اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

94-02-06-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-(شرح زيارت جامعه کبيره)

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زيارت جامعه کبيره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش:
94/02/06

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين


صلاح کار کجا و من خراب کجا * * * ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس * * * کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را * * * سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد * * * چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست * * * کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است * * * کجا همي‌روي‌اي دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال * * * خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار‌اي دوست * * * قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا


شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما همراهان صميمي برنامه‌ي سمت خدا خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز آرزو مي‌کنم در هر کجا که هستيد باغ ايمانتان آباد آباد باشد. خيلي خوشحاليم که در اين لحظات و دقايق همراه شما هستيم. در محضر حاج آقاي رنجبر عزيز هستيم سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام. بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و بينندگان عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: خدمت شما هستيم در بخش ابتدايي گفتگويمان با حاج آقاي رنجبر شرح ابيات حافظ را خواهيم داشت. خواهش مي‌کنم بفرماييد.
حاج آقا رنجبر: اين دانه‌هاي انار چقدر زيبا و شکيل اند. اين زيبايي اين شکل به خاطر اين است که اين‌ها در کنار هم هستند دوشادوش هم هستند اگر از هم فاصله مي‌داشتند مثل دانه‌هاي انگور ديگر اين زيبايي را هم نداشتند. ما آدم‌ها در نگاه دين مثل دانه‌هاي انار هستيم يعني وقتي شکل مي‌گيريم و يک جمالي پيدا مي‌کنيم و تماشايي مي‌شويم که در کنار هم باشيم. دوشادوش هم باشيم آن وقت است که يک تاثير و خاصيتي مي‌توانيم داشته باشيم. دقيقا مثل دنده‌هاي اره را شما نگاه بکن چون کنار هم اند يک برشي دارند. اگر همين دنده‌ها از هم فاصله داشتند يا يکي رويش آن طرف بود يکي رويش اين طرف کاري از پيش نمي‌برد. ما آدم‌ها هم همين طور. به همين خاطر قرآن کريم روي در کنار هم بودن تاکيد دارد و از هم کناره گرفتن را نهي و نکوهش مي‌کند حتي اگر اين کناره گيري به خاطر عبادت باشد که بالاتر از اين که نمي‌شود؟ طرف از جامعه فاصله بگيرد برود يک کنج عزلتي براي خودش داشته باشد سجاده نشين با وقاري باشد. قرآن نهي مي‌کند. يکي از نکوهش‌هايي که در باب مسيحيت دارد همين است مي‌گويد رهبانيت اين انزوا اين گوشه گيري «رَ‌هْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا» (حديد/27) ‌‌خودشان ابداع کردند بدعت کردند من در آوردي است «مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ» (حديد/ 27) ما ننوشتيم ما نگفتيم ما نخواستيم ما مقدر نکرديم خواست ما اين نبوده است تعبيرش هم جالب است مي‌گويد «مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ». عليهم يعني به زيان آن ها. مي‌گويد ما اين کار را به زيان آن‌ها ننوشتيم يعني اگر ما مي‌نوشتيم به ضرر آن‌ها بود ما نوشته باشيم رهبانيت گوشه گيري انزوا به زيان انسان است نه به سود انسان ولو براي عبادت باشد. هنر اين است که شما در کنار خانواده در کنار جامعه باشيد و آن وقت يک سير و سلوکي داشته باشيد.
گوي سبقت هر که از ميدان برد مرد است مرد * * * سهل باشد اسب تنها در بيابان تاختن.
سوار يک اسب بشوي در بيابان فراخ و وسيع هي تک تازي بکني دائم پيشتازي بکني دائم بتازي دلت هم خوش باشد که ببين من با چه شتابي با چه سرعتي مي‌روم به تو که کسي امتيازي نمي‌دهد تا وقتي امتياز مي‌گيري که بيايي در ميدان رقابت کنار سوارهاي ديگر قرار بگيري آن وقت پيش بروي بدون اين که خطايي از تو سر بزند نسبت به ديگري و رقيبت ناجوان مردي نکني آن وقت اگر پيش رفتي هنر است. آن جا است که شخصيت تو شکل مي‌گيرد. حالا حافظ همين را مي‌گويد. مي‌گويد ببين چه روزگاري شده مسلمان‌هاي ما اهل رهبانيت شدند. مسجد‌هاي ما بوي صومعه گرفتند شما وقتي وارد صومعه مي‌شويد چه مي‌بينيد؟ رهبانيت گوشه گيري انزوا هر کس سرش در کار خودش است کسي کار به کار کسي ندارد مي‌گويد مسجد‌هاي ما اين شکل را پيدا کرده اند من اسم مسجد روي اين نمي‌گذارم اين صومعه است بوي مسلماني نمي‌دهد مسجد جايي است که مردم گره گشا باشند از کار فرو بسته‌ي هم. مسجدي که از دلش جهازيه‌ي چند عروس بيرون نيايد مسجدي که از کنارش سفره‌اي رنگين نشود مسجدي که از کنارش چهار زنداني از پشت ميله‌هاي زندان بيرون نيايند که مسجد نيست. بايد دل به دست بياورد لذا نمي‌گويد دلم از مسجد گرفته مي‌گويد دلم ز صومعه بگرفت. به مسجد مي‌گويد صومعه يعني مسجد نيست اين بوي مسلماني که نمي‌دهد. بوي رهبانيت مي‌دهد. خب راهبان کجا هستند؟ در صومعه هستند. چرا به آن جا مي‌گويي مسجد بگو صومعه. خودت را خلاص کن. مي‌گويد من وقتي وارد اين مسجد مي‌شوم دلم مي‌گيرد چون بوي مسلماني نمي‌دهد همان طور در صومعه که بوي مسلماني که نمي‌دهد بوي مسيحيت مي‌دهد. دلم ز صومعه بگرفته و خرقه‌ي سالوس. خرقه يک جامه‌هايي بود مندرس و فرسوده و اشکال خاصي داشت اهل زهد و تقوا به تن مي‌کردند جامه را شما وقتي مي‌ديدي بوي زهد و تقوا بايد به مشامت مي‌رسيد که اين آدم آدم زاهد و با تقوايي است. مي‌گويد روزگار ما اين طوري نيست بعضي‌ها همين را براي خودشان تور کردند اين خرقه را که مي‌بيني بوي زهد و تقوا نمي‌دهد بوي سالوس بوي ريا بوي تظاهر بوي فريب بوي نيرنگ مي‌دهد. مي‌گويد آدم دلش مي‌گيرد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه‌ي سالوس * * * کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
صومعه همان معبد و عبادت گاه مسيحيت است دير هم همان عبادتگاه مسيحيان است کليسا هم عبادتگاه آن‌ها است منتها عبادتگاه مسيحي‌ها اگر در شهر باشد به آن مي‌گويند کليسا اگر در خارج از شهر در بيابان در کوه‌ها باشد به آن مي‌گويند دِير حالا اگر کليسا و دِير با يک معماري خاصي ساخته شده باشد مثلا گنبدي داشته باشد گنبدش هم يک ارتفاعي داشته باشد و هر چه هم بالاتر مي‌رود باريک تر شود به آن مي‌گويند صومعه. صومعه کليسا دِير معبد مسيحي‌ها است. حالا حافظ مي‌گويد من از اين صومعه يعني از اين مسجد دلم گرفته. مي‌داني کجا دل من باز مي‌شود کجا شکفته مي‌شود. يک جايي که دِير باشد. منظورش از دِير چون دِير به معابدي گفته مي‌شد که بيرون از شهر و شلوغي‌هاي شهر باشد اين خاصيت دور از شلوغي‌ها را اراده کرده با واِژه‌ي دِير. يک جايي مي‌خواهم که دور از اين هياهوها و شلوغي‌ها و تزوير و ريا باشد. مثلا مي‌گويد دير. مغان هم جمع مغ است. مغ يعني آتش پرست يعني مجوسي. شرابي که مغ‌ها درست مي‌کردند شراب ناب و خالصي بود معروف بود شراب مغان مثلا الآن مي‌گويند گلاب قمصر گل محلات عسل خوانسار آن وقت مي‌گفتند شراب مغان چون شراب ناب بود. حافظ به دليل اين که شراب ناب و خالص پيش اولياء خدا است لذا اولياء خدا را با وصف مغان ياد مي‌کند چون آن مغان شراب خالص داشتند به اعتبار اين که شراب خالص پيش آن‌ها بوده لذا به اين‌ها مي‌گويد مغان. منتها اين شراب با آن شراب زمين تا آسمان فاصله دارد مي‌گويد دلم از اين مسجد و از اين اوضاع مسلماني خيلي گرفته يک جايي مي‌خواهم که يک کساني آن جا باشند دور از اين شلوغي‌ها و تزوير و ريا و فريب باشند و شراب ناب و خالص در نزد آن‌ها باشد. و من وقتي که کنار آن‌ها قرار مي‌گيرم مست و سر مست شوم.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه‌ي سالوس * * * کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال * * * خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
زمين گاهي شب است گاهي روز است گاهي تابستان است گاهي زمستان است يعني گاهي بايد تاريکش کرد گاهي بايد روشنش کرد گاهي گرم گاهي سرد و اين هم براي حيات زمين يک ضرورت است اگر زمين شب نداشته باشد همه اش روز باشد زمستان نداشته باشد همه اش تابستان باشد ديگر جايي براي حيات نخواهد بود انسان هم دقيقا حکايت زمين را دارد. يعني يک وضع يکنواخت براي انسان خطرناک است مي‌گويند بدبخت ترين آدم‌ها آن‌هايي هستند که هميشه خوشبخت باشند. اين هميشگي براي انسان خطرناک است به همين خاطر خداوند گاهي با انسان تابستانه رفتار مي‌کند گاهي زمستانه. يعني گاهي با او گرم مي‌گيرد بر وفق مرادش حرکت مي‌کند هر چه مي‌خواهد به او مي‌دهد گاهي هم نه. با او سرد مي‌گيرد به آن چه که مي‌خواهد نه تنها مي‌دهد هر چه هم دارد از او مي‌گيرد. مثل بهار که مي‌آيد هر چه مي‌خواهد درخت مي‌دهد برگ مي‌خواهد شکوفه گل مي‌خواهد پاييز که مي‌آيد هر چه دارد از او مي‌گيرد و هر دو براي اين درخت ضرورت است. حافظ شاعر است و عاشق هم است تعبيرات شاعرانه و عاشقانه دارد. اين گرم گرفتن‌هاي خداوند با انسان و سرد گرفتن هايش را به کرشمه و عتاب ياد مي‌کند. لطف خدا عنايت خدا نوازش خدا را مي‌گويد کرشمه چون کرشمه يعني ناز مي‌گويد خدا ناز انسان مي‌کند گاهي وقت‌ها آن مشکلات و مصيبت‌ها و سختي‌ها و کم کردن‌ها آن‌ها را به عتاب ياد مي‌کند. مي‌گويد آدم وقتي که يک وصالي به او دست بدهد يک اتصال و ارتباطي با خدا پيدا بکند يک کار خوب مي‌کني اين کرشمه‌هاي الهي مي‌آيد وسط نوازشت مي‌کند يک خط و خطايي که مي‌کني گوشمالي مي‌کند. گوشمالي اش هم خيلي خوب است اين گيتار وقتي تارش سست مي‌شود آواز خوشي ندارد لذا گوشه اش يک پيچي است مي‌پيچانند وقتي گوش مالي مي‌دهند کشيده مي‌شود آواز خوشي از آن شنيده مي‌شود. مي‌گويد اين عتابش هم خوب است نه فقط کرشمه هايش خوب است عتابش هم خوب است جايي مي‌گويد
قند آميخته با گل نه علاج دل ماست * * * بوسه‌اي چند بياميز به دشنامي چند
همه اش به ما قند و گلاب نده ما جوش مي‌زنيم گاهي وقت‌ها يک عتابي با ما داشته باش تا غروري به ما دست نده. حالا حافظ مي‌گويد يک روزگاري بود من يک حال و هوايي داشتم يک اتصال و ارتباطي داشتم در آن ايام گاهي کرشمه بود گاهي عتاب بود يادش بخير هم کرشمه اش خوب بود هم عتابش خوب بود.
بشد که ياد خوشش باشد. بشد يعني سپري شد تمام شد گذشت. ياد خوشش باد يادش بخير. روزگار وصال روزگاري که ما حال و هوايي داشتيم. خود آن کرشمه کجا رفت آن عتاب کجاست مي‌گويد ما الآن به خودمان واگذار شديم يعني الآن وقتي انسان به خودش واگذار شود هر کاري مي‌کند خدا کارش ندارد مي‌گويد بگذار هر کاري دلش مي‌خواهد بکند و خدا آن روز را نياورد مثل مادري است که وقتي از بچه زده مي‌شود هر چه شيون مي‌کند فرياد مي‌کند اصلا محلش نمي‌گذارد مي‌گويد بگذار پدرش بيايد آن وقت مي‌داند با او چه طور تا کند.
ز روي دوست دل دشمنان چه در يابم * * * چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
تا دلي را شما شاد نکني دلت را شاد نمي‌کنند. اين هندسه‌ي عالم است تا دستي نگيري دستت نخواهند گرفت تا گرهي باز نکني گره از کارت باز نخواهند کرد. اين يک قانون است اين يک قاعده است تبصره هم ندارد. استثناء هم ندارد. نمي‌شود شما با ديگران نامهرباني کني و خدا با شما مهرباني کند امکان ندارد. شهريار يک بيتي دارد خيلي زيبا است مي‌گويد
شهريارا گو دل از ما مهربانان نشکنيد * * * ورنه قاضي در قضا نامهرباني مي‌کند
مي گويد ببين با ما نامهرباني نکن وگرنه آن قاضي که بالا نشسته و روي حرکات ما قضاوت مي‌کند در وقت قضا و حکم کردن نامهرباني مي‌کند.
مي گويد نامهرباني نکن تا نامهرباني نبيني. اگر کسي نامهرباني کرد مهرباني نصيب نخواهد برد. حالا حافظ همين را مي‌گويد. ز روي دوست يعني جمال دوست زيبايي‌هاي دوست صفات دوست مهرباني‌ها و مغفرت او. ز روي دوست دل دشمنان. دل آدم‌هايي که دشمن خوبي‌ها و فضائل اند دلشان پر از دشمني و کينه و عداوت است. چه در يابد. اين مي‌خواهد از جمال دوست چه دريافت کند؟ مهرباني مي‌خواهد دريافت بکند. دشمني داشته مي‌خواهي دوستي بردارد؟ ز روي دوست دل دشمنان چه در يابد. مثال برايت بزنم؟ چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا
فاصله‌ي اين دو خيلي از هم فاصله دارند. يک کسي اگر ده کيلومتر فاصله با يک گل داشته باشد چه عطر و بويي مي‌خواهد از آن گل داشته باشد مي‌گويد دشمني آدم را از دستگاه الهي دور مي‌کند. اين مثل يک چراغي است که مرده باشد. چراغ مرده يعني چراغ خاموش و چراغي که ديگر روشن نمي‌شود از کار افتاده داغون شده. چراغ مرده سراپا تاريکي است ذره‌اي نور ندارد. چراغ مرده کجا اين شمعي که در دل آسمان است به آن مي‌گويي آفتاب کجا؟ خيلي فاصله است بين اين و آن. اين سراپا تاريکي است آن سراپا نور است خيلي با هم فاصله دارند. دل دشمن با روي دوست اين قدر از هم فاصله دارند. او سراپا نور است. سراپا ضياء و روشني است. اين سراپا ظلمت و تاريکي است.
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد * * * چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا
شريعتي: بسيار خوب خيلي ممنون به اندازه‌ي همين چند بيت پاي درد دل حافظ نشستيم. مشرف مي‌شويم محضر قرآن کريم ان شاء الله برمي‌گرديم از فرازهاي ناب زيارت جامعه‌ي کبيره خواهيم شنيد. صفحه‌ي 428 آيات ابتدايي سوره‌ي مبارکه‌ي سبأ قرار امروز دوستان خوب سمت خدا است. لحظه لحظه‌ي زندگي مان منور به نور قرآن باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَنِ الرَّ‌حِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَ‌ةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ‌ ?1? يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْ‌ضِ وَمَا يَخْرُ‌جُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُ‌جُ فِيهَا وَهُوَ الرَّ‌حِيمُ الْغَفُورُ‌ ?2? وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَ‌بِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّ‌ةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْ‌ضِ وَلَا أَصْغَرُ‌ مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ‌ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ?3? لِّيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَ‌ةٌ وَرِ‌زْقٌ كَرِ‌يمٌ ?4? وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّ‌جْزٍ أَلِيمٌ ?5? وَيَرَ‌ى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّ‌بِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَ‌اطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ?6? وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَ‌جُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ?7?
ترجمه:
بسم الله الرحمن الرحيم
همه ستايش ها ويژه خداست که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است در سيطره مالکيّت و فرمانروايي اوست، و همه ستايش ها در آخرت مخصوص اوست، و او حکيم و آگاه است. (?) [خدا] آنچه در زمين فرو مي رود و آنچه از آن بيرون مي آيد و آنچه از آسمان فرود مي آيد و آنچه در آن بالا مي رود عالم و آگاه است؛ و او مهربان و بسيار آمرزنده است. (?) و کافران گفتند: قيامت بر ما نخواهد آمد. بگو: آري، سوگند به پروردگارم که داناي غيب است، حتماً بر شما خواهد آمد؛ در آسمان ها و زمين هم وزن ذرّه اي از او پوشيده نيست، و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اينکه در کتابي روشن [ثبت] است. (?) [آري، قيامت حتماً مي آيد] تا خدا کساني را که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده اند، پاداش دهد، اينانند که براي آنان آمرزشي و رزق نيکو و ارزشمندي خواهد بود. (?) و کساني که در [انکار و تکذيب] آيات ما کوشيدند، به گمان اينکه [مي توانند] ما را عاجز کنند [تا از دسترس قدرت ما بيرون روند] براي آنان عذابي دردناک از سخت ترين عذاب هاست. (?) و کساني که معرفت و دانش به آنان عطا شده، مي دانند که آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق است، و به راه خداي تواناي شکست ناپذير و ستوده هدايت مي کند. (?) و کافران گفتند: [اي مردم!] آيا شما را به مردي دلالت کنيم که به شما خبر [عجيبي] مي دهد، هنگامي که [در خاک گور] به طور کامل متلاشي [و قطعه قطعه] شويد، در آفرينشي جديد و تازه خواهيد آمد! (?)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: با سمت خدا مهمان خانه‌هاي نوراني شما هستيم حاج آقاي رنجبر اشاره‌ي قرآني امروز را بفرمايند و در ادامه خدمت ايشان و خدمت شما باشيم
حاج آقا رنجبر: آن وقت‌ها آسياب‌ها بخشي اش آبي بود. يکي دو تا تخته سنگ مدور بود اين‌ها مي‌چرخيد چرخش هم مال خودش نبود شما وقتي نگاه مي‌کردي فکر مي‌کردي خود سنگ دارد مي‌چرخد ولي چرخش مال آبي بود که زيرش عبور مي‌کند اين آب مي‌آمد در گودالي مي‌چرخيد از چرخش آن اين سنگ هم چرخشي پيدا مي‌کرد و گندم‌ها را آسياب مي‌کرد و آرد مي‌کرد مولانا مي‌گويد حکايت ما و خدا حکايت آن سنگ آسياب و آب است. چطور آن سنگ هر چرخشي که دارد مال خودش نيست مال آن آب است آبي که ناپيداست ما هم در زندگي هر حرکتي داريم هر چرخشي داريم اگر دستي روي کاغذ مي‌چرخد اگر زباني در دهان مي‌چرخد اگر چرخ زندگي آدمي مي‌چرخد همه و همه از او است يا خَفيَّ الذاتِ محسوسَ العطا مي‌گويد ‌اي کسي که ذاتت مخفي است پنهان است ولي عطاياي تو محسوس است آشکار است با چشم ديده مي‌شود.
يا خَفيَّ الذاتِ محسوسَ العطا * * * انتَ کالماءِ و نحنُ کالرَّحا
تو مثل آب هستي ما مثل سنگ آسياب يک جاي ديگر هم مي‌گويد
لبيک لبيک ‌اي کرم * * * سوداي توست اندر سرم
زاب تو چرخي مي‌زنم * * * مانند چرخ آسياب
گر آب را بندد خداي * * * او هم نمي‌جنبد جدا
اگر آن آب بايستد اين سنگ هم مي‌ايستد. ما غافل هستيم. در يک جاي ديگر لطيف تر مي‌گويد.
تو بهاري ما مثال باغ خش * * * او نهان و آشکارا بخشش است
الآن فصل بهار است خيابان‌ها را نگاه بکن درخت‌ها چه رنگ زيبايي به خودشان گرفتند چقدر اين برگ‌ها لطيف اند چقدر تماشايي اند گل‌ها را ببينيد مي‌گويد اگر اين گل‌ها گل شدند اگر اين درخت‌ها سبز شدند به خاطر بهار است. کو بهار؟ بهار ناپيداست ولي هر چه هست از بهار است.
تو بهاري ما مثال باغ خش. ما مثل اين درختي که الآن سبز شده. او نهان و بهار پنهان آشکارا بخشش است يعني بخشش‌ها و عطاياي بهار و درختان مشهود است حالا قرآن بر همين اساس مي‌گويد حالا که آن بهار است حالا که آن آب است عقل و فهم تو تا اين جا قد کشيده پس اگر حمدي باشد اگر محمدتي باشد اگر سپاس و ستايشي باشد بايد از آن او باشد بايد ويژه‌ي او باشد. الْحَمْدُ لِلَّـهِ هر حمدي که هست هر سپاس و ستايشي که است ويژه‌ي اوست که شروع همين سوره است الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِ (سبأ/ 1) هر چه در آسمان است هر چه در زمين است هر چه است مال اوست وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَ‌ةِ نه فقط در دنيا در آخرت هم هر چه است. يعني انسان در دنيا و در آخرت سر سفره‌ي او نشسته پس اگر قرار است کسي سپاس و ستايش شود بايد او باشد اگر حمدي است از آن اوست مولوي مي‌گويد
عارف مرغانست لک لک * * * لک لکش داني که چيست
چرا مي‌به لک لک مي‌گويند لک لک؟ چون دائم مي‌گويد لک لک. لک به عربي يعني مال تو مال تو. مي‌گويد در بين مرغ‌ها اهل معرفتشان همين لک لک است فهميده چه بگويد. ببين بقيه چه مي‌گويند آدم نمي‌فهمد چه مي‌گويند او غارغار مي‌کند يعني چه ولي اين را نگاه بکند
عارف مرغانست لک لک * * * لک لکش داني که چيست؟
ملک لک الامر لک * * * و الحمد لک يا مستعان
مي‌گويد اين هم دائم مي‌گويد الملک لک الامر لک و الحمد لک.
شريعتي: خيلي ممنون بخش دوم گفتگويمان فرازهاي زيارت جامعه‌ي کبيره است. هفته‌ي گذشته حاج آقا رنجبر اشاره کردند که اهل بيت اعلام التقي هستند نشانه‌هايي هستند که ما را به سمت خدا مي‌برند و خداوند متعال را به ما نشان مي‌دهند و بدون علامت و نشانه ما ره به جايي نخواهيم برد. در خدمت شما هستيم
حاج آقا رنجبر: پوست نارگيل آن را حفظ مي‌کند. پوست سيب سيب را حفظ مي‌کند پوست پرتغال پرتغال را حفظ مي‌کند. هر چيزي که کمک به حفظ چيز ديگري بکند وسيله‌اي باشد براي حفظ چيز ديگري عرب به آن وَقي مي‌کند. وَقي يعني کمک يعني نگه داري چيزي به وسيله‌ي چيزي. اين تقوي که گفته مي‌شود يا تُقي که گفته مي‌شود از همين ريشه است. تقوا يعني آن چه مايه‌ي حفظ و حراست انسان مي‌شود اين که تقوا را در ترجمه‌ها به پرهيزگاري ترجه مي‌کنند ترجمه‌ي رسا و دقيقي نيست. تقوا يعني پارسايي. پارسايي يعني نگهباني کردن. هر چه گشتم يک مورد مناسبي پيدا نکردم براي واژه‌ي پارسايي در محاورات خودمان. فقط به يک واژه رسيدم مناسب هم نيست ولي مي‌خواهيم لغت را باز بکنيم از اين بابت هم عذرخواهي مي‌کنم. سگ وقتي که فرياد مي‌کند مي‌گويند پارس مي‌کند. با فريادش مي‌خواهد چه کار بکند؟ مي‌خواهد نگهباني بکند از آن حدودي که در اختيارش است. پارس کردن يعني نگهباني کردن. حالا خود اين پارس گاهي مخفف مي‌شود در فارسي پاس هم به همين معنا است پاس مخفف پارس است. پاسباني يعني نگهباني کردن. خود سپاس که در فارسي مي‌گوييم اين کلمات فارسي خيلي با معنا و لطيف است فردوسي مي‌گويد. مي‌گويد سپاس مي‌داني يعني چه؟ يعني سه پارس. يعني چون اين کار را برايم کردي من سپاسگذارم سه پارس و نگهباني من نسبت به تو خواهم داشت. اولا اين که به زبانم هر جا بنشينم بلند شوم از شما خواهم گفت از حرمت و شأن تو حفاظت و مراقبت مي‌کنم اجازه نمي‌دهم کسي حرفي بزند از شأن شما کم شود من هم با زبانم پاسخش مي‌دهم. با دست و قلم ام از شما نگهباني مي‌کنم شأن شما را حفظ مي‌کنم اگر چيزي بخواهم بنويسم حرمت شما را حفظ مي‌کنم بعد هم با دل و جانم از شما حفاظت و مراقبت و نگهباني مي‌کنم پس پاس يعني نگهباني کردن که مخفف پارس است همان ريشه‌ي پارسايي است. پارسايي يعني نگهباني کردن. تقوا يعني پارسايي نگهباني کردن منتها نگهباني کردن يک لوازمي دارد لازمه اش پرهيزگاري است شما اگر بخواهيد خودتان را حفظ بکنيد از يک چيزهايي بايد پرهيز بکنيد. حالا اهل بيت أَعْلَامِ التُّقَى هستند نشانه‌هايي هستند براي يک راهي که منجر مي‌شود به اين که شما از دست نروي تلف نشوي ضايع نشوي راه نگهباني از خود مراقبت از خود به شما نشان مي‌دهند که اگر اين راه را طي بکني به خدا خواهي رسيد هر کسي حواسش جمع باشد مراقب رفتار خودش باشد مراقب زبان خودش باشد مراقب کردار خودش باشد اين مي‌تواند به خداوند راه پيدا بکند حالا چطور از زبانمان مراقبت بکنيم چطور از خودمان مراقبت بکنيم اين‌ها را فرمول مي‌دهند تمام روايت‌هاي اين‌ها فرمول‌هايي است براي مراقبت از خود. لذا ميگوييم أَعْلَامِ التُّقَى اين‌ها نشانه‌هايي هستند که ما را به تقوا مي‌رسانند به پارسايي مي‌رسانند.
شريعتي: يعني راهي که به سمت خدا مي‌رود پارسايي مي‌خواهد و اهل بيت اين پارسايي را به ما خواهند گفت.
حاج آقا رنجبر: بله نشانه‌ي اين پارسايي خواهند بود.  أَعْلَامِ التُّقَى وَ ذَوي النُّهي اگر نام صدف بر زبان‌ها است به خاطر چيست؟ به خاطر مرواريدش است. يک صدف اگر مرواريد نداشته باشد چه ارزشي دارد چه قيمتي دارد؟ چه بهايي دارد؟ ارزش صدف به آن گوهري به آن مرواريدي است که در درونش قرار دارد ما آدم‌ها مثل صدف هستيم اگر نام ما بالا است در عالم آفرينش اگر گل سر سبد عالم وجود است انسان. به خاطر آن گوهر عقلش است. اگر آن عقل نباشد مثل صدفي است که مرواريد نداشته باشد قيمتي ندارد ارزشي ندارد. ارزش انسان به عقلش است. مولوي مثالي دارد مي‌گويد عقل مثل شتربان است براي شتر. شتر بدون شتربان نمي‌شود. شتربان آن کسي است که شترها را هدايت مي‌کند کدام طرف بروند کدام طرف نروند تا به مقصد برسند مي‌گويد شتر اگر شتربان نداشته باشد گم مي‌شود عقل شتربان انسان است مي‌گويد اگر عقل را از انسان بگيريم مي‌شود شتر حيوان است. بعد مي‌گويد خود اين عقل هم شتربان مي‌خواهد يک هادي مي‌خواهد يک عقل برتري مي‌خواهد که آن را هدايت بکند. که اين طرف آن طرف نرود. شاهکار است مي‌گويد هم مزاج خر شدست اين عقل پست. نگاه کن عقل ما تا کجا پايين رفته است
هم مزاج عقل شده است اين عقل پست * * * فکرش اين که چون علف آرد به دست
مثل يک الاغي که دائم دارد فکر مي‌کند من چه طور به علف برسم اين هم تمام فکر و ذکرش اين است که من چطور سفره ام را رنگين بکنم چطور آن پست را به سمت خودم بکشانم آن موقعيت را از آن خودم بکنم
هم مزاج خر شدست اين عقل پست * * * فکرش اين که چون علف آرد به دست
اين عقل هادي نمي‌خواهد؟ مي‌گويد عقل را اگر هدايت نکني مي‌افتد در يک مسيرهايي که نبايد بيفتد اين کارش فکر کردن است مي‌افتد در مسيرهايي. مثل يک گاوي که به آن وسيله‌ي شيار بسته باشند به جاي اين که برود اين طرف شيار بکند آن طرف برود. آن کارش شيار کردن است مي‌رود تمام گل‌ها را شيار مي‌کند. اين هدايت مي‌خواهد. چقدر زيبا.
عقلشان در نقل دنيا پيچ پيچ * * * فکرشان در ترک شهوت هيچ هيچ
مي‌گويد تمام فکر و ذکرش اين است که من چطور آن ثروت را نقل و انتقال بدهم به خودم. پيچ پيچ يعني سخت گرفتار اين مسئله است متوجه و متمرکز اين مسئله است. چرا؟ چون عقلش عقل ندارد. خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد. بعد مولانا مي‌گويد
عقل عقل اند اوليا و عقل‌ها * * * ور مثال اشتران تا انتها
مي گويد به من نگو اميرالمومنين چه کسي است مي‌خواهي بداني کيست؟ عقل عقل است خودت مگر عقل نمي‌خواهي؟ بله مي‌خواهم. او عقل عقل توست يعني کسي که عقل تو را هدايت مي‌کند. اگر او نباشد عقل تو به گمراهي مي‌رود. مثال ساده مي‌زنم. خدا رحمت کند مرحوم سيد هاشم حداد از شاگردان مرحوم قاضي بود اين يک خانمي داشت خانمش يک مادري داشت مادر خانم خيلي فحاش و بد دهان بود خانم هم اصرار داشت که با مادر خانم زندگي بکند مرحوم حداد مي‌آيد پيش مرحوم قاضي مي‌گويد آقا من تا الآن تحمل کردم از اين طرف نمي‌دانم من مي‌خواهم اين خانم را طلاق بدهم مرحوم قاضي به او مي‌گويد خانمت را دوست داري؟ مي‌گويد خيلي مي‌گويد خانمت شما را دوست دارد مي‌گويد خيلي. مي‌گويد نه طلاق نده مي‌گويد چه کار کنم. مي‌گويد ببين خداوند اين مادر خانم را گذاشته که سکوي پرواز تو باشد اصلا مي‌خواهد به وسيله‌ي اين تو را بالا ببرد به شرطي که تحمل کني صبوري کني سير و سلوک تو با اين است. مگر قرار نيست در اين عالم يک تلخي‌هايي بچشي به يک شيريني‌هايي برسي تلخي تو اين مادر خانم است. تلخي اش آن فحش‌ها و ناسزاها است تحمل کن از همين رهگذر مي‌رسي. مرحوم حداد مي‌گويد گفتم چشم يک روز رفتم خانه تا از در وارد شدم مادر خانم شروع کرد به فحاشي کردن هيچ چيز نگفتم ديدم ول نمي‌کند از اين پله‌ها رفتم بالاي پشت بام تا صدايش را نشنوم صدايش را بالاتر برد هر چه بالاتر مي‌رفتم صدايش را بالاتر مي‌برد ديدم خيلي دارد بد مي‌شود از پله‌ها آرام آمدم پايين سرم را انداختم پايين و رفتم بيرون. خود مرحوم حداد مي‌گويد وقتي از در رفتم بيرون به قول مولانا گفت
وا شد و بشکافت دلم اطلس نو يافت دلم. چشمم ديگر باز شد يک چيزهايي مي‌ديدم که تا آن روز نديده بودم يک چيزهايي مي‌شنيدم که تا آن روز نشنيده بودم. عقل عقل اند اولياء آقاي سيد هاشم حداد نشسته بود فکرش را به کار انداخته بود تا الآن ساختم از اين به بعد نه. اين آمد پيش يک عقل برتري گفت مي‌خواهم اين کار را بکنم گفت نکن همين مايه‌ي نجات تو است يعني اشتباه داري فکر مي‌کني فکرت را بياور به اين سمت به ادامه‌ي زندگي منتها به آن صورتي که من مي‌گويم. حکايت اهل بيت يک چنين حکايتي است اين‌ها عقل اند عقل اند. الآن عربستان سعودي دارد آتش مي‌بارد روي سر مردم مظلوم يمن. ديوانه است؟ نه فکر کرده محاسبه کرده آينده نگري کرده عقل است اين ولي مشکل اين است که خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد يعني از اهل بيت دور افتاده نيستند کساني که عقل اين‌ها را هدايت بکنند مشکل بشر امروز همين است خودش ديوانه نيست عقلش ديوانه است. خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد.
شريعتي: ما يک وقت‌هايي که کم مي‌آوريم خداي نکرده به بن بست مي‌رسيم با اين که فکر مي‌کنيم عقل داريم ولي به نتيجه نمي‌رسيم
حاج آقا رنجبر: داريم واقعا هم داريم ولي عقل ما عقل ندارد خدا اهل بيت را گذاشته به عنوان عقل عقل لذا در زيارت جامعه مي‌خوانيد ذَوي النُّهي ذو يعني صاحب. ذوي يعني صاحبان نُهي يعني نهيي است نهيي از ريشه‌ي نَهي که يعني باز داشتن من شما را نهي مي‌کنم يعني شما را باز مي‌دارم. نُهيه يعني بازدارنده. عقل چون بازدارندگي دارد براي انسان. شما از ارتفاع شش متري نمي‌پريد چرا نمي‌پريد؟ عقل به شما اجازه نمي‌دهد پس عقل بازدارنده است چون بازدارندگي دارد به عقل مي‌گويند نُهيه. نُهي يعني عقول و عقل‌ها اهل بيت مي‌گويند ما صاحبان عقول هستيم يعني عقول بايد در اختيار ما باشد اگر عقل بي صاحب شد به گمراهي مي‌رود تمام اين‌هايي که گمراه شدند ديوانه نبودند عقل داشتند مصاحبه کردند تمام آن‌هايي که پشت زندان اند عقل داشتند هيچ کدام بي عقل نبودند منتها عقلشان عقل نداشت مي‌گويند ذَوي النُّهي اين که ما بگوييم ما چه نيازي به اهل بيت داريم خدا به ما عقل داده درست است خدا به شما عقل داده شما نيازهايت را با عقلت رفع مي‌کني عقلت هم يک نيازهايي دارد عقلت هم يک هدايت‌هايي مي‌خواهد. هدايت‌هاي عقل به عهده‌ي چه کسي است؟ شما احتياجت را با عقلت رفع مي‌کني عقلت احتياجات خودش را مي‌خواهد با چه رفع بکند؟ پس اهل بيت چه کاره هستند در عالم اهل بيت عقل عقل اند. صاحبان عقل اند. عقلي که با اين‌ها نباشد بي صاحب است عقلي که بي صاحب شد آتش مي‌بارد روي سر مردم مظلوم يمن. ذوي النهي مي‌گويند ما صاحبان عقول هستيم يعني عقول بايد در اختيار ما باشد تا ما عقول را به هر سمت و سويي که بايد برسانيم.
شريعتي: خيلي ممنون. روز خوبي بود خدمت شما و حاج آقاي رنجبر. حاج آقا دعا بکنند همه آمين بگوييم.
حاج آقا رنجبر: گفت يا الهي ماه دعا است
يا الهي سُکِّرَت اَبصارُنا * * * فاعفُ عَنّا اُثقِلَت اَوزارُنا
مي‌گويد خدايا چشمان ما مست شده مست دنيا است خيره‌ي دنيا است چشم ما هيچ چيز را جز دنيا نمي‌بيند به خاطر همين بار ما سنگين شده بيا از ما درگذر اين چشم را از اين مستي از اين خيرگي نجات بده چشم ما را هوشيار کن تا آن گونه که بايد ببينيم ببينم.
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون. گفت حتي به خنده‌اي شده مهمانمان کنيد زلفي نشان دهيد و پريشانمان کنيد از ما مسافران قدم دور خود زدن سلمان شدن گذشت مسلمانمان کنيد يک نور واحديد که در چهارده افق تکرار مي‌شويد که حيرانمان کنيد. السلام علي ائمة الهدي.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها