برنامه سمت خدا
-حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
-استفاده از عمر
88-05-10
درمورد اغتنام فرصت و استفاده از عمر توضيح دهيد.
جوانا ره طاعت امروز گير / که فردا جواني نيايد ز پيش
ببينيد گلاب همان آبي است که مدتي روي گل نشسته و طعم و رايحه گل پيدا کرده است. لذا هرجا باشد، بوي گل مي دهد. با استشمام آن، انسان ياد گل مي افتد. قرآن هم مثل گل است. هر کس با قرآن مانوس باشد، بعد از مدتي سخن و کلامش رنگ و بوي قرآن مي گيرد. سعدي با قرآن مانوس بوده است. بخاطر همين در جاي جاي بوستانش، وقتي ابياتش را مرور مي کنيم، به ياد آياتي از قرآن مي افتيم. نمونه اش هم همين بيت است. قرآن ما را به طاعت الهي دعوت ميکند. اطيعو الله و اطيعو الرسول. سعدي هم همين را مي گويد. سعدي اين راهم اضافه مي کند که فصل طاعت، جواني است. البته هميشه ميشود اطاعت کرد. مثل ميوه ها است. در همه فصل ها مي توانيم آنرا مصرف کنيم. اما در فصل خودشان، يک طعم ديگر و آثار و خواص ديگر دارد. بخاطر همين هم مي گويند: ميوه ها را درفصل خودش مصرف کنيد. مثل ازدواج است. د رهر سن و سالي ميشود ازدواج کرد ولي در فصل جواني، ازدواج معني دارد. در فصل زايش و زندگي معني دارد. در پيري اتفاق نمي افتد و اگر هم بيفتد حالت معجزه دارد. بهترين فصل طاعت الهي، جواني است. کساني که در کار گلاب گيري هستند مي گويند: گلها را در همان اول وقت صبح که شکفته ميشود، بايد چيد. زيرا عطر و رايحه آن بيشتر از بعد ازظهر است. هميشه مي توان گل را چيد ولي بهترين وقتش، همان اول صبح است. طاعت الهي را هميشه مي توان انجام داد ولي بهترين وقت و فرصتش همان وقتي است که سعدي روي آن تاکيد دارد. البته طاعتي هم اثرگذار است که کامل باشد. بي کم و کاست باشد. وقتي به يک خانمي مي گويند: حجابت را رعايت کن يعني يک تار مو را هم بيرون نينداز. حالا نگويند با يک تارمو آدم به جهنم نمي رود. بله با يک تار مو بيرون انداختن کسي به جهنم نمي رود ولي با اطاعت نکردن به جهنم مي رود. تو اطاعت نکردي. مثل اينکه به شما بگويند: در گاوصندوق را ببند و شما يک سانت در آن را باز بگذاري. شما اطاعت نکرديد. در بازي فوتبال لازم نيست دو دست شما به توپ بخورد تا هند بشود. کافي است نوک انگشت بخورد و هند بشود. قانون الهي هم همانطور است. پس اين طاعتي را که ميگويد، طاعت صد درصد و بي چون و چراست. آدم بايد به خدا بگويد: بله و به غير خدا بگويد: نه. وقتي ما اين کار را کرديم با مثبت و منفي توليد نورمي شود. اولين چيزي که به حاجي ميگويند، لبيک است. يعني بله. از اين به بعد فقط به خدا بله بگوييد. اگر انسان فقط به خدا بله بگويد، شوري در فرشته ها ايجاد ميشود. شما در مراسم عقد و عروسي ديده ايد، وقتي عروس بله مي گويد، چه هلهله اي ميشود. انسان هم وقتي به خدا بله مي گويد، يک هلهله اي در بين فرشته ها ايجاد ميشود. به قول حافظ همين که انسان آماده شنيدن مي شود، قدسيان در آنجا هلهله و شادي مي کنند. اين تمثيل يک حقيقت است.
فراغ دل است و نيروي تن، چو ميدان فراخ است گوي
ببينيد کشاورزها زمين را معطل نمي گذارند. پشت سر هم مي کارند و برداشت مي کنند و اين زمين هيچ گاه خالي از کشت نمي ماند. قرآن مي گويد: شما مثل مزرعه مي مانيد. نبايد هيچ گاه خالي بمانيد. الان فراغي داري و توان هم داري، دست بکار شو و کاري بکن. يک روز همين فرصت را هم از تومي گيرند. مي گويد: اي که دستت مي رسد کاري بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار. البته مولوي کار را اين جوري تعريف کرده است. کار آن دارد که شد حق را مُريد، بهر کار او، زهر کاري بُريد. همه کار مي کنند ولي منظور کاري است که براي خدا باشد. مقام معظم رهبري فرمودند: اگر در جمعي سخنراني مي کنيد، براي خوشايند کسي صحبت نکنيد. براي خدا صحبت کنيد. رجبعلي خياط به شاگردش مي گفت: وقتي مي خواهي اُتو زغالي را روشن بکني و زغال را فوت بکني، براي خدا فوت کن. شاگرد گفت: فوت کردن براي خدا و غير خدا ندارد. او گفت: چرا خيلي فرق دارد. اگر تو بخواهي براي خدا بفوت کني، جايي مي رويي که کسي نباشد و آرم آرام فوت مي کني. ولي اگر براي غير خدا باشد، در کف بازار فوت شديد مي کني و ممکن است به چشم کسي برود و روي لباس کسي بنشيند و برايت هم مهم نيست. چون خدا فقط اين جور کارها را مي پذيرد. چون خودش خالص است، خالص را مي پذيرد. هر چيزي خالصش ارزش دارد. گلاب خالصش ارزش دارد. شير وعسل هم همين طور است. آب اگر در يخچال در کنار خربزه وطالبي باشد، بو ميگيرد و طعم و مزه اش عوض ميشود. حتي خدا هم خالصش خوب است. قرآن ميفرمايد: کنار خدا، هيچ خدايي را قرارنده چون خودت زمين گير و ناتوان ميشوي. خداهم بي مزه مي شود. مثل اين که شما به گل فروشي ميرويد، در کنار گل رزو گل مريم، چند شاخه کاهو و کرفس هم بگذارند. هيچ کس اين کار را نمي کند. وقتي شما کنار خدا، چيزي را بگذاريد، خدا هم در زندگي تان اين قدرمزه ندارد. چون با غير خدا قا طي شده است. عبادت هم بايد خالص باشد. قرآن مي فرمايد: عبادت را با چيزي قاطي نکن. اگرعبادت اين ويژگي را داشته باشد، اين کار است و در دستگاه الهي خريدار دارد. سعدي مي گويد: الان که جوان هستي، فرصت داري، از اين کارها بکن
من روز را قدر نشناختم، بدانستم اکنون که درباختم، قضا روزگاري زمن در ربود که هر روزي از وي، شب قدر بود
آدم وقتي در زمين بازي است، تنش گرم است و جراحتها را حس نمي کند ولي همين که از زمين بازي بيرون مي آيد و بدنش سرد ميشود، دردهاي بدنش شروع ميشود، سوزش زخم ها شروع ميشود و آن را احساس مي کني. ما در ميدان جواني هستيم. وقتي ازاين ميدان بيرون مي آييم، مي بينيم چه داديم و چه گرفتيم. فردوسي ميگويد: الان که پير شدم، فهميدم که چه گذاشتم و چه برداشتم. مثل کسي که داشت مي رفت و پايش به سکه اي خورد و فکر کرد سکه طلا است و نورکافي هم نبود، کاغذي را آتش زد و گشت ببيند چي هست، ديد يک دو ريالي است. بعد ديد کاغذي که آتش زده، هزار توماني بوده است. بعد گفت: چي را براي چي آتش زدم. واقعا اين زندگي غالب ما انسانها است. ما يک چيزهاي عظيم را براي چيزهاي بسيار کوچک آتش مي زنيم و خودمان هم خبر نداريم. در بازار براي اينکه سود کني، هزار قسم و آيه مي خوري تا اين سود را بدست بياوري. خداي با آن عظمت را مي دهيم تا دو سه تومان سود کنيم. به ما مي گويند: کم فروشي نکنيد يعني در دين و خدا هم کم فروشي نکن. مثلا ماهيگيري با چه زحمتي قلاب مي اندازد و يک کرم مياندازد. ماهي با چه زحمت، کرم را مي گيرد و وقتي بالا ميآيد، مي بيند دريا را داده و يک کرم گرفته است و در آنجا تب و تاب دارد. ما خدايي که پر از رحمت و لطف است مي دهيم تا به چيزهاي کوچکي برسيم و خيلي مواقع هم به آن نمي رسيم.
شکسته قدح، وَرببندند چُست، نياورد خواهد بهاي درست، کنون کو افتادت به غفلت زدست، طريقي ندارد مگر بازپَس
در قديم مردم با قناعت زندگي مي کردند. عده اي در بازار بودند که چيني هاي شکسته را بهم بند مي کردند و آنرا قابل استفاده مي کردند. مردم قانعانه زندگي ميکردند. مثل امروز اين قدر مصرفانه زندگي نميکردند. در قديم خيلي راحت بودند. چون با قناعت زندگي مي کردند زيرا قناعت علاوه بر اينکه عزت مي آورد، راحتي هم مي آورد. آستين من اگر خيلي بلند باشد، من ناراحت نيستم ولي اگر به اندازه باشد، من راحت هستم. زندگي هم همينطور است. اگر رفاه و ماديات هم از اندازه بگذرد و حريصانه بشود، باعث رنج ميشود. دست و پاگير ميشود. ولي اگر به اندازه و با قناعت باشد حداقل آن راحتي است. امروزه قناعت نيست. پس راحتي هم نيست. همه کارها رقابت و چشم هم چشمي است. بعضي ها مي گويند: بفرض ما قناعت کنيم و لامپ را خاموش کنيم، آيا وضع درست ميشود ؟ خير. اگر شما کل برق خانه تان را هم در سال هم قطع کنيد، معلوم نيست اتفاقي بيفتد. ولي يک اتفاق مي افتد. وقتي شما مراعات مي کنيد، مردم درست نمي شوند، خودت درست ميشوي. با خاموش کردن لامپ اتفاقي در معيشت مردم نمي افتد ولي يک اتفاق معنوي مي افتد ومن خودم را همرنگ دين کرده ام. خودم را همرنگ اولياء الهي کرده ام. بهتر است از يک نقطه اي شروع کنيم و بهتر است نقطه شروع، خودمان باشيم. جواني مثل يک قدح است و بايد با احتياط با آن برخورد کنيم. ظرف مسي نيست. هرجايي آن را پرت نمي کنند و بدست هر کسي نمي دهند، تو هم جواني ات را به دست هرکسي نده. سعدي به پيرها مي گويد: حالا اين جام افتاد و شکسته، درست است ارزشي ندارد ولي بي ارزش هم نيست و عامل استفاده است. از اين فرصت پيري استفاده کنيد. پيري تهديد نيست، فرصت است. اگر جام شکسته را سريع ببندند يعني بند زني کنند، درست است که ارزش قبلي را پيدا نمي کند ولي قابل استفاده است. حالا که از روي غفلت اين جام از دستت افتاده است، طريقي ندارد مگر بازپس.
کنونت که چشم است اشکي ببار، زبان در دهان است عذري بيار
اگر در چک کوچکترين خط خوردگي باسد، چک از اعتبا ر ندارد. هيچ ارزشي ندارد. حالا هر چقدر شما معتمد بازاز باشي، فرقي نمي کند. چه زماني اين اعتبار بر مي گردد ؟ وقتي چک پشت نويسي بشود. اگر پشت نويسي بشود، مثل اين است که اتفاقي نيفتاده است. ما آدمها مثل چک مي مانيم، وقتي خطايي از ما سر مي زند، از چشم خدا مي افتيم. هر قدر هم که سابقه داشته باشيم و معتبر باشيم. چه زماني اين اعتبار رفته برمي گردد ؟ وقتي اهل توبه باشيم. توبه همان پشت نويسي کردن است. از خدا معذرت خواهي کنيد، اعتبار شما برمي گردد. سعدي هم مي گويد: حالا که فرصت داري، اشک بريز و اعتبار رفته را بدست بياور. انسان هرقدر گناه کرده باشد، وقتي به زبان بياورد، دست و پا هم ميچرخد و کاره اي نيک انجام مي دهد.
-نپيوسته باشد روان در بدن، نه همواره گردد زبان در دهن
يک استاد دانشگاه مي شناختم که خيلي خوش زبان بود. خوش قلم بود و زيبا مي نوشت و حرف مي زد. يک روز اين آقا را ديدم که زبانش قفل شده بود. سعدي هم همين را مي گويد: هميشه روح در بدن نيست. روح روان است. هميشه اين زبان در دهان نمي گردد. يک روز اين زبان قفل ميشود. حالا که اين زبان مي چرخد، آنرا درست بچرخان. قرآن مي فرمايد: زيبا حرف بزنيد. وقتي دست من حساب شده حرکت مي کند، خط من زيبا ميشود. بر اساس فرمولها و استانداردهايي بالا و پايين مي آيد. سخن هم، وقتي زيبا ميشود که بر اساس استانداردهايي که قرآن تعيين کرده، گفته شود. قرآن مي گويد: بر اساس استانداردهايي که ما مي گوييم سخن بگوييد. زشت سخن نگوييد. نگوييد همه زشت مي گويند، ما هم مي گوييم. خداست که عزت و ذلت ميدهد. سعدي مي گويد: عزيزي و خواري تو هستي و بس، عزيز تو خواري نبيد زدست. اگر ما اين را بفهميم، آرامش پيدا مي کنيم. سبکي و سنگيني دست خداست. کارما با خدا، مثل چک دو امضائي است. اگر يکي از دو امضا کننده بخواهند به مسافرت بروند، ميگويند: من پنج برگ را امضا مي کنم که اگر کاري پيش آمد، خودت امضا کني و کار پيش برود. بعضي مواقع مي گوييم: شما امضا بکن، من يا امضا مي کنم يا نمي کنم. اگر من بخواهم کسي را عزيز يا ذليل کنم، خدا از قبل يک امضا کرده است، من خودم عزيز يا ذليل مي شوم، در اين شکي نيست. مثلا من مي خواهم آقاي شريعتي را عزيز کنم. خدا مي گويد: در اينکه خودت عزيز يا ذليل مي شوي شکي نيست زيرا من امضا کرده ام تو با اقدام خودت عزيز يا ذليل بشوي. ولي در مورد اينکه آقاي شريعتي عزيز بشود، اول تو امضا بکن، به ما بده، ما يا امضا مي کنيم يا نمي کنيم. در ذلت هم همينطور است. وقتي من تصميم مي گيرم شما را ذليل کنم، خدا يک پيش امضا داده، در اينکه خودت را خوار مي کنم، شک نکن. زيرا تو با همين عملت صد در صد خوار مي شوي ولي دراينکه آقاي شريعتي را خوار کنم، تو اول امضا بکن، هر کاري مي خواهي بکن، ما يا امضا مي کنيم يا نمي کنيم. 99 درصد هم امضا نمي کنيم. يعني اينکه من که آمدم شما را خوار کنم، خودم خوار مي شوم ولي شما خوار نمي شويد. در بازي فوتبال طرف شوت مي کند، چيزي که ضربه مي زند پاي شماست. چيزي که ضربه مي خورد توپ است. توپ که ضربه مي خورد جلو مي رود و پا که ضربه مي زند، عقب مي آيد. قصه عالم هم همين جور است. امام مي گفت: دست آن شيخ را ببوسيد که مرا تکفير مي کردند. تکفير آنها باعث شد تا من بالا بروم.
مکن عمر ضايع به افسوس و حيف، که فرصت عزيز است و لحد سيف
در جنگ هاي تن به تن که با شمشير است، شمشير تند حرکت ميکند. عمر ما هم مثل شتاب شمشير است و مي گذرد. بخاطر همين سرعت و شتاب است که ما عمر را طولاني مي بينيم. عمر کوتاه است. آتش را در آتش چرخان مي گذارند و بصورت يک نقطه است ولي وقتي مي چرخانند، آنرا بصورت دايره مي بيني. باران بصورت قطره مي آيد ووقتي با شتاب مي آيد، بصورت خط مي بينيد. اين عمر خيلي کوتاه است ولي چون با شتاب مي گذرد، فکر مي کنيم طولاني است. سعدي مي گويد: حالا اين فرصت کم را، عزيز بشمار. شما در ظرف طلا، ته سيگار نمي ريزيد و شما عزيز را خرج عزيز مي کنيد. خرج عزيز تر از خودش کن يعني خرج خدا کن. تو براي خدا مايه بگذار، خدا هم براي تو مايه مي گذارد. تو او را ببين، خدا هم تو را مي بيند. در نزديکي هاي شام مزار ام کلثوم دختر حضرت علي (ع) بنام زينب است. زينب همان کلثوم است. اين زينب کبري در عصر عاشورا مي بيند، طرف وارد خيمه مي شود و چيزهاي قيمتي را برمي دارد و همزمان گريه مي کند و چيزهاي قيمتي را هم برمي دارد.. به طرف ميگويد چرا هم گريه مي کني و هم چيزها زا مي بري ؟ او مي گويد: گريه مي کنم زيرا مي بينم به شما ستم مي شود و مي دزدم چون اگرمن برندارم، کس ديگري بر مي دارد. حضرت زينب دعا کرد: خدايا دست و پايش را در اين دنيا قطع کند و او را در آتش بيفکند. در خبر است که در زمان مختار، اين بلا بر سرش آمد. حضرت زينب يک عمرخودش را خرج خدا کرد و خدا هم به حرف اوگوش کرد.