برنامه سمت خدا
حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: شرح زيارت جامعه کبيره
تاريخ: 93/08/25
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تو چراغ آفتابي گل آفتاب گردان * * * نکند به ما نتابي گل آفتاب گردان
نه گلي فقط که نوري نه که نور بوي باران * * * تو صداي پاي آبي گل آفتاب گردان
نه گلي نه آفتابي من و اين هواي ابري * * * نکند به ما نتابي گل آفتاب گردان
تو بتاب و گل بيفشان سر آن ندارد امشب * * * که برايد آفتابي گل آفتاب گردان
تو بتاب و گل بيفشان
شريعتي: سلام ميگويم به همه خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز آرزو ميکنم در هر کجا که هستيد تن تان سالم باشد و قلب تان سليم حاج آقاي رنجبر سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و نجيب عرض سلام و ادب و احترام دارم
شريعتي: سلامت باشيد دوستان ميدانند موضوع روزهاي يک شنبهي ما در محضر حاج آقاي رنجبر دريافتي از زيارت جامعه کبيره است منتها در ابتدا با غزلي از حافظ وارد زيارت ميشويم
حاج آقا رنجبر: گفت
گر به نزهتگه ارواح برد بوي تو باد * * * عقل و جان گوهر هستي به نثار افشانند
گل ياس، گل نسترن بوي خوشي دارند و بوي خوش شان گاهي از فاصلهي دور به مشام ما ميرسد اما چگونه؟ به وسيلهي نسيم به وسيلهي باد يک نسيمي يک بادي ميوزد از کنار آن گل از روي آن گل عبور ميکند و به مشام ما ميرسد و ما حظ ميبريم لذت ميبريم تحسين ميکنيم به به و چه چه ميکنيم حالا حافظ ميگويد اگر همين نسيم همين باد ميتوانست بوي خوش يک ولي خدا را به مشام ما برساند ديگر آن جا ما تحسين نميکرديم به به نميگفتيم بلکه عقل خودمان را نثار ميکرديم يعني ديوانه ميشديم جان خودمان را نثار ميشديم يعني کشته و مرده ميشديم
گر به نزهتگه ارواح
اين ارواح آدمها بالاخره هر کدام در يک جايي دارند سير ميکنند، تفرج ميکنند، نزهتگي دارند تفرج گاهي دارند بعضيها در وادي معنويت اند بعضيها در وادي ماديات اند مي گويد مهم نيست
اين ارواح هر چه ميخواهند باشند
گر به نزهتگه ارواح برد بوي تو باد
بوي تويي که ولي خدا هستي اگر باد با خودش ببرد و به ارواح اين آدمها برساند
عقل و جان گوهر هستي به نثار افشاند
عقل هستي خودش را که مثل گوهر قيمتي است سخاوتمندانه نثار ميکند يعني آدم ديوانه ميشود. جان و هستي وجود خودش را که مثل گوهر قيمتي و گرانبها است سخاوتمندانه نثار ميکنند البته اگر زکام نباشند حالا در محرم است من اگر بخواهم مصداقي عرض کنم چه بهتر که از سپاه سيدالشهدا باشد زهير يک شخص اشرافي بود در کوفه و اتفاقا از کوفه فاصله گرفت به بيابان زد تا با امام حسين مواجه نشود خيمه اش را در صحرا بنا کرد از قضا وقتي قاصدي آمد دم خيمه به او گفتاي زهير امام حسين همين چند قدمي خيمهي خودش را بنا کرده تو را خواسته بيا برويم پيش اش دارد که اهل خيمه ميگويند انگار روي سرهاي ما کبوتر نشسته باشد وقتي کبوتري روي سر آدم است نميخواهد ذرهاي تکان بخورد تا اين کبوتر پرواز کند انگار روي سر تک تک ما کبوتر نشسته بود براي چند لحظهاي مات و مبهوت و حيران بوديم يک وقتي همسر زهير اين سکوت را ميشکند به زهير ميگويد چرا نشستي بلند شو برو و بلند ميشود ميرود دارد خيلي طول نميکشد با امام حسين چند کلمهاي صحبت ميکنند امام چه به او گفت که آن گفتهها مثل نسيم مثل باد بوي خوشش را به مشام او رساند معلوم نيست ولي ميگويد خيلي طول نکشيد که شاد و خرم از خيمه بيرون آمد و وارد خيمهي خودش شد اصلا چهره اش شکفته شده بود تا وارد شد گفتند چه خبر گفت من ميخواهم در رکاب حسين باشم ميخوام جانم را فداي او کنم.
گر به نزهتگه ارواح باد برد بوي تو باد * * * عقل و جان گوهر هستي به نثار افشاند
لذا به خانمش گفت تو را هم طلاق ميدهم تمام اموال من مال خودت برو هر کاري ميخواهي بکني بکن گفت
غلام همت آنم که زير چرخ کبود * * * ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.
شب عاشورا ميگويند همين آدم جز اولين کساني بود که بلند شد بعد از آن فرمايش امام که شما ميتوانيد برويد کسي با شما کار ندارد دو سه جمله گفت خيلي زيبا بود گفت ما حرفهاي شما را شنيديم حالا که دنيا نميماند يک روزي دنيا هم تمام ميشود «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ» (تکوير/2-1) اگر دنيا باقي بود ما خيلي هم عمر کنيم شصت هفتاد هشتاد صد سال است اگر عمر ما هم جاودانه بود با تو بودن را بر اقامت در دنيا ترجيح ميداديم چرا؟ چون بو برده بود بوي اين ولي خدا به مشام اش رسيده بود يا در اصحاب سيدالشهدا بشر عمر خزرمي که اسمش نمونه ديگري هم آمده شب عاشورا به او خبر دادند که پسرت اسير شده برو بچه ات را آزاد کن ميرود نميروم کار خودم و او را به خدا واگذار ميکنم به سيدالشهدا ميگويند اين پسرش مشکل دارد تا نرود آزاد نميشود حضرت صدايش ميکند و ميگويد خدا تو را رحمت کند من بيعتم را از دوش تو برميدارم برو بچه ات را آزاد کن حالا خود اين جا هم قابل تامل است خود امام حسين اين جا به ظاهر گرفتار است اما گرفتاري ديگران را از ياد نميبرد و ميداند اگر اين آدم برود خودش گرفتار تر ميشود بالاخره يک يار با صفا از دست ميرود اما ميگويد بگذار گره از کار يکي ديگر باز شود بهتر از اين است که گره از کار بستهي ما باز شود در حقيقت اينها شريک غمهاي مردم بودند برخلاف ما که متاسفانه دليل غم هستيم و تلاش ميکنيم يک کاري بکنيم فلاني به هم بريزد لذت ميبريم ميگوييم يک چيزي گفتم به هم ريخت سرش را پايين انداخت خجالت کشيد لذتهاي ما متاسفانه از اين جنس است اينها ولي دليل غم نبودند شريک غم نبودند از آن طرف دليل شادي بودند کاري ميکردند اين آدم دلش شاد شود برخلاف ما که شريک شادي هستيم ما يک کسي شادي به کسي ميکند ميرويم کنارش تا بهره و توشهاي ببريم حضرت وقتي اين نکته را گفت ايشان در جواب يک جمله گفت درندگان بيابان من را زنده زنده بدرند اگر از تو جدا باشم که اين جمله براي امام زمان خيلي دلنشين آمد در آن زيارت ناحيه که سلام به اصحاب ميکنيد يکي از سلامها به اين صحابه است ميفرمايد سلام بر بشر خداوند از آن سخني که با امام حسين گفتي تو را پاداش خير دهد آن جمله چه بود که به تو اجازه داد برگردي و تو گفتي درندگان من را زنده بخورند اگر تو را رها کنم. چرا اين آدم اين طور رفتار ميکند؟ چون گر به نزهتگه ارواح برد بوي تو باد / عقل و جان گوهر هستي به نشان افشانند، البته همان که فرموديد اگر آدم زکام نباشد. يک وقتي شما در خانهي خودت در باغچهي منزلت گل ياس است کنارش نشستي هيچ بويي احساس نميکني چون زکامي اما يک کسي خارج از اين منزل در کوچه عبور ميکند اما اين رائحه را احساس ميکند مسلمانها روز عاشورا زکام بودند کنار امام حسين بودند هيچ بويي نبردند اما کساني که خارج از اين دين و مذهب بودند نصراني بودند اما بو بردند چون زکام نبودند حضرت در منطقه سعلبيه ميرفت ديد يک پيرزني نشسته چند خيمه هم آن طرف است نيزهاي که در دستش بود زد زمين فرمود اين خيمهها مال چه کسي است؟ گفت مال نصرانيها است يک آقايي است به نام وهب پانزده شانزده روز هم است ازدواج کرده يک خيمه هم مال مادرش است حضرت فرمود من ميروم وقتي وهب آمد بگوييد يک سر به من بزند گفت باشد اين نيزه را بلند ميکند حرکت ميکند همان نقطهاي که نيزه فرو رفته بود شروع به جوشيدن آب ميکند و آب از آن نقطه ميجوشد اين پيرزن مات و مبهوت و حيران ميشود وهب از راه ميرسد صحنه را ميبيند ماجرا را جويا ميشود ميگويد يک آقايي بود آمد اين جا نيزه اش را زد زمين از من پرسيد اينها خيمههاي چه کسي است من گفتم اسمش وهب است گفت به وهب بگو سري به ما بزند بعد نيزه را بيرون کشيد و رفت آب جاري شد وهب سر از پا نشناخته خودش را به خيمه امام حسين شد بين اينها چه گفتگويي رد و بدل شد نميدانم سريع برگشت پيش مادرش گفت يک آقايي است حرف هايش اين جنس حرفها است گفت مادر اين حرفها بوي عيسي مسيح ميدهد اين بايد يک کسي باشد پيامبري از پيامبران خدا باشد يک امشب برويم در خيمه اش و از او استفاده کنيم رفتند و يک چند لحظهاي با او بودند سوالاتي و جوابهايي و بعد مادر وهب ميگويد شما چه دين و آييني داريد؟ ميگويد من مسلمان ام ميگويند ما هم مسلمان ميشوم کجا ميرويد؟ ميرويم کربلا براي چه؟ حضرت توضيح ميدهند ميگويند پس ما هم ميآييم و اينها خيمه و خرگاه را جمع ميکنند راه ميافتند صبح عاشورا اين مادر وهب به وهب ميگويد ميخوام امروز من را پيش فاطمهي زهرا رو سفيد کني برو ببينم چه کار ميکني خانمش ميگويد من اجازه نميدهم ميگويد چرا ميگويد من شرط دارم ميگويد شرطت چيست؟ ميگويد به امام حسين ميگويم ميروند خيمهي امام حسين ميگويند من دو شرط دارم شرط اولش اين است ميدانم وهب برود برنمي گردد شما تضمين کنيد من در آخرت با وهب باشم با شما باشم حضرت ميفرمايد باشد من تضمين ميکنم شرط دوم هم اين است که اجازه بدهيد بعد از اين ماجرا من با خانوادهي شما باشم با زن و بچهي شما باشم اگر اينها اسير شدند ما هم اسير ميشويم هر جا اينها رفتند ما ميرويم حضرت فرمود اين را هم من قبول ميکنم اين جا داريم فبکا بکائا عاليا يکي از جاهايي که امام حسينهاي هاي گريه کرد همين جا بود چرا؟ جا هم داشت پيش خودش گفت درست است؟ اين رسمش است نصراني بيايد کنار من ولي مسلمان از من کناره بگيرد؟ چرا؟ به خاطر اين که اين مسلمان زکام است و آن نصراني زکام نيست. حالا چطور ميشود آدم روحش زکام ميشود همان طور که بدنش زکام ميشود الآن فصل زمستان شما اگر در پوشاکت رعايت نکني هر پوششي داشته باشيد که مناسب اين فضا و ايام نباشد زکام ميشوي هر خوراکي را مصرف کني زکام ميشوي با هر کسي نشست و برخاست کني به هر کسي دست بزني شايد سرما خورده باشد شما هم زکام ميشود در عالم معنويت هم دقيقا همين طور است اگر انسان مراقب پوشاکش نباشد هر لباسي شد تن کند برايش مهم نباشد اهل پرهيز نباشد هر خوراکي را مصرف کند حلال است حرام است از هر کجا آمد برايش اهميتي نداشته باشد زکام ميشود مراقب نشست و برخواست هايش نباشد به هر کسي دست بدهد با هر کسي همراه شود همراهي بکند زکام ميشود يعني به جايي ميرسد که پشت پا ميزند به همهي اين حقايق و به راحتي منکر ميشود به راحتي انکار ميکند ولي اگر انسان زکام نباشد آن وقت ميبينيد همين زيارت جامعهي کبيره نقش يک نسيم و باد را بازي ميکند و بوي خوش اهل بيت را به مشام انسان ميرساند که حالا ان شاء الله اشاره ميکنم.
شريعتي: در زندگيهاي ما از اين نسيمها کم نميآيد و هميشه خودمان را در معرض اين نسيمها قرار ميدهيم ولي يک وقتهايي اين نسيمها چه کارها که نميکند يک وقتهايي هم خيلي ساده ما رد ميشويم نسيمها رد ميشوند نفحاتي که در زندگي ما است خيلي ساده از کنارش رد ميشويم ان شاء الله قدر اين نفحات را که همين روزها از همين نفحات است را قدر بدانيم. برميگرديم در بخش بعدي هم همراه شما خواهيم بود. صفحهي 267 قرار امروز سمت خداييها است چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را تقديم کنيم به اصحاب و ياران باوفاي حضرت سيدالشهدا آيات پاياني سورهي مبارکهي حجر و آيات ابتدايي سورهي مبارکهي نحل در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ ?91? فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ?92? عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ?93? فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ?94? إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ ?95? الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّـهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ?96? وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ?97? فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ?98? وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ?99?
سورة النحل
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
أَتَى أَمْرُ اللَّـهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ?1? يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ ?2? خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ?3? خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ?4? وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ?5? وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ ?6?
همانان که قرآن را بخش بخش کردند [بخشي را پذيرفتند و از پذيرفتن بخشي ديگر روي گرداندند.] (??) به پروردگارت سوگند، قطعاً از همه آنان بازخواست مي کنيم. (??) از اعمالي که همواره انجام مي داده اند. (??) پس آنچه را به آن مأموري اظهار کن و از مشرکان روي بگردان. (??) که ما [شرّ] استهزا کنندگان را از تو بازداشته ايم. (??) همانان که با خدا معبود ديگري قرار مي دهند، پس خواهند دانست [که مرتکب چه خطاي بزرگي شده اند و مستحقّ چه عذابي هستند.] (??) ما مي دانيم که تو از آنچه [مشرکان] مي گويند، دلتنگ مي شوي. (??) پس [براي دفع دلتنگي] پروردگارت را همراه با سپاس و ستايش تسبيح گوي و از سجده کنان باش. (??) و پروردگارت را تا هنگامي که تو را مرگ بيايد، بندگي کن. (??)
سورة نحل
بسم الله الرحمن الرحيم
فرمان حتمي خدا [در مورد عذاب کافران ومشرکان] فرا رسيده است، پس خواستار شتاب در آن نباشيد؛ او منزّه وبرتر است از آنچه شريک او قرار مي دهند. (?) فرشتگان را به فرمان خود همراه با روح به هر کس از بندگانش که بخواهد [براي برگزيدنش به پيامبري] نازل مي کند [و به آنان فرمان مي دهد] که مردم را هشدار دهيد که معبودي جز من نيست؛ بنابراين از من پروا کنيد. (?) آسمان ها و زمين را به حق آفريد. از آنچه شريک او قرار مي دهند، برتر است. (?) انسان را از آبي اندک و بي ارزش آفريد، پس آن گاه [و به دور از انتظار] ستيزه جويي آشکار است. (?) ودام ها را که براي شما در آنها [وسيله] گرمي و سودهاست آفريد، و از [محصولات لبني و گوشتي] شان مي خوريد. (?) و براي شما در آنها زيبايي [و شکوه] است، آن گاه که [آنها را] شبان گاه از چراگاه بر مي گردانيد و هنگامي که صبح گاهان به چراگاه مي بريد. (?)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: اشارهي قرآني امروز را حاج آقا رنجبر بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: بطري وقتي پر است ميخواهي خالي اش کنيد خم ميکنيد هر چه خم شود خالي تر ميشود اگر کاملا رو به زمين بگيري کاملا و سريع تر خالي ميشود دل آدم هم همين طور است گاهي وقتها پر ميشود از غم از غصه آن هم به خاطر حرفهاي ديگران طعنههاي ديگران اين جا چه بايد کرد؟ قرآن ميگويد همان کار را بکن چطور آن بطري را خم ميکني کاملا خم ميکني خالي ميشود هر گاه دلت پر شد از غم و غصه خم شو به خاک بيفتد »وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ» سجده کن ذکر خدا بگو اين موجب ميشود تو خالي شوي تخليه شوي سبک شوي اين نسخهاي است که خداوند براي پيامبر پيچيده «وَلَقَدْ نَعْلَمُ» ما قطعا ميدانيم اطلاع داريم، دلت ميگيرد، به خاطر حرفهايي که ميزنند «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ» سر به سجده بگذار خدا را تسبيح کن تسبيح يعني تنزيه کردن پاکيزه کردن خداي ما متاسفانه پاکيزه نيست آغشته است به خيالات به اوهام خيال ميکنيم خدا ديگر ما را فراموش کرده خدا ما را کنار گذاشته خدا هواي ما را ندارد خدا هواي ديگران را بيشتر از ما دارد ميگويد اين خدايت را پاکيزه کن اين طور نيست هوايت را دارد تو را ميخواهد در کنارت است از تو فاصله نميگيرد اين خداي پاکيزه را هم حمد کن قابل ستايش است و اينها هم در سجده باشد تا وقتي در سجده خدا را ياد ميکني خدا را تسبيح ميکني خدا را حمد ميکني در حقيقت اتصال پيدا ميکني به او وقتي اتصال پيدا کردي دلت پاک ميشود غمها و غصهها ميروند پي کارشان. اين ليوان اگر پر از آب کثيف باشد شما همين که بريزيد در استخري به محض اين که وصل ميشود به استخر زلال ميشود همهي تيرگيها ميرود ميخواهد بگويد اگر ميخواهيد از غم و غصهها رها شويد بايد به خدا متصل شويد دقيقا مثل يک رشته سيم به راحتي قابل خم شدن است به راحتي ميشود مچاله اش کرد اما همين رشته سيم اگر دور يک استوانهي آهنين بپيچد قويترين مردان آهني هم نميتوانند ذرهاي خميدگي در آن ايجاد بکنند چون دور آن است محفوظ است انسان هم وقتي دور خدا باشد هيچ کس نميتواند او را بشکند هيچ کس نميتواند او را از پا دربياورد با حرف و با رفتارش ما وقتي شکننده ميشويم و آسيب پذير ميشويم که اطراف خدا نباشيم اطراف خودمان باشيم اين جا مثل يک رشته سيم به راحتي قابل مچاله شدن و شکستن هستيم هر گاه احساس شکستي ميکنيم اين احساس شکستگي آيينهي خوبي است که فاصلهي ما را از خداوند نشان ميدهد لذا خداوند ميگويد هر گاه غم و غصهاي آمد به من وصل شويد داريم در سيرهي پيامبر وقتي که نگران ميشد از يک ماجرايي سريع سر به سجده ميگذاشت ميرفت سر سجاده ميايستاد ارتباطش را مجددا با خداوند بيش از پيش برقرار ميکرد در مصيبت نامهي عطار دارد که يک وقت يک کسي را آوردند در بغداد خواباندند دويست ضربه شلاق زدند اما آخ نگفت خم به ابرو نياورد يک رندي از او پرسيد ماجرا چه بود؟ گفت لحظهاي که اينها من را خواباندند تازيانه ميزدند محبوب من معشوق من برابر من بود من محو تماشاي او بودم لذا زجر و رنج اين تازيانهها را هيچ احساس نکردم اين يک حقيقت است اين آيه دارد همين را ميگويد که اگر شما محو تماشاي حق باشيد اين غمها نه که نيست هست ولي شما را غمين نميکند امام صادق فرمود قرآن به در ميگويد تا ديوار بشنود دارد به پيامبر ميگويد ولي با ما است.
شريعتي: خيلي ممنون. وارد زيارت جامعهي کبيره شويم السلام عليکم يا اهل بيت النبوه.
حاج آقا رنجبر: عربها به رود دجله در بغداد هم ميگويند سلام. شايد به خاطر سلامت طبع آبش باشد و شايد هم به همين خاطر به بغداد ميگويند دارالسلام و اين سلام نام خدا هم است بي ارتباط هم با معناي دجلگي نيست. دجله آب است مايهي حيات و سرسبزي است آباداني ميآورد تمدنهاي بزرگ کنار رودهاي بزرگ اتفاق افتاده اند خدا هم همين طور است هر کجا باشد مايه سبزي و خرمي و حيات و نشاط است هر کجا ديدي آدمها با هم خشک اند آدمها پژمرده اند آدمها افسرده اند سرّ و رازش همين است که پاي خدا در ميان نيست يک جاهايي فرمان خدا را زير پا گذاشتند يک معناي ديگري هم سلام دارد به معناي صلح و آشتي است و صلح و آشتي نام خدا است چرا؟ چون هر کجا خدا باشد آشتي است هر کجا خدا باشد صلح است هر کجا شما ديديد دعوا و درگيري است خدا نيست مثلا در خانهها و خانوادهها که اختلاف است خدا نيست اين ميگويد مادرم او هم ميگويد مادرم اين ميگويد پدرم اين ميگويد پدرم دو پدر دو مادر دو حرف دارند دو نگاه دارند ولي اگر اين بگويد خدا او هم بگويد خدا خدا به اين ميگويد گذشت کن به آن هم ميگويد گذشت کن اگر هر دو گذشت داشته باشند جاي اختلاف و درگيري نميماند به همين خاطر نام خدا آشتي است چون هر کجا باشد آشتي است پاي خدا وسط باشد.
شريعتي: قديميها يک وقتهايي که دعوا ميشد ميگفتند صلوات بفرستيد يعني واقعا اينها را برميگرداندند
حاج آقا رنجبر: قرآن ميگويد «وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا» (توبه/40) يعني حرف خدا بايد بالاي سرت باشد نه حرف پدرت نه حرف مادرت نه حرف ديگران اين حبههاي قند را نگاه بکنيد در قندان هر کدام يک شکلي دارند نسبت به هم انگار گارد دارند يک خشونتي يک تيزي يک بيگانگي ولي وقتي پاي آب ميآيد وسط اينها اول کاري که ميکنند دست از اين ژست و قيافه برميدارند فرو ميريزند نرم ميشوند در دل هم قرار ميگيرند يک کم که ميگذرد حتي دست از رنگ خودشان هم برميدارند اصلا رنگ شان ميشود رنگ آب يعني شما ميگرديد پيدا نميکنيد خدا همان آب است آب حيات است وقتي ميآيد در زندگي آدمها آنها دست از ژست و قيافه برميدارند نسبت به هم گارد ندارند با هم درگير نيستند هم دل و هم راه ميشوند اين آداب مسلماني چقدر زيبا است و چقدر بي نظير است که ميگويد وقتي دو مسلمان به هم ميرسند به هم سلام کنند سلام نام خدا است يعني از همان اول پاي خدا را وسط بکشند اين نام اثر ميگذارد نامها امروز از جهت علمي ثابت شده نامها آثار و تاثيرات خودشان را دارند. يک شاعر عرب است ميگويد ألا فإسقِني خَمراً وَ قُل لي هِيَ الخَمر به من شراب بده وقتي هم شراب ميدهي بگو شراب است بگو اين گفتن اثر دارد چون من با چشم هايم که شراب را نگاه ميکنم لذت ميکنم با شامه ام بوي شراب را احساس ميکنم لذت ميبرم لذا گوشم هم لذت ميبرد با شنيدن نامش هر کسي يک محبوب و معشوقي دارند کساني که محبوب و معشوق شان خدا باشد آن هم همين طور است وقتي نام او به وسط ميآيد آن هم آثار و تاثيرات خودش را دارد مجنون عامري ميگويد اذانم با شب تار است ميلي که دارد نسبتي با نام ليلي. چون به شب ميگويند ليل ميگويد من به شب علاقه دارم چون نسبتي با نام ليلي دارد. وقتي شما نام سلام را ميآوريد در ابتداي برخورد من ميفهمم شما نسبتي با آن محبوب من داري خود اين ايجاد ارتباط ميکند ما وقتي به هم سلام ميکنيم يعني ببين من نسبت به تو گارد ندارم پاي خدا در ميان است حکايت من و تو حکايت همان حبههاي قند است ما با هم هم دل هستيم وقتي به هم سلام ميکنيم ميگويم ببين تو براي من مثل دجله ميماني من کنار تو حيات دارم طراوت دارم نشاط دارم السلام عليکم که به اهل بيت ميگوييم اين بارها را با خود دارد علي در عربي معناي احاطه و فراگيري را دارد وقتي ميگوييم السلام عليکم يعني ببينيد سراپاي وجود شما صفا است سراپاي وجود شما دجلگي است مثل آب مايه حيات است سکوت شما کلام شما روش شما منش شما سيره و سخن شما هر چه است سراپا مثل آن دجله مايهي حيات است السلام عليکم يا اهل بيت. يعنياي کساني که اهليت تان به خاطر بيت است شما از بيت پيامبريد اين کم امتيازي براي شما نيست. گل سرخ در شهر من و شما به عمل ميآيد ولي عطر و بويي که همين گل سرخ در قمصر دارد در شهر من و شما ندارد چون فضاي آن جا آب و هواي آن جا خاک آن جا کاملا مناسب و مساعد است براي اين گل لذا گل قمصر معروف ميشود نه گلهاي ديگر اهل بيت هم همين طور هستند اگر اهليت و شايستگيهايي دارند به خاطر بيت پيامبر است به خاطر اين که اينها در دامان پيامبر پرورش يافته اند لذا اين بيت براي ما مقدس است ما در و ديوار مسجدالنبي که بيت پيامبر بوده را ميبوسيم اين بوسه هم ريشه در عاشقي دارد. گفت
علت عاشق ز علتها جداست * * * عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقي خودش يک وادي ديگري است کسي که حرم پيامبر را ميبوسد در و ديوار و صحن و سرا را ميبوسد نميشود به آن گفت اين شرک است اين کفر است همان چيزي که وهابيها ميگويند من تعجب ام چرا واژهي شرک را اين جا مصرف ميکنند چرا واژهي کفر را اين قدر بي جا مصرف ميکنند مجنون عامري عاشق ليلي است اشعاري دارد يک بيت اش اين است ميگويد من اگر از يک زميني ليلي با شتران اش نه شترش بالاخره بيست سي شتر داشته سوار يکي بوده سوار همه بوده اگر از آن جا بگذرد خم ميشود جاي سم شتران او را ميبوسم چطور در و ديوار خانهاي نبوسم که جمال او چهرهي او بر آن تابيده به اين آدم يا به آن کسي که ميگويد در مکاني که نشان کف پاي تو بود سالها سجدهي صاحب نظران خواهد بود نميشود به اينها گفت شما مشرک هستيد کافريد تنها چيزي که شما ميتوانيد به مجنون عامري بگويد اين است که تو چقدر عاشق و دلداده هستي چقدر دلباختهاي پس اينها ريشه در عشق دارد ما اگر خانهي اميرالمومنين را بوسه ميزنيم چون خانهي اميرالمومنين است انتسابش است يک بيتي دارد مولوي نميدانم شايد در بارهي خانهي فاطمهي زهرا باشد اگر باشد خوشا به حالش همين يک بيت برايش کافي است ميگويد.
بر در اين خانه گستاخي ز چيست
چرا در اين خانه گستاخي کرديد جسارت کرديد
گر کسي داند که اندر خانه کيست
اگر کسي بداند که اين خانه خانهي فاطمهي زهراست خانهي اميرالمومنين است در و ديوارش حرمت پيدا ميکند قداست پيدا ميکند پس ما اگر خانهي اهل بيت را ميبوسيم اگر ضريح علي بن موسي الرضا را ميبوسيم اگر در و ديوار آن صحن و سرا را ميبوسيم قصهي عاشقي است. بيت البته ميتواند به معناي بيت هم نباشد همان طور که در فارسي هم اين طور است ما گاهي ميگوييم خانه اما منظور خانه نيست.
گفت در شطرنج کين خانه رخ است
يک کسي گفت اين را ميبيني اين خانهي رخ است يک مرد سادهاي نابينا نشسته بود
گفت خانه اش از کجا آمد به دست
اين آقاي رخ خانه اش را از کجا به دست آورده
خانه را بخريد يا ميراث يافت
خانه را خريده يا به ارث برده بعد ميگويد
اي خنک آن کو سوي معنا شتاف
اي خوشا به حال کسي که اهل معنا باشد هر جا گفتند خانه که منظورشان خانه نيست که چهار ديواري نيست که وقتي ما ميگوييم اهل بيت گاهي منظورمان از بيت بيت نيست منظورمان بيت النوبه است منظور از بيت نبوه است اصلا داستانش فرق ميکند اين خانه اسباب و اثاثيه اش اينهايي نيست که در خانهي من و شما است اين بيت نبوه است مثل اين که ميگويند شهر مشهد اين مشهد بيان آن شهر است نبوت بيان اين بيت است از آنها بيت را بردار بگو اهل نبوت اينها کساني بودند که اهليت نبوت را داشتند نبوت ميتواند از ريشهي نبأ هم باشد که يعني خبر مهم نه هر خبري عربها به خبرهايي که خيلي خيلي مهم باشد ميگويند نبأ آخر همين قرآن هم چون خبر از ماجراي مرگ و قيامت ميدهد اسم سوره را ميگويند نبأ نبي هم يعني خبرهاي مهمي را ميآورد.
خبرت است که شکر ارزان شد خب شد که شد
اين خبر مهمي نيست شکر ارزان شود من ميريزم در چايي که شيرين ميشود چايي شيرين باشد خودم تلخ باشم زندگي و آخرتم تلخ باشد چه فايده آن خبرهايي بود که خودم را شيرين ميکند آن خبرها مهم است و اين خبرها پيش اهل بيت است خبرهاي مهم پيش اينها است که اهل نبوت هستند مردمان با خبري هستند خبر دارند خبرهاي مهمي در رابطه با دنيا و آخرت و گذشته و در رابطه با آينده دارند چون ما متاسفانه در اين روزگار گرفتار معضلاتي هم هستيم در عالم اسلام من يکي از اين خبرها را عرض ميکنم که اين خبرهاي مهم پيش اهل بيت است بخاري از بزرگان اهل سنت است و به بخاري هم ارادت ويژهاي دارند کتابي دارد به نام صحيح بخاري تمام رواياتي که بخاري آورده صحيح ميدانند صحيح بخاري را عدل و هم سنگ قرآن ميدانند مثل ما که ميگوييم اگر کسي منکر يک آيه شود کافر است آنها ميگويند کسي منکر يک حديث از احاديث اين مجموعه شود کافر است اين بخاري يک استادي دارد به نام نعيم هزار و صد و چند سال قبل در دنيا رفته يک کتابي دارد به نام الفتن مجموعه رواياتي است صفحهي 136 حديث 558 اين روايت را از اميرالمومنين نقل ميکند يک روزي ميآيد که شما پرچمهاي سياه ميبينيد همين الآن که گفتم پرچمهاي سياه همه ديدند در رسانهها در منابع خبري مبادا با قلم تان با قدم تان از اينها حمايتي داشته باشيد دلهاي اينها مثل قطعههاي آهن است دل نيست آهن است سخت است سرد است جنين را از رحم مادر بيرون ميکشند سر ميبرند برابر طفل سر پدر مادر را ميبرند دل نيست آهن است اينها خودشان را ياران دولت ميبينند روي پرچمشان الدوله الاسلاميه است به هيچ عهد و پيماني پايبند نيستند سر خبرنگار را هم ميبرند روي پرچمش نوشته لا اله الا الله همه را به خدا دعوت ميکند اما اهل حق نيستند اسمهاي اينها با کنيه است ابو مصعب، ابو عمر، ابوبکر و نسبتشان به شهرها است البغدادي، الشامي، الليبي و موهايشان مثل موهاي زنان بلند و دراز است بعد حضرت پيش بيني ميکنند يک روزي اينها به جان هم ميافتند و هم ديگر را تار و مار خواهند کرد اين خبرها مهم هستند اين خبرها ميتوانند انسان را سعادت مند کنند اگر التفات کند و اگر التفات نکند اهل شقاوت و بدبختي خواهد بود.
شريعتي: خيلي ممنون وقت ما تمام شده هفتهي آينده دوستان پيگير باشند فرازهاي ديگري را مرور خواهيم کرد حاج آقا دعا بکنند همهي ما آمين بگوييم.
حاج آقا رنجبر: ان شاء الله خداوند توفيق بدهد ما زکام نباشيم و بتوانيم بوي خوش اهل بيت را رهگذر همين فرازهاي بلند زيارت جامعه را احساس بکنيم
شريعتي: ان شاء الله خيلي ممنون بهترينها را مثل هميشه براي شما آرزو ميکنم. حاج آقاي رنجبر از سلام گفتند خداحافظي نکنيم ما هم سلام ميگوييم السلام علينا و علي عبادالله الصالحين السلام عليکم و رحمة الله و برکاته.