برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/04/14
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند *** نياز نيمه شبي دفع صد بلا بکند
عتاب يار پري چهره عاشقانه بکش *** که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند *** هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليک *** درد در تو نبيند که را دوا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بيداري *** به وقت فاتحهي صبح يک دعا بکند
بسوخت حافظ و بويي به زلف يار نبرد *** مگر دلالت اين دولتش صبا بکند
شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما خانمها و آقايان طاعات و عبادات شما قبول باشد سلام به اميرالمومنين امام علي عليه السلام و سلام به همهي دوست داران و محبان آن حضرت سلام به شب قدر شبي که از مدتها پيش منتظرش بوديم و لحظه شماري ميکرديم و روز شماري ميکرديم. امشب يکي از آن شب هاست همه را دعا بکنيد ما هم دعايتان ميکنيم و مهم تر از همه اين که دعا کنيم ان شاء الله امشب را به معناي واقعي کلمه درک کنيم خوشحاليم خدمت شما هستيم و در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز سلام عليکم.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نازنين عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: سلامت باشيد اين غزل حافظ هم متناسب با امشب است خدمت شما هستيم و شرح اين ابيات ناب حافظ را ميشنويم دلا بسوز که سوز تو کارها بکند.
حاج آقا رنجبر: سوختن حرکت ميآورد جنبش ميآورد تکاپو ميآورد به راه افتادن به دنبال دارد همين سوختن تيرگي را نگاه بکنيد اين انگشت شما بخورد به شعلهي شمعي ميسوزد به حرکتش در ميآورد خودت از جا بلند ميشوي راه ميافتي اين طرف آن طرف تا يک التيامي يا يک بهبودي پيدا بکني سوختن دل هم همين طور است انسان وقتي دلش سوخت اهل حرکت ميشود همان حرکتي که اهل معرفت تعبير به سير ميکنند تعبير به سلوک ميکنند انسان به حرکت در ميآيد منتها کي اين دل ميسوزد؟ وقتي که انسان يک احساس و يک ادراک پيدا بکند احساس اين که من خيلي پايين ام و ادراک اين که من خيلي ميتوانستم بالا باشم قدر من بيش از اينها بود اين که شب قدر اين قدر فضيلت دارد چون شبي است که انسانها ميتوانند اندازهي خودشان را بفهمند که تا کجا ميتوانستند پر بکشند. صائب تبريزي دو بيت دارد خيلي زيباست ميگويد روزگاري را که کردم صرف تسخير بتان من روزگار عمر خودم را صرف اين کردم که دل اين را به دست بياورم دل آن را به دست بياورم
روزگاري را که کردم صرف تسخير بتان *** ميتوانستم دو عالم را مسخر ساختن
مي توانستم دل خدا را به دست بياورم اگر دل خدا را به دست ميآوردم دنيا و آخرت مال من بود دنيايم آباد ميشد آخرتم آباد ميشد اما خودم را خر يک کساني کردم که نه دنيايم آباد شد نه آخرت گفت «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ» (حج/ 11) هم دنيايم را دادم هم آخرتم را
آبرويي که کردم صرف اين بي حاصلان *** آسيايي ميتوانستم به دور انداختن
آن وقتها با آب آسيايي راه ميانداختند ميگويند آبرويم کمتر آب نبود من اگر صرف اين آدمهاي بي حاصل نميکردم صرف خدا ميکردم ميتوانستم يک آسيايي دور بيندازم که تا قيام قيامت از قبلش بهره ببرم سود ببرم اين همان احساس و ادراک است که اگر انسان اين را با تمام وجودش حس بکند دلش ميسوزد وقتي دلش سوخت ديگر حرکت ميکند حافظ به يک چنين احساس و ادراکي دست پيدا کرده و ذا دلش ميسوزد و از طرفي هم ميداند که دل وقتي بسوزد مايه حرکت است لذا ميگويد دلا بسوز ميبينم داري ميسوزي دلا بسوز که سوز تو کارها بکند اين سوز خيلي کارها از دستش برمي آيد کمترين کارش اين است که انسان اهل راز و نياز ميشود ميداند که ديگر با اين پا نميشود رفت اين فاصلهي طولاني را نميشود طي کرد بخش عمدهاي از عمر رفته معلوم نيست چقدرش باقي مانده اين است که انسان فقط خودش را به خدا ميسپارد دستش را به آسمان بلند ميکند اهل راز و نياز ميشود و اين راز و نياز هم بهترين زمانش نيمههاي شب است و راز و نياز در نيمههاي شب کمترين خاصيتش اين است که صدها بلا را از انسان دور ميکند و بالاترين بلايي که دامن انسان را ميگيرد فاصلهي از خداست دوري از خداست انسان با همين راز و نيازها ميتواند بلاها را از خودش دور کند لذا ميگويد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند *** نياز نيمه شبي دفع صد بلا بکند
