره مبارکه حاقه و آيات ابتدايي سوره مبارکه معارج صفحه 568.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ ?35? وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ ?36? لَّا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ?37? فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ?38? وَمَا لَا تُبْصِرُونَ ?39? إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ?40? وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ ?41? وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ ?42? تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ?43? وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ?44? لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ?45? ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ?46? فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ?47? وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ ?48? وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ ?49? وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ ?50? وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ ?51? فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ?52?
سورة المعارج
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ?1? لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ ?2? مِّنَ اللَّـهِ ذِي الْمَعَارِجِ ?3? تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ ?4? فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا ?5? إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا ?6? وَنَرَاهُ قَرِيبًا ?7? يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاءُ كَالْمُهْلِ ?8? وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ ?9? وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا ?10?
ترجمه:
پس امروز او را در اينجا دوست مهربان و حمايت گري نيست؛ (??) و نه غذايي مگر چرکاب و کثافات [ي از بدن اهل دوزخ!] (??) که آن را جز خطاکاران نميخورند. (??) پس سوگند ياد ميکنم به آنچه [از محسوسات] ميبينيد، (??) و آنچه [از غير محسوسات] نميبينيد، (??) بي ترديد اين قرآن، گفتار فرستادهاي بزرگوار است، (??) و آن گفتار يک شاعر نيست، ولي جز اندکي ايمان نميآوريد، (??) و گفتار کاهن هم نيست، ولي جز اندکي متذکّر نميشويد. (??) نازل شده از سوي پروردگار جهانيان است. (??) و اگر [او] پارهاي از گفتهها را به دروغ بر ما ميبست، (??) ما او را به شدت ميگرفتيم، (??) سپس رگ قلبش را پاره ميکرديم؛ (??) در آن صورت هيچ کدام از شما مانع از عذاب او نبود، (??) بي ترديد اين قرآن، وسيله پند و تذکري براي پرهيزکاران است. (??) و ما به يقين ميدانيم که از ميان شما انکارکنندگاني هست. (??) و اين انکار قطعاً مايه حسرت کافران است، (??) و بي ترديد اين قرآن، حقّي يقيني است. (??) پس به نام پروردگارت تسبيح گوي. (??)
سورة المعارج
بسم الله الرحمن الرحيم
درخواست کنندهاي عذابي را که واقع شدني است درخواست کرد، (?) [عذابي که] ويژه کافران است، [و] آن را بازدارندهاي نيست. (?) [اين عذاب] از سوي خداي صاحب درجات است. (?) فرشتگان و روح در روزي که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوي او بالا ميروند. (?) پس صبر کن صبري نيکو [صبري که در کنارش جزع و ناخشنودي نباشد.] (?) دشمنان و مخالفان، آن [عذاب] را دور ميبينند (?) و ما آن را نزديک ميبينيم. (?) روزي که آسمان چون فلز گداخته گردد (?) و کوهها مانند پشم رنگينِ حلاجي شده شود (?) و هيچ خويشاوند و دوست صميمي از [اوضاع و احوال] خويشاوند و دوست صميمي اش نپرسد! (??)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شريعتي: امسال براي اينکه عيد غدير پر رنگ تر از سالهاي قبل باشد. گفتيم يک طرحي را رقم بزنيم با همکاري شما عزيزان همدل. گفتيم يک قدمي را براي غدير برداريم. اين طرح مختص معلمان ابتدايي است. به سايت ما ميتوانند مراجعه کنند. جزئيات طرح آنجا هست. حاج آقا رنجبر اشاره قرآني را بفرمائيد.
استاد رنجبر: شما بازي مار و پله را ديده ايد ديگر هم مار دارد هم پله دارد گاهي با چه زحمتي يک خانههايي را شما تي کردهاي رفته ايد آن بالا بالا يک نيش مار ميخوري مستقيم ميآيي آن پايين که بودي. يک جاهايي هست که نه نردبان سر راه شما قرار ميگيرد صاف ميروي آن خانه آخر. دنيا بازي مار پله است. هم مار دارد هم پله. يک خلقيات و اخلاقياتي هست که اينها مثل مار گزنده هستند اگر انسان پيدا بکند هر چه هم اوج گرفته باشد ممکن است يک شبه از عرش به فرش برسد. يک چيزهايي هم هست که نقش نردبان دارد و انسان را بالا ميبرد. مارها از همان اخلاق و رفتار ما سر ميزند. خدا چيزي به نام مار ندارد. خدا نردبان دارد. در همين آيات هم خوانديم. «مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ» (معارج/ آيه 3) خداوند صاحب نردبان هاست نه صاحب مارها. مارها اعمال خود شماست. فضل او عنايت او. گاهي اوقات يک رفيق سر راه شما ميگذارد رفيق خوب اين مثل نردبان شما را بالا ميکشد. گفت يار باشد نردبان يار ها. يک رفيق خوب يک همسر خوب يک شب قدري نردباني ميشود شما را ميرساند به آن انديشههاي پاک انديشههاي خوب انديشههاي زلال يک استاد خوب يک پير خوب گاهي سر راه آدم ميگذارد. پير باشد نردبان آسمان. يک حرف خوب. همين قرآن نردبان آسمان است. انسان را بالا ميبرد.
شريعتي: خيلي ممنون و مچکرم حاج آقاي رنجبر از شما. بايد خداحافظي بکنيم. ضمن اينکه براي همه ملي پوشانمان آرزوي موفقيت و پيروزي ميکنيم. حاج آقاي رنجبر دعا کنند.
استاد رنجبر: انشاءالله خداوند از اين نردبانهاي خوب رفيق خوب دوست خوب استاد خوب سر راهمان بگذارد.
شريعتي: انشاءالله ما را از دعاي خير خودتان بي بهره نگذاريد. مثل هميشه بهترينها را براي فرد فرد شما آرزو ميکنيم والحمدلله رب العالمين. متشکرم از شما حاج آقا رنجبر. سپاسگزارم.