برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/03/17
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را *** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز *** باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون *** نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل *** هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
اي صاحب کرامت شکرانه سلامت *** روزي تفقدي کن درويش بينوا را
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند *** گر تو نميپسندي تغيير کن قضا را
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند *** اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي *** کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد *** دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيينه سکندر جام مي است بنگر *** تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند *** ساقي بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود *** اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را
شريعتي: سلام عرض ميکنم خدمت شما بينندگان عزيز و حاج آقاي رنجبر خيلي خيلي خوش آمديد
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام دارم
شريعتي: سلامت باشيد شرح غزليات حافظ طبق معمول در بخش اتبدايي گفتگويمان با حاج آقاي رنجبر که فرمود آيينهي سکندر جام مياست بنگر
حاج آقا رنجبر: اين کبوترها پرندهها مرغان هوايي اگر بخواهند از زمين بلند شوند يک پروازي داشته باشند آسماني باشند نياز دارند به يک سطح اتکا يعني بايد به يک چيزي تکيه بکنند تا بتوانند پر کنده شوند و بالا شوند حالا سطح اتکا هر چيزي ميتواند باشد ميتواند شاخهي يک گل باشد ميتواند لبهي يک حوض باشد ميتواند حتي يک کيسهي زباله باشد يعني يک کيسهي زباله هم ميتواند زمينهاي باشد براي پرواز و آسماني شدن او حافظ يک مرغ هوايي است يک پرندهي آسماني است لذا هر چيزي ميتواند زمينهي اوج و پرواز او باشد ميتواند سطح اتکاي او باشد گاهي وقتها هلال ماه را در آسمان ميبيند و از همان جا پر ميکشد به آسمان قيامت هلال را که ميبيند به ياد داس ميافتد چون يک حالت داس مانندي دارد از داس ذهنش به مزرعه ميشود و به درو و از آن جا به اين که الدُّنْيا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ (غوالى اللئالى، جلد 1، صفحه 267) است و از آن جا به اين که آخرت يک فضايي است که آدمها بر سر کاشتههاي خودشان مينشينند کَمَا تَزرَع تَحصُد (شرح غرر, ج 4, ص 623) اميرالمومنين فرمود هر چه کاشتي آن روز درو ميکني لذا ميگويد مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو *** يادم از کشتهي خويش آمد و هنگام درو. گاهي هم نه يک زباله سطح اتکايش ميشود و از همان نقطه پر ميکشد و پرواز ميکند مثل همهي ما ماجراي اسکندر مقدوني را شنيده نقل ميکنند در افسانهها که اسکندر مقدوني در کنار درياي اسکندريه يک برج بلند بالايي ساخته بود به ارتفاع هفتاد متر در آن زمان بالاي آن برج هم يک فانوسي روشن بود که شبها مراقبها نگهبانها ميتوانستند اطراف را پيرامون را خوب ببينند و رصد کنند براي اين که شعاع بيشتري مورد ديد و ديدباني قرار بگيرد يک ابتکاري به خرج داد گفت يک آيينهاي بسازند از آهن صيقل دادند که حالت نقرهاي پيدا کرد و آيينه وار شد گفت اين را بگذاريد پشت آن شعلهي فانوس تا انعکاسش شعاع بيشتري را داشته باشد همين کاري که الآن در چراغهاي اتومبيل ميکنند پشت چراغ قابي هست آيينه وار است نور را منعکس ميکند اگر نباشد مثلا پنج متر شعاع روشنايي اش است وقتي باشد چهل پنجاه متر ميشود اولين بار ميگويند اسکندر اين کار را کرد وقتي که اين آيينهي مقعر را گذاشتند شعاع ديد خيلي فراوان و زياد شد يعني جاهايي که پنهان بود پيدا شد آشکار شد حافظ اين را شنيده و شنيده که همين اسکندر حمله کرد به داريوش سوم به آن سرزميني که در قلمرو داريوش سوم بود که قلمرو بسيار وسيعي هم بود به همين خاطر به آن ميگفتند داراي دارايان از بس قلمرو حکومتش وسعت داشت اين را هم شنيده حالا از همين جا پرواز ميکند ميگويد آيينهي سکندر جام مِي. است بنگر *** تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا ميگويد آن آيينهي اسکندري که شنيدي آيينهي اسکندر واقعي نيست واقعي اش چيست؟ جام مِي. است يعني آن چيزي است که تو را به معرفت برساند معرفت آيينهي اسکندر است چطور ما آيينهي اسکندر شعاع ديد را وسيع ميکرد و آن معرفت است که نا پيداها را پيدا ميکند آن افقهاي تيره و تار را براي تو روشن ميکند تو اگر اهل معرفت شوي شعاع ديدت خيلي وسيع تر از اين ميشود خيلي پنهانها براي تو آشکار ميشود اسرارها براي تو هويدا ميشود ميگويد آيينهي سکندر جام مِي. است بنگر حواست را جمع بکن جاي ديگر نرو آنها افسانه است اين است که حقيقت دارد آن وقت اين جام مِي. وقتي آمد در زندگي ات و اهل معرفت شدي بر تو عرضه دارد به تو نشان ميدهد برايت به تماشا ميگذارد احوال ملک دارا. ملک يعني ملک وجود خودت سرزمين وجود خود که از آن خداوند دارا است از آيينهي سکندر به کجا رفت؟ از دارا داريوش سوم به کجا رفت؟ از ملک و سرزمين به کجا رفت. يعني اين سرزمين يک سکويي شد برايش تا به سمت ملک وجود آدمي پرواز بکند داريوش بهانهاي شد دارا بودن او بهانهاي شد تا به خداوند مالک و دارا پر بکشد همه چيز براي حافظ سکوي پرتاب آيه و نشانه است همين که امام کاظم عليه السلام فرمود مَا مِن شَيءٍ تَراهُ عَينَاک إلّا وَ فِيه مَوعِظَه (بحارالانوار، ج 78، ص 319) چشمت به هر چه افتاد براي تو يک پندي دارد يک موعظهاي دارد اگر ميشنوي آيينهي سکندر يک پندي بگير اگر ميشنوي ملک دارا يک درسي بگير همينها را نصب العين خودش قرار داد باور کرد اين حرفها را معتقد بود به اين حرفها آيينهي سکندر جام مِي. است بنگر *** تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
اي صاحب کرامت شکرانهي سلامت *** روز تفقدي کن درويش بي نوا را کرامت يعني بزرگوارياي صاحب کرامت يعنياي جوانمرداي کريماي صاحب کرامت شکرانهي سلامت چيزي که به خاطر يک اتفاق و رويداد مبارک در زندگي از سر سپاس به فقرا به نيازمندان پرداخت ميشود به آن شکرانه ميگويند مثلا شما آرزو داشتيد در يک کنکوري موفق باشيد و شديد بعد از سر شکر و سپاسگزاري يک مبلغي به نيازمندي کمک ميکنيد به اين مبلغي که کمک ميکنيد ميگويند شکرانه حالا حافظ ميگويد سلامت کم نعمتي نيست تندرسي کم موهبتي نيست شکرانهي سلامت بيا کرامت کن بيا دست به جيب شو بيا گرهي را باز کن ابرها وقتي ميبارند تماشايي اند وقتي نميبارند تماشايي نيستند وقتي نميبارند دلگيرند دل آدم ميگيرد گرفته است ميگويد تو هم وقتي دارا هستي دولت مند هستي مثل ابر تيره و تار هستي دلگير هستي براي ديگران بيا دل گشا باش کي دل گشا هستي وقتي گره گشا باشي وقتي نثاري بارشي داشته باشياي صاحب کرامت شکرانهي سلامت *** روزي گاه گاهي نميگويم هميشه تفقدي کن يعني حالي بپرس جوياي احوال شو درويش بي نوا را نوا به معناي طعام بي نوا يعني بي غذا گرسنه گفت اين سخا شاهي است از باغ بهشت *** واي او کز کس چنين شاخي بهشت ميگويد خداوند شاخهاي از درخت طوبي در آسمان آويز کرده که آدمها اين شاخه را بگيرند و بالا بيايند و خودشان را به باغ بهشت برسانند اين هم همان سخا و بارش و بخشش و دهش است و اگر رسيد دستت به درخت ميرسيد به آن چه که بايد برسيد آن سرزمين امن و آرامش و آسايشاي صاحب کرامت شکرانهي سلامت *** روزي تفقدي کن درويش بي نوا را
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با دشمنان مدارا
اين حلاوتي که شما احساس ميکنيد به خاطر اين است که اين مرد اين راه را طي کرده از يک راه طي شده دارد سخن ميگويد اين غنچهها يک پوستهي سبزي گرداگردشان هست نسيم ميآيد اين پوستهي سبز را کنار ميزند اين پردهي سبز را کنار ميزند ميشکافد و گل شکفته ميشود و عطر و بوي آن منتشر ميشود آيات قرآني مثل غنچه اند بسته اند فروبسته اند گره دارند اهل تفسير ميآيند نقش نسيم را بازي ميکنند اين پرده را از روي آيات برميدارند غنچهي آيات را گل ميکنند به همين خاطر به کار آنها تفسير گفته ميشود تفسير يعني پرده برداشتن حالا حافظ ميگويد دو حقيقت در عالم است که غنچه است در پرده است اگر تفسير شود يعني اگر پرده از روي آن دو حقيقت برداشته شود تو به آسايش دو گيتي راه پيدا ميکني همان است که ميخواهيم آسايش دو گيتي مگر نميخواهيم آسوده شويم مگر نميخواهيم خلاص شويم مگر نميخواهي آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است پرده برداشتن از روي اين دو حقيقت دو حرف حساب است با دوستان مروت در زندگي کساني با شما دوست هستند با اينها با جوان مردي رفتار بکنيد با دشمنان مدارا اما با دشمنان خودتان با نرمي با نرمش با رفق با مدارا همان کاري که خود خدا با دشمنانش ميکرد فرعون دشمن خدا بود و کافر هم بود خدا با شدت و غلظت با او رفتار نکرد به موسي به هارون گفت حالا که ميرويد پيش او با نرمي «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» (طه/ 44) اين نرمي در سخن را هم ياد داد به آنها در يک جايي ميگويد به او بگوييد تو دوست نداري پاک شوي؟ با نرمش با او صحبت بکنيد با دشمنان خودتان با مدارا منتها اين مدارا تا وقتي است که زبان مدارا را بفهمد زبان نرمي و نرمش را بفهمد اگر نفهميد مرحلهي بعد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» (فتح/ 29) است يعني با کفار هم در ابتدا شما حق نداريد با شدت و غلظت رفتار بکنيد شايد نرمش جواب بدهد شايد نرمش او را متنبه بکند اگر نرمش او را متنبه ميکند اگر اين راه را طي کردي نتيجه نگرفتي آن وقت نوبت غلظت ميشود همين کاري که خدا باز با فرعون کرد وقتي زبان نرمش و مداراي موسي را نفهميد او را غرق کرد اولين رفتار مدارا است اگر جواب نگرفتيم آن وقت شدت داريم همان کاري که خود خدا با فرعون کرد اين را به نمايش گذاشته
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
شريعتي: اگر سوء استفاده کردند
حاج آقا رنجبر: اين يعني برنميتابند اگر اين مدارا اين نرمش را برنتافتند سوء استفاده کردند آن جا نوبت شدت است همان که به پيامبر فرمود بايد با شدت برخورد کرد.
شريعتي: اين نکته هم اشتباه نشود اطرافيان ما جزء دشمنان ما نيستند
حاج آقا رنجبر: درست است اين هم هست نه اصلا دشمن است در ظاهر ما حمل بر دشمني ميکنيم ميگويد با اينها مثل با کفار رفتار نکن شدت و غلظت براي اين نيست
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند *** اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
در ديوان حافظ دو بيت است که خيلي جنجال برانگيز است يعني حافظ را کاملا متهم ميکنند يکي اش همين بيت است متهم ميکنند به اين که حتي مسلمان هم نيست نه تنها شيعه نيست سني هم که نيست اصلا مسلمان نيست يک روايتي است از وجود نازنين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعضيها هم گفتند منسوب به آن نازنين است فرمود اَلخَمر اُمُّ الخَبائِث (نهج الفصاحه، ح 1544) شراب مادر پليديها است يعني اگر پاي شراب در زندگي باز شد پليدي پشت پليدي پايش باز ميشود و وارد زندگي انسان ميشود انسان تن به هر آلودگي خواهد داد حالا حافظ ميگويد اين که گفتند شراب ام الخبائث است اشهي لنا و احلي خيلي خواستني تر است خيلي شيرين تر است براي ما اينهايي که ارادتمندان به حافظ اند وقتي به اين جا ميرسند اصلا سکوت ميکنند و سريع عبور ميکنند نميايستند و آنهايي که با حافظ موضع دارند و زاويه دارند همين جا ميايستند که بسم الله ببين حالا درستش کن ديگر از اين صريح تر؟ از اين شفاف تر؟ در حالي که اگر در ديوان حافظ ما يک بيت داشته باشيم که در اوج هنر و در اوج درخشش باشد همين بيت است و اگر يک بيت داشته باشيم که حافظ در آن جا به عزت و عظمت از شريعت نبوي ياد کرده همين بيت است البته در جاهاي ديگر هم حافظ به صراحت ارادت خودش را به ساحت اين شريعت اظهار کرده است يک جايي ميگويد فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم ما واجبات الهي را روي سر ميگذاريم فرموده به کسي بد نکنيد نميکنيم آن چه گويند روا نيست نگوييم رواست اگر گفتند فلان چيز جايز نيست ما نميگوييم جايز است مثلا اگر گفتند شراب جايز نيست ما هم ميگوييم جايز نيست به صراحت ميگويد ولي اين چندان هنرمندانه نيست اما در اين بيت در اوج هنر همين حقيقت را ياد ميکند آن تلخ وش به شراب ميگويند تلخ وش چون به تلخي ميزند تلخ مانند است تلخ مزه است ميگويند شراب هر چه تلخ تر باشد سکر و مستي اش هم بيشتر است آن تلخ وش که صوفي، صوفي يک معنايي دارد همان معنايي که سر زبان همه هست کساني که اهل خانقاه هستند متصوفه هستند و اينها چون پشمينه پوش بودند لباس پشمينهاي به تن ميکردند صوف هم يک معنايش اين بود صوفي گفته ميشود صوفي از نگاه شريعت ما بسيار مطرود و منفور است وجود نازنين امام صادق عليه السلام روايات بسيار سنگيني دارد دربارهي اين قوم و جماعت در سفينة البحار اينها را به عنوان انسانهاي ملعون و مطرود از رحمت الهي ياد ميکند حافظ هم به شدت با اين جماعت درگير است و با شدت تمام به اينها هجمه ميکند
صوفي شهر بين لقمهي شبهه ميخورد *** پار دمش دراز باد اين حيوان خوش علف
ميگويد اينها حيوان اند يک مقدار افسارشان را دراز تر بکنيد تا بيشتر بچرند فربه تر شوند زودتر شرشان کنده شود بروند پي کار خودشان يا صوفي نهاد دام و سر حقه باز کرد ميگويد کارشان همين است يک دامي پهن ميکنند شروع ميکنند به حقه بازي کردن اما يک معناي ديگري هم صوفي دارد که آن معنا کمتر به آن توجه ميشود و آن هم اين که صوفي يعني کسي که متصف باشد به اوصاف الهي برخوردار باشد از اوصاف الهي خدا ستار است او هم ستار باشد خدا کريم است او هم کريم باشد خدا اهل عفو و مغفرت است او هم اهل عفو و مغفرت باشد اين هم يک معناي صوفي است که صوفي به اين معنا همهي انبياء همهي اوليا را شامل ميشود پيامبر سر سلسلهي اينها ميتواند باشد چون تمام صفات الهي در وجود اين نازنين تجلي کرده است حالا حافظ از صوفي منظورش در اين جا همين است ميگويد آن تلخ وش که صوفي که اين پيامبر نازنين متصف به اوصاف الهي آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند مادر پليديها خواهند اشهي لنا و احلي خواستني تر است و شيرين تر است براي ما چه خواستني تر است
چه شيرين تر است؟ آن تلخ وش؟ اين شراب؟ نه ابدا اين خواندن پيامبر اين فرمودهي پيامبر اين سخن پيامبر اين کلام پيامبر که فرمود اَلخَمر اُمُّ الخَبائِث خيلي براي ما خواستني است و احلي خيلي براي ما شيرين است از شيرينيهايي که براي ديگران شيرين است نمونه اش را ميگويد من قبله العذارا قبله به معناي بوسيدن است پيامبر هم ميفرمود اَکثِرُوا مِنْ قُبْلَةِ اَوْلادِکُمْ فَاِنَّ لَکُمْ بِکُلِّ قُبْلَةٍ دَرَجَةً ( رسائل الشيعه، ج 15، ص 203 و202) هر چه ميتوانيد بچه هايتان را ببوسيد هر بوسهاي که بر گونهي فرزندان خود ميزنيد مقام و منزلتي در بهشت نصيب شما خواهد شد عذارا يعني دخترکان ميگويد اينهايي که در عالم هوس و هوس بازي هستند يک شيرينيهايي دارند شيرين ترين کارشان اين است بوسهاي بر گونهاي ميگويد ولي لذتهايي که پيش ما است يک جنس ديگري است آن چيزي که پيش ما خيلي لذيذ است و خيلي شيرين است و خيلي خواستني است اين سخن پيامبر است اين سخن پيامبر آن قدر براي ما شيرين است که آن شيريني پيش اين چيزي نيست اشهي و احلي برميگردد به فرمايش پيامبر طبق قوانين ادبي کساني که آشنا باشند ميدانند اَلاَقرَب يَمنَعُ الاَبعَد ميگويند وقتي شما دو مرجع ضمير داريد يکي دورتر يکي نزديک است بفهم به آن نزديک تر و گاهي مرجع ضمير مصدري است که از يک فعل فهميده ميشود «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده/ 8) ميگويند هو را به عدلي که از اعدلوا ديده ميشود ضمير اين جا ميخورد به خواندني که از خواند خوانده ميشود
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند *** اشهي لنا و احلي من قبلة العذرا
شريعتي: خيلي ممنون استفاده کرديم در بخش بعدي هم خدمت حاج آقاي رنجبر هستيم و فرازهاي ناب زيارت جامعه را مرور ميکنيم مشرف ميشويم به محضر قرآن کريم صفحهي 470 قرار امروز ما است با توجه به طرح خانههاي نوراني دوستاني که داوطلب هستند محافل قرآني در منازل نوراني شان برگزار شود برنامهي سمت خدا باني شده تا 14 جلد قرآن کريم اهدا بکند دوستاني که داوطلب هستند در سايت ما قيد شده يک اتفاق بسيار مبارک و آن اين که طرح ما مزين است به نام حضرت خديجهي کبري سلام الله عليها. آيات 26 ام تا 33 ام سورهي مبارکهي غافر در سمت خداي امروز تلاوت ميشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ ?26? وَقَالَ مُوسَى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَّا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ ?27? وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّـهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ?28? يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّـهِ إِن جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ ?29? وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ ?30? مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّـهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ ?31? وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ ?32? يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّـهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَن يُضْلِلِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ?33?
ترجمه:
فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسي را بکشم و او پروردگارش را [براي نجات خود] بخواند، چون من مي ترسم دين شما را تغيير دهد، يا در اين سرزمين فساد و تباهي به بار آورد! (??) و موسي گفت: من از هر متکبر سرکشي که به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارم و پروردگار شما پناه مي برم. (??) و مرد مؤمني از خاندان فرعون که ايمانش را پنهان مي داشت، گفت: آيا مردي را مي کشيد که مي گويد: پروردگار من خداست؟ و بي ترديد از سوي پروردگارتان براي شما دلايل روشني آورده است، و اگر دروغگو باشد دروغش به زيان خود اوست، و اگر راستگو باشد برخي از عذاب هايي که به شما وعده مي دهد به شما خواهد رسيد؛ زيرا خدا کسي را که اسراف کار و بسيار دروغگوست، هدايت نمي کند. (??) اي قوم من! امروز فرمانروايي و حکومت براي شماست که در اين سرزمين پيروز هستيد، ولي اگر عذاب خدا به سوي ما آيد، چه کسي ما را ياري خواهد داد؟ فرعون گفت: من جز آنچه را [صواب] مي بينم [و به آن يقين دارم و آن انکار موسي و کشتن او و تقويت حکومت من است] به شما ارائه نمي کنم، و شما را جز به راه راست هدايت نمي کنم. (??) و آن مرد مؤمن گفت: اي قوم من! بي ترديد من بر شما از روزي مانند روز [عذاب] گروه ها [يي که پيامبران را تکذيب کردند] مي ترسم (??) چون سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کساني که پس از آنان بودند؛ و خدا ستمي بر بندگان نمي خواهد [اين بندگانند که بر خود ستم روا مي دارند.] (??) و اي قوم من! بي ترديد من از روزي که مردم يکديگر را [براي نجات خود از عذاب] ندا مي دهند بر شما مي ترسم؛ (??) روزي که [به علت شدت عذاب] پشت کنان از اين سو به آن سو فرار مي کنيد [ولي از هر سو که مي رويد، برگردانده مي شويد و] شما را [در برابر عذاب خدا] هيچ نگه دارنده اي نيست؛ و هر که را خدا [به سبب کبر و عنادش] گمراه کند، او را هيچ هدايت کننده اي نخواهد بود. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: خيلي خوشحاليم خدمت شما هستيم ان شاء الله به برکت اين آيات نوراني هر چه خير و برکت است بيايد به سمت خانههاي شما دوستان گفتند ايام امتحان است دعا کنيد ان شاء الله دانش آموزان دانشجويان طلاب در امتحانات موفق باشند. اشارهي قرآني امروز را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: صبح که خورشيد مايل ميتابد به يک ديواري اين ديوار يک سايهي خيلي بلند و درازي پيدا ميکند اگر ديوار خودش دو متر است سايه اش مثلا ميشود بيست متر هر چه خورشيد بالا و بالاتر ميآيد اين سايه آرام آرام به خود ديوار برميگردد مولوي هم همين را ميگفت چون که ديوار افکند سايهاي دراز *** باز گردد سوي او آن سايه باز
و اين در حقيقت اشاره است به يک حقيقت قرآن که از جمله حقايقي است که قرآن روي آن تاکيد فراواني دارد من نديدم سخني اين همه تکرار در قرآن داشته باشد که اعمال شما رفتار شما دقيقا شبيه سايه است هر چه باشد به خود شما برميگردد دير يا زود در همين آياتي هم که تلاوت شد يک فرازش همين بود آن مومن آل فرعون گفت با موسي چه کار داري ببينيد وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ اگر واقعا دروغ ميگويد و پيامبري در کار نيست نتيجهي دروغش زيان دروغش به خودش برميگردد به کس ديگري برنميگردد اين هندسهي عالم را دارد تصوير ميکند ترسيم ميکند که هر چه باشد هر چه کني به خود کني *** گر همه نيک و بد کني
شريعتي: خيلي ممنون يک اتفاق خوبي هم افتاده در طرح خانههاي نوراني به انضمام قرآنهايي که خدمت شما اهدا ميکنيم يک سي دي هم است شرح و تفسير هر جزء قرآن است براي سي روز که توسط کارشناسان عزيز ما اين تفاسير بيان شده. برويم وارد فضاي زيارت جامعهي کبيره شويم.
حاج آقا رنجبر: وَ رَحمَة اللهَ وَ بَرَکَاتُهُ يک شيشهي عطر خالي وقتي دست من و شما ميافتد چه کار ميکنيم؟ اگر نکوبيم به يک سنگي ميگذاريم کناري اما همين شيشهي عطر را وقتي شما ميدهي دست يک عطار دست يک عطر فروش آن را پر ميکند سرشار ميکند لبريز ميکند از عطر انسان مثل همان شيشهي خالي عطر است خودش را به دست هر کسي بدهد اگر او را نشکند او را خورد نکند بي اعتنا او را در يک کناري قرار ميدهد اما وقتي خودش را به خدا بسپارد خدا او را لبريز و سرشار ميکند از رحمت خودش از برکات خودش لذا در زيارت جامعه داريم اَلسَّلامُ عَلي اَئِمَهِ الهُدي وَ مَصابيحِ الدُّجي همين طور که ذکر ميکند ميفرمايد و رحمة الله و برکاته سلام و درود بر شما که رحمتهاي خدا برکات خداوندي بر شما باريدن گرفته يعني شما همان شيشههايي هستيد که خودتان را دست هيچ کسي نداديد داديد دست خدا سرشار شديد از رحمت و عنايت و موهبت برکات به بقيه هم منتقل ميکنند بقيه هم از وجود اينها برخوردار ميشوند السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ يک نقاش يک نقاش زبردست چيره دست نامي و نامدار ممکن است شما شرح احوال او را به خوبي بدانيد که کي متولد شد کجا متولد شد تحصيلات او چه بوده کجا بوده چه استادهايي داشته چه شاگرداني داشته چه آثاري از خودش به يادگار گذاشته حتي ريزتر و جزئي تر از اين وزنش چقدر است قدش چقدر است غذاهاي مورد علاقه اش چيست همهي اينها را خوب بدانيد اما همين شما ممکن است همين آدم را در پياده رو خيابان ببينيد و از کنارش ساده عبور کني چرا؟ چون نميشناسي ميداني ولي نميشناسي يعني عالم هستي ولي عارف نيستي فرق بين علم و معرفت همين است بعضيها عالم اند ولي عارف نيستند بعضيها نه هم عالم اند هم عارف اند ميشناسند آن وقت اين علم يک ويژگيهايي دارد معرفت و عرفان يک ويژگيهايي دارد مثلا علم با خودش قيل و قال ميآورد شما برو حوزهي علميه در اين مدرسهها که بچهها طلبهها نشسته اند دارند درس هايشان را مباحثه ميکنند يا در حرم حضرت معصومه سلام الله عليها دارند مباحثه ميکنند همه اش قيل و قال است همه اش فرياد است اين دارد حرف خودش را ثابت ميکند او هم دارد حرف خودش را ثابت ميکند اين از دور ميگويد او از تسلسل ميگويد علم است لازم هم است لازمهي علم هم است ولي از همين جا برو در يک محفل عارفانهاي که يک اهل معرفت آن جا نشسته و شاگردانش هم پروانه وار دو او حلقه زدند ميبيني سکوت غريبي حاکم است سکوت عجيبي حاکم است هيچ کس هيچ سخني نميگويد
شريعتي: امام هم فرمود که من از درس و از در مدرسه بيزار شدم
حاج آقا رنجبر: آن جا که ميروي سمت است سکوت حاکم است اين ويژگي معرفت است گفت مَن عَلِمَ الله طَلَّ لِسُانه هر چيز نسبت به خدا علم پيدا بکند زبانش دراز ميشود حرف زياد ميزند ولي نْ عَرَفَ اللَّهَ كَلَّ لِسَانُهُ (المنهج القري، شرح خواجه ايوب، ج 2، ص 580) اگر معرفت پيدا بکند زبانش لال ميشود چه بگويد؟ مثل اين که شما با يک صحنهي شگفتي رو به رو شوي زبانت بند بيايد قفل ميشود زبانت از آن طرف معرفت يک ويژگي دارد علم ندارد معرفت با خودش عشق ميآورد يعني علم عشق نميآورد عارف عاشق ميشود ولي عالم عاشق نميشود لذا جرج جرداق مسيحي يک کتاب بسيار قطور مطول در وصف اميرالمومنين مينويسد حتي شايد در بين شيعهها هم کسي با آن وزن و وزان ننوشته باشد به خاطر همين هم سر زبانها افتاد اما همين آدم تا آخر مسيحي است و مسيحي هم از دنيا ميرود چرا؟ چون عالم است عارف نيست به شهود نرسيده عارف است که عاشق ميشود و عاشق است که تابع ميشود «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي» (آل عمران/ 31) عشق است که تبعيت ميآورد چرا جرج جرداق شيعه نميشود چون عشق ندارد عاشق نيست عالم است محبت عشق ميوهي معرفت است ثمرهي معرفت است ثمرهي علم نيست در عشقهاي مجازي هم همين طور است اگر کسي عاشق کسي ميشود عالم است دربارهي او يعني اطلاعاتي دارد چشمش اين طوري است ابرويش اين طوري است يا نه عارف است ديده است چون عارف شده عاشق شده لذا همهي عاشقهاي مجازي هم نسبت به آن معشوق خودشان عارف اند يعني مشاهده کرده اند به شهود رسيده اند عالم نيستند فقط اطلاعات عمومي ندارد
شريعتي: اين معرفت از کجا ميآيد کسب کردني است يا بايد بدهند
حاج آقا رنجبر: يک بخشي اش اکتسابي است بخش اکتسابي اش همان علم است انسان در اين راه قدم برميدارد گام برميدارد منتها به همان علم بسنده نميکند به معلومات خودش پايبندي ميشود وقتي ميخواند اميرالمومنين اين طوري بود آن طوري ميشود يعني به کار ميبندد به کار که بست سنخيت پيدا ميکند سنخيت که پيدا کرد پيوند ميخورد فلاسفه ميگويند السِّنخِيةُ علةُ الاِنضِمام وقتي دو چيز به هم منضم ميشوند و اتصال پيدا ميکنند که با هم سنخيت پيدا بکنند اگر سنخيت پيدا نکنند امکان ندارد اتصال پيدا بکنند امکان ندارد ارتباط پيدا بکنند حالا اهل بيت هم خوانديم خزان العلم اند هم محال معرفت الله هم آن علم را در اوج خودش دارند تا جايي که شده اند خزينههاي علم و همين معرفت را در وجود خودشان دارند محال جمع محل است يعني جايگاه يعني اگر معرفت الهي در اين عالم نقطهاي جايگاهي محل استقراري داشته باشد اينها هستند يعني اينها هستند که به معرفت الهي راه پيدا کردند و در نتيجه اينها هستند که در اوج عشق و مهر و محبت الهي پرواز ميکنند حالا چرا اينها هستند ما نيستيم؟ چون اين عالم صرافي است پول ميدهي پول ميگيري همان چيزي که ميدهي از همان جنس ميدهند اين عالم هم صرافي خدا است اگر اين چشمت را دادي يک چشم بالاتري به تو ميدهند يعني چشم بستي از اين چيزهاي دون و ناچيز و بي ارزش يک چشم برتر و بالاتري ميدهند در نتيجه چيزهايي ميبيني که ديگران نميبينند در نتيجه يک معرفتي پيدا ميکني که ديگران ندارند اين گوش را اگر بدهي يک گوش بالاتري ميدهند هر حرفي نشنوي چيزهايي که گوشهاي معمولي ميشنوند را نشنوي يک صداهايي ميشنوي که ديگران نميشنوند و از آن رهگذر يک معرفتي پيدا ميکني که ديگران ندارند مولوي دو بيت دارد خيلي زيباست ميگويد گوش خر بفروش ديگر گوش خر ميگويد اين گوشي که من و تو داريم حيوانات دارند اتفاقا بزرگترش را هم دارند تيزترش را هم دارند ميگويد اين را بده يک گوش ديگري بگير
گوش خر بفروش ديگر گوش خر *** کين سخن را در نيابد گوش خر
اين حرفها را با اين گوشهاي آلوده و تر دامن نميشود شنيد پنبهي آن گوش سر گوش سر است ميگويد اين گوش حکم پنبه دارد براي آن گوش چطور اگر در گوشت پنبه باشد نميشنوي بايد بيندازي دور ميگويد در اين گوش پنبهاي است
پنبهي آن گوش سر گوش سر است *** تا نگردد اين کران باطن کر است
تا اين کر نشود آن کر است اگر اين کر شود آن شنوا ميشود اگر حرفهايي که ما روزمره ميشنويم که صدي نود هم آلوده به گناه است يا غيبت است يا تهمت است يا سخن چيني است يا دروغ است يا لغو و بيهوده است اگر اينها را نشويم اين است که پنبهاي از گوشت در آورده باشي گوش شنوايي پيدا ميکني حرفهايي ميشنوي که ديگران نشنيدند در نتيجه محال معرفت الله به اندازهي ظرف وجودي خودت در مورد چشم و زبان هم همين طور است اگر اهل بيت شدند محال معرفت الله سرش همين بوده اينها آمدند معامله کردند با خدا اين گوش چشم زبان را کنار گذاشتند و در نتيجه گوش و چشم ديگري به آنها دادند و از آن رهگذر هم به معارف الهي راه پيدا کردند.
شريعتي: خيلي خوب ان شاء الله ما هم بتوانيم نزديک شويم و فاصله مان را کم کنيم خيلي ممنون فايلهاي صوتي و متني برنامه در سايت ما است samtekhoda3.ir به تفکيک روزها و کارشناسان ميتوانيد مراجعه بکنيد استفاده کنيد حاج آقاي رنجبر دعا بکنند همه آمين بگوييم.
حاج آقا رنجبر: گفت خانهي دل ما از کرم امارت کن بالاخره اين روزها روزهاي دعا است بهترين دعا هم همين باشد خدايا اين دل خراب ما را آباد کن *** پيش از آن که اين خانه رو نهد به ويراني
شريعتي: بسيار خوب يک قراري با هم داريم از ده يازده روز پيش شروع کرديم تا شب سرنوشت شب قدر و حالا 29 روز ديگر مانده به برکت نام اميرالمومنين و حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها بهترينها در شب قدر براي فرد فرد ما رقم بخورد. تا سلامي دوباره.