انسان وقتي که دلش سوخت و وقتي که به راه افتاد اين طوري نيست که خدا آغوش باز کند نوازشش کند ابدا. اول مصيبتها اول مشکلاتش شروع ميشود اول دردسرها شروع ميشود مصيبت پشت مصيبت مشکل پشت مشکل بعضيها فکر ميکنند اگر رفتند سراغ خدا ديگر نانشان در روغن است همان مقداري هم در روغن بود بيرون ميآورد و ميچزاند چرا؟ شبهاي عيد ديده ايد اين قاليها را آويز ميکنند شروع ميکنند با چوب و چماق زدن و کوفتن چرا؟ چون گرد آلود است چون غبار آلود است عمري زير دست و پا بوده لذا شروع ميکنند به چوب زدن به خاطر چه؟ به خاطر آن گرد و غبار نه به خاطر آن فرش گرد و غبار نميخواهند نه که فرش را نميخواهند اگر نميخواستند ميانداختند در انباري و پستو يا ميدادند به دوره گرد محل يک چيزي هم ميدادند ميگفتند اين را ببر گرد و غبار را نميخواهند بر نمد چقدر مولوي زيبا ميگويد
بر نمد چوبي که آن را مرد زد *** بر نمد آن را نزد بر گرد زد
نمي خواهد به فرش بزند دارد به گرد ميزند ميگويد بيا بيرون چرا اين جا رفتي اين جا جاي تو نيست اين فرش خيلي قيمتي است قيمتش خيلي بالاتر از اين حرفها است تو برو روي چيز ديگر بنشين روي اين نبايد بنشيني چرا وقتي ميروي سراغ خدا مشکلاتت شروع ميشود؟ چرا شروع ميشود؟ طرف ميگويد ما چهار روزه روزه داري ميکنيم نماز و نماز شب ميخوانيم به جاي اين که گره هايمان باز شود گره روي گره آمد به جاي اين که مشکلمان حل شود مشکل تر شد حافظ ميگويد همين طور خواهد شد که بلاي دوست تطهير شما است مولوي ميگويد
علم او بالاي تدبير شماست اين بلاها مصيبتها براي اين است که تطهير شوي گرد و غبارها از روي تو کنار رود به همين خاطر ميگويد
عتاب يار پري چهره عاشقانه بکش به حرکت در آمدي با مشکلات مواجه ميشوي که اينها حمل بر تندي ميکني حمل بر خشونت حق با خودت ميکني اينها را عاشقانه تحمل کن عتاب اين تنديها سختيها تلخيها که از ناحيهي يار است نه دشمن او تو را دوست دارد او دشمن تو نيست پري چهره است زيبا است إنَّ اللهَ جَمِيلٌ (کافي، ج 6، ص 438) دوست دارد تو هم جمالي پيدا کني راهش همين است
عتاب يار پري چهره عاشقانه بکش *** که يک کرشمه تلافي صد جفا کند
بعدش يک شيرين کاريهايي از خودش نشان ميدهد يک رفتار شيريني از خودش نشان ميدهد که همهي اين سختيها و دشواريها از يادت خواهد رفت مثل همان کسي که فرش را با چوب زد آخرش يک پارچهي نمدار روي فرش ميکشد يک نوازشي ميکند چنان براق ميشود زيبا ميشود ميگويد بعدش خدا نوازش خواهد کرد خدا عنايت و التفات خواهد کرد از دل شما در ميآورد
عتاب يار پري چهره عاشقانه بکش *** که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بر دارم *** هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
اين انسان کي با جهان وجود خودش آشنا ميشود؟ چون هر يک ما جهاني هستيم گفت جهاني است بنشسته در گوشهاي کي ما با جهان پيرامون خودمان يعني دنيا حقيقت دنيا فلسفهي دنيا آشنا ميشويم کي ما با جهان پس از مرگ آشنا ميشويم؟ چه چيزي ميتواند جهان نما باشد يعني جهان وجود ما را براي ما نمايان بکند جهان پيرامون و حقيقت دنيا را نمايان کند جهان پس از مرگ را نمايان بکند معرفت است اين معرفت هم يک ظرفي دارد ظرفش هر چيزي ميتواند باشد مهم ترين ظرف اين معرفت قرآن کريم است لذا تعبير به جام ميکند بارها گفتيم جام مِي. است يعني جام معرفت است منتها چون با معرفت انسان جهان برايش روشن ميشود لذا ميگويد جام جهان نما اين يک جامي است که جهان را براي تو به نمايش ميگذارد بصيرتي به شما خواهد داد به شرط اين که در خدمتش باشيد يک خادم در خدمت خواجه است يعني هر چه خواجه گفت ميگويد چشم هر کار گفت بکن ميگويد چشم نکن ميگويد چشم اصلا هم چون و چرا نميکند ميگويد اگر تو بيايي در خدمت اين جام جهان نما باشي در خدمت اين قرآني که امشب نازل ميشود باشي هر چه گفت بگويي چشم روي سر بگذاري مگر قرآن روي سر نميگذاري اين يک نماد است مگر قرآن برابر صورتت نميگيري اين معنا دارد روي سر ميگيري ميگويي خدايا از اين به بعد هر چه گفتي روي سر من برابر رو ميگيري ميگويي خدايا از اين به بعد نقشهي زندگي من اين است تا به حال نقشهي زندگي من حرف اين بود حرف آن بود قضاوت اين بود داوري او بود از اين به بعد نقشهي زندگي من همين است که الآن پيش روي من است اگر واقعا در خدمت اين کتاب باشي هر چه گفت بگويي چشم ميگويد دلت را پاک کن کينه داري کدورت داري عداوت داري حسادت داري اينها را بريز دور دلت مثل يک آينه است گناه مثل زنگار است مثل غبار است غبار وقتي روي آينه نشست ديگر اين آينه با آجر هيچ فرقي ندارد آجر گيرنده نيست اين هم نيست آجر انعکاسي ندارد اين هم ندارد اگر ميخواهي دلت گيرنده باشد اگر ميخواهي دلت حقيقت جهان وجودت و جهان پيرامونت و آخرتت را از اين کتاب دريافت کند بايد اين غبارها بايد اين زنگارها برود کنار اگر رفت کنار دل تو هم جام جهان نما ميشود چون تمام آن چه که در قرآن است در دل تو منعکس ميشود دل تو ميتواند دريافت کند يک قصهاي دارد مثنوي خيلي اين قصه لطيف و زيباست ميگويد دو دسته آمدند پيش پادشاهي هر دو دسته دعوي نقاش بودن را داشتند يک عده چيني بودند يک عده هم رومي بودند چينيها گفتند ما نقاش داريم ما از اين روميها نقاشي مان خيلي بهتر است روميها گفتند ما با کر و فر اصلا نقاشي ما را نديدي يک کر و فر و شکوه و عظمتي دارد
گفت سلطان امتحان خواهم درين *** کز شماها کيست در دعوي گزين
پادشاه گفت ببين گوش من از اين ادعاها پر است من امتحان ميکنم شما را شما نقاشي بکش آن وقت من قضاوت ميکنم ببينم کدام شما صادق تر هستيد بعد رو کرد به چينيها گفت شما چه نياز داريد گفتند ما يک اتاقي ميخواهيم يک فضايي سه در چهار باشد ارتفاع ديوارهايش اين باشد عرضش اين باشد روميها گفتند هر فضايي در اختيار اينها باشد در اختيار ما هم بگذار شرط دوم هم اين است که ما رو به روي هم باشيم شرط سوم اين که يک پردهاي بين ما حائل باشد نه ما طرف پرده را نگاه ميکنيم نه آنها اين طرف ما کار خودمان را ميکنيم آنها هم کار خودشان گفت باشد در اختيارشان گذاشتند به چينيها گفت ديگر چه
چينيان صد رنگ از شه خواستند
گفتند ما صد نوع رنگ ميخواهيم نقاشي کنيم ارغواني و سبز و زرد گفت بسيار خب به آنها بدهيد دادند به روميان گفت شما چه
روميان گفتند ني لون و نه رنگ
گفتند ما رنگ نميخواهيم گفت مگر نميخواهيد نقاشي کنيد گفت چرا گفت چطوري گفتند ميبينيد گفت شروع کنيد چينيها رفتند در فضاي خودشان روميان هم آمدند در اتاق خودشان
در فرو بستند و صيقل ميزدند
ديوار از آهن بود اينها شروع کردند به صيقل زدن سابيدند سابيدند آن قدر ساييدند که شد مثل آينه تصوير خودشان را شفاف در آن ميديدند از آن طرف هم چينيها داشتند نقاشي ميکشيدند تمام شد کار چينيها
چينيان چون از عمل فارغ شدند *** از پي شادي دهلها ميزدند
کارشان که تمام شد از بس شاد بودند شروع کردند به طبل و دهل زدن پادشاه خبر دار شد
شاه آمد ديد آن جا نقشها
ديد عجب نگارستاني اين چينيها به راه انداختند
بعد از آن آمد به سوي روميان *** پرده را برداشت رومي از ميان
تا وارد اتاق روميها شد يک رومي پرده را سريع کشيد تا کشيد
عکس آن تصوير و آن کردارها *** زد بر آن صافي شده ديوارها
هر چه اين چينيها هنر آفريني کرده بودند يک جا منعکس شد روي ديوار روميها
آن چه آن جا ديد اين جا به نمود
هر چه اين پادشاه در اتاق چينيها ديده بود بهترش را اين جا ديد بعد مولوي يک نتيجهاي ميگيرد خيلي زيبا ميگويد
روميان آن صافيان انداي پسر
پسر جان وقتي من ميگويم روميها منظورم مردم روم نيست منظورم آدمهاي صافي دل است آدمهايي که دل هايشان را صيقل زده اند گرد و غبارها از آيينهي دلشان زدوده اند
ليک صيقل کرده اند آن سينهها *** تا کز آز و حرص و کينه ها
به خاطر همين آيينهي دلشان دريافت ميکند به خاطر همين انعکاس ميکند قرآن همين را ميگويد ميگويد من ميخواهم تو شوي مثل ديوار روميها تو همان کاري بکني که روميها ميکردند دلت را صيقلي کن صيقلي کن صيقلي اگر اين طوري باشد آن وقت ميتواني حقايق عالم را از من دريافت کني حقيقت وجودي خودت را دريافت کني حقيقت عالم پس از مرگ را دريافت کني اين حجابهايي که الآن بين تو و اين عوالم است کلا برداشته ميشود
ز ملک تا ملکوتش از اين عالم ملک تا آن عالمي که گفتيم خيلي خيلي ملک است اين عالم جسماني با آن عالم روحاني يک حائلهايي است حجابهايي است مانعهايي است
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردار *** هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
هر کسي در خدمت اين قرآن باشد تمام اين حجابها برداشته ميشود خدا حفظ کند آيت الله حسن زادهي آملي در کتاب ظاهرا هزار نکته باشد يا در کتاب انسان در عرف عرفان خيلي قبل ترها ديدم ايشان در آن جا ميگويد يک وقت داشتم آيات جهنم را در خانه ميخواندم يک مرتبه جهنم را ديدم با چشم خودم اين متن قرآن است که «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ » (تکاثر/ 6-5) قطعا جهنم را ميبينيد اگر به آن باور راه پيدا بکنيد اصلا حجاب را برمي دارند ميگويند آيات جهنم را که ميخواندم يک مرتبه چشمم را باز کردم جهنم را با چشم خودم ميديدم اين در احوال مرحوم شيخ بهايي که کم شخصيتي نيست ميگويد يک وقتي رفته بودم قبرستان تخت فولاد اصفهان ميدانيد قبرستان بسيار با عظمتي است بسياري از اوليا خدا در آن جا مدفون اند امثال مرحوم رحيم ارباب جالب است همين مرحوم ارباب يک خاطرهاي دارد وصيت کرده بود من وقتي از دنيا رفتم من را در قبرستان تخت فولاد دفن بکنيد يک جاي پرت دوري دفن کنيد يعني خودش را عددي نميديد کسي نميديد که در کنار اوليا ديگر دفن شود به وصيتش عمل ميکنند يک جاي خيلي دوري از آن قسمت دفنش ميکنند کار خدا را ببين بعدها انقلاب شد و جنگ و جبهه و اين طرف قبر مرحوم ارباب شد گلزار شهدا آن طرف شد قبرستان تخت فولاد قبر مرحوم ارباب مثل يک نگيني وسط است کساني که ميروند زيارت قبور قبرستان تخت فولاد بعد ميروند زيارت قبور شهدا بايد از کنار قبر مرحوم ارباب بگذرند کساني هم که رفتند گلزار شهدا بعد ميخواهند بروند قبرستان بايد از کنار اين قبر بگذرند کسي که خودش را ميخواست در حاشيه قرار بدهد براي خدا خدا او را در متن قرار داد شده يک نگين در ميان اين دو قبرستان قبرستان خيلي عجيب غريبي است اوليا خدا مدفون اند مرحوم شيخ بهايي ميگويد من يک روز رفته بودم براي تشييع جنازه نشسته بودم يک گوشهاي همين که نشسته بودم يک بوي بسيار خوشي به مشامم رسيد من تا آن روز آن بو را نشنيده بودم اين طرف نگاه کردم آن طرف نگاه کردم ديدم يک جوان بسيار رعنا بسيار زيبا که به اين زيبايي نديده بودم با يک لباس بسيار فاخر دارد حرکت ميکند رفت رفت رفت کنار آن قبر وارد آن قبر شد مرحوم شيخ بهايي ميگويد به چشم خودم ديدم خيلي طول نکشيد يک سگ بسيار سياه بد هيبت هيکل مند ديدم دارد ميرود به سمت همان قبر وارد قبر شد ميگويد خيلي طول نکشيد ديدم آن جوان آمد بيرون سر و صورت خوني لباس پاره به او گفتم داستان چيست گفت من عمل خوب اين آدم بودم رفتم کنارش باشم در اين لحظهي تنهايي اش آن سگ عمل زشتش بود زور او بر من غالب شد ما دو تا يکي مان بايد کنار او ميبوديم او نيرومند تر بود اين متن روايت پيامبر است که فرمود إنَّهُ لَابُدَّ لَكَ يَا قَيْسُ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ تو وقتي دفن ميشوي يکي با تو دفن ميشود تا آن يکي که باشد آن جوان زيبا روي باشد يا آن سگ بد هيبت باشد وَ هُوَ فِعْلُكَ (الخصال، ج1، ص114) اين همان اعمال رفتار خودت است از همين جا شروع ميشود قرين شما هم نشين شما از همان لحظهي مرگ شروع ميشود و اين تا آخر با شما خواهد بود حالا چرا شيخ بهايي اين صحنه را ميبيند خيليها آن جا بودند نديدند چون
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارد *** خدمت جام جهان بکند
يک عمري در خدمت قرآن بوده معلوم است اين حجابها کنار ميرود
شريعتي: خيلي ممنون نماز روزه هايتان قبول باشد ان شاء الله خداوند به برکت اين آيات نوراني توفيق درک امشب به همه مان عنايت بکند آيات پاياني سورهي مبارکهي دخان را در سمت خداي امروز خواهيم شنيد تلاوت ما در بهار قرآن توأم با تدبر باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد ثواب تلاوت اين آيات را هديه ميکنيم به روح آسماني اميرالمومنين علي عليه السلام
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ ?40? يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ ?41? إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّـهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ?42? إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ ?43? طَعَامُ الْأَثِيمِ ?44? كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ?45? كَغَلْيِ الْحَمِيمِ ?46? خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِيمِ ?47? ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ ?48? ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ ?49? إِنَّ هَـذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ ?50? إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ ?51? فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ?52? يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَابِلِينَ ?53? كَذَلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ ?54? يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ آمِنِينَ ?55? لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ?56? فَضْلًا مِّن رَّبِّكَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ?57? فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ?58? فَارْتَقِبْ إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ ?59?
ترجمه:
بي ترديد روز جدايي [حق از باطل، مؤمن از کافر و پاک از ناپاک] وعده گاه همه آنهاست؛ (??) همان روزي که هيچ دوستي چيزي از عذاب را از دوستش دفع نمي کند، و چون [آلوده به شرک و کفرند] ياري نمي شوند؛ (??) مگر کسي که خدا او را مورد رحمت قرار داده است؛ زيرا او تواناي شکست ناپذير و مهربان است (??) همانا درخت زقّوم، (??) خوراک گنهکار است، (??) مانند مس گداخته شده در شکم ها مي جوشد، (??) چون جوشيدن آب جوشان (??) [گفته مي شود:] اين گنهکار را بگيريد و او را به زور به وسط دوزخ بکشانيد. (??) آن گاه از عذاب آب جوشان بر سرش فرو ريزيد؛ (??) [و بگوييد:] بچش که تو همان ارجمند و بزرگواري!! (??) به يقين اين همان چيزي است که همواره درباره آن ترديد مي کرديد. (??) مسلماً پرهيزکاران در جايگاه امني خواهند بود. (??) در ميان بوستان ها و چشمه سارها؛ (??) لباس هايي از حرير نازک و ديباي ضخيم مي پوشند در حالي که برابر هم مي نشينند. (??) [آري سرانجام کار پرهيزکاران] چنين است، و حور العين را به همسري آنان درآوريم، (??) در آنجا هر گونه ميوه اي را که بخواهند مي طلبند و مي خورند، در حالي که [از هر جهت] ايمن و آسوده خاطرند؛ (??) در آنجا مرگ را نمي چشند، مرگ آنان همان مرگي بود که در دنيا چشيدند، و خدا آنان را از عذاب دوزخ مصون مي دارد. (??) [اين] فضل و احساني است از سوي پروردگار تو، [و] اين همان کاميابي بزرگ است. (??) پس جز اين نيست که ما [فهم] قرآن را با زبان تو [که زباني فصيح و گوياست] آسان ساختيم تا آنان متذکّر و هوشيار شوند. (??) [ولي اگر متذکّر و هوشيار نشدند] پس به انتظار باش که مسلماً آنان هم منتظرند [که سرانجام کار چه خواهد شد؟ سرانجام نصرت و پيروزي خدا براي تو و عذاب دنيا و آخرت براي آنان است.] (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم اشارهي قرآني امروز را حاج آقاي رنجبر بفرمايند بعد وارد فضاي زيارت جامعه کبيره شويم
حاج آقا رنجبر: آرد را غربال ميکنند چرا؟ چون قاطي دارد آرد با غير آرد قاطي است با چوب با کلوخ با گاهي ته سيگار به همين خاطر غربال ميکنند قرآن يکي از نامهايي که براي روز قيامت دارد «يَوْمَ الْفَصْلِ» است يعني روز جدايي روز غربال کردن در دنيا قاطي است خوب و بد قاطي است همه با هم اند گاهي بدها در چهرههاي خوب جلوه ميکنند آن جا روزي است که ديگر بايد از هم جدا شوند «وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ» (يس/ 59) امروز بايد جدا شويد هر کسي برود دنبال کار خودش هر کسي کار خودش بار خودش لذا ميگويد قيامت يوم الفصل است «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ» اجمعين قيامت وعده گاه همهي آدمها است و آن قيامت روز است شب نيست شب است که ديده نميشود خيلي چيزها در روز همه چيز روشن است روزي است که روز فصل است روز جدايي است روزي است که گفت به قول مولوي زنگيها ميروند سراغ زنگيها روميها سراغ روميها فرشتهها يک طرف منتظر ديوان و ددان يک طرف منتظر هر کدام منتظرند ببينند اين از کدام دسته است هر کدام دستهي خودشان را با خودشان همراه ميکنند
شريعتي: خيلي خوب پناه بر خدا ان شاء الله آن روز هم بتوانيم سرمان را بالا بگيريم. اين روزها و شبها خيليها مشاهد مشرفه هستند و دعا ميکنند و راز و نياز با خداوند بزرگ و متعال زيارت جامعهي کبيره هم شايد پاي ثابت راز و نياز مناجات دوستان خوبمان باشد فرازهايي که در شأن اهل بيت است ميرسيم به اين فراز که اهل بيت ذريهي رسول الله هستند.
حاج آقا رنجبر: در همين جا هم درود ميفرستيم به آستان آسماني و مقدس وجود نازنين اميرالمومنين عليه السلام تنها گل سرخ است که از دامنش گل سرخ رشد ميکند رويش ميکند و پرورش پيدا ميکند پيامبر مثل گل سرخ است لذا گلي مثل فاطمهي زهرا سلام الله عليها که فرمود فاطمه گل است تنها از دامن او پديد ميآيد گل هست که ميتواند گل را پديد بياورد و وجود نازنين فاطمهي زهرا گل است تنها او ميتواند گلهايي مثل انوار پاکي مثل وجود نازنين امام حسن امام حسين به عالم انساني عرضه بکند خود امام حسين عليه السلام گل است لذا از دامن او نازنيني مثل امام سجاد عليه السلام به وجود ميآيد همين طور تا به آخر اين مجموعهي گلها تعبير ميشوند به اهل بيت و اهل بيت اگر چه فرزندان فاطمهي زهرا سلام الله عليها هستند ولي ذريهي رسول الله ياد ميشوند به استثناي اميرالمومنين بقيه فرزندان فاطمهي زهرا هستند اميرالمومنين هم خودش را فرزند پيامبر ميبيند ميگويد من کودک بودم در دامن پيامبر بودم پيامبر با دستان خودش غذا را در دهان من ميگذاشت مثل يک کودک ولي همهي اينها ذريهي پيامبر خوانده ميشوند يک تعمدي هم دارد اين ذريه خواندن اينها پيش از اسلام نگاه مردم به زن يک نگاه بسيار سخيفي بود اصلا زن را انسان نميديدند براي زن منزلتي قائل نبودند نه عربها آن که هيچ يونان مهد علم و فلسفه بود هميشه نام يونان با فلسفه همراه است مهد تمدن بود آنها هم نسبت به زن يک چنين نگاهي داشتند اصلا بين آنها يک مسئلهي بغرنجي بود که آيا زن انسان است يا انسان نيست گروهي از دانشمندانشان معتقد بودند که اصلا زن انسان نيست يک نوعي از حيوانات است گروهي معتقد بودند که زن يک موقعيت برزخي دارد بين انسان و حيوان از حيوان بالاتر است از انسان فروتر ولي اسلام که آمد پيامبر نازنين که آمد تمام قامت خم ميشد در برابر فاطمهي زهرا سلام الله عليها و بوسه ميزد بر دستان او کتابي که مثل امشب نازل شد از آياتش يکي اش اين است «يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ« (شوري/ 49) خداست که به شما دختر ميدهد خداست که به شما پسر ميدهد و اول هم دختر ميگويد بعد پسر ميگويد اين تقدم خيلي معنا دارد چينشهاي قرآني خيلي معنا دارد حساب کتاب دارد به همين خاطر ميگويند هر کس فرزند اولش دختر باشد مايه ميمنت است مايه مبارکي است اصلا برکت با خودش رحمت با خودش به همراه دارد تجربه هم همين را ثابت ميکند اينها را ذريهي پيامبر فرزندان پيامبر ميخوانند چون آنها معتقد بودند بَنُونَا بَنُُو اَبنَائِنَا ميگفتند پسران ما فقط پسران خود ما هستند پسران دختر ما پسر ما نيستند اصلا دختر منزلتي ندارد که پسرش به انتساب پيدا بکند اين که ما در دعاي توسل در دعاهاي ديگر تکيه ميکنيم به اين که شماها همه يَابنَ رَسُولِ الله هستيد درست است فرزند فاطمهي زهرا هستيد ولي ميخواهيم بگوييم نه فرزند دختر هم فرزند پدر است همان شأن و منزلت را دارد هيچ تفاوت و امتيازي در کار نيست ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ همهي شما فرزندان پيامبر خدا هستيد يک نکتهي لطيف ديگري هم با خودش دارد يک قطره عطر وقتي که شما ميزنيد خودت که معطر ميشوي عطر آگين ميشوي هيچ پيرامونت هم تا يک شعاعي آن بوي خوش عطر منتشر ميشود يک مقدار زباله هم متعفن باشد اگر اين جا باشد نه تنها همين حدود بوي نا خوش ميدهد بلکه اين بوي ناخوش تا يک شعاعي پراکنده ميشود خوبيهاي ما بديهاي ما مثل عطر و زباله هستند يعني شعاع دارند فقط خودمان نيستيم که بر خوردار ميشويم شعاع ما هم برخوردار ميشود شعاع ما نسل ما هستند شما وقتي خوبي ميکني از اين خوبي نسل شما هم برخوردار خواهد شد به نسلت خوبي ميشود وقتي شما بدي ميکني به نسل شما هم بدي خواهد شد در نسلهاي آينده تاثير ميگذارد اين که ميگوييم شما ذريهي پيامبر هستيد خودش يک امتياز است ذريهي پيامبر بودن يعني خوبيهاي او به شما هم رسيده يعني شما از برکات انوار وجودي او برخورداريد اين نسل بودن يک امتياز است اين فرزند بودن يک امتياز است چون همان طوري که ويژگيهاي جسمي در غالب ژن منتقل ميشود يک وقتي يک زن و شوهري آمدند خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن آقا گفت که من سياهم يا سفيدم حضرت فرمود سفيد هستيد گفت خانم ام مثل خودم سفيد است به خانمش گفت بچهاي که زير چادر داري بده بچه را داد سياه سياه بود به پيامبر گفت اين ميتواند بچهي من باشد نسبت به همسرش بدبين بود پيامبر يک نگاهي به او کرد و به او خيره شد به آن بچه فرمود بله اين بچهي خود شماست گفت چطوري ميشود فرمود إنَّهُ عِرق عِرق امروز در لغت عرب به ژن ترجمه ميشود يک ژن است آباء و اجداد تو چنين رنگي داشتند اين رنگ از آنها آمده آمده خورده به اين بچه اين جا بروز کرده چطور رنگ پوست رنگ چشم در غالب ژن انتقال پيدا ميکند خوبيها بديها آثار خوبيها آثار بديها هم انتقال پيدا ميکند يعني اگر شما خوبي کردي به نسل شما خوبي خواهد شد بدي کردي بدي خواهد شد هم روايات اين را تاکيد ميکنند هم آيات قرآن در روايت داريم که اَوحَ اللهَ تَعَالَي اِلَي مُوسَي اِنّي مُجازِي الابناءَ بِسْعِي الاباءِ اِنْ خَيْرلً فَخَيْرو وَ اِنْ شَراً فَشَرٌّ (فروع کافي، ج 2، ص 74-73) گفت موسي من بچهها را به شيوهي پدرانشان با آنها رفتار ميکنم اگر آنها خوبي کرده باشند به اينها خوبي اگر بدي کرده باشند بدي به اينها خواهد رسيد در قرآن کريم هم داريم «وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّـهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» (نساء/ 9) هر کسي بچه دارد و دلش براي بچه اش ميسوزد دلش برايش ميتپد ميترسد از آيندهي او بيايد تقوا پيشه کند بيايد راستي پيشه کند يعني تقواي تو به او ميرسد اگر نگران آيندهي او هستي تقوا پيشه کن اگر بي تقوايي بکني چوبش را نه تنها خودت ميخوري او هم ميخورد اگر صداقت پيشه بکني نه تنها خودت از اين صداقت نفع و بهره ميبري او هم ميبرد تو مگر نميگويي دلم براي بچه ام ميسوزد دروغ نگو يک کسي به امام صادق عليه السلام فرمود اين عدل است؟ حالا آباء من اجداد من يک غلطي کردند من بايد چوبش را بخورم؟ فرمود فقط چوب نيست آن طرفش را هم ببين اگر کار خوبي کرده باشد آن نتيجهي خوب هم به تو ميرسد هر دو را با هم ببين بعد هم ببين اگر ظلمي به خاطر آباء به تو شود پدرانت اجدادت يک ستمي کردند حالا به تو ستم ميشود تو بابت اين ستم ماجوري و پاداش عظيمي خدا به تو خواهد داد خدا قانونش را نقض نميکند اينها را يک اهرم گرفته براي اصلاح آدمها چون آدمها اين قدر که بچه شان را دوست دارند خودشان را دوست ندارند گاهي نوه اش را دوست دارد نه خودش را دوست دارد نه بچه اش را بچه اش برايش خيلي عزيز است مادر حاضر است هر بلايي سر خودش بيايد سر بچه اش نيايد خدا از اين اهرم استفاده کرده ميگويد مگر نميخواهي اين بچه آسيب نبيند مواظب زبانت باش مواظب رفتارت باش مواظب گفتار و کردارت باش يک اهرمي است براي اصلاح آدمها از آن طرف اين ظلم که ناخواسته به شما رسيده بدون اين که شما ظلمي کرده باشيد شما قطعا ماجور هستيد قطعا پاداش خواهي داشت لذا شما ميبينيد در زندگي بعضيها واقعا کاري نکردند ولي چقدر به اينها موهبت ميشود اين آقا کاري نميکند چرا اين قدر جلو است من که صبح تا شب ميدوم چرا اين قدر عقبم گاهي نتيجهي رفتاري است که از قبل دارد آبائش انجام دادند نتيجه اش به اين رسيده يک کسي هم بيچاره گرفتار ميشود به خاطر آباء و اجدادش ولي اين گرفتاري براي اين اجر دارد مزد دارد پاداش دارد و جبران ميکند ولي قانون خودش را نقض نميکند حالا اين که گفته ميشود اهل بيت ذريهي پيامبر اند اين ذريه بودن امتياز است چون ذريهي پيامبر اند لذا ميگويد ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ذريهي هر کسي نيست اَلسَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ اِلَى اللَّهِ درود بر شما انسانهايي که دعوت ميکرديد دعات جمع داعي است داعي يعني دعوت کننده شما داعي بوديد هر کدام دعوت ميکرديد ديگران را به چه دعوت ميکرديد به خودتان؟ نه الي الله اگر به خودشان دعوت ميکردند ميشد شرک همان چيزي که وهابيها ميگويند اينها کسي را به خودشان دعوت نميکنند اينها همه دارند به خدا دعوت ميکنند يک بار گفتم مثل يک تابلويي است که ميخواهي بروي حرم امام از اين طرف برو اينها تابلو اند اعلام اند نقش يک تابلو دارند راه را از بيراهه نشان ميدهند در اين که شک نيست اگر اين باشد تمام تابلوهايي که در جاده هستند شرک هستند بايد بکنيد اَلسَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ اِلَى اللَّهِ اينها دعوت ميکنند انسانها را به خدا يک گل شمعداني اگر امروز در اين گلدان باشد فردا در گلدان ديگر روز سوم در گلدان سومي ميخشکد بايد در يک گلدان باشد آن هم يک گلداني که خاکش مساعد و مناسب باشد اهل بيت ميگويند شما مثل گل شمعداني ميمانيد هر روزي سراغ يکي نرويد هر روزي به دامن يک کسي نيفتيد يکي را انتخاب بکنيد آن هم کسي که مناسب شما باشد و آن يکي هم فقط خداست لذا دعوت ميکردند انسانها را به سمت خدا الدعات الي الله ميگفتند اگر جز به سوي خدا برويد پژمرده ميشويد ميخشکيد
جز خدا هر چه خوش است يا ناخوش است *** آدمي سوز است و عين آتش است
به قول مولوي هر چه بروي تو را به آتش خواهد کشيد.
شريعتي: بسيار خوب خيلي ممنون بهترين کار براي امشب چيست
حاج آقا رنجبر: دعا و فهم اين دعايي که امشب ميخوانيم دعاي جوشن کبير 1001 نام خداست در حقيقت هزار و يک راه پيش پاي من و شما گذاشته براي به خدا رسيدن شما وقتي ميگويي يا ستار يعني يکي از راههاي رسيدن به خدا ستاريت است ستار شو ستار شو خو گير از حلم خدا وقتي ميگويي يا کريم يعني يکي از راههاي رسيدن به خدا کرامت است آقايي است بزرگ منشي است تو وقتي آقايي کرامت ميکني يک راهي بين خودت و خدا باز کردي ميشويم مثل خدا.
شريعتي: خيلي ممنون شايد چهل روز پيش بود که ما يک قراري با هم گذاشتيم براي رسيدن به قلهي رمضان قدم به قدم آمديم لحظه شماري کرديم براي رسيدن به شب سرنوشت هر روز گفتيم الغوث الغوث خلصنا من النار يا رب که امشب با تمام وجود بگويي الغوث الغوث.