-سمت خدا
-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
-شرح ابيات سعدي
88-05-17
درمورد معناگرايي در شعر سعدي توضيح دهيد:
اگر هوشمندي به معنا گراي، که معني ماند بصورت بجاي
ارزش مداد به مغز آن است. مدادي که مغز ندارد، ارزشي هم ندارد. يک چوب است. فقط به درد سوختن مي خورد. ارزش انسان هم به مغز او است. اگر انسان مغز داشت و مغزش را به کار بست، ارزش دارد. و اگر نه، خداوند جهنم را براي اين جور افراد آماده کرده است. يکي از ناله هاي اهل جهنم همين است که قرآن بيان مي کند: اگر ما مي شنيديم و عقلمان را بکار مي انداختيم و تعقل مي کرديم، الان اينجا نبوديم. اگر عاقلانه رفتار مي کرديم. البته همه انسانها عاقلانه رفتار مي کنند منتها يک جاهاي از اين عقل بهره مي برند که عقل براي آنجا ساخته و پرداخته نشده است. دقيقا مثل اين است که شما يک چکي داريد که اگر پاس بشود، شما يک ثروت کلاني بدست مي آوريد. بچه شما با اين چک يک موشک درست کند و با آن در حياط بازي کند. با برگ چک مي توان موشک بازي کرد ولي چک براي موشک بازي نيست. مثل اينکه کسي بيايد از يک کيس رايانه که دريايي از اطلاعات روي آن است، براي وزن کردن کاهوو سبزيجات استفاده کند، ميشود اين کار را کرد و از آن بعنوان وزنه استفاده کرد ولي اين را براي وزن کردن به شما نداده اند و بايد از اطلاعات آن استفاده کنيد. عقل مثل رايانه است. عقل همان چکي است که رقم کلاني روي آن نوشته شده است. ما آن را جايي خرج مي کنيم که براي آنجا نيست. اگر به گوني سيب زميني نگاه کنيد، مي بيند گاهي خيلي درشت هستند. وقتي آن را به خانه مي آوري، مي بيني وسط گوني پر از سيب زميني هاي ريز است. براي اين کار، لوله پليکا وسط گوني مي گذارند و اطرافش را سيب زميني درشت مي ريزند. وسط سيب زميني ريز مي ريزند و بعد لوله پليکا را بيرون مي کشند. اين عقلاني است ولي ببينيد اين عقل را کجا بکار مي بندد ؟ عقل براي استفاده در اينجا نيامده است. چنين فردي يک پوسته بدون عقل است. سعدي مي گويد: اين پوسته مي رود و مغز مي ماند. اگر خودت را زرنگ مي داني به معني بگراي. سراغ چيزي که به تو معنا مي دهد، و به سمت احسان برو.
هرکه را دانش و جود و تقوا نبود/ بصورت درش، هيچ معنا نبود
معدن چي ها که به معدن مي روند، کلاهي دارند که جلوي آن چراغ است. چون اين چراغ را دارند، مي توانند از معدن استفاده بکنند. عالم و انسانها مثل معدن هستند. ما در صورتي مي توانيم استخراج داشته باشيم، بهره اي از اين دنيا داشته باشيم که نوري در سر داشته باشيم. اين نورهمان دانش است که به انسان معني مي دهد. به انسان هويت مي دهد ولي اين به تنهايي کافي نيست. بايد جود هم داشته باشيد. بايد بذل و بخشش هم بکنيد. انسان بايد جواد باشد، آب صفت باشد. آب يک ويژگي دارد. آب در جوي حرکت ميکند، وقتي به چاله مي رسد بي تفاوت از آن رد نمي شود تا آن چاله را پر نکند، از آن رد نمي شود. امام صادق (ع) فرمودند: انسان آب صفت است. يعني اهل جود است و اگر دانشي را در اختيار ديگران قرار مي دهد، اين دانش ارزش دارد و به انسان معنا مي دهد. البته بايد کنارش تقوا هم باشد. تقوا يعني چارچوب. بايد چارچوب داشته باشد. خياط ها الگو دارند و استانداردي دارند و بر اساس آن مي بُرند و دست به قيچي مي برند. انسان مي تواند هردانشي را کسب کند ولي اين حق ندارد و بايد بر اساس تقوا باشد. اگر براساس تقوا نباشد، همان دانش هم به درد نمي خورد. همان جود و سخا هم به درد نمي خورد. اگر مسجد بر اساس تقوي نباشد، همان مسجدي ميشود که پيامبر دستور داد آن را خراب کنند. وقتي هم خراب کردند، دستور دادند: آشغالهاي شهر مدينه را هم در آنجا بريزند. چيزي که بر اساس تقوا نباشد، زباله داني ميشود. هر کس در آن تقوي نباشد، فقط يک صورت است. مثل اينکه شما يک نقاشي خيلي زيبا روي بوم داريد، چشم دارد ولي نمي بيند. گوش دارد ولي نمي شنود. يک نقاشي ميشود. کساني که يک پوسته بي مغز هستند، هميشه در معرض يک آفت هستند. خودشان را همرنگ شرايط و پيرامونشان مي کنند. شما دو تا دانه در باغچه بکاريد. يکي مغز داشته باشد و يکي مغز نداشته باشد. دانه اي که مغز دارد، بعد از مدتي جوانه مي زند و بالا مي آيد. دانه اي که مغز ندارد و پوسته خالي است، جوانه نمي زند. اگر خاک را هم کنار بزنيد، دانه را پيدا نمي کنيد. چون مغز نداشته، همرنگ شرايط پيرامون خود شده است. يعني خاک شده است. انسان هم همينطور است. اگر مغز نداشته باشد، هر روز در جامعه يک جور ظاهر ميشود و از بهره عقلي خودش بهره اي نمي برد. بخاطر همين به رفتار و زندگي ديگران نگاه مي کند و مثل آنها زندگي مي کند. کسي که اهل مغز باشد مي گويد: چرا من خودم را همرنگ جماعت بکنم ؟ چرا ديگران همرنگ من نشوند ؟ در دنيا هيچ کس مثل حضرت علي (ع) مورد بي عدالتي قرا نگرفت. و هيچ کس هم به اندازه حضرت علي (ع) از عدل و دادگري سخن نگفت. چرا ؟ زيرا خودش را همرنگ جماعت نمي کرد. زيرا صاحب مغز بود و پوسته نبود. پشت صورتش مغز بود. پس احسان و نيکي کن.
کسي خُسبد آسوده در زير گِل/ که خُسبند از او مردم آسوده دل
در صرافي، شما پول مي دهيد و پول مي گيريد. از همان جنسي که مي دهيد، از همان جنس مي گيريد. خاک مثل صرافي است. رحم بدهيد، رحم ميگيرد. يعني وقتي از خدا رحمت مي خواهيد، خدا مي گويد: ببينم در دنيا به چه کساني رحمت کرده اي؟ در قرآن مي فرمايد: هر قدر رحم کرده باشي، همان قدر به تو رحم مي کنيم. البته خدا به کرم خودش جبران مي کند. اگر تو يک قدم آمده باشي خدا ده قدم جبران مي کند. در روايت داريم: احسان کن تا به تو احسان کنيم. شما در آن دنيا آسايش مي خواهي. خوب مي گويند: در دنيا آسايش چه کسي را فراهم کردي ؟ مايه آسايش چه کساني شدي؟ سعدي مي گويد: کسي در زير گِل آرام است، که مردم از دستش آسايش ديده باشند. از قدم هاي او آسيب نديده باشند. از زبانش مردم در امان باشند. اهل بيت کاري نمي کردند که مايه افسردگي ديگران بشود. هيچ وقت ناسزا نمي گفتند. حضرت علي(ع) سفارش مي کردند: به معاويه دشنام ندهيد. حالا معاويه کيست ؟ از کتاب اهل سنت براي شما مي خوانم. معاويه به سعد دستور داد: چرا به ابوتراب سب نمي کنيد و ناسزا نمي گوييد. يک دانشمند مصري کتابي بنام الدوله الامويه دارد. مي گويد: اهتمام معاويه، به ناسزا گويي علي بود. حتي بعد از شهادتش هم مي گفت: بر روي منبرها دشنام بدهيد. يکي ديگر از دانشمندان مصري در کتابش مي نويسد: معاويه سنت بدي را از خود بجا گذاشت. او در بالاي منبر و بعد از خطبه نماز جمعه علي را سب ميکرد. با وجود اينکه بسياري از بزرگان و صحابه پيامبر او را از اين کار نهي کرده بودند. اُم سَلمه زن پيامبر نامه اي به معاويه نوشت: معاويه تو داري به رسول خدا و خود خدا لعن مي فرستي. شما به علي بن ابيطالب و کساني که او را دوست دارند، لعن مي فرستي. من شهادت مي دهم خدا و رسول خدا، دوستدار علي بودند. ناسزا گويي بد است. بعضي ها سزاوار حرفهايي که به او مي زنيد، نيستند. حضرت علي (ع) مي گفت: معايه سزاوار اين حرفها نيست ولو او را دشمن خود مي دانيد. شما به شيطان هم حق نداريد هر نسبتي بدهيد. نسبتي مي توانيد به شيطان بدهيد که آن نسبت در او باشد.
نخواهي که باشي پراکنده دل، پراکندگان را زخاطر مدار
در آچارکِشي دنبال پيچ هاي شل مي گردند و دارد تا آنها را سفت کنند. ما آدمها بايد در جامعه آچار کش خوبي باشيم. بايد ببينيم چه کسي دارد از دست مي رود، چه کسي پايه هاي زندگيش لرزان ميشود، آن را تقويت بکنيم. به او احسان و خدمت کنيم و اورا محکم و پايدارش کنيم. ما گاهي برعکس عمل مي کنيم. مي بينيم چه کسي محکم است، آن را شل کنيم. چه کسي بالا است، او را پايين بياوريد. ما به چه زيبايي، آدمها را قيچي مي کنيم و پايين مي کشيم. مي خواهيد آشفته نشويد، بياييد کساني که آشفته هستند را پيدا کنيم و به آنها کمک کنيم. احسان يعني گره گشايي و کمک به ديگران. احسان يعني طرف به شما نيکي نميکند ولي شما به او کمک ميکنيد. شما بايد خدمت کنيد تا خدا به شما خدمت کند. سعدي ميگويد: اگر مردهستي به کسي که به تو بدي کرده، خوبي کن و گرنه به کسي که به تو خوبي کرده، خوبي کني، هنر نيست. هنر اين است که به کسي خوبي کني که به تو بدي کرده است. ارزش بدهي به کسي که تو را بي ارزش کرده است. اين احسان است. محبت هم احسان است. گره گشايي است. هم گره مادي و هم گره معنوي. خدا به کسي خدمت مي کند و دست کسي را مي گيرد که او دست کسي را گرفته باشد. شما هر چه بگوييد: اياک نعبد و اياک نستعين، فايده اي ندارد. شما بايد خدمت کنيد تا خدا به شما خدمت کند. خدا مي گويد: حالا که کمک خوب است چرا تو کمک نمي کني ؟ اگر بد است، چرا از من مي خواهي ؟ مگر ميشود خدا فردا پناهگاه ما باشد در حاليکه ما پناهگاه هيچ کس نبوده ايم. بالاخره شما در زندگي مشکل داري و رو به خدا دست بلند مي کني. خدا ميگويد: به فرياد کسي رسيده اي که من تو را دستگيري کنم. سعدي مي گويد: تو هرگز رسيدي به فرياد کس، که مي خواهي امروز فرياد رس. اين فريادرسي خدا وقتي به اوج خودش ميرسد که شما به فرياد کساني رسيده باشي که به فريادت نرسيده باشند.
اشاره اي به مبحث قبل يعني احسان داشته باشيد.
در نگاه سعدي، ما آدمها يک صورت و يک معنا داريم. صورت همان چهره ظاهر و خط و خال است و معنا همان عقل و مغز است. منتها بعضي آدمها از عقلشان بهره مي برند و بعضي ها بهره نمي برند. تفاوت اين ها را هم گفتيم. کساني که از عقلشان بهره مي برند، هيچ گاه همرنگ شرايط نمي شوند. بلکه از شرايط به نفع خودشان بهره مي برند. از آن طرف، کساني که از مغزشان بهره نمي برند، همرنگ شرايط و جماعت ميشوند. مثال کاشتن دانه با مغز و بدون مغز را گفتيم. دانه با مغز بالا مي آيد و دانه بي مغز همرنگ شرايط ميشود و خاک ميشود. مثل ماشين و قطار است. ماشين تابع جاده است. ولي قطار اين جوري نيست. قطار به دره مي رسد پايين نمي رود از روي پل مي رود بعد به کوه مي رسد و بالا نمي رود و از تونل مي رود. يعني شرايط بايد تابع من باشد. انسانهايي که عقلاني زندگي مي کنند. به قول قرآن اولوالالباب هستند و مي گويند: شرايط بايد تابع ما باشد. ما تابع شرايط نمي شويم و نمونه اولوالالباب حضرت علي (ع) است. هيچ گاه خود را همرنگ شرايط نمي کرد. وقتي پيامبر از دنيا رفت، دين دستخوش تغييرات عجيبي شد. روايت از امام شافعي درکتاب الاُم داريم: (اين کتاب را اهل سنت هم زن قرآن مي دانند ) تمام سنتهاي زيبايي که پيامبر پايه گذاري کرده بود، تغيير کرد. حتي نماز. پيامبر هيچ گاه آمين نمي گفت. البته آمين معناي زيبايي دارد. اين آهنگ گوش نواز است. ولي پيامبر هيچ گاه اين کار را نمي کرد، پس ما هم نمي کنيم. اين ها را بعدا خلفا اضافه کردند. يکي ديگر از کتاب اهل سنت مي نويسد: وارد شدم و ديدم اَنس گريه مي کند. گفتم چرا گريه مي کني ؟ گفت: تنها چيزي که از پيامبر مانده بود، همين نماز بود که دست خورده شد. مردم اين جوري نماز مي خواندند. وقتي حضرت علي (ع) خليفه شد مث آنها نماز نخواند. در کتاب صحيفه مسلم مي گويد: بعد از اينکه پشت سرعلي نماز خوانديم، عمران دست مرا گرفت و گفت: ديدي اين مرد مثل پيامبر نماز خواند. در جاي ديگر داريم که مردي در بصره پشت علي نماز خواند و وقتي نماز تمام شد، گفت: او ما را به ياد نماز پيامبر انداخت. انسان وقتي مغز دارد، ديگر دماسنج نميشود. خودش را همرنگ دماي بدن نمي کند. پس در اينجا مسئله احسان هم هست.
مکن بر کف دست هرچه هست که فردا به دندان گزي پشت دست
دين هم مثل ما آدمها يک صورت و يک معنايي دارد. صورت دين نماز و روضه و حج و جهاد است. ولي مغز دين محبت و عشق ورزي و عاشقانه زندگي کردن است. امام صادق (ع) فرمود: مگر دين چيزي جز محبت در زندگي است ؟ پيامبر فرمود: اساس کار من محبت است. با مهرباني کارم را پيش مي برم. سبک پيامبر اين جوري بود. پيامبر قبل ازاينکه ثابت کند حق است، ثابت مي کرد مهربان است. اگر ما هم اين کار را بکنيم، ديگر شاهد دعوا نيستيم، زندگي زناشويي دچار جنگ ودعوا نمي شود. اگر يک مرد ثابت کند که نسبت به خانواده اش مهربان است، ديگر مشکلي پيش نمي آيد. ولي ما مي خواهيم اثبات کنيم که حق هستيم. مي گوييم: ديدي گفتم اينکار را نکن. مي خواهيم اثبات حق بکنيم و مسلط بشوييم. اگر انسان ثابت کند که مهربان است، ثابت کردن حق براي او آسان ميشود و افراد راحت تمکين مي کنند و تسليم مي شوند. در زندانها وقتي بازجو مهربان باشد، زنداني هم تسليم ميشود. شيوه پيامبر هم همين جور بود. سعي مي کرد تنور دلها را گرم کند. وقتي تنور دلها گرم ميشد، راحت خمير مي چسبيد. وقتي شما بتوانيد مهرباني و احسان و دوستي تان را به طرف ثابت کنيد، راحت مي توانيد منطق تان را به او القاء کنيد. و او به منطق شما ايمان مي آورد. بچه ها آنقدر که به حرفهاي دوستانشان گوش مي دهند، به حرفهاي ما پدرها و مادرها گوش نمي دهند. چرا ؟ زيرا دوستان با دوستي و مهرباني مي آيند. پيامبر هم با مهرباني آمد و مهرباني مغز دين است. اين مهرباني، صورتهاي مختلفي پيدا مي کند. آدم وقتي از کنار آدم بي بضاعت رد مي شود، بي اعتنا رد نمي شود، دست به جيب مي شود. اهل کرم و بخشش ميشود. بُخل را کنار مي گذارد. بياييد مهرباني کنيد. شما بدهيد، خدا جايگزين مي کند. قرآن مي گويد: اگر شما چيزي را بدهيد، خدا آن را جايگزين ميکند. مثلل نعنا که اگر ريشه در خاک داشته باشد، هرچه آنرا بچيني، جايگزين ميشود. بخشش هم همينطور است بشرطي که ريشه درخدا داشته باشد. البته اين جا که مي گويد: هرآنچه را داري بده. مخالف سخن قرآن است. زيرا قرآن مي گويد: نه بي اعتنا باش که دستهايت را دور گردن بيندازي و دست به جيب نشوي و نه هر آنچه را داري بدهي. مثل ابر نباش. ابر هرچه دارد مي دهد. مثل چاه هم نباش، هرچه هست مي گيرد. مثل خاک باش که لبي ترميکند و بقيه اش را عبور مي دهد.
بزرگي رساند به محتاج خير، که ترسد محتاج گردد به غير
شما وقتي سبزي مي کاريد، اولش برگها خودشان را جمع مي کنند، ازهم فاصله دارند و بهم توجهي ندارند. ولي وقتي رشد مي کنند، بهم نزديک تر ميشوند و شانه به شانه هم رشد مي کنند. انسانها هم همينطور هستند تا کوچک هستند، همه چيز را براي خود مي خواهند و وقتي بزرگ شدند و آسماني شدند، آغوش رحمت خودشان را باز ميکنند. وقي آقا ميشوند، دست به خير مي شوند و احسان مي کند زيرا مي داند اين عالم چرخ و فلک است. يک روز بالا مي رود و يک روز پايين مي آيد. مثل بازي فوتبال است. خدا نيمکت نشين زياد دارد و کسي که خوب بازي نکند، او را بيرون مي کشد و فرد ديگري را جايگزين اومي کند.
اگر عقل و رأي است و تدبير و هوش، به عزت کني پند سعدي به گوش، که اغلب در اين شيوه دارد مَقال، نه در چشم و زلف و بناگوش و خال ( احسان )
اگر صاحب مغز هستي و خودت براي خوت تصميم مي گيري و داراي هوش و زکاوت هستي، بيا و حرفهاي ما را گوش کن. خودت را همرنگ ديگران نکن. نگو ديگران نمي بخشند، ما هم نمي بخشيم. با آبروي کسي بازي نکن. به ديگران خوبي و احسان کن.