اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

94-09-07-حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري - تفسير سور جزء سي قرآن کريم

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسير سور جزء سي قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري
تاريخ پخش: 07-09-94

يکي ز خيل شهيدان گوش? چمنش *** سلام ما برساند به صبح پيرهنش
کسي که بوي هوالعشق مي‌دهد نفسش *** کسي که عطر هوالله مي‌دهد دهنش
کسي که بين من و عشق هيچ حايل نيست *** کسي که نسبت خوني ست بين عشق و منش
به غير زخم کسي در رکاب او ندويد *** و گريه‌هاي خدا مانده بود و عطر تنش
تمام دشت پر از زخم‌هاي عطشان بود *** فرات پيرهنش بود و آسمان کفنش
فرشته گفت ببينيد اين چه آينه‌اي ست *** چه قدر بوي هوالنور مي‌دهد سخنش
فرشته گفت ببينيد ! عرشيان ديدند *** سري جدا شده لبخند مي‌زند بدنش
به زير تيغ تنش تکه تکه قرآن شد *** مدينه مولد او بود و کربلا وطنش
يکي ز گوشه نشينان زخم روشن او *** سلام ما برساند به شام پيرهنش

شريعتي: سلام عرض مي‌کنم خدمت شما بينندگان عزيز و حاج آقاي ميرباقري عزيز خيلي خوش آمديد.
حاج آقا ميرباقري: سلام عليکم و رحمة الله خدمت شما و بينندگان و همکاران عرض سلام و ادب و احترام دارم
شريعتي: خوشحاليم در محضر شما و دوستان خوب هستيم در ذيل بحث تفسير جزء سي ام قرآن کريم امروز حاج آقاي ميرباقري از نکات لطيف سوره‌ي مبارکه‌ي قارعه براي ما خواهند گفت.
حاج آقا ميرباقري: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة علي اعدائهم اجمعين اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في کل الساعة ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ما ننال به سعة من رحمتک و فوز عن عندک «بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ الْقَارِعَةُ ?1? مَا الْقَارِعَةُ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ، يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ، وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ، فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ، وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ، فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ،، نَارٌ حَامِيَةٌ» اين سوره بر حسب ترتيب سوره‌ي 101 ام قرآن است ولي به حسب نزول از سوره‌هاي مکي است که در مکه نازل شده طبيعتا سور مکي بسياري شان ناظر به قيامت و معاد و حوادث قيامت هستند و در آياتي که در باب معاد است قبلا هم اشاره کردم که اين طور نيست که همه‌ي مباحث آن‌ها بحث اثبات يا امکان معاد و امثال اين‌ها باشد ممکن است يک جاهايي هم استدلال شده بر ضرورت معاد امکان معاد با شيوه‌هاي مختلف ولي خيلي از آياتي که مربوط به معاد است تصويرهايي است از قيامت و حوادثي که نزديک به واقعه‌ي قيامت اتفاق مي‌افتند يا حوادثي که در مقارن قيامت اتفاق مي‌افتند يا بعد از وقوع قيامت بعدش تصوير بهشت و جهنم و تصوير گفتگوهايي که بهشتي‌ها با هم ديگر دارند جهنمي‌ها گفتگوهايي که ملائکه با اهل بهشت و جهنم دارند و امثال اين‌ها تصويرهايي است که لذا قرآن هم فقط دنبال اين نيست که يک استدلالي بکند قوه‌ي استدلال ما را اقنا بکند بلکه دنبال اين است که همه‌ي قواي انسان را به سمت عالم آخرت سير بدهد که طبيعتا اگر اين اتفاق افتاد همه‌ي رفتار انسان هم تحت تاثير قرار مي‌گيرد آدم به اندازه‌ي وسعت و عظمت روحي که دارد عمل مي‌کند کسي که درک از آن عوالم بزرگ تر پيدا مي‌کند و طبيعتا احساسي از آن عوالم غيب فهمي از آن عوالم و احساسي نسبت به آن عوالم در او پيدا مي‌شود طبيعي است رفتارش متناسب با آن عوالم شکل مي‌گيرد يک نکته اين که در آغازين آيات قرآن دعوت به توحيد به معاد است همين است انسان اگر معبودش عوض شد و عوالمي که مي‌خواهد سير بکند به طرف اين معبود تصوير شد که سير انسان در اين عوالم چگونه است طبيعي است رفتارش در اين دنيا متناسب با معبودش و عوالمي که مي‌خواهد طي بکند شکل مي‌گيرد به خلاف آن آدمي که دريچه‌ها به رويش بسته است هم اين دنيا را مي‌بيند همه‌ي مقصدش دنيا است نمي‌تواند براي بيشتر از دنيا عمل بکند اين سوره از آن سوره‌هايي است که تصويري مي‌دهد از حوادث شايد نزديک قيامت يا قرب وقوع قيامت و هم چنين حوادثي که در مرحله‌ي به پا شدن قيامت اتفاق مي‌افتد ترجمه‌ي سوره را من با کمي مسامحه عرض مي‌کنم تا بعد ببينيم بزرگان چطور اين را معنا کردند قارعه يعني کوبنده القارعه يعني آن کوبنده «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ» (قارعه/ 3) چيست آن کوبنده بعد مي‌فرمايد چگونه مي‌تواني بفهمي که آن واقعه‌ي عظيم چيست و ابعادش و حدودش چيست چه چيز تو را آگاه کرده چگونه مي‌تواني آگاه شوي به اين که آن قارعه چيست پس ابتدا خبر مي‌دهد از واقعه‌اي که اتفاق مي‌افتد به نام قارعه کوبنده‌اي است که بايد توضيح بدهيم که چيست مي‌فرمايد در آن روز مردم مثل فراش مبثوث هستند روزي که مردم همانند فراش مبثوث هستند گاهي به پروانه‌هايي بيان کردند که ناگهان از جا کنده مي‌شوند يا ملخ‌هاي پراکنده ملخ‌ها وقتي سير دارند دو سير دارند گاهي دارند مي‌روند به طرف هدفي دسته جمعي هم سو حرکت مي‌کنند اتفاقا خيلي هم موزون و هماهنگ حرکت مي‌کنند پروانه‌ها هم همين طور هستند ولي يک موقعي در حال استراحت هستند يک ضربه‌اي مي‌خورد اين‌ها به صورت يک هدف و هماهنگ حرکت نمي‌کنند منتشر مي‌شوند پراکنده مي‌شوند اين هم نکته‌اي دارد که قرآن شايد خواسته اشاره بکند بعدا مي‌گويم يک موقع تعلق به هدفي دارند هماهنگ مي‌روند حرکت مي‌کنند يک موقعي هدفي نيست آن تعلقاتشان به هم مي‌خورد با يک ضربه هر کسي فقط به دنبال حفظ خودش است مي‌خواهد از اين خطر خودش را حفظ بکند لذا هدفي ندارند تعلقي ندارند هماهنگ شوند پراکنده و منتشر مي‌شوند «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ» (قارعه/ 4) اين ظاهرا ناظر به وقوع قيامت است و آن چنان که بزرگاني مثل مرحوم علامه طباطبائي معنا کردند روزي است که مردم سر از قبر‌ها برمي دارند نحوه‌ي وقوع حضورشان اين طوري است مثل پروانه‌هايي که يک دفعه يک ضربه‌اي خورده هر کدام به طرفي مي‌روند بدون اين که هماهنگ باشند همان آدم‌هايي که در دنيا به صورت اجتماعي زندگي مي‌کردند ديگر اين طوري نيست پراکنده مي‌شوند «وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ» (قارعه/ 5) کوه‌ها هم مثل پشم‌هاي زده شده‌ي رنگين هستند پشمي که حلاج‌ها مي‌زنند با وسيله‌ي حلاجي پشم را مي‌زنند کاملا پراکنده مي‌شود پشم اگر رنگين باشد مثل کوه‌هايي که با رنگ‌هاي متفاوت هستند جوري منتشر مي‌شوند که جز الوان پراکنده از آن‌ها ديده نمي‌شود «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ» (قارعه/ 6) پس يک قارعه‌اي است اين قارعه تاثير مي‌کند دو اثرش گفته شده يکي اين که آدم‌ها مثل پروانه‌ها ملخ‌هاي پراکنده مي‌شوند کوه‌ها مثل پشم زده مي‌شوند بعد هم آدم‌ها دو دسته هستند در قيامت يک دسته هستند که موازين آن‌ها سنگين است موازين بعضي‌ها گفتند يعني موزون‌ها يعني آن چه وزن مي‌شوند بعضي گفتند موازين يعني ميزانشان آن چيزي که با آن مي‌سنجيم موزون‌ها آن اعمالي که وزن مي‌شود چه آن‌هايي که بايد وزن بکنند موازينشان سنگين است اين آدم‌ها در يک نحوه‌ي زندگي هستند که از آن نحوه‌ي زندگي راضي هستند «فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ» (قارعه/ 7) بايد دقت کنيم راضيه را بعضي‌ها گفتند يعني عيش مرضيه يعني عيشي که پسنديده است آن کساني که موازينشان سبک هستند يعني اعمالي که در ميزان قرار مي‌دهد وزني ندارد «فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ» (قارعه/ 9) اين آدم‌ها مادرشان هاويه است هاويه چيست؟ «نَارٌ حَامِيَةٌ» (قارعه/ 11) يک آتش تب دار پر از حرارت است اين‌ها بايد معنا شود سوال‌هاي زيادي است بايد بپردازيم توضيح داده شود بزرگان بحث کردند يکي اين که قارعه يعني چه کوبنده يعني چه يک قرعي واقع مي‌شود در مصداقش بعضي‌ها سعي مي‌کنند همه‌ي تصويرهاي قرآن را تصوير بکنند به محسوس حتي آن جايي که در مورد عالم غيب هم قرآن بحث مي‌کند سعي مي‌کنند تصوير محسوس بدهند نوع نگاهشان به قرآن اين طوري است از اين نگاه داريم که گفتند قارعه کوبنده‌اي است که به زمين کوبيده مي‌شود ستاره‌ي دنباله داري است به زمين کوبيده مي‌شود مدار حرکت زمين تغيير مي‌کند ميدان جاذبه تغيير مي‌کند کوه‌ها متلاشي مي‌کنند که قارعه يعني کوبنده‌اي که به زمين برخورد مي‌کند و کل نظام زمين را به هم مي‌زند آدم‌ها امنيتشان را از دست مي‌دهند به صورت متفرق و پراکنده مي‌شوند تا اين که قارعه در بعضي از روايات از حضرت علي عليه السلام نقل شده در بعضي از کتب که فرمودند... انا القارعه من قارعه هستم حالا بين اين معنا چطور مي‌شود جمع کرد چون قرآن داراي سطوحي از معاني است ممکن است اين‌ها با هم قابل جمع باشد تعارضي نداشته باشند يکي اين که قارعه چيست دوم اين که چه نسبتي است بين اين کوبنده و اين که کوه‌ها متلاشي مي‌شوند و آدم‌ها مثل فراش مبثوث مي‌شوند و سوم اين که چه نسبتي است بين قارعه و ثقل و خفت ميزان موقعي که قارعه کوبيده مي‌شود يک عده‌اي خفيف الميزان هستند يک عده‌اي ثقيل الميزان چه نسبتي بين اين واقعه است که به دنبال اين قارعه گفته شده وقتي اين قارعه واقع مي‌شود آدم‌ها يک عده‌اي ميزان هايشان سنگين است يک عده‌اي خفيف است و سوال بعدي اين که چه نسبتي است بين اين ثقل ميزان و عيش راضيه يعني چه کسي که ترازويش سنگين است در يک عيش مرضيه يا راضي است يک زندگي مورد پسند و زندگي رضايت بخشي است چه نسبتي است بين ثقل موازين کسي که در قيامت در آن صحنه موازينش اعمالش سنگين است يا آن چه بايد روز قيامت از او وزن بکنند موزون هايش سنگين است و اين که اين آدم در عيش راضيه است چه نسبتي بين اين دو است و چه نسبتي است بين سبک بودن موازين و اين که مادرش هاويه باشد هاويه هم يک آتش تب داري است که بعضي گفتند هاويه اسمي است از اسامي جهنم چه نسبتي است بين اين‌ها قبل از اين که اقوال مفسرين بزرگوار را عرض بکنم يکي دو روايت را در فضيلت سوره مي‌خوانم مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل کردند قَالَ مَن قَرَا وَ اَکثَر مِن قِراءة القَارِعَة آمنه الله عزوجل مِن فِتنه الدَّجَال ان يُومِن بِهِ وَ مَن قيح جَهَنَّم يَومَ القِيَامة ان شاء الله (ثواب الاعمال، ص 112) کسي که قارعه را بخواند و زياد بخواند نه يک بار يعني اکثار در قرائت داشته باشد خداي متعال از دو چيز او را نجات مي‌دهد و امنيت مي‌دهد پيداست دو خطر انسان را تهديد مي‌کند يکي من فتنة الدجال که پيش مي‌آيد در آخرالزمان او را حفظ مي‌کند از اين که ايمان به دجال بياورد دومي هم شعله‌هاي جهنم و لهيب جهنم را خدا از او دور مي‌کند و صحنه‌ي خطر ناک است کانه دو قارعه داريم يکي در قيامت است يکي در آخرالزمان که دجال به هم مي‌زند موازين را وقتي به هم زد يک عده‌اي به او ايمان مي‌آورند اول پراکنده مي‌شوند از ايمان خودشان دست برمي دارند بعد روي به او مي‌آورند خداي متعال حفظشان مي‌کند از اين که در اين فتنه سبک وزن شود و خداي متعال ايمانش را حفظ مي‌کند جزء آن‌هايي است که ميزانش در اين صحنه ثقيل است و حرکتش نمي‌دهد اين روايت کافي است اين سوره را چطوري معنا کردند من يک تفسير اوليه‌اي که بزرگان فرمودند را عرض مي‌کنم بعد ببينيم يک مقداري بعضي خواستند اين معاني را بسط بدهند چه است معناي اول اين است که تصوير کردند در قيامت يک کوبنده‌اي است قرع را به معني کوبيدن گرفتند قارعه يعني کوبنده اين قارعه را اعم از قارعه‌اي را گرفتند که معناي ظاهري دارد مثل اين که دو سنگ را به هم مي‌کوبيد يا يک سنگ را به يک شيء مي‌کوبيد اين کوبيدن به اين شدت يک معنايش است بعضي گفتند قارعه در قيامت ستاره‌ي دنباله داري است کوبيده مي‌شود به زمين و نظم منظومه‌اي زمين را به هم مي‌زند پس از اين جا بگيريد تا به معني کوبنده‌هاي باطني مثل مرحوم طبرسي در مجمع البيان قرع را که مي‌خواهد معنا بکند ابتدائا اين طوري معنا مي‌کند قرع يعني ابتلا که براي انسان واقع مي‌شود قلب انسان را مورد تاثير قرار مي‌دهد گويا کوبيدني است در قلب انسان براي انسان حزن و خوف شديد ايجاد مي‌کند اين ابتلائات تعبير به قارعه شده است پس قارعه فقط به معني کوبيدن ظاهري نيست استعمالات قرآني اش را هم خواهيم ديد قارعه به معني اين که جسمي به جسم ديگري برخورد بکند او را بکوبد نيست حوادثي که اتفاق مي‌افتند بلاهايي که پيش مي‌آيند هم قارعه هستند بيماري که پيش مي‌آيد زلزله‌هاي که پيش مي‌آيد قارعات هستند بلايايي که براي اقوام پيش آمده گاهي اوقات بلاي عقوبت است پيش مي‌آمده اين‌ها را مي‌کوبيده اضطراب در آن‌ها ايجاد مي‌کرده و بيماري‌هايي که براي يک مومن پيش مي‌آيد عقوبت هم ممکن است نباشد صرفا براي تربيت انسان باشد اين‌ها قوارع است وقتي بيماري شديدي در انسان پيدا مي‌شود گويا همه‌ي نظام تعلقاتش به هم مي‌خورد موازينش به هم مي‌خورد آدمي که تا ديروز يک نوعي زندگي مي‌کرد بعد از بيماري اش يک جور ديگري زندگي مي‌کند ترازوهايش عوض مي‌شوند امروز يک جوري وزن مي‌کرد امروز که بيمار شد فردا موازينش عوض مي‌شود کارهايي که خوب مي‌دانست ديگر خوب نمي‌داند معيارهايش متفاوت مي‌شود قارعه يعني کوبنده.
شريعتي: اين نوع نگاه اختصاص به قيامت ندارد.
حاج آقا ميرباقري: بله لذا در قرآن قوارع نسبت به همين دنيا هم گفته شده که قارعه‌ها فقط قارعه‌هاي اخروي نيستند قارعه مثل بيماري قارعه است بلا قارعه است عذاب‌هايي که براي اقوام مي‌آمده از آن‌ها در قرآن تبديل به قارعه شده ضربه‌هايي که به انسان زده مي‌شود تعبير به قارعه مي‌شود که ممکن است اين ضربه‌ها اثر بگذارند يکي از آثارش اين است که موازين انسان را ترازوهاي آدم را به هم مي‌زنند وزن کردن آدم بعد از آن قارعه متفاوت مي‌شود چيزهايي که سنگين بود سبک مي‌شود سبک‌ها سنگين مي‌شوند پس اين يک نگاه که ما بگوييم قارعه يعني يک صحنه‌اي است اين صحنه بعضي‌ها گفته اند جزء اشراطي است که مقارن با قيامت پيدا مي‌شود در قرآن اشراط و علائمي براي قيامت ذکر شده که بزرگان چند دسته کرده اند گفتند بعضي هايش با فاصله‌ي به قيامت است بعضي هايش قرب به وقوع قيامت است گفتند اين القارعه ما القارعه از آن اشراط الساعي است علائم قيامتي است که قرب قيامت است کوبنده‌اي است مي‌کوبد آن قدر عظيم است ابعادش که مي‌گويد «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ» که اتفاق مي‌افتد هر چه مي‌خواهيم تصوير بکنيم اين کوبيدن‌ها چيست در اين دنيا که هستيم يک ضلاضل و ابتلائاتي را مي‌فهميم که با آن سر و کار داريم اگر بلا اگر عذاب مي‌فهميم زلزله‌هاي ظاهري مي‌فهميم کوبيدن‌هاي ظاهري باطني که است در چهارچوب صحنه‌ي اين دنيا است اما وقتي مقياس عوض مي‌شود در عالم ديگري يک حوادثي در آن مقياس اتفاق مي‌افتد براي ما فعلا آن افق‌ها قابل درک نيست لذا مي‌گويند «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ» البته خطاب به نبي اکرم معناي ديگري دارد ولي براي ما معنايش همين است نمي‌توانيم حدود اين واقعه‌ي عظيم را بفهميم فقط مي‌فهميم که يک کوبنده‌اي است مي‌کوبد و يک شدتي دارد در اثر شدتش دو اثرش در قرآن توضيح داده شده در اين سوره يکي نسبت به مردم يکي نسبت به کوه‌ها آدم‌هايي که براي خودشان استوار ايستادند هر کسي احساس ثبات و استحکام مي‌کند گاهي انسان متفرعن احساس مي‌کند محور عالم خودش است همه‌ي عالم بر مدار او مي‌چرخد همه چيز با او وزن مي‌شود اين آدم‌ها وزنشان را از دست مي‌دهند تعلقاتشان به هم مي‌ريزد مثل ملخ‌هاي پراکنده مثل پروانه‌هايي که با هدف حرکت نمي‌کنند يک ضربه‌اي خورده فقط دنبال اين هستند که از خطر خودشان را نجات بدهند در اين حالت قرار مي‌گيرند دوم کوه‌هايي ثقل عالم نسبت به آن‌ها است و وزن عالم با آن‌ها است اين کوه‌ها متلاشي مي‌شوند مثل پشم زده شده مي‌شوند اين دو حادثه را قرآن گفته حالا بعد از اين که اين دو حادثه واقع شد و اين اتفاق افتاد اين‌ها را مي‌شود معنايش را بسط داد هم جبال معنايش قابل توسعه است هم انسان‌هايي که مثل پروانه مي‌شوند که بايد بحث شود بعد فرمودند انسان‌ها در اين شرايط دو دسته هستند يک عده موازينشان سنگين است موازين را هم معنا کرده اند به موزون‌هاي انسان موازين جمع ميزان است ميزان به خود ترازو مي‌گويند آن چيزي که با آن وزن مي‌کنند مي‌شود ميزان بعد دقيق تر هم شايد بشود معنا کرد ترازو‌ها سنگين اند گفتند يعني آن چه در ترازو قرار مي‌دهند و وزن مي‌شود اين موازين موزون هايشان سنگين هستند وزن ترازو يعني آن چيزي که در ترازو وزن مي‌شود سنگين است يعني اعمال و حسنات آن چه در ترازو مي‌گذارند بايد دقت بکنيم که اين ترازو چيست در ترازو گذاشتن يعني چه ولي بالاخره يک ميزاني در قيامت به پا مي‌شود «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» (اعراف/ 8) همه چيز آن جا وزن مي‌شود اعمال انسان اوصافت اعتقادات انسان سنجيده مي‌شود و آن‌هايي که موازين و موزون هايشان ثقيل و سنگين است آن‌ها در يک عيش خوشي هستند در عيشي که مرضي است مورد پسند است عيش يعني نوع زندگي شان نوع عيش نوع حياتشان نوع حياتي است که همراه با رضايت و رضايت مندي است اما آن‌هايي که در آن صحنه وقتي وزن مي‌شود موزون هايشان وزن ندارد در آن ميزان که عرض مي‌کنيم آن ميزان چيست در آن ميزان در قيامت وزن ندارد آن‌ها مادرشان هاويه است هاويه يکي از اسامي جهنم است گفتند هاويه که مي‌گويند بعضي‌ها اين طور معنا کردند مخلوقاتي که وارد جهنم مي‌شوند جهنمي‌ها دائما در حال سقوط هستند لذا هاويه يعني اين که گويا محل سقوط است با يک مسامحه‌اي اين طوري معنا کردند به جهنم هاويه گفته مي‌شود چون جهنمي‌ها دائما در حال سقوط اند استقرار و ثبات و تکيه گاهي ندارند دائما در حال سقوط هستند قرآن مي‌فرمايد مشرکين اين طوري هستند «وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّـهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ» (حج/ 31) آن کسي که به خدا شرک مي‌ورزد از تعلق به حضرت حق و توحيد فاصله مي‌گيرد گويا از آسمان دارد سقوط مي‌کند يعني حالت شرک حالت سقوط دائمي است اين‌ها را بزرگان معنا کرده اند هاويه است يعني جهنميان دائما در حال سقوط دائمي در درکات هستند ثباتي ندارند اما چرا گفته امّ مادر اين‌ها جهنم است علت اين که مي‌گويند امّ چون از ماده‌ي ام است به معني قَصَد چون پناهگاه مقصد مأواي طفل مادر است در خوشي‌ها به او پناه مي‌برد در سختي‌ها پناه مي‌برد از اين جهت به مادر مي‌گويند امّ اين آدمي که ميزان هايش سبک هستند اعمال هايش در آن موقع وزن ندارند تکيه گاه و پناهگاهش جهنم است نه اين که تکيه گاهش آن جا جهنم بوده اين جا نبوده آدم‌ها دو دسته اند آن‌هايي که موازينشان ثقيل اند از اول بهشتي بودند يک موقعي عرض کرديم آدم‌ها الآن هم يک عده شان در بهشت اند يک عده در جهنم «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ» (عنکبوت/ 54) آن‌هايي که بهشتي هستند ميزان هايشان از اول ميزان‌هاي حق و سنگيني است اين‌هايي که جهنمي اند ترازوهايشان ترازوهاي سبکي است اعمالشان هم سبک است آن‌هايي که ميزانشان سنگين است بهشتي اند اين‌هايي که ميزانشان سبک است از اول پناهگاهشان هاويه بوده است امّ يعني مقصد او از اول مقاصدش همين جهنم بوده منتها آن جا وقتي ضربه واقع مي‌شود پرده‌ها کنار مي‌رود حقايق آشکار مي‌شود آدم‌ها دو دسته مي‌شوند آن‌هايي که از اول موازينشان سنگين بوده آن‌هايي که موازينشان سبک بوده بنابراين اين‌ها پناهگاهشان از اول هاويه بوده اين هاويه چيست؟ يک آتش تب داري است که آن‌هايي که در دنيا دنبال دنيا هستند و بر سر سفره‌ي دنيا مي‌نشينند از اول تکيه گاهشان آتش است خدا مي‌فرمايد «إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ، أُولَـئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» (يونس/ 8-7) آن‌هايي که اميدشان همين دنيا است چون انسان به اندازه‌ي اميدش کار مي‌کند اگر انسان اميدش اين بود که به اندازه‌ي يک دانشمند بزرگ شود کار مي‌کند براي دانشمند شدن اما اميدوار به اين نيست اميداور به اين است که مي‌تواند در حد خواندن نوشتن ياد بگيرد در همين است آن‌هايي که اميدشان در دنيا کوچک است و اميد به لقاء الله ندارند يعني احساس نمي‌کنند مي‌شود از دنيا عبور بکني از عوالم عبور بکني برسي به قرب الهي طبيعتا راضي به زندگي دنيا هستند آرام هم هستند کنار سفره‌ي دنيا آن‌هايي که از آيات ما غفلت مي‌کنند دو دسته آيات است يک دسته آيات عبرت است آدم را عبور مي‌دهد به عوالم بالاتر يک آيات هم هشدار‌هاي مستمر است بعضي وقت‌ها سر سفره‌ي دنيا نشستي سفره را از زير پايت مي‌کشند دوستت را را مي‌گيرند مالت آبرويت جواني ات را مي‌گيرند اين سفره را جمع مي‌کنند که شما سر سفره ننشيني آن‌هايي که کار به آيات خدا ندارند زنگ خطرها را گوش نمي‌دهند نه عبرت مي‌گيرند نه عبور مي‌کنند و نه زنگ خطر‌ها را مي‌شنوند اعراض از آيات خدا مي‌کنند پناهگاهشان آتش است مکتبسات خودشان هم است يعني آن کسي که بر سر سفره‌ي دنيا نشسته و قانع به دنيا است و همه‌ي آيات خدا را هم ناديده مي‌گيرد اين دارد با آتش سير مي‌کند منتها يک موقعي در حجاب و غفلت است يک بار پرده‌ها مي‌رود کنار «يَوْمَ هُم بَارِزُونَ» (غافر/ 16) آن وقت مي‌رود وسط جهنم اين جا هم همين طور است در اين صحنه‌ي قيامت وقتي پرده‌ها کنار مي‌رود «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ» آن‌هايي که در اين صحنه ميزان هايشان سنگين است در يک عيش مورد پسند و رضايت هستند آن‌هايي که ترازوهايشان موازينشان سبک است آن‌ها در قيامت مقصد و پناه گاهشان تکيه گاهشان آن چيزي که به آن پناه مي‌بردند آن چيزي که از آن مي‌خواستند به آن اعتماد مي‌کردند جهنم است بعد توضيح مي‌دهيم چطور موازين انسان ارتباط دارند با تکيه گاه و مقصد انسان موازين انسان با مقصدش است اگر مقصد آدم خدا بود همه‌ي موازينش مي‌شود الهي اگر مقصدش ابليس بود همه‌ي موازينش مي‌شود شيطان.
شريعتي: معيار که فرقي نمي‌کند چه آن جايي که خفيف الميزان باشيد چه ثقيل الميزان.
حاج آقا ميرباقري: ميزان ميزان حق است منتها در اين ميزان حق عده‌اي سبک اند عده‌اي موازينشان سنگين است آن‌هايي که سبک اند پناه گاهشان آتش است اين را بعد عرض مي‌کنم چه رابطه‌اي است بين ثقل ميزان و عيش راضيه و خفت ميزان و هاويه چه نسبتي است بين اين دو اين را بايد باز بکنيم موازين انسان با مقصدش شکل مي‌گيرد انسان اگر روي به خدا آورد همه‌ي موازينش الهي مي‌شود اگر روي به ابليس آورد همه‌ي موازينش شيطاني مي‌شود آن وقت موازين شيطاني سبک اند کسي که ميزانش شيطان بوده روز قيامت هم در دامن شيطان است مقصد معبودش شيطان است لذا معبودش مي‌شود خود شيطان سقوط گاهش مي‌شود وادي ولايت شيطان مي‌شود جهنم فرمود نار ولايت دشمنان اهل بيت است کسي که ارزش هايش ارزش‌هاي غلطي است معبودش معبود غلطي است آن وقت پناه گاهش است مادرش است تکيه گاهش است در حال سقوط در همان وادي است وادي ولايت ائمه‌ي نار وادي هاويه است و به عکس وادي ولايت اولياء الهي وادي عيش راضيه است.
شريعتي: أَثْقَلُ مَا يوضَعُ فِي الْمِيزَانِ يوْمَ الْقِيامَةِ الصَّلاةُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيتِهِ (وسائل الشيعه، ج 7، ص 197) سنگين ترين عملي که در روز قيامت در ترازوي اعمال ما است صلوات بر محمد و آل محمد است
حاج آقا ميرباقري: تواضع و خشوع در مقابل آن‌ها يعني هيچ چيزي به اندازه‌ي اقرار به مقامات آن‌ها سنگين تر نيست صلوات تجديد عهد است يعني تجديد عهد با ولايت نو کردن عهد ولايت و اقرار به مقامات آن‌ها و خضوع در مقابل مقامات آن‌ها بالاترين امري است که در ترازوي ما در قيامت قرار مي‌گيرد اصلا ميزان‌هاي ما اين طوري ميزان مي‌شوند انسان اگر سجده در مقابل خدا نکرد و تواضع در مقابل اولياء خدا نکرد موازينش به هم مي‌خورد ترازويش اشتباه وزن مي‌کند
شريعتي: امروز صفحه‌ي 47 را با هم تلاوت مي‌کنيم آيات نوراني سوره‌ي مبارکه‌ي بقره آيات 275 تا 281
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّـهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّـهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ  ?275? يَمْحَقُ اللَّـهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ  ?276? إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ  ?277? يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ  ?278? فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ  ?279? وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ  ?280? وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّـهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ  ?281?
ترجمه:
کساني که ربا مي خورند [در ميان مردم و براي امر معيشت و زندگي] به پاي نمي خيزند، مگر مانند به پاي خاستن کسي که شيطان او را با تماس خود آشفته حال کرده [و تعادل رواني و عقلي اش را مختل ساخته] است، اين بدان سبب است که آنان گفتند: خريد و فروش هم مانند رباست. در حالي که خدا خريد و فروش را حلال، و ربا را حرام کرده است. پس هر که از سوي پروردگارش پندي به او رسد و [از کار زشت خود] بازايستد، سودهايي که [پيش از تحريم آن] به دست آورده، مال خود اوست، و کارش [از جهت آثار گناه و کيفر آخرتي] با خداست. و کساني که [به عمل زشت خود] بازگردند [و نهي خدا را احترام نکنند] پس آنان اهل آتش اند، و در آن جاودانه اند.  (???) خدا ربا را نابود مي کند، و صدقات را فزوني مي دهد؛ و خدا هيچ ناسپاس بزه کاري را دوست ندارد.  (???) مسلماً کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، و نماز را به پا داشتند، و زکات پرداختند، براي آنان نزد پروردگارشان پاداشي [شايسته و مناسب] است، و نه بيمي بر آنان است و نه اندوهگين مي شوند.  (???) اي اهل ايمان! از خدا پروا کنيد، و اگر مؤمن [واقعي] هستيد آنچه را از ربا [بر عهده مردم] باقي مانده رها کنيد.  (???) واگر چنين نکرديد [و به رباخواري اصرار ورزيديد] به جنگي بزرگ از سوي خدا و رسولش [بر ضد خود] يقين کنيد؛ و اگر توبه کرديد، اصل سرمايه هاي شما براي خود شماست [و سودهاي گرفته شده را به مردم بازگردانيد] که در اين صورت نه ستم مي کنيد و نه مورد ستم قرار مي گيريد.  (???) و اگر [بدهکار] تنگدست بود [بر شماست که] او را تا هنگام توانايي مهلت دهيد؛ و بخشيدن همه وام [و چشم پوشي و گذشت از آن در صورتي که توانايي پرداختش را ندارد] اگر [فضيلت وثوابش را] بدانيد براي شما بهتر است.  (???) و پروا کنيد از روزي که در آن به سوي خدا بازگردانده مي شويد، سپس به هر کس آنچه انجام داده، به طور کامل داده مي شود؛ و آنان مورد ستم قرار نمي گيرند [زيرا هر چه را دريافت مي کنند، تجسّمِ عيني اعمال خودشان است].  (???)
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شريعتي: نکات تکميلي را حاج آقا ميرباقري بفرمايند
حاج آقا ميرباقري: بسم الله الرحمن الرحيم ما يک مقدار در مورد ميزان بحث بکنيم بعد ببينيم ميزان سنگين ميزان سبک ميزان حق چيست که در قرآن خداي متعال مي‌فرمايد «وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ» (انبيا/ 47) روز قيامت ما موازين که تعبير به ترازو مي‌خواهيد بفرماييد تعبير دقيقي نيست چون ترازو مال فقط سنجيدن سنگيني اجرام و اجسام است ميزان‌هاي قسط وسيله‌هاي سنجش با ميزان‌هايي وزن مي‌کنيم که همه قسط هستند يعني حق را مي‌سنجند و دقيقا متناسب عدل مي‌سنجند به هيچ کسي ظلم نمي‌شود اگر به اندازه‌ي سنگيني يک دانه ريز خردل باشد ما آن را مي‌آوريم در ترازو مي‌گذاريم هيچ چيز گم نمي‌شود ما براي محاسبه کفايت مي‌کنيم وقتي ما حساب کننده و حاسب هستيم ديگر هيچ چيز ديگري لازم نيست دقيق موازين قسط را مي‌گذاريم با قسط وزن مي‌شود ميزان‌ها ميزان قسط هستند در آيه‌ي ديگري مي‌فرمايد «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَـئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ» (اعراف/ 9-8) وزن بر مدار حق است وزن يعني چه؟ ممکن است بگوييد يعني وزن کردن بر اساس حق است معناي مصدري بگيريد ممکن است اسم مصدري بگيريد بگوييد وزن اشياء حق است يک احتمال ديگري هم دارد وزن يعني آن چيزي که معيار سنجش است با آن مي‌سنجيم و ميزان‌ها با آن مي‌سنجند چون شما وقتي مي‌خواهيد ترازو بکنيد به يک ضابطه‌اي ترازو مي‌کنيد آن چيزي که ميزان‌ها با آن وزن مي‌کنند آن حق است معيار سنجش حق است بنابراين معيار سنجش حق شد با اين معيار حق مي‌سنجيم کسي که «فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ» وقتي با حق مي‌سنجيد ميزان هايش سنگين است آن‌ها هستند که اهل فلاح و رويش و رستگاري هستند و آن‌هايي که ميزان هايشان وقتي ميزان ميزان حق شد سبک است اين‌ها از کساني هستند که خسارت نفس مي‌کنند به خاطر اين که ظلم به آيات ما کردند چشم پوشي از آيات کردند پس اين موازين و ميزان حق که در قيامت نصب مي‌شود اين ميزان حق و قسط چيست؟ خود ميزان اصلا چيست؟ همه‌ي انسان‌ها از سر سفره‌ها هنگام خواب حتي در وقت خواب يک ترازوهايي داريم دائما ترازو مي‌کنيم مي‌خواهيم خانه بخريم اين خانه خوب است يا بد مي‌سنجيم با معيارهاي خودمان مي‌گوييم اين خانه خوب است بخريم مي‌خواهيم بفروشيم مي‌خواهيم تجارت بکنيم اين جنس را بخرم با اين آدم تجارت بکنم با اين کشور قرارداد ببندم به اين آدم راي بدهم در رفتار سياسي خودم در همسايگي اين آدم خانه بخرم با اين آدم دوست شوم اين همسر را انتخاب بکنم اين مدرسه بروم آن رشته‌ي دانشگاهي را انتخاب بکنم اين کتاب را بخوانم دائم لحظه‌اي ترازو از دل ما نمي‌افتد دائم داريم ترازو مي‌کنيم آدم مي‌خواهد نگاه بکند خيال مي‌کند وقتي نگاه مي‌کند ترازو نمي‌کند نخير وزن مي‌کند اگر بد است نگاه نمي‌کند اگر خوب است نگاه مي‌کند يک نفس مي‌کشي با ترازو مي‌کشي گوش مي‌کني مي‌گويد حرام است گوش نمي‌کنم ديگري گوش مي‌دهد مي‌گويد حرام است اشکال ندارد لذت مي‌برم زيباست يکي هم مي‌گويد بد است همين آهنگ زيبا را پس دائم ما داريم ترازو مي‌کنيم و با ترازوهايمان انتخاب مي‌کنيم و عمل مي‌کنيم اختيار ما بدون ترازو و عمل نمي‌شود معناي اين که «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» همين است به آدم فهماندند خوب و بد را دائم ترازو مي‌کند ما يک ميزان داريم که با آن مي‌سنجيم شما وقتي مي‌خواهيد حرارت بدن را حرارت فضا را بسنجيد با انبساط جيوه مي‌سنجيد جيوه‌اي را در يک لوله‌اي قرار مي‌دهيد مي‌گوييد اين ميزان انبساط علامت اين مقدار حرارت است اگر انبساط جيوه در سنجش حرارت به اين حالت رسيد متعال است بيشترش تب است کمترش ضعف بدن است مي‌خواهيد فشار خون را بسنجيد ببينيد قلب چطوري کار مي‌کند در لحظه‌اي که پمپاژ خون مي‌کند در لحظه‌اي که توقف مي‌کند ميزان فشار حرکت خون در رگ‌ها چقدر است با فشار هوا مي‌سنجيد به مچ يا بازو مي‌بنديد از يک جايي قطع مي‌شود از يک جايي ضربان نبض شروع مي‌شود با ميزان فشار مي‌گوييد فشار خون متعادل است يا نه ميزان فشار هوايي که مي‌آوريد يا ميزان انبساط جيوه مي‌شود شاقول شما تراز شما ميزان حقيقي آن شاخص انبساط جيوه است يا ميزان فشار هوا بر رگ‌ها است اين مي‌شود ميزان شما مي‌گوييد اين ميزان فشار هوا اگر بر رگ‌ها وارد شد و گردش خون از کار افتاد اين ميزان ميزان متعادل فشار خون است اگر فشار بيشتري بايد وارد شود فشار خون متعادل نيست در واقع ميزان حقيقي اين است اين فقط مال وزن کردن فشار خون و سنجش ضربان قلب انسان و امثال اين‌ها است يا نه؟ حرارت بدن است يا نه در بدن انسان فرض کنيد ترشح غدد را با يک مقياسي اندازه گيري مي‌کنند از اين بالاترش باشد پايين ترش در تعادل نيست در زندگي آدم هميشه اين طوري است آدم وقتي مي‌خواهد خانه بخرد ميزان دارد موازين هم يکسان نيستند آدم‌ها ميزان هايشان متفاوت است يک آدمي وقتي مي‌خواهد خانه بخرد مي‌گويد اين خانه به حرم حضرت معصومه نزديک است يا دور است مي‌خواهد برود در شهري زندگي بکند مي‌گويد اين شهر دارالمومنين است يا نيست يک کسي مي‌خواهد برود زندگي بکند مي‌گويد اين شهر به دريا نزديک است منابع طبيعي اش تفرج گاه هايش خوب است يا نه دو سنجش است مي‌خواهد همسر انتخاب بکند يک کسي مي‌گويد اول ببينيم اين آدم اهل نماز است مومن است اخلاقش خوب است يک کسي مي‌گويد اول ببينيم ظواهرش چطور است پول دار است شغل خوب است يا نه نمي‌خواهم بگويم آن ميزان‌ها را نبايد ديد مي‌خواهم بگويم موازين متفاوت است آدم مي‌خواهد لباس بخرد يک کسي مي‌گويد اين لباس را اسلام اجازه نمي‌دهد خوب نيست سبک است ديگري مي‌گويد اين لباس زيبايي است مي‌خرد پس دائم آدم دارد مي‌سنجد با ترازوهايي مي‌سنجد هر کاري بکند مي‌سنجد بي ترازو نيست حالا خوب دقت کنيد ببينيد ترازوهاي انسان به کجا برمي گردند؟ اين يک نکته نکته‌ي ديگر اين که ترازو هم گاهي اوقات اجتماعي است جوامع هم همين طور است يک کشوري مي‌خواهد صلح بکند بجنگد مي‌خواهد قرارداد امضا بکند با يک ترازوي مي‌سنجد مي‌گويد قرارداد امضا بکنيم يا نه بجنگيم يا نه صلح بکنيم يا نه خوب است يا بد ترازو‌ها متفاوت است ممکن است يک کشوري در اين شرايط انتخاب صلح بکند يک کشور ديگري انتخاب جنگ بکند ترازوي جوامع هم متفاوت است آدم ترازويش به کجا برمي گردد؟ بخشي از ترازوهايش برمي گردد به ارزش‌هاي اجتماعي و فرهنگ جامعه در جامعه‌اي ما زندگي مي‌کنيم اگر فرهنگ آن جامعه را پذيرفتيم بخشي از ترازوي ما را شکل مي‌دهد اين نوع ازدواج را اين جامعه بد مي‌داند يا خوب مي‌داند اين نوع تشکيل حزب سياسي را خوب يا بد مي‌داند و امثال اين‌ها پس موازين ما موازين متفاوتي هستند اين ميزان‌ها در همه‌ي اعمال هستند يک نکته‌اي را اشاره بکنم در مورد اربعين که اربعين يکي از قوارع است يک ضربه‌ي اجتماعي است که مي‌خورد و ارزش‌هاي اجتماعي را تغيير مي‌دهد و به دنبالش حوادث ديگري هم است هم قارعه است براي دشمن هم قارعه است براي خود ما هم يک ضربه‌ي اجتماعي مي‌زند به فرهنگ ما و به شدت فرهنگ اجتماعي ما را تحت تاثير قرار مي‌دهد و طبيعتا بسياري از مناسبات فرهنگي را تغيير مي‌دهد يادم است بعضي از سکولارها مدعيان روشن فکري کسي از مذهبيون متديين جوامع ما که اين‌ها را روشن فکر نمي‌دانند گفته بود بي خود مي‌گوييد ما به توسعه رسيديم چطور ما به توسعه دست يافتيم به شاخص‌هاي توسعه نزديک شديم در حالي که در سال گذشته اين مال دو دهه‌ي قبل است در سال گذشته سه ميليون نفر به زيارت امام زاده رفتند شاخص توسعه گسترش توريسم به مفهوم غربي اش است ابزار انتقال فرهنگ است به عنوان شاخص توسعه نگاه مي‌کنند اگر اين تبديل شد به زيارت معصوم مي‌شود شاخص براي يک حرکت ديگري يادم است مقام معظم رهبري در بيان سخناني که در آغاز فروردين سال گذشته داشتند يکي از مهم ترين مسائلي که تکيه کردند گفتند ما امسال اربعين داشتيم چرا اين را ذکر مي‌کنند اين به عنوان شاخص پيشرفت به طرف مقصد است اين خيلي مهم است زيارت بستر تحقق ظهور است بستر تحقق جامعه‌ي حول الامام است و حتما با گردش گري و سياحت هم فرق مي‌کند اگر زيارت گسترش پيدا بکند فرهنگ مذهبي گسترش پيدا مي‌کند و بالعکس اربعين شاخص يک حرکت بزرگ اجتماعي به سمت امام است که اين حتما مقدمات ظهور امام زمان را آرام آرام فراهم خواهد کرد و تبديل مي‌شود به يک ضربه‌ي بزرگ به جبهه‌ي باطل اعم از نفاق و کفر در دنياي اسلام و بيرون دنياي اسلام و يک انسجام داخلي درون جامعه‌ي مومنين حادثه‌ي عظيمي است که معادلات ارزشي جامعه‌ي ما و به تبعش جامعه‌ي جهاني را تغيير مي‌دهد لذا مي‌شود جزء دست آوردهاي سال يک امت به حساب آورد.
شريعتي: خيلي ممنون التماس دعا خدانگهدار.

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها