برنامه سمت خدا
حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/09/09
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بي قرار تو ام و در دل تنگم گلههاست * * * آه بيتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب * * * در دلم هستي و بين من و تو فاصلههاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است * * * مثل شهري که به روي گسل زلزلههاست
باز ميپرسمت از مسئلهي دوري و عشق و * * * سکوت جواب همهي مسئلههاست
شريعتي: سلام ميگويم به همهي هم وطنان خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز در هر کجا که هستيد باغ ايمانتان آباد باشد دعا ميکنم به برکت نام و ياد اهل بيت عليهم السلام همهي ما در مسير محبت اهل بيت عليهم السلام ثابت قدم باشيم. حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم بنده هم خدمت شما و همهي بينندگان عرض سلام و احترام دارم.
شريعتي: طليعهي برنامهي ما با چند بيت از حافظ شروع ميشود و شرحي که حاج آقاي رنجبر بر ابيات دارند.
حاج آقا رنجبر:
سحرگه رهروي در سرزميني * * * همي گفت اين معما با قريني
که اي صوفي شراب آنگه شود صاف * * * که در شيشه بماند اربعيني
اين زرگرها وقتي که بخواهند بفهمند يک سکهاي طلا است يا نه از يک ارتفاعي رهايش ميکنند وقتي که به زمين ميخورد صدا ميکند آن صدايش را گوش ميدهند و از جنس صدايش متوجه ميشوند که اين طلا است يا نيست اصل است يا بدل. سکهي وجود آدمي هم دقيقا همين طور است يعني وقتي آدمي به صدا ميآيد به سخن ميآيد شخصيت اش به خوبي آفتابي و روشن و معلوم ميشود اين کلام اميرالمومنين است که فرمود اَلمَرءُ مَخبوءُ تَحتَ لِسانِه آدمي مخفي است در پشت زبان تا حرف نزده معلوم نميکند چه کسي است تا وقتي که سخن گفت معلوم ميشود
تا مرد سخن نگفته باشد * * * عيب و هنرش نهفته باشد
به خصوص وقتي که در جمع قرار ميگيرد آن هم جمع مناسب با خودش يک اصطلاحي دارند جامعه شناسها به نام هويت جمعي ميگويند آدمها هويتشان در جمع معلوم ميشود گاهي وقتها شما در مترو نشستيد يک کسي ميآيد کنار شما مينشيند احساس ميکني آدم خيلي نجيب و با نزاکتي است اما يک ايستگاه بعد رفقايش سوار ميشوند اينها وقتي که کنار هم قرار ميگيرند شروع به حرف و سخن ميکنند تازه ميفهمي که نه چندان نجابت و نزاکتي هم نداشت اين همان هويتي است که در جمع آشکار ميشود اين هم باز همان کلام اميرالمومنين است فرمود آدمها با قرين هايشان با رفيق هايشان شناخته ميشوند و دانسته ميشوند پس سخن بهترين ملاک است و معيار است و معرف خوبي است براي شخصيت آدمي. هر کسي را ميخواهي بشناسي نگاه به حرف هايش بکن شما همين حافظ را ميخواهي بشناسي گوش به حرف و قضاوتهاي ديگران نداشته باش باز کن چند غزلي را مرور کن آن وقت احساس ميکني که اين مرد مرد سحر است مرد شب است يک انسان مناجاتي است اهل ذکر است اهل دعاست اهل نماز است
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ * * * از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
اين آينهي خوبي است براي شخصيت اش اين نشان ميدهد که اين اهل دعاست اهل سحر است
به خدا که جرعهاي ده تو به حافظ سحرخيز * * * که دعاي صبح گاهي اثري کند شما را
به آن مراد و پير خودش ميگويد جرعهاي از معارفي که داري به ما بده ضرر نميکني من آدم سحر خيزي هستم سحر و صبح هم که ميداني چقدر قيمت دارد من دعايت ميکنم اين دعا خيلي به کارت ميآيد و به دردت ميخورد
گريهي شام و سحر شکر که ضايع نشد * * * قطرهي باران ما گوهر يک دانه شد
مي گويد خدا را شکر ما شبها تا صبح بيدار بوديم گريه کرديم اشک ريختيم اشکها هدر نرفت حيف نشد قيمتي پيدا کرد در دستگاه الهي و ما هم از يمن آنها ارزشي پيدا کرديم
مي صبوح و شکر خواب صبح دم تا چند * * * به عذر نيم شبي کوش و گريهي سحري
کسي که خودش از حمام ميآيد سبک است يک احساس نشاطي دارد به يک کسي که خمار است به کسي که خسته است يک گوشهاي کز کرده نشسته چه ميگويد؟ ميگويد بلند شو برو يک دوشي بگير سبک ميشوي حالا در اين بيت يک چنين تصويري خوابيده خودش اهل سحر است سحر تمام شده صبح شده بعضيها اهل خواب صبح اند شکرخواب صبح خواب شيرين صبح را با هيچ چيز عوض نميکنند آن وقتها وقتي که آدمهاي ميگسار از خواب صبح بلند ميشدند يک شرابي داشتند به نام ميصبوح که صبحها مصرف ميکردند حافظ به اين جماعت ميگويد.
مي صبوح و شکر خواب صبح دم تا چند
تا کي ميخواهي صبح سر به بالين داشته باشيد تا کي ميخواهي اين زهرماريها را سر بکشي
به عذر نيم شبي کوش و گرمي سحري
يک شبي نيمه شبي بلند شو به قول مولوي دولت بگير عذري بخواه گريهاي داشته باش آنها خيلي شيرين است آنها است که تو را مست ميکند نه اينها يا در جاي ديگري دارد
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود * * * که ز بند غم ايام نجاتم دادند
مي گويد اگر من نجات پيدا کردم دو دليل داشت يکي همت داشتم واقعا تلاش ميکردم سعي ميکردم «لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» (نجم/39) انسان سر سفرهي سعي و تلاش خودش نشسته اين حقيقت را خداوند در سفر حج به نمايش ميگذارد حج ميدانيد يک ماکت است ماکت تعريفش معلوم است يک مجتمعي ميخواهند بسازند قبلش ماکت ميسازند اين ماکت ميگويد اين مجتمع بايد اين طوري دقيقا ساخته شود حج هم يک ماکت است وقتي ميرويد ميگويد زندگي ات دقيقا اين طور ساخته شود اول دور خانهي خدا طواف ميکني يعني برگشتي فقط دور خدا بگرد دور هيچ کسي نگرد بعد ميروي پشت مقام ابراهيم که تخته سنگي است رد پاي ابراهيم است ميگويد پشت اين مقام بايست يعني هر کسي که ميآيد دنبال من پشت سر هر کسي نبايد راه بيفتد بايد رد پاي اوليا خدا را بگيرد بعد ميگويد حالا برو سعي کن صاف برو صاف بيا زيگزاگ نرو برگشتي هم همين طور است در سعي و کوششهايي که داري زيگزاگ نرو زيگزاگ رفتن هم انرژي را از شما ميگيرد هم راه را طولاني ميکند شما يک خودکار بردار هم کاغذ زيگزاگ خط بکش هم جوهر بيشتري مصرف ميکند هم اين خط به درد خطاطي نميخورد نميشود رويش چيزي نوشت به درد سطل زباله ميخورد ولي اگر خط صافي بکشي هم جوهر کمتري مصرف کردي هم اين خط به کارت ميآيد به دردت ميخورد ميتواني يک خط زيبا خطاطي کند يا ياد بگيرد در زندگي هم همين طور است ميگويد زيگزاگ نرو صداقت را بگذاري کنار دورغ برداري اين دروغ انرژي صرف ميکند زيگزاگ رفتن است به هيچ دردي هم نميخورد کارت هم به سامان نميرسد بعضيها نگويند تجربهي ما غير از اين است ما يک جاهايي راست گفتيم ضرر کرديم يک جاهايي هم دروغ گفتيم و سود کرديم درست هم ميگويند همين طور است منتها در نگاه جزئي نگران است اهل بيت کلي نگر هستند او وقتي ميگويد نجات در صدق است يعني در کلي و کلان اش اين طور است الهلاک في الکذب يعني در کلي و کلانش اين طور است نه که الآن اگر دروغ گفتي کارت خراب ميشود شما پنج آجر پشت سر هم بچين مرتب برو بالا ششمي را کج کن هفتمي را مرتب بچين هشتمي هم نميريزد ولي دهمي که گذاشتي همه فرو ميريزد چرا؟ به خاطر آن کجه. دروغ مثل آجر کجه است شما برويد در دادگاههاي خانواده ببينيد گفتگوهايي که بين زن و شوهرها اتفاق ميافتد نگاه کنيد اين ميگويد تو فلان جا به من دروغ گفتي آن يکي ميگويد فلان جا به من دروغ گفتي آن روزي که دروغ گفتند کار خراب نشد زن و شوهر شدند رفتند با هم مدتي هم خوش بودند ولي دو سال گذشت سه سال گذشت در مجموع به خاطر همان دروغها فرو ريخت اهل بيت ميگويند وقتي صداقت نداشته باشي در کلان کارت خراب ميشود يک حيوان هم ميفهمد شما يک مشت علوفه بريز يک حمار هم اين جا باشد اين ميخواهد برود دور نميزند مستقيم ميرود او هم با همهي حيواني اش ميفهمد که نزديک ترين راه راه مستقيم است انرژي کمتري ميبرد زودتر و سريع تر ميرود راستي هم همين طور است انسان را زودتر ميرساند لذا سعي که ميکني با راستي باشد اينها ماکت است حالا حافظ همين را ميگويد من اهل سعي و تلاش و همت بودم يکي اين همتها به داد من رسيد همت حافظ و انفاس سحرخيزان آنهايي که اهل سحر بودند اهل مناجات بودند دم و نفس آنها من را سر پا کرد دعاي آن ها. هميشه کنار يک منقل يک باد بزن هم است کار اين بادبزن چيست؟ کارش اين است که وقتي باد ميخورد به اين حبهها شعلهها شعله ور تر ميشوند گرما بيشتر ميشود نقش دعاي ديگران در زندگي ما به خصوص دعاي پدر و مادر به خصوص دعاي مادر نقش آن بادبزن است يعني اگر اين دم باشد اين دعا باشد زندگي انسان گرم ميشود و حرارت پيدا ميکند وگرنه نه. ضمن اين کلمات حافظ به خوبي شخصيت او معلوم شد که اين آدم چگونه آدمي است در همين غزل سحرگه ميتوانست نام يک زمان ديگري هم ببرد شاعر است هنرمند است ولي به سحر عنايت دارد توجه دارد چون ميگويد هر چه دارم از اين جا است ميخواهد بگويد تو هم هرچه ميخواهي از اين جا بخواه، سحر گه رهروي يک سالکي يک کسي که در مسير حق حرکت ميکرد در سرزميني که ديگر مشخص نميکند زمان را مشخص نکرد مکان را مشخص نميکند يعني تو اگر اهل سحر باشي يک سر و سرّ و رابطهاي با خدا داشته باشي هر کجا باشي مهم نيست قم باش، نجف باش، آلمان باش، اقيانوسيه باش، هر جا ميخواهي باش با او رابطه داشته باشي هيچ گاه به مشکلي بر نميخوري يکي از اين کارگردانها چند وقت پيش در شبکهي 4 صحبت داشت ميگفت من آلمان بودم وقت نماز شد به دوستان گفتم من بايد نماز بخوانم گفتند اين جا جايي ندارد گفتم من بايد بخوانم يک کليسا نشان دادند گفتند برويم رفتيم کليسا به آقاي کشيش گفتيم ميشود اين جا نماز کنيم نگاهي کرد تاملي کرد گفت اشکالي ندارد گفتيم جايي است وضو بگيريم گفت نه گفتيم چه کار کنيم رفيق ما گفت ميرويم بيرون يک جايي وضو بگيريم رفتيم بيرون کنار کليسا يک شراب فروشي بود گفت بيا شراب فروشي وضو بگير گفتم شراب فروشي؟ وضو؟ گفت چه اشکالي دارد رفتيم اجازه گرفتيم وضو گرفتيم آمديم بيرون رفتيم کليسا نماز بخوانيم به کشيش گفتيم کجا بخوانيم چند غرفه بود مثل آثار باستاني بود افرادي آمده بودند براي تماشا کشيش گفت برو در آن غرفه قبله نما همراهم بود خدا خدا ميکردم جهت قبله جوري باشد که پشتم به اين جمعيت باشد قبله نما چرخيد دقيقا رو به جمعيت تنظيم شد يعني من بايد رو به جمعيت ميايستادم به نماز به نمازي که نميفهمند چه است ميگفت گفتم خدايا ميخواهي من را امتحان کني؟ بکن ميگويد من هم خيلي راحت ايستادم نمازم را خواندم از در کليسا که آمدم بيرون چنان حالي چنان وجدي چنان بهجت و سروري تمام وجود من را گرفت بعد همان جا جرقهاي به ذهن من خورد حتي در شراب خوانه هم ميشود به طهارت رسيد حتي در کليسا هم ميشود به نماز ايستاد اين دنيا همان شراب خانه است خيليها در اين دنيا خودشان را آلوده ميکنند ولي در همين دنياي آلوده هم انسان ميتواند طاهر و پاک زندگي کند
شريعتي: شرط خاصي دارد؟
حاج آقا رنجبر: اهل سحر باشد اين را داشته باش سرزميني مهم نيست
سحر گه رهروي در سرزميني، همي گفت پيوسته ميگفت دغدغه اش اين بود مسئله اش اين بود
همي گفت اين معما، يعني اين حرف راز آلود سر بسته با قريني با کسي که همراهش بود ظاهرا او هم يک آدم صوفي مسلکي بود که حافظ اصلا با صوفي مسلکها ميانهي خوشي ندارد آنها هم با او ميانهاي نداشتند حرفهايي که بعضيها در ذهن شان در مورد حافظ دارند حرفهايي است که متاسفانه صوفيه نسبت ميدادند به او. به او گفت اي صوفي شراب آن گه شود صاف که در شيشه بماند اربعيني.
الآن شرابها صنعتي است، سنتي بود انگور را ميريختند در خمره مدتها ميماند تبديل به شراب ميشد ولي شرابش ارزشي نداشت پر از تفالههاي انگور بود تکهها ريزههاي انگور، لذا مطاع بي مشتري بود به همين خاطر اينها را ميريختند در شيشه ميگذاشتند کناري بعد از چهل روز ذره ذرهها تکهها نشست ميکرد آن وقت بود که صاف ميشد زلال ميشد خالص ميشد و آن وقت بود که قيمتي ميشد حالا حافظ به اين صوفي ميگويد تو هم مثل آن شراب نجسي هستي، تر دامني، ناخالصي زياد داري، ناصافي زياد داري، تا صاف نشوي تا خالص نشوي قيمت پيدا نميکني، اگر هم بخواهي صاف شوي همان راهي را بايد بروي که شراب رفت چهل روز گوشهاي نشست تو هم بايد چهل روز چهل صباح گوشهاي بنشيني با خداي خودت خلوت کني ذره بين بگذاري روي رفتارت کردارت عيب هايت را نقص هايت را ببيني و يکي پس از خودت دور کني آن وقت صاف و خالص و قيمتي ميشوي البته اين يک راهش است در روايات هم توصيه شده يک راه ميان بري هم دارد اين آب اگر گل آلود باشد براي صاف شدن اش دو راه است يک راهش اين است که پالايش کنيم دستگاه پالايش ميخواهد هزينه بر است تازه معلوم نيست مثل اولش شود يک راهش اين است که ليوان آب را برداري بريزي روي چشمهاي به محض اين که ريختي صاف ميشود و تمام تيرگيها و کدورتها از بين ميرود ما هم براي صاف شدن دو راه داريم يک راه راهي است که حافظ گفت خودمان را پالايش کنيم با اربعينها با چله نشينيها يک راهش هم اين است که وصل شويم به آنهايي که مثل چشمه پاک هستند در همين زيارت اربعين دارد يا صفي الله تو صاف هستي زلال هستي و پسر کسي هستي که او هم صاف و زلال بود به همين خاطر منتخب خدا شدي پس اگر کسي به اينها بپيوندد مثل آب آلوده است که به چشمه پيوسته باشد زلال ميشود لذا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به اصحاب خودش فرموداي ابطال الصفا يکي حر بود که خيلي آلوده بود ولي چون وصل به امام حسين شده بود زلال شده بود ولي کي انسان به اهل بيت پيوند ميخورد وقتي که نسبت به اينها معرفتي پيدا بکند که آن معرفت از رهگذر همين زيارت جامعهي کبيره ان شاء الله نصيب شود.
شريعتي: خيلي خوب ممنون مشرف ميشويم به محضر قرآن کريم و قرار روزانهي امروز ما صفحهي 281 آيات پاياني سورهي مبارکهي نحل است. برميگرديم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ?119? إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّـهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ?120? شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ?121? وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ?122? ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ?123? إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ?124? ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ?125? وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ ?126? وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّـهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ ?127? إِنَّ اللَّـهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ ?128?
ترجمه:
آن گاه پروردگارت به کساني که از روي ناداني کار زشت مرتکب شدند، و بعد از آن توبه کردند و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند، [لطف و عنايت دارد] زيرا پروردگارت پس از آن [توبه و اصلاح] بسيار آمرزنده و مهربان است. (???) بدون ترديد، ابراهيم [به تنهايي] يک امت بود، براي خدا از روي فروتني فرمانبردار و [يکتاپرستي] حق گرا بود واز مشرکان نبود. (???) سپاس گزار نعمت هاي او بود، خدا او را برگزيد وبه راهي راست راهنمايي اش کرد. (???) و به او در دنيا [زندگي نيکويي] داديم، و بي ترديد در آخرت از شايستگان است. (???) آن گاه به تو وحي کرديم که از آيين [يکتاپرستيِ] ابراهيم حق گرا پيروي کن که از مشرکان نبود. (???) [تحريم ماهي گيري در] روز شنبه فقط براي کساني که در آن [از نظر آزادي و ممنوعيت کار] اختلاف کردند، قرار داده شده است، و بي ترديد پروردگارت در روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف مي کردند، داوري خواهد کرد. (???) [مردم را] با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنان به نيکوترين شيوه به بحث [و مجادله] بپرداز، يقيناً پروردگارت به کساني که از راه او گمراه شده اند و نيز به راه يافتگان داناتر است. (???) و اگر [ستم گر را] مجازات کرديد، پس فقط به مانند ستمي که به شما شده مجازات کنيد، و اگر شکيبايي ورزيد [و از مجازات کردن بگذريد] اين کار براي شکيبايان بهتر است. (???) و شکيبايي کن، و شکيبايي تو جز به توفيق خدا نيست، و بر [گمراهي و ضلالت] آنان [و کارهايي که انجام مي دهند] اندوهگين مباش، و از نيرنگي که همواره به کار مي گيرند، دلتنگ مشو. (???) بي ترديد خدا با کساني که پرهيزکاري پيشه کردند و کساني که [از هر جهت] نيکوکارند مي باشد. (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: از شبکهي سه تصاوير پياده روي اربعين را که ميبينيم دل خيليها هوايي ميشود که روز اربعين پياده زائر کربلا باشيم ان شاء الله به برکت اين آيات زيارت کربلاي معلا قسمت شما شود و آنهايي هم که عازم هستند دعاگوي ما هم باشند.
حاج آقا رنجبر: چک وقتي قلم خوردگي پيدا ميکند از اعتبار ميافتد مهم نيست قلم خوردگي کم باشد يا زياد باشد وقتي هم که قلم خورده شد در يک صورت آن اعتبار رفته اش برميگردد پشت نويسي شود آن هم به خط خود صاحب چک يعني اگر يک خطاطي که بهترين خط را دارد بيايد با زيباترين خط نستعليق بنويسد آن اعتبار برنمي گردد ميگويد خودت با همان خط داغون خودت اگر اصلاح کني انگار نه انگار حتي يک ريال از ارزش آن کم نميشود گناه براي انسان مثل قلم خوردگي براي چک است کم و زياد ندارد کوچک و بزرگ ندارد انسان وقتي به گناهي ميافتد، از ارزش ميافتد، از چشم خدا ميافتد تنها در يک صورت دوباره به ارزش گذشتهي خودش برميگردد آن هم اين که توبه کند برگردد و پشت نويسي کند اصلاح کند آبروي کسي را ريخته جبران کند مال کسي را برده جبران کند اين جا است که انگار نه انگار آيه همين را گفت «ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» کساني که کاري ميکنند کار بد که طبيعتا ريشه در ناداني هم دارد آدم دانا که گناه نميکند «ثُمَّ تَابُوا» برميگردند مثل آن برگ چک. «ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا» قلم به دست ميگيري و اصلاح ميکني «إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ» خدا تو را ميآمرزد و غفران و رحمت خودش را همان طور که نصيب اوليا ميکند نصيب تو هم خواهد کرد.
شريعتي: خيلي ممنون، السلام عليکم يا اهل بيت النوبة و موضع الرساله خدمت شما هستيم.
حاج آقا رنجبر: گفت يک شمع از اين محفل صد شمع بگيراند يک شمع روشن نه صدها نه هزاران تمام شمعهاي خاموش عالم را ميتواند روشن بکند چرا؟ چون خودش روشن است اهل بيت شمع روشن بودند چون روشن بودند خداوند رسالت روشن کردن ديگران را بر دوش اينها قرار داده اينها شدند موضع الرساله روشني شان چه بود؟ دين بود آن چه که اينها در دست داشتند دين بود به وسيلهي دين انسانها را به نور و روشنايي رهنمون ميشدند دين هنرهاي فراواني در زندگي انسان دارد يکي اش اين است که دين انسان را بر خودش مسلط ميکند برخلاف علم منظورم همين علوم تجربي است که انسان را بر ديگران مسلط ميکند و واي به روزي که انسان بر ديگران مسلط باشد ولي بر خودش مسلط نباشد شما وقتي ميرويد دانشگاه يک مدرکي ميگيريد جايگاهي پيدا ميکنيد منصبي به شما ميدهند اگر خودت بر خودت مسلط نباشي بر ديگران مسلط شدي يک زير مجموعههايي داري چون بر خودت مسلط نيستي اگر يک زير مجموعه برابر شما قامت خم نکند و تملقي نداشته باشد او را يک شبه ساقط ميکني بي جهت قلمت روي کاغذ ميچرخد بي جهت گوشي تلفن را برميداري به راحتي با آبرو و اعتبار ديگران بازي ميکني چرا؟ چون خودت بر خودت مسلط نيستي هنر دين اين است که شما را بر خودت مسلط ميکند او خدو انداخت بر روي علي توهين چيست آب دهانش را انداخت ولي اميرالمومنين دست از کار کشيد چون بر خودش مسلط است اين هنر دين است دين ميگويد، وقتي که خشمگيني فاسکت حرف هم نزن تا چه برسد به عمل سکوت کن مثل ماشيني که جوش ميآورد شما چه کار ميکنيد تخته گاز ميرويد؟ ميايستيد ميگويد خودت هم وقتي جوشي ميشوي بزن کنار هيچ کاري نکن بگذار از اين جوش بيفتي از اين عصبانيت بيفتي دين به وسيله همين تعاليم ساده انسان را بر خودش مسلط ميکند چقدر فرمول سادهاي است دين گفته راه مقابله با خشمها همين است يک کتري است روي اجاق دارد ميجوشد شما ميخواهيد از جوش بيفتد جا به جا ميکني از اين جا برميداري ميگذاري جاي ديگر آرام آرام سرد ميشود ميگويد وقتي تو عصباني ميشوي مکانت را عوض کن اگر پشت ميز هستي بلند شو اگر در محيط اداره هستي بيرون شو اين جا به جايي موجب ميشود خشم شما پايين بيايد و شما بر خودتان مسلط شوي دين با همين تعاليم انسانها را بر خودشان مسلط ميکند خيلي روايت عجيبي است پيامبر فرمود حتي به يک گوسفند اگر رحم کني خدا به تو رحم ميکند در اين بازي بيليارد طرف مهرهي اولي را نشان ميگيرد ولي هدفش مهرهي اولي نيست ميگويد اين را ميزنم ميخورد به دومي دومي ميخورد به سومي و سومي گل ميشود هدفش سومي است در تعاليم ما هم دقيقا همين طور است ميگويد گوسفند ولي منظورش گوسفند نيست هدفش چيز ديگري نيست اگر چه گوسفند هم است به او هم ميخورد ولي هدف نيست هدفش انسان است ميخواهد بگويد ببين وقتي به يک گوسفند رحم کني خدا به تو رحم ميکند اگر به يک انسان رحم کني چه خواهد شد از آن طرف اگر انسان به يک گوسفند بي رحمي کند مورد خشم خدا قرار ميگيرد اگر نسبت به يک انسان بي رحمي کند چه خواهد شد اين تعاليمي است که اهل بيت در اختيار ما ميگذارند و ما را بر خودمان مسلط خواهند کرد وقتي ما بر خودمان مسلط شديم شکفته ميشويم بوي مروت بوي انصاف بوي جوان مردي از ما به مشام شان ميرسد يک هنر ديگر دين اين است که دين به انسان و زندگي انسان محتوا ميدهد بر خلاف علم که فرم ميدهد منظورم علوم الهي نيست. فرم خيلي خوب است ولي مهم تر از فرم محتوا است اين ميوههاي اروپايي شکل خيلي شکيلي دارند خوشهي انگور که ميبينيد خيلي تماشايي است انگار که نقاشي شده اند ولي وقتي مصرف ميکنيد انگار کپسولهاي آب هستند پرتغال هايشان سيب هايشان خيلي زيبا و شکيل طعم و مزهاي ندارند چرا؟ به خاطر اين است که اين ميوهها آفتاب نخورده اند چون آفتاب نخورده اند طعم ندارند دين با زندگي انسان و با خود انسان همان کاري را ميکند که آفتاب با ميوه دين به زندگي طعم ميدهد مزه ميدهد علم دانشهاي بشري با زندگي انسان همان کاري ميکند که صنعت و دانش باغداري با ميوه در گذشته دين بود علم نبود امروز متاسفانه علم هست دين نيست زندگيها فرم خيلي زيبايي پيدا کرده خانههاي کلنگي شده برج، چهارپاها شدند هواپيما، فرم خوبي پيدا کرده اما زندگيها آن طعم و مزهي گذشته را به هيچ وجه ندارند چون دين نيست.
شريعتي: احساس نياز به دين نيست که مردم دنبالش نميروند يا اين که خوب عرضه نشده؟
حاج آقا رنجبر: خوب عرضه نشده وقتي خوب عرضه شد خوب تقاضا ميشود.
شريعتي: دين به آن گونه که بايد و شايد معرفي نشده.
حاج آقا رنجبر: بله عرضه نشده در فرهنگ تقاضا تابع عرضه است برخلاف اقتصاد که عرضه تابع تقاضا است يعني من کارخانه دار نگاه ميکنم به تقاضاي مردم مردم متقاضي چه جنسي هستند همان را عرضه ميکنم اما در وادي دين عکس است تقاضا تابع عرضه است تا شما دين را چطور عرضه کنيد اگر خوب عرضه کنيد مشتري ميشوند متقاضي ميشوند خوب عرضه نميشود و الا خوب عرضه شود فطرت انسانها يک عامل دروني دارد که به سمت آنها خود به خود کشيده خواهد شد پس امروز متاسفانه دين نيست علم است زندگيها جهنم است طعم و مزه ندارد اگر ششصد سال پيش به آبا و اجداد ما ميگفتند شش صد سال بعد اين راهي که شما از بغداد ميرويد به خراسان و شش ماه طول ميکشد آنها يک ساعته طي ميکنند آن وقت خليفه در بغداد ميمرد تا شش ماه بعد در خراسان به نام او ماليات ميگرفتند خبر نميرسيد اگر ميگفتند به آنها که يک روزي ميآيد به فاصلهي يک دقيقه خبرها مخابره ميشود آنها چه قضاوتي در مورد ما ميکردند ميگفتند بهشتي که انبيا وعده کردند همان زمان است و الآن همان بهشت است و ما همان بهشتي هستيم يک ساعت از خراسان به بغداد ميرويم ولي با چه افکاري؟ با افکار پريشان با نقشههاي شومي که در سر داريم چرا؟ چون دين نيست لذا زندگيها آن طعم و مزهي خودشان را ندارند هنر دين همين است که وقتي ميآيد محتوا را با خودش ميآورد يعني زندگيها طعم پيدا ميکنند زندگيها شيرين ميشوند زندگيها گوارا ميشوند گاهي طرف هيچ چيز ندارد اما شيرين است اما گاهي طرف همه چيز دارد اما در رنج است چون در اين جا سايهي دين است در آن جا سايهي دين نيست.
شريعتي: اهل بيت آمده اند اين دين را بياورند.
حاج آقا رنجبر: و قبل از اين که مطرح کنند خودشان به کار بستند مثل همان شمع است اول خودش روشن شده به همين خاطر ميتواند شما را روشن کند اين که من به اهل بيت احتياج ندارم مثل اين که شمع خاموش بگويد من به اين شمع روشن هيچ احتياجي ندارم او روشن نخواهد شد اين چهار ده تا روشن هستند با هر کدام پيوند برقرار کني به روشني خواهي رسيد.
شريعتي: فراز مختلف الملائکه را ان شاء الله هفتهي ديگر اشاره خواهيم کرد. ان شاء الله تمام لحظات زندگي مان منور به نور اهل بيت عليهم السلام باشد حاج آقا دعا بکنند ما آمين بگوييم.
حاج آقا رنجبر: خدا نظر لطفي ميکند به کساني که با پاي پياده و خيليها با پاي برهنه خودشان را به بارگاه سيدالشهدا با چه شوقي ميرسانند خداوند از برکاتي که نسبت به اينها نازل ميکند قدري و اندکي هم نصيب ما بکند.
شريعتي: الهي آمين خيلي ممنون بهترينها را براي همهي شما آرزو ميکنم والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.