اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

92-11-26-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري- جايگاه بيانات مصومين در بهره مندي از قرآن

معرفی برنامه

تاريخ: 26/11/92
موضوع: مواجهه با قرآن ونکات مربوط به آن /توجه به جايگاه معصوم وبيانات آنها براي بهره مندي از قرآن
سوال: در مورد نکات تفسيري در قرآن توضيحاتي بفرماييد.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علي محمد و اله الطاهرين. اللّهمّ ، كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علي و علي آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. بر اساس روايات معارف قرآن چند دسته هستند. در اين مورد حضرت امير(ع) در روايتي مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ قَسَمَ‏ كَلَامَهُ‏ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ»، خداي متعال کلام خودش را سه قسم فرموده: «فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِل»‏، يک قسم از کلام الهي را عالم و جاهل مي فهمند؛ البته منظور از عالم فردي نيست که سواد ظاهري دارد و منظور از جاهل فردي نيست که سواد ظاهري ندارد. ممکن است که کسي سواد ظاهري نداشته باشد ولي قلبش به معارف قرآن نوراني شده و ممکن است فردي از علم ظاهري مطلع باشد؛ ولي از حقايق قرآن بي خبر باشد. قسم دوم مفسر قسم اول است: «قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُه‏»، گويا اين سه قوه بايد در او رشد کرده باشد و ذهن مصفايي داشته باشد و قدرت تمييز و لطافت حس داشته باشد، بعد حضرت اين را در يک جمله خلاصه کرده اند «مِمَّنْ‏ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏»، جزء کساني باشد که خداوند به او شرح صدر داده تا بتواند حقيقت اسلام را درک کند.
قسم سوم «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم‏»(1)، يک قسم هم از معارف است که فقط مختص خداوند متعال و امناء الهي و کساني است که امين الهي هستند و طبيعتاً معارف الهي هم به رسم امانت در نزد آنهاست و آنها راسخون در علم هستند، که امناء الهي و راسخون، نبي اکرم(ص) و اهل بيت ايشان هستند. پس بر اساس اين تقسيم بندي فهم معارف قرآن يک قسم آن مختص حضرت حق و اولياء خاص الهي است که البته ممکن است انسان از طريق تعلم در محضر معصومين به بخشي از آن تعاليم و اسرار راه پيدا بکند. قسم دوم براي کساني است که به شرح صدر رسيده اند. که اين شرح صدر در قرآن توضيح داده شده است. خدا مي فرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماء»(انعام/125)، اگر خداي متعال بخواهد کسي را هدايت کند، به او شرح صدر مي دهد تا بتواند حقيقت اسلام را بفهمد، زيرا قرآن بيان حقيقت دين الهي و اسلام است «انَ‏ الدِّينَ‏ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلام‏»(2)، دين حقيقت و ظاهري دارد که همه مراتب اسلام در قرآن مندرج است.
در مجمع البيان در مورد شرح صدر روايتي از نبي اکرم(ص) نقل شده که از حضرت سؤال شد که شرح صدر چيست که بستر هدايت الهي است و تا انسان به شرح صدر نرسد راه هدايت به او نمي رسد؟ پيامبر(ص) فرمود: «نور يقذفه الله في قلب المؤمن»، شرح صدر نورانيتي است که در قلب مؤمن واقع مي شود و «يشرح‏ له‏ صدره‏ و ينفسخ‏»(3)، و با آمدن اين نور شرح صدر به وجود مي آيد و روح انسان گسترش پيدا مي کند و آماده مي شود که حقايق را تلقي بکند. از حضرت سؤال شد که علامت اين نورانيت و شرح صدر چيست؟ حضرت فرمود: سه تا علامت است که علامت نورانيت است. يکي از اين علامتها «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»، دل کندگي از دارغرور که دار دنيا و ماسوي الله است؛ البته اين به معني اين نيست که به شئون اين دنيا بي توجه باشد. ممکن است انسان دل کنده از دنيا باشد و در دنيا مشغول کار باشد و يا اين که دل بسته دنيا باشد ولي اهل کار نباشد، اين دو با هم ملازمه ندارند. منظور کم کاري و سستي نيست؛ بلکه منظور دل کندگي و فراغت است. «وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»، و متمايل شدن به دارالخلود و سراي جاودانگي است که شايد درک مقام توحيد باشد، «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ‏ نُزُولِ‏ الْفَوْت‏»(4)، و مهيا شدن براي سفر از دنيا قبل از پايان فرصت ها است. انساني که هدايت الهي به قلبش مي رسد و نوراني مي شود، از دنيا بزرگتر مي شود و متمايل به عوالم بزرگتر مي شود و مهياي سفر مي شود.
پس فهم قرآن فقط با تلاوت ظاهري قرآن ممکن نيست، اگرچه علوم ظاهري هم مقدمه فهم قرآن هستند و انسان نمي تواند خودش را فارغ از اين علوم ظاهري بداند. ممکن است که کسي به نورانيت برسد و حقايق قرآني به قلبش عطا بشود ولي خيلي از علوم ظاهري برخوردار نباشد. علوم ظاهري بعضي اوقات مقدمه هستند و کسي که جمع بين اين علوم و علوم باطني کند انسان راه يافته تري است. براي رسيدن به حقيقت قرآن بايد کاري کنيم که شرح صدر و صفاي ذهن و لطافت حس به ما عطا شود، تا آن علم به ما برسد. اين حقايق عطا کردني است؛ ولي مقدماتي دارد.
مقدمه آن ضمن روايتي بيان مي شود نقل شده که عنوان بصري نزد امام صادق(ع) آمد و گفت که من متوسل به نبي اکرم(ص) شدم و مي خواهم از محضر شما علوم قرآن و معارف را کسب کنم امام غير مستقيم فرمودند جاي خوبي آمدي؛ ولي شما اول بايد کاري انجام دهيد، اگر اين کار را انجام داديد ما هستيم. آن کار اين است که شما بايد اول بنده بشويد، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ‏ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ»(5)، اول متحقق به علوم و حقايق بندگي شو، بعد بيا. اين علوم و حقايق را به بندگان مي دهند، سپس فرمودند: آخرين آن اين است که انسان از مراء و جدال فارغ مي شود. مراء و جدال هم يعني که خودت را مالک نداني و تدبير خود نکني و به جاي اين که مشغول خودت بشوي مشغول امر و نهي الهي بشوي. اگر اين طور شديد فراغت براي مراء و جدال نداريد. علم را به همه کس نمي دهند، کسي که براي خودش مالکيت قائل است اين علم را ملک خود مي داند. اگر کسي بخواهد علم الهي را آن طور که خودش مي خواهد خرج کند، ما اين علم را به او نمي دهيم. کسي که تدبير خود مي کند و امور خود را تفويض نمي کند و کسي که نمي تواند سختي هاي راه را برخودش هموار کند، ما اين علم را به او نمي دهيم. علم سختي ها و دشواريهايي دارد، اگر شما کار خودتان را تفويض کرديد، سختي ها بر شما آسان مي شود و مي توانيد دشواري هاي مسير علم و معرفت را طي کنيد؛ اما کسي که مشغول به خودش است و صابر نيست نمي توان علم را به او داد.
در اين جا دو نکته است، نکته اول اين که اگر کسي مي خواهد به حقيقت معارف قرآن و جريان هدايت الهي برسد، بايد بيش از علوم ظاهري تلاش کند تا شايد بر اساس مصلحت الهي راه بر او باز بشود. نکته دوم اين است که معارف قرآن همان حقايق قرآن است. «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم‏» در محضرخداي متعال و امناي الهي يعني کساني که امين خدا هستند، چون علم بزرگترين امانت و وديعه است. به امام صادق(ع) گفتند که جَّد شما اسرار، بلايا و منايا و حوادثي که اتفاق مي افتد از جمله مرگ و مير ها و حوادث تاريخي را به اصحاب شان مي گفتند. امام فرموند: آنها زبان شان کنترل داشت، من چه مطلبي به شما گفتم که افشا نکردي و متوقعي که از اسرار براي تو بگويم. پس اين علوم امانت هاي الهي در دست اهل بيت(ع) هستند.
در قرآن درآيات متعدد با بيان هاي نوراني اين را بيان کرده است که موطن قرآن اهل بيت هستند و همه مراتب قرآن نزد نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) است. گاهي از قرآن به نوري تعبير شده که در قلب نبي اکرم(ص) جاري شده و گاهي تعبير به نوري شده که نازل شده و گاهي هم از آن به علم تعبير شده است، «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»(عنکبوت/49)، قرآن آيات الهي است که در سينه هاي کساني است که به آنها علم الهي داده شده وآن علم بخشي از قرآن است. حقايق قرآن در صدور آن انسان ها هستند، امام باقر(ع) مي گويند که خداوند نمي فرمايد قرآن بين دو جلد است بلکه مي فر مايد: «فِي‏ صُدُورِ الَّذِينَ‏ أُوتُوا الْعِلْمَ»، از اين قبيل آيات زياد است که دلالت مي کند بر اين که علم قرآن نزد اهل بيت(ع) است.
در ذيل آيه آخر سوره رعد خداي متعال به نبي اکرم(ص) فرمود: «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلا»(رعد/43)، اي پيامبر به تو مي گويند که تو رسالتي از طرف خدا نداري که اين نکته مهمي است. يکي از اوصاف مهمي که حضرت به اين وصف ياد شده اين است که حضرت رسول مي باشند و به اين شأن حضرت اشاره دارد. ممکن است کسي دعوت بکند اما رسالتي نداشته باشد، «قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(رعد/43)، به آنها بگو من دو تا شاهد براي رسالت خودم دارم: يکي الله تبارک و تعالي و ديگري کسي است که «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» در نزد او علم کتاب است. روايات ذيل اين آيه را فريقين نقل کرده اند و شأن نزول اين آيه، حضرت امير است که هنگام نزول شانزده سال بيشتر نداشتند. همه علم کتاب در نزد حضرت است. کتابي که «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏»(نحل/89) همه حقايق به تفصيل در آن بيان شده است. اين علم نزد همه ائمه نيز است،
امام صادق(ع) مي فرمايد: «وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ انا اعْلَمْ‏ كِتَابِ‏ اللَّه‏»(7)، من فرزند پيامبر و عالم به همه کتاب هستم، «وَلَدَنِي»، به معناي تولد ظاهري نيست؛ يعني اين طور نيست که هر کس که نسب او به حضرت برسد همه علوم و کتاب دست او باشد. «وَلَدَنِي»، معناي خاصي از فرزندي است که موجب وراثت علم الکتاب مي شود و علم الکتاب را همه فرزندان به وراثت نمي برند؛ لذا در روايات مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ‏ إِلى‏ أَهْلِها»(8)، حضرت فرمودند اين خطاب به ما ائمه است، امانت هم امانت امامت و ولايت است که ما اين را به هر کسي نمي دهيم؛ بلکه امانت امامت را به فرزندي مي دهيم که خدا مقرر کرده است. علم الکتاب همين طور است و اين طور نيست که براي علم الکتاب ِصرف ولادت ظاهري کفايت کند، «انا اعْلَمْ‏ كِتَابِ‏ اللَّه‏ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الارض، وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ، وَ خَبَرُ النَّارِ، وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ»(9) مي فرمايد: خبر آسمان ها و زمين وجنت و نار و قبل و بعد را مي بينم همان طور که شما کف دست تان را مي بينيد. پس اين علم الکتاب نزد امام است.
در ذيل آيه آخر سوره رعد، روايتي آمده که امام صادق فرمود: مي داني اين آيه مربوط به کيست؟ «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ (مِنَ) الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ‏ »(10)، وقتي قرار شد که تخت بلقيس را نزد حضرت سليمان بياورند، فردي که علمي از کتاب داشت به حضرت گفت که قبل از يک چشم بهم زدن تخت را حاضر مي کنم، با يک چشم برهم زدن تخت بلقيس از يمن به شام حاضر شد و عجيب تر نحوه فعل است که در روايت فرمود: اسم اعظمي که مي دانست به کار گرفت و زمين را جمع کرد، فرو برد و تخت را گرفت و در کمتر از يک چشم بهم زدن زمين را برگرداند، حضرت فرمود: يک قطره از درياي علم را به او داده بودند «وَ اللَّهِ عِلْمُ‏ الْكِتَابِ‏ كُلُّهُ‏ عندنا»(11)، بعد حضرت سه مرتبه اين سوگند را ياد کردند و فرمودند اين آيه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، ناظر به ماست. به خدا قسم علم کتاب نزد ماست و قرآن با همه معارفش در نزد امام است و راه رسيدن به معارف امام شاگردي نزد ائمه(ع) است و تلقي معارف از ائمه است.
قرآن سرتا سر معارف و نور است و همه مراتب حقايق در آن محقق است «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوري/52)، حقايق و مراتب نورانيت قرآن و درجات ايمان وتوحيد که در قرآن است، در نزد امام(ع) است و ما بايد آنرا از ائمه تلقي کنيم. اگر شرق و غرب عالم را بگرديد علم جز در خانه اهل بيت(ع) نيست. بنا براين معارف نزد اهل بيت است و درجات ايمان تابع فهم روايات ماست، روايات ائمه بيان فهم قرآن است و حقايق قرآن از آن بيان بر قلوب جاري مي شود. در بحارالانوار آمده که امام باقر(ع) به فرزندشان فرمودند: «يَا بُنَيَّ، اعْرِفْ مَنَازِلَ شِيعَةِ عَلِيٍّ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ‏؛»(12)، اگرمي خواهيد ببينيد درجات شيعيان ما چقدر است، ببينيد که چقدر روايت و معرفت مي دانند. معرفت هم ناشي از فهم روايات ماست، «فإنّ المعرفة هي الدّراية للرّواية»، بعد در يک جمله حضرت نکته مهمي را بيان کردند «و بالدّرايات للرّوايات يعلو المؤمن الى اقصى‏ درجات‏ الايمان‏»(13)، با فهم روايات ما مؤمن بالاترين درجات ايمان را سير مي کند. راه فهم قرآن، فهم کردن معارف اهل بيت است به خصوص معارفي که ذيل آيات قرآن بيان شده است که پرده از يک حقايق باطني قرآن بر مي دارد که غير از ظواهر قرآن اسرار باطني قرآن در روايات است و کليدهايي براي فهم قرآن مي دهد.
گاهي يک روايت در يک سوره، مسير فهم سوره را عوض مي کند. ذيل سوره همزه يک روايت کوتاه است که مسير فهم اين سوره را عوض مي کند، «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»(همزه/1)، شدت برخورد با کساني که همز ولمز دارند و عيب جويي مي کنند را بيان مي کند که اين شدت مال چه کساني است. «قَالَ الَّذِينَ هَمَزُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَ لَمَزُوهُمْ »(14)، مقصود کساني است که عيب جويي اهل بيت را کرده اند است که با اين روايت مرتبه و معني آيه عوض مي شود. اين همه سخت گيري در مورد همز و لمز بدون فهم معارف قابل فهم نيست و گاهي بدون روايات فهم روشني از آيات بدست نمي آيد.
پس گاهي کليد فهم قرآن معارف اهل بيت است. استادي مي فرمود: کليد فهم قرآن روايات است و کليد فهم روايات خواندن زيارت است. تا انسان اهل زيارت نباشد و با اهل بيت عهد نبندد و آن عهدها مقرر نشود معارف اهل بيت به انسان عطا نمي شود و فهمي از قرآن حاصل نمي شود. قرآن يک ارتباط خاصي با امام دارد در اين مورد حديث ثقلين را فريقين نقل کرده اند که ادعاي تواتر هم شده است و اسناد فراواني دارد که با همه مباني اماميه و اهل سنت و معتبر است، «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ‏ بِهِمَا لَمْ تَضِلُّوا»(15)، در اين حديث آمده است که تمسک به کتاب بايد همراه با تمسک به امام باشد وگرنه کتاب فهميده نمي شود. خداوند در قرآن مي فرمايد: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَ م»(اسراء/9)، قرآن ما را دلالت به ولايت و مقامات ائمه(ع) و صراط اقوم الهي مي کند، که صراط امام است از آن طرف هم امام هم دلالت برقرآن مي کند. امام را بدون قرآن و قرآن را بدون امام را نمي شود شناخت. اگر کسي بخواهد مقامات ائمه(ع) را بشناسد بايد از طريق قرآن بشناسد. خدا نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) را معرفي مي کند و ديگران توان معرفي کردن را ندارند. اگر کسي مي خواهد قرآن را بفهمد بايد با بيان معصومين بفهمد. حتي مقاماتي که در قرآن براي معصومين ذکر شده با تبيين و بيان خودشان فهم مي شود. خواندن همان روايات بدون کلمات معصومين، راهي به مقام اهل بيت پيدا نمي کند، ما نبايد اين دو را جدا ازهم ببينيم قرآن بدون امام فهم نمي شود.
البته تنها راه استفاده از امام استفاده از روايات نيست. اميرالمؤمنين فرمود: پيامبر در آخرين لحظات هزار باب علم را روي من گشود که از هر باب هزار باب گشوده مي شد. اين فقط به استفاده از روايات بر نمي گردد بلکه طريقي که الان در اختيار ماست و معتبر است احاديث و معارفي است که از آنها به ما رسيده است در روايت داريم : «بالدّرايات للرّوايات يعلو المؤمن الى اقصى‏ درجات‏ الايمان‏»، آخرين درجات ايمان با درک معارف ما بدست مي آيد. «کلامکم نور وامرکم رشد»، امام باقر(ع) در توحيد صدوق روايتي دارد که در آن روايت حضرت اسرار قرآني را بيان کردند و فرمودند: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَام‏ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ »(16)، اگر براي علمي که خدا به ما داده حمل کننده اي پيدا مي شد که آن را تحمل کند همه امور را از کلمه الصمد قرآن برايش تشريح مي کردم. راه امني که در اختيار ماست و ما مي توانيم از آن طي طريق کنيم همان روايات ائمه و معارف آنهاست.
لذا ما بايد براي فهم قرآن، کليد معارف قرآني را از ائمه بدست بياوريم. اگر اين رواياتي که از اهل بيت نقل شده کنار بگذاريد، کليدهاي فهم قرآن در اختيار انسان نيست. پس براي فهم قرآن، بايد رجوع به اهل بيت را اصل قرار بدهيم نه يک کار کنار دستي که خودمان قرآن را بفهميم و مراجعه اي هم به روايات داشته باشيم. براي فهم معارف قرآن تفاسير روايي کافي نيست ولي خواندن آنها مقدمه است. بايد کسي حديث شناس باشد و اسناد آنها را بفهمد و کار فني هم لازم دارد و اگر تعارضاتي هم بين روايات است بتواند حل کند. گاهي يک تعارضات ظاهري بين بعضي از آيات قرآن و روايات وجود دارد؛ ولي يکي از مقدمات آن رجوع به معارف اهل بيت و کثرت تلاوت قرآن همراه با انس و ادب و تواضع و کثرت روايات اهل بيت است به خصوص رواياتي که ذيل قرآن است. البته روايات ذيل قرآن فقط محدود به تفاسير مأثور نمي شود و روايات ذيل آيه را بيان مي کند؛ بلکه خيلي از روايات معارف يک آيه را بيان مي کند بدون اين که مستقيمًا ذکري از آن آيه در آن باشد؛ لذا اين تفاسير معمولاً آن روايات را ذکر نکرده اند، درحالي که اين روايات کليدهاي مهمي براي فهم قرآن است؛ لذا انس با روايات و ديدن مجموعه روايات و نظام معرفتي که اهل بيت بيان مي کنند در فهم ظاهر و باطن قرآن کمک مي کند.
معارفي که در قرآن بيان شده يک نظام معارف است که در آن معرفت هاي فراواني وجود دارد؛ ولي محور معارف قرآني دو چيز مهم است: البته انحصار دراين دو ندارد؛ ولي اين دو، دو محور مهم معارف قرآن هستند. يکي از محورهاي معارف قرآن توحيد است و همه قرآن تفسير توحيد است. هيچ چيزي جز توحيد در قرآن نيست و همه معارف قرآن بر مدار لا اله الاالله است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»(فصلت/6)، به من وحي مي شودکه «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»، که اين محور وحي حضرت را توضيح مي دهد و در آيات ديگر قرآن هم اين مطلب توضيح داده شده است که محور معارف قرآن توحيد است.
در اول سوره مبارک هود خدا نکاتي را در باب قرآن بيان کرده است: «الر»، حروف مقطعه علامت عظمت و رموزي است که در اين سوره وجود دارد.« الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»(هود/1)، قرآن کتابي است که آيات آن همه از ِاحکام برخوردار است و آيات آن از محکمات هستند و سپس تفصيل پيدا کرده است. يک مرتبه اِحکام قرآن ويک مرتبه تفصيل داريم، «ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»، که هر کلمه آن را بزرگان توضيح داده اند بعد مي فرمايد: «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(هود/26)، همه قرآن تفصيل اين آيه است که «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ» عبادت نکنيد احدي را و عبادت کنيد الله را، که اين يک نفي دارد که «أَنْ لا تَعْبُدُوا» است و يک اثبات دارد که «إِلاَّ اللَّهَ» است و اين مفاد لااله الاالله است. لا اله الا الله؛ يعني معبودي والهي جز الله نيست؛ البته بايد توضيح داده شود که چگونه همه معارف قرآن به اين کلمه برمي گردد؟ چگونه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي‏»(17)، است؟ و چگونه « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَمَنُ‏ الْجَنَّةِ»(18)، است؟ کسي که اين کلمه را تلقي کند، بهشت بر او واجب مي شود و بهاي اين کلمه بهشت است. «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني‏ لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ» (هود/2)، من از طرف خدا به نفع شما کار مي کنم و انذار و بشارت دارم. همه انذارهاي قرآن به «لاَّ تَعْبُدُوا»، برمي گردد و همه بشارت هاي قرآن به «إِلاَّ اللَّهَ»، بر مي گردد.
قسمت عمده قرآن انذارها و تبشيرهاست. همه داستان هاي انبياء همين است. سوره يوسف که احسن القصص است همين نکته را بيان مي کند که حضرت يوسف طفل تنهايي است که همه مي خواستند نباشد ولي خدا او را عزيز کرد. کساني که فکر مي کنند امکانات دارند و از خداي متعال فاصله مي گيرند ذليل مي شوند. پس معارف قرآن تفصيل توحيد است و چيزي جز تفصيل توحيد نيست و در ادامه تفصيل توحيد، معارف قرآن تفصيل ولايت اهل بيت(ع) است. اين که چه نسبتي بين ولايت اهل بيت و توحيد وجود دارد؟ جواب آن اين است که در عرض قرآن چيزي نيست در روايات آمده که «ولايتنا قطب القرآن»، اين در واقع بيان اين است که قطب قرآن توحيد است. همه کتب آسماني برمدار ولايت ماست که هم معارف ظاهري و هم معارف باطني است. چه نسبتي بين توحيد و ولايت هست که واقعا قطب قرآن توحيد است؟ معني قطب چيست؟ چگونه است که معارف قرآن حول ولايت نبي اکرم و اهل بيت شکل مي گيرد؟ چگونه بحث معاد و سرنوشت اقوام گذشته و احکام و نظام آفرينش بر مدار ولايت اهل بيت قرار مي گيرد؟ اگر اين گونه قرآن را شناختيم شناخت ولايت اهل بيت هم با قرآن ممکن است. اگر کسي قرآن را نفهمد نمي تواند بفهمد که قطب قرآن چيست و درک او از ولايت درک ضعيفي است. مقام انتسابي اجتماعي که از طرف خدا به اهل بيت داده شده قطب قرآن نيست. تفاسير همه حقايق قرآن را به توحيد و ولايت مرتبط مي کنند.چگونه مي شود بحث معاد را مرتبط کرد با بحث ولايت؟ نبأ عظيم هم قيامت است و هم اميرالمؤمنين است.«عَمَّ يَتَساءَلُونَ *عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ» (نبا/1،2)، محور سوره هم معادو هم اميرالمؤمنين است. چگونه مي شود اين دو بحث را در اين سوره جمع کرد؟
سوال: صفحه اول قرآن کريم را که سوره مبارکه حمد است را توضيحي بفرماييد.
پاسخ: قرآن اذن دخول دارد و اذن دخول آن دعاهاي ورودي مقدمه قرآن است. همان طور که ورود به حرم امام توجهاتي مي خواهد، ورود به قرآن هم نياز به توجهاتي دارد که درآن دعا آمده است. قبل از خواندن قرآن اين دعاها را بخوانيد. سوره حمد اذن همه قرآن است. خدا مي فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيم‏»(19)، ما سبع مثاني وقرآن عظيم به شما داديم که سبع مثاني به سوره حمد تقسير شده است. خداي متعال در عرض قرآن منت بر پيامبر گذاشته و نعمت عظيمي که فاتحةالکتاب است را بر حضرت عطا کرده است. همه قرآن در فاتحه الکتاب جمع است ودر اين مورد فرمود: «فَاتِحَةَ الْكِتَابِ أَشْرَفُ مَا فِي كُنُوزِ الْعَرْشِ‏ »(20)، فاتحةالکتاب به احدي داده نشده الا بسم اللهي است که به حضرت سليمان عطا شده است. در عيون اخبارالرضا داريم که حضرت در ذيل سوره حمد مي فرمايد: «أَلَا مَنْ قَرَأَهَا مُعْتَقِداً لِمُوَالاةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ»، هر کس اين سوره را بخواند که معتقد باشد به موالات محمد وآله الطيبين، «مُنْقَاداً لِأَمْرِهِمْ، مُؤْمِناً بِظَاهِرِهِمْ وَ بَاطِنِهِمْ»، تابع امر قرآن باشد و ظاهر و باطن قرآن را بپذيرد وبه آن ايمان داشته باشد« اعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُلِّ حَرْفٍ مِنْهَا حَسَنَةً، كُلُّ حَسَنَةٍ مِنْهَا أَفْضَلُ لَهُ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا- مِنْ أَصْنَافِ أَمْوَالِهَا وَ خَيْرَاتِهَا»(21)، اگر کسي قرآن را بخواند و معتقد باشد به محمد و ال محمد و به ظاهر و باطن قرآن ايمان داشته باشد در مقابل هر حرف از حروف قرآن بيش از آنچه که در دنياست به او عطا مي کنند. حتي فرمود: اگر کسي مي شنود که قرآن را مي خوانند به مستمع هم ثواب قاري را مي دهند. سعي کنيد اين خيري که رو به شما باز شده است و در معرض انتخاب شما قرار گرفته فراوان از آن استفاده کنيد. هرحرفي از قرآن بابي به سوي حقايق قرآن است ؛ لذا هر حرف قرآن دهها ثواب بر آن جاري است و دهها گناه را از انسان پاک مي کند. انشاءالله همه موفق به فهم معارف قرآن در سايه توسل به نبي اکرم(ص) و اهل بيت(ع) قرار بگيريم.
پي نوشت ها:
(1) بحار الأنوار ،ج‏89، ص: 45
(2) الإقبال بالأعمال الحسنة ،ج‏3، ص: 243
(3) تفسير نور الثقلين، ج‏1، ص: 767
(4) بحار الأنوار ، ج‏74، ص: 9
(5) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص: 326
(6) تفسير القمي، ج‏2، ص: 151
(7) شرح أصول الكافي ، ج‏2، ص: 346
(8) تفسير فرات الكوفي، ص: 107
(9) الفصول المهمة في أصول الأئمة ،ج‏1، ص: 483
(10) الكافي ، ج‏1، ص: 257
(11) الكافي ، ج‏1، ص: 229
(12) الأصول الستة عشر، ص: 123
(13) الحياة / ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص: 65
(14) بحار الأنوار ، ج‏24، ص: 310
(15) بحار الأنوار ، ج‏2، ص: 226
(16) التوحيد (للصدوق)، ص: 92
(17) التوحيد (للصدوق)، ص: 21
(18)صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص: 40
(19) بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار)، ج‏2، ص: 100
(20) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 175
(21) التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 29

ارسال دیدگاه


ارسال

جهت مشاهده دیدگاه های کاربران کلیک نمایید

دیدگاه ها