برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دريافتي از واژهي حيات در قرآن كريم
كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين ميرباقري
تاريخ پخش: 09/01/93
بسم الله الرحمن الرحيم
و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين
اگرچه در نظر خلق، اهل پرهيزيم *** به ياد گوشهي چشم تو اشك ميريزيم
شنيدهايم كه فصل بهار ميآيي *** چقدر برگ به اين شانهها بياويزيم
هنوز از كف دريا فروتريم اما *** به موجها فراگير درميآميزيم
تو مهرباني و با ذره مهر ميورزي *** وگرنه پيش تو ما چون غبار ناچيزيم
غبار روي زمينيم و آنچنان مغرور *** كه پيش پاي كسي جز تو برنميخيزيم
«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»
آقاي شريعتي: سلام ميگويم به همهي بينندههاي خوبمان. خانم و آقايان. انشاءالله ايامتان پر خير و بركت باشد. خيلي خوشحاليم كه امروز هم در روزهاي ابتدايي روزهاي سال 1393 با سمت خدا مهمان خانههاي شما هستيم. آرزو ميكنم كه جسم و روحتان بهار بهاري باشد، به حق و بهار و آل بهار. انشاءالله. حاج آقاي ميرباقري سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي ميرباقري: عليکم السلام و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همکاران عزيزتان و بينندگان ارجمند عرض سلام و ادب و احترام دارم و براي همه آرزوي توفيق ميكنم.
آقاي شريعتي: ما خيلي خوشحال هستيم كه خدمت شما هستيم. آرزو ميكنيم كه سال جديد براي شما و خانوادهي محترمتان مبارك و پر خير و بركت باشد. به مناسبت حيات دوبارهي طبيعت در فصل بهار، قرار است كه حاج آقاي ميرباقري از حيات براي ما بگويند، و قطعاً بحث امروزشان براي ما شنيدني و جذاب خواهد بود.
حاج آقاي ميرباقري: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صل الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين. [دعاي فرج]
در جلسهي گذشته سه چهار نكته را در آغاز بهار عرض كردم. يكي اين بود كه در اين فصل كه طبيعت از نو خرم و با نشاط ميشود و همهي ما به دامن طبيعت ميرويم، مواظب باشيم كه دل بستهي به خود پديدهها نشويم و لذت و ابتهاج ما ابتهاج به پديدهها نباشد. چون اين پديدهها آفل هستند و غروب كننده هستند و اگر به آنها دل بستيم، در متن طلوعشان در دل ما غصه و حزن را سبز ميكنند. بنابراين ابتهاج ما ابتهاج به آيات الله باشد. كسي كه دل خوش به آيات است، آيات خدا تعديل پذير نيستند. آيهاي ميرود و آيهي ديگري جايگزين آن ميشود. اصلاً نوع انبساطش، انبساط ديگري است.
دومين نكتهاي كه عرض كرديم اين بود كه همينطور كه طبيعت با وزش نسيم رحمت الهي زنده ميشود، اين يك مثلي است براي اينكه جانهاي ما هم ميتواند با وزش نسيم و حيات الهي و حيات طيبه زنده شود و به يك حيات ديگري راه پيدا كند.
نكتهي سوم اين بود همينطور كه هر پاييزي، بهاري دارد، كل دوران خزان بشريت هم بهاري دارد و همينطور كه نسيم رحمت ميوزد و طبيعت زنده ميشود يك نسيم رحمتي ميوزد، يك كلمهي حياتي است، يك بهاري است كه آن بهار محقق ميشود و ظهور پيدا ميكند. آن هم دوران ظهور حضرت هست كه بهار عالم هست، و حيات طيبه در عالم ظاهر ميشود.
اين را هم اشاره كرديم كه گاهي بعضي از انسانها ممكن است تحول در درونشان اتفاق بيافتد. يعني امام در باطنشان ظهور پيدا كند «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين» (كافي/ج1/ص194) اين آدمها باطنشان بهار ميشود. وجودشان زنده ميشود و به خرمي ميرسد. ولي در عصر ظهور اين ظهور به طور كلي واقع ميشود و كل جهان بهار و گلستان ميشود و فضاي كلي عالم عوض ميشود.
عرض ما در ادامهي همين بحث است. چطور ميشود ما در آن نكتهي دوم كه اشاره كرديم خوب است آدم به حيات برسد، همينطور كه بهار زنده ميشود ما هم زنده شويم. سرزمين وجود ما در معرض باران رحمت الهي و نسيم حيات بخش قرار بگيرد، و جانهاي ما وارد عرصهي حيات مجدد شود.
در قرآن خداي متعال يك مقايسهاي ميكنند و داوري را در قدم اول به خود ما واگذار ميكند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها» (انعام/122) ميفرمايد: آن كسي كه مرده بود و ما زندهاش كرديم. ما همه مي ميريم ولي حتماً دوست داريم بعد از اينكه ميميريم، به يك حيات بالاتري برسيم. ميفرمايد: آيا آن كسي كه مرده بود و خدا در او حيات دميد، او را زنده كرد، و با اين حيات به وادي نور رسيد، «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ» زندگياش در بين مردم در فضاي نور است. با بصيرت و نور كار ميكند. مثل آن كسي است كه مثل او در وادي ظلمات هست و خارج از ظلمات نميشود. قرآن ميخواهد بگويد: يك سري هستند كه در وادي ظلمات مستقر هستند. وادي ظلماتي كه در آيهي ظلمات بحث ميشود و در آيتالكرسي ذيل آن بحث كرده است. «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره/257) يك عده در اين ظلمات مستقر هستند و خارج از اين ظلمات نميشوند. يك عدهاي به نور ميرسند. عدهاي در موت مستقر هستند. عدهاي به حيات ميرسند بعد از اينكه مرده هستند، همهي ما از ابتدا از خودمان حياتي نداريم ولي خداي متعال حياتي در آنها ميدمد. حالا ان حيات چيست كه عدهاي به آن ميرسند و عدهاي از آن محروم هستند. اين نور چيست كه عدهاي به آن ميرسند و عدهاي محروم هستند؟ آيات قرآن به وضوح اين معنا را توضيح ميدهد. در آيات مكرر قرآن خداي متعال ميفرمايد: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ» (انبياء/30) ما حيات همهي اشياء را از آب قرار داديم. در عالم طبيعت حيات موجودات طبيعي به آب هست. اگر آب نباشد، زندگي نيست. منتهي اين را مكرر عرض كرديم. هرچه ما مي بينيم مثلي است براي يك واقعيتهاي ديگري كه آنها آن مثل حقيقي هستند. همينطور كه در اين عالم آبي هست و اين آب مبدأ حيات موجودات زنده است، تعبير مبدأ هم غلط است. همهي موجودات زنده حياتشان وابسته به اوست. يك كلمهي «ماء» و «آب» در عالم است كه همهي حيات در عالم به او وابسته است. هركجا در كل كائنات حياتي است، نتيجهي آن كلمهي «ماء» است. آن كلمهي «ماء» كه سرچشمهي همهي كائنات است، حقيقت ولايت و وجود مقدس امام(ع) است. در قرآن خداي متعال وقتي صحبت از غيبت امام ميكنند، كه امام در حجاب غيبت قرار بگيرد، ميفرمايد: «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرا» (ملك/30) اگر آبي كه خدا به شما عطا كرده است، صبح كرديد و در حال صبح اين آبي كه خدا در اختيار شما قرار داده است، در لايههاي باطني غور كرده است، پنهان شده است، حضرت فرمودند: «إِنْ أَصْبَحَ إِمَامُكُمْ غَائِبا» (بحارالانوار/ج24/ص100) اگر امام شما غائب شد، «فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ» (ملك/30) چه كسي است كه ديگر آن سرچشمهي حيات را در اختيار شما قرار بدهد؟ اين سرچشمهي حيات رحمت خداست، نعمت خداست، سعي كنيد خودتان را از اين سرچشمه بهرهمند كنيد. اگر غور كرد كس ديگري اين سرچشمه را در اختيار شما نميگذارد. شما از حيات محروم ميشويد. پس همينطور كه اگر آب در زمين فرو رود واقعاً حيات ظاهري موجودات از بين ميرود، اگر حقيقت ولايت امام در حجاب برود، حيات طيبه از بين ميرود. لذا دوران غيبت امام گويي دوران مردگي عالم است. عرض كردم ممكن است يك نفوسي با امام ارتباط برقرار كنند و براي آنها ظهور جزئي واقع شود. يعني امام در آنها تجلي كند. آنها به حيات طيبه ميرسند و الآن در بهار هستند ولي اگر امام غايب شد دورهي موت عالم ميشود.
لذا وقتي قرآن از عصر ظهور صحبت ميكند، ميفرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (حديد/17) بعد از اينكه كلمهي حيات و وجود مقدس امام و كلمهي روح در حجاب رفته بود و پنهان شده بود، در لايههاي باطني غور كرده بود، اين دوباره آشكار ميشود. آب روي زمين آشكار ميشود، و همهي مردم به حيات طيبه ميرسند. زمين زنده ميشود. اهلش زنده ميشوند. همه به حقيقت ايمان ميرسند. آيات بسيار دقيق و به هم پيوسته است. «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» فرمود: «يَعْنِي بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا» حضرت فرمود: مقصود از موت زمين موت اهلش است. اهل زمين بميرند، زمين مرده است. اهل زمين زنده باشند، زمين زنده است. پس قبل از ظهور، اهل زمين مردهاند. بعد فرمود: «وَ الْكَافِرُ مَيِّت» (بحارالانوار/ج24/ص325) نگاه نكنيد كافر راه ميرود، از شما بهتر زندگي ميكند. او ميت است. «فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء» به تعبير علي(ع) مرده است و بنابراين «كُفن» يعني مردگي، ايمان يعني حيات، وقتي حضرت در زمين ظاهر شد، آن حيات باطني و آن حقيقت ايمان آشكار ميشود.
خداي متعال در قرآن ميفرمايد: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» (جن/16) اگر اين بندگان من بر آن طريقهي كه من مقرر كردم، استقامت ميكردند، من آنها را با آب گوارا سيراب ميكردم. حضرت فرمودند: «طريقه» يعني ولايت ما، اگر در مسير ولايت ما و امر و نهي ما استوار ميماندند، دنبال امر و نهي ما بودند، ما سرزمين وجود اينها را «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ» (كافي/ج1/ص220) حضرت «لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» را اينطور تفسير كردند. قلوبشان را با ايمان سيراب ميكرديم. پس «ماءً غَدَقاً» همان حقيقت ايمان است. حالا اين حقيقت ايمان از كجا ميآيد؟ در يك روايت ديگر همين آيه را توضيح ميدهد. فرمود: «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ» يعني از علم امام برخوردارشان ميكرديم. از معارفي كه از ناحيهي امام بر وجود انسان جاري ميشود، آن معارف حقيقت ايمان است.آن سرچشمهي حيات است. قلوبشان را سيراب ميكرديم، يعني از علم الامام منتفع ميشدند. علم امام آن سرچشمهي جاري حكمتي است كه وقتي به قلب انسان رسيد، قلب تشنهي حكمت است. قلب حكيم ميشود. زنده ميشود. قلبي كه مرده بود، با معارفي كه از ناحيهي امام(ع) به او ميرسد زنده ميشود. پس سرچشمهي حيات علم الامام است. معارفي كه نزد امام است، اين معارف عبارت است از آب گوارايي كه وقتي به مؤمن ميرسد سرزمين وجود انسان زنده ميشود. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ» كساني كه بر طريقه استقامت ميكنند، خداي متعال قلوب آنها را سيراب ميكند؟ چگونه؟ با ايمان سيراب ميكند. در يك روايت ديگر فرمود: با علم الامام سيرابشان ميكنيم. وقتي علم از عالم بالا ميآيد، علم مبدأ حكمت قلب، مبدأ حيات قلب است. قلب حكيم قلب زنده است. قلب غير حكيم قلب مرده است. قلبي كه انوار ايمان حقيقت ايمان در او جاري است، قلب زنده است. والا قلب مرده است. تشبيه هم نيست، مثل است. اين حياتي كه شما ميبينيد، حيات نازل است. وگرنه آب از آسمان نازل ميشود، بعد طبيعت زنده ميشود. خداي متعال رحمت خودش را، حيات را از طريق اين حيات به طبيعت ميرساند. علم الامام آن ماء جاري است كه اگر به سرزمين وجود انسان رسيد، سرزمين وجود انسان زنده ميشود. اين بيان را از امام رضا عرض كردم كه «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ» (كافي/ج1/ص198) امام آن باران بارنده است. ابر بارنده است. آن باران فراوان است كه اگر بر سرزمين كسي باريد، سرزمين زنده ميشود. حيات طيبه در آن نفس رحماني امام است. در آن حقيقتي است كه از امام بر وجود انسان جاري ميشود.
در يك روايت ديگر همين آيه را معنا كرده است، منتهي در عالم قبر برده است. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» فرموده: در عوالم قبل هم در عالم ازله، اگر آنها بر سر حقيقت ولايت استوار ميماندند، گِلشان را با آب فرات يعني با حقيقت ولايت عجين ميكرده است. پس حقيقت ولايت آن ماء طهور است، آن سرچشمهي حيات است، اينكه ميگويند: حضرت خضر از آب حيات خورده است، يعني به حقيقت ولايت راه پيدا كرده است. واقعاً ديگر مرگ سراغ چنين آدمي نميآيد. كسي كه به حقيقت ولايت الله راه پيدا كرد، جزء اولياء خدا ميشود. كسي كه از ولايت بر او دميده شود، جزء اولياء خدا ميشود. آب حيات حقيقت ولايت الله است كه به نبي اكرم خورانيده شده، لذا ايشان و اهلبيتشان اصلاً سرچشمهي حيات هستند. ديگران به اندازهاي كه از نبي اكرم مينوشند به سرچشمهي حيات ميرسند، به ولايت الله هم ميرسند. «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس/62) آن مقام وادي ايمن كه ديگر هيچ خوفي نيست، يعني مرگي نيست. چون ميدانيد مرگ خيلي چيز وحشتناكي است. لذا خطاب ميرسد: «من الحي القيوم، من الحي القيوم» اين بنده ديگر حيات الهي در او دميده ميشود. كلمهي حيات وجود مقدس امام است.
پس بنابراين زنده شدن سرزمين وجودي انسان به اين است كه از آن سرچشمهي حيات در او جاري شود، از عوالم قبل هم بوده است، در اين دنيا هم همينطور است. اگر كسي استقامت كند، از آن سرچشمهي حيات در او جاري ميشود و انسان زنده ميشود. اين آيهاي كه خواندم را ببينيد چطور تفسير كردند. فرمود: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناه» (انعام/122) حضرت فرمود: «ا فمن كان ميتا ان لا يعرف شيئاً» معارف ما به او نرسيده است. كسي كه دستش از معارف كوتاه است، اين آدم دستش از ايمان و حيات طيبه كوتاه است. نه به ايمان ميرسد و نه به حيات.
حضرت فرمودند: «يَا بُنَيَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ» (بحارالانوار/ج1/ص106) ميخواهي ببيني چقدر قدر دارند، ببين چقدر معرفت دارند. حياتشان به اندازهي معرفتشان است. معرفتشان ناب باشد، حياتشان ناب است. معرفتشان پايين باشد، حياتشان پايين است. بعد فرمودند: «فَإِنَّ الْمَعْرِفَة هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ» معرفت فهم كلمات ما است «وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ» اگر به مؤمن درايت روايت دادند، با درايت روايات انسان به بالاترين درجات ايمان ميرسد. پس ببينيد حضرت فرمود: «ماءً غَدَقاً» آن آب گوارايي كه قلوب مؤمنين را سيراب ميكنند، هم ايمان است، هم علم الامام است. علم الامام همان ايمان است. ايمان چيزي جز ظهور علم الامام در قلب انسان نيست. معارفي كه خدا به امام داده است، آن معارف توحيدي اگر در قلب انسان تنزل پيدا كرد، انسان مؤمن ميشود. مجرايش چيست؟ كلماتشان است. اگر درايت كلماتشان، نور كلماتشان به قلب انسان رسيد، قلب زنده ميشود. طريق زنده شدنش همين است. مگر نور خورشيد بر اين دانه نميتابد زنده ميشود؟ چطور نور امام به قلب انسان بتابد، زنده نميشود؟ مگر باران نميبارد زنده ميشود. اگر باران وجود امام ببارد، آدم زنده نميشود؟ پس امام همان كلمهي نور است. همان كلمهي ماء است. سرچشمهي حيات آن باران بارندهاي است كه اگر بر سرزمين انسان باريد هم لطيف ميشود، هم زنده ميشود. آن نوري است كه اگر تابيد، انسان به حقيقت ايمان ميرسد. حضرت فرمود: «أ فمن كان ميتاً ان لا يعرف شيئاً» هيچي بلد نبود. «فاحيينا» يعني از معارف به او داديم. وقتي معرفت به قلب انسان رسيد، اين سرزمين زنده ميشود. معرفت همان علم الامام است. همان آب جاري از ناحيهي امام است.
اميرالمؤمنين وقتي علم خودشان را با ديگران مقايسه ميكنند، ميفرمايند: «فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاء» (كافي/ج1/ص184) آن كساني كه ديگران به آنها متمسك شدند با امامي كه شما به آن روي آورديد، يكي نيستند. ديگران به سوي چشمههاي كم آبي رفتند كه آلوده است و از ظرفي در ظرفي ميريزند. «وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا» (كافي/ج1/ص184) امام آن سرچشمهي زلالي است كه به اذن پروردگارش جاري است، «لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»
مگر شما در روايات نديدهايد. قطعي است «من أخلص لله أربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» (جامع الاخبار/ص94) نبي اكرم كه در مقام اخلاص علم است «أنا مدينة الحكمة» ميشود. همهي چشمههاي حكمت به حضرت ختم ميشود. «و علي بابها» همهي چشمههاي حكمت به امام ختم ميشود. امام حكيم است. لذا اگر كسي در خدمت امام بود از علم امام كه از آن سرچشمهي حكمت است، رسيد قلب زنده ميشود. اين كلمهي حيات است.
عرض كردم اين تشبيه نيست. تشبيه غير از تمثيل است. در تشبيه اصل مشبه به است كه يك چيزي را به آن تشبيه ميكنيم. آدم شجاع را به شير تشبيه ميكنيم. شير اصل شجاعت است. ولي در اينجا اينطور نيست. اين مثل فرع است. اصل آن ممثل است. اين را جلوي ما گذاشتند، كه آن را بفهميم. آن مرتبهي عالي است. اين حياتي كه در اثر بهار ميآيد، اين مقدمه است.
حضرت يك معناي ديگر براي «ا فمن كان ميتا» كردند كه لطيفتر از اين است. فرمودند: كسي كه ولايت امام در او دميده شد، به حيات طيبه ميرسد. اين است كه در آن آيهي قرآن خداي متعال به مؤمنين خطاب ميكند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» شما كه حقيقت ايمان را قبول كرديد، با ايمان آشنا هستيد، طعم ايمان را چشيدهايد، «اسْتَجيبُوا لِلَّهِ» خداي متعال را اجابت كنيد، «وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ» (انفال/24) وقتي شما را به سرچشمهي حيات دعوت ميكنند، اجابت كنيد. سخت است، استجابت است، با زحمت اجابت كنيد. به سرچشمهي حيات ميرسيد. روايت را ديديد، حضرت فرمودند: «ولاية علي ابن ابي طالب» خداي متعال اين حقيبقت را، نبي اكرم خودش پرده از ولايت برداشت. البته من اين را مكرر گفتم. ولايت اميرالمؤمنين عين ولايت نبي اكرم است و عين ولايت الله است. اصل ولايت الله است. در نبي اكرم و اميرالمؤمنين جاري ميشود. ولايت اهلبيت ولايت نبي اكرم است. چيزي در عرض او نيست. خانههايشان، خانههاي نبي اكرم است. پس بنابراين اين ولايتي كه مبدأ حيات است، «لِما يُحْييكُم» ولايت الله است. اگر كسي در محيط ولايت الله قرار گرفت، حقيقتاً در او روح دميده ميشود. اينكه در روايات ديديد، فرمود: در اصحاب الميمنه مردم سه دسته هستند. «السابقون السابقون»، «اصحاب الميمنه»، «اصحاب المشئمه». فرمود: اصحاب المشئمه يك روح بيشتر ندارند، آن هم روح المدرج است. مدرج يعني روحش حركت ميكنند، ميخورند و ميخوابند، روح غريزي است. نفس است. اصحاب الميمنه چهار روح دارند. «روح المدرج، روح الايمان، روح القوه، روح الشهوه» فرمود: اگر خوف خدا در دل آنها هست، اگر ميل به عبادت دارند، اگر از خداي متعال خائف هستند، اگر توانايي بر بندگي دارند به خاطر اين روحهايي است كه بر بدنشان دميده شده است. اگر نباشد آدم ميل به عبادت پيدا نميكند. روح المدرج ميل به خوردن و خوابيدن دارد. وقتي آن روح آمد، آنوقت نفس انسان هم ذيل آن روح قرار ميگيرد و طور ديگري عمل ميكند. مبدأ ميلش عوض ميشود. بايد روح ديگري در انسان دميده شود، اصلاً مجاز نيست.
فرمود: در انبياء يك روح پنجمي هم هست كه روح القدس است. نه ميخوابد، نه غفلت ميكند، نه نسيان دارد. روح القدس است كه در بقيه نيست. آنوقت نبي اكرم اصل اين كلمهي روح هستند. اميرالمؤمنين اصل كلمهي روح هستند. و اين كلمهي روح و كلمهي نور با همديگر هستند. هركجا كلمهي روح آمد، كلمهي نور هم ميآيد. حضرت فرمود: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً» مرده بودند. معارف امام در قلبشان جاري شد. ولايت امام در قلبشان جاري شد، زنده شدند. «وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا» (انعام/122) اين ديگر نوراني هم ميشود. وقتي كلمهي روح به او ميرسد، درهاي سرچشمهي حيات به روي قلب انسان و وجود انسان گشوده شد و انسان در معرض حقيقت جاري امام، باران رحمتي كه از آستان امام ميبارد قرار گرفت، به حقيقت نور هم ميرسد. هم زنده ميشود، موجود زنده ميخواهد راه برود، مشي او مشي در نور است. يعني سير در وادي نور دارد. آيه خيلي روشن است. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) «آمنوا» چه كساني هستند؟ آن كساني كه حقيقت ولايت به آنها رسيد. مگر ايمان به علم نبود؟ آنهايي كه به علم امام رسيدند، آنهايي كه به ايمان رسيدند، تحت ولايت الله هستند. سير ولايت الله در كجاست؟ «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناه»، «فاحييناه» يعني «بِوِلايَتنا» يعني به ايمان رسيد. به ولايت الله رسيد. كسي كه به ولايت الله رسيد، «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاس» (انعام/122) نقطهي مقابلش هم «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمات» (انعام/122) آن كسي است كه ايمان نياورده و به ولايت الله نرسيده است. كسي كه به ولايت الله نرسيد، او در ظلمات است. ظلمات كجاست؟ ظلمات را هم باز در آيهي سورهي بقره توضيح داده شد. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره/257) آن ظلمات وادي ولايت خود اولياي طاغوت است. كساني كه از ولايت الله خارج شوند، اولياي طاغوت آنها را تحت ولايت خودشان ميبرند. ولايت آنها ولايت ظلمات است. هرچه بيشتر غور ميكنند، بيشتر ظلماني ميشود. پس هم وادي ظلمات است، هم وادي مردگي و موت است. اين وادي هم وادي علم است، معرفت و نور و حيات است. اينطور ميشود كه انسان به حيات برسد.
حالا يك زمان حيات جزئي است، امام در قلب انسان ظهور ميكند. اين ظهور براي اهلش جزئي است. يعني حقيقت ولايت امام در قلب مؤمن است. وقتي پذيرفتي اين حقيقت ظاهر ميشود. همه يك محبتي از امام دارند. محبت كلمهي ايمان كه امام است در دل ما هست. ولي يك موقع كار به جايي ميرسد كه انسان امتحان پس ميدهد. اگر امتحان پس داديم و وادي تسليم و تطهير را پشت سر گذاشتيم و به وادي تنوير رسيديم، «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ» قلوب مؤمنين را روشن ميكنند، به طوري كه «لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَار» (كافي/ج1/ص194) نور امام در قلب مؤمن از خورشيد در وسط روز روشنتر ميشود. اين مرحلهي نورانيت و حيات طيبه ميشود. براي يك نفر حاصل ميشود. وادي تسليم و تطهير را پشت سر بگذارد، به وادي تنوير برسد كه ميخواهد نوراني شود. نورانيت از عالم امام است. امام كلمهي نور است. آن نور در قلب انسان وقتي ظاهر شد، قلب انسان از روز روشنتر ميشود. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناه وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً» براي كل مؤمنين محقق ميشود. لذا عقول كامل ميشود. عقلها چهل برابر ميشود و ديگر علم و معارف كه دو حرف از 27 مورد آشكار شده بود، 25 مورد بعد ظاهر ميشود، آن بهار عالم ميشود. آن بهاري كه ما دنبالش هستيم، كه ميگوييم: بهار طبيعت، مثلي است، خدا براي شما مثل ميزند. آنوقت يك بهار ديگري هم پشتش هست كه عالم آخرت است كه حتي در عصر ظهور هم همهي كلمهي حيات، همهي آن مايي كه ولايت امام است، سرچشمهي حيات، همهي علم امام، همهي ولايت امام، تمامي ولايت نبي اكرم در اين دنيا امكان ظهورش نيست. بايد در عالم بعد برويم بچشيم كه برزخ و قيامت و بهشت ميشود. درجات بهشت، درجات حيات طيبه است. در هر درجه نسيمي از نسيمهاي رحمت ميوزد و بارشي از باران رحمت و حياتي هست. حيات درجات بهشت، حيات درجات ولايت است. انشاءالله خداوند متعال جان همهي ما را سير اين درجات بدهد و به همهي درجات برسيم.
آقاي شريعتي: انشاءالله به اين حيات طيبه و بركاتي كه فرمودند، برسيم. خيلي ممنون و متشكرم. خدا شهيد آويني را رحمت كند. ميگفت: با بهاران روزي نو از راه ميرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاريم، اكنون كه جهان و جهانيان مردهاند، وقت آن نرسيده است، كه مسيحاي موعود سر رسد و «يحيي الارض بعد موتها» انشاءالله در آن روزگار باشيم. خيلي از توجه شما ممنونم. بهاران شگفتي در راهند فردا گلي ميشكفد كه بادها را پر پر ميكند. والحمدلله رب العالمين و صل الله علي محمدٍ و آله الظاهرين.
صفحهي 44 قرآن كريم:
«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبِّ أَرِنىِ كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلىَ وَ لَاكِن لِّيَطْمَئنَّ قَلْبىِ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيرِْ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلىَ كلُِّ جَبَلٍ مِّنهُْنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(260) مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فىِ كلُِّ سُنبُلَةٍ مِّاْئَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(261) الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواْ مَنًّا وَ لَا أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ(262)* قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيرٌْ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ غَنىٌِّ حَلِيمٌ(263) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَ الْأَذَى كاَلَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَّا يَقْدِرُونَ عَلىَ شىَْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ(264)»
ترجمه آيات:
«ابراهيم گفت: اى پروردگار من، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مىسازى. گفت: آيا هنوز ايمان نياوردهاى؟ گفت: بلى، و لكن مى خواهم كه دلم آرام يابد. گفت: چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه. پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مىآيند، و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است. (260) مثَل آنان كه مال خود را در راه خدا انفاق مىكنند، مثَل دانهاى است كه هفت خوشه برآورد و در هر خوشهاى صد دانه باشد. خدا پاداش هر كه را كه بخواهد، چند برابر مىكند. خدا گشايشدهنده و داناست. (261) مزد كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكنند و پس از انفاق منّتى نمىنهند و آزارى نمىرسانند با پروردگارشان است. نه بيمناك مىشوند و نه اندوهگين. (262) گفتار نيكو و بخشايش، بهتر از صدقهاى است كه آزارى به دنبال داشته باشد. خدا بىنياز و بردبار است. (263) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، همانند آن كس كه اموال خود را از روى ريا و خودنمايى انفاق مىكند و به خدا و روز قيامت ايمان ندارد، صدقههاى خويش را به منّت نهادن و آزار رسانيدن باطل مكنيد. مثَل او مثَل سنگ صافى است كه بر روى آن خاك نشسته باشد. به ناگاه بارانى تند فرو بارد و آن سنگ را هم چنان كشت ناپذير باقى گذارد. چنين كسان از آنچه كردهاند سودى نمىبرند، كه خدا كافران را هدايت نمىكند. (264)»