برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/03/03
شريعتي:بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را *** به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقي مِي باقي که در جنت نخواهي يافت *** کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پير دانا را
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
سلام ميگويم به همهي شما هم وطنان خوب خانمها و آقايان مبارک باشد اين ايام امروز روز ميلاد با سعادت امام سجاد عليه السلام خيلي مبارکتان باشد تبريک و شادباش من و همهي دوستان خوب را در برنامهي سمت خدا پذيرا باشيد. حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان عرض سلام و ادب و احترام دارم من هم تبريک و تهنيت عرض ميکنم ميلاد مسعود و مسرور خجسته و مبارک وجود نازنين امام سجاد عليه السلام را.
شريعتي: سلامت باشيد خيلي خوشحاليم در اين روز عيد همراه شما هستيم در کنار شما هستيم و در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز. گفت:
من از آن حسن روز افزون که يوسف داشت دانستم *** که عشق از پردهي عصمت برون آرد زليخا را
حاج آقا رنجبر: گفت تو عاشق باش تا عاشق شناسي انسان تا خودش عاشق نباشد و حظي و بهرهاي از عشق نبرده باشد اصلا نميتواند آن عالم و فضايي که يک عاشق در آن سير ميکند را درک و دريافت بکند عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت ميگويد عشق يک حقيقتي دارد که وقتي پا به عرصهي وجود آدمي ميگذارد هر چيزي جز معشوق از چشم او ميافتد سعدي يک مثال زيبايي دارد ميگويد شب به آسمان نگاه ميکني غرق ستاره است هر ستارهاي هم چشمک ميزند و شما را به خودت دعوت ميکند اما ببينم روز وقتي به آسمان نگاه ميکني از ستارهها خبري هست؟ نه چرا؟ چون پاي خورشيد در ميان آمده است ميگويد عشق وقتي ميآيد مثل اين که خورشيدي آمده باشد خيلي چيزها که براي تو ستاره بودند و قيمتي داشتند و ارزشي داشتند ديگر از ستاره بودن ميافتند و ديده نميشوند
اختراني که به شب در نظر ما آيند *** پيش خورشيد محال است که پيدا آيند
هم چنين پيش وجودت همه خوبان عدم اند *** گرچه در چشم خلايق همه زيبايند
لذا قرآن کريم قصهي ابراهيم و اسماعيل را ميگويد ابراهيم ميآيد به اسماعيل ميگويد «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافات/ 102) من خواب ديدم که کارد به گلويت گذاشتم خواب ديدم اسماعيل نميگويد پدر خواب است خودت ميگويي خواب ديدم نه ميگويد «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ» (صافت/ 102) پدر اين يک دستور است کارت را بکن چرا؟ چون هر دو عاشق اند هر دو محبوب و معشوقشان خداست خدا براي اين که عشق براي ما آدمها را معنا بکند اين ماجرا را بيان بکند ميگويد ببين ابراهيم عاشق است
عشق آن شعله است کاو چون بر فروخت *** هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت.
باقي چه کسي است؟ اسماعيل فرزند دلبند است اما وقتي پاي خدا در ميان ميآيد اسماعيل رنگ ميبازد اين حب پدري و فرزندي ميرود پي کارش اسماعيل هم عاشق خداست وقتي پاي خدا در ميان ميآيد ديگر حب حيات ميرود پي کارش جوان هستم و در اوج جواني چرا من و همهي اينها ميرود پي کارش خود سيدالشهدا هم اصلا ماجراي کربلا جز با عشق اصلا قابل فهم نيست اگر بخواهي با اين عقل جزئي بيايي پدري طفل شش ماههي خودش را بياورد برابر يک لشکر گرگ درنده جز با عشق معنا نميشود عشق آن شعله است کاو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت اصلا همه چيز ميرود پاي کار خودش اين حقيقت ذاتي عشق است که ميشکند تخريب ميکند هر چه باشد جز معشوق چه عشق زميني باشد چه عشق آسماني باشد فرقي نميکند لذا حافظ از يک عشق زميني ياد ميکند عشق زليخا به يوسف ميگويد
من از آن حسن روز افزون آن زيبايي که روز به روز افزون و افزون تر ميشد در يوسف
من از آن حسن روز افزون که يوسف داشت دانستم *** که عشق از پردهي عصمت برون آرد زليخا
را اين حائل بين زليخا و يوسف چيست؟ عصمت است ميگويد ببين وقتي پاي عشق ميآيد رنگ ميبازد مرزها ميگويد در عشقهاي زميني نگاه بکن چطور رنگ ميبازد مانعها و مرزها حالا بيا بالا سرت را بالا کن عشقهاي معنوي هم همين طور است وقتي پاي عشقهاي معنوي در ميان باشد هر چيزي رنگ خودش را از دست ميدهد
من از آن حسن روز افزون که يوسف داشت دانستم *** که عشق از پردهي عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايي وگر نفرين دعا گويم *** جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکر خارا
يک نمونه از عاشقي خودش ميزد که ببينيد در جنب عشق همه چيز رنگ ميبازد فقط انسان معشوق را ميبيند ديگر هيچ چيز را نميبيند ميگويد ببين اگر معشوق من خدا به من دشنام بدهد من دشنام نميبينم نفرين کند من نفرين نميبينم البته خدا به کسي دشنام نميدهد خدا کسي را نفرين نميکند حافظ براي اين که آن قهر الهي را به تصوير بکشد با اين واژهها بيان ميکند چون ما وقتي بخواهيم قهر خودمان را به يکي نشان بدهيم به او دشنام ميکنيم نفرين ميکنيم براي اين که قهرآميز بودن را به تصوير بکشد تعبيراتي مثل دشنام و نفرين به کار ميبرد يعني اگر لطف تو را هم نبينم عتاب باشد کرشمه باشد قهر باشد شيرين است قهرت هم شيرين است چرا؟ چون فقط معشوق را ميبينم هيچ چيز را نميبيند همين هم شيرين ميشود اگر دشنام فرمايي وگر نفرين دعا گويم ممنونت هستم اصلا يک چيز بالاتر جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکر خارا لعل يک سنگ قيمتي است در ادبيات به معناي چيز گرانبها است ميگويد لب تو خيلي گرانبها تر از اين حرفها است شکرخا يعني کسي که شکر ميجود ميگويد اصلا هر چه تو ميگويي انگار داري شکر ميجوي شيرين است تلخي معنا ندارد از تو باشد جواب تلخ ميزيبد زيبنده است زيبا است وقتي که از جانب تو باشد سعدي هم يک تعبيري دارد ميگويد زهر از دهن تو نوش داروست
اگر دشنام فرمايي وگر نفرين دعا گويم *** جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکرخارا
مي گويد فکر نکن اگر يک مرضي به جانم انداختي يک گرهي در کارم انداختي ميروم پي کارم اصلا اين خبرها نيست اينها شيرين است اينها از تو است شيرين است
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارم *** جوانان سعادتمند پند پير دانا را
نصيحتي حافظ نکرده که ميگويد نصيحت گوش کن ميگويد من در ظاهر نصيحت نکردم اما در حقيقت تو را نصيحت کردم من وقتي بحث عشق و عاشقي پيش ميکشم ميگويم ببين عشق با آدمي چه ميکند همه چيز رنگ ميبازد جز معشوق در حقيقت در لفافه دارم تو را توصيه ميکنم به عاشقي ميگويم برو عاشق بشو اگر عشق بيايد همه چيز رنگ ميبازد ساعتها ديگر فکر نميکني چرا فلاني جلوي من بلند نشد چرا فلاني به من احترام نکرد چرا فلاني با من بد دهني کرد اصلا اينها رنگ ميبازد محو يک جاي ديگري هستي اصلا دنيا بهشت ميشود برايت چرا سر پيامبر خاکروبه ميگيرند عين خيالش نيست چشمش دلش يک جاي ديگر است اهميتي برايش ندارد رنگ باخته اين چيزها ولي ما ببين ساعتها فکر ميکنيم که فلاني آن حرف را زد شايد منظورش من بودم اين شايد مدتها ما را گرفتار خودش ميکند
نصيحت گوش کن جانا، جان من عزيز من نصيحت را گوش بکن يعني برو عاشق باش
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارم
بعضيها از جان خودشان نصيحت را بيشتر دوست دارند اينها چه کساني اند؟
جوانان سعادت مند آدمهايي که طالب سعادت اند طالب خوشبختي اند پند پير دانا را
وقتي پندي اندرزي موعظهاي نصيحتي از يک پير دانايي ميشنوند برايشان خيلي ارزش دارد آويزهي گوش خودشان قرار ميدهند آدم وقتي اين بيت را ميخواند به ياد آن حکايت فاطمهي زهرا سلام الله عليها ميافتد که به کنيزش فرمود آن روز يک بقچهاي به تو دادم کجاست برو بياور ظاهرا يادم نميآيد گفت نميدانم کجاست حضرت فرمود بگرد پيدا کن خيلي براي من ارزش دارد آن به اندازهي حسن و حسين من براي من قيمت دارد حالا آن چه بود؟ وسط آن بقچه يک حديث بود آن حديث دو جمله داشت که مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلَا يُؤْذِي جَارَهُ کسي که ايمان به خدا و آخرت داشته باشد همسايه اش را اذيت نميکند ميگويد اين به اندازهي حسن و حسين ارزش دارد يک جملهي ديگرش هم اين بود که مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُت (اصول کافي، ج 2، ص 667) هر کس ايمان به خدا و آخرت دارد يا حرف خوب بزند يا ساکت باشد بگو من اين حرفي که ميخواهم بزنم واقعا مفيد است؟ به درد دنيا و آخرت من و اين ميخورد؟ اگر نميخورد سکوت کن ميگويد اين به اندازهي حسن و حسينم پند دارد حافظ هم همين را ميگويد
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارم *** جوانان سعادتمند پند پير دانا را
مي گويد اين پند اين حديث اين موعظه از پدرم که پير داناست به من رسيده است اين خيلي براي من قيمت دارد
حديث از مطرب و مِي گو و راز دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
يک کاسه هم ميشود داخلش آب انار ريخت که پاک است هم ميشود آب انگور نجس ريخت که شراب است ميشود ديگر هر دو ميشود کاسه است ديگر لفظ شبيه کاسه است هم ميشود درونش معناي پاک ريخت يعني يک معناي پاکي منظور کرد هم ميشود درونش يک معناي آلوده و ناپاکي ريخت بسته به ارادهي شما دارد اين واژهاي که حافظ ميگويد واژهي مطرب واژهي مِي مثل کاسه و پياله است بايد ببينيم چه در آن ريخته است چه مفهومي اراده کرده است يک کسي پياله به شما ميدهد شما يک نگاهي ميکني ميگويي چه داخلش ريختي ميگويد نترس آب انار است بخور يا فلان شربت است چيزي نيست لفظ هم شما از يک کسي ميشنوي بايد بگويي چه کسي در اين ريختي منظورت از اين لفظ چيست زود موضع نگيري ممکن است يک ليوانهايي باشد که اينها فقط در آن شراب ميريختند الآن يک کسي سر سفره بياورد در آن آب بريزد يک استفادهي ديگري بکند بله درست است از اين ليوان بيشتر براي مشروبات استفاده ميکنند ولي اگر کسي آورد سر سفره معنايش اين نيست که نميشود در آن آب خورد واژهي مطرب واژهي مِي يک واژهاي است که بيشتر معناي منفي داخلش ميريزند مطرب يعني کسي که ديگران را به رقص و طرب در بياورد رامش گر آواز خان است ميخواند ديگران هم کيفور ميشوند مِي هم يعني آب انگور است ميخورند بدمستي ميکنند حالا حافظ اين مطرب و ميرا آورده سر سفره ولي در آن آن معناها را نريخته يک معناي ديگري اراده کرده و اراده اش را هم گفته تصريح هم کرده در يک جايي حريف و مطرب و ساقي همه اوست يک بار اشاره کردم حافظ ميگويد من وقتي ميگويم مطرب منظورم او است وقتي ميگويم ساقي منظورم او است من را متهم نکن حالا ممکن است شما بگوييد چه سنخيتي دارد چرا به آن ميگوييم مطرب ميگويد چون خودش در قرآن ميگويد «هُوَ أَضْحَكَ» (نجم/ 43) خداست که لبخند روي لب شما مينشاند خداست که شما را شاد ميکند مگر غير از اين است؟ مطرب هم کسي که ديگران را طربناک ميکند فرحناک ميکند شاد ميکند حالا از من حافظ به تو نصيحت حديث از مطرب و ني گو اگر ميخواهي حرف بزني از او حرف بزن که شاد شوي شنگول شوي و مِي يعني معرفت چيزي که تو را به او ميرساند.
حديث از مطرب و مِي گو و راز دهر کمتر جو هي نگو چرا اين بچهي من بيست سال است در بستر افتاده اين يک راز است خودت را خسته نکن چرا اين گره در کار من است چرا من دست به هر چيزي ميزنم يک مشکلي برايم پيش ميآيد و گره ام باز نميشود تو تلاشت را بکن تدبير بکن شور و مشورت هايت را هم بکن اگر نشد خودت را اذيت نکن اين يک راز است يک روزي مثل روز براي تو روشن خواهد شد آن وقت ميگويي خوب شد اين طوري شد.
حديث از مطرب و مِي گو و راز دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معنا را
حکمت يعني فلسفه يعني دانش يعني علم هيچ کسي با حکمت و فلسفه و هرچند حکيم بوده هر چند فيلسوف بوده نتوانسته اين رازها را براي خودش روز و روشن بکند اصلا نميشود با اين علوم ظاهري حلش کرد اگر هم ميخواهي حل شود راهش همان است که به تو گفتم حديث از مطرب و مِي گو پاي خدا را بياور در زندگي ات خدا نور است وقتي آمد همه چيز برايت روشن ميشود بگذار خودش بيايد
حديث از مطرب و مِي گو و راز دهر کمتر جو *** که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
مي گويد اين معما با حکمت حل نميشود با دانش و فلسفه حل نميشود اين با معرفت حل ميشود لذا يک جايي تصريح ميکند.
بيا تا در مِي صافيت راز دهر بنمايم ميگويد من يک مِي صافي دارم يک معرفت نابي دارم اگر آن معرفت ناب را پيدا بکني ديگر راز روزگار برايت روشن ميشود چرا اهل بيت هيچ گلايهاي نداشتند؟ امام کاظم سالها ميافتد در زندان هيچ شکوهاي ندارد چرا شاکر است؟ چون معرفت را دارد. اين معرفت آن بلاها را براي ما برملا ميکند خلاصه اش اين است که در عوام هم ميگويند شيپور را از دهان گشادش نميزنند از اين دهانه اش ميزنند ميگويد تو عوضي گرفتي اين شيپور را آخر طرف ميگويد تا من راز اين را نفهمم فلسفهي اين را نفهمم که چرا خدا مادر من را بيمار کرده من ديگر نماز نميخوانم از آن طرفي بزن تا اهل نماز و عبادت نباشي اينها روشن نميشود «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (حجر/ 99) اين متن قرآن است بيا بندگي بکن آن وقت باورها ميآيد به سراغت
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
خيلي تحويل گرفته بايد هم تحويل بگيرد خودش ميگويد من هر چه کردم از دولت قرآن کردم قرآن ميگويد «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحي/ 11) خدا يک چيزي به تو داده به زبان بياور نسخهي آرامش يکي اش همين است قرآن ميگويد من مايهي آرامش هستم همين است ميگويد شما يک نداشتههايي داريد قبول دارم يک چيزهايي خواستيد من به شما ندادم ولي يک چيزهايي را هم من نخواسته به شما دادم شما چرا نداشتهها را ميبينيد داشتهها را ببين آرام ميشوي همه اش ميگويي من اين را ندارم اين را ندارم يک بار هم بگو من اين دارم اين دارم اين دارم ما هزاران بيماري داريم تو يکي را نداري خوش انصاف تو سلامتي داري تو خيلي چيزها داري اين طرف را هم ببين من يک وقتي مثال ميزدم ميگفتم بچه وقتي زمين ميخورد مادرش سريع يک شکلاتي به او ميدهد سرش که به زمين ميخورد شروع ميکند به گريه کردن دردش آمده ولي شکلات که به او ميدهي آرام ميشود چرا آرام ميشود شما فکر کن اينها آيات الهي است هر چه خدا در قرآن گفته در طبيعت نشان ميدهد ميگويد ببين ميگويد درست است سرم به سنگ خورد درد گرفت خون آمد ولي الآن يک بستني يک شکلات در دستم است داشته را ميبيند حافظ داشته هايش را ميبيند به همين خاطر هم خرسند و شاد است چون يک جايي تصريح ميکند که حافظ از مشرب قسمت گله بي انصافي است چون حافظ در فقر و فلاکت بوده ولي به خودش اين طوري ميگويد
حافظ از مشرب قسمت گله بي انصافي است *** طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس
ببين خدا چه طبعي به من داده چه غزلهاي رواني به من داده چقدر دلايل روشني به من داده حالا اين جا همين را ميگويد.
غزل گفتي و در سفتي سفتن يعني سوراخ کردن در را مهرهها را ميآيند که خيلي هم ظريف است و خيلي هم دشوار است با يک ظرافتي اينها را سوراخ ميکنند تا به رشته بکشند يک گردنبند شود به گردن بيندازند حافظ ميگويد حرف خوب زدن غزل زيبا گفتن شوخي نيست مثل در سفتن است خيلي ظرافت ميخواهد خيلي دشوار است به خودش ميگويد بارک الله، غزل گفتي انگار که در سفتي
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان
آخر بعضي چيزها ارزش خواندن ندارد بعضي چيزها نه ارزش خواندن ندارد بعضي چيزها نه تنها ارزش خواندن ندارد اين است که زيبا بخواني اين قدر زيباست چرا قرآن را ميگويند به صوت زيبا بخوان از بس زيباست ميگويد حيف است عادي معمولي بخواني حقش را ادا بکن اين خيلي خوش است پس خوش بخوان
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
آن وقتها شاعري شعر ميگفت يک صله ميدادند سکههاي زر ميدادند ميگويد شعرهاي تو حافظ آسماني است زميني نيست که بخواهند سکههاي زر بدهند سکههاي زر کيلو چند است چون آسماني است ميداني صلهي تو چيست؟ صلهي تو اين است که ثريا چند تا ستاره هستند شش هفت ستاره که به عربي ميگويند ثريا به فارسي ميگويند پروين اينها يک شکل خاصي در آسمان دارند بعضيها آن را به شکل خوشهي انگور ميبينند بعضيها به شکل گردنبند ميبينند حالا حافظ که اين همه مِي و انگور و اينها ميکند اين پروين را ثريا را به شکل خوشهي انگور نميبيند به شکل گردنبند ميبيند ميگويد صلهي تو اين است که آسمان اين گردن بند ثرياي خودش را پاره بکند و اين ستاره هايش را بپاشد پيش پاي تو به صلهي تو که بر نظم تو افشاند چينش تو واقعا چينش تو خيلي هنرمندانه است خيلي زيباست در همين غزل داشتيد
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب يک خاصيت گهوارهاي دارد
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب، لذا شما را گذاشته در يک گهوارهاي خيلي هنرمندانه است نظم تماشايي دارد
که بر نظم تو افشاند نثار کند چه چيزي؟ فلک نه فلان خليفه و فلان حاکم آسمان چه چيزي؟ عقد ثريا را ثريايي را که مثل عقد است مثل گردنبند است.
شريعتي: خيلي خوب غزل گفتي و در سفتي واقعا حافظ ان شاء الله خداوند رحمتش بکند نکات خوبي را هم شنيديم خيلي ممنون عيد ميلاد مبارک باشد در بخش بعدي به رسم يک شنبهها بعد از تلاوت قرآن فرازهاي ناب زيارت جامعهي کبيره را حاج آقاي رنجبر براي ما شرح خواهند داد چقدر خوب است در روز ميلاد با سعادت امام سجاد عليه السلام ثواب تلاوت اين آيات را هديه بکنيم به روح بلند و آسماني و ملکوتي امام زين العابدين عليه السلام که ان شاء الله از ثواب و برکاتش همه مان بهره مند شويم. صفحهي 456 قرار امروز دوستان خوب ماست آيات 43 ام تا 61 ام سورهي مبارکهي ص در سمت خداي امروز تلاوت ميشود ان شاء الله لحظه لحظهي زندگي تان منور به نور قرآن باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ ?43? وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ?44? وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ?45? إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ ?46? وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ ?47? وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِّنَ الْأَخْيَارِ ?48? هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ ?49? جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ ?50? مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ ?51? وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ ?52? هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ ?53? إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ ?54? هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ ?55? جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ ?56? هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ ?57? وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ ?58? هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُو النَّارِ ?59? قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ ?60? قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ ?61?
ترجمه:
و خانواده اش را [که در حادثه ها از دستش رفته بودند] و مانندشان را همراه با آنان به او بخشيديم تا رحمتي از سوي ما و تذکري براي خردمندان باشد. (??) و [به او گفتيم: چون سوگند خورده اي که همسرت را براي اينکه تو را در امور معنوي ناراحت کرده بود، صد تازيانه بزني] با دستت بسته اي ترکه خشک برگير و همسرت را با آن بزن، و سوگندت را مشکن. بي ترديد ما او را شکيبا يافتيم. چه نيکو بنده اي! يقيناً بسيار رجوع کننده به سوي ما بود. (??) و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ياد کن که داراي قدرت و بصيرت بودند. (??) ما آنان را با [صفت بسيار پرارزش] ياد کردن سراي آخرت با اخلاصي ويژه خالص ساختيم. (??) به يقين آنان در پيشگاه ما از برگزيدگان و نيکان اند. (??) و اسماعيل واليسع وذوالکفل را ياد کن و همه از نيکان اند. (??) اين [سرگذشت هاي سازنده] يادآوري و پند است؛ و بي ترديد براي پرهيزکاران بازگشت گاه نيکويي خواهد بود. (??) [آن بازگشت گاه] بهشت هاي جاويداني است که درهايش را به روي آنان گشوده اند، (??) در حالي که در آنجا بر تخت ها تکيه مي زنند و ميوه هاي فراوان و نوشيدني مورد دلخواهشان را در آنجا مي طلبند، (??) و نزد آنان زناني است که فقط به شوهرانشان عشق مي ورزند، و با شوهرانشان هم سن و سال اند. (??) [به آنان گويند:] اين است آنچه شما را براي روز حساب وعده مي دادند. (??) اين بي ترديد عطاي ماست که براي آن پاياني نيست. (??) اين [همه براي پرهيزکاران است]، و مسلماً براي سرکشان، بدترين بازگشتگاه خواهد بود. (??) دوزخ که در آن وارد مي شوند و چه بد آرامگاهي است! (??) اين آب جوشان و مايع چرکين متعفّن است که بايد آن را بچشند، (??) و [جز اينها] عذاب هاي ديگري مانند آن دارند. (??) [چون پيشوايان کفر به دوزخ درآيند، و پيروانشان را نيز راهي دوزخ کنند ندا رسد:] اين گروهي [از پيروان شما] هستند که با فشار و زور با شما وارد دوزخ مي شوند. [پيشوايان کفر در پاسخ ندا دهنده گويند:] خوش آمد و گشايشي بر آنان [که پيروان ما بودند] مباد، بي ترديد آنان به آتش خواهند سوخت. (??) [پيروان به پيشوايان] گويند: بلکه بر شما خوش آمد و گشايشي مباد، شما اين عذاب را از پيش براي ما فراهم کرديد، و چه بد قرارگاهي است. (??) مي گويند: پروردگارا! هر کس اين عذاب را از پيش براي ما فراهم آورده است، براي او در آتش عذابي دو چندان بيفزا. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: من کمتر از آنم که به پاي تو بيفتم عالم شده سجاده و افتاده به پايت سلام و صلوات و درود خدا بر امام سجاد عليه السلام حاج آقاي رنجبر اشارهي قرآني را بفرماييد ان شاء الله در ادامه در خدمت شما باشيم
حاج آقا رنجبر: اين دوندهها خط پاياني دارند و بالاخره دير يا زود به خط پايان خواهند رسيد ولي وقتي رسيدند به خط پايان شيرين است و نتيجه و پاداشي هم به همراه دارد که نهايت تلاش و کوشش خودشان را کرده باشند سرعت گرفته باشند سبقت گرفته باشند و خطا و خلافي هم مرتکب نشده باشند زندگي در نگاه قرآن کريم ميدان دو است و مرگ خط پايان است کساني مرگ برايشان شيرين است و فرجام زيبايي خواهد بود و همراه با پاداش و تحفههاي الهي خواهد بود که سرعت و سبقت را گرفته باشند لذا خيلي جاها ميگويد «وَسَارِعُوا» (آل عمران/ 133) «سَابِقُوا» (حديد/ 21) سرعت بگيريد سبقت بگيريد کساني که اهل سرعت اند و اهل سبقت اند و چهارچوبها را رعايت ميکنند و خودشان را از خلاف و خطا نگه ميداند تعبير ميشوند به متقين لذا فرمود «وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ» فقط اهل تقوا هستند که پايان خوش و زيبايي براي آنها رقم ميخورد
شريعتي: خيلي خوب فرازهاي ناب زيارت جامعهي کبيره امروز به کدام فراز ميرسيم.
حاج آقا رنجبر: وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى گل با بوي خودش شما را به خودش دعوت ميکند داري ميروي يک وقتي ميبيني بوي خيلي خوشي به مشام شما ميرسد اين طرف آن طرف نگاه ميکني ميبيني گل ياسي نرگسي در باغچه است ميروي به سمت آن اين زيباترين دعوت نامه است لطيف ترين دعوت نامه است اهل بيت نسبت به خداوند مثل بوي گل ياس اند نسبت به گل ياس يعني اينها با اخلاقشان با رفتارشان که بوي خدا ميدهد ما را به خدا دعوت ميکنند و اين دعوت دعوت خيلي زيبايي است لذا يکي از تعبيرات زيارت جامعه همين است وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى شما آن دعوت نامهي زيباتريد يعني از اين زيبا تر نميشود دعوت کرد آن هم دعوت نه داعي. داعي هم هستند دعوت کننده هم هستند ولي تعبير دعوت به کار ميبرند ميگويند سراپاي شما فراخواندن است اصلا نگاهتان سخن شما رفتار شما کردار شما البته دعوت به معناي دعا هم آمده وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى يعني دعاي زيباتر شما همان دعاي زيباتر هستيد يعني چه؟ ابراهيم وقتي که با اسماعيل بناي خانهي خدا را بالا بردند دست به آسمان شدند «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ» (بقره/ 128) خدايا ما را سراپا تسليم خودت قرار بده و از نسل ما يک گروهي باشند که سراپا تسليم تو باشند و در بين آنها هم يک کسي باشد که رسول تو باشد اين دعاي ابراهيم است بعدها بعدها پيامبر آمد فرمود انَا دَعْوَةُ ابْراهيمَ (کنزالعمّال، حديث 31833 )من همان دعاي زيباي ابراهيم ام يعني من همان رسول ام من همان کسي هستم که سراپا تسليم حق هستم آن گروهي هم که بعد از پيامبر آمدند يعني اهل بيت نازنين آن هم همان امتي بود گروهي بود که ابراهيم از خداوند خواست در نزد من يک گروهي قرار بده که سراپا تسليم تو باشند لذا در زيارت جامعه ميگوييم وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى شما همان دعاي زيباي ابراهيم هستيد که به اجابت رسيديد حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى ببينيد يک دنيايي است يک آخرتي است دنيا کوتاه آخرت جادوانه است خداوند در قرآن ميگويد به زبانهاي گوناگون گفته که اگر در اين دنياي کوتاه به دل من خدا رفتار کني من در آن دنياي جاودانه به دل شما رفتار خواهم کرد ولي گفت گوش سخن شنو کجا ديدهي اعتبار کو مگر کسي ميشنود؟ غالب ما آدمها به ميل و دل خودمان رفتار ميکنيم ميگويد چرا اين طوري حرف ميزني ميگويد دلم ميخواهد چرا اين طوري برخورد ميکني؟ دلم ميخواهد چرا اين طوري ميپوشي اين طوري ميآيي در برزن و بازار؟ دلم ميخواهد همه اش دلم ميخواهد دل ميخواهد اين جماعت در قيامت ديگر به دلشان رفتار نميشود چون ميگويد يک جا قرار بود به دلت رفتار کني يا دنيا يا آخرت استفاده کردي از کوپنت دنيا انتخاب کردي در آخرت ديگر به دل جناب عالي رفتار نميشود اين متن قرآن است «وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ » (سبا/ 54) ميگويد حائل ميشود بين آنها و آن چه که دلشان ميخواهد ديگر خبري از دل خواستن نيست از آن طرف کساني که در دنيا پا روي دل خودشان ميگذارند به دل خودشان رفتار نميکنند ميگويد «وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ» (انبياء/ 102) اينها در قيامت کنار دل به خواهان خودشان هر چه دلشان بخواهد برايشان اتفاق ميافتد چون اين جا هر چه دلت ميخواست نکردي اين جا گفتي خدا دلش چه ميخواهد خدا هم دلش يک چيز ميخواهد خودش يکي است يک خواسته هم بيشتر ندارد و آن هم اين است که ميگويد اي آدمها بياييد با دليل زندگي بکنيد نه با دل آن هم دليلهاي يافتني نه دليلهاي بافتني خودت بنشيني ببافي چرا نماز نميخواني؟ مگر نميبيني فلاني نماز ميخواند کلاه بردار هم است فلاني نماز ميخواند رشوه هم ميدهد رشوه هم ميگيرد ربا ميخورد ربا ميدهد من نماز نميخوانم اين دليل است ولي دليل بافتني است اين دليل نيست که فردا از تو بپذيرند و بپسندند دليل يافتني بايد باشد لذا ميگويد ببينيد در زيارت جامعه حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى اهل بيت حجتهاي خداوند هستند حجت يعني دليل اميرالمومنين دليل است يعني چه اميرالمومنين دليل است؟ يعني سخن او ميتواند استنادي براي کار شما باشد و پذيرفته شود فردا سيرهي او ميتواند دليلي باشد براي شما که يک کاري انجام بدهي يا ندهي فردا ميگويي من اين کار را کردم به اين دليل که اميرالمومنين فرمود مگر نگفتيد که اينها حجت هستند خب اميرالمومنين فرمود من هم انجام دادم چرا اين کار را کردي؟ مگر اميرالمومنين اين کار را نکرد او اين کار را کرد من هم کردم يعني شما هر کاري ميکني بايد استنادت به آنها باشد حُجَجِ اللَّهِ آن هم في الدنيا دربارهي امور دنيوي وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى ميگويد و همان اولي کدام؟ دنيا يعني دنيا خيلي مهم است اين نقش دنيا را ميرساند که هر چه هست اين جا است قبلا هم شعر حافظ را خوانديم اگر هر چه ميخواهي به دست بياوري بايد اين جا به دست بياوري لذا روي دنيا تکيه و تاکيد بيشتري شده است
شريعتي: خيلي ممنون عيد ميلاد امام سجاد مبارک شما باشد از آقاي رنجبر خيلي ممنونم حاج آقا دعا بکنند همه آمين بگويند
حاج آقا رنجبر: گفت
بازخر ما را از اين نفس پليد *** کاردش تا استخوان ما رسيد
شريعتي: خيلي ممنون والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.