اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

92-12-03-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري- جايگاه امام در شناخت قرآن

معرفی برنامه

تاريخ: 3/12/92
موضوع: نکاتي درباب مواجهه با قرآن وجايگاه امام در شناخت قرآن /حضور معصوم در کتاب خداومعرفي آنها
سوال: در مورد تفسيرهاي قرآني توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علي محمد و اله الطاهرين. اللّهمّ ، كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علي و علي آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. امروز سه روايت را تقديم شما مي کنم و اميدوارم اين روايات کمکي براي ورود به بحث هاي قرآني و کليدي براي بعضي از نکات قرآني باشد. حديث اول را سماعة بن مهران از امام صادق(ع) نقل مي کند که: «إِنَ‏ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ‏ عَلَيْكُمْ كِتَابَه‏ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَار»(1)، خداوند کتاب خودش را بر شما نازل کرده و خداوند صادق و بار است و در اين کتابي که نازل کرده سراسر خير و نيکي به شما بندگان است. «فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُم وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُم‏»،‏ اخبار مربوط به شما و پيشينيان در اين کتاب وجود دارد، و نيز خبر کساني که پيش از شما بوده اند (يعني موقف هايشان، درگيري هايشان، وظايفشان و ...). «وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض»‏، آنچه که از خبر عوالم بالا و پايين مورد نياز شما است در اين کتاب آمده است. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُم‏»، اگر کسي بر شما وارد بشود که از اسرار قرآن به شما خبر بدهد تعجب مي کنيد. تعجب وقتي است که انسان مي فهمد که عجب اين مطالب در اين کتاب بود ولي ما نمي دانستيم. پس همه اسرار و وقايعي که مربوط به انسان هاست و پوشيده است در اين کتاب وجود دارد و اينها نياز به معلمي دارد که آن اسرار را باز کند و آن هنگام انسان شگفت زده مي شود که واقعا همه اين مطالب و اسرار در اين کتاب بوده است؟!
حديث دومي که مي خواهم عرض کنم اين است، از امام صادق(ع) داريم که «عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ، وَ أَنْتُمْ‏ عَلى‏ ظَهْرِ سَفَر»(2)، پيامبر در خطابه اي فرمود: اي مردم شما در دار هدنه هستيد و بر مرکب سفري سوار هستيد که شما را سير مي دهد. يکي از معاني که محققين براي دار هدنه کرده اند اين است: داري که ظاهرش آرام است ولي باطنش دائم درحال دگرگوني و تحول است؛ لذا به حالت آتش بس در جنگ مي گويند حالت مهادنه با کفار، يعني ظاهر جنگ آرام است ولي باطنش شعله ور است. «وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيع‏»، سير شما در اين سفر آرام نيست و شما به سرعت منتقل مي شويد. «وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ، وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ؛ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ»، شب و روز و ماه و خورشيد را ديده اي که هر جديدي را کهنه مي کند و هر دوري را بر شما نزديک مي کند (يعني چيز دوري در اين دنيا نيست و دور ها به زودي نزديک مي شوند)، هر چه به شما وعده داده شده نزديک مي شود؛ پس مهيا بشويد و بارتان را برداريد زيرا معبري طولاني است که بايد از آن عبور کنيد. «قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَة؟»، مقداد پرسيد دار الهدنة يعني چه؟ پيامبر فرمود: «دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاع‏»، (اين معنا با همان معنايي که قبلا برايش عرض شد تناسب دارد)، مي رسيد و جدا مي شويد و در رسيدن ها قراري نيست؛ مثل جواني، دارايي ها و لذت ها که به سرعت جدا مي شوند و مستقر نيستند.
«فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتن كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآن‏»، حضرت اين مقدمات را براي اين نکته فرمودند که وقتي فتنه ها بر شما پوشيده شد و قطعه هاي شب تاريک شما را فرا گرفت به گونه اي که هيچ مفر و جاي فراري نبود، به قرآن رجوع کنيد. «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّع‏»، قرآن شفيعي است که شفاعت آن پذيرفته مي شود. اگر شما دست در دست قرآن داديد، او مي تواند شما را دستگيري کند و از معابر سخت عبور دهد؛ چون به قرآن اجازه دستگيري داده شده است. در روايات متعدد آمده است که قرآن مقام شفاعت دارد و حقيقتاً يک موجود حيّ و آگاه است که دستگيري مي کند و اجازه شفاعت هم به او داده شده است؛ چون به کسي اجازه شفاعت داده نمي شود مگر کساني که عهدي با خدا داشته باشند. «وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق‏»، يعني قرآن شفاعت مي کند و گلايه هم مي کند و گلايه اش هم در دادگاه پذيرفته مي شود، همانطور که شفاعتش پذيرفته مي شود. «وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّة وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّار»، اگر کسي قرآن را پيش روي خودش قرار بدهد، قرآن او را به سمت بهشت رهبري مي کند؛ ولي اگر قرآن را پشت سر بگذارد، قرآن او را به به طرف آتش سوق مي دهد. اصلاً فرق قائد و سائق همين است که کسي که از پيش رو مي برد، مي شود قائد و کسي که از پشت سر مي برد مي شود سائق. در واقع اگر قرآن را پيش رويتان قرار دهيد، او شما را بهشتي مي کند؛ ولي اگر بخواهيد او را پشت سرتان قرار دهيد، رهايتان نمي کند بلکه شما را به طرف جهنم سوق مي دهد، و اين يکي از نکات عجيب قرآن است.
«وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيل»‏، قرآن راهنما است و مبهمات را براي شما حل مي کند و شما را به بهترين راه دلالت مي کند؛ يعني اين گونه نيست که شما را به راه ظلمات و يا ميانه راهنمايي کند، بلکه شما را به بهترين راه راهنمايي مي کند. «وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيل»،‏ قرآن کتابي است که در آن هم تفضيل است و هم بيان است و هم تحصيل؛ معاني متعددي براي اين ويژگي هاي قرآن شده است و آن چيزي که با ظاهر هم تناسب دارد اين است: «تَفْصِيلٌ»، قرآن جدا کننده است. انساني که حق و باطلي نمي شناسد، همين که در قرآن سر مي برد و با او مأنوس مي شود مي بيند که اين طور نيست و قرآن تفصيل مي دهد؛ يعني قرآن خوب و بد را تعريف مي کند و صف بندي ها را به انحاء مختلفي که است توضيح مي دهد (نور و ظلمت، شرک و ايمان، تقوي و عصيان، ضالين و مهتدين و ... ). هرچه انسان جلوتر مي رود اين صف بندي ها هم دقيق تر مي شود. «بَيَانٌ»، شاخص ها و معيار هايي را به انسان مي دهد که با اين ها معلوم مي شود حق و باطل کجاست. قرآن راه شناخت حق و باطل را نشان مي دهد و اين خيلي نکته مهمي است؛ يکي از مهم ترين دسته بندي هاي قرآن اين است که حق، حق است و باطل، باطل و اصل اين دو هم به دستگاه ولايت حق و باطل بر مي گردد، در واقع مديريت حق و باطل، انبياء و فرعون ها را نشان مي دهد.
«تَحْصِيل»، قرآن راه تحقق بخشيدن و راه بدست آوردن اين حق را هم به انسان نشان مي دهد؛ از فروع گرفته که دستور به نماز و روزه و واجبات و ترک محرمات است تا اصول. يک سري نکات لطيفي در اين حديث نوراني است که باطن قرآن و همچنين راه رسيدن به حقايق آن را نشان مي دهد، که انشالله آن را در فرصت ديگري بيان خواهم کرد. پس کانه اين سخنان حضرت ناظر بر اين مطلب است که بعد از من وادي ظلماتي پيش خواهد آمد که اگر به قرآن رجوع کنيد، اين کتاب راه شما را باز مي کند و ولي و مسير حق و باطل را براي شما کاملاً آشکار مي کند. مهم ترين لغزش انسان هم همين است که از مدار نبي اکرم و مدار حق جدا بشود، و اگر جدا شد ديگر بقيه اعمال او فايده اي ندارد. قرآن کاملا اصول و فروع حق و باطل را روشن مي کند و به وضوح راه حق و باطل را براي انسان بيان مي کند. آن چيزي هم که ما از قرآن مي خواهيم بايد هميين سه مورد باشد؛ يعني تفضيل و بيان و تحصيل.
يک روايت ديگري را هم در اين زمينه جابر جعفي از امام باقر(ع) نقل کرده است که: «خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ص بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ‏ مِنَ‏ النَّهْرَوَان‏»(3)، حضرت از جنگ نهروان برمي گشتند که به ايشان خبر رسيد «وَ بَلَغَهُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَسُبُّهُ وَ يَلْعَنُهُ وَ يَقْتُلُ أَصْحَابَه»،‏ که معاويه به صورت علني بناي سب و لعن حضرت را گذاشته و اصحابش را به قتل مي رساند. «فَقَامَ خَطِيباً»، امام در آنجا خطبه اي خواندند که نقل شده از آخرين خطبه هاي حضرت بود. «فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَ و ذَكَرَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ وَ عَلَيْه‏»، پس حمد و سپاس خدا را کردند و درود بر رسولش فرستادند و آنچه خدا از نعمت به نبيش و به ايشان داده را بر شمردند. «ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَا ذَكَرْتُ مَا أَنَا ذَاكِرُهُ فِي مَقَامِي هَذَا»، بعد فرمودندد اگر نبود يک آيه در کتاب خداي متعال، اين اموري را که مي خواهم در باب مقامات خودم ذکر کنم را نمي گفتم و آن آيه اين است «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ‏»(ضحي/11)، من بايد آنچه را که خدا به من داده بگويم تا شناخته بشوم. بعد نعمت هاي خدا را حمد کردند و فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ بَلَغَنِي مَا بَلَغَنِي وَ إِنِّي أَرَانِي قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلِي ‏وَ كَأَنِّي بِكُمْ وَ قَدْ جَهِلْتُمْ أَمْرِي‏»،‏ اين اخبار به من رسيده و احساس مي کنم که به اجل نزديک هستم و احساس مي کنم که هنوز مرا نشناخته ايد.
«وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا تَرَكَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي‏»، من بين شما همان دو چيزي را مي گذارم که پيامبر گذاشته است، کتاب و عترت خودم که همان عترت نبي اکرم است. بعد حضرت فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ لَعَلَّكُمْ لَا تَسْمَعُونَ قَائِلًا يَقُولُ مِثْلَ قَوْلِي بَعْدِي إِلَّا مُفْتَر»، اين مطالبي را که من راجع به خودم مي گويم اگر کسي بعد از من ادعا کرد، حتما دروغگو است. بعد شروع کردند و مقامات خودشان را بيان کردند تا اين فراز «أَلَا وَ إِنِّي مَخْصُوصٌ فِي الْقُرْآنِ بِأَسْمَاءٍ احْذَرُوا أَنْ تَغْلِبُوا عَلَيْهَا فَتَضِلُّوا فِي دِينِكُم‏»، من در قرآن اسامي دارم که آن اسامي خاص من است و شما بايد در اين زمينه پرهيز کنيد تا مبادا مغلوب شويد؛ يعني ديگران اين اسامي را براي کس ديگري بيان کنند و شما بپذيريد و مغلوب ديگران شويد؛ که اگر اين اتفاق افتاد شما گمراه خواهيد شد. چون مي دانيد که اميرالمومنين در نهج البلاغه فرمودند: «هرچه در فضايل من بود، وارونه کردند و آن را بر ديگران نوشتند». بعد حضرت يک سري آيات را که در آن اسامي ايشان با عناوين خاص آمده بيان کردند، که من فقط به اين ها اشاره اي مي کنم.
«أَنَا الْمُؤَذِّنُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»، آن مؤذني که خبر الهي را در دنيا و آخرت ابلاغ مي کند، من هستم و بعد حضرت اين آيه مبارک را خواندند «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِين(اعراف/44)»، در اين آيه بحث در مورد قيامت است که وقتي جهنميان از بهشتيان جدا مي شوند، مؤذني بين بهشتيان و جهنميان اعلام مي کند که لعنت خدا بر ظالمين باشد. تفصيل آيه اين است: «وَ نَزَعْنَا مَا فىِ صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍ‏ّ تَجرِى مِن تحتهِمُ الْأَنهار»(اعراف/43)، بهشتيان وارد بهشت مي شوند و خداوند قلوب شان را نسبت بهم پاک مي کند و هرچه که نگراني و غلي از هم داشته اند چون نفساني نبوده است، خدا آن را بر مي دارد؛ تا مي رسد به آن جا که «وَ نَادَى أَصحابُ الجنَّةِ أَصحابَ النَّار» اصحاب بهشت به اصحاب نار ندا مي دهند که ما آنچه خدا به ما وعده داده بود را يافتيم، آيا شما هم به تهديد هايي که به شما داده شده بود رسيديد؟ «قَالُواْ نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنهمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِين»، ندا آمد: بله و بعد مؤذني ندا مي دهد که لعنت خدا بر ظالمين باد که اين مؤذن صحنه قيامت، اميرالمومنين است. بعد فرمودند: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (توبه/3) فَأَنَا ذَلِكَ الْأَذَان‏»، آن اذاني هم که خدا در سوره توبه فرموده من هستم. از اين مطلب تعجب نکنيد وقتي ما اذان بگوييم، اذان و اعلام ما همين کلمات است؛ اما وقتي خداي متعال اعلام مي کنند کلمه ايشان، کلمه روح است، بنابراين آن اذاني که به همه عالم اعلام مي شود متجسد در وجود اميرالمومنين است.
تفصيل آيه اين است که در روز حج اکبر قرار شد کسي برود و پيغام پيامبر را براي مشرکين ببرد، مفاد اين پيغام اين بود که از اين به بعد ديگر حق رفت و آمد به مکه را نداريد و همه عهد هايي که با هم بسته بوديم به پايان رسيده است. بردن اين پيغام کار بسيار کار دشواري بود که پيامبر آن را به حضرت امير واگذار کردند و حضرت هم اين کا را انجام دادند. اين ظاهر کار است ولي باطنش از اين هم بالاتر است؛ خود اين اذان و اعلام در حقيقت وجودي ايشان مجسم شد و همين باعث شد که اين اعلام صورت بگيرد و الا اين مطلب به اين راحتي قابل اعلام کردن نبود. بعد فرمودند: «و أَنَا الْمُحْسِنُ»، من آن محسني هستم که خداوند فرمود: ‏«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ»(عنکبوت/69)، کساني که در راه خدا مجاهده مي کنند، ما آنها را هدايت مي کنيم و خداوند با محسنين است. پس اينکه در روايت است «الحق مع عليّ»، يعني همين.
سؤال: آيا منظور از اين آيه اين است که يکي از مصاديق محسنين اميرالمومنين است؟
پاسخ: محسن حقيقي اميرالمومنين است و بقيه شعاع ايشان هستند؛ کما اينکه در مورد عقل عرض کرديم که حقيقت عقل وجود مقدس نبي اکرم است و بقيه عقلاء ذيل حضرت هستند و شعاعي از وجود حضرت در آنها است. لذا حسکاني که از اعلام قرن پنجم و حنفي مذهب است کتابي دارد به عنوان شواهد التنزيل و در آن آياتي که تفسير به اميرالمومنين شده است را جمع کرده است. او در اين کتاب رواياتي را از ابن عباس نقل مي کند (با کمي اختلاف در تعابير و سند هاي متعدد)، از جمله آن که مي گويد: «هيچ آيه اي نيست که در آن خطاب به مومنين شده باشد، مگر اينکه اميرالمومنين امير آن ها است و اصل خطاب متوجه ايشان است». خطاب به تبع ايشان به بقيه مومنين مي رسد. يعني اينکه وقتي مي فرمايد «يا ايها الذين آمنوا» اين گونه نيست که به تک تک مومنين خطاب شده باشد؛ بلکه خطاب به اصل ولي مي شود و بعد به تبع ايشان آن ها هم مورد خطاب قرار مي گيرند. پس اصل تکليف و فضيلت متعلق به ايشان است و بقيه به تَبَع هستند. در اين جا هم همين گونه است؛ آن محسن حقيقي که خداوند با اوست، ايشان است و هر محسن ديگر هم به اندازه اي که شعاع وجودي ايشان در اوست مي شود محسن.
بعد فرمودند: «وَ أَنَا ذُو الْقَلْبِ فَيَقُولُ اللَّهُ- إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب‏»(ق/36) آن کسي که قرآن آن را صاحب قلب مي داند من هستم. يعني قلبي که حقايق الهي در آن منعکس مي شود و اذکار الهي در آن است اميرالمومنين است. «وَ أَنَا الذَّاكِرُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِم»(آل عمران/191)‏ ذاکري که در قرآن آمده من هستم. «إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهَّارِ لايَاتٍ لّأوْلىِ الْأَلْبَاب» اولوالالباب کساني هستند که دائم در حال ذکر هستند. هيچ غفلتي ندارند و حتي در خواب هم ذاکر هستند. اين معنايش اين نيست که فقط اميرالمومنين صاحب لب هستند بلکه بقيه اولوالالباب شعاع حضرت هستند. همه لب را خدا به او داده و بقيه ذيل او هستند. اين اسامي حضرت در قرآن است و اين فضايل دقيقاً همان فضايل نبي اکرم است؛ زيرا اميرالمومنين نفس نبي اکرم هستند. «وَ نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَاف ...، يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏- وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُم»(اعراف/48)‏ اصحاب اعراف افرادي هستند که در قيامت با سيما افراد را مي شناسند و جزء متوسمين هستند؛ يعني در ظاهر همه سرشت گذشته و آينده افراد را مي بينند. حضرت مي فرمايد: ما اعراف هستيم «أَنَا وَ عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي‏»، من و رسول خدا و برادرم و پسرعمويم حمزه سيدالشهدا.
«أَنَا الصِّهْرُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْرا»(فرقان/54) که اين ها بايد در جاي خودش معنا شود. باز فرمودند: «وَ أَنَا الْأُذُن‏ الْوَاعِيَةُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏- وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَة»(حاقة/12) من آن گوش شنوايي هستم،که ظرفي است که همه حقايق در آن واقع مي شود. حضرت همه وجودشان اذن است و کلام الهي را دريافت مي کند.در مورد تذکراتي که قرآن مي دهد، گوش هايي هستند که ظرفيت دارند و وعاي اين پند و اندرز ها هستند و حضرت فرمود: من اذن واعية هستم که کلام الهي را مي شنوم. بعد فرمود: «وَ أَنَا السَّلَمُ لِرَسُولِهِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُل(زمر/29)»‏، من تسليم محض رسول الله هستم، و آن مثلي که در قرآن است و مي فرمايد که يک کسي است که شرکاي متشاکس دارد و کس ديگري هم است که تسليم يک نفر بيشتر نيست، (البته ظاهر آيه در مورد موحدين و مشرکين است. موحد فقط تسليم خداست ولي مشرک تسليم آلهه متعدد است.) آن رجلي که «رَجُلًا سَلَماً لِرَجُل» من هستم.
بعد از ذکر فضائلشان مي فرمايند: «وَ مِنْ وُلْدِي مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّة»، يکي از فرزندان من حضرت مهدي (عج) است که همه هدايت به دست او واقع مي شود. بعد هم فرمودند: «أَلَا وَ قَدْ جُعِلْتُ مِحْنَتَكُمْ بِبُغْضِي يُعْرَفُ الْمُنَافِقُونَ وَ بِمَحَبَّتِي امْتَحَنَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِين»،‏ من موضوع امتحان مومنين هستم و با محبت و بغض من مومنين و منافقين شناخته مي شوند. «هَذَا عَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ إِلَيَّ أَنَّهُ لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِق‏».
من حديث را براي اين خواندم که واضح شود قرآن کاملاً هدايت مي کند و اگر انسان بخواهد راه و ولي حق و باطل را بشناسد ،بايد به قرآن مراجعه کند. منتها قرآن با روايات فهم مي شود. آيات قرآن است که مقامات نبي اکرم را توضيح مي دهد و ما بدون قرآن نمي توانيم مقامات امام را بفهميم؛ لذا خود قرآن مي فرمايد: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ»(اسراء/9)، اين قرآن شما را به استوارترين راه که نقصي در آن نيست هدايت مي کند. روايت ذيل اين آيه مي گويد که اين راه، امام است و قرآن هدايت به امام مي کند. يک روايتي ذيل اين آيه از امام سجاد(ع) نقل شده است که مي فرمايد: امام بايد معصوم باشد و عصمت يک صفت ظاهري نيست که بتوان آن را با چشم ديد و لمسش کرد؛ بلکه عصمت صفتي پنهاني است. لذا امام فقط بايد منصوص باشد، چون صفت عصمت را فقط خدا مي داند. کسي سؤال کرد که عصمت چيست؟ امام در جواب فرمودند: «هُوَ الْمُعْتَصِمُ‏ بِحَبْلِ‏ اللَّه‏»(4)، معصوم کسي است که متصل به رشته الهي است. «وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآن لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة‏»، قرآن هم حبل الله است و هيچ قوه اي از قواي امام از قرآن جدا نيست، قرآن در باطن امام است و با امام است و امام هم با قرآن است. بعد فرمودند: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَم»‏، لذاست که اين قرآن هدايت به امام مي کند و امام هدايت به قرآن مي کند.
بعضي مي گويند: چرا اسم حضرت امير در قرآن نيامده است؟ در جواب مي گوييم اگر اسمي مي خواهيد که اهل دل آن را ببينند و بفهمند و با آن اسامي راهشان را پيدا کنند و شئون حضرت را بفهمند و به آن شئون متمسک بشوند، اين اسامي اختصاصاً براي ايشان است و در قرآن هم آمده است. و لذا از همين روايت مرحوم بحراني صاحب تفسير البرهان الهام گرفته اند و کتابي به نام اللوامع النورانية في اسماء علي و اهل بيته، نوشته اند و قريب هزار آيه را در اين کتاب آورده اند.
ابن حجر عسقلاني که از متعصبين عامه است در سوائق المحرقه از ابن عباس نقل مي کند که سي صد آيه در مورد اميرالمومنين در قرآن است، که هفتاد آيه آن فضايل منحصر به فرد اميرالمومنين را نقل مي کند و هر فضيلتي که براي ديگران ذکر شده، اميرالمومنين در آن شريک هستند. بعد از ابن عباس نقل مي کند که هيچ کسي نيست الا اينکه قرآن نسبت به او يک توبيخي دارد الا اميرالمومنين که همه جا مدح شده است.
ما قرآن را براي اين مي خواهيم که وقتي فضا تاريک شد، با آن به مسير حق و باطل برسيم. يکي از جهاتي که بايد در قرآن تعقيب کنيم همين جهت است. يعني برويم و آياتي که مسير را روشن مي کند، امام و شئون ايشان را معرفي مي کند و بهره مندي ما را از امام مي گويد، دنبال کنيم. ما زيارت جامعه را براي همين مطلب مي خوانيم، چون قرب تا محضر حق با اين امام طي شدني است و قرآن اين امام را معرفي مي کند.
سوال: صفحه 9 قرآن کريم که آيات 58 تا 61 سوره مبارکه بقره است را توضيحي بفرماييد.
پاسخ: اين آيات يکي از جريان هاي قوم بني اسرائيل را نقل مي کند که جريان بسيار پيچيده اي است و غير از بحث ورود در مصر است. خدا مي فرمايد: «ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَة» يک قريه اي است که بايد وارد مي شدند، اگر مي پذيرفتند و وارد مي شدند و تبعيت مي کردند، همه چيز براي آنها فراهم بود «فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدا». منتها شرطش اين بود که «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ» با خضوع وارد بشوند و از خدا طلب مغفرت کنند که اگر اين سجده اتفاق مي افتاد، آنها پاک مي شدند و «وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنين» بر آنها اضافه مي شد و همه درها به روي آنها گشوده مي شد. ولي آنها نپذيرفتند و براي همين هم عذابي از آسمان بر آنها نازل شد. قرآن اين جريان را ادامه مي دهد تا اينکه به آنجا مي رسد که اين قوم دنبال شهرنشيني رفتنند. بعد در آخر چهار خصوصيت براي آنها مي گويد که اين خصوصيات مبدا اين صفات بود: «كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَق» کفر به آيت الله و قتل انبياء که ريشه اين دو عصيان و ارتداد بود «ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ». اگر حالت عصيان و ارتداد از انسان برداشته بشود مي تواند به تواضع، سجده و درک مغفرت الهي برسد و الا راه بسته است. اين آيه تطبيق به ولايت شده است که ورود به وادي ولايت و بهره مندي از آن منوط به اين است که حالت عصيان و ارتداد از انسان دور بشود تا خضوع و خشوع ايجاد بشود که اين باعث مغفرت انسان مي شود. انشاء الله خداوند ما را از برکات قرآن، اين سفره الهي بهره مند کند.
پي نوشت ها:
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 599
(2) الكافي (ط - دار الحديث)، ج‏4، ص: 595
(3) معاني الأخبار، النص، ص: 58
(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: 194

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها