برنامه سمت خدا
حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
موضوع: اولياء خدا
تاريخ: 93/08/04
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
زود بيدار شدم تا سر ساعت برسم * * * بايد امروز به غوغاي قيامت برسم
من به قدقامت ياران نرسيدم اي کاش * * * لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه مادر مگر از من چه گناهي سر زد * * * که دعا کردي و گفتي به سلامت برسم
طمع بوسه مدار از لب ام اي چشمه که من * * * نذر دارم لب تشنه به زيارت برسم
سيب سرخي سر نيزه است دعا کن من نيز * * * اين چنين کال نمانم به شهادت برسم
شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما هم وطنان خوب فرا رسيدن و آغاز ماه محرم ماه سوگواري اهل بيت را به همهي شما تسليت ميگويم خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز در هر کجا که هستيد تنتان سالم باشد و قلبتان سليم. هفتهي گذشته با حاج آقاي عالي عزيز خداحافظي کرديم به دليل مشغلههاي فراوان و سفرهاي تبليغي ايشان جايشان خيلي خالي است آرزو ميکنم در هر کجا که هستند خداي متعال پشت و پناهتان باشد اين بشارت را هم داديم که از اين هفته خدمت حاج آقاي رنجبر عزيز خواهيم بود. سلام عليکم و رحمة الله به سمت خدا خيلي خوش آمديد
حاج آقا رنجبر: عليکم السلام بسم الله الرحمن الرحيم من هم خدمت شما و همهي بينندگان خوب و عزيز و نجيب نازنين عرض سلام و ادب و احترام دارم تسليت هم عرض ميکنم اين روزهاي غم انگيز و غم بار را که يادآور تلخ ترين روزهايي است که بر بشر رفت و تلخ تر از اين روز در روزگاران سراغ نداريم ان شاء الله که توفيقي باشد ما هم به اين درياي نور و عنايت و کرامت سيدالشهدا بپيونديم که اگر نپيونديم و وصل نشويم و نرسيم سرنوشت ما سرنوشت همان رودهايي است که به دريا نرسيدند گل شدند ما هم اگر به اين نازنين و به آستانهي آن بزرگوار روي پيدا نکنيم به گل مينشينيم و بهرهاي از اين زندگي و روزگار نميبريم خدا را هم شاکريم که بعد از چندين سال سه چهار سال باز يک مجالي شد که در اين برنامه هم خدمت شما باشيم هم بينندگان خوب و مخاطبين نازنين شما
شريعتي: سلامت باشيد شايد اولين برنامهي سمت خدا را با حضور حضرت عالي اجرا کرديم خيلي خوشحاليم که دوباره شاهد حضور شما هستيم ان شاء الله روزهاي يک شنبه هم براي من و هم براي مخاطبان ما روزهاي پرباري باشد خيليها مشتاق اند که بدانند براي يک شنبهها چه ارمغان آورده ايد.
حاج آقا رنجبر: اگرچه پاييز است ولي ياد بهار خاطرهي بهار خيلي خوش تر و دل نشين تر است بهار هست و نسيماش بهار است و باراناش وقتي که نسيم بهاري ميوزد وقتي که باران بهاري ميبارد اين خاک مرده اين زمين مرده زنده ميشود درختهاي خشک و پژمرده سبز و خرم و با طراوت ميشوند اولياء خدا مردان خدا مثل نسيم بهاري مثل باران بهاري با انسان همان کاري را ميکنند که نسيم و باران با زمين و درخت ميکند. گفت فعل باران بهاري با درخت آيد از انفاسشان در نيک بخت انسان وقتي کنار اينها مينشيند و هم نفس اينها ميشود مجالست و مصاحبت با اينها دارد زنده ميشود حيات پيدا ميکند طراوت پيدا ميکند در درونشان صد قيامت نقد است کمترين اين که شود همسايه مست. کمترين خاصيتي که مجالست با اين نازنينها دارد اين است که انسان مست ميشود سرمست ميشود يک شور يک شوريدگي يک شيدايي در سر انسان ايجاد ميشود سراپا حيات ميشود سراپا اميد ميشود به خصوص در اين روزگار ما که روزگار غفلت است ضرورت نشست و برخاست با اين جنس آدمها بيشتر احساس ميشود که البته گفت گويا ولي شناسان رفتند از اين ولايت کم تر به خود اينها متاسفانه ميشود دست يابي داشت اما کلام اينها کلمات اينها سخنان اينها آثار اينها هم دقيقا مثل خود آنها است اگر ما مأنوس و دمخور باشيم حال و هواي ما عوض ميشود ذائقهي ما تغيير ميکند درست مثل يک ذغال خاموش که کنار يک ذغال روشن قرار ميگيرد خودش هم روشن ميشود گرما حرارت نور و انرژي پيدا ميکند بي آن که کمترين کاهشي در آن ذغال روشن ايجاد شود بلکه خود او هم روشن تر ميشود و شعله ور تر ميشود حافظ يکي از اين شخصيتها است يعني شما وقتي با غزليات حافظ مأنوس و دمخور ميشويد يک انس و ارتباطي پيدا ميکنيد يک حالت رهايي پيدا ميکنيد يک حالت شوريدگي پيدا ميکنيد به همين خاطر من به خاطرم رسيد که در روزهاي يک شنبه قبل از ورود به بحث يک چند بيتي از غزليات حافظ را مرور داشته باشيم که البته بي ارتباط هم با بحث ما نباشد و بعد وارد بحث شويم يک غزلي دارد خيلي بلند و خيلي زيبا.
در نظر بازي ما بي خبران حيران اند * * * من چنينام که نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطهي پرگار وجودند ولي * * * عشق داند که در اين دايره سرگردان اند
جلوه گاه رخ او ديدهي من تنها نيست * * * ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند
عهد ما با لب شيرين دهنان بست خداي * * * ما همه بنده و اين قوم خداوندان اند
اگر کسي از من بپرسد که حافظ چرا حافظ شد. حافظ از اولياي خدا است و اولياي خدا او را ولي خدا ميدانند ميگويم به دليل همين غزل حافظ حافظ شد خودش گفت سه دستورالعمل ميدهد در همان بيت اول دستورالعمل حافظ شدن ولي خدا شدن، اول ميگويد ما نظر باز هستيم، در نظر بازي ما يعني ما نظر باز هستيم نظر باز يک واژهي عرفاني است يک تعبير عرفاني است در کتابهاي لغت نميشود معنايش را پيدا کرد بايد در زبان عرفا جستجو کرد نظر باز به کسي ميگويند که جوياي خوبيها است جوياي زيباييها است مثلا وقتي کنار شما مينشيند نگاه ميکند ببيند کدام اخلاق شما زيباست کدام سخن شما زيباست کدام رفتار شما خوب است همان را برميدارد و در خودش پياده ميکند و چون ميبيند ميشود تمام اينهايي که خطشان خوب شد خط خوب را ديدند اگر خط خوب را نميديدند خطشان خوب نميشد تمام اينهايي که نقاشيشان زيبا شد نقاشي زيبا را ديدند اگر نميديدند نميشد يک نابينا ميتواند خطاط خوبي شود؟ امکان ندارد. ميتواند نقاش خوبي شود؟ امکان ندارد چرا؟ چون خط خوب نديده چون نقاشي خوب نديده بر همين اساس تا آدم آدم خوبي نبيند آدم خوبي نميشود ولو هزاران کتاب دربارهي آدم خوب بخواند همان طور که شما هزار کتاب دربارهي خط خوب بخوانيد محال است خطات خوب شود بايد خط خوب ببيند که بتوانيم تطبيق بدهيم لذا کنار هر رسم الخطي سرمشق است قواعد و قوانين خط است ولي کسي با رسم الخط خطاش خوب نميشود مثلا ميگويد ارتفاع الف سه نقطه است بسم الله حالا بنويس الف اصلا الف در نميآيد سر مشق هم ميخواهد يعني بايد خطي ببيني الفي ببيني که اين قاعده در آن پياده شده باشد تا نبيني نميشود برهمين اساس خداوند در کنار قرآن اهل بيت را قرار داد چون با قرآنِ فقط کسي آدم خوبي نميشود همان طور که با رسم الخطِ فقط کسي خطاش خوب نميشود قرآن تعريف آدم خوب است بايد بروي ببيني لذا به پيامبر ميگويد اسوه و سرمشق اگر او نباشد محال است
گوشم شنيد قصهي ايمان و مست شد * * * کو سهم چشم صورت ايمانام آرزوست
مي گويد باشد اين قرآن قصهي آدمهاي خوب است شنيدم مست هم شدم ولي شما فقط سهم گوش من داديد سهم چشم من چه ميشود حالا بايد يک کسي را ببينم که اين ويژگيها را به صورت در آورده باشد وگرنه نميشود عمر سعد حافظ کل قرآن است ولي عمر سعد است چرا؟ چون اهل بيت را از قرآن جدا کرده و نديد چون نديده اند حقيقت ره افسانه زدند الآن اين داعشيها خيليهايشان اهل قرآنند، قرآن ميخوانند بهتر و بيشتر و صحيح تر از من و شما ولي همين موجود مينشيند نيم ساعت قرآن را تلاوت ميکند بعد نه با خنجر گاهي با اره برقي سر يک انسان نه حيوان مسلمان نه غير مسلمان گوش تا گوش ميبرد چرا؟ چون آدم نديده چون اميرالمومنين را از قرآن حذف کرد گفت حسبنا کتاب الله همين ما را بس است. نديد اگر اميرالمومنين را ميديد همان اميرالمومنيني که فرمود اگر اقاليم سبع را به من بدهند تا پوستهي جويي را به ستم از دهان مورچهاي بگيرم نميگيرم هستي بدهند کائنات بدهند يک پوستهي جو از دهاناش نه جاناش يک پوستهي جو که کنار خرمن از او گرفتي ميرود برميداري يک خرمن مقابلاش است من اين کار را نميکنم ولي اين نه پوسته بلکه جان آن هم جان مسلمان را به راحتي ميگيرد چون آدم نديد خدا رحمت کند امام را در يکي از خاطراتش ميخواندم که ظهر بود يا شب بود آمد براي نماز جماعت در آن نماز خانه کفشهاي زيادي بود تا ديد برگشت گفتند نماز است جماعت است اول وقت است اين همه فضيلت همه منتظر اند فرمود که نه اين کفشها مانع بود من بايد از روي اين کفشها عبور ميکردم حق الناس است بگوييد فرادي بخوانند گفتند کفشها را کنار ميزنيم فرمودند هر کسي ميداند کفشاش را کجا گذاشته اگر اين طرف آن طرف کنيد وقتي برميگردند وقتشان تلف ميشود حق الناس است چرا؟ چون آدم ديده بود. اينها نديده اند.
در نظر بازي ما، به همين خاطر حافظ ميگويد ما نظر باز هستيم ما ميگرديم آدمهاي خوب را پيدا کنيم منتها اين نظربازي براي کساني که در اين عالم نيستند و در عوالم خودشان سير ميکنند خيلي بي معنا است آنهايي که در دنياي ماديات خودشان غرق هستند اصلا برايشان سوال است که يعني چه اخلاق و رفتار و گفتار زيبا کيلو چند است. اخلاق خوش سيري چند؟
در نظر بازي ما بي خبران حيران اند.
آنهايي که بي خبر از اين عالم هستند مات و مبهوت و حيران اند ميگويند اينها به چه فکر ميکنند
من چنينام که نمودم اين خيلي مقام بالايي است دومين دستورالعمل حافظ همين است ميگويد اگر من حافظ شدم به خاطر اين است که چنينام که نمودم يعني هماني مينمايم که هستم غالب ما آدمها متاسفانه ظاهرمان با باطنمان زبانمان با دلمان پيش رو با پشت سر زمين تا آسمان فرق و فاصله دارد
شريعتي: يک وقتهايي پشت نقاب مخفي شده ايم.
حاج آقا رنجبر: گريم کرده ايم آني نيستيم که نشان ميدهيم ولي حافظ ميگويد من چنينام که نمودم طرف حج ميرود کج هم ميرود ميگويد من اين طور نيستم قرآن هم گلايه ميکند «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ» (بقره/8) از ميان مردم يک کساني هستند که فقط حرف ميزنند ولي عمل آنها چيز ديگري است زبان آنها چيزي ميگويد دلشان چيز ديگري. اينها آن گونه که مينمايند نيستند اين آب مينمايد که آب است و آب هم است هم آب است و هم مينمايد که آب است ميگويد زلالام و هست ولي بعضيها سراب اند مينمايد که آب است ولي آب نيست شما در صحرا هستيد در کوير تشنه ايد يک وقت ميبينيد يک درياي مواجي مقابلات است شما هم تشنه دنبال آب ميدويد وقتي ميرسي ميبيني آب نبود شوره زار بود مينمود که آب است آدمها غالبشان متاسفانه سراب اند آب نيستند فرمود مومن مثل آب است يعني آن چيزي که مينمايد است سراب نيست اين دستورالعمل دوم حافظ براي خوب شدن است همان که ما برايش ميگوييم صدق اميرالمومنين فرمود اِذا رَأَى اللهُ صِدقَنا فَأَنْزِلْ عَلَيْنَا مَلائِکَه چون خدا در ما صدق و يک رنگي ديد که فرشتهها را به سوي ما فرستاد.
من چنينام که نمودم دگر ايشان دانند.
اين هم دستورالعمل سوماش است يعني هر کس هر که گفت براي خودش گفت قضاوتها داوريها اصلا روي ما تاثيري ندارد اصلا براي من مهم نيست ديگران چه ميگويند و اين مهم نبودن خيلي مهم است ما متاسفانه اسير قضاوتهاي ديگران ايم اسير داوريهاي ديگرانيم همهاش ميگوييم اگر اين کار را بکنيم مردم چه ميگويند اگر من الآن جواب اين را ندهم سبک نکنم مردم اين را ميگويند که ترسيد يک ريگي در کفشاش است تمام چشم هم چشميها ريشه در همين جا دارد چون ما اسير قضاوتها هستيم ميخواهيم قضاوت بد در مورد ما نشود خودمان را با نگاه مردم تنظيم ميکنيم و اصل ميشود. تجملها و اسرافها ريشه در همين دارد اسير قضاوتها و داوريها هستيم کم رنگ شدن روابط و ارتباطات به خاطر همين است ميگوييم اگر با فلاني ارتباط داشته باشيم اين طور قضاوت ميکند.
شريعتي: گاهي عبادتهاي ما مثلا اگر در دانشگاه نماز بخوانم بقيه چه ميگويند.
حاج آقا رنجبر: دقيقا. دگر ايشان دانند. دقيقا ميخواهد بگويد من گل هستم شاخ گل هر جا برويد هم گل است گل در باغچه و باغ يا در پاک يا در صحرا و بيابان باشد ديده شود ديده نشود کنارش علف هرز و بوتههاي خار باشد اصلا فرقي نميکند دست از آن عطر و بو و لطافت و رنگ خودش برنمي دارد. اينها گلهاي باغ عالم اند.
در نظر بازيام بي خبران حيران اند * * * من چنينام که نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطهي پرگار وجود اند ولي * * * عشق داند که در اين دايره سرگردان اند
پرگار دو شاخه دارد يک شاخهاش ثابت است که يک نقطهاي را رسم ميکند يک شاخهاش متحرک است که محيط دايره را ايجاد ميکند يعني يک شاخه دور يک نقطه ميچرخد ميگويد اين عالم وجود اين هستي مثل پرگار است دارد ميچرخد لذا به آن ميگويند پرگار وجود يعني وجودي که مثل پرگار است دور يک نقطه ميچرخد آن نقطه چيست؟ عاقلان. آتش بگيرد اين عاقلان اين عاقلان آن عقل آسماني نيست آن اولوالالبابي که قرآن ميگويد نيست اين عاقلان همان عاقلاني است که ما به آدمهاي زيرک و زبل و زرنگ و پشت هم انداز اينهايي که ميدان داري ميکنند هميشه ميخواهند محور باشند هميشه ميخواهند مدار باشند ميگويد اينها متاسفانه نقطهي پرگار وجود اند يعني چه؟ يعني چرخ روزگار بر وفق مراد اينها ميچرخد. چه کسي خانه نشين شد؟ اميرالمومنين بر وفق مراد اميرالمومنين نچرخيد چه کسي اين روزها به خاک و خون کشيده ميشود روزگار بر وفق مراد سيدالشهدا نچرخيد بر وفق مراد يزيد چرخيد همين عاقلان منتها اين دور با اينها است ولي موقت است مقطعي است هميشگي نيست پايدار نيست همان طور که هيچ چيز دنيا پايدار نيست تمام شيرينيهاي دنيا ناپايدار است يک جا ميخواندم که اين آدامسها بهترين اساتيد معنويت اند چرا؟ چون به ما حالي ميکنند که شيرينيها ماندگار نيست شيرينيهاي دنيا مثل شيرينيهاي آدامس است اولاش شيرين است تمام ميشود دور هم يک مدتي دست اينها است و شيرين است ولي قرآن ميگويد «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (اعراف/128) يعني يک زماني ميآيد دور از اينها گرفته ميشود دور ميافتد دست عاشقان وقتي دست اينها افتاد،
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
يعني سلسله وار ديگر از دست اينها در نميآيد جاودانه است پايدار و هميشگي است
عاقلان نقطهي پرگار وجودند ولي عشق داند
اگر از منظر عشق نگاه کنيد به زندگي عشق به تو ميگويد عشق داند که در اين دايره سرگردانند دور خودشان ميچرخند به جايي نميرسند همان نقطهاي هستند که هستند هيچ رشدي نخواهند کرد
جلوه گاه رخ او ديدهي من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند
آن وقتها برابر عروس و برابر پادشاه غلامان کنيزان يک سينيهاي بزرگي را روي سر ميگذاشتند در آن سيني يک آينه برابر شاه برابر آن عروس حرکت ميکردند هر طرف آن شاه ميگشت اين هم ميگشت و شاه و عروس خودش را در آن آينه ميديد به اينها ميگفتند آينه گردان حافظ ميگويد اين چشم من آينه گردان خدا است يعني چشم من فقط خدا است و من فقط خدا را ميبينم من غلامي او ميبينم من آيينه گردان او هستم اگر چشم من روشن است چون او در آن نظر کرده اَلمُؤمِنُ يَنظُرُ بِنوِرَ الله ولي يادتان باشد فقط چشمان من اين طور نيست. جلوه گاه رخ او ديدهي من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند. اصلا ميدانيد ماه چرا روشن است چون خدا در او نظر کرده اين نور خداست نور چهرهي خدا در خورشيد افتاده يعني اگر خدا به کسي نگاه کند خورشيد ميشود اگر خدا به کسي نگاه بکند ماه ميشود جلوه گاه رخ او ديدهي من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند.
عهد ما با لب شيرين دهنان بست خدا
مي گويد حالا اگر تو از من بپرسي حافظ چه شد که تو نظر باز شدي فقط به خوبيها نگاه ميکني مثل زنبور عسل وقتي وارد باغ گل ميشود ميرود دنبال گلهاي معطر و خوشبو اگر ميپرسيد که چرا من نظر دان شدم چرا چنينام که نمودم چرا قضاوتها برايم مهم نيست چرا از آن عاقلان نشدم چرا آيينه گردان خدا شدم دليلاش اين است که، عهد ما با لب شيرين دهنان بست خدا يک کساني بود در اين عالم شيرين دهان بودند کلامشان شيرين بود سخنشان شيرين بود گوش من به سخنان اينها بود من اين حرفها را در زندگيام پياده کردم اين رابطهي من با اينها را خدا ايجاد کرد گره بين من و اينها را خدا بست اين توفيق را خدا داد.
عهد ما با لب شيرين دهنان بست خدا
اين شيرين دهنان چه کساني هستند؟ ميگرديد ميبينيد جز اهل بيت هيچ کس ديگري نيست ميگويد من هر چه دارم از ارتباطم با اينها است از شنواييام از آنها است.
عهد ما با لب شيرين دهنان بست خداي
در يک جمله
ما همه بنده و اين قوم خداوندانند
ما بنده ايم بنده يعني غلام بالاخره آدم از کسي چيزي ياد ميگيرد ميشود بندهي او. اميرالمومنين هم ميفرمود أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ من بندهي او هستم غلام او هستم ما همه بنده ايم ما غلام ايم اين قوم و اين جماعت خداوندان اند خداوند غير از خداست خدا يعني خدا الله خداوند يعني صاحب يعني ارباب يعني آقا يعني خواجه يعني بزرگ ميگويد ما بنده هستيم ما غلام هستيم اينها ارباب هستند اينها آقا هستند موضوع بحث ما هم دقيقا همين است ما قرار است در اين بحثهايي که ان شاء الله روزهاي يک شنبه داريم يک معرفتي ولو مختصر ولو اندک نسبت به اربابهاي خودمان داشته باشيم غلام بايد ارباب خودش را آقاي خودش را بشناسد بايد خواجه و بزرگ خودش را بشناسد کمترين خاصيتاش هم اين است که اگر ما ارباب خودمان را بشناسيم ديگران را به اربابي برنمي داريم کمترين خاصيتاش اين است که اگر ما ارباب خودمان را بشناسيم غلامي ديگران را نميکنيم برابر هر کسي سر خم نميکنيم خدا رحمت کند حافظ را،
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست * * * دري دگر زدن، انديشه تبه دانست
مي گويد اگر انسان بداند ميکده اين جا است اين جاست که آدمها را مست و سرمست ميکنند فارغ ميکنند از غصهها و غمها و نگرانيها جاي ديگر نميروند ميکده اين جاست.
شريعتي: خيلي ممنون مثل هميشه لطيف از تمثيلهاي حاج آقاي رنجبر ببينيم که اين نکاتي که ايشان فرمودند با اين ابيات خيلي ناب و با مضامين بسيار بلند از حافظ ما را به کجا خواهند رساند. به قرار روزانهمان مشرف ميشويم برميگرديم خدمت شما خواهيم بود در اولين روز و آغازين روز ماه محرم چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه بکنيم به روح بلند حضرت سيدالشهدا صفحهي 246 مصحف شريف آيات 87ام تا 95ام سورهي مبارکهي يوسف. تلاوتتان توام با تدبر باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ?87? فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّـهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ?88? قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ?89? قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ?90? قَالُوا تَاللَّـهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّـهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ ?91? قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّـهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ?92? اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ?93? وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ?94? قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ?95?
ترجمه:
اي پسرانم! برويد آن گاه از يوسف و برادرش جستجو کنيد و از رحمت خدا مأيوس نباشيد؛ زيرا جز مردم کافر از رحمت خدا مأيوس نمي شوند. (??) پس هنگامي که بر يوسف وارد شدند، گفتند: عزيزا! از سختي [قحطي و خشکسالي] به ما و خانواده ما گزند و آسيب رسيده و [براي دريافت آذوقه] مال ناچيزي آورده ايم، پس پيمانه ما را کامل بده و بر ما صدقه بخش؛ زيرا خدا صدقه دهندگان را پاداش مي دهد. (??) گفت: آيا زماني که نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه کرديد؟ (??) گفتند: شگفتا! آيا تو خود يوسفي؟! گفت: من يوسفم و اين برادر من است، همانا خدا بر ما منت نهاده است؛ بي ترديد هر کس پرهيزکاري کند و شکيبايي ورزد، [پاداش شايسته مي يابد]؛ زيرا خدا پاداش نيکوکاران را تباه نمي کند. (??) گفتند: به خدا سوگند يقيناً که خدا تو را بر ما برتري بخشيد و به راستي که ما خطاکار بوديم. (??) گفت: امروز هيچ ملامت و سرزنشي بر شما نيست، خدا شما را مي آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است. (??) اين پيراهنم را ببريد، و روي صورت پدرم بيندازيد، او بينا مي شود و همه خاندانتان را نزد من آوريد. (??) و زماني که کاروان [از مصر] رهسپار [کنعان] شد، پدرشان گفت: بي ترديد، بوي يوسف را مي يابم اگر مرا سبک عقل ندانيد. (??) گفتند: به خدا سوگند تو در همان خطا و گمراهي ديرينت هستي. (??)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: ان شاء الله همهمان به برکت اين آيات نوراني و به برکت نام و ياد حضرت سيدالشهدا مشمول شفاعت ايشان بشويم. اشارهي قرآني را حاج آقاي رنجبر بفرمايند.
حاج آقا رنجبر: ما اگر حافظ خوانديم و اگر حافظ ميخوانيم رازش اين است که زلف حافظ با زلف آيات الهي گره خورده خودش هم ميگفت و از گفتهي خودش هم دلشاد بود
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
يک جاي ديگري دارد
در پس آينه طوطي صفتام داشتهاند * * * آن چه استاد ازل گفت بگو ميگويم
مي گويد طوطي را پس آينه ميگذارند يک نفر پشت آينه حرف ميزند طوطي فکر ميکند از توي آينه دارند حرف ميزنند آن هم تکرار ميکند هر چه او ميگويد اين هم ميگويد. هر چه او بگويد من هم آن را به زبان خودم تکرار ميکنم نمونهاش همين آيه است حافظ گفت در نظربازي ما. ما نظر باز هستيم دنبال خوبها و خوبيها ميگرديم اين توصيهي قرآن است يعقوب به بچه هايش گفت «يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا» برويد تحسس نقطهي مقابل تجسس است تجسس يعني بگردند ببينند چه کسي چه عيبي دارد چه نقصي دارد چه ضعفي دارد چه ايرادي دارد عيب جويي بکنند قرآن ميگويد «وَلَا تَجَسَّسُوا» (حجرات/12) تجسس نکنيد اما تحسس يعني من بگردم ببينم شما چه خوبي داريد کدام اخلاقات کدام رفتارات زيبا است خوب است آن را بردارم ميگويد «يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا» برويد دنبال خوبيها و معرفي ميکند آن خوب چيست مِن يُوسُفَ يوسف مظهر خوبيها و زيباييها است همان که به چاهاش انداختيد همان که پاييناش کشيديد او تنها کسي بود که بايد بالا ميبرديداش زيبا يوسف است زيبايي يوسف هم البته به خط و خال ابرو است تمام سورهي يوسف هيچ کجا به صراحت نميگويد يوسف چهرهي زيبايي داشت اشاره نميکند بله با کنايه يک جاهايي برداشت ميشود ولي همهاش از اخلاقيات يوسف ياد ميکند خيلي هم ظريف در زندان است زندانيها ميگويند «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/78) ما تو را از نيکوکاران ميبينيم در قصر است روي تخت است برادرانش ميگويند «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» قرآن دقيقا همان جمله را واژه به واژه ميآورد يعني دقيقا همان چيزي که در زندان زندانيها به او گفته اند حالا در قصر برادراناش به او ميگويند يعني يوسف چه آن وقت که پايين بود چه الآن که بالا است ذرهاي تغيير نکرد اين است که يوسف را يوسف کرده برخلاف ما عکسهايي است که سه در چهار کيفيت ندارد وقتي بزرگ ميکنيم شطرنجي ميشود ما همين طوريم تا پايين هستيم جايگاه و موقعيتي در جامعه نداريم آدمهاي موقر آداب دان اهل مسجد هستيم همين که جايگاه و موقعيتي نصيبمان ميشود يک آدم ديگري ميشويم يوسف اين طور نبود ميگويد «فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ»
شريعتي: خيلي ممنون. من باز هم يادآوري ميکنم هفتهي گذشته حاج آقاي عالي عزيز خداحافظي کردند و از اين هفته خدمت آقاي رنجبر خواهيم بوديم و اين اولين جلسه است که خدمتشان هستيم و از محضرشان استفاده ميکنيم. خيلي تا پايان فرصت نداريم ادامه و جمع بندي مباحث شما را ميشنويم.
حاج آقا رنجبر: گل سرخ يک بوي خوشي دارد بهار نارنج يک عطر دل انگيز و دل آويزي دارد ولي هر کسي نميتواند از گل سرخ عطر بگيرد الآن يک خرمن گل سرخ در اختيار شما باشد محال است بتوانيد از آن عطر بگيريد يک شناخت و آشنايي و معرفتي ميخواهد اهل بيت مثل همان گلهاي سرخ هستند مثل همان بهار نارنج اند اگر کسي بخواهد از اينها عطر و بويي بردارد و خودش را عطرآگين کند به عطر آنها بوي خوش آنها را بياورد در فضاي زندگياش منتشر کند راهي ندارد جز اين که نسبت به اينها يک معرفتي پيدا بکند براي رسيدن به اين معرفت يک متني است اين متن يک فرازهايي دارد اين فرازها يک مضاميني دارد که اگر کسي درک کند و هضم کند به وادي معرفت راه پيدا ميکند اين متن از وجود نازنين امام هادي عليه السلام است بعدها اسماش شد زيارت جامعهي کبيره به آن زيارت ميگويند چون زيارت يعني رو کردن زيارت معنياش اين نيست که از اين جا بلند شوي بروي حرم علي بن موسي الرضا اين زيارت است روي کردن است ولي روي کردن به حرم است روي کردن به بارگاه است که آن هم البته آثار و برکات خودش را دارد اينها خودشان مثل يوسف ميماند حرم و قبه و بارگاهشان مثل پيراهن يوسف است چطور پيراهن يوسف چشم نابيناي يعقوب را بينا کرد گنبد و بارگاه اينها ضريح اينها خاک و تربت اينها هم آثار و برکات فراواني دارد لذا امام صادق عليه السلام ميفرمود هر سال حرم امام حسين را زيارت کنيد در جواب بعضيها که ميگويند چرا هر سال ميرويد کربلا پولاش را بده چهار فقير بده چهار جوان ازدواج کند امام صادق ميگفت نه چرا؟ چون کسي که برود کربلا چند اتفاق برايش ميافتد اول اين که روزياش زياد ميشود کسي که روزياش زياد شود زياد تر ميتواند دستگيري بکند اصلا آدم وقتي ميرود آن جا گريس کاري ميشود ماشين وقتي گريس کاري ميشود روان و بي سر و صدا حرکت ميکند آدم وقتي آن جا ميرود روان ميشود در بخشش و بخشنده تر ميشود لذا خود اين حرم و زيارت اين بارگاه آثار خودش را دارد منتها اين يک زيارت است يک زيارت يعني روي کردن به خود اينها زيارت سيدالشهدا يعني رو کني به خود سيدالشهدا يعني بشوي حسيني نگاه کني ببيني چه اخلاقي دارد چه رفتاري دارد چه کردار و چه منطق و مرامي دارد امام حسين به کسي نارو نميزد تو هم نارو نزن اين يعني زائر حسين و روي کردن به امام حسين داريم که يک وقتي يک کسي آمد به سيدالشهدا روز عاشورا توهين کرد مسلم بن عوسجه کنارش بود گفت آقا من تک تيرانداز خوبي هستم همه اينهايي که اين جا هستند ميروند تير من هيچ گاه به خطا نميرود اين هم آدم فاسقي است بگذاريد من کارش را تمام کنم فرمود نه تيراندازي نه چرا؟ نامردي است آنها شروع نکردند ما شروع کنيم نارو نميزند تو هم نارو نزن کسي که به ديگران نارو نميزند اين زائر امام حسين است ولو به عمرش يک بار پايش به صحن و سراي ابي عبدالله نرسيده باشد و کسي که نارو ميزند به ديگران زائر امام حسين نيست ولو يک عمر است کبوتر حرم امام حسين باشد پس زيارت يعني روي کردن به همين خاطر چون مضامين اين کتاب موجب ميشود که شما ديگر روي به اينها کنيد و روي از ديگران بگردانيد، زيارت انسان را به ميل ميکشاند شما را متمايل ميکند به اينها از ديگران منصرف ميکند چون اين مضامين يک مضاميني است که شما را متوجه اهل بيت ميکند اسماش را گذاشتند زيارت جامعه ميگويند چون از جميع زوايا انسان ميتواند چهرهي اهل بيت را تماشا کند مثل يک گل سرخي که ميدهند دست شما و شما اين را ميچرخانيد و از تمام زوايا ميبينيد اين مضامين مضاميني هستند که اهل بيت را از تمامي ابعاد و زوايا به تماشا ميگذارد کبيره هم ميگويند چون سنگين است مثل نماز است نماز کبيره است، مگر آنهايي که دل نرمي دارند براي خيليها اين مضامين سنگين و دشوار و غير قابل تحمل است مگر آنهايي که قلب خاشعي داشته باشند لذا گفته ميشود زيارت جامعهي کبيره که سراپا توصيف اهل بيت است از اول تا آخر و اگر من بخواهم تمام توصيفات را در يک جمله خلاصه کنم زيارت جامعه کبيره ميگويد ما اهل بيت خدا نيستيم اما خدايي ميکنيم همه چيز دست ما است همه چيز در اختيار ما است ولي البته از ما نيست از او است شما يک قاشق شکر بريز در اين ليوان شيرين ميشود تمام خواص شکر را دارد ولي شکر نيست و هر چه دارد از شکر است ميگويد ما تمام صفات الهي را داريم ولي خدا نيستيم و هر چه داريم از خداست همه کارهي خدا هستند و خدا همه کارش را به دست اينها انجام ميدهد.
شريعتي: خيلي خوب فکر ميکنم چشم انداز بحث ترسيم شد ان شاء الله دوستان مراجعه کنند قطعا با يادگار امام هادي آشنا هستند اما فرازهاي اول را مطالعه کنند ان شاء الله هفتهي بعد موضوع ما خواهد بود. فردا با حاج آقاي فرحزاد خدمت شما خواهيم بود حاج آقا دعا بکنند همهي ما آمين بگوييم.
حاج آقا رنجبر: ان شاء الله خداوند به برکت همين روزها ما را با مضامين اين زيارت آشنا کند.
شريعتي: ان شاء الله بهترينها را براي شما آرزو ميکنم عزاداريهايتان قبول. التماس دعا والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين