اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

94-02-27-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-(شرح زيارت جامعه کبيره)

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش:
94/02/27

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين


اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را *** به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقي مِي ‌باقي که در جنت نخواهي يافت *** کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پير دانا را
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند فلکِ عقد ثريا را


شريعتي: سلام مي‌گويم به همه‌ي شما هم وطنان عزيز خانم‌ها و آقايان خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز آرزو مي‌کنم در هر کجا هستيد ايام به کامتان باشد خيلي خوشحاليم در اين لحظات همراه شما هستيم ان شاء الله خداوند توفيق بدهد از باقيمانده‌ي ماه رجب نهايت بهره و استفاده را ببريم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان نازنين عرض سلام و ادب و احترام دارم
شريعتي: سلامت باشيد در بخش اول شرح ابيات ناب حافظ را خواهيم داشت "فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب"
حاج آقا رنجبر: حباب بالاخره مي‌شکند نه به خاطر نسيم يا باد يا طوفان يا حتي باران يا تابش آفتاب به دليل اين عوامل بيروني شکسته نمي‌شود بلکه به خاطر آن هوايي که در درونش است دير يا زود از پا در مي‌آيد و مي‌شکند هوي و هوس با آدمي همان کاري مي‌کند که با حباب بالاخره انسان را از پا در مي‌آورد به همين خاطر حافظ از شرايطي که در روزگار خودش اتفاق افتاده بود و مي‌ديد که مردم دارند هوايي مي‌شوند و هوي و هوس در وجود آدم‌ها دارد غوغايي به پا مي‌کند به همين خاطر به فغان و فرياد آمده بود چندين هزار خانم آواز خوان رامش گر بي تعهد نسبت به اخلاق و دين اين‌ها وارد سرزمين ايران و فارس شده بودند اين‌ها از طرفي چهره‌هاي نمکين و زيبايي داشتند و معروف بودند به لولي‌ها يا لوري‌ها يا کولي‌ها و از طرفي هم خيلي شوخ يعني بي حيا و بي شرم بودند شما نگاه کنيد از يک طرف زيبا باشد از يک طرف بي شرم و حيا هم باشد و از آن طرف شيرين کار يک شيرين کاري‌هايي هم از خودشان نشان مي‌دادند عشوه‌اي نازي کرشمه‌اي طبيعي است که شهر آشوب مي‌شوند شهر را به آشوب مي‌کشند ايرج ميرزا يک قطعه‌اي دارد مي‌گويد سردر يک کاروانسرايي عکس يک خانمي را با گچ کشيده بودند تمام مردم شهر سيل آسا مي‌رفتند به تماشا يک کسي که آدم صادقي هم بود رفته بود حوزه‌ي علميه پيش علما گفته بود چه نشسته ايد بياييد تماشا من خودم با چشم خودم ديدم که مردم چطور داشتند جهنمي مي‌شدند
بر سر در کاروانسرايي *** تمثال زني ز گچ کشيدند
ارباب انائم اين خبر را *** از مخبر صادقي شنيدند
درهاي بهشت بسته بودند *** مردم همه مي‌جهنميدند
وقتي يک تصوير يک عکس با دل آدم‌ها چنين مي‌کند حالا وقتي که خود جنس بيايد در کوچه و بازار چه خواهد کرد اين است که حافظ مي‌گفت
فغان‌اي فرياد کين لوليان اين لولي‌ها کولي‌ها که چهره‌ي زيبايي هم دارند فغان کين لوليان شوخ بي شرم بي حيا شيرين کار با شيرين کاري‌هايي که دارند و شهر آشوب و واقعا شهر را به آشوب کشيدند
چنان بردند صبر از دل که ترکان خان يغما را
يک رسمي داشتند سلاطين مغول که هر سال يکي دو نوبت مثلا عيد فطري عيد قرباني يک سفره‌اي را گسترده پهن مي‌کردند و همه بر آن سفره دعوت بودند براي همه‌ي طبقات از وزير تا شريف پايين ترين آحاد جامعه تا بالاترين اين سفره هم سفره‌اي بود که بر خلاف سفره‌هاي ديگر ميزبان‌ها پهن مي‌کنند اما خودشان جمع نمي‌کنند شما اگر ميزبان باشي خود سفره پهن مي‌کني خودت هم جمع مي‌کني جمع نمي‌کردند بلکه خود مردم بعد از اين که غذاهايشان را مصرف مي‌کردند هر چه مي‌ماند از غذا و ظروف و حتي خود سفره برمي‌داشتند و با خودشان مي‌بردند به همين خاطر به اين سفره مي‌گفتند خوان يغما خوان يعني سفره يغما هم اصلش ياغما به مغول يعني جمع ناشدني سفره‌اي که توسط ميزبان جمع نمي‌شود در فارسي به آن مي‌گويند يغما چون همه چيز را با خودشان مي‌بردند آش را با جا مي‌بردند لذا يغما در فارسي به معناي تاراج هم آمده بيشتر کساني هم که به اين سفره تمايل داشتند کساني بودند که از نژاد ترک بودند آن‌ها خيلي به اين سفره چشم داشتند لذا حافظ مي‌گويد ديديد سفره‌ي يغما را چطور اين ترک‌ها به تاراج مي‌برند هيچ اثري از اين سفره روي زمين باقي نمي‌ماند مي‌گويد اين لولي‌ها هم همين کار را با صبر و ايمان مردم کردند چنان بردند که ترکان خوان يغما را يعني هيچ کس در برابر اين‌ها نمي‌تواند صبر بر معصيت داشته باشد نمي‌تواند خودش را کنترل بکند نمي‌تواند پايداري و استقامت داشته باشد پاي هم سست شده و لغزيده
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
البته از همين بيت هم مي‌شود واقعا شخصيت معنوي حافظ را فهميد هر کسي را شما مي‌خواهي بشناسي به دغدغه هايش به انديشه هايش نگاه کن ببين به چه چيزي فکر مي‌کند
اي برادر تو همين انديشه‌اي *** ما بقي تو استخوان و ريشه اي
گر گل است انديشه تو گلشني *** ور بود خاري تو هيمه گلخني
مي گويد نگاه بکن اگر انديشه هايت افکارت دغدغه هايت مثل گل لطيف و زيبا است من به تو بشارت مي‌دهم تو يک گلشني يک بهشت هستي و اگر انديشه هايت مثل خار گزنده است آزار دهنده است به تو گفته باشم تو يک گلخني اصلا جهنم خودت هستي خودت جهنم هستي ارزش ما به انديشه‌هاي ما است از همين جا معلوم مي‌شود که حافظ گلشن بود نه گلخن البته چيزي هم جز اين توقع نمي‌رفت چون انساني بود که گوشت و پوست و استخوانش با قرآن عجين بود و جوش خورده بود يک جايي مي‌گويد
عشقت رسد به فرياد ور چون بسان حافظ *** قرآن ز بر بخواني با چهارده روايت
حافظ قرآن بود از بر بود شما شايد الآن يک عالم پيدا نکنيد در حوزه‌ي علميه‌ي نجف يا حوزه‌ي علميه‌ي قم که بتواند قرآن را با چهارده روايت بخواند شايد محال باشد ضرورتي هم البته ندارد شما قرآن را به چهارده روايت چهارده قرائت بخواني ولي شدت تعلق و دلبستگي اين مرد به قرآن را مي‌رساند که چقدر دلباخته‌ي اين قرآن بوده که حتي مي‌گفته ببينم اين آيه به چه صورت‌هايي خوانده شده من به همان صورت‌ها هم بخوانم
فغان کين لوليان شوخ شيرين کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
حافظ از روزگار جامعه‌ي خودش گله و شکايتي مي‌کند اين امروز براي جامعه‌ي ما هم نوشته شده و علت ماندگاري حافظ همين است
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
يک بوته‌ي گل نسبت به آفتاب سراپا نياز است سراپا احتياج است اگر ساقه‌اي دارد ساقه اش به نور آفتاب نيازمند است و الا خشک مي‌شود اگر برگي اگر غنچه‌اي اگر گلي دارد هر چه بالا و بالاتر مي‌آيد هر چه بالنده تر مي‌شود و ارتفاع مي‌گيرد نيازش به آفتاب بيشتر مي‌شود از آن طرف آفتاب چه نيازي به اين بوته‌ي گل دارد؟ هيچ سراپا بي نيازي است بي نيازي محض و مطلق است حکايت ما و خدا حکايت يک بوته‌ي گل و آفتاب است ما سراپا نياز هستيم ما سراپا فقر هستيم سراپا احتياج هستيم و خدا سراپا بي نيازي است اين ترجمه‌ي آيات قرآن است علت اين که ما حافظ مي‌خوانيم به همين دليل است چون هر چه مي‌گويد نگاهش به آيات قرآن است خودش مي‌گويد که
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد *** لطايف حکمي با نکات قرآني
من اين‌ها را جمع کردم قرآن چه مي‌گويد؟ مي‌گويد  «إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِيُّ» (لقمان/ 26) غني خداست بي نياز خداست از آن طرف «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَ‌اءُ إِلَى اللَّـهِ» (فاطر/ 15) شما سراپا نيازمند هستيد حافظ همان را دارد با اين بيت بيان مي‌کند مي‌گويد ز عشق اين عشق ما اين تعلق خاطر ما اين علقه و علاقه‌ي ما که البته ناتمام هم است کامل و جامع که نيست ما که تمام عشق مان به خدا نيست ما صد‌ها معشوق داريم خدا صد و يکمي اش است ناتمام است تازه اگر تمام هم بود او بي نياز بود حالا که اصلا ناتمام است و ناقص است
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است، بعد مي‌گويد مثال برايت مي‌زنم که روشن شود من مثال بوته‌ي گل و آفتاب را زدم حافظ مثال اقلام آرايشي و چهره‌ي زيبا را مي‌زند‌ي گويد چهره‌اي که فوق العاده زيبا و تماشايي باشد هيچ کم و کسري نداشته باشد اين صورت چه احتياجي به خط لب دارد چه احتياجي به خال کوبي دارد چه احتياجي دارد با آب و رنگ‌هاي معمول بخواهي روي اين صورت آرايشي داشته باشي اين چهره هم بي نياز است از آن طرف اين‌ها نيازمند آن چهره اند شما اگر همين آب رنگ رژ لب خط و خال استفاده نکني بعد از يک مدتي فاسد مي‌شود بايد بيندازي در سطل زباله اين‌ها احتياج دارند به آن چهره ولي آن چهره هيچ احتياجي به اين‌ها ندارد.
ز آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را او حاجتي ندارد او جمال مطلق است که الآن تعبير زيبايي دارد مي‌گويد جمال يار نمي‌گويد ياري که جميل است ياري که زيباست مي‌گويد ياري که زيبايي است اصلا اگر ما در عالم يک زيبايي داشته باشيم خداست ديگر هر کس هر زيبايي داشته باشد اين زيبايي از آن جا است يک رشحه‌اي يک نَمي از آن جا است اين ليوان اگر شربت باشد شيرين باشد اين شيريني نشان مي‌دهد که يک شکري است که يک قدري اش در اين ليوان ريخته شده لذا در ادبيات ما به چهره‌هاي زيبا شاهد گفته مي‌شود شاهد به لغت يعني گواه دهنده کسي که گواهي مي‌دهد مي‌گويد شاهد باش يعني گواه باش به چهره‌هاي زيبا مي‌گويند شاهد چرا؟ مي‌گويند زيبايي اين چهره گواه بر زيبايي حق است بايد يک زيبايي در عالم باشد لذا يک جا حافظ مي‌گويد.
شاهدان در افرادي که دارند در کوچه و بازار اين طوري چهره هايشان را نشان مي‌دهند شاهدان گر دلبري وين سان کنند اين‌هايي که چهره‌ي زيبايي دارند مي‌آيند در کوچه و بازار و اين طوري دارند دلبري مي‌کنند زاهدان را رخنه در ايمان کنند حالا غير زاهد که هيچ زاهدان را هم از پا در مي‌آورند اين‌ها هم کم مي‌آورند شاهدان يعني زيبا رويان چرا مي‌گويند شاهد چون شاهد و گواه زيبايي مطلق اند. اگر جمالي باشد در عالم آن جا است يعني مصدري دارد يک منبعي دارد و مصدر و منبعش خداوند متعال است اگر همين طور باشد اگر قهري در عالم باشد ما يک قهر بيشتر در عالم نداريم آن هم قهر الهي است اگر شما صبح از در خانه زدي بيرون يک کسي قهر آميز با شما رفتار کرد اين قهر ريشه در آن قهر الهي دارد اين آدم دارد به شما با زبان بي زباني مي‌گويد ميان شما و خدا شکر آب است برو حل اش کن شما هر قهري هر خشمي هر غضبي که از هر کسي ببيني اين حکايت از قهر الهي نسبت به شما دارد اين است که مي‌گويد أًحْسِنْ إلي مَنْ أَساءَ إِليکَ (غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 179) خوبي کن به هر کسي که به تو بدي کرد درست است بدي کرد ولي خوبي هم کرد رساند به تو که بين تو و خدا شکر آب است جواب خوبي هم خوبي است پس خوبي بکن چقدر مولانا زيبا مي‌گويد ما مولانا مولانا که مي‌گوييم در پرانتز معنايش اين نيست که ايشان مولاي ما هستند يک اسم است براي مولوي اسم‌ها معناي خودشان را معمولا از دست مي‌دهند به مرور زمان مثلا نجم الدين اسم شما است نجم الدين نه يعني ستاره‌ي دين که يک کسي بگويد چرا به ايشان مي‌گويي نجم الدين، نجم الدين اميرالمومنين است شما چرا به ايشان مي‌گوييد نجم الدين، نه نجم الدين معناي خودش را ندارد يک نشانه است ما مولانا هم به اين شخص مي‌گوييم معنايش اين نيست چون مولاي ما است يک اسمي است که براي ايشان است مردم مولوي را به اين اسم مي‌شناسند مولاي ما اهل بيت است مولوي خاک کف پاي قنبر اميرالمومنين هم نمي‌شود و تا جايي که کلامش هم خواني داشته باشد با کلام اميرالمومنين روي سر ما جاي دارد هر کجا ذره‌اي فاصله داشته باشد هيچ ارزشي هيچ قيمت و بهايي نخواهد داشت مولانا يک تعبيري دارد مي‌گويد
آن عداوت اندر او عکس حق است *** کاز صفات قهر آن جا مشتق است
اگر ديدي يک کسي دارد با تو دشمني مي‌کند اين دشمني يک تصويري است از دشمني هر کسي افتاده روي چهره‌ي اين آدم اين آدم مثل يک برکه است که عکسي افتاده رويش اين عکس مال اين برکه نيست مي‌زند بر آب استار‌اي سليم
قديم‌ها مي‌گفتند اين ستاره نحس است آن ستاره سعد است مي‌گويد حالا اگر ستاره‌ي بالا بلندي که ديگران آن را نحس مي‌دانند عکسش افتاد در يک آبي
مي زند بر آب استاره‌اي سليم *** خاک تو بر عکس اختر مي‌زني
تو پا مي‌زني يک مشت خاک مي‌پاشي روي اين آبي که عکس ستاره افتاده رويش
عکس پنهان گشت و اندر غيب دان
تو وقتي خاک بپاشي ديگر ستاره ديده نمي‌شود تو گمان بردي که استاره نمرد؟ فکر کردي اين خاکي که پاشيدي اين جا ستاره رفت پي کارش؟
آن ستاره نحس هستند در سما *** هم بدان سو بايدش کردن دوا
اگر مي‌خواهي نباشد بايد از آن جا برش داري مشکلت را بايد در آسمان حل کني نه در زمين مي‌گويد اگر کسي ديدي نسبت به تو بد دهاني مي‌کند يک مديري مي‌بيند زيرمجموعه اش نسبت به او جسارت و اهانت مي‌کند اين را محدود نکن اين را هر طوري صدايش را نبند اگر صداي اين را بستي اين صدا از يک جاي ديگر در مي‌آيد مثل اين که خاک پاشيده باشي به برکه‌اي که عکس آن ستاره در آن افتاده اعتراض اين انتقاد اين خشم اين گواه بر خشم حق است برو ميانه‌ي خودت را با خدا درست کن با اين درست مي‌شود مولوي از خودش درست نمي‌شود اين کلام اميرالمومنين است مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ (اصول کافي، ج8، ص307، ح477) مي‌گويد رابطه ات را برو با خدا درست کن اگر آن جا درست شد اين جا درست مي‌شود يعني اگر آن جا خراب شد اين جا خراب مي‌شود يعني خرابي‌ها دليل بر خرابي آن جا است اين که ما کلام مولانا را مي‌خوانيم به خاطر همين است روايت اميرالمومنين را آورده تصويري اش کرده مي‌گويد يک ستاره دارد در آسمان است يک برکه آب هم اين جا است عکس اين ستاره افتاده در اين برکه هي خاک برندار روي اين بپاش برو مشکلش را ديگري حل بکند پس اگر قهري است از آن جا است اگر لطفي است از آن جا است البته قهر و لطف‌ها هم بعضي چيزها است ظاهرش قهر است اما باطنش لطف است بعضي چيزها ظاهرش لطف است باطنش قهر است همان «وَعَسَى أَن تَكْرَ‌هُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ‌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ‌ لَّكُمْ» (بقره/ 216) قهر و لطف‌ها همه مي‌دانند
قهر را از لطف داند هر کسي
باز هم مولانا مي‌گويد
خواه دانا خواه نادان يا خسي
مي گويد هر کسي که شما ببينيد قهر و لطف را مي‌فهمد مي‌خواهد دانشمند باشد فيلسوف باشد مي‌خواهد يک آدم ناداني باشد وقتي به او احترام کردي احترام را نشانه‌ي لطف مي‌بيند بي احترامي کردي نشانه‌ي قهر مي‌داند اصلا دانا و نادان چيست حتي خس‌ها موجوداتي که مثل خس هستند پست هستند آن‌ها هم مي‌فهمند شما به يک سگ يک لقمه غذا بده دمش را تکان مي‌دهد لطف را مي‌فهمد يک سنگ بزن حمله مي‌کند قهر را مي‌فهمد
قهر را از لطف داند هر کسي *** خواه دانا خواه نادان يا خسي
ليک لطف قهر در پنهان شده *** يا که در قهر در دل لطف آمده
کم کسي داند مگر ربانيين
پيچيده وقتي مي‌شود که ظاهرش لطف است باطنش قهر است مکر الهي هم همين است يا ظاهرش قهر است باطنش لطف است يک وقتي وفور نعمت است ولي قهر است خدا رحمت کند امام را وقتي آسيد مصطفي به شهادت رسيد تعبيرش اين بود شهادت سيد مصطفي از الطاف خفيه‌ي الهي بود يعني لطفي بود که در دل يک قهر پنهان شده ظاهرش قهر است کشتن است شهيد کردن است اما باطنش لطف است اين انقلاب هم ريشه در همان لطف الهي داشت نگاه امام همين بود چون همان بود که چله‌ها را در استان‌ها به دنبال داشت و مردم به شور آمدند و مي‌گفت از الطاف خفيه‌ي الهي بود نه از الطاف آشکار زينب کبري سلام الله عليها بعد از واقعه‌ي عاشورا فرمود مَا رَأيتُ اِلّا جَمِيلا (بحارالانوار، ج 45، ص 116) جز زيبايي نديدم کجايش زيبايي بود
سر‌ها بريده بيني بي جرم و بي جنايت يا پيکر پاک ناب ترين و صاف ترين و خالص ترين عبد خدا زير سم ستوران اين زيباست؟ نه مي‌گفت اين که قهر است ولي در دل اين قهر يک لطف است
کم کسي دارد مگر رباني مگر يک انسان الهي باشد که از پا در نيايد بگويد ما رأيت الا جميلا جز زيبايي من چيزي نديدم پس خدا که مي‌گوييم مصدر قهر و لطف است بايد قهر و لطف را هم بفهميم يک وقت نگوييم پس چرا با امام حسين اين طوري برخورد شد او که قهر بود پس حتما خدا با او قهر بود نه اين يک قهري است که در دلش لطف است مثل مادري که بچه اش را از شير مي‌گيرد ظاهرش قهر است اما باطنش لطف است يک غذا مي‌گيرد مي‌خواهد انواع غذاها پيش رويش بگذارد مثل يک کشاورزي است که زمين را شيار مي‌زند زير و رو مي‌کند اين ظاهرش قهر آميز است اما در دل همين يک مزرعه بالا مي‌آيد ظاهرش قهر است اما در درون و دل خودش با خودش لطف دارد اين است که مولانا مي‌گفت
اي خاکيان‌اي خاکيان يک لحظه سر بالا کنيد
براي يک بار هم شده سرتان را بالا کنيد هر خبري است آن جا است قرآن مي‌گويد «وَفِي السَّمَاءِ رِ‌زْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ» (ذاريات/ 22) هر روزي هست از آن جا است شما چرا روي زمين دنبالش مي‌گرديد
شريعتي: خيلي خوب خيلي ممنون ان شاء الله آن بينش و بصيرت را خداوند متعال به همه‌ي ما عنايت بکند به برکت آيه‌هاي نوراني که تا لحظات ديگر مشرف خواهيم شد به محضرشان امروز قرار دوستان خوب ما آيات صفحه‌ي 449 قرآن کريم است ان شاء الله تلاوت ما توأم با تدبر باشد در بخش بعدي در خدمت حاج آقاي رنجبر خواهيم بود فرازهاي ناب زيارت جامعه کبيره را به اتفاق مرور خواهيم کرد آيات 77 تا 102 سوره‌ي مبارکه‌ي صافات در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود لحظه لحظه‌ي زندگي مان منور به نور اهل بيت عليهم السلام و مزين به زينت قرآن کريم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَجَعَلْنَا ذُرِّ‌يَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ ?77? وَتَرَ‌كْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِ‌ينَ ?78? سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ ?79? إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ?80? إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ?81? ثُمَّ أَغْرَ‌قْنَا الْآخَرِ‌ينَ ?82? وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ‌اهِيمَ ?83? إِذْ جَاءَ رَ‌بَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ?84? إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ ?85? أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّـهِ تُرِ‌يدُونَ ?86? فَمَا ظَنُّكُم بِرَ‌بِّ الْعَالَمِينَ ?87? فَنَظَرَ‌ نَظْرَ‌ةً فِي النُّجُومِ ?88? فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ ?89? فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِ‌ينَ ?90? فَرَ‌اغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ ?91? مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ ?92? فَرَ‌اغَ عَلَيْهِمْ ضَرْ‌بًا بِالْيَمِينِ ?93? فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ ?94? قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ?95? وَاللَّـهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ?96? قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ ?97? فَأَرَ‌ادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ ?98? وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَ‌بِّي سَيَهْدِينِ ?99? رَ‌بِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ?100? فَبَشَّرْ‌نَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ?101? فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَ‌ى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ‌ مَاذَا تَرَ‌ى? قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ‌ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ مِنَ الصَّابِرِ‌ينَ ?102?
ترجمه:
و تنها ذريه او را [در زمين] باقي گذاشتيم، (??) و در ميان آيندگان براي او نام نيک به جا گذاشتيم؛ (??) سلام بر نوح در ميان جهانيان. (??) به راستي ما نيکوکاران را اين گونه پاداش مي دهيم. (??) بي ترديد او از بندگان مؤمن ما بود. (??) سپس ديگران را غرق کرديم؛ (??) و به راستي ابراهيم از پيروان نوح بود، (??) هنگامي که با دلي پاک به سوي پروردگارش آمد. (??) [ياد کن] هنگامي را که به پدر و قومش گفت: چيست آنچه مي پرستيد؟ (??) آيا به جاي خدا معبودان دروغين را مي خواهيد. (??) پس گمانتان به پروردگار جهانيان چيست؟ [که غير او را مي پرستيد،] (??) [چون از او دعوت کردند که شبانه به مراسم عيدشان برود] نگاهي به ستارگان انداخت، (??) و گفت: به راستي من بيمارم. (??) پس پشت کنان از او روي گرداندند. (??) او هم مخفيانه به سوي بت هايشان رفت و [از روي ريشخند] گفت: آيا غذا نمي خوريد؟ (??) شما را چه شده که سخن نمي گوييد؟ (??) پس [به آنها روي آورد و] با دست راست ضربه اي کاري بر آنها کوبيد [و خردشان کرد.] (??) مردم با شتاب به سوي او آمدند. (??) [به آنان] گفت: آيا آنچه را [با دست خود] مي تراشيد، مي پرستيد؟! (??) در حالي که خدا شما را و آنچه را مي سازيد، آفريده است. (??) گفتند: براي او بنايي بسازيد [که گنجايش آتش فراواني داشته باشد] پس او را در آتش شعلهور بيندازيد. (??) پس خواستند به او نيرنگي زنند، ولي ما آنان را پست و شکست خورده کرديم. (??) و [وقتي از اين مهلکه جان سالم به در برد] گفت: به راستي من به سوي پروردگارم مي روم، و [او] به زودي مرا راهنمايي خواهد کرد. (??) پروردگارا! مرا فرزندي که از صالحان باشد عطا کن. (???) پس ما او را به پسري بردبار مژده داديم. (???) هنگامي که با او به [مقام] سعي رسيد، گفت: پسرکم! همانا من در خواب مي بينم که تو را ذبح مي کنم، پس با تأمل بنگر رأي تو چيست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شده اي انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکيبايان خواهي يافت. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اين جا سمت خداست خيلي خوشحاليم همراه شما هستيم در کنار شما يک تشکر ويژه و مخصوص بکنم مثل هميشه از همه‌ي بيننده‌هاي عزيز ما که اظهار لطف و محبت مي‌کنند از طريق پيامک و ايميل لطف شما به ما مي‌رسد هم چنان محتاج دعاي خير شما هستيم اشاره‌ي قرآني را بفرماييد
حاج آقا رنجبر: وقتي شما يک ميخي در کفش تان فرو رفته است از يک کفاشي ميخ کش را مي‌گيري و اين ميخ را بيرون مي‌کشي شما بدهکار آن مي‌شوي يا طلب کار؟ بدهکار چون با ميخ کش او آمدي ميخ از کفش خودت بيرون کشيدي تمام عبادات ما اين‌ها کار ميخ کش مي‌کند يعني گره از کار خود ما باز مي‌کند يک کسي آمد خدمت پيامبر وقت نماز بود نمازش را خوانده بود بين دو نماز عرض کرد من گناه کردم اَثبَتّ ذَنبًا حضرت اعتنايي نکرد بلند شدند نمازش را ادامه دادند دوباره نماز تمام شد دوباره آمد گفت اثبت ذنبا من گناه کردم حضرت باز اعتنا نکرد بلند شدند نماز خواندند براي بار سوم آمدند حضرت فرمود مگر نماز نيامدي مگر نماز نخواندي گفت چرا فرمود تمام شد ديگر اين نماز آبي است که روي آتش گناه تو ريخته شد گفتند نماز بخوان به خاطر همين است پس نماز مي‌شود آتش نشان وقتي شد ما مي‌شويم بدهکار خدا نه طلبکار خدا لذا شما هر چه بيشتر عبادت بکني بدهکار تر هستي اگر عبادت نکني که بذهکار و گناه هستي عبادت هم بکني بدهکار هستي يعني چيزي طلب نداري به همين خاطر ابراهيم اين همه خدمات اين همه عبادت ولي آخرش دست به دعا که مي‌شود اين طوري دعا مي‌کند رَ‌بِّ هَبْ لِي لي خدايا به من هبه کن هبه بخشش است بخشش بلا عوض است يعني چيزي من ندارم به تو بدهم تو به ما ببخش آن هم بلا عوض عوضي در کار نيست اين يعني عبادات شما شما را بدهکار مي‌کند گاهي وقت‌ها طرف مي‌گويد من در اين امتحان قبول نشدم يا اين مشکل براي من حل نشده من ديگر نماز نمي‌خوانم من ديگر حجابم را رعايت نمي‌کنم تو با اين نماز و حجابت بدهکار شدي نه اين که طلبکار هم باشي
شريعتي: خيلي ممنون اين روز‌ها خيلي از دوستان ما گفتند که ما مشهد نائب الزياره هستيم مشهد هم اين روز‌ها خيلي شلوغ بود حتما دوستاني که مشهد هستند نائب الزياره‌ي ما باشند خيلي‌ها هم مشاهد مشرفه مشرف شدند و مانوس بودند با زيارت جامعه‌ي کبيره و فراز‌هاي نابش که در شأن اهل بيت عليهم السلام است در اين بخش شرح فرازهايي را از زبان حاج آقا رنجبر خواهيم شنيد.
حاج آقا رنجبر: براي ماهي هيچ چيزي جاي آب را نمي‌گيرد حيات ماهي به آب است هر چه دارد از آب است حکايت انسان و خدا حکايت همان ماهي و آب است يعني انسان هر چه دارد از خدا است و هيچ چيزي براي انسان جاي خدا را پر نمي‌کند «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (شوراي/ 11) اين که قرآن مي‌گويد خدا مثل ندارد يعني هيچ چيزي براي شما جاي خدا را پر نمي‌کند خدا مثل ندارد همتا ندارد جايگزين ندارد يکتاست بي همتاست مثل ندارد اما مَثَل دارد
شريعتي: فرقش چيست
حاج آقا رنجبر: مَثَل يعني صفت صفت کارش چيست؟ کارش توصيف کردن است کارش روشن کردن است بعضي چيزها هست که بعضي کسان هستند که براي خدا نقش صفت را بازي مي‌کنند يعني خدا را براي انسان روشن مي‌کنند يعني نقش صفت را دارد صفت خدا است يعني چه؟ يعني چطور يک صفت يک چيزي را روشن مي‌کند اين‌ها خدا را براي انسان روشن مي‌کنند يک قصه‌اي دارد مولانا باز هم من تاکيد بکنم نوبت قبل هم عرض کردم ما وقتي مي‌گوييم مولانا اين يک اسم است چون لقب داريم کنيه داريم اين‌ها از اقسام اسم است اسم‌ها معمولا بي مسمي اند و لقب اتفاقا بي مسما تر هستند ما وقتي مي‌گوييم شمس تبريزي منظور ما از شمس خورشيد نيست مولانا يک اسمي لقبي است براي شخص براي جلال الدين چون به اين اسم بيشتر شناخته مي‌شود ما هم بيشتر مي‌آييم روي اين اسم تکيه مي‌کنيم نقل مي‌کند يک وقتي يک زن و شويي بودند اين‌ها سخت غوطه ور بودند در فقر و فاقه و فلاکت نيازمند بودند تهي دست بودند يک وقتي اين خانم به اين شوهر مي‌گويد شنيدم يک کسي آمده خليفه‌ي بغداد شده خيلي کريم و خيلي سخاوتمند اگر مي‌شود برو پيش او همين که وضعيت تو را ببيند بشنود به تو توجه خواهد کرد
گفت زن يک آفتابي تافته است *** عالمي زو روشني يافته است
گر بپيوندي بدان شه شه شوي *** سوي هر ادبير تا کي مي‌روي
برو کنار او بنشين او شاه است تو هم از قبلش شاه و دارا و دولت مند مي‌شوي تو کي مي‌خواهي سراغ هر آدم بي سر و پايي بروي و دست نيازت به سمت اين و آن باشد چقدر به تو داده اند گفت دست خالي که نمي‌شود با چه بهانه‌اي بروم پيش خليفه و پادشاه گفت دست خالي نمي‌خواهد بروي يک کوزه آب باران بردار با خودت ببر گفت براي يک صحرا نشين براي يک باديه نشين هيچ چيزي جاي آب را نمي‌گيرد آن هم آب باران يک قطره اش خيلي قيمت دارد اين فکر کرد براي همه اين طوري است گفت درست است سيم و زر دارد ولي آب باران که ندارد او هم يک کوزه آب باران با خودش برداشت و رفت به در دربار که رسيد دربان‌ها مقابلش را گرفتند کجا مي‌خواهي بروي مي‌خواهم بروم پيش خليفه چرا هديه‌اي آوردم هديه ات چيست گفت هديه‌ي من يک کوزه‌ي آب باران است منتها اين دربان‌ها خيلي مودبانه کريمانه با او رفتار کردند نگفتند آب چه است آب باران چه است خليفه است سلطان است اين جا خود مولانا گريزي مي‌زند مي‌گويد
شه چو حوضي دان حشم چون لوله‌ها
مي گويد منبع آب را ببين اطرافش در مدرسه‌ها ديديد چند شير هم نصب کرده اند مي‌گويد اين منبع آب اگر آب خنک باشد هر آبي که از اين شيرها مي‌آيد خنک است گرم باشد گرم است شيرين باشد شور باشد آلوده باشد مي‌گويد هر کسي که در يک جايگاه بالا و بلندي قرار دارد مثل آن منبع است اطرافيانش کارمندانش کارگزارانش مثل آن شيرهاي آب هستند اگر آن آقا باشد اين‌ها هم آقا هستند اگر او کريم باشد اين‌ها هم کريم اند اگر او لعيم باشد اين‌ها هم معمولا هم رنگ او مي‌شوند وگرنه مهاجرت مي‌کنند از آن جا فاصله مي‌گيرند مي‌گويد اين پادشاه چون خودش کريم بود آقا بود با همه کريمانه رفتار مي‌کرد اطرافيانش هم با ارباب رجوع کريمانه برخورد مي‌کردند هيچ طعنه‌اي به او نزدند او را به تمسخر و استهزا نگرفتند گفتند باشد پادشاه را خبردار کردند گفتند يک کسي آمده و کوزه‌اي آب باران هم براي شما هديه آورده گفت با احترام بگوييد بيايد داخل آمد و پادشاه خيلي به او محبت کرد لطف کرد کوزه را از او گرفت ريخت در پياله‌اي با يک ذوق و شوقي سر کشيد گفت چقدر خوش طعم و خوب بعد دستور داد خالي اش کنند و پر کنند از سکه‌هاي زر پر کردند گفت به او بدهيد بعد به يکي از مامورانش گفت چون از خشکي آمده خسته شده او را از راه دجله سوار کشتي کنيد و ببريد اين هم خبر از دجله نداشت
چون به کشتي در نشست و دجله ديد همين که سوار کشتي شد و چمش افتاد به دريايي از آب در دجله تا به حال نديده بود سجده مي‌کرد از حيا و مي‌خميد از بس شرم کرد سرش را آن قدر پايين برد که انگار در حال سجده است
کاي عجب لطف اين شه وهاب را *** وان عجب تر کاو ستد آن آب را
گفت نگاه کن اين پادشاه چقدر کريم بخشنده بود يک کوزه آب باران آلوده‌ي گل آلود به او داديم يک کوزه پر از زر به ما داد بعد نگاه کن آب باران را از ما گرفت در حالي که خودش دريايي از آب در کنارش بود زلال و شيرين و شفاف اين يک قصه است من اگر بخواهم خدا را به ذهن مخاطب نزديک بکنم خدا را روشن بکنم بگويم خدا کسي است که در دعا مي‌خواني يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ (دعاي ماه رجب) کم را مي‌گيرد آن هم کم‌هاي آغشته و ناقص ما را مثل کوزه مثل آب باران مي‌گيرد و کثير مي‌دهد کوزه را پر از زر مي‌کند من اگر بخواهم اين خدا را به ذهن‌ها نزديک کنم و روشن بکنم آيا اين مثل خليفه‌ي بغداد مثل خوبي است براي خدا يا نه پس خليفه‌ي بغداد مي‌شود مَثَل خدا بخواهم بگويم هر چيزي پيش شما است پيش خدا خزانه اش است «وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (حجر/ 21) تو يک کوزه اش را داري او يک دريايش را دارد دريايش آن جا است اگر من بخواهم اين را بگويم آيا مَثَلي بهتر از اين؟ پس خليفه‌ي بغداد مي‌شود مَثَل خدا نه مثل خدا يعني نقل يک صفت را بازي مي‌کند که خدا را براي انسان روشن مي‌کند حالا در بين همه‌ي مثل‌هايي که خدا در عالم دارد يک مثل‌هايي هستند که ديگر فرد اعلي هستند خيلي بالا هستند تک تک اهل بيت مثل اعلاي حق اند يعني اميرالمومنين است که حقيقت خداوند را براي من و شما روشن مي‌کند پس مي‌شود مثل خداوند متعال و قرآن هم دارد «وَلِلَّـهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (نحل/ 60)
شريعتي: خيلي ممنونم حاج آقاي رنجبر خيلي ممنون از توجه دوستان خوب فردا با حضور حاج آقاي فرحزاد عزيز خدمت شما خواهيم رسيد اين ايام را هم تبريک مي‌گويم ايام با سعادت مبعث حضرت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و بهترين‌ها را در اين ايام براي شما آرزو مي‌کنم حاج آقاي رنجبر دعا بکنند همه آمين بگوييم
حاج آقا رنجبر: گفت دست گير از دست ما ما را بخر خدايا ما از خودمان هم به تنگ آمديم بيا ما را لا اقل از دست خودمان نجات بده
پرده را بردار و پرده‌ي ما مدر پرده را از روي چهره‌ي خودت بردار اما پرده را از روي شخصيت ما برندار که ما خيلي آلوده و تر دامنيم
شريعتي: خيلي ممنون بهترين‌ها را مثل هميشه براي همه‌ي شما آرزو مي‌کنم والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها