اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

93-09-23-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر-شرح زيارت جامعه کبيره

معرفی برنامه

حجت الاسلام والمسلمين رنجبر

موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره

تاريخ: 93/09/23


بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

سحر گه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني

که ‌اي صوفي شراب آن گه شود صاف * * * که در شيشه بر آرد اربعيني

خدا زان خرقه بيزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستيني

مروت گر چه نامي بي نشان است * * * نيازي عرضه کن بر نازنيني

ثوابت باشد ‌اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني

نمي بينم نشاط عيش در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني

نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم اليقيني

شريعتي: سلام مي‌گويم به همه‌ي شما خانم‌ها و آقايان خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز. عزاداري‌هاي شما در ايام اربعين حسيني مورد قبول خداوند متعال قرار بگيرد. حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.

حاج آقا رنجبر: عليک السلام. بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همه‌ي بينندگان خوب و عزيز عرض سلام و ادب و احترام دارم.

شريعتي: سلامت باشيد خيلي خوشحاليم خدمت شما هستيم. آرزو مي‌کنم دوستان در هر کجا که هستند تن شان سالم باشد و قلب شان سليم. در بخش ابتدايي برنامه مان چند بيت از اين غزليات حافظ را با هم مرور مي‌کنيم نکات لطيفش را براي ما مي‌فرمايند خدمت شما هستيم..

حاج آقا رنجبر:

ثوابت باشد ‌اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني

نمي بينم نشاط عشق در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني

يک شاخه‌ي پر ميوه به خاطر ميوه هايش خميده مي‌شود و گاهي حتي مي‌شکند وقتي از اين خميدگي و وقتي از اين شکستن رهايي پيدا مي‌کند که چيده شود هر دانه ميوه‌اي که مي‌چينيد شاخه يک مقدار آزاد مي‌شود يک مقدار سر بلند مي‌کند دومي را بچينيد يک مقدار بيشتر همين طور آخرين که چيده ايد ديگر کاملا سبک بار مي‌شود و رها مي‌شود و آزاد مي‌شود و به امن مي‌رسد يعني ديگر از شکستگي نجات پيدا مي‌کند آدم‌هاي دارا آدم‌هاي برخوردار مثل شاخه‌هاي پر ميوه مي‌مانند اين‌ها اگر ريزشي نداشته باشند نثاري نداشته باشند بخششي نداشته باشند به وسيله‌ي همين دارايي‌ها همين ثروت‌ها از پا در مي‌آيند ولي اگر اهل انفاق و بخشش و دهش باشند آن بخشش‌ها و بخشندگي‌ها مايه رهايي و آزادي و امنيت آن‌ها مي‌شود حافظ هم همين را مي‌گويد.

ثوابت باشد ‌اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني

آن وقت‌ها گندم‌ها را که درو مي‌کردند با دست و با داس درو مي‌کردند خوشه‌هاي گندم را درو مي‌کردند و يک گوشه‌اي تلنبار مي‌کردند يک خرمني از گندم مي‌شد بعد هم بار مي‌کردند و به آسياب مي‌بردند صاحب خرمن مي‌گفت خوشه‌هايي که روي زمين مانده يا پراکنده است اين‌ها را جمع نکنيد افرادي بودند نيازمند تهي دست مي‌آمدند و صاحب خرمن به آن‌ها اجازه مي‌داد تا خوشه‌هايي که روي زمين ريخته را جمع کنند براي خودشان به اين‌ها مي‌گفتند خوشه چين که بعد‌ها در ادبيات ما خوشه چين به نيازمندان گفته مي‌شود خوشه چين يعني نيازمند و با اين کارش هم صاحب خرمن نتيجه‌اي مي‌گرفت سودي مي‌برد يک آرامشي در خودش احساس مي‌کرد حالا حافظ مي‌گويد ثوابت باشد يعني سود مي‌بري نتيجه مي‌بري‌اي داراي خرمن تو که داراي يک خرمني حالا خرمن گندم نه خرمن اعتبار يک عالم اعتبار داري يک عالم آبرو داري يک عالم عزت داري يک عالم حرف تو را مي‌خرند ثواب مي‌بري نتيجه مي‌گيري ثوابت باشد‌اي داراي خرمن اگر رحمي کني بر خوشه چيني اگر يک رحمي رحمتي لطفي التفاتي توجهي داشته باشي به کساني که نيازمند اين آبرو و اعتبار تو هستند نتيجه اش اين است که اولا خودت احساس سبک بالي و سبک باري پيدا مي‌کني دوم هم اين که موجبات جلب رحمت حق را فراهم مي‌کني چون فرمودند اِرحَم مَن فِي الاَرض يَرحَمُکَ مَن فِي السّماء ‌اگر به اهل زمين رحم کني آسمان هم به تو رحم خواهد کرد اگر رحم کني رحم مي‌کنند اميرالمومنين فرمود عجب دارم از کسي که مي‌خواهد بالادستش به او رحم بکند حالا اين بالادست سلسله مراتب دارد مي‌رود تا خدا ولي به زير دستان خودش رحم نمي‌کند يعني يک آقا به زن و بچه‌ي خودش رحم نمي‌کند توقع دارد که صاحب کارش به او رحم کند تا وقتي به زن و بچه ات زور گفتي صاحب کارت هم به تو زور مي‌گويد سعدي هم مي‌گفت تو هرگز رسيدي به فرياد کس که مي‌خواهي امروز فرياد رس يک روزي بالاخره دستت را بالا مي‌گيري به يک گرهي مي‌خوري هيچ کس نمي‌تواند اين گره را از تو دور کند و رفع کند جز خدا ولي آن روز وقتي دستت را بالا بردي ندا مي‌شنوي همين است تو هرگز رسيدي به فرياد کس، که مي‌خواهي امروز فرياد رس.

ما را عجب ار پشت و پناهي بود آن روز * * * که امروز کسي را نه پناهيم و نه پشتي

مي‌گويد خيلي عجيب است فرداي قيامت به ما پناه دهند در حالي که ما امروز به هيچ کس هيچ پناهي نداديم.

ثوابت باشد‌اي داراي خرمن * * * اگر رحمي کني بر خوشه چيني

نمي بينم نشاط عيش در کف * * * نه درمان دلي نه درد ديني

علت اين که حافظ زنده است چون حرف هايش زنده است انگار که اين غزل را همين امروز گفته باشد عيش يعني زندگي نشاط عيش يعني نشاط طراوت و شادابي در زندگي شوق زندگي مي‌گويد من در هيچ کس نمي‌بينم همه افسرده اند همه ملول اند همه در هم اند خوش نيستند پژمرده اند مي‌دانيد چرا؟ نه درمان دلي نه درد ديني.

علتش همين دو تا است هيچ کس به دنبال درمان دل خودش نيست همه دنبال درمان تن هستند يک سر درد مي‌گيرد اين دکتر آن دکتر اين آزمايشگاه آن آزمايشگاه اين دارو آن دارو حتي اين کشور آن کشور تا اين تن خودش را تعمير بکند يک روز بيني اش را عمل مي‌کند يک روز چروک زير چشمش را يک روز گونه هايش را هر روزي درگير تن هستند در حالي که اين تن به قول صائب مي‌گفت يک سفالي است که امروز فردا مي‌شکند در حفظ جسم اين همه فکر محال چيست؟ غير از شکست عاقبت اين سفال چيست؟

اين مثل سفال است از جنس خاک است اين سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند اين نمي‌ماند يک جايي مولوي تعبير مي‌کند به زمين ديگري مي‌گويد اين تن زمين ديگري است

شريعتي: يعني چه؟

حاج آقا رنجبر: يک زميني است مال شما من آمده ام آن زمين را آباد کرده ام ويلايي براي خودم ساخته ام يک روزي شما از راه مي‌رسيد اين را از من خواهي گرفت و با بولدوزر با خاک يکسان مي‌کني مي‌گويد اين تن زمين ديگري است مال خاک است يک روزي اين خاک اين تن را از شما مي‌گيرد و با خاک يکسانش مي‌کند در زمين ديگري خانه مکن کار خود کن کار بيگانه مکن چيست بيگانه تن خاکي تو کز براي اوست غم ناکي تو

تن خاکي تو يعني دائم غم و غصه‌ي اين تن را داري در حالي که اين تن به شما داده اند که به وسيله‌ي آن چراغ روحت را روشن کني شما کبريت که مي‌زني براي چه مي‌زني؟ مي‌خواهي روشن کرده باشي؟ نه کبريت را مي‌زني تا شمعي را با آن روشن کني اگر با اين کبريت شمعي روشن کردي کردي اگر نکردي مي‌سوزد و تمام مي‌شود و مي‌ميرد خدا اين تن را داد اين زبان و چشم و گوش را داد که تو حرف‌هايي را بزني حرف‌هايي را بشنوي که چراغ روحت شمع روحت را با اين حرف‌ها و با اين رفتار و حرکات روشن کني اگر روشن نکردي زود خاموش مي‌شود

باد تند است و چراغم ابتري * * * زو بگيرانم چراغ ديگري

بايد زود به وسيله‌ي اين کبريت شمع ديگري را روشن کنيم

تا که روزي اين بميرد ناگهان * * * پيش چشم خود نهد او شمع جان

که يک روزي که اين تن مرد چراغ بدن خاموش شد يک چراغي روشن باشد که آن چراغ روحت باشد و در تاريکي و ظلمات قرار نگيرد. قرار است با اين تن چراغ روح را روشن کنيم. منتها ما مثل بچه‌ها که با کبريت بازي مي‌کنند کبريت را آتش مي‌زنند نگاهش مي‌کنند خاموش که شد کبريت بعدي ما داريم با تن خودمان اين کار را مي‌کنيم نه درمان دلي دنبال درمان تن هستيم هيچ کس نمي‌رود پيش کسي بگويد دل من پر از کينه است پر از غرور و بد خواهي و بد ذاتي است پر از حسادت است چه کار کنم دل من درمان شود نه درمان دلي نه درد ديني مردم درد دين هم ندارند دغدغه‌ي دين هم ندارند همه اش دغدغه و درد دنيا است بچه اش را سر هر کلاسي مي‌فرستد هر معلمي مي‌آورد ارگ گيتار سه تار تار نقاشي شنا فيزيک شيمي رياضي نمي‌رود دست يک معلم ديني را بگيرد شما سراغ داريد يک کسي دنبال يک معلم ديني بگردد بگويد روي دين بچه‌ي من کار بکن که در آينده وقتي بزرگ شد به او نگويند با يک تار مو آدم به جهنم نمي‌رود دستش پر باشد بگويد چرا؟ با يک تار مو هم آدم جهنم مي‌رود همان طوري که جنگل با يک نخ کبريت به آتش مي‌نشيند جهنم ممکن است با يک تار مو انسان نرود ولي با يک تار مو جهنم شروع مي‌شود من وقتي يک تار مويم را بيرون مي‌اندازم به طرف مقابل دارم گرا مي‌دهم علامت مي‌دهم که من به اين چهارچوب‌هاي ديني هيچ تقيدي ندارم اگر هم مي‌بيني الآن يک چنين پوششي دارم تحميل شرايط است تحميل خانواده است اگر اين شرايط و خانواده نبود من هم هماني هستم که تو فکر مي‌کني اگر با اين بچه از کودکي کار مي‌کردند وقتي بزرگ مي‌شد گرفتار نمي‌شد مبتلا نمي‌شد.

شريعتي: احساس نياز و ضرورت را نمي‌کنند.

حاج آقا رنجبر: نمي‌کنند چرا؟ چون درد دنيا را دارد ولي درد دين را ندارد.

شريعتي: يک مشکلي است هم در مورد درد دل ما بيشتر سراغ تن مي‌رويم يا حتي در مورد درد دين که خيلي کمتر است و درد دنيا بيشتر است شايد حس گر‌هاي ما خيلي ضعيف عمل مي‌کند يا احساس نمي‌کنيم اين درد‌ها را اين از کجا نشئت مي‌گيرد.

حاج آقا رنجبر: نشئت اش همين است که ما وقتي به يک چيزي خيلي تمرکز کرديم وقتي به يک چيزي خيلي پرداختيم جدي گرفتيم ناگزيريم آن طرف را شوخي بگيريم و جدي نگيريم شما وقتي تن را جدي گرفتيد به ناگزير روح ات را جدي نمي‌گيري وقتي دنيا را جدي گرفتي به ناگزير نمي‌تواني. مي‌گويند با يک دست نمي‌توان دو هندوانه را برداشت واقعا نمي‌شود برداشت ولي البته مي‌شود برداشت اهل بيت راهش را هم به ما داده اند گفته اند اگر شما در پي درمان دل باشيد تن ات هم درمان مي‌شود اصلا خيلي از بيماري‌هايي که عارض اين تن مي‌شود از آن جا نشئت مي‌گيرد، حسادت تو گونه هايت را عمل کردي چروک هايت را برداشتي آن حسادتي که در وجودت است بدن را آب مي‌کند ذوب مي‌کند برو آن جا حل کن حل مي‌شود شما اگر اهل دل شدي بيني ات عمل نمي‌شود زيبا نمي‌شود ولي زيبايي در چشم آدم هاست آدم‌ها وقتي تو را نگاه مي‌کنند اصلا به چشم شان تو را زشت نمي‌بينند تو را زيباي محض مي‌بينند شما اولياي خدا را ببينيد از نظر ترکيب ظاهري زيبايي چنداني ندارند اما شما لذت مي‌بري به اين چهره به اين سيما نگاه کني تماشا کني چون زيبايي در چشم هاست هنر اهل بيت اين است که وقتي که مي‌آيند درمان دل آدم‌ها را به عهده مي‌گيرند اين دل که آباد شد همه چيز آباد مي‌شود تن هم آباد مي‌شود درد دين را در آدم‌ها ايجاد مي‌کنند دغدغه‌ي دين را ايجاد مي‌کنند اين دين دنيا را هم آباد مي‌کند دقيقا مثل جدول کلمات متقاطع است شما وقتي خانه‌هاي عمودي را درست و صحيح پر کرديد خانه‌هاي افقي خود به خود پر خواهد شد و صحيح هم پر خواهد شد ما اگر دين مان را که همان ارتباط عمودي است با خدا اصلاح کنيم دنيايمان اصلاح مي‌شود اين تعبير اميرالمومنين است مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ هر کس رابطه‌ي خودش را با خدا اصلاح بکند خدا رابطه‌ي او را با مردم اصلاح مي‌کند يعني او با مردم با صلح خواهد بود هر گاه شما ديدي با مردم در صلح نيستي يک جاي ديگر کار خراب است اگر آن جا را درست مي‌کردي اين جا درست مي‌شد قالي تار دارد پود هم دارد اول اين تار را محکم مي‌بندند تار را که محکم بستي مي‌تواني پود را هم محکم ببندي اگر تار شل باشد پود هم شل است يعني اگر رابطه‌ي ما با خدا يک رابطه‌ي شل و سستي باشد و رابطه‌ي ما با مردم هم به همان ميزان سست و شل خواهد بود هنر اهل بيت همين است اين ارتباط عمودي را اصلاح مي‌کنند در وجود آدم‌ها درد دين ايجاد مي‌کنند و دل‌هاي آن‌ها را درمان مي‌کنند نيست بيماري چو بيماري دل ولي وقتي انسان مي‌رود در خانه‌ي اهل بيت که نسبت به اين‌ها يک معرفت و شناختي پيدا بکند که ما به برکت زيارت جامعه‌ي کبيره به قدري از اين معرفت دست پيدا کنيم.

شريعتي: ان شاء الله. مشرف مي‌شويم به محضر قرآن کريم و ان شاء الله در بخش بعدي خدمت شما خواهيم بود. در بخش بعد با دريافتي از زيارت جامعه‌ي کبيره خدمت شما خواهيم بود قرار امروز آيات 16 ام تا 20 ام سوره‌ي مبارکه‌ي کهف خواهد بود صفحه‌ي 295 مصحف شريف. ثواب تلاوت اين آيات را هديه مي‌کنيم به روح آسماني حضرت امام حسين عليه السلام. اللهم ارزقنا شفاعه الحسين يوم الورود اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّـهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا ?16? وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ مَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ?17? وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ?18? وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ?19? إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ?20?

ترجمه:

و [پس از مشورت و گفتگو با يکديگر چنين گفتند:] اکنون که از آنان و آنچه غير خدا مي پرستند، کناره گرفته ايد، پس به اين غار پناه گيريد تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسايش و آساني فراهم آورد. (??) و خورشيد را مي بيني که وقتي طلوع مي کند، از سمت راست غارشان متمايل مي شود، و وقتي غروب مي کند، سمت چپشان را ترک مي کند، و آنان در محل وسيعي از آن غارند [که نسيم مطبوعش آنان را فرا مي گيرد]؛ اين از نشانه هايِ [قدرتِ] خداست. خدا هر که را هدايت کند، راه يافته است و هر که را گمراه نمايد، هرگز براي او ياور و دوست هدايت کننده اي نخواهي يافت. (??) و آنان را گمان مي کني که بيدارند، در حالي که خوابند، و آنان را به جانب راست و جانب چپ مي گردانيم، و سگشان دو دستش را در آستانه غار گسترانيده است. اگر بر آنان آگاه مي شدي از آنان روي برتافته و مي گريختي و همه وجودت از [ديدن] آنان پر از ترس مي شد. (??) و همان گونه [که با قدرت خود خوابشان کرديم، از خواب] بيدارشان نموديم تا ميان خود از يکديگر [از حادثه اتفاق افتاده] بپرسند. گوينده اي از آنان گفت: چه مقدار [در خواب] مانده ايد؟ [برخي] گفتند: يک روز يا پاره اي از روز را [در خواب] مانده ايم. [و برخي ديگر] گفتند: پروردگارتان به مقداري که [در خواب] مانده ايد، داناتر است، پس يکي از خودتان را با اين پولتان به شهر روانه کنيد و او بايد با تأمل بنگرد کدام يک [از مغازه داران شهر] غذايش پاکيزه تر است؟ پس غذايي از آن برايتان بياورد، و او بايد [در رفت، برگشت و داد و ستد] دقت و نرمي و لطف نشان دهد و احدي را از حال شما آگاه نکند. (??) زيرا اگر بر شما دست يابند، سنگسارتان مي کنند يا شما را به آيين خود برمي گردانند، و در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد. (??)

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شريعتي: خيلي خوشحاليم خدمت شما هستيم. اشاره‌ي قرآني امروز را حاج آقاي رنجبر بفرمايند

حاج آقا رنجبر: اين زنبور عسل از شهد گل تغذيه مي‌کند يک طعام طيب و پاک به خاطر همين هم توليدش صادراتش عسل است «شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ» بسياري از درد‌ها را درمان مي‌کند پيامبر فرمود مَثَلَ الْمُؤْمِنِ ‏ ‏لَكَمَثَلِ النَّحْلَةِ  مومن مثل زنبور عسل است يعني مصرفش مثل مصرف زنبور عسل است سراغ طيبات مي‌رود سراغ پاکيزه‌ها مي‌رود آن چيزي هم که از او صادر مي‌شود از جنس سخن و کلام و رفتار و نگاه اين‌ها هم مثل محصول زنبور عسل شيرين است يعني حرف‌هايي که مي‌زند شيرين است کام هيچ کسي را با حرف‌هاي خوش نگاه‌هاي خودش رفتار خودش تلخ نمي‌کند فرمولي است «كُلُوا مِنْ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً» از طيبات مصرف کنيد و بعد کارهاي شايسته انجام دهيد يعني امکان ندارد غذاي شما پاکيزه نباشد اما رفتار و کردار و گفتار شما پاکيزه و شايسته باشد آن وقت‌ها اين چراغ موشي‌ها را با روغن روشن مي‌کردند خوب هم مي‌سوخت ولي کافي بود يک قطره آب قاطي روغن باشد ديگر خوب نمي‌سوخت جرقه مي‌زد سر و صدا مي‌زد مثل يک ماهيتابه‌اي که روغن داغ باشد يک قطره آب بچکد چه سر و صدايي مي‌کند يا ماشيني که آب و روغن قاطي بکند چه خسارت‌هايي را به بار مي‌آورد حلال و حرام وقتي در وجود انسان قاطي مي‌شود يک چنين تصويري دارد. مي‌فهميم اين را . الآن زندگي‌ها چرا اين قدر آشفته است چرا به هم ريخته است و سر و صدا است مثل ماهيتابه است قاطي شده لقمه‌هاي حلال و حرام قاطي شده تمام دعوا‌ها و درگيري‌ها ريشه در لقمه‌ها دارد لقمه فقط هماني نيست که سر سفره مي‌گذارند حرفي هم که شما مي‌شنوي لقمه است چيزي هم که مي‌بيني لقمه است اگر اين‌ها پاکيزه نباشد طيب نباشد حرکات طيب و پاک و درست و حسابي هم از انسان سر نمي‌زند در اين آيه‌اي که تلاوت شد در ماجراي اصحاب کهف وقتي از خواب طولاني خودشان بيدار شدند يکي گفت يک نفر را بفرستيد در بازار شهر تا يک مقداري غذا تهيه کند ولي «فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا» به هر مغازه‌اي رسيد خريد نکند ببيند کدام مغازه دار ازکي طعاما زکي الطعام گفته اند يعني حلال و طاهر طعامي زکي است که حلال باشد که طاهر باشد نمي‌گويد بگردد ببيند چه کسي طعامش طاهر حلال است چه کسي طاهر تر است چه کسي حلال تر است چرا؟ چون قرار است ما حرف بزنيم اگر غذايمان حلال نباشد اگر غذايمان طاهر نباشد حرفمان هم گزنده و آلوده مي‌شود هر کس مي‌خواهد بفهمد لقمه هايش طاهر است يا نه حلال است يا نه نگاه به حرف هايش بکند نگاه به رفتار و نگاه هايش بکند مولوي يک جايي دارد آخر دفتر اول

اي دريغا لقمه‌اي دو خورده شد * * * جوشش ذکرت از آن افسرده شد

سخت خاک آلود مي‌آيد سخن * * * آب تيره شد سر چه بند کن

تا خدايش باز صاف و خش کند * * * او که تيره کرد هم صافش کند

گفت اين دو لقمه را خورديم اصلا فکر ما جوشش افتاد، آن حکمت‌هايي که مي‌گفتم نمي‌توانم بگويم، نکته‌هايي که مي‌گفتم نمي‌توانم بگويم فکرم ديگر خوب کار نمي‌کند چون دو لقمه‌اي را که نبايد بخورم خوردم.

اي دريغا لقمه‌اي دو خورده شد * * * جوشش فکرت از آن افسرده شد

دفتر دوم را بعد از دو سال شروع مي‌کند

مي گويد مدتي اين مثنوي تاخير شد

اين يعني گاهي وقت‌ها دو لقمه دو سال آدم را عقب مي‌اندازد لقمه اين قدر اثر دارد در روايات داريم لقمه‌هاي حرام نه تنها در رفتار و کردار و گفتار خودتان خودش را نشان مي‌دهد شما متوجه نمي‌شود در بچه هايتان بهتر و شفاف تر نشان مي‌دهد به صورت شبهه‌ها و انکارها ترديد‌ها خودش را نشان مي‌دهد اين ايام اربعين است تکان نمي‌خورد انگار نه انگار اربعين باشد غير اربعين باشد محرم باشد غير محرم باشد حتي انکار هم دارد سوال هم دارد شبهه هم دارد اين ريشه در همان لقمه‌ها دارد خود عاشورا ريشه در لقمه‌ها دارد «مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ» اين‌هايي که آن طرف ايستاده اند به خاطر اين است که لقمه‌هاي حرام دارند.

شريعتي: خيلي ممنون برويم و زيارت جامعه‌ي کبيره را مرور کنيم و نکات آن جا را هم حاج آقاي رنجبر بگويند. هفته‌ي گذشته مرور کرديم که اهل بيت عليهم السلام مهبط وحي هستند.

حاج آقا رنجبر: معدن الرحمه را ان شاء الله توفيقي باشد اشاره‌اي مي‌کنم. طلا و فيروزه و عقيق و هر چيز با ارزشي اصل دارد و بدل دارد و اصل‌ها هستند که خاصيت دارند نه بدل‌ها مثلا فيروزه اصلش خاصيت دارد خاصيت‌هاي مادي دارد خاصيت‌هاي معنوي هم دارد خاصيت معنوي اش بماند خاصيت مادي اش يکي اش اين است که مي‌گويند آدمي که عطش شديدي دارد اگر خاتم فيروزه را در دهانش بگذارد از عطش اش کاسته مي‌شود محتشم هم داشت که بودند

ديو و دد همه سيراب و مي‌مکيد * * * خاتم ز قحط آب سليمان کربلا

اشاره مي‌کند روز عاشورا حضرت سيدالشهدا پيوسته خاتم خودش را به دهان مي‌گرفت به خاطر خاصيتي که اين خاتم دارد يعني عطش را پايين مي‌آورد يا طلا اصلش خاصيت دارد بدل اش که خاصيت ندارد الآن خيلي از سرطان‌ها را به وسيله‌ي طلا در بعضي از کشورها درمان مي‌کنند يا همين طلا روي جسم مرد يک آثاري دارد روي جسم زن يک آثار ديگري دارد به خاطر آثار مخربي که روي جسم مرد دارد حرام است و به خاطر اين که اين آثار مخرب را روي جسم زن ندارد حرام نيست مي‌شود يک چيزي نسبت به يک شيئي يک خاصيت داشته باشد همان چيز نسبت به شيئ ديگري نداشته باشد مثل آفتاب است به لباس سياه شما مي‌تابد به مرور سفيد مي‌کند به پوست صورت شما مي‌تابد به مرور سياه مي‌کند دو خاصيت معکوس چون بافت لباس شما با بافت پوست شما متفاوت است طلا هم همين طور است روي بافت بدن مرد يک تاثير دارد روي بافت بدن زن هم يک تاثير دارد که امروز هم علم دارد زبان باز مي‌کند که مي‌گويد اين فلز روي جسم مرد اين آثار مخرب را دارد که ورود نمي‌کنيم پس طلا اگر آثاري دارد مال اصلش دارد نه بدل اش. طلاي اصل هم معدِن دارد به فارسي مي‌گوييم معدَن به عربي معدِن است معدن غير از مخزن است مخزن يک جايي است که شما چيزي را در آن جا انباشته مي‌کنيد نگه داري مي‌کنيد معدن جايي نيست که شما طلا را در آن جا انباشته کنيد بلکه طلا از دل آن مي‌جوشد طلا آن جا پرورش پيدا مي‌کند تکون و وجود پيدا مي‌کند و جز آن جا هيچ جا به وجود نمي‌آيد تعبيري که زيارت جامعه در باب اهل بيت دارد معدن الرحمة مي‌خواست بگويد رحمت مثل طلا قيمتي است مثل طلا اصل و بدل دارد بعضي رحمت‌ها بدلي است يعني ريشه دار نيست به خاطر يک منافعي نسبت به شما رحمتي صورت مي‌گيرد بکر و طبيعي و زلال نيست دست نخورده نيست و مثل طلاي اصل معدن دارد يعني يک جايي هست که در آن جا اين رحمت جوشش پيدا مي‌کند و آن جا اهل بيت هستند معدن الرحمه هستند اهل بيت مخزن رحمت نيستند ما مخزن رحمت هستيم من از شما يک محبتي مي‌بينم محبت را در ذهن خودم ذخيره مي‌کنم يک روزي اگر انسان باشم جبران مي‌کنم ولي اين‌ها اين طور نيستند از شما رحمتي ببينند يا نبينند از بيرون چيزي نمي‌آيد داخل بلکه اين وجود مي‌جوشد يعني رحمت از آن جا جوشش پيدا مي‌کند و نمو پيدا مي‌کند و مثل طلا که در معدن اصل است طبيعي است خداداد است دست بشر به آن جا نرسيده رحمت اين‌ها هم دقيقا چنين رحمتي باشد اين يعني هر رحمتي به شما برسد اگر طبيعي باشد اگر بکر و زلال و دست نخورده باشد از اهل بيت است ولو از پدرت ولو از مادرت ولو از دوست و همکار و همسايه ات بگيري مثل طلا شما از زرگر محل مي‌گيري بگير عيبي ندارد ولي از معدن است چه بداني چه نداني چه بخواهي چه نخواهي يعني همه سر سفره‌ي اهل بيت نشسته اند هر رحمتي که به شما مي‌رسد ممکن است از يک زرگري برسد ولي از آن جا است معدن الرحمه است،

جمله مهمان­اند در عالم ولي * * * کم کسي داند که او مهمان کيست

همه در اين عالم مهمان هستند ولي کم هستند کساني که بدانند مهمان چه کسي هستند ميزبان شان چه کسي است چون نمي‌دانند خيلي‌ها از جهل اين‌ها را استفاده مي‌کنند و به جاي ميزبان جا مي‌زنند مي‌گويد اين خدمتي که به تو شد به خاطر امضاي من بود من زبان گذاشتم من وسيله شدم من امضا کردم در حالي که از آن جا بود جمله مهمانند در عالم و ليک کم کسي داند که او مهمان کيست

مثل يک مادري که دو بچه دارد يک بچه‌ي ده دوازده ساله دارد، صبحانه اش را مي‌خورد يک بچه‌ي شير خوار هم دارد اين در آغوش مادر نشسته و دارد شير مي‌خورد، شما اگر از آن بچه‌ي ده دوازده ساله بپرسيد اين سفره را چه کسي پهن کرد مي‌گويد مادرم. اين غذا را چه کسي درست کرد؟ مي‌گويد مادرم. دوستش داري؟ خيلي. اما به آن بچه‌ي شير خواره بگو شيري را که مي‌خوري چه کسي مي‌دهد مي‌خندد به تو اعتنا نمي‌کند گاهي لگد هم مي‌زند چرا؟ چون او نوزاد است شيرخوار است مي‌داند و نمي‌تواند بداند ما آدم‌ها متاسفانه مثل همان طفل شيرخوار هستيم نمي‌دانيم سر سفره‌ي چه کسي نشستيم. آن‌هايي که رشدي کرده اند به بلوغي رسيده اند بزرگ شده اند از بزرگان شده اند اين‌ها مي‌دانند مي‌گويند ما سر سفره‌ي اهل بيت هستيم لذا هر کس هر خدمتي که به اين‌ها مي‌کند اين‌ها شکر اهل بيت را به جا مي‌آورند مي‌گويند از آن جا رسيده مي‌گويند ما سر سفره‌ي سيدالشهدا هستيم اين‌ها مي‌دانند از کجا رسيده اهل بيت معدن رحمت اند آن وقت هر چيزي در معدن خودش هم فراوان ترش است هم خالص ترش است هم ارزان ترش است مثلا گلاب يک معدني دارد مرکزي دارد قمصر است اين قدر که گلاب در قمصر است هيچ جا نيست هر چه گلاب بخواهيد آن جا است خالص اش است ارزان ترش هم است از قمصر بياييد در کاشان هم مقدارش کمتر مي‌شود هم ناخالصي اش بيشتر مي‌شود هم گران تر بيا قم بيا تهران برو دور تر هر چه دور تر مي‌شوي از درجاتش کاسته مي‌شود اهل بيت هم وقتي مي‌گوييم معدن رحمت اند يعني هر چه رحمت بخواهي آن جاست اگر بروي آن جا شربت اندر شربت است بعد هم خالص ترينش آن جا است ناب ترينش آن جاست.

شريعتي: آن جا يعني کجا؟

حاج آقا رنجبر: در خانه اش انسان سراغ اين‌ها برود به سمت اين‌ها برود از اين‌ها طلب و تمنا بکند ارزان ترش آن جاست گاهي وقت‌ها شما کمترين خدمت مي‌کنيد بيشترين پاداش نصيب مي‌بريد آن کنيزي که يک شاخه‌ي گل از دل صحرا چيد به سيدالشهدا هديه کرد حضرت در مقابل اين هديه فرمان آزادي او را داد آن کسي که با سيدالشهدا همراه بود گفت يک شاخه‌ي گل در برابرش آزادي؟ حضرت فرمود مگر قرآن نخواندي «وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً» (نساء/68) منها هر کسي به شما محبتي کرد شما متعاقبا محبت بيشتري بکنيد مثل بوته‌ي گل شما فاضلاب را مي‌دهيد آب کثيف مي‌دهيد او به شما گلاب مي‌دهد عطر مي‌دهد گل طراوت مي‌دهد چيزي هم از آن‌ها کم نمي‌شود.

کم نخواهد شد دريا زين کرم

چيزي از اين‌ها کاسته نمي‌شود. رحمت يعني دل سوزي يعني دل سوز تر از اهل بيت پيدا نمي‌کنيد دل سوزي هم فقط دل سوزي نيست ما هم دل مان مي‌سوزد ولي کاري نمي‌کنيم نه دل سوزي اين‌ها با دل سوزي ما متفاوت است اين‌ها هر کاري از دست شان بربيايد مي‌کنند و هر کاري هم از دست شان بر مي‌آيد. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند ما را دستان باز خود قرار داد، اين که خدا در قرآن مي‌گويد دستان من باز است مي‌گويند ما آن دستان باز خدا هستيم هم دست شان باز است هم دست و دل باز هستند کريم اند يک بار شاعري مي‌آيد خدمت امام حسن مجتبي عليه السلام نيازمند است و شاعر هم است نياز خودش را با دو بيت شعر بيان مي‌کند، گفت حتي يک چيزي که بفروشم و يک درهم به دست بياورم ندارم يعني هيچ چيز ندارم رنگ رخساره خبر مي‌دهد از سر درون از قيافه ام هم پيداست که راست مي‌گويم فقط يک مقدار آبرو دارم که تا امروز هم نگاه داشته ام حفظش کرده ام ولي امروز مي‌خواهم آبرويم را بفروشم دنبال يک مشتري مي‌گشتم کريم تر از تو نديدم تو خوب مي‌خري تو کسي نيستي که توي سر جنس بزني من آمدم آبرويم را به تو بدهم تو قدري به من کمک بکني، حضرت به غلامش گفت چقدر داري غلام گفت سه هزار درهم سي صد هزار درهم يادم نيست رقم خيلي بالايي بود گفت همه را بياور گفت همه اش همين است گفت همه اش را بياور چون شاعر بود حضرت هم با يک بيت شعر به او هديه کرد

اين کم را اين ناچيز را از من بپذير ولي يادت باشد نه تو چيزي فروختي و نه ما چيزي خريديم

يعني آبرويت هم مال خودت هيچ کس از اين بخشش و دهش من خبر دار نخواهد شد مال خودت باشد اين که مي‌گويند معدن الرحمه هستند رحمتي به اين وفوري فراواني شما کجا پيدا مي‌کنيد به اين رايگاني بدون هيچ چشم داشتي و با نهايت خلوص مي‌گويد يادت باشد نه چيزي به ما فروختي نه ما چيزي از تو خريديم معدن الرحمه هستند معدن از انفال است يعني مال همه است هيچ کس نمي‌تواند بگويد امام حسين مال من است امام زمان مال من است اين‌ها مال همه هستند معدن هستند چه دوست چه دشمن هر کس سراغ اين‌ها برود برخوردار مي‌شود حتي خود اين‌ها گاهي مي‌روند سراغ دوستان و حتي دشمنان خودشان داريم که قبل از ماجراي عاشورا سيدالشهدا خودش فرمود من مي‌خواهم عمر سعد را ببينم پيک فرستاد او هم قبول کرد حضرت رفت خودش رفت به خيمه‌ي عمر سعد وقتي نشست فرمود واي بر تو يابن سعد پسر سعد نمي‌ترسي از آن خدايي که بازگشتت به سوي اوست؟ مي‌خواهي با من بجنگي؟ و تو مي‌داني من پسر چه کسي هستم. اين جماعت را رها کن و با من باش من تو را از مقربان الهي قرار مي‌دهم اين خودش يک نويد دارد يک بشارت با خودش دارد يعني حتي اگر عمر سعد هم باشي اگر دستت را در دست سيدالشهدا بگذاري از مقربان الهي مي‌شوي عمر سعد به او گفت دوست دارم با تو باشم ولي مي‌ترسم خانه ام را خراب کنند حسين عليه السلام گفت من برايت يک خانه مي‌سازم گفت مي‌ترسم يک مزرعه‌اي دارم از من بگيرند مصادره کنند امام حسين عليه السلام گفت من بهترش را به تو مي‌دهم وعده‌ي سر خرمن نمي‌دهم نمي‌خواهم بگويم در آخرت بدهم من ثروتي دارم در حجاز با ثروت ام مزرعه‌ي خوبي براي تو تهيه مي‌کنم ولي داريم که عمر ديگر حرفي نزد و پاسخي نگفت و حضرت هم از خيمه‌ي او خارج شد اين همان است که سعدي گفت

دوستان را کجا کني محروم * * * تو که با دشمنان نظر داري

شريعتي: خيلي ممنون نکات خيلي خوبي را شنيديم حاج آقاي رنجبر دعا بکنند دوستان آمين بگويند.

حاج آقا رنجبر: امسال که توفيق نشد خدا ان شاء الله به يمن نفس زائران سيدالشهدا سال آتي ما را در زمره‌ي آن‌ها قرار بدهد.

شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون فردا با حضور حاج آقاي فرحزاد عزيز خدمت شما خواهيم رسيد. گفت

کي مي‌شود بيايي و نيلوفر آوري * * * گل‌هاي رنگ رنگ به دفتر آوري

باران شوي بهار شوي غنچه غنچه * * * گل لب وا کني و گلاب خوش قمصر آوري

براي آمدنش دعا بکنيم اللهم عجل لوليک الفرج، بهترين‌ها را مثل هميشه براي همه‌ي شما آرزو مي‌کنم.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها