اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

93-01-02-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري- دريافتي از واژه‌ي حيات در قرآن كريم

معرفی برنامه

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: دريافتي از واژه‌ي حيات در قرآن كريم

كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين ميرباقري

تاريخ پخش: 02/01/93

بسم الله الرحمن الرحيم

و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين

آري هوا خوش است و غزل خيز در بهار

باريده است خنده‌ي يك ريز در بهار

از باد نوبهار حديث است، تن مپوش

بايد دريد جامه‌ي پرهيز در بهار

اما خدا نياورد آن روز را كه آه

گيرد دلي پهانه‌ي پاييز در بهار

بي ديد و بازديد تو، تبريك عيد چيست؟

چندين دروغ مصلحت آميز در بهار

با ديدنم پر از عرق شرم مي‌شوند

گلهاي شادكام دل‌انگيز در بهار

مي‌بينم اي شكوفه كه خون مي‌شود به لب

از شاخه‌ي انار مياويز در بهار

آقاي شريعتي: سلام مي‌گويم به همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان. خانم و آقايان. خيلي خيلي خوش آمديد به بهارانه‌ي سمت خداي امروز ما. حاج آقاي ميرباقري سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي ميرباقري: عليکم السلام و رحمة الله، من هم اين ايام را خدمت حضرتعالي و همکاران عزيزتان و بينندگان ارجمند صميمانه تبريك عرض مي‌كنم.

آقاي شريعتي: بسيار ممنون و متشكرم، آرزو مي كنم آغازين روزهاي سال 1393 براي همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان و همه‌ي مردم سرزمينمان هر كجا كه هستند، انشاءالله پر خير و بركت باشد و جان و دل و روحشان بهاري بهاري باشد. دعوت مي‌كنم كه حرف‌هاي بهاري حاج آقاي ميرباقري عزيز را بشنويد.

حاج آقاي ميرباقري: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صل الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين. [دعاي فرج]

ايام بهار و تجديد حيات طبيعت و نشاط طبيعت هست، به طور طبيعي همه‌ي ما از اين ايام لذت مي‌بريم و غرق در بهجت حيات مجدد طبيعت مي‌شويم. من چند نكته را فقط پيرامون همين تحولي كه در طبيعت پيدا مي‌شود، بهجتي كه براي ما حاصل مي‌شود تقديم بينندگان عزيز مي‌كنم.

نكته‌ي اول اين است كه ما در قبال اين تحولي كه در طبيعت پيدا مي‌شود و رويش مجدد طبيعت و بهجت‌هايي كه به ما دست مي‌دهد، دو نوع مواجه و برخورد داريم. يك موقعي انسان در حجاب هست، خود طبيعت را مي‌بيند. رويش بهار را مي‌بيند. درختان سرسبز و خرم مي‌شوند. نهرها جاري هستند. هوا، هواي معتدلي است و امثال اينطور تحولاتي كه در طبيعت اتفاق مي‌افتد كه شعرا ديديد، لطيف هم گفتند. اين ابتهاجات يك آفت بسيار بسيار جدي در متنش هست، كه همه‌ي بينندگان حتماً تجربه كردند و آن اين است انساني كه به خود اين تحولات، به خود اين پديده‌ها دلخوش است، چون انسان يك موجود فراباش است و بر فراز اين چهار فصل ايستاده است، و خداي متعال او را اينطور آفريده است كه در بهار، پاييز را مي‌بيند. اگر دل به خود بهار بست، بي‌ترديد در آغاز بهار نگران پاييز است. و هرچه از بهار بيشتر مي گذرد، اضطراب انسان بيشتر مي‌شود. چرا؟ چون اين محبوب دارد از انسان خداحافظي مي‌كند و مي‌رود. به بهار دل بستي. خوب محبوب رفتني از آغاز وصالش تلخكامي وصالش هست. چون مي‌داند محبوب رفتني است. يا او از من جدا مي‌شود، يا من از او جدا مي‌شوم. جدايي قهري است. جدايي در دست ما نيست. يا من از بهار جدا مي‌شوم، يا بهار از من جدا مي‌شود. خاصيت تحول است. هم من متحول هستم، هم بهار. اگر به امر متحول دل بستي، جدايي قطعي است.اين جدايي در لحظه‌ي وصال ذائقه‌ي انسان را تلخ مي‌كند. همه تجربه كردند. آن روز خوشي كه ما براي تفرج و تفريح بيرون مي‌رويم با دوستان و اقوام و محفلي داريم، از آغاز صبح انسان براي غروب مضطرب است و هرچه به غروب نزديك‌تر مي‌شود، اين افسردگي و اضطراب بيشتر مي‌شود. در متن خوشي مضطرب است. چون عرض كردم انسان موجود فرا باش است. مثل حيوان نيست كه آينده‌اش را نبيند. دغدغه‌ي آينده را نداشته باشد. جدايي قطعي است، انسان هم مشرف به اين جدايي است. لذا در لحظه‌ي وصال محبوبي كه جدا شدني است، تلخي فراغ هست. وقتي جدا شد اين آتش در درون انسان شعله ور مي‌شود و ديگر انسان را بي‌قرار مي‌كند. ممكن است انسان با تغافل و خود را غافل كردن بخواهد اين را پشت سر بگذارد، اما تغافل واقعيت مسأله را عوض نمي‌كند. اين اضطراب به باطن ناخودآگاه انسان مي‌رود. اين خاصيت دل بستن به آفل‌ها است.

اينكه در قرآن ديديد خداي متعال از زبان ابراهيم خليل اين لطيفه را بيان مي‌كند كه وقتي با بت‌ پرست‌ها مواجه شد كه در مقابل ستاره‌ها سجده مي‌كردند، وقتي ستاره در شب تاريك طلوع كرد، آدم محتاج به نور است و از ظلمت رنج مي‌برد. نگاهش به ستاره افتاد، «رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي‏ فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين‏» (انعام/76) اين در مقام تعليم بوده است. يكي از تفسيرهاي اين آيه اين است. مي‌فرمود: ببينيد چيزي كه غروب مي‌كند، نمي‌شود به آن دل بست. چون اگر دل بست وقت غروبش چه مي‌كنيم؟ زيبايي كه غروب مي‌كند علامت اين است كه از اول هم اين زيبايي براي خودش نبود، اگر براي خودش بود كه غروب نمي‌كرد.

ما به زيبايي‌ها طبيعت نبايد دل ببنديم. به هيچ چيز! نه به نهر جاري‌اش، نه به صداي پرندگانش، نه به هواي معتدلش، به هيچ چيز طبيعت نبايد دل بست. پس بايد چه كنيم كه از اين جمال لذت ببريم ولي در دل اين لذت رنج نباشد؟

اين جمال براي خود اين اشياء نيست. اگر براي خودشان بود، حتماً از آنها گرفته نمي‌شد. اين گلي كه طراوتش از بين مي‌رود، طراوتش از خودش نبود. چيزي كه براي خودش است، از او گرفته نمي‌شود. پس اگر كسي در متن اين جمال، حضور جمال حضرت حق را ببيند، كه حقيقت همين است. همه‌ي زيبايي‌ها از اوست. همه‌ي جمال از اوست. اگر كسي در متن جمال به جمال حضرت حق راه پيدا كند. برهانش هم اين بود كه عرض كردم. اين جمال‌ها اگر براي خود اين پديده‌ها بود، آفل نبود. افول علامت اين است كه اين جمال براي خودشان نيست. پس سرچشمه‌اي دارد، آن سرچشمه غروب كننده نيست. دائمي است. والا اگر او هم دائمي بود مثل بقيه بود. پس بنابراين اين آفل‌ها ما را به يك حقيقت غير آفل هدايت مي‌كنند. همه‌ي جمال از اوست. اگر كسي به او پيوند خورد در هر جلوه‌اي جمال او را، آيه‌اي از آيات او را مي‌بيند، و غرق در بهجت مي‌شود چون جمال حقيقتي زنده، محيط، مسلط، حاضر، قابل دل بستن و جواب بدهنده است. اينها كه نه صداي ما را مي‌شنوند، نه جوابي مي‌دهند، اگر ان اتفاق افتاد كه انسان دل به او بست ديگر اضطراب تحول‌ها را هم ندارد. چون اين تحول‌ها محبوب مرا از من جدا نمي‌كند. رنج تحول‌ها، رنج جدايي از محبوب است.

يك عزيز سؤال كردند آقا ما چه كنيم كه از دوري محبوب‌ها رنج نبريم؟ گفتم: چاره‌اش همين است كه قرآن فرمود: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» (حديد/4) هركجا باشيد، در بزرخ هم برويد با شماست. در دنيا هم با شماست. اين محبوب از شما جدا شد، محيط به شماست. اگر اينطور شد انسان در بهار منتظر پاييز است چون اين جلوه مي‌رود، جلوه‌ي ديگري مي‌آيد. رنجي در كار نيست. كه حالا پاييز مي‌آيد، مگر پاييز بدتر از بهار است؟ پاييز هم يك جلوه است و بلكه زيباتر، چه تفاوتي دارد؟ انسان دائم مشغول به آيات حضرت حق است. به جاي اينكه بهار را مدح كند، خداي متعال را حمد مي‌كند و اين حمد بي‌پايان است. برهانش همين بود كه عرض كردم. ولي شهود است، يافتن است.

انسان اگر به جايي رسيد كه از آفل‌ها عبور كرد، دل برداشت، محبوب حقيقي ظاهر مي‌شود. آنوقت دل به او بستي، هيچوقت اين انبساط از بين نمي‌رود. اين را هم عرض كردم، محبوب‌هاي ديگر در متن وصالشان غصه‌ي فراغ هست. و علاوه بر غصه‌اي كه هست انسان از دور خيال مي‌كند خبري است. وقتي نزديك مي‌شويم مي‌بيند نه به اندازه‌ي آدم نيست. شيطان بزرگ‌نمايي كرده است. و الا هيچ چيز به اندازه‌ي دل انسان نيست. «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّه‏» (بحارالانوار/ج67/ص25) به اندازه‌ي دل آدم نيست. آدم وقتي رسيد مي‌فهمد اين ارزش دل بستن نداشت. لذا مضطرب مي‌شود. يكي اينكه مي‌داند، بايد از او جدا شوي، دوم مي‌فهمد اين آنقدري كه نشان مي‌داد، نبود. حضرت حق هم از آدم جدا نمي‌شود، هم هرچه مي‌بيني جلوه‌هاي بالاتري است، پاياني ندارد. اينطور نيست كه به يك جلوه رسيدي بگويي: حضرت حق تمام شد. لذا آنهايي كه به حضرت حق مي‌رسند دائم غرق در بهجت هستند، و هر لحظه هم بهجت و نشاطشان افزوده مي‌شود، اگر حجاب عالم ملك برداشته شد، در عالم ملك توانستند جلال و جمال الهي را ببينند، آرام آرام حجاب ملكوت برداشته مي‌شود و عوالم بعد است. اين مسير، مسير نامتناهي است. لذا انسان‌هايي كه به خداي متعال دل مي‌بندند، از او مي‌گيرند، به او پس مي‌دهند، دائم با او هستند، بهجتشان، بهجت بي‌پايان، بدون اضطراب، بدون رنج، بدون غصه فراغ هست. چون مي‌دانند آنطور نيست كه او متحول باشد و فراغ قطعي باشد. يك خوف ديگري دارند، آن خوف اين است كه مبادا ما راه برويم. بد راه برويم و با بد راه رفتنمان خودمان از محبوبمان جدا شويم. لذا مراقبه مي‌كنند، آن خوف در انسان احتياط مي‌آورد. به خلاف خوف جدايي بهار است. هرچه هم احتياط كنيم، آفل است. اين ضعف اوست. اين خوف ناشي از ضعف محبوب است. آن خوف ناشي از ضعف محبوب نيست. نگراني در رفتار خود انسان است كه ما چطور عمل كنيم كه از زيبايي‌ها جدا نشويم.

يك تعبيري در دعاي عرفه از سيد الشهدا(ع) نقل شده است، تعبير لطيفي است. «عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَار» من از دگرگوني آثار، رفت و آمد آثار، اينكه پاييز مي‌رود، بهار مي‌آيد، شب مي‌رود، روز مي‌آيد و امثال اينها. «وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَار» اينكه اطوار عالم در حال نقل و انتقال هستند، يك امري را يافتند، «أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي‏» مراد تو از من چيست؟ خدايا چرا اين تحولات را به نشان مي‌دهي و در معرض ديد من قرار مي‌دهي. مي‌دانيد خيلي از تحولات عالم از معرض ديد ما پنهان است، نمي‌بينيم! آنچه مي‌بينيم خداي متعال براي چه رفت و آمد بهار و پاييز و شب و روز و جواني و پيري  را در معرض ديد ما قرار داده است؟ «عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي» آنچه تو از من مي‌خواهي، اين است. «أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ» مي‌خواهي خودت را در همه چيز به من معرفي كني، «حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ‏ءٍ» تا اينكه در هيچ چيز نسبت به تو غافل نباشم. نه اينكه نسبت به تو غافل نباشم،«حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ‏ءٍ» در بهار هم با تو باشم. در پاييز هم با تو باشم. در شب هم با تو باشم. در روز هم با تو باشم. در جواني با تو باشم. اين آن چيزي است كه خداي متعال مي‌خواهد. اينكه خداي متعال خورشيد را وسط آسمان مي‌برد و بعد هم پنهانش مي‌كند، براي اين است كه ما بفهميم اين خورشيد كاره‌اي نيست و در متن طلوع خورشيد حضرت حق را ببينيم، در غروبش هم حضرت حق را‌ ببينيم. كساني كه به اين مقام مي‌رسند، نگران پاييز نيستند، نگران اينكه اين صبح، شب مي‌شود نيستند. مگر چه مي‌شود؟ صبح مي‌رود، شب مي‌آيد. آيه‌اي مي‌رود، سفره‌اي انداخته مي‌شود، سفره‌اي جمع مي‌شود. ديديد آدم دل بسته به كسي است، كساني كه حتماً عشق مجازي را تجربه كردند، آدمي كه دل بسته به كسي است سر سفره‌ي او مي‌نشيند، توجه به سفره انداختن و جمع كردن اوست. كاري ندارد چه چيزي سر سفره مي‌گذارد و برمي‌دارد. كسي كه با خداست، در بهار سفره انداختن و جمع كردن او برايش لطيف است. از صنع الهي لذت مي‌برد كه چطور بهار را جمع مي‌كند، چطور مي‌دمد، چطور نفس رحماني جمع مي‌شود. دوباره پاييز مي‌آيد، او مشغولش مي‌كند و دائم غرق در بهجت و ابتهاج است. اين همان احسن الحال است. احسن الحالي كه ما از خداي متعال در اين دعاي تحويل سال مي‌خواهيم كه خدايا حال ما را متحول كن. همه‌ي تحولات دست تو است. «يا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول و الاحوال» همه‌ي چرخش‌ها در دست توست. يك تحولي در ما ايجاد كن به احسن الحال برسيم. احسن الحال، آن احسن الحال حضور در محضر خداست. آدم‌هاي اينچنيني هميشه بهار هستند. اصلاً پاييز را نمي‌بينند. همه‌ي عالم برايشان بهار است. همه‌ي عالم براي اينها حضور حضرت حق است. هميشه غرق بهجت هستند. اصلاً نگران هيچ آينده‌اي نيستند. حتي نگران مرگ نيستند. مي‌گويند: اين عالم خدا را ديديم، برويم آن عالم را هم ببينيم.

من يكي از اولياي خدا را مي‌شناختم، مي‌گفت: اين عالم خدا را ديديم. ببينيم آن عالم وسيع‌تر خدا چه خبر است. مضطرب نيست كه بساط دنيا جمع مي‌شود. پس اين نكته‌ي اول است كه ما بايد از زيبايي طبيعت، از بهار، از رويش گياهان، از بارش باران، از نسيم بهار، از صداي پرندگان، لذت ببريم. همه‌ي اينها آيات هستند. خود اينها هيچ جلوه‌اي ندارند. اوهام نفس است. خيال بافي است كه اينها را خدا مي‌نشاند. ما را به اينها دل بسته مي‌كند، در اين دل بستگي‌ها براي ما رنج ايجاد مي كند. بنا بود ما از حضور حضرت حق لذت ببريم. از جمال الهي، از محبت او، از رحمت او، نسيم رحمت خدا را ببينيم، «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم/50) اين دو نگاه است. طبيعتاً اين نگاه دوم، نگاه كسي است كه هميشه بهار است. اين نكته‌ي اول است.

نكته‌ي دوم اين است كه هرچه ما در عالم محسوس مي‌بينيم آيات و نشانه‌هايي براي عالم ديگر هستند. به تعبير ديگر ما بايد بگرديم ممثل آن را پيدا كنيم. خداي متعال اين را جلوي ما گذاشته است، اين يك مثل است. يك واقعيت عظيم‌تري هم هست، عبرت بگيريم. از اين عبور كنيم و به آن ممثل برسيم. شما در طبيعت مي‌بينيد، باران رحمت الهي مي‌بارد و بهار زنده مي‌شود. خداي متعال با يك بيان لطيف ديگري اين را بيان كرده است. مي‌فرمايد: وقتي بهار مي‌آيد، «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ» رحمت خداست كه نازل مي‌شود، اين آثار رحمت خداست كه بر عالم مي‌بارد، وقتي باريد، «كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» زمين مرده با اثر رحمت الهي زنده مي‌شود. و الا باران چه‌كاره است كه زمين را زنده كند؟ اين تجلي رحمت است. آثار رحمت الهي است كه در عالم ظاهر مي‌شود. بعد مي فرمايد: «إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» (روم/50) اوست كه مرده‌ها را زنده مي‌كند. خدايي كه با آثار رحمتش طبيعت را زنده مي‌كند، همين خداي متعال مرده‌ها را زنده مي‌كند و او بر هر كاري تواناست. اين ذيل آيه دو احتمال دارد. يكي ناظر به معاد است كه درست هم هست. همين خدايي كه مرده را زنده مي‌كند مي‌تواند انسان مرده را هم بروياند. همين خدايي كه باران را مي‌بارد و يك بذر مرده تبديل به يك گياه با نشاط مي‌شود، مي‌تواند انسان را از نو زنده كند. يك نكته‌ي ديگر هم در آن هست و آن اينكه ما واقعاً يك موت و حيات ديگري هم داريم. سرزمين وجود ما سرزمين كوير است بايد رحمت خدا بر آن ببارد تا سبز و خرم زنده شود. ما چرا خودمان را ارضي نمي‌بينيم كه باران رحمت خدا بر اين ارض ببارد و اين ارض را زنده كند. چرا براي خودمان حيات ديگري غير از اين حيات نمي‌بينيم. چرا ما كه در انتظار نشسته‌ايم، كه زمين زنده شود و اين گل سبز شود در انتظار سبز شدن خودمان نيستيم. مگر ما سرزمين مرده‌اي نيستيم كه اگر رحمت خدا بر ما ببارد، زنده مي‌شويم؟ ما يك شجره‌ي طيبه مي‌شويم. يك درخت زنده مي‌شويم. بار مي‌دهيم، محصول مي‌دهيم، ميوه مي‌دهيم. مگر ما نمي‌توانيم فرعي از آن كلمه‌ي طيبه بشويم كه «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (ابراهيم/25) فرعي از اميرالمؤمنين ونبي اكرم شويم و دائم سرسبز باشيم. خودمان دائم بهار باشيم. نه اينكه عالم براي ما دائم بهار باشد. يك سخني بود كه جهان براي ما بايد دائم بهار باشد. بحث اين است كه چرا خودمان دائم بهار نباشيم؟ چرا ما توجه به پاييز وجود خودمان نمي‌كنيم كه بايد اين خزان با بارش رحمت خدا تبديل به بهار شود.

اين روايت را يك وقتي گفتم كه در انبياء پنج روح است. روح القدس، روح الايمان، روح القوه، روح الشهوة، روح المدرج، در خوبان و مؤمنين چهار روح است. روح القدس نيست. در كفار يك روح المدرج است. همان نفس است. فقط مي‌خورند و مي‌خوابند. آن روح‌هاي ديگر واقعي است، بايد آن روح‌ها در ما دميده شود. همينطور كه دميده مي‌شود در طبيعت زنده مي‌شود، ما بايد زنده شويم و به حيات‌هاي برتر برسيم. بنابراين همينطور كه در انتظار نشستيم كه باران رحمت خدا ببارد و اين رحمت الهي نازل شود و طبيعت زنده شود، از زنده شدن طبيعت لذت ببريم، اگر توجه كنيم و اين رحمت الهي بر ما ببارد، ترديد نكنيد ما از زنده شدن خودمان، بيش از زنده شدن طبيعت لذت خواهيم برد. ما بايد به دنبال بهار خودمان باشيم و اين شدني است. به نظر من اين آيه يكي از نكاتي كه اشاره مي‌كند همين است. مي‌فرمايد: «إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى» همان خدايي كه خاك را زنده مي‌كند، مي‌تواند شما را هم زنده كند.

آقاي شريعتي: يك ضمير مستعدي مي‌خواهد كه اين رحمت‌ها را جذب كند.

حاج آقاي ميرباقري: فقط اگر بخواهيم واقع مي‌شود. غفلت مي‌كنيم. اين رحمت‌ها هم مي‌بارد. ببينيد فرمود: «إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرضوا لها» (بحارالانوار/ج84/ص267) در ايام زندگي هركسي نسيم‌هايي مي‌وزد. خودتان را در معرض قرار دهيد. شعري كه الآن خوانديد مضمون حديث بود. حضرت فرمودند: خودتان را در معرض باد بهار قرار بدهيد، چون آن كاري كه با گياهان مي‌كند، با شما هم، همان كار را مي‌كند. همان باد بهاري كه جسم را با نشاط مي‌كند، يك نسيم‌هاي رحمتي است، كه وقتي به انسان خورد، او را زنده مي‌كند. فرمود: از اين نسيم‌ها در دوران شما هست. شما غافل هستيد، مي‌آيد رد مي‌شود و ما اعتنايي نمي‌كنيم. بنابراين نسيم‌هاي رحمت الهي كه در عالم هست كه مي‌تواند در انسان حيات بدمد، به اين نسيم‌ها توجه كنيم و دنبال اين نسيم‌ها برويم و دنبال بهار خودمان باشيم. همه‌چيز براي بهار ما آماده است. هم سرزمين ما سرزمين حاصلخيزي است. هم رحمت خدا جاري است. اين رحمت مي‌بارد و ما را بهاري مي‌كند و زنده مي‌كند.

امام رضا(ع) يك حديث دارند، امام و امامت را معرفي مي‌كنند. در ذيل آن حديث يك جمله‌ي لطيفي دارند. اوصاف امام را بيان مي‌كنند، خيلي عجيب است. اينها اگر در جاي خودش واقع شود فهم مي‌شود. حضرت مي‌گويند: امام ابر بارنده است و باران متتابع و پشت سر هم است. يكي از شئون امام است. چطور اين ابر مي‌بارد زنده مي‌كند. مگر اين غير از رحمت خدا چه دارد؟ فرمود: امام اينگونه است. اگر بر سرزمين وجود انسان ببارد، سرزمين وجود انسان زنده مي‌شود. پاك مي‌شود، طاهر مي‌شود. خداي متعال مي‌‌فرمايد: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ» (انفال/11) خداي متعال از عالم بالا آب را نازل كرد كه شما را پاك كند، داستان جنگ بدر است. در روايت است فرمود: «السماء» مقام نبي اكرم (ص) است. «ماء» ولايت اميرالمؤمنين است. وقتي ببارد شما را تطهير مي‌كند. پس بنابراين همينطور كه باراني است، مي‌بارد، نسيمي است، مي‌وزد. همه چيز در طبيعت جلوه‌هاي رحمت خداست و آثار رحمت است. يكي در تابش خورشيد است. يكي در بارش باران است. يكي در نسيم بهاري است. همه دست به دست هم مي‌دهند و اين زمين مرده زنده مي‌شود، همه‌ي نسيم‌ها رحمت، باران رحمت، آماده است براي اينكه بر وجود ما بوزد و ما زنده شويم به شرطي كه منتظر بهار خودمان باشيم. اگر منتظر بهار خودمان باشيم، «إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرضوا لها» خودمان را در معرض قرار بدهيم، آن نسيم رحمت ما را زنده مي‌كند. اين هم نكته‌ي دومي است كه بايد در اين ايام توجه كنيم.

نكته‌ي سومي كه قابل توجه است اين است كه همينطور كه ما بهاري داريم كه هر سال تكرار مي‌شود و واقعاً زنده مي‌شود و همه هم لذت مي‌بريم، خداي متعال فطرت ما را اينطور آفريده كه متناسب است و از زنده شدن لذت مي‌بريم. به تعبير ديگر وقتي آثار رحمت خدا ظاهر مي‌شود فطرت ما به اين آثار تعلق دارد، لذت مي‌بريم.

يك بهاري در عالم هست كه آن بهار يك حيات برتري است، يك نشاط و انبساط و زيبايي و خرمي ديگري به جهان مي‌رسد كه قابل مقايسه با اين خرمي‌ها نيست. فرض كنيد مثلاً بهشت، زيبايي‌هاي بهشت با بهار قابل مقايسه نيست. «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن‏» (سجده/17) هرچه هم بخواهيم دنبال كنيم، خدا آنچه براي اوليائش در بهشت پنهان كرده بر كسي آشكار نمي‌شود. بنابراين همينطور كه بهار يك جلوه است، بهشت يك چيزي است كه قابل مقايسه نيست. ما در همين دنياي خودمان، يك دوراني داريم كه در آن دوران بهار ظهور پيدا مي‌كند و باران مي‌بارد و زمين زنده مي‌شود. خداي متعال وعده داده است. «أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» خداي متعال اين زمين را بعد از مردن دوباره زنده مي‌كند. اين عالم يك بهاري دارد. شما نگران خزان عالم نباشيد. درست است كه شايد در دوران خزان عالم هستيد، ولي كل عالم بهاري دارد. آن رحمتي كه كل عالم را دگرگون مي‌كند، بهار ديگري مي‌آيد، و من گاهي به نظرم مي‌آيد اين تعبير صحيح است. قطعه‌اي از بهشت مي‌شود. يعني حقيقتي از غيب در اين عالم ظاهر مي‌شود، بهار يك تجلي از غيب است. چيزي غير از آن نيست. آن كلمه‌ي غيب الهي كه امام زمان هست، در عالم ظاهر مي‌شود، آن كلمه‌ي «ماء» كه هميشه عرض كردم «يظهر الماء علي وجه الارض» آب روي زمين آشكار مي‌شود، يعني حقيقت ولايت! همه‌ي عالم به آب زنده است. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَي‏» (انبياء/30) وقتي اين كلمه‌ي «ماء» در عالم ظاهر شد، عالم به يك حيات ديگري مي‌رسد. به اندازه‌اي كه اين آب تجلي دارد، حيات است. به اندازه‌اي كه امام تجلي مي‌كند، حيات در عالم هست.

اين تعبير كه در زيارت حضرت ديديد «السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام‏» (بحارالانوار/ج99/ص101) با حضرت عالم بهار مي‌شود و خرمي در عالم مي‌آيد كه با اين خرمي قابل مقايسه نيست. خرمي است خيال نكنيم اوهام است. اگر ارباب معرفت كه غرق نشاط است، نشاطشان خيالات است. يك نشاطي است كه با ما قابل مقايسه نيست. ما به آن وادي راه نداريم. بنابراين يك وادي در اين عالم است، كه در اين وادي حقيقت ظهور پيدا مي‌كند، امام كه كلمه‌ي طيبه است، امام كه كلمه‌ي حيات است، ظهور پيدا مي‌كنند و كل زمين زنده مي‌شود. امام كه بهار عالم است، عالم با او به نشاط و نضره و خرمي مي‌رسد.

چرا ما عبريت نمي‌گيريم؟ چطور رفتن پاييز و آمدن بهار را مي‌بينيم و عبرت نمي‌گيريم؟ اينكه كل عالم يك بهاري دارد و آن بهار، بهاري است كه همه‌ي انبياء به آن وعده دادند و همه‌ي خوبان منتظرش دادند. آنهايي كه هيچي در دنيا دل ازشون نمي‌برده، دل داده‌ي آن بهار هستند و منتظر آن بهار هستند. بنابراين ما بايد منتظر يك انتظار بزرگتر از انتظار اين بهار كه براي ما پيش مي‌آيد باشيم،  بهاري كه با بارش رحمت الهي، با بارش حقيقت ولايت بدست مي‌آيد. اين بيت را يك بار خواندم، حضرت زهرا(س) تعبير لطيفي راجع به پدر بزرگوارشان رسول الله(س) دارند، «إِنَّا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا» (كافي/ج8/ص375) ما شما را از دست داديم مثل زميني كه باران بارنده و فراوان خودش را از دست بدهد. ببينيد پيغمبر اينطور است، امام اينطور است، وقتي ببارد، امام خورشيدي است كه وقتي طلوع كند، صبح مي‌شود. چطور ما شب منتظر صبح هستيم، مي‌دانيم خورشيدي هست. چطور در شب غيبت منتظر طلوع آن صبح نيستيم كه همه‌ي عالم روشن شود. چرا در پاييز عالم منتظر بهار در خزان، منتظر رويش و بهار نيستيم. اين انتظار بزرگ بايد در موردش شكل بگيرد كه همه‌ي ما منتظر بهار هستيم. خود را محيا مي‌كنيم، خانه‌تكاني مي‌كنيم، كار خوبي هم هست. آدم منتظر بهار باشد. اين يك مثل است چرا منتظر آن بهار واقعي نيستيم.چرا خانه‌تكاني نمي‌كنيم؟ چرا خودمان، عالم، خانه‌مان را آماده نمي‌كنيم؟ خانه‌ي ما فقط اين بيت نيست. بايد عالم را آماده كنيم. گلباران شود تا انشاءالله حضرت تشريف بياورند و بهار حقيقي در عالم محقق شود و همه زنده شوند، كه در روايات داريم كه دعا مي‌كنيم كه خدايا قلب‌هاي مرده را با امام زمان زنده كن. وقتي حضرت مي‌آيند واقعاً زمين زنده مي‌شود، اهلش زنده مي‌شوند. بنابراين اين بهار يك مثلي است براي بهار حقيقي عالم، كه عصر ظهور است كه واقعاً تحول عظيمي اتفاق مي‌افتد. اين يك مثل و يك نمونه است براي اينكه آن را بفهميم. «إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى‏» من فكر مي‌كنم يك معنايش همين است. خداي متعال فرموده ببينيد، آثار و رحمت خدا را ببينيد. طبيعت مرده را زنده مي‌كند. خداي متعال محيي است. عالم در انتظار يك حياتي است، كه خداي متعال آن حيات را مي‌دمد. «إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى‏» به وسيله‌ي كلمه‌ي تامه‌ي خودش كه وجود مقدس امام زمان است، يك بهاري در سر راه عالم است، انشاءالله منتظر آن بهار باشيم.

نكته‌ي ديگري كه باز قابل تذكر است وقتي سال نو مي‌شود و بهار مي‌شود، بالاخره يك سال جديد آمده است و يك سال هم رفته است. در روايات ديديد، فرمود: هر شب و روزي كه مي‌آيد، ندا مي‌دهد و مي‌گويد: من ديگر تكرار شدني نيستم. بهره‌ي خودت را از من ببر. فردا شب، فردا شب است. نگو من فردا شب نماز شب مي‌خوانم. من ديگر نيستم. من روز قيامت كه شهادت مي‌دهم صفحه‌ي وجود من از نور نافله‌ي شب تو خالي است. سال به طريق اولي است. سالي كه رفت ديگر برنمي‌گردد. امسال هم كه آمد ديگر برگشتني نيست. بنابراين انسان همينطور كه دستور داده هر شبانه روز خودتان را به حساب و كتاب بكشيد، يك مراقبه‌اي نسبت به سال گذشته‌اش داشته باشد. ببينيد اين بوته‌اي كه من در خانه‌ام دارم، خشك شد، دوباره الآن گل داده است. من هم در اين يكسال گلي دادم. چه كرده‌ام؟ اين حساب و كتابي از خودش بكشد و نسبت به امسالش با خداي متعال عهدها و قرارهايي ببندد. از نفس خودش تعهداتي بگيرد. امسال بايد در وادي حق يك قدم جلو برويم. عالم‌تر شويم. متقي‌تر شويم. خداشناس‌تر شويم. خدوم‌تر شويم. عيب‌هاي ما كم شود. فرمود: كسي كه دو روزش مساوي است ضرر كرده است. حالا كسي كه دو سالش مساوي است، چطور؟ فرمود: كسي كه امروزش از فردايش بدتر است، ملعون است و از رحمت خدا دور است. كسي كه امسالش از پارسالش بدتر شود، چه؟ يك محاسبه‌اي از خودمان بكنيم ببينيم پارسالمان بهتر از سال قبل بوده است؟ عيب‌هاي ما كجا بوده است؟ اگر آدم اهل مراقبه و محاسبه نباشد، همه‌ي عالم هم معلم شوند، هيچ چيز گير آدم نمي‌آيد. معلم مثل طبيب است، نسخه را مي‌دهد، بايد خودت دارو را مصرف كني. خودت مراقب احوال خودت باشي.

بنابراين امسال سال جديدي است. بايد براي خودمان برنامه‌ريزي جديدي داشته باشيم. برنامه‌ريزي‌هاي ما خيالي هم نباشد. با واقعيت منطبق باشد ولي برنامه رو به پيش باشد. در باطن، در ظاهر، در معنوياتمان، در همه چيزمان بايد تصميم بگيريم عيب‌هاي گذشته مرتفع شود، در سال آينده انشاءالله اين عيب‌ها برطرف شود. سعي كنيم امسال ما بهتر از سال گذشته‌ي ما باشد. معني ندارد آدم دو سالش مثل هم باشد. نماز امسالش با نماز پارسالش فرق نكند. روزه‌ي پارسالش با روزه‌ي امسالش فرق نكند. شب زنده‌داري‌اش فرق نكند. زبانش، گوشش فرق نكند و هر كاري مي‌كرده، بكند. خوب پس اين عمر را خدا براي چه داده است؟ در بهار گياه و زمين زنده مي‌شود. شما چرا به فكر خودتان نيستيد كه از من فيضي بگيريد، رحمت مرا دريافت كنيد، شما بهتر شويد و زنده‌تر شويد.

نكته‌ي آخر هم كه به خصوص امسال لازم است تذكر بدهيم، اين است كه ببينيد ايام فاطميه، ايام عيد و سالگرد طبيعت، ملازم با شهادت حضرت زهرا(س) شده است. ايام، ايام بيماري حضرت است و حضرت در بستر بيماري هستند. ديد و بازديد اشكالي ندارد. استفاده بردن از فضاي طبيعت هيچ اشكالي ندارد، بلكه اين هم مقرب به خداي متعال باشد. عبادات ما باشد ولي ايشان مادر همه‌ي مؤمنين است. رعايت حرمت ايشان در اين ايام نگه داشته شود و در عين اينكه از حلال عالم استفاده مي‌كنيم، مراقب حرمت اين وجود مقدس باشيم و مواظب باشيم كه حريم ايشان شكسته نشود، به خصوص روزهاي پاياني نوروز كه مصادف با شهادت صديقه‌ي طاهره(س) است. اين كسي كه ما را از پاييز عالم عبور مي‌دهد و ما را به بهار مي‌رساند و همه‌ي امامان ما كه بهار عالم هستند، تجلي ايشان هستند. «سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّة» (بحارالانوار/ج97ص199) تعبير در زيارت ائمه است كه خدايا انوار ائمه را از ايشان ساطع كردي. همه‌ي روشني عالم، بهار عالم، از وجود مقدس حضرت زهرا(س) است. اگر كسي مي‌خواهد به بهار حقيقي برسد، بايد به ايشان نزديك شود. طريق رسيدن به طهارت، پاكي، توحيد، ولايت ايشان، و عبور از وادي بلاي ايشان است. كه وادي بلاي ايشان معبر ما به سوي توحيد و طهارت و حيات طيبه است.

آقاي شريعتي: خيلي نكات خوبي از شما شنيديم. انشاءالله زندگي‌تان و بهارتان بهاري بهاري باشد به حق بهار و آل بهار. خيلي ممنون و متشكرم. خيلي از توجه شما ممنونم. خيلي خوشحاليم كه در سال جديد باز هم ابراز خوشحالي مي‌كنم از اينكه در سال جديد هم كنار شما هستيم با برنامه‌ي سمت خدا. انشاءالله روزهايي كه خدمت شما هستيم براي همه روزهاي مفيدي باشد. حاج آقا دعا بفرماييد.

حاج آقاي ميرباقري: انشاءالله خداي متعال هم بهار حقيقي عالم را نزديك كند و هم جان‌هاي همه ما را با ظهور امام زمان در باطنمان بهاري كند و انشاءالله همه‌ي عزيزان را خرم و با نشاط بدارد و غصه‌ها را از دل همه‌ي خوبان برطرف كند.

آقاي شريعتي: خيلي از شما ممنونم. گفت: بهاران شگفتي در راهند، فردا گلي مي‌شكفد كه بادها را پر پر مي‌كند. والحمدلله رب العالمين و صل الله علي محمدٍ و آله الظاهرين.

صفحه‌ي 37 قرآن كريم:

«وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بمَِعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بمَِعْرُوفٍ  وَ لَا تمُْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِّتَعْتَدُواْ  وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ  وَ لَا تَتَّخِذُواْ ءَايَاتِ اللَّهِ هُزُوًا  وَ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّنَ الْكِتَابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكمُ بِهِ  وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ بِكلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِيمٌ(231) وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنهَُم بِالمَْعْرُوفِ  ذَالِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كاَنَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَْخِرِ  ذَالِكمُ‏ْ أَزْكىَ‏ لَكمُ‏ْ وَ أَطْهَرُ  وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(232) * وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَينْ‏ِ كاَمِلَينْ‏ِ  لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ  وَ عَلىَ المَْوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتهُُنَّ بِالمَْعْرُوفِ  لَا تُكلََّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا  لَا تُضَارَّ وَالِدَةُ  بِوَلَدِهَا وَ لَا مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ  وَ عَلىَ الْوَارِثِ مِثْلُ ذَالِكَ  فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنهُْمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِْمَا  وَ إِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْترَْضِعُواْ أَوْلَادَكمُ‏ْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكمُ‏ْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّا ءَاتَيْتُم بِالمَْعْرُوفِ  وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ بمَِا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(233)»

ترجمه آيات:

«هر گاه زنان را طلاق داديد و مهلتشان سرآمد، يا آنان را به نيكو وجهى نگه داريد يا به نيكو وجهى رها سازيد. و، تا بر آنها زيان برسانيد يا ستم بكنيد نگاهشان مداريد. و هر كس كه چنين كند به خويشتن ستم كرده است. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد و از نعمتى كه خدا به شما داده است و از آيات و حكمتى كه براى موعظه شما فرستاده است ياد كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او به همه چيز آگاه است. (231) و چون زنان را طلاق داديد و مهلتشان سرآمد، مانع مشويد كه به نكاح همسران خود- هر گاه كه ميانشان رضايتى حاصل شده باشد- درآيند. كسى كه از شما به خداى و روز قيامت ايمان آورده باشد اينچنين پند گيرد. و اين شما را بهتر و به پاكى نزديكتر است. خدا مى داند و شما نمى‏دانيد. (232) مادرانى كه مى‏خواهند شيردادن را به فرزندان خود كامل سازند، دو سال تمام شيرشان بدهند. خوراك و لباس آنان، به وجهى نيكو، بر عهده صاحب فرزند است و هيچ كس بيش از قدرتش مكلّف نمى شود. نبايد هيچ مادرى به خاطر فرزندش زيانى ببيند و هيچ پدرى به خاطر فرزندش. و قيّم نيز چنين بر عهده دارد. و اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت و مشاورت يكديگر فرزندشان را از شير بازگيرند مرتكب گناهى نشده‏اند. و هر گاه بخواهيد كسى ديگر را به شيردادن فرزندتان برگماريد، اگر مزدى نيكو و در خورش بپردازيد گناهى نيست. از خدا بترسيد و بدانيد كه او به كارى كه مى‏كنيد بصير و بيناست. (233)»


ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها