برنامه سمت خدا
حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
-شرح ابيات سعدي
88-09-21
لطفا درباره اين بيت سعدي راهنمايي بفرماييد.
ز خاک آفريدت خداوند پاک، تو اي بنده افتادگي کن چو خاک
يک قواره پارچه خيلي زيبا و خوش رنگ و قيمتي به شما مي دهند. ارزش دارد ولي به درد شمانمي خورد. وقتي به کار شما مي آيد که يک خياط ماهر، اين را ببُرد و خوب بدوزد و شما آن را تن کنيد. آيات قرآني دقيقا مثل طاقه ها و قوارهاي پارچه است. ارزش و قيمت دارد ولي وقتي به درد ما مي خورد که ما آن را به دست يک کارشناس آگاهي بدهيم تا ازاين، براي ما يک جامه بدوزد تا اين را به تن کنيم و بتوانيم در جامعه ظاهر بشويم و بتوانيم با او زندگي کنيم. خدا در قرآن مي فرمايد: من شما را از گل و خاک آفريدم. خوب اين يک قواره پارچه است. ارزش دارد و کلام خدا است. ولي اين به درد کجاي زندگي من مي خورد ؟ مااين قواره پارچه را دست سعدي مي دهيم. او خياط خوبي است. حالا ببينيد سعدي از يک قواره پارچه، چه درآورده است. مي گويد: خدا گفته من تو را از خاک آفريده ام، پس بنده مثل خاک باش و افتادگي کن. به در مي گويد تا ديوار گوش کند. يعني من تو را از خاک آفريدم پس انتظار دارم تو هم مثل خاک باشي. اين خاک افتاده است. ويژگي خاک، افتادگي است. تو هم بيا افتادگي و تواضع کن. با تواضع و افتادگي خودت را بالا مي بري. يک دو ريالي از جيب شما مي افتد و ارزشي ندارد ولي شما خم مي شويد و آنرا بر ميداريد زيراافتاده است. شماهم اگر افتاده باشيد بالا مي روييد. يکي ديگر از ويژگي هاي خاک پذيرش است. سنگ پذيرش ندارد ولي شما روي خاک راحت مي توانيد شيار بزنيد. خاک به شما اجازه مي دهد زير و رويش بکنيد ولي سنگ به شما اجازه نمي دهد. خاک بذر را مي پذيرد ولي سنگ نمي پذيرد. به همين دليل خاک سبز مي شود ولي سنگ سبز نمي شود. خاک با پذيرش سبز شد. اگر توه مپذيرش داشته باشي سبز مي شوي. کلام خدا مثل بذر است اگر آنها را بپذيري، تو هم سبز ميشوي. بلاهايي که گاهي خدا بر سرت مي آيد، همان شخم زدن ها است. آنها را بپذير تا سبز شويي. يکي از ناله هاي اهل جهنم همين است که اي کاش خاک بوديم. خدا گفت: دست از خاک بودن بر نداريد. اي کاش افتاده بوديم و دست از خاکي بودن برنمي داشتيم. کاشکي من هم اهل پذيرش بودم و اهل ايمان بودم.
درباره بيت "چو گردن کشيد آتش هولناک، ز بيچارگي تن بينداخت خاک " توضيح دهيد.
باز اين قواره اي ديگر از قرآن است که سعدي برداشته و خوب خياطي کرده است. قرآن مي گويد: خودتان باشيد. اين قدر چشم هم چشمي نکنيد و نقش بازي نکنيد. شما که سايه نيستيد. خصوصت سايه اين است که دائم خودش را با شما تطبيق مي دهد و هيچ اراده اي از خودش ندارد. سايه تابع و تسليم محض است. خدا مي گويد: سايه آدم نباشيد. خود آدم باشيد. سعدي مي گويد: شما آتش و خاک را نگاه کن که کنار همديگر هستند. اين آتش دائم دارد شعله مي کشد و رقصان به سمت بالامي رود. و سرکشي مي کند. خاک او را مي بيند و خودش را به رنگ او در نمي آورد. همچنان افتاده مي ماند و کار خودش را مي کند. من به زندگي ديگران چه کار دارم. هر روز يک رنگ و يک مُد و يک تيپ. چرا من خودم را مثل او بکنم ؟ آنها خودشان را به رنگ من دربياورند. حافظ مي گويد: روزگار بايد خودش را با من هماهنگ کند نه اينکه من خودم را با آن هماهنگ کنم. پيامبر زماني زندگي مي کرد که همه گمراه بودند ولي پيامبر تن به گمراهي نداد. همه آلوده بودند. نظافت و بهداشت معنايي نداشت. پيامبر چنان بهداشت را رعايت مي کرد که حتي از يک حوله بيش از يکبار استفاده نمي کرد. يعني دو بار از يک حوله استفاده نمي کرد و مي گفت: بهداشتي نيست. اوج بهداشت در زماني که اصلا نمي دانستند نظافت چيست. خودش را هم رنگ جماعت نميکرد. هر چه آتش گردن کشي کرد، خاک همچنان افتاده و بيچاره ماند و به آتش کاري نداشت و نتيجه اش اين شد که "چو آن سرفرازي نمود اين کمي، از آن ديو کردند از آن آدمي" خاک کوچکي و کمي کرد و خدا آدم را در دامان او قرار داد و شيطان هم از سرکشي آتش بوجود آمد يعني ميوه خاک، انسان شد و ميوه آتش، شيطان شد. اگر افتادگي بکني به آدميت مي رسي ولي اگر بخواهي آتش صفت باشي، با حرف و نگاه، دلها را آتش بزني، شيطان را در دامانت مي گذارند. زندگي ات شيطاني ميشود و خودت يک شيطان مي شوي.