حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/10/07
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سحر گه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني
که اي صوفي شراب آن گه شود صاف * * * که در شيشه بر آرد اربعيني
خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني
مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني
ثوابت باشد اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني
نمي بينم نشاط عيش در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني
درونها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي برکند خلوت نشيني
گر انگشت سليماني نباشد * * * چه خاصيت دهد نقش نگيني
اگر چه رسم خوبان تندخوييست * * * چه باشد گر بسازد با غميني
ره ميخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خويش را از پيش بيني
نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم اليقيني
شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز. آرزو ميکنم در اين روزهاي ابتدايي زمستان هر جا که هستيد لحظاتتان بهاري باشد حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليکم و رحمة الله عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم خدمت شما و دوستان خوب هستيم ايام را به شما تبريک ميگويم و بهترينها را در اين ايام براي شما و همهي دوستان آرزو ميکنم در بخش ابتدايي برنامهي امروز حاج آقاي رنجبر به شرح غزليات حافظ ميپردازند. خدمت شما هستيم و ميشنويم که گفت:
درونها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي بر کند خلوت نشيني
حاج آقا رنجبر: اگر شمعي اگر فانوسي اگر ماهي اگر آفتابي در ميان نباشد در يک کلمه اگر نور نباشد اگر روشني نباشد چشم نميبيند چشم وقتي ميبيند که در کنار چراغ باشد دل آدمي هم همين طور است دل آدمي هم وقتي ميبيند وقتي حقايق را درک و ادراک و دريافت ميکند که در کنار چراغ باشد بدون چراغ دل آدمي هيچ حقيقتي را دريافت نميکند منتها چراغ دل با چراغ چشم متفاوت است چراغ چشم همين حبابهاي روشن است و فانوس و شمع است ولي چراغي که دل را روشن ميکند از جنس کلمات است از جنس سخن است بعضي حرفها هستند که وقتي انسان ميشنود دلش روشن ميشود حکمت ها. يعني انسان به راحتي حقيقتهايي که پشت اين ظواهر نهفته است و نشسته است را درک ميکند و در نتيجه جور ديگري زندگي ميکند جور ديگري رفتار ميکند اين حکمتها يا اين چراغها يا اين کلمات نوراني البته بر زبان هر کسي جاري نميشود بر زبان کساني که جاري ميشود که اهل خلوت باشند خلوت نشين باشند و با جهان غيب يک رفت و رابطهاي داشته باشند اينها هستند که ميتوانند با کلمات خودشان دلها را روشن بکنند اين است که حافظ ميگويد
درونها تيره شد
يعني دلها تاريک شده است دلها آن چه که بايد نميفهمند دريافت نميکنند همان آيهي قرآن است «قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا» (اعراف/179) دلهايي هستند که هيچ فهمي ندارند هيچ برداشتي ندارند
درونها تيره شد باشد که؛
يعني اميد است که از غيب، از آن جهان معنا جهان معنويت جهاني که براي ما آدمها که غرق ماده و ماديات هستيم حقيقتا غيب است و ناپيداست و نهان و پنهان است باشد که از آن عالم يک کسي بيايد که خلوت نشين باشد و
چراغي بر کند خلوت نشيني
چراغ بر کند يعني چراغ روشن کردن واقعا بعضي حرفها و کلمات است که انسان وقتي از لسان اين خلوت نشينان ميشنود دلش روشن ميشود يک جور ديگري ميبيند من يکي دو اشاره ميکنم
شريعتي: اينها همانهايي هستند که چراغ دلشان روشن است خودشان راه را رفته اند
حاج آقا رنجبر: فانوس وقتي ميتواند پيرامون خودش را روشن کند که خودش روشن باشد يک کاسه وقتي ميتواند آش را داغ کند که خودش داغ باشد. اميرالمومنين يک جملهاي دارد اين جمله از همان جملاتي است که نور است فانوس و مصباح و چراغ است و دل را روشن ميکند دو جمله است کنار هم است که هر کسي اين دو جمله را داشته باشد تا هر کجا که بخواهد ميتواند سير کند و سلوک کند و پيش برود کوتاه است ولي هر راه بلندي را ميشود با آن طي کرد دقيقا مثل چراغهاي ماشين. ماشين دو چراغ دارد شعاعي که اين دو چراغ روشن ميکنند بيست متر سي متر است ولي همين ماشين ميتواند با اين دو چراغ تا هر کجا که بخواهد حرکت کند و سير کند و هر کجا برود پيشاپيشش نور است و هيچ گاه کم نميآورد اين دو جملهي اميرالمومنين از همين دست إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ خطاها لغزشها گناهان و معاصي اينها اسبان چموشي هستند يعني به من نگو فلاني دروغ گفت نه بگو فلاني سوار اسب چموشي شد اين حقيقت دروغ را به نمايش ميگذارد اين که حقيقت دروغ اين کلمات نيست که تو ميشنوي حقيقت دروغ يک اسب چموشي است آدم وقتي دروغ ميگويد سوار يک اسب چموشي ميشود شما سوار يک اسب چموشي شويد اولين چيزي که از تو ميگيرد قرار است آرامش است بي تابت ميکند بي قرارت ميکند و شما را نميرساند زمينت ميزند اين قدر اين طرف آن طرف ميرود تا زمينت بزند گاهي تلويزيون نشان ميدهد مسابقههاي گاو بازي را طرف سوار گاو وحشي ميشود همين که سوار شد اين قدر اين گاو بالا پايين ميکند تا زمينش بزند وقتي هم زمينش زد از رويش عبور ميکند تا خوردش نکند تا له اش نکند رهايش نميکند ميگويد حقيقت گناه هر گناهي بي انصافي ميکني نگاه به ناموس مردم ميکني دروغ ميگوييي غيبت ميکني تهمت ميزني در نگاه من اميرالمومنين تو سوار اسب چموشي شدي سوار مرکب چموشي شدي اولا آرامشت را از بين ميگيرد واقعا همين طور است شما وقتي تهمتي به کسي ميزني از آن لحظهاي که ميزني بي تابي بي قراري نکند به گوشش برسد اگر به گوشش رسيد چه خواهد کرد چه خواهد گفت اگر اين گفت من چه در پاسخ او داشته باشم بي تابت ميکند بي قرارت ميکند بعد هم شما را نميرساند به آن هدفي که ميخواهي امکان ندارد برساند. إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ ميگويد تقوا رعايت چارچوبها رعايت اصول ديني اين که صداقت داشته باشي اين که خيرخواه ديگران باشي اين که دستگيري از ديگران بکني اينها مرکبهاي راهواري هستند اميرالمومنين ميگويد به من نگو فلاني گذشت کرد نه بگو فلاني سوار مرکب راهواري شد اولا با اين گذشت اش آرامش خودش را از دست نميدهد بعد هم به هر کجا که بخواهد خواهد رسيد مرکب راهوار مثل هواپيما شما در هواپيما نشستي در اوج آسمان است گاهي نگاه به ابرها ميکني احساس ميکني هواپيما ايستاده بي حرکت است در حالي که با يک شتابي دارد حرکت ميکند اين يعني مرکب راهوار خود اين زمين الآن دارد ميچرخد آن هم با چرخشهاي گوناگوني در عين حالي که دور خودش ميچرخد هم زمان دارد دور خورشيد هم ميچرخد مثل اين که من يک فرفرهاي بيندازم در سيني هم زماني که اين فرفره دارد دور خودش ميچرخد دور سيني هم ميچرخد زمين يک چنين چرخشهايي دارد اما اين ليوان آب را نگاه کنيد ذرهاي ارتعاش ندارد اين يعني زمين مرکب راهوار است «جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً» (ملک/15) قرآن ميگويد ما اين زمين را مرکب راهواري قرار داديم آرام و قرار که ميگيرد هيچ شما را هم ميرساند صبح را به شب ميرساند شب را به صبح زمستان را به تابستان ميرساند بهار را به پاييز ميرساند بدون اين که شما ذرهاي احساس بکنيد اين کلام اميرالمومنين است اين که ميگوييم کَلامُکُم نُور کلام اينها نور و چراغ است و روشن ميکند يعني همين اگر کسي دل داشته باشد دل تا دل هم داريم بعضي دلها مثل مطبخهاي روستايي است پز از دم و دود و کاه گل نور چراغ با ولتاژ خيلي بالايي هم ببريد نور چنداني احساس نميشود ولي يک کلبه هم است مثل تالار آيينهي علي بن موسي الرضا است يک شمع هم ببريد تمام آن جا را روشن ميکند اگر دل دل باشد و گل نباشد اين کلمات واقعا انسان را روشن ميکند انسان وقتي ميخواهد يک دروغ بگويد قبلش ميگويد ببين دروغ اسب چموشي است اميرالمومنين گفته من سوار نميشوم کدام عاقل سوار اسب چموش ميشود ميخواهد گذشت بکند ميگويد اين گذشت مرکب راهواري است درست است همه ميگويند نگذر کوتاه نيا حقت است نه اميرالمومنين ميگويد مرکب راهواري است تا مرکب نباشد که من نميتوانم مسافت طولاني را دنبال کنم.
درونها تيره شد باشد که از غيب * * * چراغي بر کند خلوت نشيني
اين چراغي بر کند چراغي روشن کند يعني يک حرفي بزند دل ما روشن شود ما حقيقتهاي اين عالم را درک و دريافت کنيم و بفهميم از اين پس چگونه زندگي کنيم
شريعتي: چرا با رسيدن به اين حکمتها و چراغها ما روشن نميشويم. آن کلام را آن حکمت را ميرسيم ولي باز روشن نميشويم؟
حاج آقا رنجبر: دلها گلي است، کاه گل است کسي به مرمت دل خودش نپرداخته
شريعتي: يعني اول بايد دل را درست کنيم.
حاج آقا رنجبر: بله همان مطبخ را اگر سفيد کاري کنيد يک شمع روشن بکنيد جلسهي قبل عرض کردم ما آدمها اسير تنيم، نه درمان دلي، دنبال درمان دلها نيستيم آن چيزي که دلها را کاه گل کرده تيره کرده کينهها کدورتها عداوت هاست افکار هيچ و پوچ است گوش دادن به حرفهايي که اصلا ارزش شنيدن ندارد ما اگر به جاي شنيدن و خواندن حرفهاي ديگران اين حرفها را ميشنيديم اين حرفها را ميخوانديم روي اين حرفها تامل بکنيم. گاهي وقتها يک کسي يک حرفي به شما ميزند ساعتها روي آن فکر ميکنيد دغدغهي شما ميشود اما روي کلام اميرالمومنين ما فکر نميکنيم اين است که دلها تيره ميشود ما اگر بنشينيم از امروز روي اين جمله کار کنيم دل آرام آرام روشن ميشود دل که روشن شد انسان يک جور ديگري تا ميکند. يک نمونهي ديگر عرض کنم از کلماتي که واقعا دل را روشن ميکند قرآن نور است چراغ است نورالمبينا است ميگويد «قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» (احزاب/70) راست بگوييد حرف راست را ميگويند سديد يعني محکم دروغ شل است سست است دروغ روي سر خودت آوار ميشود «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ» (احزاب/71) همهي کار هايتان درست ميشود يعني اگر صدق بيايد در زندگي تان تمام گرههاي کور باز ميشود اگر انسان روي اين آيه تامل کند با اين آيه زندگي بکند يک جور ديگري حرف ميزند يک جور ديگري زندگي خواهد کرد يک قصهاي دارد مولوي در مثنوي خيلي دل کش و دل نشين است و اين آيهي قرآن را با يک قصه بيان کرده خيلي زيباست. ميگويد يک وقتي يک روباهي رفت پيش يک گرگي گفت من پير شدم تو هم پير شدي ديگر حيوانات به ما بها نميدهند توجه نميکنند سفرهي ما هم خالي است نه کاري نه شکاري گرگ ميگويد روزگار است ديگر گهي زين به پشت گهي پشت به زين يک وقتي ما بالا بوديم حالا پايين هستيم چرخ است ميچرخد بالا پايين دارد ميگويد نه ميتواند اين طوري هم نباشد ميگويد خب چطوري باشد روباه ميگويد بايد فکر کنيم ميگويد برو فکر کن ميگويد من فکرهايم را کرده ام ميگويد چه کار کنيم روباه ميگويد الآن برويم پيش شير سلطان جنگل است از او خواهش کنيم روزي چند دقيقه با ما در اين جنگل قدم بزند به محض اين که شير با ما باشد ما هر حيواني را ميتوانيم شکار خودمان بکنيم به خاطر عظمت و شکوه او. گرگ يک تبسمي ميزند و لبخندي ميزند ميگويد خيلي ناپخته خيلي خام داري حرف ميزني ما برويم پيش شير به شير بگوييم بيايد با ما آن هم با تو روباه آن هم روباه پير هم دست و هم داستان بشود بيايد براي شکار ديگر شأني برايش نميماند شکوهي برايش نميماند سلطان جنگل است ميگويد ببين سنگ مفت گنجشک هم مفت حالا مياندازيم يا ميخورد يا نميخورد اگر خورد که چه شود اگر هم نخورد ما ضرر نکرديم ميگويند روباه گرگ با سلطان جنگل ديدار کردند اصلا خودش يک کلاسي دارد تا گفت کلاس دارد گفت برويم. راه افتادند رفتند پيش شير و ارادت و تعظيم و احترام کردند روباه گفت من با صداقت آمده ام بازار ما کساد است سفرهي ما خالي است ما هم روز به روز داريم ضعيف تر ميشويم يک آقايي کن يک بزرگي کن از تو که چيزي کم نميشود روزي چند دقيقه با ما در اين جنگل قدم بزن ما بتوانيم غذايي براي خودمان دست و پا کنيم شير ميبيند روباه با صدق آمده ميپذيرد ميگويد اشکالي ندارد گرگ تعجب ميکند ميگويد شما حاضريد شير ميگويد بله روباه هم نگاهي به گرگ ميکند ميگويد ديدي گفتم گرفت همين که راه افتادند گاو وحشي از آن جا عبور ميکرد روباه يک صوتي زد يک صدايي کرد که بيا آن گاو وحشي هم نگاهي به روباه کرد اعتنايي نکرد سرش را برگرداند يک مرتبه نگاه کرد ديد نه روباه تنها نيست پشت سر روباه شير است تا ديد شير است تعظيم کرد گفت چشم آمد برابر روباه زانو زد يک بز کوهي از آن طرف ميگذشت گرگ صدايش کرد او هم تا ديد پاي شير در ميان است آمد يک خرگوش سفيد هم از آن طرف ميرفت دوباره روباه صدا کرد ديد پاي شير در ميان است. هر سه تا زانو زدند شير و گرگ و روباه هم هستند شير رو به گرگ کرد گفت بسم الله تقسيم کن گفت شما بزرگيد اين گاو وحشي هم که خيلي بزرگ است. بزرگ از آن بزرگ اين بز کوهي هم که ميانه است وسط است مال من اين خرگوش سفيد هم براي جناب روباه تا اين را گفت شير از جا جهيد و غريد و خيلي عصباني شد گفت خجالت نميکشي؟ در حضور ما در حضرت ما بحث از من و تو کردي تو بايد وجود من حضور من را وقتي ميبيني مات و حيران من باشي بايد شکوه و عظمت من تمام وجود تو را پر کرده باشد خودت را از ياد برده باشي خودت را نبيني تو بايد فاني در من باشي چه طور گفتي من تو. بيا جلو. آمد جلو يک پنجهاي به صورتش زد و افتاد به جانش و تکه تکه اش کرد و انداخت گوشهاي بعد به روباه گفت جناب روباه شما تقسيم کن گفت چشم گفت صبحانه بايد مقوي باشد بايد مغذي باشد اگر صلاح ميداني اين گاو وحشي براي صبحانه ات بز کوهي هم براي نهارت شام هم هر چه سبک تر بهتر خرگوش سفيد هم براي شامت تا اين را گفت شير گفت احسنت آفرين مرحبا،
گفت اي روبه تو عدل افروختي
تو اصلا چراغ عدل و داد را با اين کارت روشن کردي
اين چنين قسمت ز کي آموختي
اين درس عدالت را در کدام مدرسه خواندي؟ اين واحد را کجا پاس کردي؟
از کجا آموختي اين اي بزرگ
گفت اي شاه جهان از حال گرگ
من عبرت گرفتم درست نگاه کردم ديدم اين خيلي بي انصافي کرد تو راست ميگويي ما اگر شکاري داريم آن هم اين همه شکار آن هم متنوع اين هم در فاصلهي کم به خاطر اين بود که سايهي تو بالاي سر ما بود گرگ اشتباه کرد من اين اشتباه را نميکنم
گفت چون در عشق ما گشتي گرو
هر سه را بردار و بستان و برو
گفت روباه چون عاشقانه به ما نگاه کردي عاشق بايد وجودش پر شده باشد از معشوق خودش را نبيند تو واقعا خودت را نديدي فقط ما را ديدي حالا که اين طور است ما هم هر چه داريم به پاي تو ميريزيم
روبها چون جملگي ما را شدي
چونت آزاريم چون تو ما شدي
تمام وجودت پر شده از ما ما تو را اذيت کنيم خودمان را اذيت کرديم
ما تو را جمله اشکاران تو را
هم من مال تو از اين به بعد هر وقت خواستي بروي شکار به من بگو همهي اين شکارها هم مال تو
پاي بر گردون هفتم نه برآ
بعد آن جا مولوي اين حرف را ميزند گفتم از آن حرفهايي که دلها را روشن ميکند ميگويد حکايت ما انسانها و خدا حکايت همان روباه و شير است ما اگر در اين عالم يک شکاري داريم آبرويي را دست و پا ميکنيم عزتي اعتباري ثروتي قدرتي همه اش به خاطر عنايت و حمايت اوست
بي عنايات حق و خاصان حق گر ملک باشد سياه هستش ورق
ما هر چه داريم از آن جاست بياييم مثل آن گرگ نمک نشانسي نکنيم روباه براي يک بار دست از روباه بازي خودش برداشت با صدق آمد به آن چه که حتي تصورش را هم نميکرد رسيد
پيش او روباه بازي کم کنيد
بياييد دست از اين فريب و مکر و دغل برداريد به هر چه ميخواهيد دست پيدا ميکنيد يعني تمام مشکلات شما حل ميشود اين همان آيهي قرآن است «وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا، صْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ» (احزاب/71-70) يعني روباه بازي کم کن دروغ و مکر و فريب و نيرنگ را کنار بگذاريد به هر چه که ميخواهيد خواهيد رسيد اين همان چراغي برکند خلوت نشيني ما به اين چراغها خيلي احتياج داريم و اين چراغها وقتي ميآيند در زندگي ما که يک رابطهاي با خلوت نشينان عالم که اهل بيت هستند پيدا کنيم
شريعتي: ان شاء الله اين که چرا با رسيدن به اين حکمتها اين خلوت نشينها ميآيند يک راهي را روشن ميکنند ولي ما متاسفانه روشن نميشويم اتفاق کتاب شما سلوک باران را مطالعه ميکردم آن جا سرشار از مثالهاي نغز و لطيف است يک نکتهاي را شما در مورد روشن شدن کبريت توسط جعبهي کبريت گفتيد که اگر مرغوب ترين چوب را هم به جعبهي کبريت بکشيم روشن نميشود ولي چوب کبريت با اين که نامرغوب است روشن ميشود به محض اتصال و برخوردش و آن جا حاج آقاي رنجبر استفاده کردند که چوب کبريت چيزي در سر دارد و آن را تعبير کردند به طهارت و پاکي ان شاء الله همهي ما سرشار از طهارت و پاکي شويم که با رسيدن به کلام معصومين روشن شويم و نوراني شويم. خيلي ممنون. به قرار روزانه مان ميرسيم صفحهي 309 مصحف شريف آيات 52 تا 64 سورهي مبارکهي مريم تمام لحظات زندگي تان منور باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا ?52? وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا ?53? وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا ?54? وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا ?55? وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا ?56? وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ?57? أُولَـئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ? ?58? فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ?59? إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا ?60? جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ?61? لَّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا ?62? تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا ?63? وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ?64?
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: تلاوت آيات قرآن را با صداق آقاي فروغي شنيديم نکتهي قرآني را حاج آقاي رنجبر بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: سيب را وقتي که پوست ميگيرند ميگذارند برابرشان هر چه زمان بيشتر ميگذرد آن سيب تيره تر ميشود کدر تر ميشود آن وقت مگسها پايشان باز ميشود ميآيند سراغش در نگاه قرآن نماز نسبت به انسان مثل پوستهي سيب نسبت به خود سيب است ميگويد همان طور که پوسته حفاظ است و سيب را از تيره شدن و کدر شدن و آلوده شدن و هم نشين شدن با مگسها حفظ ميکند نماز هم در زندگي يک چنين نقشي دارد ميگويد انسانها اول نماز را کنار ميگذارند بعد تر دامن و آلوده ميشوند و با آلودگان نشست و برخاست ميکنند فرمود «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» (مريم/59) بعد از خوبان يک جماعتي آمدند که اينها خلف بودند يعني مردمان ناشايستي بودند بعد ناشايستها را که ميخواهد معرفي کند ميگويد اينها کساني بودند که «أَضَاعُوا الصَّلَاةَ»، اَضَاعُوااز ريشهي زياء يعني به باد دادن است يعني بر باد دادند ما ترکيب بر باد دادن را جاهايي استفاده ميکنيم که يک ارزشي و قيمتي داشته باشد ميگوييم فلاني آبرويش را بر باد داد اعتبارش را بر باد داد عمرش را بر باد داد موقعيت و مقامش را تاج و تختش و ثروتش را بر باد داد قرآن اين کلمهي بر باد دادن را کنار نماز ميگذارد ميگويد اينها نماز را بر باد دادند يعني نماز يک آبروست يک اعتبار است قيمتي دارد قيمتي است ثروت است سرمايه است ميگويد اينها نماز را بر باد دادند مثل سيبي که پوست خودش را بر باد بدهد «وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» (مريم/59) ديگر افتادند دنبال هوا و هوسها يعني روز به روز تيره تر و کدر تر شدند بعد ميگويد فَسُوفَ البته اينها البته خوش هستند دوران خوشي را دارند سپري ميکنند هيچ احساسي ندارد بلکه ميگويند چه خوب شد آزاد هم شديم رها هم شديم گرفتار بوديم اما سوفَ در آينده شايد هم آيندهي دوري باشد، يعني اينها گرفتار ميشوند فرجام خوشي ندارند پايان خوشي ندارند يکي از محققين ميگفت من يک تحقيقي را داشتم در وروديهاي زندانها يک سالي پنج سوال مطرح کردم که وقتي زندانيها وارد ميشوند اين پنج سوال را پاسخ بدهند اولين سوال من اين بود شما قبل از ورود به زندان نماز ميخوانديد يا نميخوانديد گفته بود در اين تحقيق ما 92 درصد گفته بودند ما اهل نماز نبوديم ميگفت آن تحقيق به من اين آيه را به خوبي نشان داد، نماز را کنار گذاشتند بعد هم «وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» رفتند سراغ آلودگيها حالا هم «فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» حالا هم گرفتار شدند و در زندان افتادند
شريعتي: خيلي ممنون ان شاء الله همه مان محافظت بکنيم بر اوقات نماز و نمازمان که نماز هم محافظ ما باشد. برسيم در اين دقايق پاياني به زيارت جامعهي کبيره ما خدمت شما هستيم.
حاج آقا رنجبر: کعبه آن وقتها کليد دار داشت کليد دار هر گاه اراده ميکرد وارد کعبه ميشد و خارج ميشد ولي ديگران اين طور نبودند هر گاه اراده کنند به ارادهي آنها و به اختيار آنها نبود به کليد دار عربها ميگويند خازن جمع خازن ميشود خُزّان يعني کليد داران در زيارت جامعه يکي از اوصافي که در خصوص اهل بيت نازنين به کار ميرود همين است خزان العلم اينها کليد داران دانش اند يعني مثل همان کليد داران کعبه که هر گاه اراده ميکردند وارد کعبه ميشدند کعبه براي آنها بسته نبود مسدود نبود باز بود علم دانش براي اينها هيچ گاه بسته و مسدود نيست يعني هيچ چيز براي اينها غيب نيست هيچ چيز براي اينها مجهول نيست به هر دانشي که بخواهند که بخواهند دست پيدا ميکنند اگر بخواهند. اگر بخواهند خيلي مهم است.
شريعتي: يعني چه اگر بخواهند؟
حاج آقا رنجبر: ما ميخواهيم بدانيم ولي در اختيار ما نيست خيلي تلاش ميکنيم يک چيزي را بدانيم اما نميتوانيم ولي اينها اگر بخواهند هر چه باشد ميدانند ولي نميخواهند هر چيزي بدانند. يا به عبارت ديگر ميخواهند هر چيزي را ندانند. يعني علم اينها ارادي است اختياري است. الآن شما در خيابان داريد ميرويد ميبينيد يک ماشيني با شتاب ميآيد الآن است که بخورد به يک آدمي ولي صورتت را برميگرداني چشمانت را ميبندي که نبيني ميتواني ببيني اگر بخواهي ميبيني ولي ميخواهي نبيني يا نميخواهي ببيني اهل بيت نسبت به همهي امور اين طوري هستند ميتوانند ببينند ميتوانند بدانند دقيقا مثل کسي است که کسي کنار پرده نشسته شما هم با فاصله آن جا نشستيد شما نميبينيد پشت پرده چه خبر است آن کسي هم که نشسته کنار پرده نميداند هر دو يکسانيد اما فرق شما با او اين است که شما بخواهي بداني هم نميتواني اما او اگر بخواهد پرده را کنار ميزند و ميبيند اهل بيت در کنار پردهي غيب نشسته اند اراده کنند هر چيزي هر چيزي را بدانند ميدانند ولي چنين ارادهاي را نميکنند چون ميخواهند مثل انسانها زندگي بکنند ميخواهند با مردم تعامل داشته باشند لذا کسي ميآيد خدمت امام حضرت از شغلش ميپرسد شما چه کارهاي از کدام قبيلهاي موطن شما کجاست کجا داري ميروي امام نميداند؟ نه نميداند. به همين خاطر ميپرسد و الا کار لغو نميکند ولي آيا امام ميتوانست بدون اين پرسش بدون اين پرسيدن بدون اين سوال بداند؟ بله ميتوانست بداند يعني علم امام ارادي و اختياري است هر گاه اراده بکند بر آيينهي دلش منعکس ميشود هر گاه اراده کند پيش روي او نمودار ميشود اراده نکند مثل انسان است «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ» (کهف/110) من هم مثل شما هستم پيامبر در يک مسيري داشت ميرفت تند بادي آمد شترش گم شد حضرت فرمود شتر من گم شده نميدانم کجاست. بگرديد پيدا کنيد يکي از منافقين آن جا بود گفت آدم در کار اين مرد در حيرت و در شگفت است يک روزي ميگويد من از آسمان و اهل آسمان و اخبار و اسرار آسماني خبر بدهم يک روز هم شترش گم ميشود نميداند کجاست؟ آدم ميماند. بلافاصله حضرت فرمود شتر من در همين منطقه است، در فلان دره است آدرس را، افسارش گير کرده به درختي نميتواند برگردد، برويد بياوريد، رفتند ديدند دقيقا همان جا است از علم غيبش اول استفاده نکرد گفت نميدانم ولي بعد ديد اين منافق با اين شبهه ممکن است رخنهاي در ايمان اينها استفاده بکند بلافاصله استفاده کرد و گفت در حقيقت علم غيب براي امام مثل قلم ني براي خطاط است يک خطاط با قلم ني هر خطي ميتواند بنويسد ولي يک خطاط با قلم ني هر خطي نمينويسد. يک خطي مينويسد که ارزش اش را داشته باشد قيمت اش را داشته باشد به همين خطاط اگر همسرش صبح اول وقت بگويد ميروي بازار دو کيلو کرفس بگير سه کيلو کاهو بگير نميرود پشت ميز تحريرش قلم بياورد روي برگ ابر و باد بنويسد دو کيلوگوجه فرنگي يک مداد شکستهاي برميدارد روي کاغذ روزنامهاي پاره ميکند مينويسد يک خط چندان ناخوانايي هم مينويسد قلم ني را همه جا و براي همه چيز به کار نميبرد اهل بيت هم دقيقا همين طور هستند لذا در حادثهي کربلا در مسير کوفه امام حسين وقتي به يک نفر مثل فرزدق ميرسد ميگويد از کوفه چه خبر؟ سوال ميکند و او هم از احوال مردم کوفه خبر ميدهد يک جاهايي هم امام حسين صحبتهايي ميکند که شما ميگويي انگار که اين مرد هيچ اطلاعي ندارد از اوضاعي که در پيش رو دارد يک جاهايي هم چنان حرف ميزند که انگار در ذره به ذره مو به مو پيش چشم او حاضر است و ميبيند از اين موارد فراوان داريم يکي دو نمونه عرض ميکنم. روز عاشورا يک نفر با فرياد بلند گفت يا حُسَين استَعجَلَت النّار فِي الدُّنيا قَبل يَومَ القِيامَه جهنم خودت را در خود اين دنيا شروع کردي چه کسي است دارد حرف ميزند اين چه کسي است؟ يعني من نميدانم اين کيست من هم مثل شما البته بعد ادامه داد کَاَنَّهُ شِمر بِن ذِي الجوشَن فکر کنم شمر باشد مثل ما که ميگوييم فکر کنم فلاني باشد با قاطعيت نميگويد فَقالُوا نَعَم هُوَ هُو گفتند بله خودش است فَقال اَنتَ اَولي بِها صَليه حضرت فرمود تو سزاوارتري به اين آتش مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه فرمود گفت من من تک تير انداز خوب و ماهري هستم اگر اجازه بدهي کارش را ميسازم حضرت فرمود اني اکره من خوش ندارم که شروع کننده باشم اين جا از علم غيب خودش استفاده نميکند اما امام سجاد ميفرمايد کُنتَ مَعَ اَبي اليله آن شبي که پدرم فردايش به شهادت رسيد من در کنار پردم بودم، شب است از اين شب به عنوان مرکب استفاده کنيد برويد فَاِنَّ القَوم اِنّما يُريدُونَني اين جماعت با من کار دارند فَقال لا وَاللهِ لا يَکوُن هذا وَلَدا اصلا امکان ندارد قالَ اَنَّکُم تَقتُلوُن غداً فرمود فردا شما هميشه کشته خواهيد شد، خدا را سپاسگزاريم که اين شرافت را به ما عطا بکند که در کنار تو به شهادت برسيم، حضرت دعا فرمود سرهايتان را بالا بگيريد و نگاه کنيد؛ جايگاه آنها را در بهشت نشان داد، فرمود، اين جا از علم و دانش خودش استفاده برد.
شريعتي: خيلي ممنون خيلي نکات خوبي را شنيديم در برنامهي امروز ان شاء الله لحظات براي دوستان خوب لحظات مفيدي باشد دوستاني که ميخواهند دسترسي داشته باشند به مطالب صوتي يا متني ميتوانند به سايت ما مراجعه بکنند samtekhoda3.ir حاج آقاي رنجبر دعا کنند همهي ما آمين ميگوييم
شريعتي: ان شاء الله ما از برکات و اعياد ماه ربيع برخوردار شويم.
حاج آقا رنجبر: ان شاء الله گفت
از بادهي نگه دل ما را خراب کن * * * بر تاک مانده ايم تو ما را شراب کن
والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين